کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
سوره البقرة : آيات 1 تا 3 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست


 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 64

تفسير سوره بقره‏

 (سوره مباركه بقره دويست و هشتاد و شش آيه) (مدنيّه)

 [سوره البقرة (2): آيات 1 تا 3]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

الم (1) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (2) الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3)

ترجمه‏

ذلك اشاره بقرآن است كه اين كتابى است كه شك و ريبى پيرامون آن نميگردد و هدايت كننده و راه نماينده متقيان است.

متقين كسانى ميباشند كه ايمان مى‏آورند بآن چيزى كه از حواس آنها پنهانست و نماز را بپاى ميدارند و از آنچه بآنها روزى داده‏ايم انفاق ميكنند

 (توضيح آيات و تشتّت آراء در حروف تهجّى)

بين دانشمندان و علماى تفسير گفتارى است كه آيا حروف تهجى مثل «الم» و امثال آن كه در اوائل سوره‏هاى قرآن است از متشابهات و اسرار و رموزى است كه مطلع بر آن نيست مگر كسى كه مخاطب باوست و پس از آن محوّل بخلفاء و جانشينان آن بزرگوار است.

يا آنكه مراد معلوم و محتاج بتفسير است دليل قول اول بعض اخبارى است كه از ائمه طاهرين رسيده، از حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام است كه هر چيزى را لبّى است و لبّ قرآن كه خالص و برگزيده وى است همان حروف تهجى است كه در اول بعضى از سوره‏هاى قرآن است.

از حضرت صادق عليه السّلام است كه (الم) حرفى است از حروف اعظم الهى كه در قرآن قطعه قطعه گرديده و هر گاه پيغمبر (ص) و ائمه عليهم السّلام خدا را بآن اسم اعظم بخوانند دعاء آنها بهدف اجابت ميرسد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 65

 طرفداران قول اول از اينجا استفاده نموده‏اند كه حروف مقطعات اوائل سور قرآن اسرار و رموزى ميباشند بين حق تعالى و رسول خود و كسى را اطلاعى بر آن نيست مگر راسخين در علم يعنى ائمه (ع) طرفداران قول دوم گويند مراد معلوم است نظر به اينكه صحيح نيست گفته شود در قرآن چيزى يافت شود كه فهم آن از ذهن افراد بشر خارج باشد زيرا قرآن كلامى است در منتهى درجه فصاحت و بلاغت، قرآن رهبر هدايت و طريق ارشاد بسوى سعادت و سبب تكميل نفوس است كه وى را از نقص بكمال آرد و از ظلمتكده جهالت بنور علم و دانش رهبرى نمايد پس چگونه ميتوان گفت الفاظ مبهمى در آن يافت ميشود كه از فهم بشر خارج است، اگر فهم قرآن ممكن نبود بطور كلى نمى‏فرمود:

قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ، وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «1» سوره نساء آيه 174.

و نيز اگر بعضى از قرآن غير معلوم بود چگونه اشاره باين مجموعه كتاب آسمانى كرده ميفرمود: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ «2» سوره بنى اسرائيل آيه 9 آرى ممكن است گاهى از روى حكمت و مصلحتى بعض الفاظ سر پيچيده بيان شود كه فهم آن بدون دقت و ضميمه نمودن مطالب ديگر بآسانى ميسر نگردد

 (مقالات علماى تفسير در معنى حروف تهجى)

در تفسير مجمع البيان ده قول گفته كه خلاصه آن را بطور فهرست‏

__________________________________________________

 (1) و فرو فرستاديم براى شما نورى كه ظاهر و آشكار است تفسير بقرآن شده‏

 (2) بدرستى كه اين قرآن هدايت و راه نمايى مينمايد بچيزى كه ثابت‏تر و پاينده‏تر است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 66

ترجمه مينمايم:

1- حروف اول هر سوره‏اى مفتاح و اسم همان سوره است (زيد بن اسلم و حسن) 2- اشاره باسماء اللَّه است پس قوله تعالى (الم) الف در مرتبه اول اشاره است «بانا» لام در مرتبه دوم اشاره است به «اللَّه» ميم در مرتبه سوم اشاره است بعلم و مقايسه كن بآن (المر) و (المص) را «انا اللَّه اعلم» «1» و (المر) «انا اللَّه اعلم و ارى» «2» و (المص) «انا اللَّه اعلم و افضل» «3» و كاف در (كهيعص) اشاره بكفايت كننده و «هاء» بهدايت كننده و «يا» بحكيم و «عين» بعليم و «صاد» بصادق (ابن عباس) و نيز ابن عباس گفته (الم) الف دلالت دارد بر اسم اللَّه، لام بر اسم جبرئيل، ميم بر اسم محمد (ص).

3- از على بن موسى الرضا (ع) است كه از صادق آل محمد (ص) از معنى «الم» سؤال شد پاسخ فرمود: الف را صفات شش‏گانه‏ئى است كه مطابق ميگردد با شش صفت از صفات حق تعالى 1- الف ابتداء حروف است، حق تعالى نيز مبدء تمام خلق است 2- الف منفرد از باقى حروف است، خداوند نيز منفرد بوجود است 3- الف متصل بحروف نيست، حروف متصل باويند، همين طور خلق متصل بحق‏اند، و او سبحانه متصل بچيزى نيست، تمام خلق محتاج باو و او محتاج بكسى نيست 4- الف منقطع و جدا و مباين از حروف است خداوند نيز منقطع‏

__________________________________________________

 (1) منم خداى عالم‏تر از هر كسى.

 (2) منم خدايى كه داناتر و بيناترم. [.....]

 (3) منم خدايى كه عالم‏تر و افضل از هر كس ميباشم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 67

و جدا و مباين از خلق است.

5- الف سبب تركيب و تأليف حروف است حق تعالى نيز سبب تأليف و تركيب موجودات است.

6- الف مستوى و مستقيم است خداوند نيز عادل و درست كار است (تفسير ثعلبى) 3- حروف تهجّى اوائل سور قرآنى اسماء اللّهى ميباشند متفرق و متشتت اگر مردم ميتوانستند آنها را خوب تأليف و تركيب نمايند ميدانستند اسم اعظم الهى را تو مى‏گويى (الر، و حمّ، و ن) اينها را وقتى با هم جمع نمودى ميشود (الرحمن) و چنين است باقى حروف لكن ما نميتوانيم و نميدانيم آنها را چگونه با هم جمع كنيم. (سعيد بن جبير) 4- اين حروف اسمهاى قرآن است. (قتاده) 5- قسمهايى است كه خداوند بآنها قسم ياد نموده و اينكه خداوند بحروف معجمه قسم خورده براى شرف و فضيلت آنها است زيرا كه تمام كتب آسمانى و جميع اسماء اللَّه و صفات حسنى الهى و اصول و مبانى كلمات بهمين حروف با اختلاف تركيب نازل گرديده و گويا خداوند قسم ميخورد باين حروف كه قرآن كلام اوست. (ابن عباس و عكرمه و اخفش) 6- هر حرفى از آن مفتاح اسمى از اسماء اللَّه است و نيست در آن حرفى مگر آنكه راجع بثناء و آلاء حق تعالى است.

7- نيست در آن حرفى مگر آنكه بحساب جمل براى مدت بقاء قومى است. (ابى العلاء) 8- مدت بقاء اين امت است على بن فضال مجاشعى نحوى گفته من حساب نمودم اين حروف را كه مقاتل گفته بود عدد آن سه هزار و شصت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 68

 و پنج (3065) گرديد و پس از حذف مكررات باقى ميماند سيصد و نود و سه (393) و اللَّه أعلم بما فيها.

طبرسى در تفسير مجمع البيان گفته من حساب كردم ديدم همين طور است كه على بن فضال گفته.

و در اخبار رسيده وقتى يهوديان شنيدند «الم» گفتند مدت سلطنت پيغمبر (ص) كم است زيرا كه «الم» بحساب ابجد هفتاد و يك (71) است وقتى شنيدند (المر) و (المص) و (كهيعص) فهميدند مدت بقاء آن زياد است.

9- كفار وقتى آيات قرآن را ميشنيدند مخصوصا دست بر هم ميزدند و جنجال ميكردند كه كلمات قرآن را نشنوند چنانچه در قرآن فرموده لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ «1» سوره فصلت آيه 25، اين بود كه خداوند اين حروف را نازل فرمود كه كلام غريبى بشنوند و ساكت گردند و گوش بدهند.

10- شايد بخواهد بفهماند اين كلامى كه شما عاجزيد از آنكه مثلش را بياوريد از جنس اين حروف است.

اين ده احتمال بود كه علماى تفسير راجع بحروف اوائل سوره‏ها ذكر نموده‏اند لكن معتبرترين آنها احتمال سوم است كه از سعيد بن جبير نقل شده بود كه اينها اسماء اللَّه ميباشد متفرق و متشتت، هر گاه خوب تأليف و تركيب گردد اسم اعظم الهى ميشود.

و شاهد بر اين توجيه همان روايتى است كه از صادق آل محمد (ص) نقل شده كه «الم» حرفى است از حروف اسم اعظم الهى كه در قرآن متفرق‏

__________________________________________________

 (1) كفار گفتند وقتى پيغمبر (ص) قرآن ميخواند خود را بكار لغو مشغول كنيد كه قرآن را نشنويد.                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 69

نازل گرديده و هر گاه پيغمبر (ص) يا امام (ع) خدا را بآن اسم بخوانند اجابت ميشوند.

اهل معرفت گويند (الف) در الم بمعنى انا است، لام بمعنى لى و ميم بمعنى منّى يعنى همه منم و همه از من است و همه مال من است.

 (بيان صدر المتألّهين در تفسير سوره بقره)

مفسرين را در معنى حروف تهجى كه در اوائل سور قرآنى است گفتارى ميباشد كه در تفاسير ثبت گرديده لكن بهيچ يك از آنها نفس مطمئن و آرام نميگيرد لكن خوب است اينكه بعضى گفته‏اند كه در هر يك از كتابهاى آسمانى سرّى است و سرّ قرآن حروف تهجّى است و گويا اين كلام اقتباس شده از كلام أمير المؤمنين (ع) كه فرموده «از براى هر كتابى سرّى است و لبّ و جوهر قرآن حروف تهجّى است».

و بعضى از اهل قرآن گويند در (الم) الف اظهار وحدت است ذاتا و صفة و متفرد بودن بوجود حقيقى ازلا و ابدا (كان اللَّه و لم يكن معه شى‏ء) «1» و بوجود اشياء و خلقت موجودات تغييرى در وحدت و انفراد او ننمود.

و «لام» اشاره دارد بدو معنى اثبات و نفى، اثبات اشاره دارد به لام تمليك لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «2» و نفى اشاره دارد كه نيست در وجود موجود حقيقى مگر او. يا آنكه اثبات اشاره دارد باسم «القيوم» يعنى او موجوديست (قائم بنفسه مقوّم لغيره) و غير هر چه هست محو است‏

__________________________________________________

 (1) هميشه خدا بود و چيزى با او نبود. و بعضى از عرفاء گفته‏اند: الآن كما كان كه هست و چيزى با او نيست.

 (2) براى اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 70

در قيّوميّت و ديموميّت او و دليل بر اين سرّ مكتوم آنست كه در سوره آل عمران بعد از «الم» فرموده اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ «1».

و قريب باين معنى است كلام فيلسوف اسلامى شيخ ابو على سينا كه گفته اين حروف اسماء اللّه‏اند بعضى دلالت بر ذات دارند و بعضى بر ذات باضافه بمخلوقاتش و بعضى بر مخلوقات و بعضى بر وجه ديگر و براى بزرگى و عظمت اين اسمها است كه خداوند در اول سوره‏ها بآنها ياد نموده و صدر المتألهين همين قول را ترجيح داده و در توضيح آن بيان مفصلى دارد كه خلاصه و جوهر كشى مقالات او اين ميشود كه مراتب حروف را تطبيق مينمايد بمراتب خلقت.

و براى درآمد مطلب چنين اظهار مينمايد كه همين طورى كه ممكن نيست جسم يك دفعه موجود گردد، و تمام زمانها در يك آن واقع گردد، همين طور ممكن نيست كثرات و جزئيّات موجودات قبل از انيّات و هويّات متأصله موجود گردند.

و همين طورى كه واحد مبدع اعداد و كثرات است بترتيب بسيط همين طور بارى جل جلاله مبدع تمام موجودات است بترتيب بسيط و موجودات را بيك نظام و ترتيب معيّنى مقرّر فرموده به اينكه هويّات و انيّات متأصّله را ابداع نموده قبل از وجود جزئيات و شخصيات آنها و هر قدر موجود شريفتر و كاملتر باشد وحدت در آن ظاهرتر و بحق تعالى نزديك‏تر است و بر عكس هر قدر خسيس‏تر و دنى‏تر باشد جهات كثرت در وى هويداتر و از حق دورتر است اين است كه اول چيزى كه از مبدء متعال صادر گرديده و در شرافت و عظمت نزديك‏ترين موجودات است نسبت باو سبحانه عقل كل و ملائكه‏

__________________________________________________

 (1) آن خدايى كه نيست الهى مگر او و او زنده و پاينده و قائم بذات و مقوّم غير است‏                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 71

مقربين ميباشند كه عالم آنها وراى عالم طبيعت است زيرا كه آنها موجوداتى ميباشند بدون ماده و مدت و مكان و مجردند از آنچه ماديات نيازمند باويند و تغيير و تبديلى در آنها تصور ندارد و كل عالم مجردات مثل يك شخص متصل بهم ميباشند اتصال روحانى دارند نه اتصال جسمانى و آنها عشاق الهى و ابتهاج و سرور آنها بحق است و بطورى فانى فى اللَّه گرديده‏اند كه از خود هيچ خبر ندارند بلكه تحت اشعه نور الهى مضمحل گرديده‏اند و پس از آن در مرتبه ثانى خلقت نفس كلى و عالم نفوس است از نفس فلك اعظم گرفته تا برسد بنفوسى كه متعلق باجسام است و پس از آن در مرتبه سوم اجرام (اسطقسيه) و عناصر و مواد موجودات است و در مرتبه چهارم عالم طبيعت با قواى مندرجه در آن كه هميشه در حركت و سيلان و دائما در كون و فساد است، و عالم طبيعت ظلال و اشباحى ميباشند از عالم عقول و نفوس كليه تا آنجا كه گفته‏اند همين طورى كه موجودات بعضى مجرد و بسيطند بعضى مادى و مركب از اجزاء، بعضى اضافه دارند بغير، بعضى بدون اضافه اعتبار ميگردد، حروف نيز بهمين منوال باعتبارى مفرد و بسيطند، باعتبارى مركب، باعتبارى اضافه دارند بغير.

پس از آن در بيان كيفيت دلالت حروف بر مراتب موجودات اينطور بيان نموده كه بنا بر ترتيب قديم يعنى ترتيب «ابجد» الف دلالت دارد بر اول موجودات و آنچه تالى وى است بترتيب تا آخر دلالت دارد بر مراتب موجودات و حروفى كه دلالت دارد بر ذوات و معانى مقدم است بر آنچه دلالت دارد از جهت اضافه بغير، و حروفى كه در آن اضافه اعتبار ميگردد دو قسم است: بعضى يك حرف است مثل «ك» كه از حروف عشرات است، و از ضرب «ى» در «ب» كه هر دو از حروف آحاد است، ميشود بيست (20) و بعضى ديگر در تلفظ دو حرف گفته ميشود مثل «لام» كه آن نيز از حروف                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 72

 عشرات است، و از حاصل ضرب «ج» در «ى» ميشود سى (30).

چون بيانش مفصل و پيچيده است كلام را مختصر مينمائيم و گوئيم پس از بيان اين مقدمه چنين گفته: «الف» ابجد دلالت دارد بر ذات بارى و «باء» آن بر عقل، و «جيم» آن بر نفس، و «دال» آن بر طبيعت و اين وقتى است كه بدون اضافه بغير اعتبار نمائيم لكن باعتبار اضافه بمادون يعنى باعتبار مبدئيت، «هاء هوّز» دلالت دارد بر بارى، «واو» بر عقل، «زاء» بر نفس، و «حاء حطّى» دلالت دارد بر طبيعت و باقى ماند «طاء» كه دال بر هيولى و عالم ماده است.

و چون عالم «هيولى» و ماده آخرين مراتب موجودات است و ما دونى ندارد كه اضافه بآن گردد اين است كه رتبه آحاد تا اينجا بانتهاء ميرسد و شروع ميشود بمرتبه ابداع و ايجاد پس در مقام دلالت بايستى بعض آحاد را با بعض ديگر اضافه نمود و چون اضافه مبدء بعقل و عقل بنفس عدد مفرد ندارد ضرب مينمائيم «هاء هوّز» را كه مناسب مقام الوهيت است در مقام ايجاد در «ب» ابجد كه در مرتبه دوم عقل است حاصل ضرب ده ميشود بعدد «ى حطى».

خلاصه حروف آحاد را يا با آحاد يا با عشرات جمع ميكنند يا آنكه در يكديگر ضرب مينمايند تا مناسب گردد با مرتبه‏اى از مراتب ايجاد و روى اين قاعده كه بيان نموديم هر گاه تطبيق نمائيم حروف تهجى كه در اوائل سور قرآنى است دلالت مينمايد بر پاره‏اى از اسماء اللَّه تعالى.

تا آنجا كه گفته «الم» «1» قسم بمبدء است باضافه بعالم امر و عالم‏

__________________________________________________

 (1) زيرا كه در مقام ايجاد و ابداع چنانچه گفته شد كه از (هاء) هوز شروع شود نسبت حق تعالى بعالم عقل كه اول ما خلق اللَّه است نسبت (هاء) ميشود (بواو) و ان عدد لام است كه سى (30). و نيز نسبت حق تعالى بعالم نفس نسبت (هاء) ميشود به (ح) حطى و ان عدد ميم است كه چهل (40) است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 73

خلق، و «المرا»»

 قسم بمبدء است با اضافه بعالم امر و خلق و اينكه او اول و آخر و مبدء فاعلى و غايى است، «المص» قسم بمبدء است كه خالق عالم امر و عالم خلق است و معطى و فيّاض كل موجودات است.

 «ص» «2» قسم بعنايت كليه يا قسم بمرتبه ابداع است كه مشتمل كل موجودات است.

 «كهيعص» «3» كاف قسم بمبدء است بالنسبة بعالم تكوين «ى» نسبت بعالم ابداع «ع» نسبت بعالم امر و عالم كون و وجود «يس» «4» قسم بعالم فيض يعنى فيض منبسط و عالم عقول و آخر فيض و آن عالم ماديات است.

 «حم» «5» قسم بعالم طبيعت است و آنچه واقع گرديده از موجودات مادى و طبيعى و عوالم جسمانيات و قواى مندرجه در آن.

 «حم عسق» «6» قسم بمخلوقاتى است كه واسطه‏اند بين عالم امر و

__________________________________________________

 (1) (راء) دويست است وقتى (ياء) را در خودش ضرب نموديم يكصد ميشود و صد را مكرر نموديم دويست ميشود مطابق عدد (راء) و باين لحاظ (المر) دلالت دارد بر كثرت موجودات و بر تمام عوالم از عالم امر و خلق و اينكه حق سبحانه فياض كل موجودات است و اوست مبدء فاعلى و غايى موجودات‏

 (2) الف و لام و ميم را با هم جمع ميكنيم ميشود مطابق عدد صاد.

 (3) كاف عدد مفردش بيست است و وقتى اضافه شود (باء) با (ياء) آن نيز حاصل ضربش بيست ميشود، و (هاء) عدد مفردش پنج است و وقتى اضافه شود به (الف) آن نيز حاصل ضربش پنج ميشود. (ع) عدد مفردش هفتاد است و آن حاصل ضرب (ياء) است در (ز).

 (4) ياء اول حروف اعشار است و ضرب (واو) در (ياء) شصت ميشود مطابق حرف (سين).

 (5) (ح) اشاره بعالم طبيعت است و آن نسبت (ياء هوز) است به (ح) حطى كه عدد ميم است.

 (6) (ع) عدد لام و ميم است.                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 74

عالم خلق و آنچه بين عوالم موجودات است و اشاره بابداع كلى است كه مشتمل بر تمامى عوالم است.

 «طس» قسم بعالم هيولى است كه واقع در عالم خلقت است.

 «ن» قسم بعالم تكوين و عالم امر است يعنى جميع عوالم از مجردات و ماديات و آنچه در آنها است.

و غير از آنچه گفته شد معنى ديگرى براى حروف نميتوان تصور نمود البته مگر آن اسرارى كه اهل اشاره از راه مشافهه مطلع گردند و خداوند عالم است باسرار كتابش. پايان كلام شيخ بو على سينا خلاصه چنانچه گفته شد از ابجد تا «ياء حطى» حروف آحاد است و مناسب موجودات بسيط و عالم مجردات ميباشند و حروف عشرات مناسب عالم ماديات است و از تركيب آنها و انضمام بعضى با بعض ديگر كثرت پديد ميگردد مناسب عالم كثرات.

حروف آحاد را اضافه مينمائيم بعشرات باعتبار آنكه بواسطه مجردات و موجودات علوى فيض بمادون ميرسد و بعضى را با هم جمع مينمائيم و بعضى را در هم ضرب ميكنيم تا آنكه حاصل آن مناسب ميگردد با يكى از اوائل سور قرآنى و اللَّه اعلم بحقايق كلامه.

و بعضى از مفسرين گفته در «الم» سه معنى مندرج است كه مناسب مقام الوهيت است:

1- الف يكى است هم در ذات و صفات و هم در وضع و حساب حق تعالى نيز هم منفرد بوجود حقيقى است از لا و ابدا و هم منفرد بصفات ذاتى است «كان اللَّه و لم يكن معه شيئى» 2- الف مستقيم است و از كثرت حروف تغيير در آن پديد نميگردد وجود حق نيز ثابت و پاينده است و كثرت موجودات تغييرى در وحدت او نميدهد                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 75

 3- الف مصدر تمامى حروف است و باستقامت آن حروف معوجه استقامت مى‏يابند وجود حق تعالى نيز مبدء تمامى موجودات است و از حقانيت او موجودات محقق و ثابت ميگردند.

و باتصال لام و ميم اثبات مينمايد كه هر موجودى غير از حق سبحانه متصف بدو آيت ميباشد و وحدت و فردانيت منحصر بآن ذات بيزوال خداوندى است، و لام اشاره دارد بدو معنى يكى اثبات حقانيت و مالكيت او لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «1» و ديگر نفى وجود غير يعنى نيست موجودى بالحقيقيه مگر او.

هُدىً لِلْمُتَّقِينَ مفسرين گويند «هدى» در قرآن بچند معنى آمده:

1- بيان، چنانچه در همين آيه هُدىً لِلْمُتَّقِينَ قرآن بيان است براى مردمان با تقوى و پرهيزكار، و «هدى» باين معنى در قرآن بسيار آمده مثل هُدىً لِلنَّاسِ و امثال آن.

2- بمعنى اسلام، إِنَّكَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقِيمٍ تو اى پيغمبر هر آينه بر راه مستقيمى يعنى اسلام راه مستقيم است.

3- بمعنى ايمان، أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى‏ سوره سبا آيه 31، آيا ما بسته گردانيديم راه ايمان را.

4- بمعنى دعوت، وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ سوره شورى آيه 52، تو اى پيغمبر مردم را ميخوانى بسوى راه راست.

5- بمعنى لطف و نزديك نمودن انسان را بعبادت و دور گردانيدن او را از معصيت، مثل وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً سوره محمد آيه 18 وَ زِدْناهُمْ هُدىً كسانى كه هدايت يافتند خداوند از راه لطف‏

__________________________________________________

 (1) براى اوست آنچه در آسمان و آنچه در زمين است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 76

بر هدايت آنها مى‏افزايد و راه اطاعت و بندگى را بآنها ميآموزد.

6- بمعنى تورات، وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى‏ هر آينه به موسى عطا نموديم تورات را.

7- بمعنى لطفى كه مخصوص بمؤمنين باشد و كافرين را از آن نصيبى نيست و آن هر كجا از قرآن است كه گفته وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ لطف و مرحمت خداوندى او براى هر كسى است كه بخواهد از مؤمنين.

8- بمعنى ثواب و پاداشت نيكو، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ سوره يونس آيه 9، كسانى كه ايمان آوردند و عمل نيكو نمودند خداوند بسبب ايمان آنها پاداشت نيكو بآنها كرامت مينمايد.

9- بمعنى ارشاد ببهشت، وَ يَهْدِيهِمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ بمعنى سيرت نيكو و طريقه پسنديده فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ بسيرت و طريقه آنها تأسى نما.

 (اعتراض و پاسخ)

براى چه هدايت و راه نمايى قرآن را مخصوص بمتقين قرار داده با آنكه تعليمات قرآن اختصاص بمتقين ندارد، قرآن هدايت كننده و راه نماى تمام افراد بشر است.

و نيز متقين افرادى ميباشند كه راه هدايت را يافته و در آن سلوك مينمايند و هرگز ممكن نيست كسى كه هدايت نيافته متصف بتقوى گردد پس هدايت قرآن نسبت براه يافتگان، تحصيل حاصل است.

 (پاسخ حرف اول)

شايد مقصود اين باشد كه و لو آنكه قرآن طريق هدايت تمام افراد                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 77

 بشر است لكن فقط اشخاص با تقوى و ايمان از قرآن بهره ميبرند و اشاره دارد بآن قوله تعالى إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها «1» سوره نازعات آيه 45.

مثال قرآن در عالم معنى و حقيقت مثال خورشيد است در عالم حس و ظاهر همان طورى كه آدم نابينا از اشعه نور خورشيد بهره‏اى نميبرد كسى كه چشم دلش كور گرديده و نابينا شده چگونه ممكن است از نور معنوى قرآن بهره‏مند گردد؟ هرگز ممكن نيست، كسانى از نور قرآن استفاده مينمايند كه پرده ظلمانى طبيعت را از جلو چشم دل خود عقب نمايند و بكحل اطاعت و انقياد آن را جلاء دهند تا آنكه قرآن رهبر و پيش رو آنها گردد.

آرى بنور دل توان نور قرآن را مشاهده نمود و به بعضى از اسرار آن واقف گرديد و از تعليمات حقانى آن بهره‏مند شد.

 (پاسخ حرف دوم)

از مثال بالا جواب اعتراض دوم داده ميشود كه شايد مقصود از متقين كسانى باشند كه بنور قلب از نور قرآن استفاده مينمايند و وقتى نور دل با نور قرآن توأم گرديد آن وقت انسان هدايت يافته و بمقصود ميرسد پس متقين از دو راه هدايت يافته‏اند بنور دل و بنور قرآن چنانچه در باره آنها فرمود يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ سوره ابراهيم آيه 27.

پس صحيح است گفته شود متقين كسانى ميباشند كه بقرآن هدايت گرديده‏اند و از نور قرآن استفاده نموده‏اند نه آنكه هدايت شدگان به قرآن هدايت شوند كه تحصيل حاصل شود.

__________________________________________________

 (1) اين است و جز اين نيست كه تو ميترسانى كسى را كه ميترسد يعنى كسى كه كلام تو در او تأثير مينمايد. [.....]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 78

بعبارت ديگر گوئيم همان طورى كه تقوى در اول پيدايش و حصول آن علت محدثه ميخواهد زيرا كه ممكن است و هر ممكنى محتاج بعلت است در بقاء نيز محتاج بعلت مبقيه ميباشد و قرآن رهبر هدايت است كه رسيدن بمقصود همان عمل نمودن بتعليمات قرآن است زيرا كه انسان هر قدر زكى و پاك و امن باشد اگر قرآن را پيش رو خود قرار ندهد قدم او از صراط انسانيت بلغزد و بمقصود اصلى نائل نگردد پس ميتوان گفت تعليمات قرآن علت مبقيه تقوى است نه علت محدثه.

يا آنكه مقصود از متقين كسانى باشند كه از راه عقل و باطن و براهين عقلى طريقى بسوى حق يافته‏اند و قلب و سريره آنها از قذارات اخلاقى و صفات حيوانى و خوى سبعى مصفّى گرديده و چشم دل آنها هميشه بسوى حق نگران است البته چنين اشخاص از دستورات و تعليمات قرآن كاملا بهره‏مند ميگردند و بطريق مستقيم بسوى مبدء خود ميشتابند و در راه نوردى خود لغزش پيدا نمينمايند.

كسى كه از طريق برهان و و جدان خداى خود را نشناخت و قلب وى آلوده بقذارات اخلاقى و صفات بهيمى و سبعى گرديد چگونه ممكن است از كلمات قرآن هدايت گردد.

پس از اينجا معلوم ميشود كه قرآن و لو آنكه شأنيّت هدايت تمام افراد بشر را دارد و براى هدايت تمام خلق نازل گرديده لكن «متقين» باين معنى كه گفته شد انتفاع كامل از قرآن نصيب آنها ميگردد.

 (تقوى بمعنى لغوى و شرعى)

تقوى بمعنى لغوى مأخوذ از وقايه و حفظ نمودن است از آنچه ضرر رساند قال اللَّه تعالى قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً سوره تحريم آيه 6 يعنى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 79

 نگاه داريد و حفظ نمائيد نفس خود و اهل و كسان خود را از آتش، پس تقوى باين معنى حفظ نفس است از آنچه از آن بترسد.

لكن موارد استعمال آن بسيار است كه در غير معنى لغوى با قرينه استعمال ميشود، گاهى خوف را تقوى نامند براى آنكه خوف سبب تقوى ميشود و گاهى بعكس تقوى را خوف نامند زيرا كه تقوى از خوف پديد ميگردد.

و در عرف شرع متقى كسى را گويند كه باز دارد نفس خود را از آنچه در آخرت بوى ضرر رساند.

در كتاب مجمع البحرين است كه شيخ ابو على در آيه 97 در سوره آل عمران براى اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ سه معنى و سه وجه بيان نموده:

1- بهترين معنى اين است كه متقى كسى را گويند كه اطاعت كند و معصيت نكند، شكر نمايد و كفران نعمت ننمايد، هميشه متذكر و بياد خدا باشد، در هيچ موقعى او را فراموش ننمايد و غافل از او نگردد و بهمين معنى از ابى عبد اللَّه عليه السّلام يعنى حضرت صادق روايت شده.

2- متقى كسى را گويند كه خود را از جميع معاصى باز دارد و پيرامون هيچ خلافى نگردد. (ابى على جبائى) 3- متقى كسى است كه در راه حق تعالى با تمام قوى مجاهده نمايد و از ملامت ملامت كنندگان نهراسد و در موقع خوف و امن از طريق اعتدال تجاوز ننمايد. (مجاهد)

 (مراتب و درجات تقوى)

تقوى مراتب و درجاتى دارد نخستين مرتبه تقوى احتراز نمودن و خوددارى از معاصى است چنانچه از رسول اكرم (ص) است «كه نميرسد كسى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 80

 بمرتبه تقوى مگر وقتى كه خوددارى نمايد از آن چيزى كه در آن محذورى و منعى نرسيده كه مبادا واقع گردد در آنچه منع شده.

و در آن حديث مشهور پيغمبر اكرم (ص) اعمال مردم را بسه وجه تقسيم مينمايد «حلال بيّن» كه حلّيت آن ظاهر و معلوم است «و حرام بيّن» كه حرمت آن محقق گرديده «و شبهات بين ذلك» و آنچه بين اين دو قسم است و آن حلالى است كه مشتبه بحرام شده باشد كسى كه از شبهات احتراز نمايد هرگز در حرام واقع نخواهد گرديد.

و از حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام است كه «متقى كسى را گويند كه اگر فرضا تمام اعمال و افعال او را در طبقى نهند و اطراف دنيا بگردانند چيز شرم آورى در آن ديده نشود.

از كعب الاخبار پرسش شد كه معنى تقوى چيست. در پاسخ گفت آيا در راهى كه پر از خاشاك باشد رفته‏ايد گفتند آرى گفت چگونه رفته‏ايد گفتند دامن خود را جمع مينمائيم تا خارى دامن گير ما نشود گفت تقوى از همين قبيل است يعنى در راه دين همين طور بايستى از معاصى خوددارى نمائيد دوم از مراتب تقوى اطاعت نمودن و مخالفت ننمودن در تمام «ما جاء به النبى است» از رسول اكرم (ص) چنين روايت ميكنند كه فرمود تمامى مراتب تقوى مندرج در قول حق تعالى است إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ سوره نحل آيه 92.

مرتبه سوم تخليه سرّ و دل است از كل ما سوى اللَّه باين معنى كه متقى كسى است كه دل خود را باز دارد از آنچه غير اوست و از خلق ببرد و بحق بپيوندد و از هر چه غير اوست منقطع گردد و مقصور گرداند نظر خود را بر ملاحظه جمال و جلال و عظمت خداوندى او.

و تقواى حقيقى همين است بلكه ميتوان گفت حقيقت تقوى همين‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 81
است و باقى مراتب لوازم و آثار تقوى ميباشند زيرا كسى كه تمام توجهش بحق باشد البته پيرامون معاصى نميگردد و اوامر او را بجان و دل ميپذيرد و شايد همين معنى مراد باشد از آنكه در كلام مجيد فرموده اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.

ببين چگونه در اين مبارك آيه ايمان بغيب را كه اس اساس ديانت است و نيز صلاة و زكات كه اصول اعمال است بلكه ايمان و يقين بآخرت را كه يكى از اصول ديانت محسوب ميگردد از صفات متقين بلكه از صفات و از متفرعات تقوى بشمار آورده البته صفت غير از موصوف است اگر تقوى همان اجتناب از معاصى يا عمل بطاعات بود بايستى اين اوصافى كه براى متقين شماره فرمود عين تقوى باشد نه اوصاف متقين و ميتوان گفت تقوى همان ايمانى است كه محقق و استوار گرديده و از كمال ايمان و استحكام آن ملكه تقوى پديد ميگردد.

از اينجا معلوم ميشود كه اصل تقوى فضيلتى است نفسانى و در باطن انسان مركوز است و اجتناب و خوددارى نمودن از معاصى و عمل طاعات كاشف از او يا از لوازم آن است.

اگر گفته شود ممكن است اين صفات معروف تقوى و اوصاف متقين باشد يعنى حقيقت تقوى همين امورى است كه در آيه تذكر داده شده نه اينكه حقيقت تقوى چيز ديگرى باشد و اينها از صفات و آثار آن بشمار آيد پس بنا بر اين معنى آيه چنين ميشود كه تقوى همان ايمان بغيب و عمل بواجبات و يقين بقيامت است.

پاسخ گوئيم اولا سياق آيه چنين مينمايد كه اينها اوصاف متقين باشد باعتبار آنكه آنها داراى تقوى ميباشند نه از جهت ذاتشان بلكه از جهت تمركز معنى تقوى در قلبشان، و ثانيا بر فرضى كه اين اوصاف را                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 82

 معرّف تقوى و صفات متّقين بگيريم نه صفات تقوى گوئيم معرّف غير از معرّف است نوعا اگر بخواهند چيزى را معرفى نمايند و آن را بشناسانند باوصاف و خصوصيات مخصوصه بآن وى را توصيف ميكنند و معرفى مينمايند.

خلاصه موارد استعمال تقوى در آيات و اخبار بسيار است و شايد تعدد معانى آن باعتبار اختلاف موارد استعمال و مراتب آن است گاهى در معنى حقيقى آن استعمال ميشود و گاهى در غير آن و در مثل «من اتقى اللَّه» و امثال آن شايد مقصود مرتبه سوم تقوى باشد يعنى كسى كه حفظ نمايد دل و قلب خود را از توجه بغير حق تعالى بطورى كه امور طبيعى يا نفسانى وى را باز ندارد و مشغول بخود ننمايد و در بعض موارد در اجتناب از معاصى و عمل بطاعات و عبادات استعمال گرديده و گاهى در خشية و ترس و گاهى در ايمان و غير اينها و البته در هر موردى بايستى با قرينه‏اى كه كاشف از مراد باشد همراه باشد و گر نه دلالت بر معنى مقصود ننمايد.

 (گفتار صدر المتألّهين در معانى تقوى)

آن دانشمند بزرگ در تفسير خود مقاله‏اى راجع بتقوى دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم، چنين مينويسد بايد دانست كه در قرآن تقوى بمعانى بسيار آمده:

1- ايمان: مثل قوله تعالى وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها «1» سوره فتح آيه 26، يعنى كلمه توحيد.

و نيز قوله تعالى أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ «2» سوره حجرات آيه 3.

__________________________________________________

 (1) ملزم گردانيد آنها را بكلمه توحيد و آنها و اهل آنها محق بودند بكلمه توحيد.

 (2) آنها كسانى ميباشند كه قلب و دل آنها بتوحيد امتحان گرديده.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 83

2- خشية و ترس از خدا: در اول سوره نساء است يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ «1».

3- توبه: مثل قوله تعالى وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا «2» سوره اعراف آيه 94، ايمان آورند و توبه نمايند.

4- طاعت و عبادت: قوله تعالى أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ «3» سوره نحل آيه 3، و قوله أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ.

5- ترك معصيت: مثل قوله تعالى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ «4» سوره بقره آيه 85.

6- اخلاص: در سوره حج فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ «5» يعنى از خالص بودن قلب.

و نيز بايد دانست كه تقوى گنجى است از گنجهاى پنهان اگر موفق گردى و بآن ظفر يابى خواهى بيابى از جواهر نفيس و درّ گرانبهاى آن چيزى كه نظير آن يافت نگردد و نصيب تو خواهد شد مال كثير و رزق كريم و فائز گردى بفيوضات ربانى و گويا تمامى فضائل نفسانى و خيرات دنيا و آخرت جمع آمده در صفت تقوى و چه بسيار در قرآن مجيد تقوى را ستوده و متصفين به آنرا توصيف و تعريف و تمجيد نموده.

__________________________________________________

 (1) اى مردم بترسيد از پروردگار خود و توبه نمائيد و پيرامون معصيت نگرديد.

 (2) اگر اهل آباديها و قريه‏ها ايمان آورده بودند و توبه كرده بودند.

 (3) اينكه تهديد نمايند آنها را كه تصديق نمايند به اينكه نيست الهى مگر تو پس اطاعت نمايند آيا غير خدا را اطاعت و بندگى مينمايند.

 (4) و داخل خانه شويد از درب خانه و معصيت حق ننمائيد.

 (5) پس اينها از خلوص قلب است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 84

 (فضائل و خصوصيات تقوى)

1- مدح و ستايش وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ «1» سوره آل عمران آيه 183.

2- حفظ از اعداء و دشمن وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً «2» سوره آل عمران آيه 116.

3- تأييد و يارى حق نسبت بمتقين إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ «3» سوره نحل آيه 123.

4- نجات از شدائد و محنتهاى روزگار وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ «4» سوره طلاق آيه 2.

5- اصلاح عمل و غفران گناه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ «5» سوره احزاب آيه 70.

6- تحصيل محبت خدا فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «6»

__________________________________________________

 (1) اگر صبر كنيد و تقوى را پيشه خود نمائيد صبر و تقوى ناشى از متانت و عزم و بردبارى است و در اثر استقامت و متانت و عزم كوه‏هاى مشكلات و موانع كه در جلو ما است كنده ميشود و ما را بمقصود و بهدف آرزوى خود خواهد رسانيد.

 (2) اگر صبر كنيد و با تقوى باشيد كيد و مكر دشمنان بشما ضرر نرساند.

 (3) خداوند با كسانى است كه با تقوى و نيكو كار ميباشند و احسان بغير ميكنند.

 (4) براى اشخاص با تقوى در سختيهاى روزگار خداوند راه خروجى باز مينمايد و روزى ميدهد بآنها از راهى كه گمان ندارند.

 (5) خطاب بمؤمنين است كه اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد تقوى پيشه خود كنيد و بگوئيد گفتار درست و محكم تا آنكه خداوند اصلاح كند كار شما را و بيامرزد گناه شما را.

 (6) بدرستى كه خدا دوست ميدارد پرهيزكاران را.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 85

7- قبولى اعمال إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ «1» سوره مائده آيه 30.

8- متقين را گرامى و عزيز نموده إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ «2» سوره حجرات آيه 13.

9- بشارت در دنيا و آخرت را تخصيص بمتقين داده الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ «3» سوره يونس آيه 65.

10- نجات از آتش جهنم ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا «4» و قوله تعالى وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى سوره ليل آيه 17.

11- خلود دائمى در بهشت بقوله سبحانه أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ «5» سوره آل عمران آيه 127. پس سعادت و فضيلت و تمام خيرات در اثر تقوى پديد ميگردد.

ابن عباس از رسول اكرم (ص) چنين روايت ميكند «كسى كه دوست دارد كريم‏ترين و شريف‏ترين مردم باشد بايد با تقوى باشد و كسى كه‏

__________________________________________________

 (1) همين است و غير از اين نيست كه خداوند قبول مى‏كند اعمال مردمان با تقوى را. [.....]

 (2) همين است و جز اين نيست كه گراميترين شما نزد حق تعالى كسى است كه تقوى او بيشتر باشد.

 (3) كسانى كه ايمان آوردند و با تقوى و پرهيزكار ميباشند براى آنها بشارت و مژده نيك است هم در حيات دنيا و هم در عالم آخرت.

 (4) پس نجات مى‏يابند كسانى كه پرهيزكار باشند و نزديك است دورى بجويند از عذاب اشخاص با تقوى شايد مقصود از بشارت در دنيا همان اشراقات نورانى و اشعه نور معرفت باشد كه گاهى در قلب مؤمن با تقوى اشراق ميگردد و قلب را نورانى ميگرداند.

 (5) بهشت و نعمتهاى بهشتى آماده شده است براى پرهيزكاران.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 86

خواهد قوى‏ترين مردم باشد بايد بر خدا توكل نمايد، و كسى كه دوست دارد غنى‏ترين مردم باشد بايد وثوق و اطمينان وى بخداوند زيادتر باشد از آنچه در دست اوست. (پايان) سهل بن عبد اللَّه گفته تقوى اين است كه بپرهيزى از غفلت (يعنى از ياد حق تعالى غافل نگردى) و نفس خود را بازدارى از پيروى شهوات و حلق خود را از لذّات مطعومات و جوارح خود را از سيّئات و آنچه خلاف حكم اللَّه است، آن وقت اميد است كه برسى بدرجات و نجات يابى از دركات.

در كتاب بحار از عدة الداعى از صادق آل محمد (ص) چنين نقل ميكند

 «ايّما مؤمن اقبل قبل ما يحبّ اللَّه اقبل اللَّه اليه قبل كل ما يحبّ و من اعتصم باللّه بتقواه عصمه اللَّه و من اقبل اللَّه عليه و عصمه لم يبال لو سقطت السماء على الارض و ان نزلت نازلة على الارض فشملهم بليّة كانت فى حرز اللَّه بالتّقوى من كل بليّة ا ليس اللَّه تعالى يقول إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ» «1».

از اينجا ميتوان فهميد كه سر چشمه تقوى و آنچه سبب تقوى ميشود و تقوى از آن پديد ميآيد بلكه سر چشمه هر فضيلت و احسانى همان معرفت بحق تعالى و توجه كامل باوست و آنچه در معنى تقوى گفته‏اند كه تقوى از وقايه است و وقايه بمعنى نگاه داشتن آن چيزى است كه ضرر رساند چنانچه‏

__________________________________________________

 (1) هر مؤمنى كه اقبال نمايد و رو كند بآنچه خداوند دوست دارد خداوند ميگرداند آنچه را كه دوست دارد بطرف او و كسى كه چنگ بزند بخداوند بسبب تقوى خداوند وى را حفظ مينمايد و كسى را كه خداوند بوى رو نمود و در حفظ و حمايت حق تعالى قرار گرفت باك ندارد اگر آسمان بزمين بيفتد يا حادثه‏اى در عالم واقع گردد و بليه‏اى شامل تمام مردم شود در حفظ و حمايت حق است از هر بلائى و آفتى بسبب تقوى آيا نميبينى كه فرموده اين است و جز اين نيست كه متقين در مقام امن و امانند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 87

در قرآن مجيد فرموده فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا «1» وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ «2» و غير اينها كه بمعنى نگاه داشتن است متفرع بر معرفت بحق و شناسايى وى است.

پس تقوى اگر چه باعتبار معنى لغوى از وقايه است و وقايه بمعنى خوددارى نمودن از ضرر است لكن آنچه منشأ حصول ملكه تقوى ميشود همان توجه كامل است بحق و اعراض از آنچه بازدارد او را و مشغول نمايد از ذكر او و اجتناب از معاصى و پذيرفتن اوامر از متفرعات وى است.

كسى كه هدف و نقطه نظر او حق باشد چگونه ممكن است از اطاعت و بندگى او سر بپيچد و مخالفت نمايد و بعكس كسى كه هدف و مرام وى لذائذ نفسانى و حظوظات طبيعى شد هرگز ممكن نيست بتواند خود را كاملا از معاصى باز دارد.

در بحار از مصباح الشريعه از صادق آل محمد (ص) چنين روايت مينمايد كه تقوى سه وجه است:

1- تقواى باللّه فى اللَّه و آن ترك حلال است چه جاى شبه، و اين تقواى خاص الخاص است.

2- تقواى من اللَّه و آن ترك شبهات چه جاى حرام، و آن تقواى خواص است.

3- تقوايى است كه از ترس آتش و عقاب باشد آن تقواى عوام است و تقوى مثل آبى است است كه در دريا و نهر جريان دارد و اين طبقات و مراتب مثل درختانى است كه در اطراف آن نهر روئيده شده است و هر يك از آن‏

__________________________________________________

 (1) پس خداوند حفظ مينمايد و نگاه ميدارد آنها را از بديها و ضرر آنچه را كه مكر نمودند.

 (2) و نگاه ميدارد و حفظ مينمايد خداوند آنها را از عذاب جهنم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 88

اشجار از آن نهر بهره‏مند ميگردند بقدر استعداد و جوهره وجودش و لطافت طبعش و همان طورى كه آب نهر منشأ روئيدن اشجار است تقوى منشأ اجتناب از معاصى و عمل بطاعات است.

و اين حديث تأييد مينمايد اينكه گفتيم اصل تقوى و آنچه منشأ حصول آن است يك ملكه نفسانى است كه در دل انسان جاى گزين گردد كه در اين روايت تشبيه نموده بآبى كه در هر جريان دارد و اعمال و افعال بشر را تشبيه فرموده بدرختانى كه در اطراف آن روئيده شده البته معلوم است هر قدر آب نهر فراوان‏تر و صاف‏تر باشد از كدورات آنچه در اطراف آن روئيده ميشود شاداب‏تر و ميوه آن شيرين‏تر ميگردد.

همين طور است نهر تقوى كه محل آن نفس بشر است هر قدر نفس بشر صاف‏تر باشد از كدورات اوهام شيطانى و قوت و شدت آن غالب گردد بر خواهشهاى طبيعى آثار از تقوى در خارج بهتر و بيشتر ظهور و بروز مينمايد.

و نيز شاهد بر اين مطلب روايتى است كه از صادق آل محمد (ص) رسيده كه ميفرمايد «اى على بن عبد العزيز گريه آنها تو را فريب ندهد زيرا كه تقوى در قلب است».

خلاصه از اين مبارك آيه كه ايمان بغيب و صلاة و زكاة را از صفات متقين قرار داده معلوم ميشود كه آخرين مرتبه كمال بشر حصول مرتبه تقوى است و تقوى بهمان معنى كه گفتيم داراى مزاياى بسيار و منشأ تمام فضائل و سبب صعود بدرجه ارجمند معرفت و شناسايى حق تعالى است.

و سرش اين است كه نفس انسان لطيف و مثل آينه مصفا بهر چه رو كند صفات آن در آينه قلبش منعكس ميگردد و هر گاه توجه كامل بحق و عالم اله و موجودات عالم علوى ملكوتى پيدا نمايد البته در آينه قلب وى بعض آثار روحانيين منعكس ميگردد و اگر مراقب حال خود گردد كه بر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 89

 طريق مستقيم حركت نمايد و پيرامون مشتهيات نفسانى نگردد آن وقت متمكّن ميگردد در جوار قرب ربّ العالمين با ملائكه مقرّبين و متخلّق ميگردد باخلاق اللَّه چنانچه شيخ حرّ عاملى در كتاب جواهر السنّية گفته در حديث قدسى است‏

 «تخلق باخلاقى و ان من اخلاقى الصبر» «1».

و چنين كسى قرار ميگيرد در مقام امن و امان و موجودات ما دون مطيع و منقاد او ميگردند اين است كه در همان حديث بالا فرمود «اگر آسمان بزمين بيفتد باك ندارد و هر بليه‏اى نازل گردد بوى ضرر نميرساند».

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ايمان در لغت مأخوذ از امن است يعنى تصديق كننده در امان است از ضرر خود و گاهى در وثوق و اطمينان نيز استعمال ميگردد.

 (صاحب كشاف)

 (در شرع چهار معنى در ايمان گفته شده)

1- اقرار بلسان و تصديق بقلب و عمل باركان پس ايمان بعرف شرع اسم است براى مجموع معانى سه گانه.

كسى كه اقرار كند بزبان بدون اعتقاد قلبى منافق است و كسى كه بدل معتقد بمعارف باشد و خوددارى نمايد از اينكه بزبان اقرار و اعتراف نمايد چنين كسى را جاهد و جهود گويند و اشاره بهمين اشخاص دارد قوله تعالى: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ و كسى كه مطابق اعتقاد خود عمل نكند فاسق است، و از حضرت رضا عليه السّلام است كه‏

 «ايمان هو التصديق بالقلب‏

__________________________________________________

 (1) از حق تعالى خطاب برسول اكرم (ص) است كه متخلق شو باخلاق خدايى من و اينكه از جمله اخلاق من صبر است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 90

و الاقرار باللسان و العمل بالاركان» «1»

2- ايمان تصديق بقلب و زبان است كه بقلب مطمئن باشد بايمان و بزبان تصديق نمايد آنچه را معتقد باوست و بعضى چنين گمان كرده‏اند كه مقصود از كلام كلام نفيسى است نه لسانى.

3- جماعتى از صوفيه گويند ايمان عبارت از اقرار بزبان و اخلاص قلب است و در اينجا دو قول است يكى آنكه ايمان فقط معرفت بحق است حتى اگر كسى خدا را بقلب و دل بشناسد و بزبان تصديق ننمايد و بميرد مؤمن مرده است قول دوم ايمان عبارت از تصديق بقلب است با معرفت ضروريات شرعى.

4- ايمان فقط اقرار بزبان است مشروط بمعرفت حتى بعضى گفته‏اند منافق ظاهرا از مؤمنين محسوب است اگر چه در باطن كافر است.

در تفسير على بن ابراهيم قمى است كه ايمان در كتاب اللَّه بر چهار وجه آمده: (1) اقرار بزبان، (2) تصديق بقلب، (3) الاداء، (4) تأييد.

دليل اول: قوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً «2» سوره نساء آيه 74.

و روايت از صادق آل محمد (ص) است كه اگر اهل مشرق و مغرب‏

__________________________________________________

 (1) ايمان سه ركن دارد 1- تصديق و اعتقاد قلبى 2- اقرار نمودن بزبان 3- عمل نمودن باركان.

 (2) اى گروه مؤمنين اسلحه خود را بر داريد پس بيرون رويد فوج فوج يا با هم بيرون رويد و بعضى از شما كسانى هستند كه با شما بيرون نميروند و حركت نمينمايند و وقتى مصيبتى بشما رسد (شهادت و غارت) آن كس گويد محققا خداوند بمن تفضل نموده زيرا كه با شما حاضر نبودم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 91

اين كلمه را ميگفتند از ايمان خارج ميگشتند لكن خداوند براى اقرارشان آنها را مؤمن ناميد.

دليل دوم: قوله تعالى: الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ، لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ»

 سوره يونس آيه 64 و 65 يعنى تصديق كردند و قوله تعالى وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ «2» يعنى تصديق تو را نميكنم و قوله تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا «3» اى كسانى كه اقرار نموده‏ايد تصديق نمائيد پس ايمان مخفى همان تصديق است و تصديق مشروط بشروطى است كه تصديق تمام نميشود مگر باو.

و قوله تعالى لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ «4» سوره بقره آيه 172.

__________________________________________________

 (1) كسانى كه ايمان آوردند و تقوى دارند از براى آنها است بشارت در زندگانى دنيا و در آخرت.

 (2) و گفتند هرگز بتو ايمان نميآوريم.

 (3) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ايمان آوريد.

در اين مبارك آيه هر يك از مفسرين طورى تفسير نموده‏اند و بهترين آنها همان است كه بعضى گفته‏اند مقصود از ايمان اول درجه ادناى ايمان است و ايمان دوم مرتبه اعلى و فوق ايمان است كه خطاب بمؤمنين شده كه جديت كنند و خود را بكمال ايمان برسانند.

 (4) نيكى اين نيست كه در موقع نماز بگردانيد روهاى خود را بطرف مشرق و مغرب، و لكن نيكو كسى است كه ايمان آورد بخدا، و بروز قيامت، و بملائكه [.....]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 92

پس كسى كه باين شروط پايدارى نمايد او مؤمن و تصديق كننده است.

دليل سوم: در وقتى كه حكم قبله محول بكعبه شد اصحاب گفتند يا رسول اللَّه آيا نمازهاى ما كه بروى بيت المقدس خوانده بوديم باطل است اين آيه نازل شد وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ «1» نماز را ايمان ناميد سوره بقره آيه 183.

و ايمان بمعنى تأييد آن روح ايمان است كه خداوند در قلب مؤمنين القاء فرموده و در باره آنها گفته لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ «2» سوره مجادله آيه 22.

و دليل آن روايتى است كه فرموده‏

 «لا يزنى الزّانى و هو مؤمن و لا يسرق‏

__________________________________________________

و بكتابهاى آسمانى، و بپيمبران، و در راه حق تعالى مال خود را با محبت بآن انفاق نمايد، بخويشان و ايتام فقراء، و بفقيران، و كسانى كه در غربت معطل و بى پول باشند و لو آنكه در وطن خود ثروتمند باشند، و بسئوال كنندگان، و بغلام و كنيزانى كه قرار داد مينمايند با مولاى خود كه پولى بدهند و آزاد شوند و نيز نيكو كسى است كه نماز را بپاى دارد، و زكاة مال خود را بدهد، و كسانى كه هر گاه عهدى بستند بآن وفاء ميكنند، و كسانى كه در سختيها و در جنگها و در آنچه بآنها ضرر ميرسد صبر مينمايند، اينها كسانى ميباشند كه تصديق نموده‏اند و راست گفتار و راست كردارند و اينهايند كه متصف بصفت تقوى ميباشند.

 (1) و هيچوقت خداوند ضايع نمى‏كند ايمان شما را يعنى نماز شما را.

 (2) نمييابى تو طائفه‏اى را كه ايمان آورده باشند بخدا و بروز قيامت كه دوستى و محبت نمايند بكسانى كه دشمن خدا و دشمن رسول خدا باشند اگر چه پدران و اولادان و برادران و قوم و عشيره آنها باشند كه در قلب آنها ايمان نوشته شده و خداوند ايشان را مؤيّد و مظفّر گردانيده بروح و حقيقت ايمان.                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 93

السّارق و هو مؤمن» «1»

كه در حال مخالفت روح ايمان مفارقت ميكند تا برگردد بموافقت سؤال ميشود چه چيز در آن وقت مفارقت ميكند فرمود آن چيزى كه در قلب وى نهاده شده پس از آن فرمود (نيست قلبى مگر آنكه براى آن دو گوش است بر يكى ملك مرشد است و بر ديگرى شيطان مفتن ملك امر بخير مينمايد و شيطان وى را باز ميدارد (پايان)

 (روح و حقيقت ايمان در چه كس پديد ميگردد)

كسى كه داراى عقل نظرى و عقل عملى گرديد روح ايمان و حقيقت اسلام را مى‏يابد و در قلب خود تمركز ميدهد زيرا كه چنين كسى بعقل نظرى معارف و اصول عقائد خود را روى ميزان عقل و منطق صحيح استوار ميگرداند و از ذلت تقليد و تعصب آباء و اجداد خود را باوج تحقيق و بمرتبه «علم اليقين ميرساند و بجنبه عقل عملى در مقام عمل برمى‏آيد آن وقت نخستين وظيفه او اين است كه با نفس سركش خود مجاهده نمايد تا آنكه نفس سركش را رام گرداند و لجام او را بدست عقل دهد و وى را مطيع عقل و شرع گرداند پس از آن در مقام عمل روى ميزان شرع رفتار كند و مقررات شرع را محترم دارد و بدون آنكه از خود چيزى بآن ضميمه كند يا بسليقه و صلاح و يد خود چيزى از آن كم كند «طابق النّعل بالنّعل» عمل نمايد.

 (عقل نظرى چيست و حكمت عملى كدامست)

بايد دانست كه كمال انسان و كمال ايمان و حقيقت تقوى چنانچه حكماء و دانشمندان گفته‏اند اتصال و ارتباط يافتن بعالم ربوبى و انقطاع از

__________________________________________________

 (1) آدم زنا كار زنا نميكند در حالى كه ايمان دارد و نيز سارق و دزد دزدى نميكند در حالى كه ايمان دارد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 94

خلق و رو نمودن بسوى حق و حقيقت و ترك التفات بغير اوست و تحصيل آن ممكن نيست مگر بتقويت قوه عاقله اولا، بتحصيل معارف از روى ميزان عقل و منطق خداوند در كلام مجيد خود مكرر انسان را بتفكر و تدبر دعوت فرموده تا آنكه ايمانش از روى عقل و دانش باشد و از ايمان تقليدى حذر نمايد.

انسان هر قدر در كاينات بيشتر فرو رود و در اسرار موجودات بيشتر دقت نمايد و با چشم جهان بين خود كمون موجودات را بنگرد بلطائف صنعت مربى عالم بيشتر پى ميبرد و احساس ميكند كه عالم غير متناهى با روشى منظم بسوى مقصدى كه آفريننده او در نظر دارد ميشتابد و انجام وظيفه ميدهد و آنى سستى نمينمايد.

و تقويت قوه عامله ثانيا بتعديل قواى عمليه روى ميزان اعتدال و موازين دين اسلام كه يگانه چيزى كه بشر را از پرتگاه ذلت باوج رفعت رهبرى مينمايد و وى را از لغزش و خطاء نگاه ميدارد و او را بهدف مقصود و بمنتهى درجه كمال انسانيت ميرساند همانا تعليمات قرآنى است كسى كه قرآن را جلو خود و برنامه اعمال روزانه خود را روى دستورات قرآن قرار دهد هيچوقت قدم وى از صراط انسانيت نلغزد.

خلاصه كسى كه طالب كمال است نخستين وظيفه او اين است كه خود را از صفات سبعى و بهيمى تخليه نمايد سپس نفس و سريره خود را باخلاق روحانيين بيارايد و وى را تخليه و تزيين گرداند باعمال نيك و سجيّه نيكو تا آنكه قلب و سريره وى محل جلوه‏گاه حضرت احديت گردد در حديث مشهور از رسول اكرم (ص) است‏

 «قلب المؤمن عرش الرّحمن» «1».

__________________________________________________

 (1) دل و قلب مؤمن تكيه‏گاه خدا و محل رحمت اوست.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 95

و نيز در حديث قدسى است‏

 «لا يسعنى ارضى و لا سمائى و لكن يسعنى قلب عبدى المؤمن» «1».

و شايد مقصود از حكمتى كه در كلام مجيد فرموده وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً «2» سوره بقره آيه 272 همانا حكمت نظرى و حكمت عملى باشد بهمان معانى كه بيان شد زيرا كه خير كثير نصيب كسى ميگردد كه اين دو جنبه را بكمال رساند.

و از اينجا معلوم ميشود سرّ اينكه خداوند متقين را ستوده و تعريف فرموده به اينكه آنها ايمان بغيب دارند و بآخرت هم يقين دارند و اين نحو ايمان و يقين تمام نميگردد مگر «بحكمت نظرى» و اعمال قوه عاقله در كسب براهين عقليه، و نيز متقين را معرفى نموده كه نماز را بپاى ميدارند و زكاة مال خود را بمستحقين آن ميدهند و اين دو عمل نيز بوجه نيكو تحقق نميپذيرد مگر «بحكمت عملى».

خلاصه اگر قدرى در اين آيات تدبّر و تفكّر نمايى خواهى فهميد كه آنچه سعادت بشرى و كمال انسانى را تأمين مينمايد از آنچه راجع بروح و جسد و قلب و بدن و دنيا و آخرت وى است در اين چند آيه كوچك بنيكوتر بيابى و مختصرتر كلامى بيان نموده بلكه محور اساس تمدن و امور اجتماعى بشر روى دو پايه علم و عمل استوار ميگردد كه در اين آيات از علم «و حكمت نظرى» تعبير بايمان بغيب نموده و از عمل «و حكمت عملى» تعبير بنماز و زكاة فرموده.

__________________________________________________

 (1) آسمان من و زمين من وسعت مرا ندارند لكن قلب مؤمن بقدرى وسيع است كه من در آن جاى دارم.

 (2) كسى را كه بوى حكمت داده شد محققا بوى داده شده خير بسيار.                                               
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 96

 (معنى ايمان و درجات آن)

بايد دانست كه حقيقت ايمان بمعنى لغوى و شرعى همان عقد قلبى و تصديق جزمى است و اقرار بزبان و عمل باركان كاشف و ترجمان همان تصديق قلبى است زيرا كه خداوند هر كجا در قرآن وصف ايمان نموده آن را بدل مربوط گردانيده «كتب فى قلوبهم الايمان» لكن در شرع مطهر كسى كه بزبان اقرار بشهادتين ننمايد بدون عذر حكم اسلام و ايمان بر وى جارى نيست بلكه حكم بكفر آن ميشود زيرا بدون اقرار بزبان و عمل كه كاشف از ايمان باشد ايمان ثابت نميگردد بلكه لجاجت و انكار كاشف از كفر صاحب آن ميكند.

و اگر چه ايمان يك حقيقت وحدانى است لكن مراتب و درجات بسيار دارد چنانچه در احاديث و اخبار رسيده كه معصومين (ع) درجات ايمان را تشبيه بنردبان هفت پله نموده‏اند و موقعيت هر يك از اين درجات را محدود نموده‏اند كه صاحب درجه اول را نميرسد پاى در درجه دوم نهد و نيز دوم در سوم و سوم در چهارم تا آخر كه هلاك خواهد شد زيرا كه خارج از حد وى است مگر وقتى كه بمجاهده و كوشش بسيار خود را از اهل درجه بالا گرداند.

از اينجا توان پى برد كه اصل دين و حقيقت ايمان و فضيلت تقوى روى اصل درجات معرفت و مراتب يقين استوار ميگردد و مؤمنين در مرتبه علم و يقين بسيار تفاوت دارند و تهذيب اخلاق و اعمال نيكو براى تحصيل درجه عالى معرفت و يقين است.

هر عمل نيكى كه راه انسان را بسوى معرفت باز ميكند و بيقين وى بيفزايد در نظر شارع ارجمندتر و محبوب‏تر است و ميتوان اين قاعده را مقياس قرار داد كه چون صاحب شريعت عالم بحقايق و اسرار است هر عملى كه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 97

 راه معرفت را بهتر باز ميكند و آدمى را بحقيقت نزديك‏تر ميگرداند واجب كرده و اذن بترك آن نداده و نيز آنچه مانع از پيش رفت بشر است حرام نموده و منع فرموده.

 (مقصود از ايمان بغيب چيست)

غيب چيزى را گويند كه نشود بحواس ظاهره مثل ديدن شنيدن يا بباقى حواس آن را ادراك نمود وجود خداوند غائب از حواس و مشاعر ظاهرى ما است قيامت و امور اخروى غائب از انظار ما است و در اين زمان تاريك كه ما در آن زندگانى مينمائيم وجود انبياء و ائمه (ع) حتى امام زمان ما كه بايستى پيش رو ما و راهنمايى ما باشد و بايد در اين راه ظلمانى و پر خطرى كه پيش داريم از نور ولايت او اقتباس نمائيم تا اينكه بمنزل در امن و امان برسيم از نظر ما غائب است و بظاهر دست ما از دامن كرم او كوتاه است اگر چه آن بزرگوار در هيچ حالى غافل از حال شيعيان خود نخواهد بود و هميشه مراقب حال آنها ميباشد.

پس از اينجا معلوم ميشود كه چه مقام ارجمندى دارد كسى كه در اين زمان كه بدترين ازمنه بشمار ميرود داراى ايمان كامل باشد و جا دارد كه پيغمبر اكرم (ص) چنانچه نقل ميكنند بفرمايد

 «وا شوقاه الى اخوانى فى آخر الزمان» «1».

ببين چگونه پيغمبر اكرم (ص) با آن جلالت شأن اظهار شوق بملاقات مؤمنين در اين زمان فرموده و آنها را برادران خود معرفى نموده.

و نيز در فضيلت مؤمنين در آخر الزمان در حديث دارد كه آنها ايمان آورده‏اند

 «بسواد على بياض» «2».

__________________________________________________

 (1) چه بسيار شايق و مايلم بديدار برادران خود كه در آخر الزمان بوجود ميآيند

 (2) بآنچه نوشته شده بر كاغذ از احاديث و اخبار و آيات.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 98

اگر مؤمن واقعى كه ايمانش از روى تحقيق و فهميدگى باشد نه از روى تقليد و تعصب آباء و اجداد، يافت شود و از روى حقيقت بدستورات اسلام و تعليمات قرآن عمل نمايد واقعا كبريت احمر است و ميتوان گفت از مؤمنين صدر اسلام كه زمان غربت اسلام بوده بسيار شريفتر و ارجمندتر است زيرا كه آن وقت آنها از وجود شخص رسول اللَّه (ص) كه شعاعى بود از نور احديت استفاده مينمودند و كلمات جان بخش خدايى را از زبان معجز نماى او استماع ميكردند و آن جذابيت كلام رسول (ص) كه خود يكى از كرامات و اعجاز بشمار ميرفت آنها را مجذوب مينمود.

و نيز بقدر امروزه شياطين انسى با آن همه نيرنگهايى كه دارند شايد در اطراف عالم موجود و پراكنده نبودند كه بانواع و اقسام حيلها و تدليسها و با لقاء شبهات مردم را فريب دهند و دين و دنياى آنها را خراب كنند «نعوذ باللّه» از رفتن آخر الزمان كه زمان شرور و امتحان و ابتلاء است.

 (نماز و فضيلت و خصوصيت آن)

توضيح: صلاة در لغت بمعنى دعاء و تبريك و تمجيد است قال اللَّه تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ «1» و در عرف شرع اسم است براى اذكار و هيآت مخصوصه كه آن را نماز گوئيم و نماز را صلاة گويند براى آنكه متضمن دعاء و اذكار مخصوصه است و الف و لام «الصلاة» الف و لام عهد است و اشاره بنمازهاى پنج‏گانه است.

و نماز از عباداتى است كه هيچ شريعت و دينى از آن خالى نبوده‏

__________________________________________________

 (1) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد دعاء و طلب رحمت كنيد بر پيغمبر (ص).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 99

منتهى وضعيّات و بعضى خصوصيّات آن باعتبار موقعيّت ازمنه و حالات مردم تفاوت داشته اين است كه فرمود إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً «1» سوره نساء آيه 14.

و در كلمه يقيمون چند معنى گفته شده:

1- تعديل اركان نماز، كسى كه در اركان نماز خلل و قصورى واقع نگرداند او نماز را بپاى داشته.

2- مداومت و مواظبت نمودن در اوقات نماز و جديت بر اداء آن در اوقات مخصوصه هر يك، در عرف گويند فلانى مقاومت نمود بر امرى، يعنى جديت و پا فشارى نمود بر حصول آن.

آرى بهترين راه كاميابى و مظفريت ثبات و استقامت است ما هيچ ثمرى از اعمال و افعال خود نميتوانيم ببريم مگر در سايه ثبات و پايدارى، خداوند برسول اكرم خود خطاب فرموده فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ «2» سوره هود آيه 114.

قواى انسان هر قدر ضعيف و ناقص باشد اگر در عمل كوشش و جديت كرد و با عزم ثابت و اراده قوى در حصول آن پافشارى نمود البته مظفريت نصيب او ميگردد و ترقى و تعالى مييابد، هيچ موجودى بكمال نميرسد و هيچ عملى منتج نميگردد مگر در اثر استقامت، كدام يك از اختراعات و صنايع را ميتوانيد نشان دهيد كه در اثر استقامت و پايدارى پديد نگرديده نكته كلام اينجا است كه فرموده يُقِيمُونَ الصَّلاةَ كه در نماز اقامت و استقامت دارند.

و اينكه متقين را در مقام عمل معرفى فرموده به اينكه نماز را بپاى‏

__________________________________________________

 (1) بدرستى كه نماز هميشه بود بر مؤمنين كتابى ثبت و نوشته شده.

 (2) استقامت و پايدار باش در آنچه بتو امر شده.                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 100

ميدارند و از آنچه بآنها عنايت نموده‏ايم انفاق مينمايند معلوم ميشود اين دو عمل افضل اعمال و از نيكوترين عبادات بشمار ميرود.

اگر خوب دقت كنى خواهى فهميد كه در اين عمل كوچك «نماز» چه خصوصيات و اسرار و فوائد بزرگى مندرج است نماز معجونى است ساخته شده و دارويى است تركيب شده براى شفاى تمام دردهاى بى‏درمان بشر بلكه چرخ سعادت بشر روى دو پايه و دو اصل حركت ميكند يكى بندگى و عبوديت كه متفرع بر ايمان و معرفت است و علامت بارز آن نماز است ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ سوره ذاريات آيه 55 كه تفسير نموده‏اند «يعبدون» را بيعرفون كه خلقت جن و انس براى عبادتى است كه از روى معرفت باشد.

و ديگر انفاق مال و كمك نمودن بآنچه در دسترس وى نهاده شده كه اساس تمدن بشرى و نظام اجتماعيات روى اساس ديانات و اتفاق و كمك بيكديگر استوار ميگردد.

نماز ساخته شده از وظائف روحانى و بدنى است نماز صحيح قلب پژمرده بشر را طراوت مى‏بخشد، نماز روح انسانى را جلاء مى‏دهد و دل آدمى را پاك مى‏نمايد و وى را از فحشاء و منكر باز ميدارد نماز وسيله ارتباط با خدا و مدد خواستن از اوست تنها نماز است كه روح انسان را بسوى حق تعالى اوج ميدهد و از روى اخلاص در پيشگاه قرب احدى بزانو مى‏افتد و بركوع و سجود و تسبيح و تهليل آفريننده خود را حمد و ستايش ميكند و بخضوع و تذلل بندگى خود را اظهار مينمايد و بنماز وظائف عبوديت انجام ميگردد و بسوى حق راه باز مينمايد و بفرموده رسول اكرم (ص) «نماز معراج مؤمن و عمود دين است».

و مؤمن با تقوى كسى است كه هنگام نماز قلب خود را متوجه و رو بحق‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 101
گرداند و از او يارى بخواهد و بكرم او استعانت جويد و روى نيازمندى بدرگاه بى‏نياز خداوند آورند و در مقابل عظمت و كبريايى او خود و همه كس را حقير و كوچك بيند بلكه خود را هيچ بيند و چنان در درياى عظمت و رحمت حق تعالى غرق گردد كه جز انوار فيض غير متناهى او چيزى در نظر وى جلوه نكند.

و بايد دانست كه نماز تنها ركوع و سجود و قرائت و تكبير لسانى نيست روح نماز و حقيقت عبوديت اين است كه هنگام حضور در پيشگاه عظمت حق تعالى اول دل و سريره انسان متوجه گردد و در مقام ستايش و حمد و ثناى پروردگار حاضر گردد و از او غافل نشود و از سر اخلاص او را ستايش نمايد، در كتاب كريم فرموده أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي سوره طه آيه 14، و در جاى ديگر لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏ سوره نساء آيه 46.

ببين چگونه در آيه اول نماز را معطل نموده بذكر و ياد خود و امر ميفرمايد كه نماز را بپاى داريد براى ياد من و در آيه دوم نهى فرموده از نماز كردن در حال سكر و بيخردى براى اينكه بداند كه چه ميگويد از اين دو آيه ميتوان استفاده نمود كه بدون توجه نماز مطلوب نيست.

در جاى ديگر لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و ملائكته و كتبه و رسله تا آنجا كه وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ سوره بقره آيه 172 و ترجمه آن در صفحات قبل بيان شد تكرار نشود سپس وظائف عبوديت و بندگى خود را بآنطورى كه در شرع اسلام مقرر شده اظهار نمايد بطورى كه عمل كاشف و نماينده ايمان و تقوى باشد زيرا چنانچه گفته شد عمل كاشف از ايمان است هر قدر ايمان در قلب محكم تر و خلوص زيادتر باشد عمل صحيح‏تر و تمام‏تر واقع ميگردد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 102

 (گفتار غزالى در معانى معنوى و روح نماز)

غزالى در احياء العلوم راجع بمعانى باطنيه نماز كلامى دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم.

چنين گويد معانى باطنه نماز مندرج در شش چيز است حضور قلب، تفهّم، تعظيم، هيبة، رجاء، حياء.

مقصود از حضور قلب اين است كه قلب را خالى گرداند از غير چيزى كه بآن تكلم مينمايد يعنى دلش و فكرش مشغول بنماز باشد و حواسش متوجه بكلمات و هر گاه ديد فكرش جاى ديگر سير ميكند توجه بنماز كند.

تفهّم: وراء حضور قلب است و آن اين است كه نماز گذار در حال قرائت بمعانى و اسرار قرائت و اذكار توجه داشته باشد و بداند كه چه ميگويد و مؤمنين در فهم معانى قرآن و دانستن بعض رموز و اسرار آن بسيار تفاوت دارند فهم معانى قرآن و دانستن اسرار آن بسته بصفاء قلب و درجه ايمان است و كسى كه در نماز بعد از تحصيل آداب و شرائط آن مراعات نمايد جهات باطنى نماز را ممكن است بالهام غيبى بعضى از اسرار و جهات باطنى قرائت و تسبيحات براى وى مكشوف گردد.

تعظيم: معنايى است غير از حضور قلب و فهم كلمات نماز، آقا وقتى با غلام خود تكلم مينمايد غلام با اينكه متوجه بكلمات آقا و ملتفت معانى كلمات هست بزرگى آقا را نيز در نظر دارد.

هيبت: نيز امرى است وراء حضور و فهم و تعظيم زيرا هيبت خوفى است ناشى از عظمت، مثلا خوف از عقرب را هيبت نميگويند، و نيز كسى كه بر خورد نمايد بامر بزرگى بدون خوف آن را (هائب) نميگويند يعنى هيبت وى را فرا گرفته چنانچه خوف از سلطان از مهابت و بزرگى اوست                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 103

 و لو آنكه ضررى از او متوجه نباشد.

رجاء: رجاء و اميدوارى غير از حضور و فهم و تعظيم و هيبت است چه بسا شخص از هيبت و بزرگى سلطان خائف و ترسان است و رجاء و اميدوارى بفضل و احسان وى ندارد و بايستى بنده هم خائف باشد از حق تعالى كه در اثر گناهان مستحق عقاب و سخط خداوندى اوست و هم اميدوار باشد بفضل و كرم بى انتهاى او.

 «اين است كه در حديث دارد، بايستى خوف و رجاء در عبد مثل دو كفه تراز و بقدرهم باشد كه هيچ كدام بر ديگرى زيادتى نكند» حياء: غير از باقى معانى است و آن از ادراك قصور و عدم اتيان بوظائف عبوديت پديد ميگردد.

و عمده چيزى كه سبب حصول اين معانى ميگردد اهتمام نمودن بمقام عبوديت است زيرا كه حواس و مشاعر انسان تابع دل اوست همّ انسان و ميل او و هدف و مراد او رو بهر چه باشد خواهى نخواهى دل بسوى او ميرود و حواس متوجه بوى ميگردد.

پس اگر ميل دارى در نماز يا غير نماز چشم دلت بسوى حق نگران باشد و از راه خلوص تسبيح و تهليل و ستايش او نمايى نخستين وظيفه تو اين اين است كه ايمان و معرفت و محبت حق را در دل خود تمركز دهى و كارى كنى كه همّ خود را مصروف بر آخرت نمايى و آن وقتى محقق گردد كه بچشم حقيقت بين خود نظر كنى بحقارت و پستى دنيا و شرافت و فضيلت آخرت و يقين نمايى و بدانى كه آخرت بهتر از دنيا است و همت خود را مصروف گردانى بر سعادت اخروى و بدانى كه نماز وسيله سعادت و رستگارى است، آن وقت البته دلت متوجه بنماز ميگردد و در فهم معانى آن دقت مى‏نمايى و عظمت حق را در نظر ميگيرى و او را ببزرگى و بزرگوارى ميشناسى و هيبت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 104

 و عظمت او تو را فرا ميگيرد و بكرم او اميدوار ميگردى و از قبل تقصيرات خود شرمنده ميباشى. «كلام غزالى مفصل است مختصر نمودم» وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‏

 (انفاق چيست و معنى رزق كدام است)

ديگر از اوصاف مؤمنين با تقوى اين است كه از آنچه بآنها روزى داده‏ايم و عطا و بخشش نموده‏ايم ديگران را بر خوردار مينمايند روزى چيزى را گويند كه انسان در حيات و زندگانى خود از آن منتفع گردد اين است كه در عرف گويند خداوند بفلانى مال و اولاد و علم روزى كرده و مقصود از انفاق هر چيزى است كه بوى عطا شده.

در مجمع البيان راجع ببيان آيه چند وجه گفته:

1- مقصود از انفاق زكاة مفروضه است. (ابن عباس) 2- نفقه دادن مرد است باهل و عيال خود زيرا كه آيه پيش در حكم زكاة نازل شده. (ابن مسعود) 3- توسعه در نفقه است. (ضحاك) 4- از آنچه بآنها تعليم نموده‏ايم و آنها را دانا گردانيده‏ايم بديگران مى‏آموزند. (روايت از حضرت صادق (ع) است) 5- بهتر آن است كه حمل نمائيم آيه را بر عموم انفاق زيرا كه حقيقت رزق شامل ميگردد آنچه را كه انسان بدون موانع خارجى بتواند از آن منتفع گردد و اين آيه دلالت دارد كه حرام رزق نيست زيرا كه خداوند در مقام مدح و تعريف انفاق كنندگان است و كسى كه از مال حرام انفاق مينمايد چگونه مستحق اجر و ثواب ميباشد. (پايان) و در نظر قاصر بهترين اقوال اين است كه مقصود از رزق كليه نعمتهايى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 105

 است كه خداوند ببشر انعام و بخشش نموده و بالاترين همه نعمتهاى الهى افاضه نور علم و حكمت است كه از اشراق فيض ازلى صادر گشته و قلب تاريك بشر را جلاء داده.

و مقصود از انفاق اين است كه از آنچه خداوند باو عنايت نموده ديگران را منتفع نمايد و همان طورى كه بدن رزق دارد و روزى او مواد طبيعى است كه بايستى دم بدم بوى برسد و اگر چند روزى غذا باو نرسد ميميرد، روح و دل آدمى نيز محتاج بغذاى روحانى است كه از مبدء فياض بقلب افاضه ميگردد و همان طورى كه بهترين رزقها نسبت بانسان همان افاضه علوم و حكمت است بهترين انفاقات او نيز انفاق علم و دانش و آموختن آن بديگران است.

و در كلمه «ممّا» همان طورى كه دانشمندان گفته‏اند نكته‏اى بنظر مى‏آيد باصطلاح علماء نحو «من» در كلام عرب براى تبعيض است يعنى بعض، پس معنى آيه مباركه اين ميشود كه يكى از اوصاف مردمان با تقوى اين است كه از آن چيزهايى كه بآنها بخشش نموده‏ايم بعضى از آن را انفاق مينمايند نه تمام آن را.

در انفاق مالى سرّش معلوم است كه انفاق تمام مال كه بحدّ اسراف و تبذير برسد مطلوب نيست بلكه حد وسط مطلوب است چنانچه در تمام صفات و ملكات فضيلت در حد وسط است در قرآن مجيد خطاب برسول اكرم است وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً «1» سوره بني اسرائيل آيه 31.

__________________________________________________

 (1) قرار مده دست خود را مثل غل در گردنت كنايه از اينكه هيچ ندهى و بسيار پهن مكن كه ما يحتاج خود را بدهى پس بنشينى در خانه برهنه و ملامت زده با حسرت بر درك نماز جماعت.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 106

و نيز در مقام تعريف فرموده وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً «1» سوره فرقان آيه 67، زيرا كه بحسب ظاهر مال از انفاق كردن كم ميشود اگر چه در معنى و حقيقت زياد ميگردد و نمو ميكند.

روايت از حضرت امير است كه «از زكاة دادن در صورت و ظاهر مال كم ميگردد لكن در حقيقت و معنى زياد ميشود.

اما علم اگر چه بانفاق و تعليم و تعلّم نه در ظاهر و نه در معنى كم نميشود بلكه زياد ميشود لكن ممكن است سرّ ديگرى در كار باشد و آن اين است كه ممكن نيست عالمى بتواند تمام علوم و آنچه در ضمير خود اندوخته تعليم ديگرى نمايد بلكه اصلا عالم نميتواند علم خود را تحميل ديگرى نمايد منتهى بقدر فهم طرفت و ظرفيت او ارائه ميدهد بعضى آنچه را كه در ذهن او مخفى است و او نيز بقدر استعداد و ظرفية خود تعليم ميگيرد زيرا كه توسعه كلام بقدر توسعه معانى نيست و توسعه گفتار بقدر توسعه قوه فكريّه نيست و سرّش واضح و معلوم است گفتار از زبان و جوارح پديد مى گردد و آن از عالم ماده و چشم و جسمانيات است و معانى از قلب و از قواى فكريه ظهور مينمايد و آن از عالم ما فوق الطبيعة است و توسعه عالم معانى را هرگز نتوان مقايسه نمود با ضيق عالم طبيعت و ماده.

عالم و لو آنكه در اول مرتبه علم و دانش باشد قوه تكلم و بيان وى نسبت بمعانى مندرجه در ذهن وى محدود است قوه فكريه انسان و علوم و دانش او از عالم روحانيين گرفته شده و از آن عالم غير متناهى كه منبع فيضان فيض غير متناهى حق تعالى است سر چشمه گرفته تكلم نمودن و ارائه ما فى الضمير

__________________________________________________

 (1) مؤمنين كسانى ميباشند كه وقتى انفاق ميكنند زياد روى نميكنند و تنك- گيرى هم نميكنند و حد وسط را مراعات مينمايند. [.....]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 107

بتوسط بدن ميشود و بدن چون از عالم اجسام است و عالم اجسام نسبت بروح و نفس كوچك است، اين است كه آنچه در ذهن است از علوم كليه و معانى حقيقيه در تحت الفاظ نميگنجد پس هر عالمى خواهى نخواهى بعضى علوم خود را تواند بديگران بياموزد نه تمام آن را.

خلاصه بنا بر اينكه رزق را تعميم دهيم انفاق در آيه كه يكى از صفات متقين بشمار آورده منحصر بانفاق مال بلكه منحصر بانفاق مال و علم نميشود بلكه شامل ميگردد آنچه را كه خداوند عطاء و بخشش نموده از قوى و مشاعر و عنوان و حيثيّات و غير اينها كه بايستى شخص متّقى مردم را از تمام آنها منتفع گرداند از علمش بديگران بقدر امكان بتوسط قلم و سخنرانى بياموزاند بلكه بافعال و كردار و گفتار نيكويى خود مردم را تعليم كند و هدايت نمايد، و طريق سعادت را بآنها نشان دهد و بجاه و حيثيات خود بيچارگان را از مهلكه نجات دهد و بدست خود دست ناتوانى را بگيرد و بپاى خود قدم براى كمك و رفع حاجت برادران ايمانى و ملّى خود بردارد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 108