کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
بقره: آيات 176 تا 203 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 185
 [سوره البقرة (2): آيات 176 تا 179]

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (176) لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى‏ الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى‏ بِالْأُنْثى‏ فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ‏ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ (178) وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179)

ترجمه:

اين است كه بدرستى خدا فرود آورد كتاب را بحق و درستى و محققا كسانى كه اختلاف نمودند در اين كتاب هر آينه در خلافى دور از حق خواهند بود،

نيكى اين نيست كه بگردانيد روهاى خود را بطرف مشرق و طرف مغرب لكن نيكو كسى است كه ايمان آورده باشد بخدا و بروز قيامت و بملائكه و بكتابهاى آسمانى و بتمام پيمبران و انفاق نمايد مال خود را با محبتى كه بآن دارد و بدهد بخويشاوندان و نزديكان و بيتيمان و فقيران و سؤال كنندگان و رهگذران كه محتاج شوند و آزاد كردن بندگان (و نيز نيكوكار كسى است) كه نماز را بپاى داشته و زكاة مال خود را داده و وفا كننده بعهد و هر گاه عهدى بست بعهد خود وفا نمايد و هنگام                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 186

 ترسها و ضررها و سختيها صبر كند كسانى كه باين اوصاف آراسته‏اند آنها راستگويانند و آنها پرهيزگارانند،

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد حكم قصاص براى شما چنين ثبت گرديده كه مرد آزاد مقابل مرد آزاد قصاص شود عبد مقابل عبد زن مقابل زن توان قصاص نمود، پس كسى كه ببخشد از برادر دينى خود چيزى از قصاص (كه ولى مقتول از قصاص بگذرد و ديه بگيرد) پس قاتل بايد برضا و رغبت و مهربانى ديه بدهد و اين حكم ديه عوض قصاص رحمت و سبكبارى است از طرف پروردگار شما پس كسى كه از اين حكم قصاص تعدى نمايد براى اوست عذاب دردناك،

اى صاحبان عقل در قصاص حيات است و شايد شما اهل تقوى گرديد تا اينكه از كشتن يكديگر بپرهيزيد.

توضيح آيات‏

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ «ذلك» از اسماء اشاره و راجع بآيه پيش است كه آن عذاب طاقت‏فرسا و محرومى آنان از استماع سخن حق تعالى و مكالمه با آنها و باقى ماندن آنان در خبائث نفسانى براى اين است كه خداوند تورات و انجيل را فرود آورد بحق و درستى و آنها در آن اختلاف نمودند.

و بعضى از مفسرين چنين گفته مقصود از آيه اين است كه چون پاره‏اى از مردم كتابهاى آسمانى را پنهان باز نمودند و آيات حقانى را كتمان كردند خداوند آنها را مجازات نموده بعذاب و دورى از رحمت خود و محرومى از مكالمه با آنان.

وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ در معنى جمله «لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ» از مفسرين گفتارى نقل شده:

1- كفار در جدايى و تفرقه انداختن بين كلمات حقانى از هم بسيار دورند كه هر كسى برأى و انديشه خود چيزى گفته بر خلاف حرف ديگر.

2- آنان در هواهاى نفسانى و نيز در گفتارشان بسيار اختلاف دارند.

3- مقصود از كتاب قرآن است كه هر يك از كفار راجع بقرآن چيزى گفته                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 187

 بعضى گويند قرآن شعر است، بعضى گويند سحر است، پاره‏اى گويند كهانت است جماعتى گويند كلام اعجمى است، بعضى گويند اساطير و گفته‏هاى پيشينيان است لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ مفسرين گويند چون بعد از تحويل قبله از بيت المقدس بروى كعبه بين يهوديها و مسلمانها نزاع و جدال واقع گرديد اين بود كه اين آيه نازل گرديد كه نيكى و نيكو كارى و مرضى بودن نزد خداى سبحان برو كردن بطرف مشرق، و مغرب نيست چنانچه يهوديها رو بطرف مغرب ميكنند و نصرانيها رو بطرف مشرق، بلكه نيكوكار بتمام معنى كسى راست كه بتمام جهات روحانى و جسمانى و اخلاقى نيكو باشد بطورى كه از تمام شراشر وجود وى نيكى ظاهر شود و از باطن او بظاهرش نمودار گردد و بتمام قوى و مشاعر در راه حق و حقيقت ابراز فعاليت نمايد.

وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ «البر» در عرف شرع هر عملى است كه نزد شارع مرضى و پسنديده باشد و نيز اسمى است جامع بين تمامى طاعات و محسنات و اعمال خيرى كه بآن تقرب حاصل آيد و بر آن ثواب مترتب گردد.

و مؤمن كسى را گويند كه از روى دانستگى و فهميدگى ايمان آرد بوجود خدا و وحدت و يگانگى او و بتمام صفات جلاليه و جماليه آن فرد ازلى و نيز تصديق نمايد بعالم آخرت و بداند كه پس از اين عالم عالمى است پشت اين پرده اسراريست و تصديق نمايد بوجود ملائكه و تمام كتب آسمانى و انبياء مرسلين و «كل ما جاء به النبى».

وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ و نيز نيكوكار كسى ميباشد كه مال خود را با آن محبتى كه بمال خود دارد انفاق نمايد و اين معنى بنا بر اين است كه ضمير «حبه» بمال برگردد يعنى با دوستى مال                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 188

 و ممكن است ضمير حبه راجع گردد «باللّه» يعنى در راه دوستى حق تعالى مال خود را انفاق ميكنند، و معنى اول باعتبار قانون نحوى و لفظى معتبر است لكن معنى دوم بحقيقت و معنويت نزديكتر مينمايد.

و از اين ترتيبى كه در انفاق بيان شده ميتوان استفاده نمود كه بعضى از اين مراتب اولويت دارند بر بعضى ديگر، نخستين ذوى القربى يعنى خويشاوندان فقير، پس از آن ايتام اطفال بى‏پدر كه سرپرستار ندارند، پس از آن فقراء، پس از آن ابن سبيل كه در غربت محتاج و درمانده گردد، پس از آن سؤال كنندگان، پس از آن آزاد كردن غلامان و كنيزان.

وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ و نيز نيكوكار كسى است كه نماز را بپاى ميدارد و زكاة مال خود را ميدهد پس از ايمان باصول ديانات صلاة و زكاة دو اصل از اصول فروع و دو چرخ دائره عبوديت است كه بدون اين دو اصل عبوديت بلكه ايمان تحقق نپذيرد.

وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا و نيز نيكوكار كسى است كه هر گاه عهدى بست بعهد خود وفا كند.

مفسرين گويند عهد اسمى است جامع بين نذر و عهد و قسم، و نيز شامل ميگردد آن عهد و ميثاقى كه يهوديها با رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بستند بلكه نظر به اينكه آيه در مقام مدح و تعريف مردمان با ايمان و با تقوى است ميتوان گفت مقصود از عهد اعم از واجب و مستحبّ است حتى آن قراردادهايى كه بعضى از مؤمنين با هم مى‏بندند شامل ميگردد زيرا وفاء بآن از محسنات ايمانى و اخلاقى بشمار ميرود، و همين طورى كه خداوند تعريف ميكند وفاكنندگان بعهد را مذمت مينمايد كسانى را كه عهدى مى‏بندند و عهد خود را ميشكنند و بر خلاف آن عمل مينمايند الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ سوره بقره آيه 25، در جزء اول راجع بموضوع نقض عهد اندازه‏اى بحث نموديم مراجعه نمائيد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 189

 وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ خداوند متصفين بصبر و كسانى را كه در ناملايمات و سختيهاى روزگار بردبارى مينمايند ستايش مينمايد، و در جزء اول اين تفسير اندازه‏اى راجع بفضيلت و خصوصيات صبر بحث نموديم تكرار نشود.

در اين مبارك آيه سه نوع از انواع صبر را شماره مينمايد و تماما داخل در محسنات اخلاقى و از فضائل بشرى بشمار ميرود.

فى البأس تفسير شده بفقر و سختى امور زندگانى و الضراء هر چيزى است كه بانسان ضرر رساند از مرض يا فوت مال يا مرگ اولاد و غير اينها و گفته‏اند تمامى ناملايمات و مصيبات روزگار كه تحمل آن دشوار باشد از فروع «ضراء» بشمار ميرود وَ حِينَ الْبَأْسِ تفسير بجهاد و خوف از اعداء شده در جبهه جنگ.

در اين آيات معجزنما كه از معدن وحى صادر گرديده ارائه ميدهد اوصاف و محسنات يك فرد كامل از بشر را كه بتمام معنى از جنبه روحانى، جسمانى، اخلاقى، بمنتهى درجه كمال رسيده و حائز مقام قرب گرديده.

زيرا كمال مرتبه روحانى بشر باين است كه چشم بصيرتش بنور ايمان مكتحل گردد و بطريق «علم اليقين» بلكه «عين اليقين» بفهمد و بوجدان قلبى بيابد و گواهى دهد كه هيچ موجودى مستحق معبودى و لايق مسجودى نيست مگر ذات احدى كه يگانه و منزه از شريك و نظير و مثل و ضد و ندّ است نه در مقابل حكمش حكمى و نه در مقابل قدرتش اقتدارى و نه در مقابل سلطنتش ضدى، و نه در مقابل اراده‏اش ندى.

از تغير و تبدل مصون و هيچ نقصان و انتقالى در قدس جلال و جمالش راه ندارد متصف بجميع اوصاف جمال و كمال منزه از جميع نقايص ممكنات و ساحت قدسش از تردد اوهام و افكار خالى.

بزرگ است خدايى كه نهايت عقول در اول مرتبه معرفتش متحير و افكار صاحب نظران در اشعه نور عظمت او كليل گرديده، مكان و مكانيات و زمان و زمانيات در سعه قيوميت و احاطت احديت او بى‏اثر و بى‏رونق گشته‏اند و هر چه در عقل و وهم و حواس                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 190

 گنجد ذات حق از آن منزه و مبرا است زيرا همه ممكن و حادث ميباشند و موجود حادث و ممكن جز ادراك حادث و ممكنى مثل خود نتواند كرد، غايت ادراك در اين مقام عجز است، اين است كه گفته‏اند «العجز عن درك الادراك ادراك».

و براى ايمان و مقام موحدين مراتب و درجاتى است كه اينجا جاى تفصيل آن نيست لكن اجمالا گوئيم چنانچه اهل دل گفته‏اند توحيد چهار مرتبه دارد.

توحيد ايمانى، توحيد علمى، توحيد حالى، توحيد الهى، اول مرتبه ايمان اقرار بزبان و تصديق بقلب است» و مرتبه آخر كه آن را توحيد اخص گويند اين است كه موحد در مرتبه يقين بجايى رسد كه آنچه هست در مقابل عظمت الهى ناچيز بيند و مضمون آيه كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ سوره قصص آيه 88، معاينه نمايد و بين اين دو مرتبه مراتب بسيار است و كتب بيشمارى راجع بعلم توحيد و سائرين الى اللَّه تأليف گرديده، لكن تحصيل علم توحيد و معرفت بحق تعالى بخواندن كتب و شنيدن ادله بتنهايى كافى نيست بايستى پس از مجاهده كه فرموده وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا از مرتبه نفس و خودخواهى سفر نمود و اين سفر بپيمودن مسافت نيست بلكه بپاى طلب و از خودگذشتگى بايستى قطع طريق نمود و زاد و توشه اين راه تقوى و ايمان است «چنانچه فرموده تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ «1» و از كمال ايمان بخدا ناشى ميگردد ايمان بآخرت و ايمان بملائكه كسى كه قدرت و عظمت الهى را غير متناهى دانست البته مخلوقات كه آثار قدرت و عظمت و كبريايى او ميباشند بى‏انتها ميداند پس ايمان بملائكه ناشى از كمال ايمان بخدا بشمار ميرود.

و چنانچه آيات قرآنى نشان ميدهد ملائكه انواع و اقسامى دارند أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ بيان كيفيت خلقت آنهاست و وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا بيان مراتب بعضى از آنهاست فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً بيان عمل آنان فَالزَّاجِراتِ زَجْراً صفت ايشان فَالتَّالِياتِ ذِكْراً مقامشان فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً اشاره بمرتبه عبوديت و فرمانبرى آنهاست و اينكه هر مرتبه‏اى از آنها موظف بر امر مخصوصى ميباشند وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ در شأن آنان است.

__________________________________________________

 (1) سوره بقره آيه 193                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 191

و نيز از كمال ايمان بخدا ايمان بارسال رسل و انزال كتب آسمانى است كسى كه خدا را بعلم و حكمت و رأفت شناخت ايمان دارد كه عبث و بيهوده‏كارى از ساحت قدس او مبرا است انسان را عبث خلق ننمود نتيجه خلقت عايد خود خلق ميگردد ذات بى‏زوال او بالاتر از آنست كه از وجود خلق بهره‏اى عايد وى گردد.

          (من نكردم خلق تا سودى كنم             بلكه تا بر بندگان جودى كنم) مثنوى‏

 و ارسال پيمبران از روى لطف است كه طريق هدايت را بخلق بياموزند و گر نه نقض غرض لازم مى‏آمد زيرا كه بدون راه‏نمايان كسى را ممكن نيست طريق حق را پيدا نمايد و در آن سلوك بنمايد و غرض از خلقت انسان و كمال او در مرتبه معرفت بحق و رسيدن بمقام عبوديت است ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ شاهد آنست و ديگر از تماميت برّ كه در آيه نام برده شد كمال جنبه طبيعى و عملى است در پيروى فرمان عقل و شرع كه از مراعات آن «عقل عملى» بكمال ميرسد و علامت بارز و ظاهر آن دو چيز است: يكى بذل مال بطورى كه مطابق دستور شارع اسلام انجام گيرد نه از روى سليقه و دلخواه و علامت آن مراعات نمودن مراتب مستحقين است كه احسان بهر كسى كه در خور مرتبه وى بايست مراعات گردد، و ديگر عبادت بدنى و جوارحى است كه بتمام قوى و اعضاء و جوارح در مقام عبوديت آن معبود يكتا بر آيد و فرد جامع آن نماز است كه نماز يك معجونى است ساخته شده از آنچه عبوديت بآن تحقق مى‏پذيرد و در نماز هر يك از اجزاء بدن بشايستگى اظهار عبوديت و ذلت خود و عظمت و بزرگى آفريننده خود مينمايد و اين طور عبوديت نيز ناشى ميشود از كمال ايمان.

سوم از خصوصيات برّ كه در اين مبارك آيه گوشزد بشر مينمايد امورى است كه راجع بحسنات اخلاقى است كه نسبت بآن نيز دو قسم مهم آن را تذكر ميدهد اول وفا نمودن بعهد بتمام اقسام آن كه عمل نمودن بآنچه انسان خود را ملتزم بآن گردانيده از محسنات اخلاقى بشمار ميرود چه داخل در عبادات باشد يعنى بفرموده شرع آنچه انسان خود را ملتزم بآن گردانيده واجب است مراعات مثل وفا بنذر و عهد و قسم و چه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 192

 راجع بمعاملات و معاشرات با خلق كه از حسن اخلاق حميده انسانى اين است كه بقول خود هر گاه بكسى قولى داد يا وعده داد بآن عمل نمايد و خلاف قول و وعده ننمايد دوم صبر در ناملايمات و آنچه منافى با طبيعت و موقعيت نفسانى است از سختيها و امورى كه در ايام حيات بانسان برخورد مينمايد كه آن نيز از كمال ايمان و عزم ثابت و قوت اراده است تحقق مى‏پذيرد.

أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ كسانى كه متصف باين اوصافند اينهايند اهل صدق و صفا و اينهايند اهل تقوى و پرهيزكارى كه از روى واقع و حقيقت بدون شائبه شرك و ريا اذعان نموده و بحلقه محكم توحيد چنگ زده و داراى ايمان و تقوى گرديده‏اند.

آرى كسى كه داراى صفت صدق گرديد ظاهرش آينه باطن و باطنش مطابق واقع گفتارش مطابق نياتش افعالش مطابق احوالش آنچه گويد آن كند آنچه اظهار نمايد واقع باشد دل و زبانش توأم ظاهر و باطنش يكسان، و صدق حقيقتى است وحدانى كه جامع تمامى محسنات اخلاقى و منشأ جميع نيكيهاى انسانى است.

پس از اينجا معلوم ميشود سرّ كلام معجزنماى الهى كه تمامى خيرات و محسنات را متفرع بر صدق و تقوى نموده كه چنين اشخاصى كه متصف باين صفات نامبرده ميباشند اينها در ايمان و ايقان در گفتار و كردار در عمل و رفتار راستگويانند و داراى ملكه حميده تقوى گرديده‏اند.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى‏ الْحُرُّ بِالْحُرِّ الخ خطاب بمؤمنين است كه قانون الهى در باره شما چنين جارى گرديده كه در مورد قتل و قصاص مرد آزاد در مقابل مرد آزاد قصاص شود و كشته شود عبد در مقابل عبد زن در مقابل زن.

اگر چه از ظاهر قوله تعالى كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ حكم لزومى و وجوبى استنباط ميگردد كه در مورد قتل معين است قصاص بمثل شود لكن بقرينه فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ‏ءٌ در مورد عفو و بخشش سلت كه هر گاه ولى دم قاتل را عفو كند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 193

 حكم وجوبى برداشته ميشود و بجاى آن ديه بگردن قاتل ثابت ميگردد.

فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ بقاعده عربيت فاتباع مبتدا و خبرش محذوف است يعنى بايستى قاتل در موقع ديه دادن بطور معروف تابع گردد و ديه بدهد براى گذشت و احسانى كه اولياى مقتول در باره وى مراعات نموده‏اند.

ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ و اين حكم كه در جايى كه ولى مقتول بگذرد و در عوض قصاص ديه بگيرد اين تخفيف است از طرف پروردگار شما كه از روى رحمت و رأفت حكم قصاص را سبك گردانيده.

از تفسير عياشى چنين نقل ميكنند كه او از صادق آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه فرموده قوله تعالى الْحُرُّ بِالْحُرِّ هر گاه مرد آزاد عبدى را كشت نبايد او را بكشند بلكه بايست او را بكتك سخت مجازات نمايند و از وى ديه بگيرند و هر گاه مردى زنى را كشت اولياء او مخيرند در اينكه ديه بگيرند يا نصف ديه او را بدهند و قصاص نمايند و اخبار ديگرى نيز در اين خصوص رسيده كه فقهاء در كتب فقهيه متعرض گرديده‏اند.

فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ در اين جمله دو احتمال داده شده يكى پس از عفو و ديه اگر ولى دم يعنى اولياى مقتول قصاص كنند بر آنان است عذاب اليم.

و ديگر هر گاه قاتل بعد از تخفيف و عفو از طرف اولياء مقتول باز فساد كند و آدم‏كشى نمايد فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ كه در دنيا قصاص ميشود يا در آخرت مجازات سخت مى‏بيند يا هم در دنيا بكيفر اعمال مجازات ميشود و هم در آخرت مبتلا بعذاب و شكنجه ميگردد، قول دوم بسياق آيه نزديكتر است.

اگر روح حقيقت‏بين در كسى پيدا شود بخوبى تواند از همين قانون قصاص پى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 194

 ببرد بچگونگى شريعت اسلامى و بفهمد كه تمام قوانين و مقررات آن روى ميزان اعتدال واقع گرديده نه بطرف افراط رفته و نه بطرف تفريط.

چنانچه گويند طائفه يهود بطرف افراط رفته فقط قصاص ميكنند ديه گرفتن را درست نميدانند نصارى بطرف تفريط رفته قصاص نميكنند بلكه يا عفو ميكنند يا ديه ميگيرند و قبل از بعثت حضرت رسول بين اعراب قانون معينى در كار نبوده گاهى قصاص ميكردند گاهى ديه ميگرفتند و هر گاه از اشراف و بزرگان طائفه آنان كسى كشته ميشد مراعات تعادل بين آنها نميكردند بلكه در عوض يك مرد دو مرد و در عوض يك زن يك مرد و در عوض عبد مرد آزاد را قصاص مينمودند بلكه در عوض يك فرد از اغنياء چند نفر از فقراء را اعدام مينمودند و اينطور وحشى‏گرى بين آنان دائر بود تا وقتى كه خورشيد اسلام طلوع نمود و قانون قصاص تأسيس گرديد.

آرى قانون اسلامى است كه بحرارت افراط و برودت تفريط از حق و درستى منحرف نگرديده و قانون عدلى در جامعه بشرى استوار نموده.

ببين چگونه از يك طرف در قصاص مساوات را مرعى داشته غنى و فقير در عرض هم مرد بمرد زن بزن عبد بعبد و از طرف ديگر قاتل را بكيفر عمل خود تحت اختيار اولياء دم قرار داده اگر خواهند قصاص كنند و اگر خواهند ببخشند، و نيز نظر بمراعات اجتماعى عفو و بخشش را رجحان داده بر قصاص، و با اينكه جانى بسبب گناه كبيره فاسق و مطرود گرديده و باين عمل خود را در معرض غضب حق تعالى و مستحق عذاب گردانيده باز وى را در تعداد اخوت و برادرى ولىّ دم بشمار آورده آنجا كه فرموده فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ‏ءٌ كه اينطور بيان دلالت واضح دارد كه بمقتضاى عاطفه بشرى و مراعات دينى بايستى ولى خون عفو نمايد در بعضى از تفاسير راجع بموضوع قصاص بيان خوبى دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم چنين گويد ملل متمدنه اعتراض نموده‏اند به اينكه قوانين مدنيه تجويز قصاص نميكند و در اجتماعات امروزه قصاص كردن و فردى را از بين بردن نزد انسان متمدن مستهجن و غير معقول است و طبيعت بشرى از آن نفرت دارد و و جدان انسانى مانع از آنست                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 195

 و نيز گويند بكشته شدن اول فردى از بشر از بين رفت و مفقود گرديد و بقصاص و كشته شدن جانى جبران نميشود بلكه فقدانى است بر فقدانى.

و نيز گويند قصاص كردن و آدم‏كشى ناشى از حب انتقام است و چنين صفتى كه از صفات نكوهيده بشمار ميرود بايستى بسبب تربيت عامه از بين خلق برطرف گردانيد نه اينكه تجويز نمود تا اينكه اين صفت در انسان قوى گردد و بر آن افزوده شود.

پس بايد قاتل و جانى را تربيت نمود بعقوبات سخت مثل زندان در مدت بسيار با اعمال شاقه و نيز گويند بايست آدم خونى را معالجه نمود زيرا كه معلوم ميشود مرض عصبانيت در وى شديد است، و عقل وى ناقص است كه چنين عملى از وى بروز نموده خلاصه چنين گويند قوانين اجتماعيات امروزه و قوانين مدنيه كه ملل راقيه وضع نموده‏اند از قصاص كه قتل نفس بنفس باشد انكار دارد بدليل اينكه اجتماعيات از وجود افراد تشكيل ميگردد و بايست كارى كرد كه افراد زياد گردند نه اينكه بقصاص كردن كم شوند.

پاسخ‏

قرآن از تمام اين اعتراضات بيك آيه جواب ميدهد مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً سوره مائده آيه 35.

كسى كه يك فرد از بشر را اعدام نمايد در غير مورد قصاص يا در زمين فساد كند مثل اين ماند كه تمام مردم را اعدام نموده و بعكس كسى كه يك نفر را احيا نمايد گويا تمامى افراد بشر را حيات بخشيده.

و شايد سرش اين باشد كه چون قوانين جاريه بين بشر اگر چه وضعى اعتبارى است يعنى باعتبار مصالح جامعه بشرى تأسيس شده لكن يك فرد با تمام افراد در صدق انسانيت مساوى ميباشند پس كسى كه يك فرد را اعدام نمايد گويا تمام مردم را اعدام نموده زيرا كه آن انسانيت مشتركه بين افراد راجع بيك فرد نيز صادق آيد و چگونه ملل متمدنه در موقع جنايت و قصاص و رفع فساد جايز نميدانند كشتن‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 196
و اعدام نمودن جانى را لكن براى استقلال ملتشان و قوميتشان و رياستشان چه مليون و ملياردهاى بشر بى‏گناه را اعدام مينمايند و هيچ باك ندارند علاوه در نظر اسلام انسانى محترم و خون او با قيمت است كه بر دين توحيد باشد و وزن جامعه بشر با وزن يك نفر موحد مساوى (بلكه بالاتر است). (پايان) وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ در اين مبارك آيه يك عالم معنى مندرج است از حيث فصاحت و بلاغت بمرتبه‏اى است كه بشهادت اهل لسان و علماى عربيت اين كلام فوق كلام بشرى بشمار ميرود، و نيز از جهت معنى بيك جمله مختصر سرّ حكم قصاص را بنيكوتر وجهى و شيرين‏تر بيانى اظهار نموده كه بهمين آيه ميتوان از تمام اعتراضاتى كه در اين قانون خدايى تأسيس شده جواب داده شود.

قصاص اگر چه بظاهر اعدام حيات است لكن بچند جهت در واقع سبب و مؤيد حيات ميشود: اول وقتى كه افراد دانستند كه قانون بر اين مقرر شده كه هر كس كسى را كشت بكيفر عملش وى را مى‏كشند براى حفظ جان خود كه طبيعى هر كسى است هيچ وقت پيرامون چنين عملى نميگردد، و در ثانى كسى كه بدون جهت برادر دينى و ملى خود را بكشد معلوم ميشود آن يك آدم خون‏خوار مفسد جنايت‏كارى است و چنين كسى در جامعه بشرى مثل يك عضو فاسدى ماند كه اگر آن را قطع نكنند فساد آن بباقى اعضاء سرايت نموده و تمام اعضاء بدن را فاسد مينمايد.

و ديگر اگر عفو و ديه فقط بدون قصاص تعيين شده بود ممكن بود در پاره‏اى از مردم فساد واقع گردد به اينكه نظر بحب انتقام بين اولياى دم و قاتل و كسان وى نزاع واقع گردد و كسان كشته شده در مقام انتقام بر آيند و عوض يك خون خونهايى ريخته شود و نفوسى از بين برود و كينه و عداوت دامنه وسيعى پيدا نمايد و مدتهايى باقى ماند اين است كه فهم بعضى از اسرار قصاص را نسبت ميدهد بصاحبان عقل و متفرع ميگرداند تقوى را بر قصاص نظر به اينكه بقصاص باقى افراد از جنايت‏كارى و آدم‏كشى خوددارى مينمايند و براى حفظ جان خود چنين جنايتى نمينمايند.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 197

 [سوره البقرة (2): آيات 180 تا 185]

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (181) فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (182) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183) أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184)

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185)

ترجمه:

براى شما ثبت شده كه وقتى يكى از شما را مرگ برسد اگر مالى باقى گذارده وصيت كند براى پدر و مادر و نزديكان بطور شايستگى در عرف و اين كار سزاوار مقام پرهيزكاران است،

پس كسى كه تبديل نمايد وصيت را پس از شنيدن گناه بر كسى است كه بر خلاف وصيت عمل نمايد بدرستى كه خداوند شنوا و داناست،

و كسى كه بترسد كه از وصيت بوارث جفا و ستمى وارد شود و در مقام اصلاح آن بر آيد گناهى بر آن نيست زيرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است،

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد نوشته شده و فرض گرديده براى شما روزه چنانچه براى كسانى كه پيش از
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 198

 شما بودند (از امم سابقه) شايد شما پرهيزكار گرديد،

روزهاى معينى است براى روزه (ماه رمضان) پس كسى كه از شما مريض باشد يا مسافر پس بهمان عدد از غير رمضان روزه دارد و كسانى كه طاقت روزه ندارند عوض هر روزى فدا دهند بقدرى كه يك نفر گرسنه سير شود و كسى كه بر نيكى بيفزايد (و بيش از يك گرسنه سير كند) اين كار براى او بهتر است و روزه گرفتن بهتر است براى شما اگر فوائد روزه گرفتن را بدانيد،

ماه رمضان آن ماهى است كه قرآن در آن ماه فرود آمده براى هدايت بشر و راهنمايى خلق و براى امتياز بين حق و باطل پس از شما كسى كه مشاهده نمايد ماه را بايست روزه بگيرد، پس كسى كه مريض يا مسافر باشد بهمان عدد از غير ماه رمضان روزه دارد خداوند براى شما خواسته آسانى را و نخواسته سختى و ناگوارى را و بايد تكميل كنيد عدد را (ماه رمضان را) و خدا را بعظمت و بزرگى ياد كنيد بر اينكه شما را بدين اسلام هدايت نموده كه شايد شما سپاس‏گزار باشيد.

توضيح آيات‏

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ ظاهرا از اين جمله «كتب عليكم» حكم لزومى بر مى‏آيد و دلالت دارد بر وجوب وصيت كه هر كسى هنگام مردنش اگر مالى دارد بايستى وصيت كند و براى پدر و مادر و نزديكان براى هر يك سهمى از مال خود معين نمايد خصوصا بقرينه حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ كه در آخر آيه ذكر شده لكن نظر بآياتى كه راجع بارث رسيده و ورثه معين شده جمع بين آيات اينطور ميشود كه نسبت بخويشاوندان حكم وجوبى برداشته ميشود لكن استحباب آن بحال خود باقى ميماند.

و بعضى از مفسرين گفته‏اند بقرينه قوله سبحانه حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ قطع نظر از جمع بين آيات استحباب استفاده ميشود زيرا اگر وصيت حكم وجوبى بود بايستى بفرمايد حقا على المؤمنين يعنى چنين كارى براى مؤمنين محقق گرديده و چون مرتبه تقوى فوق مرتبه ايمان بشمار ميرود اين است كه متفرع گردانيده                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 199

 وصيت نمودن را بتقوى كه لازمه آدم متقى اين است كه هنگام مردنش وصيت نمايد براى خويشاوندان خود و آنان را از مال خود محروم ننمايد و لو اينكه براى او واجب نيست لكن تقوى مقتضى اين است كه شخص با تقوى در هر عمل نيكى اقدام نمايد.

و چقدر اخبار و احاديث در فضيلت وصيت وارد شده چنانچه از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت كنند كه فرموده‏

 «من مات بغير وصية مات ميتة الجاهلية»

و در حديث ديگر فرموده «از شما كسى نخوابد مگر آنكه وصيت‏نامه وى زير سرش باشد» و وصيت دو قسم است يكى وصيت و توصيه بحق چنانچه عمل بزرگان و دانشمندان چنين بوده كه مخصوصا هنگام مردنشان اهل و اولاد و خويشاوندان خود را جمع مى نمودند و آنها را توصيه بحق و درستكارى و تحصيل علم و عمل نيكو و ايمان و تقوى مينمودند، و ديگر وصيت بمال است، و در مقدار وصيت بمال نيز اخبارى دارد كه زيادتر از ثلث نبايد وصيت نمود بلكه كمتر از ثلث نيز بهتر است، در حديثى از رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه سعد مريض شد و حضرتش بعيادت او رفتند گفت يا رسول اللَّه من مال بسيار دارم و وارث من فقط يك دختر است آيا تمام مال خود را وصيت كنم بدهند فرمود نه گفت دو برابر آن را بدهند فرمود نه، گفت نصف آن را فرمود نه گفت سه يك آن را فرمود آرى و ثلث هم زياد است، پس از آن فرمود اگر فرزندان خود را بخوبى گذارى بهتر از آنست كه آنها را بفقر بگذارى كه محتاج بديگران باشند اين است كه وصيت بر ثلث قرار گرفت بلكه از اين حديث بر مى‏آيد كه ثلث نيز زياد است بهتر اين است كه كمتر از ثلث نيز وصيت كند.

فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ كسى كه تغيير دهد وصيت را بعد از آنكه استماع وصيت نمود پس چنين كسى گنه كار ميگردد، ضمير «اثمه ببدله» راجع است يعنى كسى كه وصيت را تبديل نمود و باقى ضمائر راجع بوصيت است.

از اين آيه معلوم ميشود كه عمل بوصيت واجب است بلكه از ظاهر آيه چنين                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 200

 بر مى‏آيد كه عمل بوصيت واجب ميشود براى هر كسى كه استماع وصيت نمايد اعم از وصى يا غير وصى، لكن آيه بعد و آيات و اخبار ديگر تخصيص ميدهد وجوب را بوصى و آن كسى كه تعيين براى عمل بوصيت شده.

فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً گويند در قرائت موص بين قراء اختلاف است ابن كثير و نافع و ابو عمر «من موص» قرائت كرده‏اند و از موصى يوصى ايصاء مأخوذ باشد و باقى قراء «من موص» بتشديد صاد قرائت نموده‏اند بنا بر اينكه از وصى يوصى توصية مأخوذ باشد لكن معنى يكى است.

 «جنفا» جنف بمعنى ميل و انحراف است يعنى كسى كه بترسد كه موصى و وصيت كننده در وصيت كردن انحراف از حق نموده.

فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ در جايى كه موصى از طريق حق و درستى در وصيت نمودن انحراف نموده پس در اصلاح نمودن آن گناهى نيست زيرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است.

در تفسير قمى از صادق آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكند كه «هر گاه مردى وصيت نمود براى وصى جايز نيست وصيت را تغيير دهد مگر وقتى كه بغير طريق حق و بغير آنچه خداوند دستور فرموده وصيت كرده باشد و در وصيت مراعات جهت اعتدال ننموده و ظلم و تعدى بورثه نموده كه در چنين موقعى وصى را رسد كه وصيت را روى ميزان حق و درستى آورد مثل مردى كه وى را ورثه‏اى باشد و تمام مال خود را براى بعضى از ورثه قرار دهد و بعضى ديگر را از مال خود محروم گرداند در چنين موقعى وصى را رسد كه روى ميزان حق مال را تقسيم نمايد و همين است مقصود از قوله تعالى جَنَفاً أَوْ إِثْماً زيرا كه جنف، ميل ببعضى ورثه است و «اثم» اين است كه امر كند بعمارت خانهاى ويران و گرفتن مسكر پس در چنين موقعى وصى را رسد كه بوصيت عمل نكند يا تغيير در آن دهد.

خلاصه از آيه بضميمه روايات چنين بر مى‏آيد كه اگر وصيت روى ميزان عدل

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 201
بدون تعدى و انحراف از حق و بقدر ثلث يا كمتر واقع گرديد براى وصى لازم است كه بوصيت عمل نمايد لكن در جايى كه انحراف در وصيت واقع گرديده يا وصيت بامر نامشروعى شده باشد وصى را رسد كه بطريق شرع و قانون اسلام اصلاح نمايد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ خطاب بمؤمنين است كه اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد براى شما نوشته شده و ثبت گرديده روزه.

از اين آيه چنين استفاده ميشود كه تكليف روزه اختصاص بمؤمنين دارد و شامل تمامى افراد بشر نميشود، و اصلا در اينكه آيا كفار مكلف بفروع ميباشند همان طورى كه مكلف باصول ميباشند يا نه بين دانشمندان گفتارى است بيشتر از مفسرين و فقها قائلند كه كفار همين طورى كه مكلف باصولند مكلف بفروع نيز ميباشند و اين آيه كه خطاب بمؤمنين نموده و حكم روزه را اختصاص بآنها داده نفى تكليف از كافرين نميكند زيرا كه مفهوم ندارد كه بآن نفى تكليف از غير مؤمنين كند همين قدر از حكم آنها راجع بروزه ساكت است و ببرهان در محل خود ثابت گرديده كه كفار هم مكلف باصول اسلامند و هم مكلف بفروع اسلام.

و اتفاقى بين تمام ملل اسلامى است كه رسول خاتم براى جن و انس رسول و پيمبر بوده نه فقط براى يك دسته‏اى كه گرويده‏اند بدليل اينكه يك جا خطاب بعموم مردم نموده ميفرمايد يا أَيُّهَا النَّاسُ يك جا خطاب بجن و انس مينمايدا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ‏

 يك جا خطاب را مخصوص بمؤمنين مينمايد (يا ايها المؤمنون) و اينجا كه تخصيص بمؤمنين مينمايد مثل اين است كه بفرمايد يا ايها المصدقون شما كه گرويده‏ايد و پيرو اسلام گرديده‏ايد داخل گرديد در ضيافتخانه ما (چنانچه از رسول اكرم است «ادعوكم الى ضيافة اللَّه».

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ بقانون عربيت صيام مصدر از باب ثلاثى مجرد است مثل قيام و در لغت بمعنى امساك
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 202

 است و در عرف شرع در امساك مخصوصى استعمال شده يعنى امساك در وقت معين باندازه معين از چيزهاى معين.

كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ از پيمبران و امم آنها، در تفسير مجمع البيان مينويسد در اينجا چند قول است:

1- روزه‏اى كه بر ما واجب گردانيده تشبيه نموده بروزه‏اى كه بر امم پيش از ما واجب بوده و تشبيه از جهت وقت و عدد نيست بلكه از جهت اصل تشريع و وجوب روزه است. «ابى مسلم و جبائى» 2- بر ما روزه ماه رمضان واجب شد چنانچه بر نصارى واجب بود و آنها ماه رمضان در هر وقت واقع بود در زمستان و تابستان روزه ميداشتند بعد روزه را تخصيص دادند بايام ربيع و در عدد زياد كردند. «شعبى و حسن» لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ وجوب روزه براى اين است كه شايد شما متقى و پرهيزكار گرديد.

جبائى و بعضى ديگر از مفسرين گفته‏اند لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ يعنى تا آنكه قلب شما رقيق و لطيف گردد و بتوانيد از معاصى خوددارى نمائيد.

و بروايت هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام سؤال ميكند از حكمت روزه پاسخ فرموده «روزه واجب شد براى اينكه غنى و فقير يكسان باشند و اغنياء الم گرسنگى را بچشند و بفقير ترحم نمايند. «پايان» گويا خطاب بمؤمنين است كه براى شما نوشته شده امساك نمودن و خوددارى كردن از پيروى شهوات نفسانى كه در مدت معدودى جلو شهوات خود را بگيريد شايد باين وسيله داراى تقوى گرديد و با ملائكه علويين آشنا شويد زيرا اگر پرده طبيعت جلو نفس ناطقه بشر را نگيرد شأنيت آن را دارد كه از مرتبه طبيعت بالا رود و بمقام روحانيين واصل گردد.

و چنانچه بعضى از مفسرين گفته‏اند روزه سه درجه و سه مرتبه دارد: روزه عوام                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 203

 روزه خاص، روزه خاص الخاص، روزه عوام فقط امساك نمودن است در طول نهار با قصد معين و خوددارى نمودن از آنچه در شرع مطهر منع نموده و آن را مبطل روزه قرار داده، روزه خواص امساك نمودن از همان امور معين است باضافه از هر چه عمل آن منافى با تقوى است از ديدنيها و شنيدنيها و غير آن، و روزه خاص الخاص امساك مما سوى اللَّه است يعنى خوددارى نمودن از همم دنى و افكار دنيوى و قلب خود را بازداشتن از هر چه غير خداست بالكلية از امور دنيا مگر اينكه تهيه و مقدمه براى انجام دادن امر دين و توشه آخرت باشد.

روزه زبان نگاه‏دارى آن است از دروغ، فحش، تهمت، غيبت و امثال اينها، روزه چشم خوددارى نمودن از نظر ناروا كردن بغير محارم و بآنچه ممنوع است نظر نمودن بآن، روزه گوش خوددارى نمودن از استماع آنچه نهى شده از غنا و غيبت و امثال آن، و روزه نفس عبارت از ترك آرزو و آمال دنيوى و ترك شهوات نفسانى است، روزه قلب تخليه آن است از محبت دنيا و زينت آن روزه روح تخليه آن است از آرزوى نعمتهاى اخروى، روزه سر قطع نظر نمودن بغير خدا يعنى باز داشتن روح و روان از آنچه غير اوست.

أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ چون خداوند امت اسلامى را بامت وسط معرفى نموده آنجا كه فرموده لتكونوا أُمَّةً وَسَطاً اين است كه در مقررات و قوانين حد وسط را مراعات نموده كه نه مايل بطرف افراط باشد و نه مايل بطرف تفريط نه چنان در شهوات نفسانى فرو روند مثل حيوانات كه بجز خوردن و پيروى شهوات چيز ديگرى نميدانند و در نتيجه روح و روان خود را كدر و تاريك گردانند، و نه مثل مرتاضين كه بقدرى بر خود تنگ گيرند كه بدن را ضعيف و ناتوان گردانند هيچيك از اين دو طريق درست بنظر نمى‏آيد زيرا كه روح و بدن در هم تأثير كامل دارند اگر بدن ضعيف و ناتوان گردد و مريض شود بروح لطمه كلى وارد مى‏آيد، و نيز اگر روح فعاليت خود را انجام ندهد و خود را از اسارت شهوات آزاد ننمايد آن وقت روح كه حقيقت انسانى و سلطان بدن است ضعيف ميگردد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 204

 و بر انجام دادن وظيفه خود ديگر قدرت ندارد.

حد وسط همان تعليمات قرآنى است كه در روزه‏هاى معينى مثل ماه رمضان روزه را فرض و واجب نموده كه حد اقل امساك نمودن است از بعض چيزهاى طبيعى در ايام معدودى مثل خوردن و آشاميدن و جماع نمودن و خوددارى نمودن از پاره‏اى از چيزهاى ديگر از آنچه در شرع منور در روزه ماه رمضان دستور فرموده و اين اندازه را حد وجوب قرار داده لكن زياد بر اين را در روزه‏هاى ديگر خصوصا در ماه رجب و شعبان و ايام ذى الحجه روزه آن را مستحبّ گردانيده بلكه بهتر اين است كه انسان در تمام اوقات در خوردن و آشاميدن و باقى حظوظات طبيعى باندازه‏اى جلو نفس خود را بگيرد تا آنكه صفاى قلب پيدا كند و قدرى از شهوات نفسانى وى كاهيده گردد.

          «اندرون از طعام خالى دار تا             در آن نور معرفت بينى‏

         تهى از علم و معرفتى             كه پرى از طعام تا بينى»

 «سعدى» فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ چون در شريعت اسلام حفظ سلامتى بدن خيلى اهميت دارد و بايستى چنين باشد زيرا كه بدن مركوب روح است و بايد بار او را بمنزلى كه براى وى مهيا شده برساند اگر انسان مريض و ناتوان باشد چگونه تواند در عبادت كوشش نمايد و در تحصيل علم و معرفت برآيد و بسعادت نائل گردد اين است كه دستور رسيده كسى كه مريض باشد بطورى كه روزه اندك زيانى بوى رساند، يا در سفر باشد كه در سفر مشقت روزه زيادتر است در اين دو موقع بايستى افطار نمايد و در روزهاى ديگر تلافى كند كه هم از ضرر و مشقت محفوظ ماند و هم از فوائد روزه محروم نگردد.

وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ بسيارى از مفسرين گويند ها در «يطيقونه» راجع بصوم است و چنين تفسير كرده‏اند كسى كه طاقت روزه را دارد مخير است بين روزه داشتن يا فديه دادن بمدى از طعام در                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 205

 ابتداى اسلام براى سهولت دستور اينطور بود، بعد از آن اين حكم نسخ گرديد و روزه معين شد بقوله تعالى فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ و در تفسير يطيقونه سه قول است:

1- براى كسانى كه طاقت روزه دارند مخيرند بين روزه گرفتن و فديه دادن و روزه گرفتن بهتر است. «ابن عباس و شعبى» 2- مقصود از آنهايى كه طاقت ندارند زنهاى حامله و شيرده و اشخاص پير است پس از آن حكم نسبت بحامله و مرضعه نسخ گرديد. «حسن و عطا» 3- يطيقونه، كسى كه طورى گردد كه طاقت روزه نداشته باشد و بنا بر اين معنى آيه نسخ نشده.

و بعضى از اصحاب ما از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده كه در معنى آيه كه فرموده «كسانى كه طاقت روزه دارند لكن براى پيرى يا عطش يا شبه آن نتوانند روزه بگيرند عوض هر روزى بايستى يك مدى از طعام بدهند.

و نيز على بن ابراهيم از صادق آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه فرموده وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ يعنى كسى كه در ماه رمضان مريض شد و افطار كرد پس از آن وى را بهبودى حاصل گرديد و ماه رمضان ديگر رسيد و قضا نكرد بايستى قضاى روزه را بگيرد و براى هر روزى مدّى از طعام تصدق نمايد. «طبرسى» فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ با اينكه فديه دادن و انفاق نمودن عمل خوبى است لكن روزه گرفتن بهتر است براى شما اگر فائده روزه داشتن و امساك كردن را ميدانستيد اين حكم در موقعى بوده كه مؤمنين مخير بودند بين روزه گرفتن و فديه دادن اما پس از آنكه حكم تخيير نسخ گرديد و روزه گرفتن براى اشخاص توانا تعيين گرديد ديگر روا نيست روزه را تبديل نمود بانفاق و ظاهرا حكم تخيير مورد پيدا نمى‏كند زيرا براى آدم مكلف سالمى كه مسافر نباشد معين است روزه گرفتن و براى مريض و مسافر معين است افطار و فديه دادن اگر قضا نكنند مگر راجع بزن پير و مرد پير كه ممكن است آيه را تخصيص دهيم در

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 206

 مورد آنها كه اگر روزه براى آنها مشقت‏آور باشد بتوانند عوض روزه هر روزى مدى از طعام انفاق نمايند و اگر با مشقت و ضعف پيرى روزه بگيرند براى آنان بهتر است.

و ممكن است گفته شود اين جمله اخير آيه در مقام تأسيس حكم نيست بلكه در مقام فضيلت روزه است كه با اينكه انفاق و بذل مال عمل بسيار نيكى است روزه و امساك نمودن از مشتهيات نفسانى رجحان دارد بر بذل مال.

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ اول بطور اجمال گوشزد مؤمنين مينمايد كه حكم روزه براى شما تأسيس شده چنانچه بر پيمبران سابق برين و تابعين آنها نيز قانون روزه مقرر بوده. پس از اين در آيه اخير تفصيل ميدهد چگونگى روزه را كه بايستى در چه اوقاتى روزه گرفت و وظائف روزه‏دار چيست.

اين است كه مدت روزه داشتن را ماه رمضان مقرر ميدارد و اشاره بفضيلت اين ماه دارد قوله تعالى الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ نزول فرود آمدن چيزى را گويند كه از مرتبه عالى تنزل نموده بمرتبه دانى و فرق است بين نزول و انزال كه نزول فرود آمدن شى‏ء است دفعة و انزال فرود آمدن شى‏ء است بتدريج و راجع بفرود آمدن قرآن بهر دو قسم در كلام اللَّه اشاره دارد مثل همين آيه و امثال آن دلالت دارد كه قرآن دفعة بر رسول اللَّه فرود آمده و در سوره اسراء آيه 106 فرموده وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا كه اين آيه دلالت دارد كه قرآن بتدريج نازل گرديده و بظاهر اين دو آيه با هم تنافى دارد و براى رفع تنافى بعضى گفته‏اند نظر ببعض روايات قرآن اول در آسمان دنيا نازل گرديد و بعد بتدريج در مدت بيست و سه سال آيه آيه فرود آمده و بعضى گفته‏اند مقصود از نزول قرآن آن اول آيه‏اى بود كه در ماه رمضان نازل گرديد نه تمام قرآن و ممكن است گفته شود قرآن در شب قدر يك دفعه بقلب مباركش فرود آمده بدون واسطه و بعد بتدريج هر وقتى در موقع خود بتوسط جبرئيل حضرتش مأمور گرديده كه آيه آيه بر مردم تبليغ نمايد زيرا كه عالم معنى و باطن عالم جمع است و عالم حس و ظاهر عالم تفرقه و جدايى است پس گوئيم قرآن باعتبار حقيقت كه از عالم ذكر حكيم است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 207

 يك دفعه بر قلب مبارك پيمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرود آمد در عالم ظاهر چون عالم تفرقه است باين اعتبار آيه آيه بتدريج بر بدن مباركش فرود آمده پس باين اعتبار آيات با هم جمع ميشود ماه مبارك رمضان ماهى است كه قرآن كه كتاب آسمانى و كلام سبحانى است از معدن فيض رحمانى فرود آمده و طريق هدايت و سعادت بشر را بنيكوتر بيانى و مليح‏ترين و شيرين‏ترين گفتارى ارائه ميدهد چنين كتاب جامعى در اين ماه فرود آمده و آن را قرآنش ناميده‏اند نظر به اينكه جامع و منطوى تمامى دستورات و قوانين جامعه بشرى است و فرقانش گويند نظر به اينكه جدا كننده بين حق و باطل است.

فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ پس از شما كسى كه ماه رمضان را مشاهده نموده يعنى بطور قطع و يقين دانست كه داخل ماه رمضان گرديده موظف است كه حتما روزه بگيرد و اين حكم عمومى قطعى است كه تمام افراد بالغ عاقل سالم حاضر در موقع مشاهده ماه بايستى روزه بگيرند مگر اشخاصى كه در اين آيه و آيات ديگر استثناء گرديده‏اند و از حكم عموم خارج شده‏اند، وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ و كسانى كه در اين آيه از حكم روزه خارج گرديده‏اند عده‏اى از افراد مكلفين ميباشند 1- مريض است، 2- مسافر، 3- شيخ و شيخه و غير اينها كه از عموم خارج گرديده‏اند و فقهاء در كتب فقهيّه حدّ مرض را معين نموده‏اند كه آن مرضى كه افطار واجب مى‏گردد آن مرضى است كه بروزه داشتن بر شدت آن افزوده شود يا طولانى گردد يا اصلا در مورد مرض واقع شود كه روزه باعث توليد مرض شود كه در چنين مواردى بايستى بحكم قرآن افطار نمود و حد سفر و مسافر كه چه مسافرى و در چه سفرى بايست افطار نمود آن را نيز در كتب فقهيه فقهاء عنوان نموده‏اند و همچنين باقى افرادى كه از روزه معافند آن را نيز محدود نموده‏اند اينجا جاى بيان آن نيست.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 208

 يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ در عسر و يسر گويند ابو جعفر يزيد بن قعقاع در همه جاى قرآن سين را حركت داده عسر و يسر خوانده و باقى قراء سين را ساكن نموده‏اند.

وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ بعضى لتكملوا بتشديد ميم قرائت كرده‏اند و باقى بتخفيف ميم و بين علماى تفسير گفتگو است كه آيا واو (و لتكملوا) كه واو عطف است عطف بكجاست و لام آن كه لام تعليل است متعلق بكجاست و غرض چيست (فراء) گفته كه لام متعلق بمحذوف است و در معنى چنين است كه اين حكم را مشروع نمودند براى آنكه عدد را تمام كنيد مثل اينكه خداوند در حكايت حضرت موسى فرموده وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ يعنى بابراهيم ملكوت آسمان و زمين را نشان داديم براى اينكه از جمله يقين كنندگان باشد، و زجاج گفته «و لتكملوا» عطف بآيه جلو است و معنى آيه چنين است كه خداوند براى شما آسانى اراده نموده و سختى و زحمت اراده ننموده و اراده يسر و نفى عسر براى اين است كه كار براى شما آسان گردد و عدد ماه را تمام بدانيد پس بنا بر معنى اول فعل متعلق بمحذوف است و بنا بر قول ثانى فعل متعلق بخود جمله است و نيز در اينكه مقصود از عدد چيست دو قول است:

1- مقصود عدد ماه رمضان است.

2- مقصود عدد ايامى است كه در مرض يا مسافرت افطار شده كه بايستى عدد را نگاه داشت تا قضاء كنيد.

وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ در اينجا نيز دو قول گفته‏اند قولى اين است كه براى اينكه خداوند شما را هدايت نموده بدين اسلام و موفق گردانيده شما را بروزه گرفتن كه صفاى قلب شما در آن است بايستى خدا را بعظمت و جلال و بزرگى ستايش نمائيد.

قول ديگر مقصود از «وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ» تكبير نماز عيد است كه در روز عيد بگويند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 209

 «اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر و للَّه الحمد على ما هدانا و له الشكر على ما اولانا».

بزرگوار خداى رحمن و رحيمى كه مكرر در كتاب كريم بتوسط پيمبر رحمت خود اعلان مينمايد كه من نسبت ببندگان خود رءوف و مهربانم اگر حكمى ميكنم براى سعادت آنان است اگر منعى ميكنم براى رفع ضرر ايشان است در جايى گويد ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «1» سوره مائده آيه 9 وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ «2» سوره نساء آيه 31.

آرى عالم خلقت و تمامى موجودات كه گل سرسبد آن وجود انسانى است جز ظهور رحمت حق تعالى چيز ديگرى نيست عالم وجود همان تظاهرات فيض منبسط سبحانى و نمايش رحمت واسعه صمدانى است فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها آثار شى‏ء بعينه ظهور وى است و وجود موجودات بعينه فيض حق تعالى و ظهور رحمت اوست.

خلاصه- در فضيلت ماه رمضان از طرف پيمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و ائمه طاهرين بقدرى اخبار و احاديث رسيده كه زبان عاجز از گفتار و قلم قاصر از بيان است چنانچه گفته‏اند اين ماه ماه قرآن و ماه ايمان است و ماهى است كه قبول ميشود در آن صدقات و نازل ميگردد در آن بركات و گفته‏اند ماه رمضان در ماهها مثل قلب است در بدن و مثل انبياء ماند در بين مردم.

بروايت سلمان فارسى چون روز آخر شعبان شد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم خطبه‏اى مشتمل بر حمد و ثناى الهى انشاء فرمود پس خطاب بمردم نمود كه ايها الناس بر شما

__________________________________________________

 (1) خدا اراده نكرده كه شما را بمشقت و زحمت اندازد لكن مراد او اين است كه شما را طاهر گرداند (و اراده ننموده ظلم و تعدى نمايد ببندگان خود)

 (2) خدا ميخواهد براى شما بيان كند (آنچه را كه خير و سعادت شما در آن است) و راه نمايى كند شما را بسنن و طريق كسانى كه پيش از شما بودند و توبه شما را بپذيرد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 210

وارد شد بزرگ ماهى ماه مبارك رمضان ماهى است كه در آن شبى است كه بهتر از هزار ماهست اى مردم چه ماه بزرگى بر شما سايه افكنده بزرگ ماهى است كه خداوند روزه‏اش را واجب و نماز شبش را مستحبّ گردانيده تا آنجا كه ميفرمايد ماهى است كه اولش رحمت و وسطش مغفرت و آخرش آزادى از آتش جهنم است تا آخر حديث كه مفصل است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 211

 [سوره البقرة (2): آيات 186 تا 189]

وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186) أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (187) وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏ وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189)

ترجمه:

و هر گاه سؤال كنند از تو بنده‏گان من از من بدانند كه من نزديكم و اجابت ميكنم دعوت هر كسى كه مرا بخواند پس بايد دعوت مرا اجابت نمايند و هر آينه بايد ايمان آورند بمن شايد براه سعادت ارشاد يابند،

براى شما مسلمانان حلال گرديد كه در شبهاى روزه نزديكى كنيد با زنهاى خود آنها بمنزله لباسند براى شما و شما نيز بمنزله لباسيد براى آنها و چون خدا ميدانست كه نفسهاى شما خيانتكار است (و اگر غير از اين باشد در گناه مى‏افتيد) پس از شما پذيرفت و در گذشت و حكم نمود كه مباشرت نمائيد با زنهاى خود و پيروى كنيد آنچه را كه خداوند براى شما                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 212

 نوشته و حكم نموده (و در شب ماه رمضان) بخوريد و بياشاميد تا وقتى كه براى شما ظاهر و هويدا گردد خط سفيدى (فجر صادق) از خط سياهى شب پس از آن روزه را بپايان رسانيد تا شب و نيز بايد مباشرت با زنهاى خود نكنيد در حالى كه در مسجد معتكف باشيد و اين احكامى كه گفته شد حدود خدا است البته خلاف نورزيد و بمخالفت نزديك نگرديد اينچنين خداوند ظاهر ميگرداند آيات احكام خود را كه شايد شما پرهيزكار گرديد

مال يكديگر را بباطل نخوريد و كار را بمحاكمه قاضيان (جور) نيافكنيد تا اينكه بعضى از شما مالهاى مردم را بناحق نخوريد در صورتى كه شما ميدانيد (كه اين عمل گناه است و روا نيست،)

اى پيغمبر از تو سؤال ميكنند كه سبب بدر و هلال شدن ماه چيست بگو كه در آن نشانى وقتهاست براى عبادت و حج و معاملات مردم و نيكى اين نيست از پشت خانه داخل گرديد بلكه نيكى اين است كه تقوى و پرهيزكار باشيد و هر كارى را از راه آن و درب آن وارد گرديد و از خدا بترسيد و تقوى پيشه خود نمائيد شايد رستگار گرديد.

توضيح آيات‏

وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ بروايت عبد اللَّه عباس شأن نزول آيه چنين است كه يهوديان گفتند يا محمد از اينجا تا آسمان پانصد سال راه است و هر آسمانى تا آسمان ديگر پانصد سال راه است پس خدا چگونه دعاى ما را ميشنود اين بود كه خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه من نزديكم و بعد مكانى ندارم.

و نيز بروايت حسن بصرى سبب نزول آيه چنين بود كه مردى آمد و گفت يا رسول اللَّه آيا پروردگار ما نزديك است كه با او مناجات كنيم و او را آهسته بخوانيم يا دور است كه بآواز بلندش بخوانيم اين آيه فرود آمد و گفت اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم وقتى بندگان من از تو سؤال كنند از من بگو بايشان كه من نزديكم و اجابت ميكنم دعوت هر دعوت كننده‏اى را.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 213

 و چنانچه معلوم و مبرهن است نخستين از شرائط ايمان اين است كه از طريق برهان قطعى دانسته شود كه خداوند مجرد از مادّه و ماديات و منزه از جسم و جسمانيات است تا اينكه قرب و بعد مكانى در باره او صدق كند زيرا كه مكان داشتن از لوازم ماديات است موجود مجرد قرب و بعد مكانى ندارد پس نزديك بودن او نه از حيث مكان است بلكه از جهت احاطه علمى و قيوميت اوست چنانچه فرمود هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ كه اين معيت قيوميت است كه قوام تمام موجودات بقيوميت اوست كه فرموده (هو اقرب اليكم من حبل الوريد) كه من نزديكترم بشما از رگ گردن شما در تفسير تنطاوى راجع بچگونگى حق تعالى نسبت بهر كس بيانى دارد خلاصه آن را ترجمه ميكنم:

چنين گويد نظر كن بهيكل و جسم خودت ببين چگونه دستت بقوه لامسه مواد صلبه را لمس ميكند و زبان تو بقوه ذائقه اجزاء لطيفى كه در ماده است ميچشد و دماغ تو بقوه شامه اجزاء لطيفى كه از ماديات پراكنده شده و آن اجزايى است لطيف‏تر از اجزايى كه بذائقه درك ميشود استشمام مينمايد و گوش تو بقوه سامعه امواج هوا كه از فشردگى اجسام پديد مى‏گردد ميشنود و چشم تو بقوه باصره نظر ميكند بنور كه لطيف‏تر از ماده بلكه اصل ماده و تكون ماده از نور است و نظر كن بعقل خود كه بالاترين مشاعر تو است كه ما فوق ماده را ادراك مينمايد و ما فوق ماده آن عالم الهى روحانى است و ارواح ما متصل بعالم روحانى است اتصال عقلى نه حسى، معنوى نه جسمانى، و چنانچه هر حاسه‏اى متصل ميگردد بآنچه حس نموده باتصالى كه مناسب اوست مثل لمس، شم، بصر، همين طور نفوس متصل ميگردد بعالم روحى اعلى وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏ اين است معنى قوله تعالى وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ پس مقصود قرب معنوى است نه حسى و خداوند منزه و مقدس است از مادّه متعالى است از نور و همين است سر قوله تعالى قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي و

قوله عليه السلام «من عرف نفسه فقد عرف ربه»

پس عقول ما نسبت بعوالم روحى الهى بمنزله چشم است از نور و بمنزله گوش است نسبت بمسموعات و بمنزله حاسه شم است نسبت بمسموعات و لكن                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 214

 چون اكثر مردم در طبيعيات فرو رفته‏اند و ماده بر آنها احاطه نموده اينست كه در بسيارى اوقات معلوماتى از جانب خدا بر آنها افاضه ميگردد لكن معلومات آنها مخلوط ميگردد باوهام، و عقل و منطق ميزان قرار داده شده كه حق از باطل جدا شود و صحيح نيست اجابت مگر وقتى كه قلب توجه كامل نمايد بحق و نيز مشروط باين است كه بين سائل و مطلوبش مناسبت باشد و اگر بين طالب و مطلوبش مناسبتى باشد و توجه كند بقلبش توجه تام پس از آن بطريق عقل در مقام عمل بر آيد البته مطلوبش را مييابد چنانچه حق تعالى فرموده أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ «پايان» و از بعضى عرفا است كه قرب و بعد چهار مرتبه دارد لكن عقل بيشتر از سه مرتبه آن را نتواند فهم كند قرب زمانى، قرب مكانى، قرب عقلى، قرب مكانى مثل اينكه گوئيم قمر بما نزديكتر است از مشترى زيرا كه قمر در آسمان اول است و مشترى در آسمان ششم قرب زمانى مثل اينكه گوئيم مصطفى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بما نزديكتر است از عيسى قرب عقلى مثل اينكه گوئيم علماى امت نزديكترند بحضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از بنى اميه و لو آنكه بنى اميه از جهت زمان و مكان نزديك‏تر بودند به پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و اين قسم از بعد و قرب اوصاف ملكوت بود اما قرب آفريدگار تعالى شأنه بهر موجودى و سر وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ جز عارف صاحب بصيرت نداند و اين مرتبه چهارم قرب است و اين است كه از حسين حلاج نقل ميكنند كه در وقت صلاة ميگفت «الهم انت المتجلى من كل و المتخلى عن كل جهة» و چون جلالت اين قرب بر عارف سايه افكند از مضيق زمان و منجنيق مكان بيرون رفتن از خواص اينطور است و تا شخص از زمان و مكان بيرون نشود طيران او بازل منصور نگردد و اينجا بدايت عالم لا زمان را ازل گويند يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ «1» سوره الرحمن آيه 33.

__________________________________________________

 (1) اى جماعت جن و بشر اگر توانا هستيد كه عروج كنيد باطراف آسمانها و زمين عروج كنيد لكن نتوانيد مگر وقتى كه سلطنت و استيلايى پيدا نمائيد. شايد مقصود از نفوذ عروج روحانى باشد. [.....]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 215

و همچنين در ادراك طى زمان و سرّ قيامت و حشر اجساد و ادراك حقايق و كمال نشاء ثانيه و كمال ايمان بطور نبوت و اعتراف بعجز ادراك غوامض معارف و فهم ساير رموز و اشارات انبياء از خواص اين طور است و همچنين ظهور سلطان عشق و عزت و عزلت و خلوات و مرارات در وصال و فراق از خواص اين طور است.

          «عقل در كوى عشق ره نبرد             تو از اين كور چشم چشم مدار»

 و اين مرتبه از خواص آدميان است ملائكه را از آن نصيبى نيست چه خطاب يحبهم و يحبونه بانسان است.

          «اين راه طريقت نه بپاى عقلست             خاك قدم عشق وراى عقلست»

          «سرّى كه فرشته زان بيخبر است             اى احمق بى‏عقل چه جاى عقلست»

 راه عقل و علم تا لب درياى عشق بيش نيست بعد از آن حيرت و بى‏نشانى است‏

          «كس مى ندهد ز تو نشانى             اين است نشان بى‏نشانى»

 عجائب اينطور را نهايت نيست و احوال آن جز بسلوك معلوم نگردد و سلوك را غالبا بحكم اجراء ازل شرط جذبه است نه آنكه على القطع هر كه طلب كند بيابد يا هر كه سلوك كند بمقصود رسد.

          «غواصان را اگر چه سيمى نبود             در هر قدمى در يتيمى نبود»

          «در عمر بنا در آن چنانى افتد             وان دولت هر سيه كليمى نبود»

 «پايان» أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ بعضى از علماى تفسير گفته‏اند از اين آيه هفت نكته توان استخراج نمود:

1- اساس اين آيه و جملات آن بصيغه فعل متكلم بنا شده مثل «عن عبادى، اجيب، فليستجيبوا لى، و ليؤمنوا بى» و اين طور كلام دلالت دارد بر كمال عنايت.

2- اينكه فرموده عبادى و نفرموده «الناس» و آنچه شبيه بآن است كه آنهم دلالت بر مزيد عنايت دارد.

3- حذف واسطه در جواب زيرا كه روى قاعده بايستى كلام چنين باشد «كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 216
وقتى از تو از من سؤال ميكنند بگو من نزديكم و نياوردن كلمه «قال» نيز مزيد عنايت را ميرساند.

4- كلام را مؤكد نموده «بانّ» كه محققا من اجابت ميكنم.

5- عبادى صفت عبد است كه دلالت واضح دارد بر ثبوت قرب و دوام آن.

6- فليستجيبوا لى فعل مضارع و براى دوام فعل و تجدد آرند و چنين ميرساند كه هر وقت خدا را بخوانيد اجابت مينمايد.

7- مقيد نموده اجابت را بزمان خواندن و دعا كردن بقوله إِذا دَعانِ يعنى هر وقت بنده من مرا بخواند اجابت ميكنم او را اين جمله دلالت واضح دارد كه دعا كردن و اجابت نمودن حق تعالى مشروط بشرطى و مقيد بزمانى و مكانى و شخص معينى نيست هر كس كه از طريق بندگى و عبوديت خدا را بخواند دعاى وى مقرون باجابت است.

پس اين هفت نكته در آيه اهميت در دعا و عموم اجابت را ميرساند. «پايان»

راجع بدعاء و طلب كردن حوائج ممكن است سؤالاتى پيش آيد

1- دليل بر مشروعيت دعا چيست. 2- چه حكمت و فائده بر دعا مرتب ميگردد. 3- آنچه قلم تقدير بر آن جارى گشته واقع خواهد شد و قضاى الهى تغييرپذير نيست پس دعا كردن و طلب نمودن لغو و بى‏فائده است 4- وعده خدايى تخلف ندارد كه فرموده ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ پس علت چيست كه در بسيارى اوقات در دعاء اثر اجابت پديد نميگردد. 5- آنچه واقع شده و ميشود خواه موافق ميل انسان باشد يا نباشد از روى حكمت و نظام عالم و مصلحت خصوصى انجام ميگيرد بلكه آنچه قلم تقدير بر آن جارى گرديده و در لوح محفوظ ثبت شده واقع است و تخلف پذير نميباشد پس معقول نيست كه ما مأمور گرديم كه بر خلاف آنچه حكمت بر آن جارى شده كه بالاخره بر ضرر خودمان تمام ميشود از روى نفهميدگى و ندانستگى از خدا بطلبيم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 217

پاسخ سؤال اول‏

دليل بر مشروعيت دعا از آيات قرآنى و احاديث بسيار است بطورى كه از متواترات بشمار ميرود مثل همين آيه كه در مقام توضيح آن ميباشيم و قوله تعالى ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ سوره مؤمن آيه 61. قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ سوره اعراف آيه 53 قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ سوره فرقان آيه 77 و غير اينها از آيات ديگر كه امر مينمايد بدعا.

و اخبار در اين خصوص از طرف سنى و شيعه بسيار رسيده در كتاب كافى زراره از امام محمد باقر عليه السلام چنين روايت مى‏كند كه «آنجايى كه خداى عز و جل ميفرمايد إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ مقصود از عبادت در اينجا دعاء است.

و نيز در كافى است كه شخصى از امام محمد باقر عليه السلام سؤال ميكند چه عبادتى بهتر است فرمود «نيست چيزى نزد حق تعالى بهتر از اينكه از او سؤال شود از آنچه نزد اوست و مبغوض‏ترين مردم نزد حق تعالى كسى است كه تكبر كند و از خدا چيزى سؤال نكند» و غير اينها از اخبار و احاديث در فضيلت دعا و طلب حوائج از قاضى الحاجات بسيار است كه براى اختصار بناچار از تفصيل آن خوددارى نموديم.

پاسخ سؤال دوم‏

نتيجه دعاء و آثارى كه بر دعا مترتب ميگردد بسيار است و از آيات قرآنى توان بعضى از خواص و آثار آن را بدست آورد مثل اينكه اجابت را مقرون بدعاء نموده ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ وقتى اجابت ميشويد كه مرا بخوانيد، و ديگر قرب بحق تعالى و نزديكى بمقام قدس احدى را بر دعا متفرع گردانيده إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ.

لكن در اينجا نكته‏اى بنظر ميرسد آنجا كه فرموده من اجابت ميكنم دعوت خواننده را وقتى كه مرا بخواند يعنى وقتى كه خواننده از روى حقيقت و شناسايى مرا بخواند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 218

 ديلمى در ارشاد القلوب از امير المؤمنين عليه السلام چنين روايت ميكند كه استجابت دعا مشروط بچهار شرط است: اول- احضار نيت يعنى هنگام دعا توجه بحق تعالى نمايد. دوم- اخلاص و پاكى سريره. سوم- معرفت مسئول كه آن كسى را كه ميخوانيد بشناسيد. چهارم- انصاف در مسئلت يعنى در طلب از حد خود زياده‏روى ننمائيد.

و از اين حديث و كلمه اذا دعان چنين بر مى‏آيد كه هر كس معرفتش بمقام الوهيت كامل‏تر و توجهش بحق تعالى بيشتر اجابت دعايش سريعتر است.

آرى عديم المعرفة داعى حق نيست تا اينكه دعوتش متضمن اجابت باشد و نيز هنگام دعا متوجه بخدا نيست بلكه بهمان صور خيالى خود توجه دارد و گمان ميكند خدا را ميخواند و اينكه فرموده ادعونى يعنى مرا بخوانيد تا اجابت كنم و كسى كه او را نشناسد چگونه ممكن است او را بخواند هرگز ممكن نيست، مگر اينكه داخل در مضطرين گردد كه خداوند وعده اجابت بآنها داده أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ كه ممكن است اضطرار سبب اجابت گردد و شايد مقصود از قوله عليه السلام در روايت ديلمى (انصاف در مسئلت) اين باشد كه بايست داعى در آنچه طلب ميكند مناسب حالش باشد و بين او و مطلوبش ارتباطى موجود باشد و چيز بى‏مناسبتى كه با نظام وجود شخصى وى يا نظام كليه عالم منافى باشد طلب ننمايد كه البته باجابت مقرون نخواهد شد مثل اينكه بدون تحصيل دعا كند از علماى نمره اول گردد، يا بدون تجربه و عمل بخواهد مخترع شود يا بدون بذر پاشيدن و اعمال كشاورزى بخواهد حاصلى بدست آرد و امثال اينها از آنچه مخالف نظام عالم بشمار آيد.

و پاسخ اعتراض كه وقتى اسباب موجود شد ديگر حاجت بدعاء نيست بدون دعا و طلب نيز مسببات متفرع بر اسباب ميگردد.

گوئيم اين هايى كه گمان ميكنى اسبابند در واقع معدات و شرائطى بيش نيستند كه حكمت الهى اقتضاء نموده كه پس از فراهم شدن اين وسائل اثر بر آن مترتب گردد، سبب حقيقى براى ايجاد هر چيزى اراده و مشيت حق تعالى است چنانچه مكرر ديده شده بذر پاشيده ميشود و آنچه بايستى در اعمال كشاورزى اعمال بشود بخوبى انجام
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 219

 داده ميشود لكن آن طورى كه انتظار ميرود حاصل بدست نمى‏آيد، و نيز ميبينيم البته هر كس طالب معلوماتى گرديد و دنبال تحصيل آن رفت مقصودش رسيدن بمرتبه عالى آن است و شايد بين هزاران طلبه يكى بمقصود نائل گردد.

پس براى كسى كه اندازه‏اى در اوضاع عالم تدبر نمايد بخوبى معلوم و واضح مى گردد كه جزء اخير علت تامّه كه در واقع سبب حقيقى پيدايش موجودات است همان مشيت ازلى است و نتيجه دعا اگر بآنطورى كه بايست با شرائطش واقع گردد براى حصول همان تعلق اراده الهى است كه در بعضى امور حصول مطلوب مشروط بطلب است و فائده دعا منحصر ببرآمدن حاجت نيست.

دعاء يكى از عبادات بلكه از بالاترين طاعات بشمار ميرود اصلا نماز كه اينقدر در لسان شارع اهميت دارد همان دعاء است با شرائط و آداب و هيآت مخصوصى كه باعتبار اين خصوصيات وضع ثانوى پيدا نموده، و اگر در دعا هيچ فائده‏اى متصور نبود مگر آنكه داعى داخل در سائلين محسوب ميگرديد در اهميت دعا كافى بود چه جاى آنكه چنانچه از آيات و اخبار برمى‏آيد بنده در اثر دعا مورد نظر رحمت الهى و الطاف ربوبى واقع ميگردد خطاب برسول اكرم (ص) است قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ «1» و شايد يكى از اسرار مبتلى شدن انبياء و اولياء بمصيبات همين باشد كه از خدا سؤال نمايند و از سائلين محسوب گردند و باين واسطه مزيد بر قرب آنان گردد.

پاسخ سؤال سوم‏

كه گويند آنچه قلم تقدير بر آن جارى شده واقع خواهد گرديد و قضاى الهى تغييرپذير نيست، گوئيم آرى آن قضايى كه تغييرپذير نيست قضاى حتمى است نه معلقى زيرا نظر بآيات و اخبار بسيار قضاى الهى دو قسم است يكى قضاى حتمى كه البته واقع خواهد شد، و ديگر قضاى معلقى كه مشروط بامورى است كه بدون آن تحقق نپذيرد مثل اينكه چنين تقدير شده كه فلانى اگر صدقه بدهد يا صله رحم كند فلان مرض و بلاء از وى رفع ميگردد و اگر نكند مبتلى گردد مثل اينكه در نظام عالم چنين مقرر شده كسى كه مريض شد اگر معالجه كرد شفا مى‏يابد و نيز كسى كه دنبال كسب و كار رفت‏

__________________________________________________

 (1) خطاب بپيغمبر اكرم است (بگو بمردم اگر دعاى شما نبود پروردگار من بشما اعتنايى نداشت)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 220

ربح ميبرد و كسى كه تنبلى كرد زيان ميبرد و ناموس خلقت بر اين منوال قرار گرفته كه مسببات را معلق بر اسباب نموده يعنى براى هر چيزى سببى است كه بايستى در حصول مطلوب مراعات آن گردد خلاصه دعاء يكى از اسبابى بشمار آيد كه برآمدن حاجت در جايى كه مشيت حتمى الهى بر خلاف آن حكمفرما نباشد مترتب بر آن ميگردد.

و اخبار و احاديث بسيارى نيز در اين خصوص رسيده در كتاب كافى از صادق آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكند كه بميسر فرمود «اى ميسر دعاء كن و نگو كار گذشته و آنچه بايد بشود تقدير شده و ميشود، نزد خداى تعالى منزلتى است كه كسى بآن نميرسد مگر بسئوال و كسى كه دهن خود را ببندد و طلب نكند چيزى بوى عطا نميشود اى ميسر نيست درى كه زده شود مگر اينكه باز ميشود.»

و نيز ممكن نيست حكيم مطلق امر نمايد بچيزى كه فائده‏اى بر آن مترتب نخواهد شد پس از همان امر بدعاء و وعده اجابت توان استفاده نمود كه بعضى از امور معلق بدعا و طلب است.

پاسخ سؤال چهارم‏

آرى چنين است وعده الهى تخلف‏پذير نيست هر كس او را بخواند وى را مى پذيرد و مينوازد يعنى وقتى انسان روى دل بطرف حق آورد و دست نيازمندى بدامن كرم او زند بكلى وى را مأيوس نخواهد نمود، لكن اولا اجابت غير از بر آمدن حاجت است، زيرا نظر بدلالت آيات و اخبار و قوله تعالى أَسْتَجِبْ مقصود از استجابت اين است كه وقتى بنده روى دل بسوى بى‏نياز مطلق گردانيد و بزبان نيازمندى از وى طلب نمود او نيز بلطف و كرم خداونديش او را ميپذيرد و جواب ميدهد، لكن عطاى مسئول وى تفضل ديگرى است كه منوط بمصلحت و حكمت است.

و ثانيا دعاء آداب و شرائطى دارد از انتخاب نمودن وقت و مكان و غذاى حلال و غير اينها كه بسيار است و در كتب ادعيه ضبط نموده‏اند كه كمتر كسى موفق ميگردد بمراعات آن خلاصه شايد مقصود از امر بدعا و ترغيب و تحريص و تشويق بر آن توجه بحق‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 221

 تعالى و اقبال بسوى كرم و رحمت او باشد تا آنكه باين وسيله داعى حق بمقام قرب يزدى نائل گردد و از زلال آب معرفت و محبت او قطره‏اى بجگر خشك وى برسد و منزلت و مقامى نزد كردگار عالم پيدا نمايد، زيرا دعاء عبارت از توجه بمعبود است و طلب حاجت متفرع بر اوست و اجابت از خواص و آثار آن بشمار ميرود، و كسى كه خدا را نشناسد چگونه ممكن است هنگام دعاء توجه باو داشته باشد تا آنكه او را بخواند و از او طلب كند و ملتجى بكرم او گردد.

و از جمله آثار دعا اين است كه وقتى عارف با قلب تصفيه شده پاك از آلايش طبيعت كه خالى باشد از كثافات نفسانى و اخلاقى و با عزم راسخ با تمام قوى و مشاعر رو كند بحق خداوند نيز رو ميكند باو و قلب او را باز ميگرداند و بوى قوت و شوكت و عظمتى افاضه مينمايد كه بر ما دون خود غالب ميگردد آن وقت بآن قوت و شوكتى كه خداوند بوى كرامت نموده در ما دون خود باذن حق تعالى تأثير مينمايد و بعضى از حوادث منقاد و مطيع و تحت اختيار وى باذن رب العالمين قرار مى‏گيرند آن وقت ممكن است مستجاب الدعوه گردد و مأمول او در عين دعاى او انجام گيرد.

لكن اين مقام و منزلت كسى را سزد كه اولا در تمام اوقات هدف و نقطه‏نظر وى خدا باشد و از خلق منقطع گرديده و بتمام قوى و مشاعر بكرم او پيوسته باشد.

روايت از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه‏

 «ادعوا اللَّه دعاء الغريق»

بخوانيد خدا را در حالى كه بكلى از غير او مأيوس باشيد و ثانيا «لا مؤثر فى الوجود را نصب العين خود نمائيد».

و از اينجا پاسخ سؤال پنجم نيز داده ميشود كه فائده دعاء منحصر ببرآمدن حاجات نيست برآمدن حاجات يكى از آثار و نتايج دعاء بشمار ميرود كه هر جا حكمت و مصلحت باشد مسئول عنايت ميگردد.

و البته مقصود اصلى از دعاء جذب منافع و رفع مضار است منتهى چون داعى از جهات مصلحت و ضرر مطلع نيست ممكن است طلب كند چيزى كه بضرر وى تمام شود بگمان اينكه خير اوست و چون خداوند مطلع و عالم بر عاقبت امور است در اثر دعاى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 222

 او آن خيرى كه حقيقتا مقصود اصلى وى بوده بوى عطا مينمايد.

أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِكُمْ مفسرين در شأن نزول آيه چنين گويند كه در ماه رمضان از اول شب تا بعد از نماز عشاء مؤمنين مرخص بودند در اكل و شرب و جماع و بعد از آن مأمور بودند كه تا شب بعد از مفطرات امساك نمايند و از آنچه روزه را فاسد ميگرداند خوددارى كنند.

شبى از شبهاى ماه رمضان يكى از صحابه كه گويند او عمر بوده نماز خفتن با رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كرد و بخانه رفت شهوتش غالب شد و با اينكه نهى داشت با حلال خود نزديكى نمود، پس از آن پشيمان شد صبح آمد خدمت پيغمبر اكرم و گفت يا رسول اللَّه من بشكايت اين نفس خطاكار نزد تو آمده‏ام و قضيه شب گذشته را بسمع مباركش رسانيد، جماعت ديگر نيز برخواستند و گفتند يا رسول اللَّه بر ما نيز چنين اتفاق افتاده لكن شرم حضور مانع از اظهار گرديد آيا در اين عمل رخصتى هست حضرتش در پاسخ فرمود رخصت بدست من نيست، پس از آن خداوند اين آيه را فرستاد و بمؤمنين رخصت داد و حلال كرد كه در شب ماه رمضان تا صبح مأذونند با زنهاى خود نزديكى نمايند.

هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ زنها لباسند براى شما و شما نيز لباسيد براى آنها، معنى لباس ظاهر است كه لباس آن چيزى است كه انسان بدن خود را بآن ميپوشاند و خود را از سرما و گرما حفظ ميگرداند و شايد كنايه باشد كه زن و شوهر هر يك ديگرى را حفظ ميكند كه در خلاف و حرام واقع نگردند يا براى اين است كه مثل لباس ملصق بهم ميگردند.

از اين مبارك آيه و آيات ديگر توان استفاده نمود كه زن و مرد در تمام شئونات زندگانى مساوى ميباشند مگر آنچه را كه اختصاص بمرد پيدا نموده يا آنچه را بزن اختصاص داده‏اند زيرا كه لباس مساوى با قامت و قامت مساوى با لباس است.

و نكته قابل توجه اينجا است كه نسبت زن و شوهر را تشبيه نموده‏اند بلباس كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 223

 لباس بستگى بانسان دارد و همان طورى كه بشر نميتواند بدون لباس كه وى را از سرما و گرما محفوظ دارد امرار حيات نمايد و در عين حال لباس عورت او را ميپوشاند و سبب تزيين و مزيد بر جمال و فضيلت وى است و از آن لذت ميبرد همين طور زن و شوهر هر يك ديگرى را محفوظ ميدارند كه در خلاف افتند و هر يك نسبت بديگرى لباسى ميباشند كه «يوارى به سوأته» كه قبايح اعمال وى را ميپوشاند و بستگى آنها با هم و آن ارتباط زوجيت و توليد مثل كه در زناشويى پديد مى‏گردد يك نوع وحدت و يگانگى بين آنان توليد مينمايد كه در مشكلات امور زندگانى معاون يكديگر و در خوشى و غم با هم شركت مينمايند و نيز بطور مشروع از لذائذ طبيعى و شهوى برخوردار ميگردند و باين وسيله حيات مقرون بعيش و خوشى و اميدوارى مى‏يابند.

و نيز ازدواج قوه محركه انسانى را بهيجان آورده و فعاليت روحى و جسمى در او پديد مى‏گردد و آن قواى شهويه‏اى كه ناظم و مدبر عالم در طبيعت بشرى قرار داده كه بآن جذب ملايم شود و بكار مى‏اندازد و نفس از خمودى و بى‏قيدى و لاابالى‏گرى نجات يافته شايق و مايل بكار و عمل مى‏گردد و از روى ميل و شوق فعاليت مينمايد و تأمين امور معاش و تعمير عمارت دنيا كه يكى از مظاهر قدرت الهى است و بدست انسان بايستى تعمير شود غالبا در اثر ازدواج صورت مى‏گيرد.

اين است كه شارع مقدس اسلام در امر ازدواج خيلى اهميت داده و آن را مورد نظر قرار داده و پايه و اساس آن را بر قواعد و اصول عقلى استوار گردانيده و مردم را ترغيب و تشويق نموده بازدواج چنانچه فرموده‏

 «تناكحوا و تناسلوا»

و نيز فرموده‏

 «انى اباهى بكم الامم يوم القيامة و لو بالسقط»

و در مقام تهديد فرموده‏

 «شرار موتاكم العزاب»

بدبخت‏ترين شما كسانى ميباشند كه زن نگيرند تا وقتى كه بميرند و از رهبانيت منع فرموده.

عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ ظاهرا اينجا در مقام علت و سبب رخصت است كه چون خدا ميدانست كه نفسهاى شما خيانتكار است اين است كه بر شما تخفيف داد و اذن فرمود كه با زنهاى خود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 224

 ميتواند در شب ماه رمضان مباشرت نمائيد.

جماعتى از مفسرين گفته‏اند آيه دلالت دارد كه قبلا در شب ماه رمضان مباشرت با زن حرام بوده و اين آيه براى حليت و رخصت فرود آمده و حرمت نسخ گرديده بدليل قوله تعالى أُحِلَّ لَكُمْ، كُنْتُمْ تَخْتانُونَ، فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ كه تمام اينها دلالت واضح دارد كه در ابتداء اسلام در شب روزه رخصت در جماع نبوده و بعد تجويز شده و حرمت نسخ گرديده.

وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ طلوع فجر دو قسم است يكى را كاذب و ديگرى را صادق گويند فجر كاذب آن روشنايى است كه از دم افق كشيده ميشود بمثال دنباله گرگ و بعد تمام ميشود پس از آن فجر صادق طلوع ميكند و آن روشنايى است كه دم افق پهن مى‏گردد و پراكنده ميشود در آن وقت بحكم شرع نماز صبح واجب ميگردد و روزه‏دار از آن وقت بايستى امساك نمايد از آنچه بحكم شرع مفطر روزه است و فجر اول را كاذب گفته‏اند براى آنكه خود را شبيه بصبح صادق نشان ميدهد گويند چون اين آيه در علامت صبح نازل گرديد عد بن حاتم هنگام صبح ريسمان سفيد و سياهى نزد خود گذاشت و در آن نگاه ميكرد كه وقتى ريسمان سفيد از سياه تميز داده شد بفهمد صبح شده و ديگر امساك نمايد وقتى اين خبر بسمع همايون حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم رسيد بخنديد و فرمود مقصود از ريسمان سفيد از سياه سفيدى صبح است از سياهى شب.

ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ پس روزه را تمام بداريد تا شب «من والى» بقاعده عربيت براى ابتداء و انتهاى عمل آرند كه ابتداء روزه از فجر صادق است و انتهاى آن تا شب.

و در اينكه مقصود از شب غيبت و فرو رفتن خورشيد است يا تمام شدن شفق مشرقى بين مفسرين گفتارى است، مشهور بين علماى اماميه اين است كه دخول شب بفرو رفتن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 225

 خورشيد است در طرف مغرب و علامت آن ذهاب حمره مشرقى است زيرا مادامى كه قرمزى از طرف مشرق بلند شود و از سمت الرأس نگذرد معلوم نميشود كه خورشيد از تمام افق غالب گرديده و ظاهرا مشهور بين علماى اهل تسنن و سنيها مقصود از شب همان فرو رفتن خورشيد است خواه خورشيد از تمام افق غايب گرديده باشد يا نه و بعقيده بعضى از علماى ما دخول شب محقق ميشود به بلند شدن شفق مشرقيه و لو اينكه از سمت الرأس نگذشته باشد همين قدر كه قرمزى از دم افق مشرق جدا شود معلوم ميشود كه خورشيد از تمام افق مغرب غائب گرديده و اقوال ديگرى در اين زمينه از علماى شيعه و سنى نقل شده كه اينجا جاى بحث آن نيست.

وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ عكوف و اعتكاف بمعنى لغوى ملتزم شدن و ملازمت داشتن بر عملى است مثل اينكه وقتى گفته شود «عكفت بالمكان» يعنى اقامت نمودم در مكان و در عرف شرع عبارت از لبث و اقامت نمودن در مكان مخصوصى است براى عبادت و آن محل بايستى مسجد باشد و در اينكه هر مسجدى مشروع است يا مسجد بخصوص بين فقهاء محل بحث است.

مشهور بين فقهاء اماميه اعتكاف تمام نميشود مگر بسه شرط:

1- بايستى در يكى از چهار مسجد باشد يا مسجد الحرام، يا مسجد رسول اللَّه در مدينه، يا مسجد كوفه، يا مسجد بصره.

2- بايد سه روز روزه بدارد كه اعتكاف بدون روزه صحيح نيست.

3- در نيت داشته باشد كه تا سه روز در مسجد بماند و بايستى در اين سه روز خوددارى كند و اجتناب نمايد از آنچه وظيفه شخص محرم است كه از آن خوددارى نمايد از مباشرت با زن و استعمال بوى خوش و غير اينها.

و اينكه مخصوصا بايستى معتكف خوددارى نمايد از آنچه محرم خوددارى مينمود شايد براى اين باشد كه گمان نشود همين طورى كه روزه‏دار رخصت جماع‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 226
دارد در شب ماه رمضان براى معتكف نيز مانعى ندارد، و احكام اعتكاف بسيار است و جاى بحث آن كتب فقهيه است.

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها اين دستورات و احكام و قوانينى است كه از جانب خداوند تعيين شده.

 «فَلا تَقْرَبُوها» گرد آن نگرديد و پيرامون آن نشويد يعنى از حدود الهى تعدى نكنيد و بر خلاف دستورات و تعليمات قرآنى عمل ننمائيد.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آياتِهِ لِلنَّاسِ اينچنين خداوند بيان ميكند و واضح مينمايد آيات قرآنى را و بيان احكام و ادله حرام و حلال را واضح مينمايد، و شما اگر بآن حدود و قوانين الهى عمل نمائيد و مخالفت نورزيد شايد متقى و پرهيزكار گرديد.

لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ چنانچه در تفسير جزء اول سوره بقره گفته شد، لعل، چون بمعنى اميد اميدوارى نسبت بمقام قدس الهى روا نيست اين است كه در هر جا از كلام اللَّه باشد بايستى بعبد برگردد پس بنا بر اين معنى جمله چنين ميشود كه كسانى كه بحدود و احكام و قوانين الهى از واجبات و مستحبات عمل مى‏كنند و از محرّمات و منهيّات اجتناب مينمايند چنين موقعيت پيدا نموده‏اند كه اميدوار باشند كه متصف گردند بصفت تقوى.

سؤال- كسى كه بدستورات الهى و قوانين اسلامى عمل نمايد چنين كسى داراى تقوى گرديده ديگر، لعل كه بمعنى اميدوارى است در باره او معنايى و موقعيتى ندارد پاسخ- آرى، لعل، را در جايى آرند كه مطلوب ممكن الحصول باشد و نسبت بچيزى كه حاصل شده ديگر آوردن لعل موقعيت ندارد لكن چنانچه مكرر گفته شده تقوى يك ملكه نفسانى و يك فضيلت روحانى است كه در جان و روان انسانى پديد مى‏گردد و آن صفت است نه عمل لكن تحقق و حصول آن منوط باعمال و اخلاقيات                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 227

 و عقايد انسانى است و تمام دستورات الهى و نواميس شرعى براى تزكيه نفس و صفاى روح آدمى است كه در نتيجه صفت و ملكه تقوى در وى پديد گردد اين است كه ميفرمايد خداوند آيات خود را براى شما بيان نموده كه شما در اثر پيروى نمودن آن شايد موقعيت آن را پيدا نمائيد كه متصف گرديد بصفت تقوى.

وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ مفسرين گويند مقصود از خوردن مال «و لا تأكلوا» صرف كردن و تصرف نمودن است يعنى مالهاى خود را در باطل صرف ننمائيد و اينكه صرف مال را تعبير باكل نموده شايد براى اين است كه انسان مال را در ما يحتاج خود از خوراك و پوشاك و مسكن و مقدمات آن صرف مينمايد و مقدم بر تمام آنها خوراك است اين است كه صرف مال را بخوراك تعبير مينمايد.

و مال مأخوذ از ميل است و باطل مقابل حق و معنى آيه چنين ميشود، مالى كه در تصرف شما است و بآن رفع حوائج خود ميكنيد و تأمين حيات و امرار زندگانى بآن مينمائيد بيهوده تلف نكنيد بموقع و بجا خرج كنيد.

وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ «ادلاء» بمعنى لغوى انداختن دلو را گويند كه در چاه انداخته شود براى اينكه آب بيرون آرند و در اينجا اشاره لطيف دارد و كنايه از اين است كه مالى كه دست‏آويز شما است و توانيد بآن رفع احتياجات زندگانى خود نمائيد رها نكنيد بسوى حكام ظلم كه رشوه گيرند و حكم بناحق كنند تا اينكه جماعتى از آنان مالهاى مردم را بناحق بگيرند و بخورند.

و چون مال را بناحق گرفتن يعنى در جايى كه حق گرفتن و استحقاق آن نباشد گرفتن آن گناه است و خوردن آن نيز گناه است اين است كه تعبير باثم نموده كه چنين عملى گناه و كننده آن مستوجب عذاب ميشود.                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 228

 وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ در صورتى كه شما عمل حكام جور را ميدانيد كه آنها حكم بباطل ميكنند چگونه مال خود را بيهوده تلف مينمائيد.

در كتاب كافى روايت از ابى بصير است كه ميگويد سؤال نمودم از امام جعفر صادق (ع) از معنى قوله تعالى وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ در پاسخ فرمود يا ابا بصير «خداى عز و جل محققا ميدانست كه در امت حكامى ميباشند كه حكم آنها ظلم و جور است و مقصود حكام عدل نيست بلكه مقصود حكام ظلمه و اهل جورند پس خداوند ابا دارد كه در قضاوت رجوع كنيد بحكام و قاضيان ظلمه ابا محمد اگر تو را حقى باشد بر مردى و تو را بخواند بسوى حكام ظلم كه بين شما قضاوت كنند هر آينه رجوع نموده‏ايد بسوى طاغوت كه محاكمه كند بين شما و آن قول خداى تعالى است أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ و طاغوت تفسير شده بباطل.

خلاصه چنانچه از آيات بضميمه روايات بر مى‏آيد هر حاكم و قاضى كه دانسته يا ندانسته بغير ما انزل اللَّه حكم نمايد و بدون آنكه شرائط قضاوت در او باشد اگر در مسند قضاوت بنشيند و حكم صادر نمايد مال مردم را بباطل تلف نموده و كسانى كه در دادگسترى رجوع بآنها نمايند رجوع بطاغوت يعنى بباطل نموده‏اند و حكم آنها در باره كسى نافذ نيست.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ خطاب به پيغمبر اكرم است كه از تو سؤال ميكنند از ماهها، اهلّه جمع هلال و مأخوذ از اهلال است و اهلال بمعنى صوت است و بمناسبت آنكه وقت نمودار شدن هلال در شب اول ماه خصوصا شب اول ماه رمضان و شب عيد فطر مردم صدا بلند ميكنند هلالش ناميده‏اند.

و غرض سؤال از ماهها بطور جمع فائده و علت هلال و بدر شدن آن است نه سؤال                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 229

 از علت تشكيلات و چگونگى آن زيرا چون بايستى جواب مطابق سؤال باشد اگر سؤال از علت و سبب تشكيلات ماه بود كه چراگاهى باريك و گاهى پهن و گاهى ناپايدار مى‏گردد بايستى علت و سببش را بيان نمايند نه اينكه بفرمايد بآن وقتها تحديد مى‏گردد.

مفسرين گويند شأن نزول آيه چنين است كه معاد جبل و ثعلبة بن انصارى آمدند نزد پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و گفتند يا رسول اللَّه چه جهت دارد كه ماه گاهى باريك ميشود و پس از آن كم كم پهن مى‏گردد تا آنكه بدر ميشود باز دو مرتبه باريك ميگردد اين آيه فرو آمد قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ مواقيت جمع ميقات و ميقات بمعنى وقت است يعنى وقتى چنين سؤال كردند تو در پاسخ سؤال آنان بگو اين تغييرات براى تحديد اوقات است كه ماه و سال معلوم شود و وقت عبادت از روزه ماه رمضان و حج و باقى حدود و احكامى كه موقت و محدود بوقت معين ميباشد شناخته شوند.

وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏ وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ مفسرين گويند شأن نزول آيه چنانچه از روايات استفاده ميشود اين است كه قبل از اسلام كه آن را زمان جاهليت مى‏ناميدند عادت اعراب اين بود كه در حال احرام از درب خانه وارد نميشدند بلكه پشت خانه را سوراخ ميكردند و وارد ميشدند باين مناسبت اين آيه فرود آمد كه اين كار نيكى نيست كه از پشت خانه داخل گرديد بلكه نيكى را كسى داراست كه متصف بصفت حميد، تقوى باشد و از درب خانه وارد گردد و باين عمل شايد رستگار گرديد.

اگر چه گويند ظاهرا آيه چنين است كه امر ميفرمايد در حال احرام از پشت خانه داخل نشويد كه اين كار خوبى نيست و امر بآن از اوامر ارشادى است نه مولوى لكن ارشاد دارد و شايد كنايه باشد به اينكه در امتثال احكام الهى و قوانين شرعى بآن وجهى و طريقى كه دستور رسيده عمل نمائيد و بعقل و رأى خود احكام را تغيير ندهيد و هر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 230

 عملى را از راهش داخل گرديد.

از كتاب محاسن برقى از امام محمد باقر عليه السلام چنين روايت مى‏كنند كه وقتى از حضرتش سؤال ميشود از قوله تعالى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها فرمود يعنى هر امرى را بوجه خودش و آن طورى كه رسيده بياوريد.

و در كافى از صادق آل محمد چنين روايت دارد كه اوصياء ابواب اللّه‏اند كه بطريق آنها توان راهى بحق پيدا نمود و اگر آنها نبودند خدا شناخته نميشد و خداوند بآنها حجت را بر خلق تمام نموده.

و در حديث مشهور نبوى است كه فرموده‏

 «انا مدينة العلم و على بابها».

         كه من شهر علمم عليم در است             درست اين سخن گفت پيغمبر است‏

 «مثنوى»                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 231

 [سوره البقرة (2): آيات 190 تا 196]

وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (190) وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ (191) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (192) وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ (193) الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (194)

وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (195) وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (196)

ترجمه:

اى مؤمنين جهاد كنيد در راه خدا با كسانى كه با شما جنگ ميكنند لكن ستمكار نباشيد كه خدا ستمكاران را دوست نميدارد

و هر جا كافران را يافتيد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 232

 بكشيد آنها را و آنها را از شهر بيرون كنيد همين طور كه شما را از شهر و ديار خودتان بيرون كردند و فساد و فتنه‏گرى كه آنها مى‏كنند بدتر از قتل است و نزد مسجد الحرام مقاتله و جنگ نكنيد تا وقتى كه آنها شروع نمودند بجنگ و خونريزى پس اگر آنها با شما بناى جنگ گذاردند شما بكشيد آنها را چنين است جزاى كافرين.

و اگر آنها دست از ستم بر دارند (متعرض آنها نشويد) زيرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است،

و شما جهاد كنيد تا وقتى كه جلو فساد گرفته شود و دين خالص گردد براى خدا پس اگر آنها دست از فساد برداشتند تعدى نكنيد مگر بر ستمكاران،

ماههاى حرام مقابل ماههاى حرام است كسى كه حرمت آن را نگاه نداشت و با شما مقاتله نمودند شما قصاص كنيد پس كسى كه تعدى كرد و بشما ستم وارد نمود شما نيز مثل ستمى كه وارد نموده‏اند تقاص كنيد (نه زيادتر و بعدل عمل كنيد) و متقى و پرهيزكار باشيد و بدانيد كه خدا با اشخاص با تقوى است،

در راه خدا انفاق نمائيد و خود را بدست خود در مهلكه نيندازيد و نيكوكار باشيد زيرا كه خداوند دوست ميدارد نيكو كاران را،

تمامى اعمال حج و عمره را براى خدا بپايان رسانيد و اگر ترس منعى پيش آيد پس آنچه را ميسر گردد قربانى كنيد و سر نتراشيد تا وقتى كه قربانى بجاى خود برسد (يعنى واقع گردد) پس كسى كه از شما مريض باشد يا آزارى از سر داشته (سر بتراشد) پس از آن فديه بدهد از روزه گرفتن يا صدقه دادن يا قربانى كردن پس از آنكه از ترس يا مرض مطمئن گرديد هر كس از عمره تمتع بحج آيد بقدرى كه وى را مسير است (از شتر يا گاو و يا گوسفند) قربانى كند و اگر استطاعت ندارد بايد سه روز در حج روزه بدارد و هفت روز پس از آن وقتى كه از حج برگشت كه ده روز تمام شود و اين عمل روزه براى كسى است كه از اهل مكه نباشد و از نافرمانى خدا بترسيد و بدانيد كه خداوند سخت انتقام مى‏كشد.

توضيح آيات‏

وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ مفسرين گويند اين اول آيه‏اى بود كه دستور جهاد داده شد و بروايت ابن عباس
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 233

 در صلح حديبيه نازل گرديد كه چون حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از مدينه بيرون آمد براى اينكه عمره بجا آورد و با حضرتش هزار و چهار صد مرد بودند چون بحديبيه رسيدند كفار مكه آمدند و مانع شدند و نگذاشتند حضرت داخل مكه گردد و چون مأمور بجنگ نبود با آنها صلح كرد و قربانى كه با خود آورده بود همانجا كشت و صلح‏نامه‏اى بخط حضرت امير عليه السلام نوشتند و چنين قرارداد نمودند كه سال بعد قريش مكه را تخليه نمايند و سه روز پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در مكه بماند اعمال حج كند و برگردد چون سال بعد رسيد حضرت رسول با اصحاب عازم مكه گرديد و با خود انديشه نمود كه مبادا قريش بعهد خود وفا نكنند و مانع او گردند و در آن وقت بايست با آنها جنگ نمود در صورتى كه مايل نبود كه در ماه حرام و در زمين مكه جنگ واقع گردد آن وقت اين آيه نازل گرديد و رخصت داده شد كه اگر آنها با شما جنگ كردند با آنها جنگ كنيد اگر چه در حرم باشد وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ شما اول شروع بجنگ نكنيد.

از ربيع بن انس و عبد الرحمن بن زيد بن اسلم چنين نقل ميكنند كه اين آيه در حكم جهاد فرود آمد و حضرت رسول با هر كس كه با او جنگ مى‏كرد جنگ مينمود و با هر كس كه با او جنگ نمى‏كرد كارى نداشت تا وقتى كه اين آيه نازل گرديد فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ و با اين آيه آيه اول نسخ گرديد و از مجاهد و ابن عباس نقل مى‏كنند كه آيه اول نسخ نشده بلكه «لا تعتدوا» مخصوص بزنها و اطفال است كه بآنها تعدى نكنيد.

وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ «ثقف ثقافة» يعنى يافت گردد و ادراك شور خطاب بمؤمنين است كه بكشيد كفار را هر كجا يافتيد آنها را و از مكه بيرونشان كنيد همانطورى كه شما را از مكه بيرون كردند.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 234

 وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ و فتنه يعنى شرك بخدا و مخالفت رسول شديدتر است از قتل در ماه حرام گويند سبب نزول آيه اين بوده كه مردى از اصحاب در شهر حرام يكى از كفار را كشت مؤمنين باو اعتراض نمودند كه چرا در ماه حرام چنين كردى اين آيه نازل شد «مجمع البيان» وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ و جهاد نكنيد و خونريزى ننمائيد در مسجد الحرام مگر وقتى كه آنها خواستند با شما بجنگند كه براى دفاع و حفظ جان خود با آنها بجنگيد.

فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ پس اگر خواستند با شما بجنگند با آنها بجنگيد و آنها را بكشيد چنين است جزاى كافرين.

فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ پس اگر كفار امتناع نمودند و باز داشتند خود را از قتال و خونريزى و ايمان آوردند و توبه نمودند خداوند آمرزنده و مهربان است.

وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ يعنى با كفار و مشركين جهاد كنيد تا اينكه فساد برطرف گردد و دين حق خالص شود.

گويا در اين آيه علت و سبب حكم جهاد و خونريزى كفار را بيان مى‏فرمايد كه حكم جهاد دو حكمت دارد يكى رفع فتنه و فساد كه در آيه پيش فتنه را شديدتر از خونريزى بشمار مى‏آورد «الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» كه فتنه تفسير شده بشرك بخدا و مخالفت رسول. و ديگر خالص شدن دين و مخصوص گرديدن آن بخدا يعنى براى اينكه كفار و مشركين اعدام گردند و باين وسيله اعلان كلمه حق گردد و دين اسلام شايع شود با آنان بجنگيد و تمام مردم را بدين حق در آريد.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 235

 از همين مبارك آيه ميتوان سرّ تأسيس جنگ و خونريزى را بدست آورد و جواب اعتراض بعضى كوته‏نظران را داد.

اعتراض نصارى بدين اسلام‏

دين اسلام را دين اجبارى و خونريزى ناميده‏اند و گويند بايستى قبول دين از روى ميل و اختيار باشد نه باكراه كه مردم از ترس شمشير و قتل و غارت ايمان آرند و گويند اين طور تبليغ كه با شمشير توأم باشد از خصوصيات دين اسلام است پيمبران ديگر چنين نميكردند.

پاسخ‏

گوئيم آرى دين اجبارى دين نيست چنانچه در آية الكرسى گوشزد بشر ميكند لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ غرض از جهاد با كفار كه پيغمبر اسلام مأمور بآن گرديده آن طورى كه از آيات توان استفاده نمود دو فائده در بر دارد يكى رفع فساد كفار اگر از ترس شمشير پيغمبر و اصحابش نبود همان ابتداى امر كفار و مشركين عرب نه اسلامى بپا ميگذاشتند نه مسلمانى زيرا كه اعراب چنانچه تاريخ نشان ميدهد كه از تمام اصناف مردم وحشى‏تر متعصب‏تر جسورتر بودند خداوند از آنها خبر ميدهد الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً اعراب خودخواه، متكبر، حسود كه نه نظامى بين آنها حكمفرما بود و نه حس انسانيت داشتند نه قوميت و مليت مى‏شناختند نه عاطفه خويشاوندى ميدانستند ببين چگونه ابو جهل عموى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه بايستى بوجود شريف او افتخار كند و در امر رسالت كمك او باشد در نتيجه همان كفر و نفاق كه جبلى او بوده چه صدمات فوق العاده بوجود مباركش وارد نمود و جهادى كه در اول اسلام پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم مأمور بآن گرديد همان طورى كه از آيه بالا بر مى‏آيد وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا دفاع بوده يعنى مسلمانها وقتى اذن در جهاد داشتند كه كفار قصد كشتن و ايذاء آنها را داشته باشند نه ابتداء بلكه نهى داشته «و لا تعتدوا» كه شما تعدى نكنيد و نيز در سوره حج آيه 40 فرموده‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 236
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا كه بسيارى از آيات مشعر باين است كه در مقابل تعدى كفار و مشركين دفاع از خود نمايند.

آرى بعضى آيات ديگرى هست كه بطور اطلاق يعنى در غير مورد دفاع امر بجهاد مينمايد راجع بمشركين فرموده فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ سوره توبه آيه 6. قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً سوره توبه آيه 27.

راجع باهل كتاب قوله تعالى قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ سوره توبه آيه 30.

كه راجع باهل كتاب در جايى كه ايمان نياورند جز به معين كرده كه دلالت بر ذلت و خوارى آنها كند.

پس بدلالت قوله تعالى وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ امر قتال و جهاد را محدود مينمايد تا زمانى كه فتنه و فساد برداشته شود و نيز در مقام تأسيس جهاد فرموده وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ سوره بقره آيه 251.

و فائده دوم ابقاء دين و اشاره بهمين معنى دارد قوله تعالى وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ علت و سبب جهاد را بيان ميكند كه شما جهاد كنيد تا خباثت شرك و كفر از زمين برداشته شود و دين حق براى خدا خالص گردد و قوله تعالى وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ كه فتنه تفسير شده بشرك مشعر بر اين است كه گمان نشود چون بكشتن اعدام نفس ميشود عقل ابا دارد از آن اينطور نيست بلكه كفر و شرك بخدا بدتر از قتل است يعنى مشرك و كافر را بحال خود گذاشتن و متعرض او نگشتن كه يا ايمان آرد يا كشته شود بدتر است از باقى گذاشتن او و نيز دلالت واضح دارد بر اين معنى قوله تعالى لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ كه جهاد با كفار براى اين است كه حق و دين حق بجاى خود قرار گيرد و باطل يعنى كفر و شرك و بت‏پرستى باطل و زايل گردد.

خلاصه چنانچه واضح است ارسال رسل و انزال كتب آسمانى براى اعلان كلمه توحيد و اخلاص در دين است و جهاد براى رفع موانع و فساد و جلوگيرى از شر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 237

 مفسدان و منافقان و شياطين انسى است كه اينها سد راه افراد بشر ميباشند و نيز براى اين است كه امر رسالت شايع گردد و كسانى كه استعداد قبول دارند بفهمند و خواهى نخواهى حاضر گردند وقتى حاضر شدند و بعقل و سريره خود تميز بين حق و باطل دادند از روى فهميدگى و دانستگى بميل و رغبت قبول حق نمايند و چون دين اسلام بايستى تا قيامت باقى ماند و تحقيق هر چيزى منوط بدو چيز است يكى مقتضى و ديگرى رفع مانع و شايد قوله تعالى لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ سوره حديد آيه 25 اشاره بهر دو جهت دارد كه ارسال رسل و انزال كتب آسمانى ميزانى است عدل و مقتضى اعلان كلمه توحيد و موجب خلوص در بندگى است و انزال حديد اشاره باشد كه در صورتى ارسال پيمبران و كتب آنها مقتضى ايمان است كه مانع در كار نباشد و براى رفع مانع آهن را كه شايد اشاره بشمشير و باقى مهمات جنگى است از سماء قدرت فرود آورديم براى رفع فساد مفسدين كه مانع برداشته شود و كلمه حق نفوذ نمايد.

و اينكه نصارى در مقام اعتراض گويند مردم را باجبار داخل در دين ميكردند پاسخ گوئيم اصلا دين اجبارى معنى ندارد زيرا كه دين عبارت از تصديق زبانى و اذعان قلبى است چگونه ممكن است بزور و اجبار بشود كسى ايمان آرد و اگر فرضا بزبان تنها كسى كلمه شهادتين بگويد و قلبش اذعان بآن نداشته باشد هرگز نمى‏شود چنين كسى را زير بار احكام و تكاليف برند مثل منافقين كه يا از ترس و يا بطمع اظهار ايمان ميكردند لكن در مقام عمل رسوا ميشدند با اينكه تاريخ نشان ميدهد كه مؤمنين صدر اول چنان در ايمان خود محكم و پابرجا بودند كه از جان و مال و آنچه داشتند در راه اسلام فدا ميدادند اعرابى كه هميشه براى خونريزى يكديگر شمشير كشيده بودند در اثر تعليمات اسلامى چنان اتحاد و يگانگى بين آنان پديد گرديد و تمام آنها زير لواى توحيد چنان مجتمع گرديدند كه گويا يك بدن از تمامى آنها تشكيل شده بود آيا عقل قبول ميكند كه دينى و ايمانى كه از روى اجبار و از ترس شمشير باشد چنين نفوذى پيدا كند هرگز نميشود اگر ايمان حقيقى در مؤمنين صدر اسلام نبود چگونه مؤمنين ميتوانستند اكثر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 238

 ربع مسكون را در تصرف خود آرند.

خلاصه اگر خوب بنگرى ميفهمى كه جهاد پيغمبر اسلام يا براى دفاع بوده كه براى حفظ جان خود و مؤمنين مأمور بجهاد گرديده بود و يا براى رفع فساد و جلوگيرى از مفسدين كه نمى‏گذاشتند مردم بدين حق در آيند و نيز براى اينكه حكم اسلام نفوذ نمايد و مانع برطرف گردد.

و اينكه گويند انبياء در مقام تبليغ اقتصار بدعوت مينمودند و متعرض كسى نميشدند و كسانى كه ايمان مى‏آوردند برضا و رغبت ايمان مى‏آوردند نه باجبار و اكراه كتابهاى آسمانى مثل قرآن و چنانچه مفسرين گويند تورات خلاف آن را نشان ميدهد در قرآن مجيد خبر ميدهد كه موسى عليه السلام قوم خود را مأمور گردانيد بجنگ امالقه آنجا كه فرموده إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ تا آنجا كه گويد يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِكُمْ تا آخر آيه و نيز حكايت سليمان راجع بشهر سبأ كه آنها را بجنگ تهديد مينمايد.

آرى راجع بزمان حضرت عيسى عليه السلام معلوم نيست جنگى واقع شده باشد البته حضرت عيسى عليه السلام براى حكمتى مأمور بجهاد نبوده و با اينحال ببين چگونه كفار نگذاشتند امرار حيات نمايد و بگمان غلط خود او را بدار زدند و خداوند او را بآسمان بالا برد.

الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ حرمات جمع حرمت است مفسرين گويند مقصود از ماه حرام ماه ذى القعده است كه حضرت رسول عازم حج بود و كفار قريش نگذاشتند وارد مكه گردد و آن وقت مأمور بجنگ نبود اين بود كه حج ننموده برگشت و در هر سالى چهار ماه آن را حرام ناميده‏اند، ذى القعده الحرام، ذى الحجة الحرام، محرم الحرام كه اين سه ماه از ماههاى حرام دنبال يكديگر است و يك ماه ديگر كه ماه رجب باشد كه آن نيز از ماههاى حرام شمرده ميشود جدا افتاده و اين چهار ماه را حرام گفتند براى اينكه در اينها جنگ كردن حرام بوده و گويند مؤمنين بقدرى حرمت اين چهار ماه را مراعات مينمودند كه اگر كسى قاتل پدر خود را هم ميديد او را رها مينمود و متعرض او نميشد.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 239

 بين مفسرين در معنى آيه گفتارى است بعضى گويند چون سال اول كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم عازم حج شد ماه ذى القعده بود سنه شش كه يكى از ماههاى حرام بشمار ميرفت و سال دوم در سنه هفت بود معنى آيه اين است كه ماه اول بدل ماه دوم كه هر دو ماه ذى القعده بوده و در حرمت مساوى ميباشند قول ديگر اين است كه اين جهادى كه شما گمان ميكنيد واقع مى‏گردد در صورت ممانعت كردن كفار مكه عوض آن جنگى است كه آنها با شما كنند اگر آنها روا ميدارند در ماه حرام با شما جنگ كنند شما نيز با آنها بجنگيد.

فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ كسى كه بر شما ظلم و تعدى كند شما نيز دفاع از خود كنيد بمثل آن ظلمى كه بشما وارد نموده اگر چه بعضى از مفسرين گويند مورد نزول آيه همان حج پيغمبر و ممانعت كفار است لكن از آيه تعميم بر مى‏آيد مثل آنجا كه فرموده وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ و روش خود را تقوى و پرهيزكارى قرار دهيد و بدانيد كه خدا با مردمان متقى و پرهيزكار است.

وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ امر فرموده بانفاق نمودن در راه خدا و انفاق در خصوص مال شامل ميگردد تمام صدقات را چه واجب باشد و چه مستحبّ لكن بقرينه امر «انفقوا» بنا بر اينكه امر حقيقت در وجوب باشد نفقات مستحبه خارج ميگردد و شامل واجبات مثل زكاة و خمس و باقى واجبات مى‏گردد.

وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ گويند «باء» بايديكم، زائده و براى تأكيد است و معنى آيه چنين ميشود كه
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 240

 البته دستهاى خود را بمهلكه نياندازيد و دست كنايه از قوت و استطاعت است زيرا كه دست نماينده توانايى است.

و شايد مقصود چنين باشد كه قوت و قدرت خود را در همه كار مراعات نمائيد و مال و توانايى خود را محافظت كنيد كه شما را حفظ كند از اينكه در هلاكت بيفتيد و در هر كارى كه بحكم شرع يا عقل نبايد اقدام كنيد داخل نگرديد و در همه كار حد وسط را مراعات نمائيد تا اينكه از مهلكه حفظ گرديد.

در مجمع البيان چنين گويد در معنى آيه بين مفسرين گفتارى است:

1- خود را در مهلكه نياندازيد بر ترك انفاق در راه خدا كه در اثر امساك دشمن بر شما غالب گردد. «ابن عباس و جماعتى از مفسرين» 2- مأيوس از رحمت و مغفرت خداوند نباشيد كه در اثر يأس خود را در معصيت اندازيد. «برا بن عازب و عبيدة سلمانى» 3- داخل جنگ نشويد مگر وقتى كه وسائل مهيا باشد و قدرت بر دفاع داشته باشيد. «بلخى» 4- زياده‏روى و افراط در انفاق ننمائيد كه در سختى فقر و تنگدستى معاش بيافتيد «جبائى» و قريب باين قول است روايتى كه بامام صادق عليه السلام نسبت ميدهند كه فرموده اگر مردى تمام مال خود را در راه خدا انفاق نمايد كار خوبى نكرده زيرا خداوند فرموده:

وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ 5- گمان نيكو بخدا داشته باشيد تا از مهلكه نجات يابيد. «عكرمه» 6- نيكوكار باشيد تا اينكه محتاج نگرديد و در مهلكه واقع نگرديد.

 «عبد الرحمن زيد» و بهتر اين است كه گفته شود آيه شامل بر تمام اينها ميشود «و لا تهلكوا» دلالت دارد بر اينكه حرام است اقدام نمودن بر آنچه بر نفس ترسيده شود و نيز دلالت دارد بر جواز ترك امر بمعروف و ترك نهى از منكر در موقع خوف از ضرر و نيز دلالت دارد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 241
بر جواز صلح با كفار و در موقع جنگ چنانچه پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در سال حديبيه با كفار قريش صلح نمود و حضرت امير عليه السلام با معاويه در جنگ صفين و نيز امام حسن عليه السلام با معاويه صلح نمود. «پايان» وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ نيكوكارى ميانه‏روى و اقتصاد در كارها است.

بعضى از علماى تفسير در اينجا كلام خوبى دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم چنين گويد اين پنج آيه از قوله تعالى وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ، تا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ تماما راجع بحدود و احكام و در مقام بيان لوازم يك حكم است وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ تا آخر در مقام تأسيس حكم جهاد است «لا تعتدوا» تا آخر تحديد حكم جهاد است از حيث نظام كه تعدى نمودن مخالف نظام (يعنى بر خلاف قانون اجتماعى و تمدن است) «و اقتلوهم» تا آخر تحديد حكم جهاد است و تأكيد در آن وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ تا آخر تحديد حكم است از جهت مكان كه نهى نموده از جهاد در مسجد الحرام وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ تا آخر تأسيس حكم جهاد است و راجع بوقت و مدت كه جهاد كنيد تا وقتى كه رفع فتنه و فساد گردد الشَّهْرُ الْحَرامُ تا آخر تأسيس حكم جهاد است راجع بدفاع و معامله مثل بمثل «و انفقوا» تا آخر حكم انفاق مالى است براى مجهز نمودن مقدمات جهاد پس باين بيان ميتوان گفت مجموع آيات پنجگانه راجع باطراف و حدود و تأسيس حكم جهاد فرود آمده بدون اينكه گفته شود بعضى ناسخ و زايل كننده بعض ديگر است چنانچه بعضى گفته‏اند بلكه غرض از تمامى آنها تأسيس حكم جهاد است با مشركين مكه كه در صدد اعدام مؤمنين و ايذاء آنان بودند. «تفسير الميزان» وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ مفسرين گويند اين آيه در حجة الوداع كه آخرين حج پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بود فرود آمده وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ اشاره باين است كه عمره يكى از اجزاء                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 242

 و متمّمات حج بشمار ميرود كه بدون آن حج تمام نمى‏گردد.

و حج همان عمل معروف و مشهور بين مسلمانها است كه تشريع آن از زمان ابراهيم عليه السلام شد و بعد از آن نيز در ميان اعراب رواج داشت تا زمان پيغمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه همان عمل را با خصوصياتى امضاء نمود و تا قيامت باقى گذاشت.

در تفسير ابو الفتوح رازى چنين گويد حج سه قسم است: حج تمتع، حج قران حج افراد، حج تمتع حج كسى است كه از اهل و اهالى مسجد الحرام نباشد و حج افراد و حج قران كسى راست كه از اهل مكه باشد و مسافت منزل وى تا مسجد الحرام بيشتر از دوازده ميل از چهار جانب نباشد.

و حج يا واجب است يا مستحبّ اركان حج واجب دو قسم است يا ركن است يا غير ركن و اركان حج تمتع ده عدد است: 1- نيت، 2- احرام از ميقات، 3- طواف عمره، 4- سعى بين صفا و مروه براى عمره، 5- نيت حج، 6- احرام براى حج، 7- وقوف بعرفات، 8- وقوف بمشعر، 9- طواف حج، 10- سعى بين صفا و مروه براى حج و آنچه ركن نيست هشت عمل است:

1- لبيك چهارگانه با تمكن، 2- دو ركعت نماز طواف عمره، 3- تقصير پس از سعى عمره، 4- لبيك موقع احرام حج يا آنچه قائم مقام آن است، 5- قربانى يا آنچه قائم مقام آن است از روزه وقتى نتواند قربانى كند، 6- دو ركعت نماز طواف حج، 7- طواف نساء، 8- دو ركعت نماز طواف نساء و فرق بين حج قران و حج افراد اين است كه در حج قران قربانى را با خود آرند و در حج افراد نياورند.

و مستحبات حج تمتع نيز چند چيز است:

1- بلند گفتن لبيك، 2- بمنا رفتن و سنگ انداختن، 3- سر تراشيدن.

و در لغت عمره بمعنى زيارت است و در شرع تخصيص پيدا نموده بزيارت خانه كعبه براى اداء مناسك مخصوص. «پايان»
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 243

 فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ احصار بمعنى لغوى حبس و منع است و در اينجا مقصود اين است كسى كه مانعى پيدا نمود از اتمام نمودن اركان حج بعد از شروع در آن از مرض يا ترس بكيفر آن آن اندازه‏اى كه وى را ميسر است فديه دهد يعنى بعوض ناتمامى حج قربانى كند و بايست سر نتراشد تا اينكه عوض هر عملى كه نتوانسته بكند قربانى نمايد فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ اگر كسى از شما در حال احرام مريض باشد يا در سرش مرضى حادث شود از صداع يا غير آن كه براى رفع مرض لا بد بايستى سر بتراشد در همچه موردى سر بتراشد و جبران كند بفديه دادن.

در روايات از ائمه طاهرين رسيده كه فديه سر تراشيدن در موقع مرض يكى از سه چيز است كه مخير بين آنها است: يا سه روز روزه بگيرد، يا شش مسكين و در بعضى از روايات ده مسكين طعام دهد، يا گوسفندى قربانى كند.

فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وقتى كه از دشمن مطمئن شديد يا از مرض بهبودى حاصل نموديد يا آنچه مانع از اتمام حج باشد برطرف گرديد پس از آنچه ميسر است براى شما قربانى نمائيد.

در تفسير مجمع البيان چنين گويد كه حج تمتع نزد ما براى كسى كه از حاضرين مسجد الحرام نباشد واجب و لازم است و حاضرين مسجد الحرام كسانى ميباشند كه در اطراف مكه دوازده ميل فاصله بيشتر ندارد، و كسى كه خارج از اين حد باشد يعنى بمكه دورتر باشد از حاضرين مكه بشمار نمى‏رود، و بايستى حج تمتع بجا آورد.

و حج تمتع اين است كه در ماه حج محرم گردد و داخل مكه شود و طواف خانه كعبه نمايد و پس از سعى بين صفا و مروه تقصير كند و محل گردد و از احرام بيرون آيد پس از آن ثانيا از مسجد الحرام محرم گردد براى حج و بعرفات برود و از آنجا بمشعر پس از آن برگردد و اعمال حج را تمام كند، و بآنچه در كتب فقهيه ذكر شده و تحديد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 244

 گرديد حج را باتمام رسانيد و در بعضى اعمال حج بين فقهاء گفتارى است كه جاى بحث آن كتب فقهيه است لكن در حج تمتع خلافى نيست در اينكه نظر بظاهر قرآن قربانى واجب است. «پايان» فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ كسى كه قربانى نداشته باشد بايستى در همان مكه سه روز روزه بدارد و پس از برگشتن بوطن نيز هفت روز ديگر «تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ» تا اينكه مجموعا بجبران قربانى آن سه روزى كه در مكه روزه داشته با اين هفت روز ده روز تمام روزه داشته باشد ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حج تمتع براى كسى است كه از اهل مكه نباشد و چنانچه گفته شد كسانى را اهل مكه گويند كه زيادتر از دوازده ميل از چهار طرف از مكه دورتر نباشد.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ در اينجا تأكيد اكيد دارد كه مؤمنين بايستى ترك الحج نكنند و به كسانى كه استطاعت دارند امر مينمايند بتقوى كه ظاهرا مقصود از تقوى در اينجا اين است كه اشخاص مستطيع بايستى خود دارى نمايند و مخالفت امر حق تعالى ننمايند در ترك حج و بدانند كه محققا خداوند سخت مجازات مينمايد.

از اينجا است كه دانشمندان ترك حج را يكى از گناهان كبيره بشمار آورده‏اند نظر به اينكه گناه كبيره آن گناهى است كه در قرآن وعده عذاب بر آن داده شده.

بنا بر آنچه مشهور و معروف است حج در شريعت اسلام سه قسم است: حج تمتع حج قران، حج افراد و فرق است بين حج تمتع و حج قران و افراد به اينكه در حج تمتع عمره مقدم بر حج است و در آن دو قسم مؤخر ديگر در حج تمتع قربانى نمودن واجب است بدليل قوله تعالى «فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ» و در آن دو قسم مستحبّ و ديگر در عمره تمتع طواف نساء واجب نيست لكن در حج قران و افراد واجب است و در حج تمتع نيز واجب است و فرق است بين حج قران و افراد كه در حج قران قربانى را با خود                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 245

 آرند و در حج افراد نياورند.

و بدليل همين آيات و بضميمه روايات بسيار حج تمتع در زمان رسول اللَّه واجب بوده لكن عمر بن خطاب در زمان خلافت خود از حج تمتع نهى نموده و روايات بسيار از طرف سنى و شيعه رسيده كه وقتى عمر بر مسند خلافت نشست خطبه‏اى انشاء نمود و پس از آن گفت در عهد رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) دو متعه جارى بوده و من از آن دو متعه نهى مينمايم يكى متعه نساء و ديگر متعه حج و هر كسى كه اقدام نمايد بر يكى از اين دو متعه وى را مجازات مينمايم لكن در مذهب جعفرى همان حج تمتع كه پيغمبر اسلام (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) تأسيس فرموده جارى و برقرار است و اين يكى از خطاهايى است كه در عصر خلافت عمر واقع گرديده زيرا كه امام را نميرسد كه تغيير در قوانين و مقررات دين كند بلكه وظيفه امام اين است كه همان قوانين اسلام را بين مردم اجرا گرداند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 246

 [سوره البقرة (2): آيات 197 تا 203]

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ (197) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ (198) ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (199) فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (201)

أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ (202) وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203)

ترجمه:

موقع حج در ماههاى معين است پس براى كسى كه در اين ماهها حج واجب شد بايست با زن خود نزديكى نكند و پيرامون كارهاى ناروا (مثل دروغ بد گويى فحش ناسزا) و دعوى و نزاع نگردد و آنچه كار نيك كنيد خداوند عالم باوست و اى مسلمانان توشه برداريد و بهترين توشه‏ها تقوى است، و تقوى را شعار خود نمائيد اى كسانى كه صاحب عقل و خرد ميباشيد،

بر شما گناهى نيست اينكه (كسب معاش كنيد) و طلب كنيد فضل و رحمت از پروردگار خودتان و وقتى از عرفات برگشتيد                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 247

 نزد مشعر الحرام ياد خدا نمائيد و متذكر باشيد و ذكر خدا گوئيد چنانچه شما گمراه بوديد و از گمراهى شما را (براه راست) هدايت نمود،

پس از آن بهمان راهى كه مردم ميروند برويد (بعرفات) و از خدا طلب آمرزش نمائيد زيرا كه خداوند پذيرنده توبه و مهربان است،

و پس از آنكه مناسك حج شما بپايان رسيد ياد كنيد خدا را آن طورى كه پدران خود را ياد ميكنيد بلكه بيشتر از پدران خدا را ياد كنيد پس بعضى از مردم كسانى ميباشند كه ميگويند پروردگارا بما از نعمتهاى دنيا عطا كن چنين اشخاصى از آخرت بهره‏اى ندارند،

و بعضى از مردم كسانى ميباشند كه ميگويند پروردگارا از نعمت‏هاى دنيا و آخرت هر دو ما را بهره‏مند گردان و باز دار ما را از عذاب آتش،

چنين اشخاصى بهره‏مند ميشوند از آن اعمال نيكى كه كسب نموده‏اند و خداوند بحساب مردم زود ميرسد،

و اى مسلمانان ياد كنيد خدا را در روزهاى معين (يعنى ايام تشريق) و باكى نيست و گناهى نكرده كسى كه پرهيزكار باشد كه دو روز جلو بياندازد يا دو روز عقب اندازد و تقوى پيشه خود كنيد و بدانيد كه حشر شما بسوى خداوند است.

توضيح آيات‏

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ اهل عربيت گويند «الحج» مبتدا «اشهر» خبر آن و چون بايستى اين جمله كلامى در بر داشته باشد تا معنى تمام شود چنين ميشود (وقت حج ماههاى مشهور است) كه بضميمه اخبار ماه شوال و ذى القعده و ذى الحجه ميباشد.

فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ كسى كه در اين ماهها مهياى حج شد و بر وى حج واجب گرديد بايستى از اين چند چيز خوددارى نمايد.

فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ مفسرين گويند بين قراء در قرائت اين چند كلمه اختلاف است ابن كثير و ابو عمر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 248

 و يعقوب كه سه نفر از قراءاند فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ بضمه (ث) در رفث و (قاف) در فسوق خوانده‏اند «و لا جدال» را بفتحه لام قرائت نموده‏اند، و ابو رجاء عطاردى بعكس خوانده و باقى قراء تماما چنانچه رسم الخط قرآن نيز چنين است هر سه كلمه را بفتحه خوانده‏اند.

و بنا بر اينكه بفتحه خوانده شود لام در هر سه كلمه بقانون عربيت بمعنى نفى جنس ميشود يعنى بكليه اين سه عمل كه يكى جماع باشد بطريق علماى شيعه و ديگر تمام معاصى از دروغ و نزاع و فحش در حال حج ممنوع است كه بصحت حج خلل ميرساند.

و بنا بر اينكه لام در هر سه كلمه لام نفى جنس نباشد و لام، نهى باشد در آن گفتارى است:

1- مقصود «فسوق» اين است كه مردم را بلقب بد بخوانند بدليل قوله تعالى وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ «ضحاك» 2- مقصود از فسوق دشنام دادن است بدليل آنكه از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است فحش دادن بمسلمان فسق است و كشتن او كفر است. «ابراهيم و مجاهد و عطار» 3- فسق شامل ميگردد آنچه را كه براى محرم حرام است از قبيل صيد كردن ناخن گرفتن، موى سر كندن، و آنچه مانند اينها است. «عبد اللَّه عمر» و در بعض اخبار است «الفسوق» يعنى دروغ گفتن و بسيارى از مفسرين گفته‏اند مقصود از «و لا جدال» مجادله و مخاصمه يعنى نزاع كردن و با هم دشمنى كردن، قرطبى گفته عرب وقتى حج ميكردند با هم نزاع مينمودند و هر يك ميگفتند حج من بهتر است و آيه در نهى آن وارد شده.

فخر رازى در تفسير كبير چنين گفته سرّ اينكه در اين آيه بر اين سه عمل اقتصار نموده «رفث، فسوق، جدال» نه زيادتر اين است كه در علوم عقليه ثابت است كه انسان داراى چهار قوه است: شهوانيه، بهيميه، غضبانيه، سبعيه، وهميه شيطانيه، عقليه ملكيه، و مقصود از جميع عبادات مقهور گردانيدن قواى سه‏گانه است يعنى شهويه، غضبيه، وهميه.
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 249

 پس قوله تعالى فَلا رَفَثَ اشاره بمقهور نمودن قواى شهويه است تحت قواى عقل وَ لا فُسُوقَ اشاره بمقهور نمودن قواى غضبيه است كه از سركشى آن تمرد و نافرمانى پديد ميگردد وَ لا جِدالَ اشاره دارد بمقهور گردانيدن قوه وهميه تحت فرمان عقل كه بلند پروازى نكند و در آنچه شأن وى نيست در ذات خدا و صفات و افعال و احكام او بحث و جدال نكند.

و همين قواى سه‏گانه است كه انسان را وادار مينمايد كه با مردم نزاع و ضديت نمايد و تمام ظلم و تعديات بشر از همين سه قوه سر چشمه ميگيرد اين است كه در آيه فرموده فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ يعنى كسى كه مقصودش معرفت خدا و محبت او باشد و بخواهد اطلاع پيدا نمايد بر نور جلال احدى و در سلك خواص از بندگان حق تعالى واقع گردد بايستى جلو اين قواى سه‏گانه حيوانى خود را ببندد كه هيجان نكنند و اين معانى كه گفته شد بالاترين اسرارى است در حج كه ميتوان از اين آيات استفاده نمود پس سزاوار نيست كه عاقل از آن غافل گردد. «پايان» و اينكه در اين آيات لفظ حج تكرار شده براى تعدد موارد و متعلقات آنست جايى اشاره دارد باصل تشريع حج و امر باتيان آن جاى ديگر اشاره دارد باعمال و خصوصيات آن جايى ديگر اشاره بزمانى است كه بايستى در آن وقت حج واقع گردد مثل همين آيه الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ كه حج بايستى در اوقاتى كه تعيين براى حج شده واقع گردد وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ مفسرين گويند شأن نزول آيه اين است كه جماعتى از يمن بقصد حج آمدند مكه و هيچ زاد و توشه‏اى همراه خود برنداشتند بگمان اينكه ما مهمان خدائيم و خداوند روزى ما را ميدهد در راه بيچاره شدند و مجبور بگدايى گرديدند اين آيه نازل شد كه براى مسافرت دنياى خود توشه برداريد و بهترين توشه‏ها براى سفر آخرت تقوى است تَزَوَّدُوا اشاره بتوشه سفر دنيا است كه از متاع دنيا توشه برداريد براى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 250

 سفر دنيا «خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏» اشاره بتوشه سفر آخرت است كه فقط توشه سفر آخرت تقوى است.

وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ در جلد اول تفسير سوره بقره راجع بمراتب و معانى تقوى اندازه‏اى بحث نموديم و چنانچه معلوم است در كتاب كريم مكرر در مكرر ذكر تقوى و تأكيد در باره آن و اهميت آن شده.

و بنا بر اينكه براى تقوى چنانچه دانشمندان گفته‏اند مراتب و درجاتى باشد و لفظ تقوى مشترك بين آن معانى باشد پس در هر موقعى كه تقوى گفته شود موقعيت آن مورد قرينه بر مراد ميشود، زيرا كه بقاعده عربيت هر جا لفظ مشترك آرند بايستى با قرينه‏اى كه دلالت بر مراد كند توأم باشد و چون در اينجا در موقع حج و عبادات واقع گرديده شايد اشاره باشد بدرجه عالى و آخرين مراتب تقوى كه مقصود توجه كامل بحق باشد «فاتقون» يعنى در اعمال و افعال هدف و مراد شما فقط من و بندگى من كه خداى شما ميباشم باشد كه بهيچ وجه حظ نفسانى در نظر نباشد.

و در اين آيه معجزنما كه از بديع‏ترين و مليح‏ترين آيات قرآنى بشمار ميرود اول امر ميفرمايد كه براى مسافرت دنيا و تأمين معاش و حفظ بدن بقدر رفع احتياج امور دنيوى توشه برداريد زيرا كه زندگانى دنيا مقدمه و پيش‏رو سفر آخرت است لكن در عين حال بايستى با تقوى توأم باشد كسى كه دنيا را براى دنيا بخواهد آخرت خود را بباد داده وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ لكن كسى كه دنيا را براى آخرت بخواهد و از دنيا قناعت كند بقدرى كه مسافر توشه براى مسافرت خود برميدارد چنين كسى تمام اعمال و افعال وى زاد و توشه آخرتش ميشود.

پس تقوى كه زاد و توشه آخرت است با كسب و كار و تأمين امور طبيعى بقدر لزوم منافى نيست بلكه با هم توأم ميگردد.

و اشاره بهمين مطلب دارد كلام مولاى متقيان امير المؤمنين على عليه السلام در

نهج- البلاغه «و اعلموا عباد اللَّه ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة فشاركوا اهل‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 251
الدنيا فى دنياهم و لم يشاركهم اهل الدنيا فى آخرتهم سكنوا الدنيا بافضل ما سكنت و اكلوها بافضل ما اكلت فحظوا من الدنيا بما حظى به المترفون و اخذوا منها ما اخذت الجبابرة المتكبرون ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ و المتجر الرابح اصابوا لذة الزهد فى دنياهم و تيقنوا انهم جيران اللَّه غدا فى آخرتهم لا ترد لهم دعوة و لا ينقص لهم نصيب من لذة» «1»

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ مفسرين گويند شأن نزول آيه اين است كه جماعتى از عرب وقتى بحج ميرفتند هيچ نحو از تجارتى روا نميداشتند و اگر كسى تجارت مينمود وى را سرزنش مينمودند اين آيه فرود آمد و آنها را مرخص نمود در تجارت كردن.

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ خداوند بمؤمنين امر ميفرمايد كه وقتى از عرفات باز آئيد ياد كنيد خدا را هنگام ورود بمشعر الحرام، در اينكه عرفات را عرفه ناميده‏اند بين مفسرين گفتارى است از ضحاك است اينجا مكانى بوده كه پس از آنكه آدم بزمين هند فرود آمد و حوا بجده يكديگر را جستجو مينمودند بزمين عرفات بهم رسيدند اين است كه آنجا را عرفات‏

__________________________________________________

 (1) على عليه السلام در اين خطبه در مقام معرفى و فضيلت مردمان با تقوى و پرهيزكار برآمده كه پيشه‏وران و پرهيزكاران رفتند و منتفع گرديدند از منافع دنيا و آخرت هر دو زيرا كه آنچه اهل دنيا از آن محظوظ ميگردند از نعمتهاى طبيعى دنيوى پرهيزكاران نيز با آنها شركت مينمايند ساكن گرديدند در منزلهايى كه بهتر از آنان است و خوردند بهترين غذاى آنان را پس بهره‏مند گرديدند از دنيا مثل آنچه را كه متمولين از آن محظوظ گرديدند و برگشتند از دنيا بسوى آخرت با توشه‏اى كه آنها را بمقصد رساند و از تجارت دنيا نفع بسيار بردند و با اينكه از دنيا منتفع گرديدند و در دنيا ميباشند بى‏رغبت و بى‏اعتناء بدنيااند و اهل تقوى يقين دارند كه فرداى قيامت در جوار و همسايگى خداى خودشان ساكن ميگردند و نيز متقين حائز مقامى ميباشند كه دعاى ايشان رد نميشود و نيز فاقد لذتى از لذائذ طبيعى يا روحانى نميباشند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 252

ناميدند، سدى گفته وقتى اسماعيل از هاجر متولد شد ساره حسد برد و بهاجر گفت برخيز و از نزد من بيرون رو هاجر در زمين عرفات قرار گرفت وقتى ابراهيم خواست آنها را ببيند ساره گفت با من عهد كن از اسب خود فرود نيايى وقتى ابراهيم بآن جا رسيد اسماعيل نبود برگشت دفعه ديگر آمد و در زمين عرفات يكديگر را ملاقات نمودند باين مناسبت آنجا را عرفات ناميده‏اند و اقوال ديگرى نيز براى سبب اسم عرفات گفته شده.

و مشعر مأخوذ از شعار است و شعار بمعنى علامت است و گويند مشعر الحرام را مشعر گويند براى اينكه يكى از علامت حج بشمار ميرود يعنى اركان حج است كه بدون توقف در آن حج تمام نميشود و بمؤمنين امر ميفرمايد كه در آنجا ياد خدا كنيد و متذكر نعمتهاى خدا باشيد وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ كه بالاترين نعمت‏ها نعمت هدايت است كه شما بايستى متذكر باشيد وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ.

آرى تا كسى متذكر نعمتى نباشد هرگز نتواند شكر ولى نعمت خود را نمايد اول مؤمنين بايستى متذكر باشند كه دين و اسلام آنها را از پرتگاه ضلالت و بى‏خردى بشاهراه هدايت رهسپار گردانيده و پس از آنكه متذكر شدند مايل ميگردند كه بآن راهى كه مأمور شده‏اند بروند تا سعادت خود را دريابند و نيز بوظيفه خود عمل نمايند و طريقه بندگى را باتمام رسانند.

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ خداى جليل در قرآن مجيد مكرر امر فرموده بمداومت نمودن بذكر خود اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً سوره احزاب آيه 41 وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً سوره احزاب آيه 35. و امثال آن كه امر ميفرمايد بذكر و چنانچه قبلا تذكر داديم و لو اينكه ذكر زبانى را هم ذكر گفته ميشود لكن ذكر حقيقى تعلق بقلب دارد زيرا كه حقيقت ذكر ياد كردن و بنظر آوردن مذكور است اگر دل متوجه بحق نباشد فقط بلقلقه لسان يكى از اسماء اللَّه را بگويد چندان فائده‏اى بر آن مترتب نخواهد شد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 253

 بلكه حقيقتا معنى ذكر بر آن صادق نمى‏آيد.

در بعضى از تفاسير چنين مى‏گويد كه بسيارى از مفسرين گفته‏اند عادت عرب اين بوده كه بعد از اعمال حج مى‏آمدند نزديك كعبه و بپدران خود افتخار مى‏كردند كه پدر ما چنين و چنان بوده اين بود كه اين آيه فرود آمد كه بعد از اداء مناسك حج ياد خدا كنيد و ستايش كردگار خود نمائيد مثل اينكه اوصاف پدران خود را مى‏گوييد.

أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً نه فقط ستايش حق را بمقدار ستايش پدران خود كنيد بلكه بايستى ستايش شما نسبت بخدا كه آفريننده شما است و جان شما در قبضه اقتدار اوست بمراتب بسيار زيادتر و بالاتر باشد از ستايش نمودن پدران و شايد اشاره باين باشد كه پدران شما فقط سبب اعدادى و مادى وجود شما ميباشند و علت حقيقى و سبب واقعى وجود شما آن كسى است كه شما را از نيستى بهستى و از عدم بوجود آورده است پس بايستى هميشه بياد او باشيد و او را بستائيد.

فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا بعضى از مردم كسانى ميباشند كه از خدا فقط منافع دنيا ميطلبند گويند عادت عرب اين بوده كه دور كعبه برهنه طواف ميكردند و راجع بدنياى خود دعا ميكردند (كه خدايا ما را از آب باران سيراب گردان و ما را بر دشمنان غالب گردان و ما را بسلامت بوطن خود برسان و امثال اينها كه تماما راجع بدنيا و امور طبيعى بوده).

وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ آرى كسى كه تمام همش دنيا شد و هدف و وجهه قلبش مايل بلذائذ طبيعى و محظوظات مادى گرديد چگونه ممكن است از خدا غير از آنچه مايل باوست طلب نمايد و اگر گاهى اوقات بزبان قال راجع بامور اخروى طلبى نمايد باز وقتى خوب باطن آن را مينگرى بازگشت آن بامور طبيعى ميگردد وقتى از دنيا مأيوس مى‏گردد آخرت از خدا مى‏طلبد و البته نظر بوعده‏اى كه داده ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ آنچه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 254

 انسان بزبان قال و استعداد از خداوند طلب نمايد باو خواهد داد و كسى كه منافع مادى و حظوظ طبيعى در نظر داشته باشد و بگويد رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا از دنيا كه محط نظر و هدف اوست بوى عطا مينمايد لكن چون همش دنيا است وى را از آخرت نصيبى نيست.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً در مقام ستايش فرموده مؤمنين كسانى ميباشند كه بزبان نيازمندى از خدا طلب ميكنند نيكى دنيا و نيكى آخرت را و از خدا مى‏طلبند كه آنها را از عذاب آتش پناه دهد.

و از اين مبارك آيه چند مطلب توان استخراج نمود:

1- ستايش مؤمنين و علامت يقينشان اين است كه در مقام مناجات و طلب اين طور دعا ميكنند و ديگر اينكه بما بياموزد كه شما در مقام طلب يك جهت نباشيد كه يا فقط منافع دنيا آرزو كنيد يا سعادت آخرت بلكه بايستى منافع دنيا طلب كنيد مقدمتا براى فائز شدن بنعيم آخرت و از اينكه نسبت بهر دو حسنه فرموده اشاره باين است كه دنيا را براى دنيا نخواهيد زيرا كه طلب منافع دنيا وقتى در تعداد حسنات بشمار ميرود كه دنيا را براى تحصيل كردن آخرت بخواهيد.

أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ اولئك اسم اشاره است يعنى چنين اشخاصى كه از خداوند طلب ميكنند حسنه دنيا و حسنه آخرت را اينها كسانى ميباشند كه از عمل خود نصيبى عايد آنها مى‏گردد و نتيجه اعمال خود را خواهند برد.

در تفسير ابو الفتوح مينويسد بين مفسرين اختلاف است كه مقصود از اين دو حسنه دنيا و آخرت چيست روايت از حضرت امير عليه السلام است كه «حسنه دنيا زن صالحه است و حسنه آخرت حور العين وَ قِنا عَذابَ النَّارِ مقصود از عذاب نار زن بد است» حسن بصرى، چنين گفته حسنه دنيا علم و عبادت است و حسنه آخرت بهشت است، سدى و مقاتل، گفته‏اند حسنه دنيا روزى فراخ و حلال است و حسنه آخرت آمرزش و ثواب. «عطيه» گفته حسنه دنيا علم و عمل است و حسنه آخرت مسامحه در حساب                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 255

 و بهشت است.

و گفتار ديگرى نيز از مفسرين نقل شده لكن بهترين تفسير براى حسنه دنيا و حسنه آخرت همان است كه اول گفته شد كه بايست از خدا بخواهيم كه لوازم حيات دنيوى ما را باحسن وجه در دسترس ما گذارد براى اينكه در تحصيل سعادت اخروى بكوشيم نظر به اينكه‏

 «من لا معاش له لا معاد له»

كسى كه طريق معاش و زندگانى دنيوى وى بقدر رفع احتياج وى منظم و مرتب نباشد كجا فراغت خاطر پيدا مى‏نمايد كه امور معاد خود را تكميل نمايد پس اندازه‏اى نعمت‏هاى دنيا براى درك سعادت اخروى ضرورى است.

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ ايام معدودات روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه است و اين سه روز را ايام تشريق نامند و گويند دليل بر اينكه تخصيص بسه روز داده شده قوله تعالى است فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ تا آخر زيرا يومين دلالت دارد بر اينكه مقصود از ايام سه روز است نظر به اينكه جمع بالف و تا را براى قلت آورند و اقل جمع سه عدد است پس ايام تشريق سه روز است و مفسرين گويند مقصود از ذكر خدا كه امر فرموده در ايام تشريق ياد خدا كنند تكبير است كه در رمى حجرات در منى هر سنگى با تكبير زده شود.

فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى‏ بعضى از مفسرين گفته‏اند «لا» در فلا اثم لاى نفى جنس است يعنى كسى كه تعجيل كند در دو روز اول هيچ نحو گناهى نكرده در تفسير مجمع البيان است كه فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ رخصت است در اينكه روز دوازدهم جايز است از منى بيرون رفت و بهتر اين است كه بماند تا روز سيزدهم ذى الحجه كه سوم روز تشريق ميشود و اگر كسى در روز دوم تشريق حركت كرد بايستى بعد از ظهر حركت كند تا قبل از غروب لكن اگر غروب شد ديگر جايز نيست حركت كند تا روز سوم تشريق و در معنى قوله تعالى فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ دو قول است يكى گناهى بر او نيست زيرا بعمل حج‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 256
سيئات او تبديل بحسنات گرديده. «ابن سعود» و ديگر نيست گناهى در تقديم و تأخير و نفى اثم براى اين است كه توهم نشود در تقديم گناه است. «حسن» و در قوله تعالى لِمَنِ اتَّقى‏ نيز دو قول است قولى اشاره باين است كه حج مقبول كفاره سيئات و گناهان ميشود و قول ديگر چنانچه اصحاب ما روايت كرده‏اند.

و نيز بروايت ابن عباس «لمن اتقى» راجع بتعجيل فى يومين است پس گناهى نيست براى كسى كه صبر كند تا انقضاء كوچ دسته آخر اهل حاج از منى و آنچه باقى مانده از احرامش و از ابى عبد اللَّه روايت ميكنند قوله تعالى فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ يعنى كسى كه در اين دو روز مرد تمام گناهانش بخشيده ميشود و كسى كه اجلش تأخير افتاد يعنى در اين دو روز نميرد اگر از گناهان كبيره اجتناب كند گناهى بر او نيست.

 «پايان» وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ خطاب بمؤمنين است كه تقوى را شعار خود نمائيد و بدانيد كه البته بازگشت شما بسوى حق است و در قيامت شما جمع ميشويد براى اينكه هر كسى بكيفر اعمال خود برسد از خوب و بد و شايد اشاره باين باشد كه از اجتماع خودتان در عرفات و منى و مشعر الحرام و باقى اماكن مشرفه ياد آريد اجتماع خودتان را در روز رستاخيز و متنبه گرديد.