کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث سی و هشتم2 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

و هم چنین اطلاق روایت نبوی که فرمودند: (لصاحب الحق مقال) دلیل بر این است که غیبت ظالم در مورد ظلمی که انجام داده است جایز می باشد ولی با این حال احوط ترک آن است زیرا به طور یقین منظور از تخصیص عمومات  در حرمت غیبت دادخواهی نزد کسی است که دربارۀ او امید رفع ظلم و احقاق حق مظلوم از ظالم وجود دارد نه مطلقاً زیرا در این مورد احتمال اغفال شدن نفس و خدعۀ شیطان وجود دارد و بسیاری از اوقات امر بر انسان مشتبه می شود و می پندارد عملی که مخالف طبع او است ظلم است نسبت به او و غیبت می نماید بنا بر این اگر نگوئیم اقوی احوط آن است که غیبت به طور مطلق جایز نیست و باید دادخواهی به مرجعی اکتفا شود که امید می رود توانائی رفع ظلم را دارد.
دومین موردی که غیبت جایز است (دنبالۀ کلام شهید در کشف الربیبه) کمک به رفع منکر و بازگرداندن گناه کار به راه صلاح است چون مرجع امر در اینجا به قصد صحیح است ولی اگر مقصود چنین نباشد حرام می باشد.
سوم: استفتاء چنان که برای مفتی بگوئی : پدرم یا برادرم به من ظلم می کنند راه خلاص از آن چگونه است؟ اما اگر به کنایه  گفته شود بهتر است به این بیان که بگوئی رای شما دربارۀ کسی که پدر یا برادرش به او ظلم می نماید چیست؟ چنان که روایت شده است هنده خدمت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: ( ان اباسفیان رجل شحیح لا یعطینی ما یکفینی انا و ولدی افاخذ من غیر علمه؟ فقال (صلی الله علیه و آله)  خذی ما یکفیک و ولدک بالمعروف) پس آن زن بخل ورزیدن و ظلم نمودن اباسفیان را نسبت به خود و پسرش بیان نمود و رسول الله او را منع نفرمود چون قصد آن زن استفتاء بود.
چهارم: دور داشتن مسلمانی را از واقع شدن در خطر و نصیحت به کسی که مشورت می کند بدین معنا که اگر دیده شد دانشمند ربانی مرتکب عملی می شود که شایستۀ او نیست واجب است مردم را بر نقص و قصور او و بر آن چه مرتکب شده است آگاه سازند و آنها را بر خطری که از پیروی او متوجه آنها است بیدار کنند و نیز وقتی دیده شد کسی با منحرفی بدکار رفت و آمد می کند و آن بدکار نادرستی هایش را از او مخفی داشته است و بیم آن می رودکه او به سبب رفاقت با آن فاسق از راه شرع منحرف گردد واجب است که بر فسق ائو آگاه سازند ولی باید انگیزۀ این عمل خوف بر افشاء بدعت و سرایت فسق او باشد نه چیز دیگر.
اما این موارد موقع فعالیت و خدعۀ شیطان است و ممکن است باعث و انگیزۀ این عمل حسد بر منزلت آن شخص باشد و شیطان این مطلب را به اظهار مهربانی با خلق مشتبه کند.
و نیز اگر دیده شود که مردی مملوکی را می خرد که دارای معایب و نواقصی شناخته شده است واجب است آن را به مشتری تذکر دهند چون سکوت او در این مورد ضرر مشتری است و تذکرش خسارت فروشنده لکن مشتری به مراعات اولی تر است و باید به گفتن عیب ان مملوک اقتصار شود مثلاً در تذکر عیب برای ازدواج آن چه را مخل شرکت یا مضاربه یا سفر است نباید گفت بلکه در هر امری آنچه را متعلق به خود آن است تذکر دهند و به قصد نصیحت مشتری از واقع تجاوز نکنند و عیب جوئی نمایند و اگر بدانی به محض گفتن صلاح  نیست از ازدواج صرف نظر می شود بیش از این نباید گفت اما اگر جز به تصریح عیب دست بر نمی دارد باید آن را تصریح کنند چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ( اترعون عن ذکر الفاخر حتی یعرفه الناس اذکروه و بما فیه یحذره الناس) (15)
 و فاطمه بنت قیس در مورد خواستگارانش با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مشورت نمود. حضرت فرمودند: اما معاویه مردی است فقیر که هیچ گونه مالی ندارد و اما ابوالجهم مرد فعالی است  که عصا را از گردنش فرو نمی گذارد.
پنجم: در مورد جرح و تعدیل شاهد و راوی حدیث است و ازاین نظر است که علماء کتاب رجال وضع نموده اند و رجال حدیث را به موثق و مجروح تقسیم کرده اند و غالباً اسباب جرح را تذکر داده اند و شرط نموده اند که جرح و تعدیل بایذ از روی اخلاص  و بی طرفی انجام شود چنان که گفته شد که باید جرح و تعدیل به قصد اموال مسلمین و ضبط سنت و ممانعت از دروغ باشد و نباید عامل آن عداوت و تعصب باشد.
و در جرح رجال باید همان عیب که مضر شهادت و روایت است تذکر داده شود و متعرض دیگر عیوب نگردد مثل آن که گفته شود فرزند لعان است یا شبه آن جز آن که متظاهر به گناه باشد که بعداً گفته خواهد شد.
ششم: آن چه درباره او گفته می شود سزاوار باشد به علت تظاهر او به آنها مانند متظاهر به فسق و طوری باشد که اگر او را به عملی که مرتکب شده است نسبت دهند روی  گردان نباشد که رسول خدا فرمودند: ( من القی جلباب الحیاء عن وجهه فلا غیبه له) (16) ولی این حدیث گویای آن است که غیبت چنین فردی جایز است اگر چه اکراه داشته باشد و در تجویز غیبت فاسق به طور مطلق احتمالی هست که از قول: ( لا غیبت لفاسق) فهمیده می شود ولی این سخن را این گونه رد نموده اند که این قول یا از اصل صحیح نیست و یا فاسق به خصوصی منظور بوده است و یا به معنای نهی از غیبت آمده اگر چه به صورت خبر ست و معنای اخیر بهتر است مگر این که در گفتن غیبت او مقصد دینی و غرض صحیحی در کار باشد که به نفع شخص مورد غیبت تمام شود. چنان که بدین وسیله از خطاء و معصیتی منع گردد و هدایت یابد که در این صورت به باب نهی از منکر ملحق می شود. پایان بیانات او که بلند باد مقامش.
مولف: افراد متظاهر به فسق یا در بیشتر گناهان و کبائر متظاهرند و از افشاء سایر گناهان نیز باکی ندارند. چون در نظر ایشان غیبت نیست پس غیبت چنین افرادی مطلقاً در آن چه ظاهر می کنند و نمی کنند جایز است هر چند چون برای آنان مذمت است اکراه داشته باشند زیرا حدیث: ( من القی جلباب الحیاء عن مجهه فلا احترام له) و روایت هارون الجهم ( اذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمه له و لا غیبه) درباره ایشان صادق است و متظاهر به فسق اگر چه بر مردی هم که به یک نوع از گناه متظاهر است صادق می آید ولی
اطلاق آن بر آنان که در اعظم و اکثر گناهان متظاهرند مربوط می شود ، بنا بر این اطلاق این دو روایت فوق الذکر با خصوصیت افرادی که از افشاء گناه به هر طوری که باشد باکی ندارند و به نوامیس شرعی وقعی نمی گذارند محدود می گردد و شاید روایت ابی البختری (ثلاثه لیس لهم حرمه، صاحبه هوی مبتدع ، و الامام الجائر ، و الفاسق الملعن بفسقه) (17) اشاره به همین افراد است.
و یا در یک نوع از گناه متظاهر هستند کبیره باشد یا اکبر. پس ظاهر این است که غیبت آنها در همین مورد جایز است به شرط آن که در مقام مذمت و توهین آنان نباشند زیرا چنین افرادی ممکن است از افرادی به حساب آیند که عیوب خویش را پنهان می دارند و تجسس از آن حرام است چنان که در بخش عدالت در این مورد اخباری آمده است.
پس قول به این که بتوانیم هم متظاهر به فسق را به طور مطلق غیبت گوئیم ضعیف است زیرا ادله گویای چنین مطلبی نیست و نیز مستلزم آن است که بر عمومات حرمت غیبت تخصیص زیادی ( بیش از عموم) وارد گردد . چون بیشتر مومنین در برخی از گناهان مثل گفتن غیبت و مانندآن متظاهرند و از روی مسامحه یا غفلت التفاتی ندارد که از گناهان کبیره است پس اگر از این نظر غیبت آنها را مطلقاً جایز بدانیم جواز غیبت اکثرمردم به طور مطلق لازم می آید.
به عبارت دیگر دلایلی که به طور (مطلق) کلی غیبت را حرام نموده است شامل متظاهر و غیر متظاهر می باشد اما مقیداتی که آن دلایل را به غیر متظاهر محدود می سازد گویای آن است که غیبت فاسق متظاهر به فسق به طور مطلق جایز است خواه درتمام گناهان متظاهر باشد یا در برخی از آنها و خواه درمورد گناهی باشد که تظاهر کرده است یا در غیر آن ، ولی جایز دانستن بقاء این اطلاق موجب تخصیص زیادی است در عمومات حرمت غیبت ، پس ناچار باید در آن تصرف نمائیم به این گونه که یا اطلاق (فلا غیبه له) رادر خصوص آنچه متظاهربه فسق تظاهر نموده است منحصر سازیم نه به طور مطلق در همۀ امور او. و یا روایات ( و الفاسق المعلن بفسقه) و (اذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمه له و لا غیبه) را به افرادی که در اعظم  و اکثر گناهان متظاهرند محدود نمائیم نه به طور مطلق در مورد هر گناه کاری اجرا کنیم و دوم ظاهر تر است به دلیل فرمایش پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) : ( من القی جلباب الحیاء عن وجهه فلاغیبه له) زیرا معلوم است افرادی که گناهان خود را مستور میدارند و در برخی از آنها تظاهر می نمایند مصداق این حدیث نخواهند بود.
و نیز متظاهر به فسق اگر چه افرادی را هم که برخی از گناهان متظاهر هستند شامل می شود ولی متبادر از آن در نظر عرف افرادی هستند که در بیشتر گناهان متظاهر می باشند نه در (مطلق) تمام گناهان چنان که اشاره شد.
و از عبارت (فلا حرمه له)  نیز همین معنا استفاده می شود زیرا نفی حرمت مومن به طور مطلق جایز نیست مگر وقتی که از افشاء گناه پروائی ندارد و چون در این موقع حرمت اسلام را برده است در نظر شارع برای او احترامی نیست .
بلکه ممکن است گفته شود خروج افراد متظاهر به فسق از عمومات حرمت غیبت به طور تخصص است نه به طور تخصیص زیرا حرمت غیبت تنها از جهت احترام مومن و عدم افشاء عیوب او است و بدون شک چنین متظاهری از نظر شرع احترام ندارد.
علامۀ انصاری (رحمه الله علیه) در متاجر گفته است: آیا غیبت متظاهر در مورد گناهی که تظاهر نکرده است جایز است یا نه؟ شهید ثانی و دیگران جایز نبودن آن را تصریحاً بیان نموده اند و نیز از شهید ثانی حکایت شده است که ظاهر روایاتی که نفی احترام از متظاهر نموده است گویای آن است که غیبت متظاهر به گناه جایز است و در کتاب حدائق از سخنان دانشمندان نیز همین معنا استفاده می شود. چنان که برخی از اساتید تصریح نموده اند و سزاوار است آنچه را مستور می دارد (اگر قبحش کمتر است) به آن چه تظاهر می نماید ملحق گردد پس فردی که (العیاذ بالله) در لواط تظاهر می کند گفتن غیبت او در مورد تعرض به زنان بیگانه مانعی ندارد و دزدی که راه را بر مردم مسدود می سازد اگر بگویند دزد است جایز است و آن که جلاد سلطان است و مردم را می کشد و اذیت می کند غیبتش به شرب خمر بی مانع است و نیز کسی که در انجام قبایح معروف تظاهر کند غیبتش در همۀ اعمال زشت جایز می باشد. و شاید هم فرمایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : ( من القا جلباب الحیاء عن وجهه فلا غیبت له) اشاره به همین افراد دارد.
نه کسی که به یک گناه متظاهر باشد تا این که (قدس سره) گفته است: اگر گناهکار نزد اهل شهر و محل خود متظاهر باشد و اعمال خود را از دیگران مستور بدارد آیا غیبت او نزد آنها جایز است یا نه؟ خالی از اشکال نیست چون روایاتی که گفتن غیبت را مجاز نموده اند در موردی است که گناه کار را از آگاهی مردم بر اعمال زشتش مطلقاً پروائی نباشد زیرا ممکن است گناه کاری که در شهر خود متظاهر است در شهر غریب و یا سفر حج و زیارت پنهان دارد که مبادا مردم از او متنفر  شوند و در برابر آنها بی ارج گردد.
خلاصه چون اصل آن است که احترام مومن مطلقاً محفوظ باشد اختصار به همان مواردی که اطمینان حاصل است لازم می آید و احوط در غیبت متظاهر اختصار نمودن به مواردی است که تظاهر نموده و از افشاء آن روی گردان نیست.
بلی اگر از سرزنش ناراحت می شود و از اظهار گناه باکی ندارد ناراحتی او ضرری به جواز غیبت او نمی رساند و از همین جهت است که دشنام و سرزنش نمودن در موردی که دروغ نباشد مانعی ندارد و همین است فرق دشنام با غیبت زیرا در مورد اول مناط مذمت و کوچک نمودن او است که جایز می باشد و در مورد دوم مناط ظاهر ساختن عیب او است و جایز نیست مگر درمواردی که اذن داده شده است.پایان بیان علامۀ انصاری.
هفتم: در موردی (دنباله کلام شهید در کشف الربیبه) که شخصی بر اسمی که از عیبش گرفته شده است مشهور باشد مانند اعرج (18) و اعمش (19) که اگر او را به این نام بخوانند گناه ندارد چنان که می گویند ابوالزناد اعرج از سلیمان اعمش روایت نموده است و علماء این مورد را به جهت ضرورت معرفی جایز دانسته اند  چون بعد از آن که به این عنوان شهرت یافته است اگر بشنود ناراحت نمی شود ولی حق آن است که به طور حکایت جایز است اما در مورد افرادی که زنده هستند مشروط است به این که رضایت شخص منسوب الیه را بدانیم تا از عمومیت نهی غیبت خارج گردد در هر صورت اگر بتواند تعریف را به عبارت دیگری بیاورند بهتر است و از همین جهت است که نابینایان را بصیر می نامند چون گفتن عیب مردم زشت است.
هشتم: اگر بر فحشاء عده ای که به شهادت آنها حد و تعزیر (25 تازیانه) ثابت می گردد مطلع باشند گفتن آن نزد حکام جایز است چه در حضور آنها باشد چه در غیاب ولی در غیر این مورد تعرض به آنها جایز نیست مگر اینکه موجهی برای آن فرض شود.
نهم: گفته شده است اگر دو نفر در غیاب گناه کاری گناهی را که از وی می دانند برای یکدیگر بگویند جایز است زیرا در نظر شنونده اثر تازه ای ندارد هر چند اگر غرضی از اغراض مذکور در کار نباشد بهتر خودداری و حفظ نمودن زبان است از این گونه آلودگی ها مخصوصاً با احتمال فراموش شدن و یا خوف از این که این یاد آوری باعث افشاء آن گردد.
دهم: اگر شخصی بشنود که غیبت فردی را می گویند ولی نمی داند که سزاوار است یا نه مانع شدن او واجب نیست زیرا ممکن است از مواردی باشد که غیبت مجاز است و او نمی داند پس عمل گوینده حمل بر صحت می شود زیرا منع گوینده مستلزم بردن احترام او است که ارتکاب یکی از محرمات می باشد اما برای اداء تکلیف بهتر است گوینده را متنبه سازد تا گناهی دامنگیر او نشود زیرا حکم نهی غیبت عام است و بدون استثناء و اگر چنین فرضی صحیح باشد لازم می آید آنجا هم که شنونده می داند غیبت مجاز نیست جلوگیری ننماید و از نهی آن ساکت باشد به احتمال این که شاید گوینده موجبی برای گفتن آن می داند و این علت شود که قانون نهی از غیبت به کلی ویران گردد و شنونده داخل گناه غیبت نباشد در صورتی که قبلاً گفته شد که شنونده هم از غیبت کنندگان محسوب می شود.
خاصه: احتراز و خودداری از گفتن غیبتی که رجحانی در انجام آن نیست واجب است تا بدین وسیله نفس انسان به اخلاق شایسته آراسته گردد و موید این سخن اطلاق نهی از غیبت است که بیانش گذشت مانند حدیث نبوی که (قریب به این مضمون) فرمودند: آیا می دانید غیبت چيست؟ گفتند: خدا و رسولش بهتر می دانند؟ فرمودند: برادرت ار به سخنی یاد نمائی که اگر بشنود ناخوش دارد.
و اما در موردی که رجحانی در کار باشد مانند برطرف کردن بدعت و زجر و توبیخ فاسق و ترساندن مردم از پیروی آنها گفتن غیبت واجب است و مناط در همۀ اینها قصد و نیت است پس باید شخص بیدار و آگاه مراقب قصد خود باشد و آن را اصلاح کند  و توفیق از جانب خداوند عالم است. پایان کلام شهید ثانی.
و همۀ موارد مستثنیات غیبت را از کتاب (کشف الریبه) آوردم که برای تغییر عبارت زحمت بی جا تحمل نکرده باشیم  زیرا مقصد یکی است.
باید دانست که ادله ای که گویای حرمت غیبت است غیبت مومن را نهی می نماید چنان که آیه (20) مبارکه خطاب به مومنین است که نباید برخی از شما غیبت برخی دیگر را بگوئید و مقصود از برادر، برادر دینی است چنان که پوشیده نیست.
و اما اخبار. در بعض اخبار تصریح به برادر شده و مقصود از آن همان برادر دینی است همان طور که پاره ای از اخبار به طور صریح برادر ایمانی را نام برده است و اخباری هم که مطلق هستند به دیگر اخبار مقید می شوند و بدون شک حرام بودن غیبت به جهت احترام مومن است که عیوب و نواقص او مستور باشد . زیرا در نظر شرع برای غیر مومن احترامی نیست . چنان که از بیشتر اخبار جواز (سب و لعن) افراد غیر مومن و بیزاری جستن از آنها به دست می آید.
و در کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: پیامبر خدا فرمودند: بعد از من هر زمانی که اهل شک و بدعت را ملاقلت نمودید از آنها اظهار بیزاری نمائید و آنها را سرزنش کنید که مبادا طغیان نمایند و به اسلام زیانی برسانند و مردم را از آنها بترسانید که مبادا بدعت های آنها را فرا گیرند پاداش این عمل را خدا برای شما حسنات می نویسد و در آخرت به درجات شما می افزاید.
و ا گر (سب و لعن) آنها جایز باشد غیبت آنها به طریق اولی جایز خواهد بود پس ثابت شد که تنها غیبت مومن است که حرام شده است و حتی شامل دیگر فرق مسلمین هم نمی شود.
و آیا حکم نهی غیبت تنها مختص مومن عادل است یا شامل فاسق و عادل هر دو می شود اکثر آراء بر تعمیم است و برخی به عادل تنها اختصاص داده اند ولی چنان که گذشت تفصیل ظاهرتر است به این گونه که گفته شود غیبت فردی که از اظهار معاصی باکی ندارد و از اکثر و اعظم گناهان روی گردان نیست جایز است و کسی که پردۀ حیا را نمی درد و گناه و عیب خود را می پوشاند غیبت او حرام است.
بلی اگر در پاره ای از گناهان متظاهر باشد گفتن غیبت او در خصوص همان گناه جایز است چون از افشاء آن باکی ندارد و به طور حتم این حکم در صورتی ثابت است که در مقام توهین و اذیت و آزار نباشد زیرا دلیلی بر جواز چنین عملی وجود ندارد و ادله ای که گویای جواز غیبت متظاهر است شامل چنین معنائی نیست چنان که قبلاً بیانش گذشت.
و اما بیان حرمت استماع غیبت:
دلیل بر این موضوع روایتی است در بحار که به اسناد خود از تفسیر فرات ابن ابراهیم از عبدالاعلی (نزدیک به این مضمون) نقل نموده که حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند : کسی که خدا و روز جزا را باور داشته باشد در مجلسی که سب امام و غیبت مسلمانی گفته شود نمی نشیند و خدای تعالی در کتاب خود فرموده است: (  اذا ارایت الذین یخوضون فی آیاتنا الی قوله مع القوم الظالمین)(21)
و در( کشف الریبه ) از پیامبر گرامی روایت شده است که فرمودند: ( السمتمع احد المغتابین) و نیز از همان بحار از علی (علیه السلام) آورده است : ( السامع للغیبه احد المغتابین) (22) . و ظاهراً اینجا مقصود از شنونده کسی است که به رضا و رغبت به گفتن دیگران گوش فرا دهد اما کسی که تصادفاً بگوشش برسد و از شنیدن آن قلباً نگران و نا راضی باشد و نتواند جلوگیری نماید از جملۀ غیبت کنندگان نخواهد بود و نیز گناهی دامنگیر او نمی شود ولی این معنا به فرض آن است که مقصود حضرت از (المستمع احد المتغابین) آن باشد که مستمع از حیث گناه و از ارتکاب حرام از جملۀ غیبت کنندگان محسوب می شود و لکن ممکن است مراد حضرت آن باشد که شنونده یکی از علل وجودی غیبت است چون غیبت جز بوجود شنونده تحقق نمی یابد زیرا مستمع علت قابلۀ غیبت است چنان که متکلم علت فاعلۀ آن می باشد و بدون تردید تا علت تامۀ هر چیز موجود نگردد وجود ان شکل نمی گیرد و شاید كه مقصود اثرغیبت است که انتشار عیوب مغتاب است و شایع نمی شود مگر به وجود شنونده ای نباشد که غیبت را استماع نماید وجود غیبت به وقوع نمی پیوندد و به فرض آن که وجود می گرفت اثری بر آن مترتب نمی شد و به انتفاء اثر مانند معدوم می نمود و البته پوشیده نیست که بنا بر دو احتمال کلام(المستمع احد المغتابین) به اطلاق خود باقی است و لازم نیست به قید رضا و غیره مقید گردد. مگر این که گفته شود این دو احتمال خلاف ظاهر است. چون نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) در مقام منع و تهدید شنونده غیبت است و اینکه شنونده و گوینده در ارتکاب گناه غیبت شریک هستند در هر صورت بر شنونده واجب است که شنیدن غیبت را قلباً نا خوش دارد و در صورت توانائی و وجود شرایط نهی از منکر که در محل خود مذکور است گوینده را منع نماید و در غیر این صورت قلباً ناراحت باشد و از غیبت کننده اعراض نماید و خود را به هر طوری که ممکن است از شنیدن آن محفوظ دارد و البته اخبار زیادی در وجوب رد و انکار غیبت و در فضیلت کمک مسلمان به رد غیبت او رسیده است.
در بحار از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) آورده است که در حدیثی فرمودند: آگاه باشید کسی که در مجلسی غیبت برادرش را بشنود و از او دفاع کند خداوند هزار حادثۀ بد را در دنیا و آخرت ازاو دور می نماید و اگر با وجود توانائی از او دفاع ننماید گناه او هفتاد مرتبه بالاتر از غیبت کننده است.
و در کشف الریبه از رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) آورده است: اگرمومنی را نزد کسی خوار نمایند و او توانائی داشته باشد که وی را یاری کند و خود داری نماید خداوند روز قیامت او را در مقابل مردم خوار می گرداند. الی غیر ذلک از اخبار زیادی که گویای آن است که مستمع غیبت از گناه غیبت نجات ندارد مگر به رد و انکار آن به هر طوری که ممکن باشد.
و نیز روایاتی در فضیلت رد غیبت رسیده است:
در بحار از حضرت صادق (علیه السلام) آورده است: که فرمودند: رسول خدا فرمودند: کسی که از آبروی برادر مسلمانش دفاع نماید بهشت بر او واجب می گردد.
و باز در همان بحار از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است: ( کسی که برادر مومنش را که در حضور وی غیبت می گویند یاری نماید خداوند در دنیا و آخرت او را یاری می کند و در صورت  توانائی اگر از یاری و دفاع او خودداری نماید خداوند در دنیا و آخرت او را خوار می سازد.
و شهید ثانی در کتاب کشف الریبه ضمن گفتاری چنین آورده است:  مستمع غیبت از گناه نجات ندارد جز این که به زبان ممانعت نماید و اگر ممکن نیست قلباً منکر باشد و اگر بتواند قیام نماید و یا غیبت را به سخنی دیگر قطع کند ولی خودداری نماید داخل در گناه غیبت است و اگر به زبانش بگوید ساکت شوید و قلباً مایل باشد این نفاق است و گناه دیگری می شود علاوه بر گناه غیبت پس او نجات ندارد جز این که قلباً منکر غیبت باشد. پایان کلام او.
مولف: بیان او (رحمه الله علیه) خالی از اشکال نیست چون اگر مراد او گناه استماع است چنان که ظاهراً این طور به نظر می رسد زیرا به طور حتم بر شنونده واجب است کلام غیبت کننده را قطع نماید و آبروی شخص مورد غیبت را حفظ کند،  این به انکار زبانی حاصل می شود اما قلباً راضی باشد یا نباشد مربوط به حکم استماع نیست چنان که روشن است.
و اگر مقصود او (قدس سره) این است که از گناهی که حاصل از نفاق است نجات ندارد باز بی اشکال نیست زیرا به فرض این که نفاق مطلقاً موجب گناه باشد حرمت و قبح نفاق مطلب دیگری است و ربطی به این موضوع ندارد.
اما اگر مراد او گناهی است که به وسیلۀ رضایت او به گفتن غیبت دامن گیر او شده است چون اخبار زیادی رسیده است که هر کس به عمل زشت دیگری راضی باشد با آن عمل و پاداش آن شریک است پس این هم مطلبی است که به موضوع ما مربوط نمی شود چون حرمت استماع غیبت غیر از اینها است مگر این که بگوئیم مقصود او (رحمه الله علیه) مطلق گناهی است که به وسیلۀ غیبت دامن گیر شنونده می شود پس در این مورد برای کلام او وجهی به نظر می رسد زیرا از جملۀ گناهانی که به وسیلۀ غیبت دامن گیر شنونده می گردد گناه رضایت او است به گفتن غیبت دیگران.
و اما سخن در علاج و عادت بر ترک غیبت:
باید دانست که برای غالب افراد انسان مشکل است که زبان خود را از غیبت نگاهدارد چون گفته شد که اسباب و علل وجود غیبت زیاد است و نیز جز به لقلقۀ زبان احتیاج به زحمتی دیگر ندارد. علاوه بر آن که نفس اماره از غیبت احساس لذت می نماید و از همین جهت است که این عمل ناپسند بین مردم شایع است بدون آن که حتی یک نفر منکر آن باشد و نیز یکی از عادات آنان گردیده است ( و العاده کالطبیعه الثانیه) به طوری که برخی از عوام ترک آن را غیر ممکن می پندارند پس خودداری از چنین امری نیاز به مبارزه شدید با نفس دارد در ریشه کن کردن اسباب آن و با چیزی که ضد آن است معالجه می شود چنان که تمام امراض روحانی وجسمانی را به همین روش معالجه می نمیند.
و از جملۀ اسباب غیبت غفلت است که علاج آن تذکر و تدبر است در غضب پروردگار قهار ، و این که غیبت دیگران موجب دخول در آتش می شود و خدای سبحان فاعل غیبت را به مردار خوار تشبیه نموده است و نیز اندیشه در این که غیبت موجب کاهش حسنات غیبت کننده و انتقال آن به شخص مورد غیبت است و کسر گناهان او به میزان عمل غیبت کننده ، چنان که در بحار از سعد بن جبیر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که فرمودند: یکی از افرادی که روز قیامت در مقابل پروردگار ایستاده است همین که نامۀ عملش به او داده می شود حسنات خود را در آن نمی یابد عرض می کند بارالها این نامۀ عمل من نیست زیرا طاعاتم را در این نامه نمی بینم خطاب می رسد پروردگار تو چیزی را گم نمی کند و فراموش نمی نماید اعمال تو بابت غیبت مردم کاهش یافته است.
سپس نامۀ عمل دیگری داده  می شود طاعات زیادی در آن ملاحظه می نماید عرض می کند پروردگارا این نامۀ عمل من نیست این طاعات را من انجام نداده ام. خطاب می رسد فلان کس ترا غیبت نموده و حسنات او است که در نامۀ عمل تو نقل گردیده است.
و نیز شهید ثانی (رحمه الله علیه) در کتاب (کشف الریبه) از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت نموده است که فرمودند: آتش در چوب خشک به سرعت غیبت در حسنات مردم پیش روی نمی کند.و در همان کتاب حکایت شده که مردی به یکی از فضلا گفت: شنیده ام که غیبت مرا گفته ای. جواب داد تو نزد من به جائی نرسیده ای که من تو را در حسناتم شرکت دهم .
پس سزاوار است آن که کسی را می گوید به خود رجوع نماید اگر خود را پاک تر از او یافت به شکرانۀ این نعمت غیبت را ترک کند ، چون در محل خو ثابت است که شکر خدا به گفتن (شکراً لله) نیست بلکه شکر هر نعمتی و هر عضوی از اعضاء بدن صرف نمودن آن عضو است در راه رضای خدا و در مواردی که برای آن آفریده شده است و در حدیث حقوق پنجاه گانه که در کتاب خصال از سید الساجدین (علیه السلام) روایت شده آمده است: و حق زبان گرامی داشتن آن است از فحش و عادت دادن به خیر و ترک زیاده گوئی که سودی ندارد و خیر خواهی مردم و نیکو صحبت نمودن با مردم.

و حق گوش نگاهداری آن است از شنیدن غیبت و چیزهائی که شنیدن آنها حرام شده است تا آخر. و این حدیثی است طولانی و شریف که سزاوار است به آن رجوع شود و در آن تدبر به عمل آید و مورد عمل قرار گیرد.
پس بر انسان واجب است متعرض عیوب مسلمانان نگردد بلکه از خدا بخواهد که عیب آنها را بر طرف سازد و چنان چه نفس خود را متصف به آن عیب بیابد به نفس خود مشغول گردد و به اصلاح آن بپردازد نه به گفتن عیوب مسلمانان و چه خوب گفته است شاعر:
چون پرده بپوشاند به روی تو خداوند                     ظلم است اگر پرده مردم بدرانی
و از گفتار رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) است: خوشا به حال افرادی که به عیب خود می پردازد نه به عیب دیگران.
و اگر خویشتن را از خالی از عیوب و نقایص می داند این عیب برای او بس که متعرض مردم می شوند و زبان به غیبت و توهین آنها می گشاید و ایشان را اذیت می کند و چه خوب است خود را به جای آن کسی فرض نماید که دوست دارد غیبتش را بگوید و فکر کند چه حالی خواهد داشت در موقع شایع شدن عیوب و ریختن آبرو تا شاید به این وسیله از تعرض به آبروی مردم جلوگیری به عمل آورد.(23)
گفته شد که از جملۀ اسباب غیبت غضب است و علاج آن یاد آوری از غضب خدای تعالی است که از غضب نهی فرموده است به این طریق که فکر کند اگر مرتکب غیبت شوم غضب باری تعالی بر من جاری می شود و تحمل غضب خدا بر من شدیدتر است از تحمل غیظ من به ترک غیبت.
از سخنان رسول اکر است در کشف الریبه که فرمودند: برای جهنم دری است که وارد نمی شود مگر کسی که خشم خود را در برابر انجام منهیات فرو برد.
و نیز فرموده اند: کسی که از خدای تعالی بپرهیزد زبانش را حفظ می نماید و غیظش را فرو می برد. و باز فرمودند: شخصی که توانائی انتقام جوئی داشته باشد ولی غیظ خود را فرو برد روز قیامت خدای تعالی او را در مقابل مردم در انتخاب حورالعین مخیر سازد.
و نیز روایت شده که حق تعالی خطاب فرمود:  ای فرزند آدم هنگام خشم به یاد من تو را موقع غضب یاد نمایم پس ضعف نفس نشان مده در برابر کسی که خشم عقل او را محو کرده است.
و دیگر از اسباب غیبت مباهات و اظهار فضیلت و تکبر است و علاج آن کوشش است در بر طرف کردن این اوصاف ذمیمه از نفس و آگاهی به این که غیبت فضیلت انسان را نزد حق تعالی باطل می سازد و باطل شدن فضیلت مومن نزد پروردگار به وسیلۀ غیبت حتمی است ولی به دست آوردن فضیلت نزد مردم به واسطۀ غیبت دیگران مشکوک بلکه آبروئی برای شخص نمی ماند زیرا همۀ عقلا بر زشتی غیبت اتفاق دارند و فاعل آن را مذمت می کنند و سخن به اندازۀ کافی در قبح و کبر و اینکه کبر از مهلکات است و دستور علاج آن در شرح حدیث سی و دوم گفته شد تکرار نمی کنیم اگر مایلید به آن رجوع نمائید.