کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث سی و هشتم3 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

و از اسباب دیگر غیبت همداستانی با نزدیکان است و علاج آن آگاهی است به این که غیبت موجب غضب باری تعالی است و این که چگونه به خاطر مخلوق به غضب پروردگار راضی شویم و چگونه بر نفس خود اجازه دهیم تا دیگری را بر خدای تعالی بر گزیند.
و نیز اسباب غیبت حسد بر نعمتی است که خدای تعالی بر مردم بخشیده است و علاج آن کندن ریشۀ حسد است از نفس و آگاهی به این که حسد ضرری به محسود نمی رساند بلکه برای او نافع است به جهت این که حسنات غیبت کننده به میزان عمل غیبت شده سنجیده می شود چنان که در حدیث نبوی مذکور به آگاهی شما رسید.
خلاصه: علاج هر درد و علتی به رفع سبب آن است پس کسی که می خواهد از آفات ارتکاب این معصیت بزرگ رهائی یابد باید در قلع و قمع صفات نکوهیده ای که باعث ارتکاب آنها است بکوشد و با نفس خویش در حفظ زبان مجاهده به عمل آورد و تا آنجا که ممکن است خود را از یاد دیگران منصرف سازد هر چند در غیر مورد غیبت باشد زیرا کسی که به یاد مردم است به طور ناخود آگاه به ذکر غیبت آنها می پردازد و باید دانست که به یادمردم بودن و آزادی زبان یکی از اسباب غیبت بلکه بزرگترین سبب آن به شمار می رود.
اما سخن در کفارۀ غیبت می گوئیم: راه نجات از گناه غیبت بعد از انجام  توبه از روی اخلاص به درگاه باری تعالی به خاطر مخالفت از نهی او در ارتکاب غیبت یا طلب عفو و حلالیت است از شخص مورد غیبت و یا برای او طلب مغفرت کردن از خدای تعالی و در این که هر یک از اینها سبب مستقلی در (فی الجمله) خلاصی از آن گناه است ظاهراً بین فقهاء خلاف و اشکالی نیست ولی اشکال و اختلاف در این است که آیا هر دو نوع دستور در یک عرض هستند ؟ بدین معنا که به جهت تسهیل امر غیبت کننده ابتدائاً مخیر بین آنها است و هر کدام را که مایل باشد می تواند برگزیند و خود را از آلودگی این گناه نجات دهد؟ یا باید اول طلب حلالیت کند و اگر موفق نشود (به خاطر آن که مرده است یا به مسافرت رفته یا موجب اذیت او می شود و یا باعث فتنه ای می گردد و غیر اینها) راه نجات از این گناه طلب مغفرت است برای آن که غیبتش را نموده است؟
یا این که ابتدائاً تکلیف او استغفار است تا او را بیابد؟ و چون او را یافت وظیفه اش طلب عفو و حلالیت است از او.
و یا بگوئیم بین موارد آنها فرق و تفصیلی هست چنان که انشاء الله خواهد آمد؟
پس در این جا احتمالات و اقوالی به وجود می آید ، یعنی ممکن است وظیفه اصلی غیبت کننده استغفار برای (یا به نیت) شخص مورد غیبت باشد که قول دوم است به دلیل اطلاق روایتی که از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) است در کشف الریبه که قریب به این مضمون فرمودند: کفارۀ غیبت استغفار (24) برای شخص مورد غیبت است.
و نیز اطلاق روایتی است که در کافی از حفص بن عمر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) سئوال شد کفارۀ غیبت چیست؟ فرمودند: هر وقت به یاد شخص مورد غیبت آمدی باید برای او طلب مغفرت کنی.
البته از این حدیث چنین استفاده می شود که استغفار به تکرار تذکر تکرار می شود. اما بنا بر آن چه در برخی از نسخه های دیگر است یک مرتبه  هم کفایت می کند در هر صورت اطلاق این دو روایت دلالت دارد بر این که وظیفۀ غیبت کننده ابتدائاً استغفار است و به همین وسیله از گناه غیبت نجات می یابد و به طلب حلالیت از شخص مورد غیبت اطلاق روایتی است در بحار الانوار که از پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) روایت شده که (نزدیک به این بیان) فرمودند: گناه غیبت از گناه زنا شدیدتر است عرض شد چگونه چنین است؟ فرمودند: فردی که زنا کرده است توبه می نماید و توبه اش پذیرفته می شود ولی کسی که غیبت نموده است تا شخصی که غیبتش را گفته وی را حلال ننماید خدا توبۀ او را نمی پذیرد.
و نیز اطلاق روایت جابر و ابی سعید خدری (که قبلاً گفته شد) از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: از غیبت بگریزید که از زنا شدیدتر است زیرا اگر زنا کار توبه نماید توبه اش پذیرفته می شود ولی کسی که غیبت نموده است تا صاحب غیبت او را نبخشد توبۀ او پذیرش نمی یابد.
و هم چنین اطلاق روایتی است در کشف الریبه از پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) که فرمودند: کسی که از برادرش مظلمه ای از عرض یا مال به گردنش باشد باید از او طلب عفو و حلالیت نماید قبل از فرا رسیدن روزی که برای او سیم و زری وجود ندارد و الا از حسناتش گرفته می شود و اگر حسنه ای ندارد از گناهان صاحب مال گرفته می شود  و به گناهان او افزوده می گردد الی غیر ذلک از اخبار مطلقه ای که دلیل است بر این که واجب است از شخصی که غیبتش را نموده اند طلب عفو و حلالیت نمایند . پس بنا بر دلالت این نوع از اخبار که هر نوعی از آنها امری را به طور اطلاق ثابت می دارد اگر محظوری  در طلب عفو و حلالیت نباشد مکلف به اختیار خود می تواند از اول هر نوعی را که مایل است بر گزیند و بر طبق آن عمل نماید و طریق جمع بین این اخبار را بعداً بین خواهیم داشت و ممکن است طلب عفو و حلالیت وظیفۀ اصلی باشد که قول اول است و در صورت عدم توفیق حلالیت نوبت می رید به استغفار و دلیل بر این قول مفهوم روایات نبوی است که در این مورد ملاحظه گردید و اگر احتمال فتنه و فسادی در بین نباشد انتخاب این احتمال ظاهرتر است ، زیرا به فرض عدم حجیت مفهوم روایات نبوی مذکور، اگر چه امر در این موضوع دائر مدار تعیین و تخییر است ولی به وسیلۀ حلالیت و طلب عفو برائت یقینی قطعاً حاصل می گردد بر خلاف استغفار برای او که در صورت امکان طلب حلالیت ، به محض استغفار یقین به برائت ذمه و نجات از گناه غیبت حاصل نمی شود مخصوصاً اگر بکوش مغتاب هم رسیده باشد که در این صورت راه نجات منحصر در طلب حلالیت است علاوه بر این که لفظ(امر) ورد در روایت نبوی: ( که باید از او طلب عفو و حلالیت نماید) در تعیین طلب عفو و حلالیت ظاهرتر است ولی در روایات (استغفار) به لفظ امر گفته نشده است، در هر صورت باید در طلب عفو و اظهار ندامت کوشش کند تا رضایت او را از طیب خاطر به دست آورد.
و قول به تعیین استغفار بدون طلب حلالیت به این گونه رد می شود که ظاهراً در این مورد دلیلی جز اطلاق دو روایت نبوی مذکور وجود ندارد و آنها هم با مفهوم روایات مطلقه ای که در مورد طلب حلالیت در دست است – چنان که ذکر گردید- معارض هستند مخصوصاً که متضمن لفظ (امر) و مفهوم (غایت) می باشند زیرا اگر طلب عفو و حلالیت از شخص مورد غیبت ممکن باشد گفتن استغفار برای او به جهت مبراء شدن از حق مغتاب قابل تردید است و اصل عدم آن است به خلاف حلالیت از او که به آن برائت یقینی حاصل می گردد پس چاره ای نیست که از ظاهر این دو روایت صرف نظر نمائیم و هر دو نوع اخبار را در این موضوع با هم جمع کنیم به این گونه اخباری را که گویای استغفار برای (به نیت) شخص مورد غیبت هستند کفاره آن غیبتی قرار دهیم که به گوش مغتاب نرسیده است یا از حلالیت طلبی از او معذور هستیم به خاطر موت یا مسافرت وی یا این که رضایت طلبی از او باعث تشدید رنجیدگی و آزارش می گردد و یا فتنه ای به وجود می آید.
و اخباری را که گویای لزوم طلب عفو و حلالیت هستند بر غیر این موارد حمل نمائیم چنان که در مصباح الشریعه از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده است که در حدیثی (قرب به این مضمون) فرمودند: اگر غیبت کسی را گفتی و به گوش او رسیده است باید از او حلالیت طلبی و اگر به آگاهی او نرسیده است از خدا برای او طلب مغفرت کن.
علامۀ مجلسی (اعلی الله مقامه) در بحار الانوار در شرح حدیث نبوی مذکور : ( ان کفاره الاغتاب ان تستغفر الله لمن اغتبته کلما ذکرته) (25)چنین فرموده است: ظاهراً طلب حلالیت از شخص مورد غیبت واجب نیست چنان که جماعتی چنین گفته اند بلکه طلب حلالیت را منع نموده اند ولی بدون تردید احوط و اولی طلب حلالیت است از شخص مورد غیبت مخصوصاً اگر به گوش او رسیده باشد به شرط آن که موجب مزید اهانت و فتنه ای نگردد و ممکن است مفهوم این حدیث در موردی حمل گردد که غیبت به آگاهی صاحب آن نرسیده باشد و به این طریق جمع بین اخبار ممکن است وموید این گفتار روایت حضرت صادق (علیه السلام) است . در مصباح الشریعه که فرمودند: ( فان اغتبت فبلغ المغتاب فلم یبق الا ان تستحل منه و ان لم یبلغه و لم یلحقه علم ذلک فاستغفر الله له) (26) تا این که (قدس سره) گفته است: محقق طوسی (قدس سره) در کتاب تجرید در ذکر شرایط توبه گفته است اگر غیبت به گوش مغتاب رسیده باشد عذر خواهی از او واجب است. پایان مقصود از کلام آن بزرگوار.
و شهید ثانی (قدس سره) در کتاب کشف الریبه چنین گفته است: بدان که بر غیبت کننده واجب است از عمل خویش اظهار ندامت تاسف و ندامت نماید تا خدای تعالی او را ببخشد و از شخصی که غيبتش را نموده پوزش طلبد و از مظلمۀ او بیرون آید و سزاوار است با حالت حزن و تاسف و ندامت از عمل خویش عذر خواهی کند زیرا ریاکار ممکن است از روی تظاهر طلب حلالیت نماید و در باطن پشیمان نباشد و در این صورت گناه دیگری را مرتکب شده است.
در کفارۀ غیبت دو نوع حدیث از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) رسیده است:
یکی : کفاره من اغتیته ان تسغفر له) (27)
و دیگری : ( من کان لاخیه عنده (قبله خ ل) مظلمه فی عرض او مال فلیستحللها منه) (28)
و جمع این دو نوع حدیث به این گونه ممکن است که دستور استغفار را موقعی به کار بندیم که غیبت به گوش مغتاب نرسیده باشد چون چاره ای جز دعا واستغفار برای او نیست زیرا طلب حلالیت ممکن است بدتر باعث فتنه و کینه شود ( و در حکم همین است کسی که به سبب موت و غیره دسترسی به مغتاب ندارد) و دستور طلب حلالیت را زمانی عمل نمائیم که وصول به شخص مورد غیبت ممکن است غیبت نیز به گوش او رسیده باشد.
و یکی از مستحاب پذیرفتن و حلال کردن کسی است که پوزش می طلبد چنان که باری تعالی فرموده است: ( خذ العفو) (29) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ای جبرئیل این عفو چیست؟ عرض کرد خدای تعای امر می فرماید ببخش کسی را که به تو ظلم نموده و به پیوند به آن که با تو قطع رابطه کرده است و احسان نما بر کسی که تو را محرم نموده است.
و در خبر دیگر رسیده است: ( روز قیامت که مردم در پیشگاه پروردگار حاضر می شوند خطاب می رسد: بر پای خیزند کسانی که اجری و و یا از افرادی از خدای بزرگ طلب دارند کسی قدم به پیش نمی نهد مگر آنان که در دنیا از بدی ها و ستم کاری های دیگران در حق خود گذشت کرده باشند) تا این که (قدس سره) گفته است: و طریق پوزش طلبی این است که در ستایش و اظهار محبت نسبت به مغتاب مبالغه نماید و همچنین ادامه دهد تا از طیب خاطر او را حلال نماید و اگر با این اظهارات قلب او را غیبت کننده پاک نگردد عذر خواهی و محبت او برایش حسنه به حساب می آید و با گناه غیبت برابری می کند. پایان کلام شهید رحمه الله علیه.
سپس باید دانست که شیخ مرتضی (قدس سره) در سند و دلالت این اخبار مناقشه کرده است زیرا در متاجر در ضمن بیان خود چنین فرموده است: انصاف این است که اسناد اخبار این بخش همه غیر معتبر است و اقتضای اصالت البرائت واجب نبودن حلالیت طلبی و استغفار است . و نیز اصالت بقاء حق ثابت شخص مورد غیبت بر غیبت کننده مقتضی آن است که آن حق ادا نمی شود مگر به طلب حلالیت از او ، لکن آن چه حق الناس بودن غیبت را ثابت می کند و برائت از آن را واجب می نماید جز اخبار غیر معتبر چیز دیگری نیست و به فرض آن که سند آنها هم معتبر باشد دلالت آنها ضعیف است زیرا در روایاتی  که دیگر حقوق را ذکر نموده اند وجوب برائت از آن را بیان نکرده اند و در روز قیامت رفتار با کسی که این حق به گردنش باشد همانند رفتار با کسی است که حقوق اخوت را رعایت ننموده است نه این که او را عقاب کنند. چنان که بر آنان که از حقوق سی گانه ای که در روایت (الکراجکی) مذکور است مطلع هستند پوشیده نیست.
پس قول کسی که گفته است: غیبت حق الناس نیست تا برائت از آن مانند برائت از حقوق مالی واجب باشد ، خالی از قوت نیست اگر چه احوط بلکه قریب به ذهن خلاف آن است از جهت کثرت اخباری که گویای برائت از آن است و سند برخی از آنها هم معتبر است. پس اگر ممکن باشد احوط طلب حلالیت است و الا استغفار برای شخص مورد غیبت. پایان کلام او رحمه الله علیه.
مولف: اما مناقشۀ سند اخبار (این بخش) به این گونه رد می شود که: اگر چه اسناد آنها تمام ضعیف است ولی زیادتی و شهرت آنها و فتواهای مشهوری که به مضمون آنها وجود دارد ممکن است ضعف سند آنها را جبران کند. بلی اخباری که گویای استغفار است به این پایه نمی رسد و در برائت ذمه از حق دیگران اعتماد بر آنها جایز نیست پس اگر میسر گردد ابتدائاً تکلیف طلب حلالیت است و گر نه به جهت برائت ذمه از این دین چاره ای نیست جز استغفار برای مفتاب.
اما مناقشه در این که اخبار این بخش بر .ووجوب برائت از آن دلالت ندارد به کلمۀ (امر) وارد در روایت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : ( من کانت لاخیه عنده مظلمه فی عرض او مال فلیستحللها منه) (30) و فرمایش دیگر آن حضرت (صلی الله علیه و آله): که فرمودند: و ان صاحب الغیبه لا یغفر له حتی یغفر له صاحبه) (31) رد می شود زیرا از این دو روایت و دیگر روایات وجوب برائت از آن به دست می آید . چون لفظ (امر) چنان که در جای خود مقرر است دلالت بر وجوب دارد. و طلب حلالیت واجب نشده است مگر به خاطر برائت از حق غیر و هم چنین اگر حقی برای مغتاب به گردن غیبت کننده باشد رهائی نمی یابد مگر به طلب حلالیت زیرا مظلمۀ یقینی مقتضی برائت یقینی است از آن حق فتامل.
در هر صورت اگر عذر غیبت کننده نزد شخص مورد غیبت پذیرفته نشود و قلبش پاک نگردد و او را حلال نکند احوط عدم اکتفا بر عذر خواهی و طلب حلالیت است بلکه با وجود این باید هر وقت به یاد مغتاب آید بر او استغفار نماید تا قیامت با گناه غیبت معارضه کند زیرا فایدۀ طلب حلالیت این است که صاحب حق ، حق خود را از طلب خاطر ببخشد و از همین نظر است که شرع مقدس به طلب حلالیت دستور فرموده است بنا بر این اگر او را حلال ننماید بر غیبت کننده لازم است که خود را از گناه غیبت به وسیلۀ طلب مغفرت برای شخص مورد غیبت از آلودگی نجات دهد.(32)
بدان که کاشف الریبه (قدس سره) گفته است: در کفارۀ غیبت بین کوچک و بزرگ و زنده و مرده و مرد و زن تفاوتی نیست لکن در استغفار و دعا باید متوجه بود که لایق به حال هر یک از ایشان باشد پس در مورد کوچک باید از خدا درخواست هدایت نمود و در مورد میت طلب رحمت و آمرزش و مانند اینها. انتهای مقصود از کلام او رحمه الله علیه.
مولف: ولی کاشف الریبه حکم غیبت مجنون و دلیل بر عمومیت این حکم را نسبت به جمیع افراد مذکور بیان ننموده است بلکه به صورت مسلمات یاد آور شده و البته چنان که روشن است در غیبت زن و مرد فرقی نیست حتی در غیبت زنده و مرده تفاوتی وجود ندارد  اگر چه در میت امر به پایه زنده نمی رسد اما حکم به این که در غیبت کوچک و بزرگ مطلقاً فرقی نباشد محل اشکال است و تحقیق در این مورد بر وجه ایضاح این است که گفته شود دلیل بر عدم فرق بین زنده و مرده بر چند وجه است:
می دانیم غیبت مومن به طور مطلق حرام شده است زیرا شک نیست که معنای لفظ مومن بر مومن زنده یکسان اطلاق می گردد و بر مومن مرده هم کلمۀ مومن صادق است پس هم چنان که غیبت مومن زنده جایز نیست غیبت مومن مرده هم نیز جایز نمی باشد.
وجوب احترام مردۀ مومن چنان که  یکی از معصومین (علیه السلام) قریب به این بیان فرمودند: احترام مردۀ مومن مانند احترام زندۀ آن است.
و نیز از اخبار متفرقه ای که راجع به شان میت است چنین استفاده می شود و به طور کلی وجوب مراعات احترام مومن نزد همۀ علماء و دانشمندان دینی از مسلمات است.
و شک نیست که غیب حرمت میت را می برد و هتک حرمت میت حرام است بنا بر این همان طور که احترام مومن در حال حیات و زندگی او واجب است و نباید زبان به غیبت او گشود در حال موت نیز احترام او لازم است و باید زبان را از گفتن غیبت او حفظ نمود.
علاوه بر این که از معصومین به این لفظ یا به این مضمون رسیده است که: ( اذکرو موتاکم بالخیر) یعنی مردگانتان را به نیکوئی یاد نمائید.   
 3- در کشف الریبه روایت شده است که چون پیامبر گرامی مردی را که زنا کرده بود رجم فرمودند مردی به مردۀ آن اشاره کرد و به دوست خود گفت: مانند سگ در جای خود مرد. چندی بعد حضرت (صلی الله علیه و آله) با آن دو نفر به مرداری عبور کردند و به آنها فرمودند: از آن مردار تناول کنید؟ آنها عرض کردند:  یا رسول الله (صلی الله علیه  و آله) چگونه مردار او را بخوریم؟ حضرت فرمودند: آن چه از غیبت برادر  مومن شما به شما رسید از این مردار متعفن تر بود.
4- به حکم قاعدۀ استحباب یعنی همان طور که در حال زندگی مومن می دانیم که غیبت او به طور حتم حرام شده است بنا بر قاعدۀ استصحاب در مورد میت او نیز همین حکم جاری می گردد و به مردن او موضوع حکم حرمت غیبت تغییر نمی یابد زیرا موضوع حکم نفس مومن است از جهت ایمان و موت و حیات دو حالتی است که عارض بر آن می گردد و اگر تردیدی در حکم حرمت غیبت او پیش آی که آیا حکم مقید به حال حیات او است یا به طور مطلق است که شامل هر دو حالت می شود؟ اصل داخل نشدن حکم زائد است در موضوع حکم که نفس مومن می باشد و به این بیانات ممکن است استدلال شود که در حرمت غیبت  مومن بین زنده و مرده فرقی نیست.
و اما عدم فرق بین غیبت کوچک و بزرگ که شاید از شمول اطلاق ادلۀ حرمت غیبت مومن تصور شده است و چنین به نظر می رسد که بچۀ مومن در حکم مومن است چون بچه تابع اشرف (33) والدین است بنا بر این اطلاق ادلۀ حرمت غیبت مومن شامل او هم می گردد. و هم چنان که غیبت پدر و مادر او جایز نیست غیبت او هم جایز نخواهد بود چون او در حکم تابع پدر و مادر خود است اشکال آن ظاهر است. زیرا همان طوری که در جای خود مقرر است معتبرترین دلیل بر تبعیت فرزند از اشرف ابوین سیره و اجماع است که به طور حتم در امور مخصوص مانند نجاست و طهارت و غیر ذلک چاره جز اقتصار بر آنها نیست ولی دلالتی ندارد بر این که حکمحرمت غیبت شامل حال او هم می گردد.
و گاهی برای حرمت غیبت کودک از مفهوم این دو آیۀ کریمۀ قرآن یکی در سوره حجرات : ( و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضاً ایحب احدکم ان تاکل لحم اخیه میتاً فکرهتموه ) (34) و دیگری در سورۀ بقره : ( و یسئلونک عن الیتامی قل اصلاح لهم خیر و ان تخالطوهم فاخوانکم) (35) استدلال می کنند زیرا از عبارت ( و ان تخالطوهم فاخوانکم) چنین استفاده می شود که خدای تعالی یتیم را برادر خطاب نموده است و یتیم همان کودک است چنان که از فرموده های پیامبر گرامی است: ( لا یتم بعد احتلام) یعنی یتیم بعد از آن که به حد بلوغ رسید یتیم  خوانده نمی شود. پس همان طور که به حکم آیه اول به خاطر اخوت ، غیبت افراد بزرگ جایز نیست هم چنین به حکم آیه ثانی غیبت افراد کوچک جایز نخواهد بود زیرا واضح گردید که موضوع حکم در آیه اول همان اخوت است.
و اشکال در آن به این گونه است که مسلم نیست موضوع حرمت غیبت نفس اخوت باشد به هر معنائی که فرض شود به طوری که حکم دائر مدار آن باشد بلکه موضوع چنان که از آیات و اخبار استفاده می شود همان اخوتی است که ناشی از ایمان است و به طور حتم مقصود از اخوت ، اخوت آن چنانی است که ناشی از ایمان فعلی و حقیقی است نه ایمانی که به فعلیت نرسیده و در حکم ایمان است و ایمان کودک به فعلیت نرسیده است بلکه ایمان او بالقوه است و در حکم مومن می باشد چنان که روشن است پس هم چنان که او در حکم مومن و به منزلۀ مومن است اخوت او نیز شانی و در حکم اخوت است . چگونه چنین است در صورتی که اگر موضوع حرمت غیبت نفس اخوت فرض شود به هر معنائی که باشد مستلزم آن خواهد بود که غیبت برادر نسبی هم جایز نباشد اگر چه کافر باشد و معلوم است که هیچ کس ملتزم عدم جواز غیبت چنین کسی نشنیده است.
و خلاصه اگر دلیل بر حرمت غیبت کودک قائم شود، اصل عدم حرمت آن است علاوه بر این که در ثابت نبودن حکم، عدم وجود دلیل کافی است و لکن با وجود این احوط ترک آن است مخصوصاً که طفل ممیز شده باشد به طوری که از شنیدن آن ناراحت شود که در این صورت غیبت او حرام است ، از جهت این که باعث رنجش او می گردد نه از جهت این که غیبت او حرام باشد و همین طور است امر اگر غیبت او باعث رنجیدگی پدر و مادر او گردد یعنی در این صورت نیز غیبت او جایز نیست زیرا اذیت مومن بدون اذن شرع حرام شده است پس از آن چه گفته شد حکم غیبت مجنون روشن گردید و خلاصۀ کلام این است که اگر کسی بعد از سن بلوغ و ثابت شدن ایمان مجنون گردد ظاهراً حکم غیبت او حکم غیبت میت مومن است ، بدیه معنا که غیبت او جایز نیست به علت اطلاق ادلۀ حرمت غیبت و استصحاب چنان که بیان آنها گفته شد پس هم چنین غیبت مجنون جایز نیست به جهت اطلاق حرمت غیبت و بقاء حکم استصحاب در ثبوت حرمت غیبت او قبل از جنون زیرا شک نیست که مقتضی ایمان در مجنون موجود است منتها مرض  جنون مانع از ظهور ایمان او گردیده است.
و اما اگر مجنون قبل از رسیدن به سن بلوغ و ثبوت ایمان به جنون دچار شده باشد حکم غیبت او حکم طفل کوچک است در این که د لیلی بر حرمت غیبت او وجود ندارد ولی احوط نگاهداری زبان است از غیبت او بلکه در این قسم از جنون حکم روشن تر از غیبت طفل کوچک است زیرا در مورد طفل کوچک گمان تلبعیت حرمت غیبت او برای اشرف والدین ممکن است و نیز احتمال شمول حکم  اخوت برای او هست به خلاف این قسم از مجنون، مگر این که گفته شود اجراء حکم تابعیت بر او نیز ممکن است پس همان طور که طفل در عدم جواز غیبت تابع اشرف والدین خود می باشد همین طور ممکن است مجنون در عدم جواز غیبت تابع اولیاء خود باشد. لکن این سخن خالی از اشکال نیست زیرا به طوری که گذشت ادلۀ تبعیت به این رسائی نیست چنان که روشن است مگر این که گفته شود چون غیبت او موجب اذیت اولیاء مومن وی می گردد جایز نخواهد بود زیرا دانسته شد که اذیت مومن بدون اذن شارع حرام است به هر وجهی که باشد پس پوشیده نیست که اگر جواز غیبت طفل و مجنون را قائل شویم تنها در حالت کودکی و جنون است نه به طور مطلق پس طفل پس از آن که بزرگ شد و مجنون بعد از آن که عاقل گردید غیبتشان جایز نخواهد بود  و نباید عیب طفولیت و دیوانگی آنها در حال بزرگی و سلامت آنان گفته شود . فتدبر جیداً این بود تمام سخنی که برای ما در مورد بیان مبحث غیبت میسر بود. پروردگارا به رحمت خودت ببخش هر که ما را غیبت نموده و هر آن که غیبش را گفته ایم و گوش ما را از گفتن لغو و غیبت باز دار و زبان ما را به گفتن صلاح و حکمت یاری فرما و توفیقی ده تا با افرادی که ما را غیبت نموده اند با گفتار نیک مخالفت نمائیم. ای بخشنده ترین بخشندگان به محمد و آله الطاهرین صلواتک علیهم اجمعین.  
....................................
(1)-آکله دردی است از عضو که آن را می خورد.(ه)
(2)- غیبت کردن انسان است در غیابش به چیزی که در عرف نقص شمرده شود با قصد عیب جوئی و مذمت (ه)
(3)- غیبت تنبیه بر چیزی است که در عرف نقصان شمرده شود و قصد عیب جوئی و مذمت در آن باشد و مغتاب از شنیدن آن ناراحت شود.(ه)
(4)- اقسام غیبت به عیب جوئی در خلقت و اخلاق و اعمال و معامله و مذهب و نادانی و مانند اینها تقسیم می شود.(ه)
(5)- آیا می دانید غیبت چیست؟ عرض کردند: خدا و رسول بهتر می دانند؟ فرمودند (صلی الله علیه و آله): یاد کنی برادرت را به کلامی که اگر بشنود خوشش نیاید عرض شد  هر چند آن چه می گوئیم حقیقت باشد فرمودند: اگر آن چه گفتی راست گفته ای غیبت و اگردروغ باشد تهمت است. (مترجم ه)
(6)- آن است که برادرت آن چه را که از دین انجام نداده است بگوئی و نیز منتشر نمائی گناهی را که حد بر آن قائم نیست و خدا بر او پوشانده است.(مترجم ه)
(7)- در مجموعه ورام در تفسیر این آیه گفته است: این استعاره است و مبنای آن بر اصل معروفی است که در کلام عرب که عرب مغتاب را خورنده گوشت مردم می نامد . حتی شاعر گفته است:
و ان اکلوا لحمی و فرت لحومهم                                   و ان هدموا مجدی بنیت لهم مجداً
تا این که گوید خلاصه این معنا بدین گونه است: هما نطور که اگر کسی به خوردن گوشت برادر مردۀ خود خوانده شود ذات وی مانع و معارض او گشته با کراهت طبع او را مشمئز می دارد شایسته است اگر به غیبت کسی نیز خوانده شود از سوی عقل منع گردد و عقل او نفس وی را از این عمل باز دارد همان گونه که در مورد اول مزاج و طبع او را باز می داشت و البته فرمان عقل برتر و پذیرفته تر از دستور طبع است زیرا طبع کور است و نادان و فرمان عقل از روی بصیرت است و دانائی اگر چه هر دو موعظه و اندرز دهنده هستند ولی نصیحت عقل سلیم است و مطمئن و اندرز طبع قابل تردید است. انتها. (منها عفی عنها)
(8)- از غیبت بر حذر باشید که گناه غیبت از گناه زنا سخت تر است مرد زنا می کند و توبه می نماید و خدا او را می بخشد ولی کسی که غیبت کند تا صاحب غیبت او را نبخشد بخشیده نمی شود.(ه)
(9)- کسی که درباره مومن آن چه را به چشم دیده و به گوش شنیده بگوید از افرادی است که خدا در قران راجع به آنها گفته است : کسانی که دوست می دارند فحشاء را درباره مومنین شایع سازند کیفر آنها عذابی است دردناک. (ه)
(10)- سوره 33 آیه 33- خدا خواسته است که از شما اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدی بردارد و شما را به نحوی خاص تطهیر نماید.(مترجم ه)
(11)- در مجموعه ورام آورده است :یکی از زهاد از مردم کناره گرفته بود به او گفته شد برای چه با مردم معاشرت نمی کنی؟ جواب داد: چه کنم با مردمی که عیب مرا از من پنهان می دارند چون اهل دین مایل بودید که از عیوب خویش به هشدار دیگران آگاه گردند بر عکس این زمان که بدترین خلق کسی است که عیوب مردم را به آنها گوشزد کند. و البته این نشانه ضعف ایمان است زیرا اخلاق بد مانند عقرب و مار گزیده است و اگر فردی ما را آگاه سازد که زیر لباسمان جانور گزنده ای وجود دارد منتش را به جان می خریم و به نابود کردن آن می پردازیم با این که ضرری که از آن به بدن می رسد یک روز یا کمتر از ان است ولی ضرر اخلاق بد در باطن انسان بیم آن دارد که بعد از مرگ هم هزاران سال دوام داشته باشد . با این وصف اگر کسی را از عیوبی که دارد آگاه سازند در مقام  تهذیب آن بر نمی آید بلکه به مقابله پرداخته می گوید تو خود چنین و چنان هستی و با او عداوت می ورزد و از انتفاع نصیحت او باز می ماند و این نتیجه قساوت قلبی است که از کثرت گناه به وجود می آید و اصل آن ضعف ایمان است.
از خدای متعال مسئلت می نمایم که رشد ما را به ما بفهماند و ما را به عیوب نفس خویش بینا گرداند به لطف و احسانش. پایان مقصود از کلام او.(مولف)
(12)- وجه تامل این که ممکن است مراد او (قدس سره) از حصر مذکور بیان سبب مختص به آنها باشد بدون آن چه مشترک بین آنها و سایر مردم است.(مولف)
(13)- کسی که طایفه ای را مهمانی نماید و به آنها بدی کند ظالم است وگفتن غیبت او گناه ندارد.(مترجم ه)
(14)- مهمانی را که نیکو پذیرائی نکنند اگر بگوید گناه نکرده است.(مترجم ه)
(15)- آیا فاجر را پنهان می دارید تا خود مردم آگاه شوند تذکر دهید تا مردم از او بگریزند.(مترجم ه)
شاعر عرب به همین جهت گفته است:
و فی الحدیث الفاسق اذ کروه                            یعرفه الناس و یحذروه (مولف)
(16)- کسی که پرده حیاء خود را پاره کند غیبتش روا باشد.(ه)
(17)- سه کس را شنیدم که غیبت رواست           وزین در گذشتن چهارم خطاست
یکی پادشاهی ملامت پسند                                        کرو بر دل خلق بینی گزند
دوم پرده بر بی حیائی متن                                 که او می درد پردۀ خویشتن
سوم کژ ترازوی ناراست خوی                             زفعل بدش هر چه دانی بگوی
                             مترجم          سعدی
(18)- نقص پا
(19)- دید چشمش ضعیف باشد.
(20)- سوره حجرات آیه 12- ولا یغتب بعضکم بعضاً ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتاً.(ه)
(21)- سوره 6 آیه 67
(22)- شنوندۀ غیبت از غیبت کنندگان محسوب می شود.(ه)
(23)- قال الشاعر الحکیم:
اذا شئت ان تحیی سلیماً من الردی                              و حظک موفور و عرضک صین
لسانک لا تذکر به عوره امرء                                         فکلک عورات و للناس السن
و عینک ان ابدت الیک معائباً                                         فصنها و قل یا عین للناس اعین
و عاشر بمعروف و سامح من اعتدی                              و فارق و لکن بالتی هی احسن
(منها عفی عنها)
(24)- این استغفار محتمل دو معنا است اول این که گفته شود : (اللهم اغفر  لفلان) و دوم این که گفته شود: ( استغفر الله ربی و اتوب الیه) و ثوابش را برای او هدیه نماید و معنای دوم بهتر است.(مولف)
(25)- کفارۀ گفتن غیبت این است که هر وقت متذکر شخص مورد غیبت گردی به نیت او از خدا طلب مغفرت نمائی. (مترجم)
(26)- اگر غیبت به گوش شخص مورد غیبت رسیده است چاره ای نیست جزطلب حلالیت از او ولی اگر به گوش او نرسیده است باید برای (به نیت ) او از خدا طلب مغفرت نمود.( مترجم).
(27)- کفارۀ غیبت استغفار برای شخصمورد غیبت است. (مترجم)
(28)- کسی که از عرض و مال برادرش مظلمه ای به گردن داشته باشد باید از او طلب عفو و حلالیت نماید. (مترجم)
(29)- سوره 7 آیه 198.
(30)- کسی که مظلمه ای از عرض و مال برادرش به گردنش باشد باید از او طلب عفو و حلالیت نماید. (ه)
(31)-  غیبت کننده بخشیده نمی شود تا شخص مورد غیبت او را عفو کند.(مترجم) 
(32)- در انوار النعمانیه بعد از ذکر اخبار واردۀ در گفتار غیبت چنین گفته است: جمع بین دو نوع اخبار به دو وجه ممکن است:
اول : این که استغفار برای شخص مورد غیبت بلافاصله پس از غیبت واجب باشد و وجوب طلب حلالیت نیز بعد از آن اگر ممکن هست.
دوم: این که استغفار مستحب باشد و طلب عفو و حلالیت واجب.(مولف)
(33)- مناط شرافت اسلام و ایمان است.(ه9
(34)-  سوره 49 آیه 12- از کار یکدیگر تجسس مکنیدد و همدیگر را غیبت منمائید . آیا مایلید گوشت مردۀ برادرتان را بجوید ؟ یا ناخوش دارید؟ (مترجم)
(35)- سوره 2 آیه 216- از یتیمان از تو می پرسند بگو اصلاح نمودن آنها بهتر است و اگر با آنها معاشرت کنید برادران شما هستند.(مترجم)