کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
آل‏عمران : آيات 23 تا 79 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 74
 [سوره آل‏عمران (3): آيات 23 تا 30]

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى‏ كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (24) فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (25) قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (26) تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (27)

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (28) قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (29) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 75

 [ترجمه‏]

اى محمد صلّى اللّه عليه و آله آيا نديدى آنهائى را كه از كتاب بهره‏ئى داشتند چون خوانده شوند بسوى كتاب خدا كه بين آنها حكم كند پس جماعتى از آنها روى ميگردانند در حاليكه اعراض كننده‏اند [23]

باين سبب مطيع امر خدا نميشوند كه گفتند هرگز آتش بما اصابت نميكند مگر روزهائى شمرده شده (يعنى اندك) و آنها را در دينشان مغرور گردانيد آنچه را كه دروغ مى‏بستند [24]

پس چگونه خواهد بود حال آنها وقتى كه جمع آوريم آنانرا براى روزى كه در آن شكى نيست و بر هر نفس جزاى تمام داده ميشود آنچه را كه عمل كرده در حاليكه بآنها ستم نميشود [25]

بگو اى خدائى كه مالك و صاحب مملكتى تو بهر كس خواهى ملك و سلطنت مى‏بخشى و از هر كس خواهى ملك را ميگيرى و هر كس را خواهى عزيز و غالب ميگردانى و هر كس را خواهى ذليل ميگردانى تمام خوبيها بدست تو است و تو بر هر چيز توانائى [26]

شب را در روز پنهان سازى و روز را در شب ناپديد ميگردانى و زنده را از مرده بيرون آرى و مرده را از زنده بيرون آرى و بهر كس خواهى بغير حساب روزى ميدهى [27]

نبايد مؤمنين كافرين را بغير مؤمنين دوستان خود گيرند و كسيكه چنين كند از طرف خدا بر وى فضيلتى نيست مگر اينكه از شر كافرين بترسد (و تقيه كند) و خدا شما را از عذاب خود ميترساند و بازگشت امور بدست خدا است [28]

اى محمد (صلّى اللّه عليه و آله) بگو اگر آنچه را كه در قلب خود داريد پنهان كنيد يا ظاهر گردانيد خدا ميداند و ميداند آنچه را كه در آسمانها است و آنچه در زمين است و خدا بر هر چيزى توانا است [29]

روز كه هر كسى آنچه عمل خوب كرده نزد خود حاضر مى‏بيند و آنچه عمل بد كرده دوست دارد كه بين او و عمل بدش بسيار دور باشد و خدا از خودش شما را ميترساند و او رءوف و مهربان است بهمه بندگانش [30]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 76

 (توضيح آيات)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى‏ كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ آيه خطاب برسولش نموده كه اى رسول صلّى اللّه عليه و آله آيا نديدى يعنى ديدى آنهائى را كه پاره‏ئى از كتاب بآنها داده شده (ظاهرا مقصود از كتاب تورات باشد و نصيبا شايد بعضى از تورات مراد باشد زيرا كه گفته‏اند يهوديها كتاب تورات را تحريف كردند و بعضى از آن در دست آنها مانده) كه بآنان گفته ميشد بيائيد بسوى كتاب خدا (تورات) كه بين شما حكم كند.

ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ آنها پشت ميكنند در حاليكه از حكم خدا اعراض كرده‏اند، از بعضى از تفاسير نقل شده كه شأن نزول آيه اين بود كه روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله جماعتى از يهود را باسلام دعوت مينمود نعمان بن ابى اوفى گفت اى محمد [ص‏] در حضور علماى دين خود با تو مناظره ميكنم حضرت رسول [ص‏] فرمود آن صحيفه تورات كه مشتمل بر وصف من است بياوريد و در اين محكمه آنرا حكم سازم آنها از اين قول اباء كردند و آيات تورات را حاضر نكردند اين بود كه خداى تعالى فرموده اينها را ميخوانند بكتاب تورات كه بين آنها حكم نمايد.

بعضى ديگر گفته‏اند روزى حضرت رسالت [ص‏] در مدارس اهل كتاب رفت نعيم بن عمرو و حارث بن زيد گفتند اى محمد [ص‏] تو بر چه مذهب و بر چه دينى ميباشى گفت من بر دين ابراهيم گفتند ابراهيم يهودى بود فرمود كتاب تورات را بياوريد تا ميان ما و شما حكم كند حق تعالى خبر داده كه ايشان را بتورات ميخوانند و جماعتى از آنها كه رؤساى آنانند از حق اعراض كنندگانند.

 [منهج الصادقين‏] در مجمع در توجيه آيه گفته (لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ) سه قول احتمال داده شده:                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 77

 1- يعنى «لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ» در نبوت محمد (ص) [ابى مسلم و جماعتى‏] 2- «لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ» در امر ابراهيم و اينكه دين او اسلام است.

3- «لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ» در امر رجم و حكم آن، و از ابن عباس روايت شده كه گفته مردى و زنى از اهل خيبر زنا كردند و آنها بين جماعت يهود صاحب شرافت بودند و در كتاب آنها حكم رجم داشتند و اهلشان براى شرافتشان از رجم كراهت داشتند و اميد داشتند كه نزد رسول (ص) در امر آنها رخصت باشد و مطلب را نزد رسول اللّه (ص) آوردند حضرت حكم برجم نمود، نعمان بن اوفى و نجر بن عمر گفتند يا محمد (ص) حكم رجم بر آنها صادر كردى و در كتاب آنها رجم نيست رسول اللّه (ص) گفت تورات بين من و شما است گفتند بر ما انصاف كن حضرت فرمود چه كسى از شما عالم‏تر است بتورات گفتند مردى است اعور كه در فدك منزل دارد بنام ابن صوريا پس فرستادند او را آوردند و او آمد مدينه و جبرئيل وصف او را بر رسول اللّه بيان كرده بود وقتى آمد رسول (ص) فرمود توئى ابن صوريا گفت آرى حضرت گفت تو عالم‏ترين يهوديان ميباشى گفت اين طور گمان ميكنند، رسول (ص) توراتيكه در آن رجم بود طلبيد وقتى ابن صوريا بآيه رجم رسيد دستش را روى آن گذاشت و باقى آنرا خواند ابن سلام گفت يا رسول اللّه اين مرد از آيه تجاوز كرد و برخواست و دست ابن صوريا را از آيه بلند كرد و بر رسول اللّه و بر يهوديان قرائت كرد كه محصن و محصنه هرگاه زنا كردند و ببينه ثابت كرديد حكم آنها رجم است و هر گاه زن آبستن باشد پس از وضع حمل بايد او را رجم كنند پس رسول اللّه حكم رجم را بر يهوديان ثابت گردانيد و از اين حكم يهوديان بر رسول صلّى اللّه عليه و آله غضب كردند اين بود كه اين آيه نازل گرديد. [پايان‏] ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ بنابراين قول وقتى رسول [ص‏] از تورات خودشان حكم رجم را بر زناكار ثابت گردانيد جماعتى از آنها از داعى حق و متابعت تورات اعراض كردند و جحود                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 78

 نمودند و بخود مغرور شدند و گفتند:

قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ بقولى گفتند فقط خدا بقدر همان روزهاى معدوده و آن چهل روز بوده كه بنى اسرائيل عبادت گوساله كردند ما را عذاب ميكند، و بقولى گفتند فقط روزهاى اندكى خداوند ما را عذاب ميكند.

وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ و يهوديها بطورى بخود و دينشان مغرور گرديدند كه قرآن از آنان حكايت كرده كه ميگفتند «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» ما پسران خدا و دوستان او ميباشيم اين بود كه نفسشان آنها را مغرور گردانيد و زير بار حكم رسول نميرفتند آرى همين غرور است كه هر كسى بهمان دين و رويه و عملى كه در دست دارد مينازد و شيطان و نفس آنرا در نظرش ميآرايد و نميگذارد آدمى در فكر اصلاح نفس و صحت و فساد رويه‏اش برآيد و همين خود پسندى و غرور و كبر است كه آدمى را بچاه خود سرى نگاه ميدارد و نميگذارد قدمى بجاده تكامل پيش برود چنانچه همين كبر و خود پسندى بود كه شيطان را از مقام رفيعش پرتاب نمود و وى را از پست‏ترين موجودات گردانيد و بخاك مذلت انداخت انسان مغرور تابع شيطان گرديده بطوريكه بعضى با اينكه ميدانند رويه و عملشان صحيح نيست بسا تعصب دينى يا قومى يا جهات ديگر چنان آنها را فريب داده كه دانسته و فهميده بر خلاف حق حكم و عمل ميكنند و چنانچه معلوم است اين عيب كه از تمام عيوب بدتر و اگر بر خلاف حق باشد عذابش از هر گناهى صعب‏تر است در ميان علماء كه خود را علماى شريعت ميدانند آنهائيكه غرضشان از تحصيل علم شهرت و پيشوائى عوام و جهات مادى است بيشتر شيوع دارد كه هرگاه مطلب حقى كه مخالف عقايد عموم باشد بر آنها ثابت گرديد براى اينكه عوام از آنها نرنجند و لطمه بعوام‏فريبى آنها وارد نيايد هيچ اظهار نميكنند و راضى ميشوند كه عوام بيچاره در جهل بمانند كه مبادا باظهار كلمه حق                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 79

 لطمه‏ئى بانتفاع آنها وارد گردد (پناه ميبريم بخدا از شر نفس اماره و شيطان) قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ آيه ترجمه شده و واضح است محتاج بتوضيح نيست، خلاصه آيه چنانچه گفته‏اند و شأن نزولش نيز مشعر بر آنست در ردّ گفتار يهوديان و استهزاء منافقين نازل گرديده كه بدانند عزت و ذلت بدست حق تعالى است هر كس را خواهد عزيز ميگرداند و هر كه را خواست ذليل ميكند و اين را بايستى مؤمنين بدانند عزت و ذلت حقيقى در درجات و دركات آخرت است، عزيز واقعى كسى است كه در قيامت در درجات ابرار و محل قرب ايزد متعال واقع گردد و ذليل كسى است كه از رحمت حق تعالى دور و در دركات جحيم واقع گردد.

مفسرين از جعفر بن محمد از آبائش از نبى صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده‏اند كه گفته وقتى خدا اراده كرد كه فاتحة الكتاب و آية الكرسى و قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تا قوله بغير حساب را نازل گرداند آنرا بعرش معلق گردانيد و بين آنها و خدا حجابى نبود و گفتند يا رب همانا ما را هبوط ميدهى بدار گناه و بسوى كسيكه تو را بغضب ميآورد و ما معلقيم بمحل قدس، خداى تعالى گفت هيچ بنده‏ئى نباشد كه هر روز در عقب فريضه اين آيه را بخواند مگر اينكه او را در حظيره قدس جاى دهم بر آنچه باشد و هر روزى هفتاد مرتبه بچشم مرحمتم او را نگاه كنم و هر روز هفتاد حاجتش را روا كنم و كنية آن مغفرت و آمرزش است و او را از هر دشمنى در پناه گيرم و او را بر دشمن نصرت دهم و او را از بهشت هيچ مانعى نباشد مگر مرگ يعنى وقتى مرد داخل بهشت ميگردد.

از معاذ جبل روايت شده كه گفت روزى از روزهاى آدينه خواستم براى نماز آدينه بمسجد رسول [ص‏] روم مرد يهودى را بر من دينى بود و او در راه من نشسته بود تا از من مطالبه كند يكى دو بار بيرون آمدم و هر بار براى احتراز از او بازگشتم تا نماز آدينه از من فوت شد چون رسول [ص‏] مرا ديد گفت اى معاذ چرا براى نماز آدينه نيامدى گفتم يا رسول اللّه [ص‏] سبب چنين بود                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 80

 فرمود اى معاذ خواهى تو را چيزى بياموزم كه اگر چندان كه زمين كنجد تو را وام باشد خداى عز و جل از تو قضاء كند گفتم آرى يا رسول اللّه (ص) گفت بگو «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ»، الى قوله: «بِغَيْرِ حِسابٍ» آنگاه بگو

 «يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما تعطى من تشاء منهما و تمنع من تشاء منهما فاقض عنى دينى»

معاذ گفته من اين آيه را ياد گرفتم و ميخواندم.

 [توجيه مفسرين در شأن نزول آيه‏] 1- قتاده گفته سبب نزول آيه اين بود كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خدا خواست كه ملك فارس را بامت او دهد خداى تعالى اين آيه را فرستاد.

2- عبد اللّه عباس و انس مالك گفتند چون رسول فتح مكه كرد بامت وعده ملك فارس و روم داد منافقين و يهوديان گفتند محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مكه و مدينه را بس نيست كه تمناى ملك فارس و روم ميكند خداى تعالى اين آيه را فرستاد عبد اللّه بن عمر و عمرو بن عوف از پدرش از جدش روايت كرده كه عام احزاب رسول [ص‏] باشاره سلمان فرمان داد كه دور مدينه را خندق كندند و هر چهل ذرع آنرا بده مرد از صحابه داد سلمان گاهى نزديك مهاجر ميرفت و گاه نزد انصار و گاه بر اوس و گاه بر خزرج و ايشان را نشاط ميداد و تحريص ميكرد مهاجر گفتند سلمان از ما است، انصار گفتند سلمان از ما است و همچنين اوس و خزرج تا بين آنها نزاع واقع گرديد و ميخواستند با هم جنگ كنند خبر برسول [ص‏] رسيد حضرت رسول نزد آنها آمد و فرمود شما بر چه نزاع ميكنيد گفتند اختلاف ما در سلمان است هر يك ميگوئيم سلمان از ما است حضرت فرمود اين چه دعوى است كه در سلمان ميكنيد سلمان از ما اهل بيت است.

عمرو بن عوف گفته من و سلمان و حذيفة بن يمان و نعمان بن مقرن مزنى با شش انصارى در فاصله چهل گز كار ميكرديم و مشغول بوديم سنگى پديد آمد بزرگ و سخت كه آهنها در آن كار نميكرد ما بسلمان گفتيم رسول [ص‏] را خبر بده تا چه فرمايد رها كنيم يا از خط بگذريم و ما روا نداريم كه از خطى كه رسول [ص‏]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 81
كشيده تعدى كنيم سلمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را از حكايت سنگ خبر داد حضرت برخواست و نزديك خندق آمد و آن سنگ را نگريست آنگاه كلنك را از دست سلمان گرفت و داخل خندق گرديد و يك كلنگ بر سنگ زد سنگ شكافته گرديد و دو ثلث آن شكسته شد و نورى از آن پديد گرديد كه همه مدينه روشن گرديد پنداشتى چراغى است در خانه، رسول تكبير گفت تكبير فتح و مسلمانها تكبير گفتند آنگاه ضربتى ديگر زد و دو ثلث ديگر سنگ شكافت حضرت تكبير گفت و مسلمانها تكبير گفتند و بزدن سوم تمام سنگ شكافت و نورى هويدا گرديد، رسول [ص‏] تكبير سلمان گفت يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) امروز ما عجائبى ديديم كه تا حال نديده بوديم حضرت فرمود چون ضربت اول زدم و نورى هويدا گرديد قصرهاى خسرو و مدائن كسرى را بمن نمودند گويا آنها را خانه‏هاى سگ پنداشتى و جبرئيل بمن خبر داد كه امت من بر آن ظفر يابند آنگاه كه ضربت دوم را زدم آن نور كه ديدى پيدا شد آنجا قصرهاى قيصر از زمين روم هويدا شد پنداشتى خانه‏هاى سگان است و جبرئيل بمن خبر داد كه امت من بر آن ظفر يابند، آنگاه ضربت سوم را زدم نور پيدا شد در آنجا قصرهاى صنعا را نمودند گويا خانه‏هاى سگان است جبرئيل مرا خبر داد كه امت من بر آن ظفر يابند، مسلمانان باين بشارت شادمان شدند و گفتند الحمد للّه كه خداى تعالى پس از خطر بما وعده ظفر داد.

منافقين گفتند چقدر كار شما عجيب است از ترس خندق ميكنيد و از شهر نتوانيد بيرون رويد و اين چنين آرزوهاى باطل ميكنيد اين بود كه خداى تعالى اين آيه «قُلِ اللَّهُمَّ» تا آخر را فرستاد كه بدانند مالك الملك خدا است بهر كه خواهد و هر چه خواهد ميدهد تا اينكه تعجب نكنند كه اين عده قليل امت چگونه آرزوى ملك روم و فارس و يمن را ميكنند. [پايان‏]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 82

 تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ و لوج بمعنى دخول چيزى در چيز ديگرى است و چنانچه مفسرين گفته‏اند و لوج شب در روز و ولوج روز در شب عبارت از همان اختلاف محسوسى است كه در مدت سال بين شب و روز پديدار است گاهى مثل زمستان بتدريج قطعه از روز داخل شب ميگردد و شب دراز ميشود و روزها كوتاه و بعكس مثل تابستان قطعه‏ئى از شب بتدريج داخل روز ميگردد و روزها بلند و شبها كوتاه ميگردد و اينها تمام در امكنه شمالى است لكن در امكنه جنوبى قضيه بعكس است يعنى هنگامى كه در بلاد شمالى روزها بلند است در بلادهاى جنوبى روزها كوتاه و شبها بلند است و نيز موقعيكه در بلادهاى جنوبى روزها كوتاه است در بلادهاى شمالى روزها بلند است پس خداوند على الدوام شبها را در روز داخل مى‏گرداند و روزها را در شبها، و اينكه گفته‏اند در خط استواء و همچنين در قطب جنوب و شمال روز و شب مساوى است اين هم درست نيست زيرا مساوى بودن شب و روز در دو نقطه شمال و جنوب در حس اين طور مى‏نمايد لكن در واقع در آنجا نيز كمى تفاوت مى‏كند وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ [سخنان مفسرين در توجيه آيه‏] 1- بقولى حيوانرا از نطفه مرده بيرون آورد و نطفه را از حيوان زنده.

2- مرغ از تخم مرده پديد آيد و تخم از مرغ زنده بيرون آيد. 3- درخت و خوشه از دانه برآيد و دانه از خوشه 4- حسن بصرى گفته مؤمن از كافر پديد آيد و كافر از مؤمن و گفته مؤمن زنده دل است و كافر مرده دل قوله تعالى (أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها) «1».

__________________________________________________

 (1) آيا كسيكه مرده (جهل و گمراهى باشد) و ما او را زنده گردانيديم و بوى روشنى علم داديم كه بين مردم راه ميرود مثل كسى ماند كه در ظلمات جهل و گمراهى بسر برد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 83

5- بقول ديگر معنى آيه اين است كه پاك از پليد بيرون آيد و پليد از پاك، حكمت از دل كافر بيرون آيد و در آن قرار نميگيرد و سفسطه در زبان عارف قرار نميگيرد.

و توجيهات ديگرى نيز در آيه از مفسرين نقل شده لكن معلوم و واضح است كه مقصود از اين آيه و آيه بالا بيان عموم قدرت و استيلاء و مالكيت و حكمت و نفوذ علم و حكمت خداوندى و ذات متعال است كه آنكسى كه مالك عالم ملك و عالم ملكوت است هر طور تصرفى كه اراده ازلى و فيض سرمدى او بخواهد در ملك خود انجام ميدهد و مانع و رادعى براى جلوگيرى نفوذ و حكم او و تدبير او در مملكتش وجود ندارد «لا مانع لفيضه و لا رادّ لقضائه».

وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ آنكسيكه متصرف در امور عالم و خالق و مدبر نظام مخلوقات است شب را بروز ميآورد و روز را بشب و هر يك را در ديگر ولوج داده و داخل ميگرداند و بيك تدبير و نظام حيرت بخشى امور عالم را منظم ميگرداند و اضداد را با هم مرتبط گردانيده تاريكى را در روشنائى و روشنائى را در تاريكى داخل ميگرداند و نيز مرده را از زنده و زنده را از مرده بيرون ميآورد تا اينكه باين ترتيب امور عالم را بنيكوتر وجهى و صحيح‏تر اسلوبى برقرار گرداند و هر يك از موجودات را در خور خودش بطور لايق بمرتبه و احتياجاتش روزى او را در دسترس وى ميگذارد.

و هر گاه مشيتش اقتضاء نمايد و هر كس را بخواهد البته از روى حكمت و نظام خلقت و آفرينش نه جزافى زيرا كه حق تعالى از كار عبث منزّه و مبراء است و نيز نسبت او بتمام موجودات يكسانست او را بغير حساب روزى ميدهد، روزى انسان چنانچه معلوم است منحصر بخوراك و پوشاك بلكه بجاه و مال و عناوين جسمانى نيست بالاترين روزى آدمى فضائل روحانى است از علم و حكمت و معرفت بمقام كبريائى و هدايت يافتن بطريق مستقيم كه سر انجام آن قرب بجوار                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 84

 رب العالمين است و غرض اصلى و علت غائى از وجود بشر و تشكيلاتى كه براى پيدايش و حيات او بدست قادر متعال انجام گرفته اين است كه وى را از عالم ما فوق الطبيعه در عالم طبيعت فرود آرند و در طريق سير نور وى استكمال يافته بكمال لايق روحانى برسد و در جوار رحمت ايزد متعال متمكن و ارجمند گردد چنين كسى است كه مبدء متعال وعده داده كه او را روزى ميدهد بغير حساب چنانچه راجع بشهداء راه حق تعالى فرموده «بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» گمان نكنيد كسانى كه در راه خدا كشته شدند اينها مرده‏گانند بلكه اينها زنده و نزد پروردگارشان روزى دارند، معلوم است روزى آنها كرامات و افاضاتى است كه پى در پى از مبدئشان بآنها ميرسد و بفيوضات جسمانى و روحانى هر دو محظوظ ميگردند.

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ آيه مؤمنين را نهى مينمايد كه نبايد كافرين را بغير مؤمنين دوستان خود بگيرند، اشاره به اين كه سزاوار نيست مؤمن پاك سيرت كه قلب او مملو از نور محبت الهى گرديده با كافر سياه دل كه دشمن خدا و رسول و مؤمنين ميباشد طرح دوستى اندازد بلكه براى مؤمن سزاوار است كه با مؤمن كه هم زى او است دوستى و رفاقت نمايد: و شايد يكى از حكمت‏هاى نهى از دوستى و رفاقت با كفار آن آثار قهرى و طبيعى است كه از قبل مراوده و مجالست با مردمان پليد در اشخاص صالح و پاكدل پديد ميگردد و هرگز كافر دوست حقيقى مؤمن نخواهد شد اگر هم اظهار دوستى كند از روى نفاق است نه حقيقت.

از عبد اللّه عباس روايت شده كه جمعى از انصار با گروهى از كفار چون عمرو بن حجاج و سلام بن ابى حقيق كه يهودى بودند طرح دوستى افكندند و با آنها عقد موالات و برادرى در بين آوردند و هر قدر عبد اللّه جبير ايشان را منع ميكرد فائده نمى‏بخشيد حق تعالى اين آيه را فرستاد و مؤمنين را از دوستى با آنها نهى فرمود.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 85

و بقولى شايد مقصود نهى از اين باشد كه آنها را اعانت نكنيد يعنى كافرين را يارى نكنيد.

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً الخ در مجمع البيان در توجيه آيه چنين گفته چون خداى سبحانه بيان كرد كه خودش مالك دنيا و آخرت است و قادر بر اعزاز و اذلال است و مؤمنين از موالات كسيكه نه نزد آنها عزتى است و نه ذلتى است از دشمنهاى او (بى‏نيازند) تا اينكه (مؤمنين) رغبت بنمايند در آنچه نزد او است و نزد دوستان او از مؤمنين است غير از دشمنهاى او از كافرين پس گفت «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ) سزاوار نيست كه مؤمنين كفار را دوستان خود بگيرند براى تقويت آنها و بآنها پناه گيرند و بآنها اظهار محبت و دوستى نمايند چنانچه در مواردى از قرآن فرموده قوله تعالى «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الخ» و قوله» «لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ» و قوله «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ» يعنى واجب است دوستى انداختن با مؤمنين و اين نهى است از دوستى انداختن مؤمنين با كفار و معاونت و كمك كردن بآنها، و بقولى نهى از ملاحظه نمودن كفار است. [ابن عباس‏] و اولياء جمع والى و آن كسى را گويند كه ولايت كند امر كسى را كه رضايت داشته باشد بفعل آنكسى كه متقوم و ياور او باشد و آن معنى بدو وجه جريان پيدا ميكند يكى معين (بيارى كردن) و ديگر معان قوله تعالى «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» يعنى خدا مؤمنين را اعانت ميكند به اين كه آنها را ظفر و نصرت ميدهد و گفته شده «المؤمن ولى اللّه» يعنى مؤمن از خدا اعانت ميجويد به اين كه او را يارى نمايد.

 «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ» يعنى كسيكه چنين كرد كه كافرين را بغير مؤمنين دوستان خود گرفت «فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ» يعنى چنين كسى از اولياء خدا نيست و خدا از وى برى است، و بقولى در چيزى از ولايت و دوستى خدا داخل‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 86

 نيست، و بقولى از دين خدا چيزى در وى نيست پس از آن استثناء كرده «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» يعنى مگر اينكه كفار غالب باشند و مؤمنين مغلوب و در اين صورت مؤمن بترسد از اينكه موافقت خود را ظاهر نگرداند و با آنان بنيكى معاشرت ننمايد پس در چنين موقعى جايز است كه بظاهر و زبان با آنها اظهار دوستى كند و تقية با آنها مدارا نمايد براى اينكه از خود دفع ضرر نمايد بدون اينكه معتقد بر جواز باشد.

و اين آيه دلالت دارد كه تقيه در دين موقع خوف بر نفس جايز است و اصحاب ما (يعنى جماعت اماميه) گفته‏اند در تمام احوال هر گاه ضرورت ايجاب نمود جايز است اظهار دوستى آنها بزبان و تقيه با آنها مدارا نمودن براى باز داشتن خود را از ضرر آنها بلكه در بعض اوقات براى اصلاح و لطف آنها واجب ميگردد.

تا آنجا كه گفته «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» يعنى از خدا بترسيد و حذر كنيد از عذاب او از اينكه كافرين را بر باقى معاصى دوستان خود بگيريد. و ذكر نفس در آيه براى محقق گرديدن اضافه است مثل اينكه گفته ميشود از شير حذر كنيد از صولت و قوت و پاره كردن او نه از عين او و جسم او.

 «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ» يعنى مرجع و بازگشت همه امور بسوى خدا است و بقولى بازگشت امور بسوى حكمت او است. [پايان‏] قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ الخ خطاب برسول [ص‏] كرده كه بمؤمنين بگو اگر آنچه در سينه‏هاى شما است پنهان گردانيد يا ظاهر نمائيد خدا عالم بآنست.

ظاهرا اين مطلب راجع بآيه بالا است و اشاره به اين كه بايستى مؤمنين بدانند و آگاه باشند كه آنچه در سينه‏هاى خود از دوستى و مودّتيكه با كفار داشتند و در دل مخفى دارند يا در موقع لزوم ظاهر گردانند خداوند عالم بآنست زيرا كه چيزى در آسمان و زمين از علم او مخفى نيست، و نيز بايد بدانند كه او بر هر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 87

 چيز قادر و توانا است و آيه تهديد و وعيد است كه مؤمنين گمان نكنند كه حق تعالى از نيات و اعمال سرّى آنان مطلع نيست.

از مقاتل روايت ميكنند كه چنين گفته اين آيه در باره حاطب بن ابى بليعه نازل گرديد با جماعتى از اصحاب رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه با كفار مكه اظهار دوستى ميكردند وقتى حضرت رسول ميخواست مكه رود حاطب نامه نوشت و بدست زنى داد كه بمكه ببرد و خبر رفتن رسول را بدوستانش برساند خداى تعالى رسولش را خبردار كرد آنحضرت امير المؤمنين عليه السّلام و زبير را در عقب آنزن فرستاد نامه را گرفتند و بمكه آوردند و در سوره ممتحنه آيه 1 شرح آن داده شده رجوع بآن جا شود و در شأن نزول آيه وجه ديگر نيز گفته شده.

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً آيه راجع بروز قيامت است و بمناسبت آيه بالا مؤمنين را خبر ميدهد و تهديد مينمايد كه بدانيد روز قيامت روزى است كه آنچه از خوب و بد كرده‏ايد نزد شما حاضر است گمان منمائيد آنچه مخفيانه بر خلاف وظيفه‏ئى كه داريد كه بايد با كفار طرح دوستى نيندازيد و اسرارى كه بين مسلمين براى نصرت اسلام مخفى داشته‏اند فاش ننمائيد و بر خلاف آن عمل كنيد چنين عملى بنفع شما تمام ميشود چنين نيست بلكه در قيامت اعمالتان حاضر و بنتيجه خواهيد رسيد.

خلاصه چنانچه از آيات و احاديث برميآيد چون عالم قيامت عالم جمع و عالم حقيقت است آنچه در اين عالم واقع گردد جوهر و حقيقت و اصل آن همانست كه در عالم قيامت ظاهر و هويدا ميگردد بلكه ميتوان گفت آنچه در اين عالم واقع ميگردد نمونه‏ايست كه لبّ آن و جوهر و حقيقت و اصل آن و تمام آن همانست كه در عالم قيامت ظاهر و هويدا ميگردد.

و چون عالم قيامت عالم ثبات و قرار است كهنه‏گى و فنا و تغيير و حدوث در آن راه ندارد اينست كه تمام اعمال و افعال و حركاتيكه انسان در اين عالم كرده با نتايج و خصوصيات و آثارى كه بر هر يك بايستى مترتب گردد نزد وى حاضر ميگردد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 88

 و اشاره بهمين مطلب دارد قوله تعالى «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» «1» اين است كه در آنوقت چنانچه قرآن خبر ميدهد انسان از روى تعجب گويد «يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها» «2» بلكه ميتوان گفت صحيفه اعمال همان نفس آدمى است زيرا هر عمل و فعلى كه از وى صادر ميگردد اثرى در نفس ميگذارد تا آنكه كم كم بكثرت عمل ملكه نفسانى حاصل گردد چنانچه مشاهده مينمائيم وقتى عمل بحد عادت رسيد خلق و ملكه نفسانى از وى توليد ميگردد و ممكن است بكثرت عمل خلق ديگر و ملكه ثانوى از آن ناشى گردد و اگر كثرت اعمال و افعال بحدى ملكه نفسانى نميرسيد تعليم و تمرين و تربيت بى محل و لغو و بى اثر بود و عقلاء بر آن اقدام نمينمودند علاوه بر اين هر كسى بوجدان خود ميفهمد كارهائى كه بر آن مداومت نموده و عادت نفسانى وى گرديده حالتى از آن كه تعبير بملكه ميشود در نفسش پديدار شده كه زوال آن متعسر بلكه در بعض موارد محال بنظر ميآيد.

خلاصه قيامت كه يكى از اسامى آن «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» است آن روزى است كه باطنها ظاهر ميگردد و تمامى اعمال و افعال و عقائدى كه هر فردى از بشر در ذهن خود پنهان گردانيده تماما ظاهر و هويدا گشته و بنتيجه ميرسد و راجع باين مطلب اندازه‏ئى در كتاب معاد و آخرين سير بشر ضبط شده رجوع بآن جا شود.

__________________________________________________

 (1) انسان در قيامت تمام اعمال خود را حاضر مى‏بيند كه گويا همانوقت مشغول عمل است.

 (2) اى واى بر ما چه بوده است اين نامه كه كوچك و بزرگى فرو نگذارده مگر اينكه تمام آنرا شمرده و ضبط نموده.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 89

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 31 تا 41]

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (31) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ (32) إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ (33) ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (34) إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (35)

فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى‏ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏ وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (36) فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (37) هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ (38) فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى‏ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (39) قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (40)

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (41)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 90

 [ترجمه‏]

اى محمد صلّى اللّه عليه و آله بگو اگر خدا را دوست ميداريد مرا متابعت كنيد كه خدا شما را دوست دارد و گناهان شما را بيامرزد و خدا آمرزنده و مهربان است [31]

بگو فرمان خدا و رسول را پيروى كنيد پس اگر از اطاعت آنها رو گردانيديد (و كافر شديد) همانا خدا كافرين را دوست نميدارد [32]

بحقيقت خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان فضيلت داد [33]

فرزندانى ميباشند بعضى از آنها از بعض ديگر و خدا شنوا و دانا است [34]

ياد كن وقتى كه زن عمران گفت پروردگار من براى تو نذر كردم فرزندى كه در شكم من است (براى خدمت تو) آزاد كنم پس از من قبول كن همانا تو شنوا و دانائى [35]

پس وقتى كه وضع حمل كرد گفت پروردگار من «وَضَعْتُها أُنْثى‏» دختر زائيدم و مرد مثل زن نيست و من او را مريم ناميدم و من او و ذريه او را در پناه تو آوردم از شرّ شيطان رانده شده [36]

پس پروردگار دعاى او را بنيكوئى پذيرفت و پرورش داد مريم را بتربيت نيكو و زكريا كفالت مريم را بعهده گرفت و هر وقت زكريا بر مريم در محراب وارد ميشد طعامى نزد او ميديد گفت اى مريم اين طعام از كجا است مريم گفت اين از نزد خدا آمده همانا خداوند بهر كس بخواهد روزى ميدهد بغير حساب و اندازه [37]

در اينجا بود كه زكريا خداى خود را خواند گفت پروردگار من از جانب خود بمن فرزند پاكيزه‏ئى ببخش بحقيقت تو دعا را ميشنوى [38]

و ملائكه او را ندا دادند در حاليكه او در محراب براى نماز ايستاده بود كه خدا تو را مژده ميدهد بيحيى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 91
كه تصديق كننده است بكلمه از خدا و او بزرگ و پارسا و پيمبرى است از نيكوكاران [39]

زكريا گفت پروردگار من كجا ميشود براى من پسرى باشد در حاليكه مرا پيرى رسيده و زن من عقيم و نازا است ملائكه گفتند بدينگونه خدا ميكند آنچه را بخواهد [40]

زكريا گفت پروردگار من براى من نشانه‏ئى قرار بده گفت نشانه اين است كه تو تا سه روز نتوانى بر مردم سخن گوئى مگر باشاره و بسيار پروردگارت را در صبح و شام تسبيح نما [41]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 92

 (توضيح آيات)

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ظاهرا چون كفار مخصوصا يهوديها مدّعى بودند كه ما دوستان خدا و ابناء اللّه) پسران او ميباشيم و خود را از مخصوصان محبين خدا بشمار ميآوردند شايد نظر به اين كه هر چيزى علائمى دارد كه بآن شناخته ميشود آيه اعتراض بآنها نموده كه شمائى كه ادعاء ميكنيد ما محبين و دوستان خدا ميباشيم و نسبت نزديكى باو داريم اگر شما در اين ادعاء صادقيد بايستى مطيع امر خدا باشيد.

چنانچه در جاى خود ثابت شده محبت يك جاذبه عمومى است كه محبّ را بمحبوب جذب مينمايد و بهمين جاذبه عمومى است كه تمام ذرات موجودات بهم مرتبط گرديده و اساس عالم روى همين پايه قرار گرفته اگر اين جاذبه نبود شيرازه موجودات از هم گسيخته ميگرديد و محبت بهر شيئى ميل و رغبت باو است و هر چيزى كه در ادراك آن لذت و راحت باشد محبوب و مطلوب است و بر عكس هر چيزى كه در ادراك آن الم و نفرت پديد گردد منافى و مبغوض است پس اصل محبت ادراك چيزى است كه ملايم با طبع مدرك باشد.

و محبت دو قسم است روحانى و جسمانى: روحانى اين است كه آنچه محبوب دوست داشت محب هم همان را خواهان و در طلب آن روان است و از جمله علامت حصول آن در قلب كه جايگاه حب و معدن صدق و ولايت ولاء است و حب بآن شناخته ميشود و از آثارش بشمار ميآيد اين است كه هر كس او را بهتر راهنمائى بسوى محبوبش نمايد و از اوصاف و محسنات او بگويد و دل و جانش را كه از آتش فراق محبوبش گداخته شده بكلمات شيرين جان بخشش خنك گرداند در پى او ميرود و مطيع وى ميگردد.

و چون دين اسلام دين توحيد و طريق سير الى اللّه ميباشد اگر چه دين                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 93

 و شريعت تمام پيمبران همين بوده بلكه ارسال رسل و انزال كتب آسمانى بلكه غايت و فائده آفرينش عالم همين است كه حق تعالى بوحدت و بساطت از قبل آثار جلال و جمال خداوندى شناخته شود لكن چنانچه براى صاحبان بصيرت واضح است كامل‏ترين اديان در هدايت كردن خلق بسوى وحدت حق تعالى دين اسلام است و البته كسيكه چشم قلبش قدرى باز شده باشد و واقعا طالب كمال حقيقى كه از پرتو دين مبين اسلام و سلوك در آن بدست ميآيد ميتواند راهى بسوى آن كمال حقيقى پيدا نموده البته كسيكه طالب چيزى باشد در طلب آن كوشش ميكند تا بمراد برسد و اگر در طلب صادق باشد خداى جليل راه رسيدن بآنرا برايش باز ميگرداند اين است كه بپيمبرش امر فرموده «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» سوره يوسف آيه 108.

اى پيغمبر بمردم بگو طريق من و پيروانم همين است كه از روى بصيرت مردم را بسوى خداوند هدايت مينمايم و خدا را منزه و مبرا دانم از شريك و من از مشركين نميباشم.

بعضى از دانشمندان محبت بنده را نسبت بحق تعالى و محبت خدا را نسبت ببنده بمعنى حقيقى آن منكرند نظر به اين كه محبت اقتضاء وصل ميكند و واصل شدن مخلوق بخدا محال است اين است كه در معنى قوله تعالى «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» كه صريح در اين است كه يكى از صفات و خصوصيات مؤمنين اين است كه دوستى آنها نسبت بحق تعالى خيلى شديد است گويند مقصود از محبت خدا ببنده رضاى او و كشف حجب از قلبشان است كه در فرمان بردارى در طرف تفريط واقع نگردند، و محبت بنده بخدا طلب افاضه كردن ثواب و قبول طاعات آنها است و گفته‏اند تعبير از آن بمحبت استعاره است.

لكن چون محبت همان تعلق قلب است بطرف محبوب و چنانچه در جاى خود مدلل گرديده اخلاص در دين وقتى بطور كامل محقق ميگردد كه قلب انسانى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 94

 بغير خداوند حتى بمقامات اخروى مثل درجات بهشتى يا خلاصى از جهنم چه جاى امور نفسانى تعلق نداشته باشد بلكه تنها قلب و جانش متعلق بخدا باشد پس معلوم است كه اخلاص در دين تنها با حب الهى صورت ميگيرد اگر مقصود از مخلصين طلب دوستى خدا و رسيدن بجوار قرب او نباشد و فرض اينكه دلش از حظوظات و آنچه غير از حق است خالى گشته و بمرتبه خلوص رسيده در اين صورت غايت عملش چيست براى چه قلبش از دنيا و آخرت بالتمام خالى گرديده و يك دله رو بمبدء خود آورد چيزى نميماند مگر حب الهى كه آن جذّابه رحمت او است كه بنده را بسوى رحمت خود كشانيده و در اين مورد چيز ديگرى نخواهد بود، اگر آن چشم قلبى تو كه آنرا بصيرت باطنى گويند باز گردد خواهى ديد چه اندازه ادراك آن قوى است و مدرك آن چه قدر لذيذ و مطلوب است و لذتى كه از ادراك امر روحانى پديد ميگردد هيچ طرف مقايسه با محسوسات مادى نيست و بقدريكه روح بر محسوسات برترى دارد ادراك او نيز بر ادراكات جسمانى برترى دارد، محبت فرع معرفت است عديم المعرفة از اين لذت حقيقى محروم است.

آرى چنين حبّى در دل بنده از طرف حب الهى كه فرموده «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» كه آن از همان جذّابه حب الهى است سر چشمه گرفته كه بنده خالص خود را بسوى خود نزديك ميگرداند و او را بسوى رحمت خود ميكشاند و البته همه مؤمنين ميدانند كه وصول و واصل گرديدن بذات حق تعالى محال و غير واقع است، مؤمن نيز طالب امر محال نيست بلكه مقصودش نزديك شدن بجوار قرب احدى و ادراك معرفت حقيقى و شناسائى آثار بزرگوارى او است كه دل و جانش را فرا گرفته و آرزوى او تحصيل محبت پروردگار خودش و واقع گرديدن در سلك اولياء و دوستان او است و حب الهى باين معنى محقق و واقع است و هيچ مؤمن حقيقى دل و جانش از محبت الهى خالى نخواهد بود و نيز بدون آن خلوص عمل بحقيقت ميسر نخواهد گرديد اگر بنده‏ئى خدا را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 95

 براى نعمتهائى كه باو داده و ميدهد دوست دارد چنين كسى عملش خالص نخواهد گرديد زيرا كه خدا را دوست داشته كه از نعمتهاى او محظوظ ميگردد.

آرى اگر بنده خود را از جهت اينكه اثرى است از فيض وجود مبدء و آفريننده‏اش دوست دارد و از همين جهت كه اثر ضعيفى است از آثار رحمت او خود را بشناسد چنانچه معصوم فرموده‏

 «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»

چنين بنده دوست داشتن خودش دوست داشتن خدا است و شناختن خودش شناختن خدا است.

در بيان آيه در تفسير صافى چنين گفته در كافى و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام چنين نقل ميكنند كه فرموده‏اند آيا دين جز حبّ چيز ديگرى است پس از آن اين آيه «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» را تلاوت فرموده بعد از آن محقق كاشانى گفته من ميگويم محبت از عبد ميل نفس است بچيزى از كمالى كه در آن نفس درك ميكند بطوريكه تحميل كند و نزديك كند او را بآن كمال، و حب از خدا رضاى او است بر عبد و گشودن حجاب از قلب او، و بنده وقتى كه عالم گرديد كه كمال حقيقى نيست مگر مخصوص بخدا و آنچه از كمال مى‏بينيد از خودش يا از غير خودش او از خدا و باو و بسوى او است دوستى او نميباشد مگر براى او و در او و اين طور شناسائى اقتضاء دارد كه مراد عبد از طاعت و رغبت او در چيزى باشد كه وى را باو نزديك گرداند، پس علامت محبت عبد بخدا اراده طاعت و عبادت و كوشش بليغ است در متابعت كسيكه وسيله باشد بسوى معرفت بخدا و محبت او از آنكسانيكه عارفا بخدا و محب و محبوب او ميباشند.

پس كسيكه صفات او چنين باشد بسبب طاعت او بوجه مخصوص باين صفات ميرسد و مخصوص باين صفات رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و كسانيكه نزديك باويند، پس كسيكه خدا را دوست ميدارد لا بد است در عبادتش و سيرتش و اخلاق و احوالش تابع رسول باشد تا اينكه خدا او را دوست دارد- همانا بمتابعت رسول قرب‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 96

 بحق تعالى حاصل ميگردد و بتقرّب باو بنده محبوب خدا ميشود چنانچه فرموده‏

 «و انّ العبد ليتقرب الىّ بالنوافل حتى احبّه»

و نيز چون رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حبيب خدا است پس هر كه ادعاء كند محبت خدا را لازمه او محبت رسول است زيرا كه محبوب محبوب محبوب است و محبت جز بمتابعت او و سلوك راه او قولا و عملا و حالا و سيرة چيز ديگرى نيست و دعوى محبت خدا متمشى نميگردد مگر باينها زيرا رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قطب محبت و مظهر آنست پس كسى را كه از متابعت او نصيبى نيست از محبتش نيز نصيبى ندارد.

و كسيكه تابع او گرديد آنطوريكه حق متابعت او است باطنش و سرّش و قلبش و نفسش مناسبت پيدا ميكند با باطن رسول و سرّ او و قلب او و نفس او زيرا كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مظهر محبت خدا است و باين مناسبت لازم ميآيد كه براى اين تابع بقدر از متابعت رسول [ص‏] قسطى از محبت خدا پديد گردد و نور محبت از باطن رسول بباطن او سريان نمايد و او بواسطه رسول ميگردد محبوب خدا و محب او، و كسيكه تابع رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نگرديده و باطنش مخالف باطن رسول گرديده باطنش از وصف محبوبيت دور ميگردد و بسرعت محبت از قلب او زائل ميگردد زيرا اگر خدا او را دوست ندارد او محبوب خدا نيست و در حكم رسول است كسى را كه خدا و رسولش امر نمودند بمتابعت و محبت او و آنها ائمه و اوصياء عليهم السلامند، در كافى از حضرت صادق عليه السّلام در حديثى فرموده كسيكه دوست دارد كه بداند خدا او را دوست دارد بايد عمل كند بطاعت خدا و ما را اطاعت كند (يعنى تابع امر ما گردد) آيا نشنيده‏ئى قول خداى عز و جل كه بنبى خود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» و قسم بخداى عز و جل كه بنده عبادت نميكند خدا را ابدا مگر اينكه خداى تعالى داخل ميگرداند در طاعتش متابعت ما را و قسم بخدا عبدى تابع ما نميگردد مگر اينكه خدا او را دوست ميدارد و لا و اللّه احدى ادعاء نميكند متابعت ما را ابدا مگر اينكه دشمن ما است و لا و اللّه احدى دشمن ما                        مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 97

 نيست مگر معصيت خدا را كرده و كسيكه عاصى باشد يعنى مخالفت امر خدا را كرده خداى تعالى او را در قيامت خار ميگرداند و او را برو در جهنم مياندازد.

 [پايان‏] اگر خواهى اولياء خدا را بحقيقت بشناسى و تابع آنها گردى بايستى اول نفس خود را از خودخواهى و خود پرستى صيقلى كنى تا اينكه حجب ظلمانى كه بين تو و عالم نورانى است مرتفع گردد و براى تو صفاى روحانى پديد آيد آنوقت بتجلى روح، خدا را بشناسى و بشناختن حق تعالى بنفوس قدسيه مقربان درگاهش پى ببرى و هر كدام از آنها را در مرتبه لايق بخود بشناسى و قدم پشت قدم آن بزرگواران گذارى و پيش رو و مطيع آنها گردى زيرا اگر خدا را بحكمت و رأفت بشناسى آنها را بنور و صفاى قلب خواهى شناخت زيرا كه آنها جلوه رحمت واسعه حق تعالى ميباشند. اگر خدا را نشناسى چگونه توانى رسولش را بشناسى و او را دوست دارى و مطيع او گردى. [پايان‏] آرى نور است مدرك نور چشميكه نور بينائيش فاسد شده هرگز نتواند ادراك نور كند تا اينكه بنور اشكال و الوان را درك نمايد انبياء و اولياء مراتب فيض منبسط حق تعالى ميباشند تا فياض را نشناسى نتوانى مراتب فيضش را بشناسى نور آفتاب را بآفتاب توان شناخت و همچنين بخود نور توان بين مراتب نور تشخيص داد.

در حديثى از معصوم روايت شده كه فرمود اتصال مؤمن بخدا زيادتر است از اتصال شعاع خورشيد بخورشيد و اكثر خلق راهى بسوى معرفت و محبت بمقام كبريائى احدى نيست مگر بتوسط نفوس قدسيه محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و چنك زدن بدامن فضل آنها و منقاد گرديدن بحكم آنها و متابعت كردن اوامر و نواهى الهى جلّ شأنه.

خلاصه محبتى كه از روى معرفت بمقام ولايت و امامت باشد آن بعينه معرفت و محبت حق تعالى است و اگر كسى بقدر خردلى داراى محبتى كه از روى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 98

 معرفت باشد داشته باشد داخل جهنم نخواهد گرديد نه محبت سطحى عاميانه مفسرين گفته‏اند اين آيه در باره كعب اشرف و ياران او از يهوديان فرود آمده چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنها را بدين اسلام دعوت كرد و نيز سيّد و عاقب از نصارى گفتند «نحن أبناء اللّه و أحبّاؤه» نحن ابناء اللّه سخن نصارى است، و أحباؤه سخن يهوديان است يعنى ما خود دوستان و نزديكان باوئيم و باو نزديك‏تر از آنيم كه تو ما را بآن ميخوانى وقتى بآنها گفتند اگر شما دوستان خدائيد چرا بر شما غضب و لعنت است گفتند اين مثل آنست كه پدر بر پسرش غضب گيرد لكن از روى نبرد و دوستى او را رها ننمايد.

اين بود كه ربّ العالمين خطاب برسولش نموده كه بگو اگر راست ميگوئيد و خدا را دوست ميداريد مرا دوست داريد كه از جهت رسالت و نبوت نسبت باو دارم و پيرو من گرديد و در آنچه از طرف پروردگارم ميآورم بپذيريد و اطاعت نمائيد تا خدا شما را دوست دارد.

و در آيات علامت ديگرى نيز براى دوستى بنده بخدا آرزوى مرگ را نشانه دوستى بخدا بحساب ميآورد در سوره جمعه فرمود «إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» اگر گمان ميكنيد خدا را دوست ميداريد بغير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست گويانيد كه آرزوى مرگ براى رسيدن بقرب رحمت او را علامت دوستى خدا نشان ميدهد زيرا كه محب هميشه طالب نزديكى بمحبوب خودش ميباشد و چون لوازمات جسم و شهوات نفسانى گاهى جلوگير او ميگردد و بمردن از قيد بدن و شهوات كه مانع خلوص و وارسته‏گى او است خلاص ميگردد اين است كه طالب مرگ ميشود كه يكدل و يك جهت رو باو كند و بلقاء رحمت و انس باو دل و جانش حيات تازه‏ئى بخشد و از تمام قيود بشرى برهد و در جوار قرب ايزدى و در مقام امين در مقعد صدق عند مليك مقتدر بياسايد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 99

 إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ پس از آنكه بيهوديان و نصارى كه ادعاء دوستى با خدا ميكردند خاطر نشان ميكند كه هر چيزى را علامتى است و علامت دوستى خدا اطاعت امر او است كه از قبل رسول بمردم ابلاغ ميگردد.

در اين آيه يادآورى ميكند كه خداوند پيمبران مثل آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را برسالت و نبوّت برگزيد و بر تمام عالميان فضيلت و برترى داد.

شايد اشاره باين باشد كه خداوند در هر زمانى بمقتضاء وقت رسولى فرستاده و مردم را موظف گردانيده كه مطيع امر او گردند و آنها را بر تمام اهل زمانشان فضيلت و برترى داده و هر يك از آنها نسبت باهل زمان خودشان فضيلت و برترى داشتند و لو آنكه بين پيمبران از جهت فضيلت تفاوت بوده چنانچه فرموده «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» بعضى از رسولان را بر بعض ديگر فضيلت داديم در مجمع در توجيه آيه چنين گفته «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏» يعنى خدا اختيار كرد و برگزيد «آدم و نوح» را براى نبوت خودش «وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ» يعنى بر دو عالم زمان هر يك از آنها را يا اينكه انبياء را از آنها قرار داد و بقولى دين آنها را اختيار كرد مثل قوله تعالى «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ» (يعنى از اهل قريه سؤال كن» و بقولى آنها را بر غيرشان اختيار كرده بنبوت و غير آن از امور جليله كه خداوند آنان را گرامى داشت براى مصالح خلق و بقولى آدم را اختيار كرد به اين كه او را بغير واسطه آفريد و او را در بهشت منزل داده و ملائكه را مأمور گردانيد باو سجده كنند و او را براى ملائكه و بشر رسول قرار داد و باو نبوت و طول عمر و اجابت دعا عطاء كرد و قوم او را غرق كرد و بسفينه او را نجات داد و ابراهيم را بخلّة و سرد شدن آتش اختصاص داد و نمرود را هلاك گردانيد.

قوله و آل ابراهيم و آل عمران بقولى مقصود خود ابراهيم و خود عمران است مثل قوله «وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى‏ وَ آلُ هارُونَ» يعنى موسى و هارون،                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 100

 و بقولى آل ابراهيم از اولادان او موسى و اسحق و اسباط بودند و در آنها داود و سليمان و يونس و زكريا و يحيى بودند و در آنها نيز نبى ما صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود زيرا كه او از اولاد اسماعيل است، و بقولى آل ابراهيم آنها مؤمنينند و آنهائيكه متمسكند بدين اسلام ميباشند. [عباس و حسن‏] و اما آل عمران بقولى آنها نيز آل ابراهيمند چنانچه گفته «ذرية بعضها من بعض» پس آنها موسى و هارون دو پسر عمران و او عمران بن يصهر بن فاهت ابن يعقوب بود و بقولى آل عمران مريم و عيسى و او عمران بن اشهم بن امون از ولد سليمان بن داود كه او پدر مريم بود زيرا كه آل رجل از اهل بيتى است كه منتسب باو است. [حسن و وهب‏] و در قرائت اهل بيت آل محمدند و گفته‏اند كه آل ابراهيم آل محمدند صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آنهائيكه اهل او ميباشند و آنها كسانى ميباشند كه خداى تعالى آنها را طاهر گردانيده و معصومينند كه منزّه‏اند از قبايح زيرا كه خداى تعالى اختيار نميكند و برنميگزيند مگر كسى را كه چنين باشد و ظاهر او در طهارت مثل باطن او باشد پس على هذا اصطفى مختص بكسى است از آل ابراهيم و آل عمران كه معصوم باشد خواه نبى باشد يا امام.

و گفته‏اند اصطفاء دو قسم اسم يكى «اصطفيته لنفسه» خدا قرار داد او را خالصا لوجهه يعنى خالص براى خودش و مختص بخود، دوم او را برگزيد براى غير خود يعنى او را بر غيرش فضيلت داد و او را بتفضل اختصاص داد و بنا بر اين وجه اگر گفته شود چگونه آنها را قبل از عمل اختصاص بتفضل داده.

پاسخ- وقتى معلوم باشد كه صلاح مكلفين تمام نميشود مگر بآنها پس لا بد است كه اول مبادرت نمايد در وصف آنها و خبر دهد بآنچه در آنها است از حسن شمايل و اعمال آنها و تشويق كند بسوى آنها از زكاوة و جلال آنها تا اينكه براى مردم داعى حاصل گردد به اين كه از آنها قبول كنند و حكم آنها را انقياد نمايند، و اين آيه دلالت دارد بر افضليت انبياء بر ملائكه عليهم السلام- و صلاة و سلام تمام عالميان از ملائكه و غير آنها بر روان پاك آنها

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 101
 باد كه خدا آنها را اختيار نمود و بر تمام عالميان فضيلت داد.

وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ در آيه دو قول است يكى سميع است ميشنود آنچه ذرّيه ميگويند عالم است بآنچه در ذهنشان مخفى ميدارند فلذلك از اين جهت آنها را تفضل بر غير داده زيرا كه استقامت آنها در اقوالشان و افعالشان نزد حق تعالى معلوم است.

و بقولى سميع است يعنى شنوا است بآنچه زن عمران در دل نذر كرده بود و عليم است بآنچه در دل مخفى داشت. [پايان‏] إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ آيات از «قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ» تا آخر آيه 27 ترجمه شده واضح است محتاج بتوضيح نيست.

خلاصه شرح اين آيات چنانچه مفسرين گفته‏اند چنين است خداوند رسولش را يادآور ميكند كه ياد كن وقتى را كه زن عمران در مقام مناجات گفت پروردگارا نذر كردم كه فرزندى كه در رحم دارم در راه خدمت تو آزاد گردانم- شايد مقصودش اين بوده كه او را مخصوص بخدمت گذارى بيت المقدس گردانم نذر مرا بپذير زيرا كه تو شنوا و عالمى و باسرار همه كائنات آگاهى- چون مادر مريم وضع حمل نمود ديد نوزاد دختر است از روى حسرت گفت پروردگارا دختر زائيدم و خدا بآنچه زائيده‏ام داناتر است و گويا ميخواسته بگويد من اميد داشتم پسر باشد لكن خدا ميداند چه حكمتهائى در وجود اين دختر پنهانست و پسر مثل دختر نيست.

مفسرين گفته‏اند كه اين معنى در جمله «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ» نهفته است و قوله «وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏» جمله مستأنفه است و كلام خدا است خدا ميداند كه زن هارون دختر زائيد و اگر پسر زائيده بود آن حكمتهائى كه در اين دختر هست در پسر نبود زيرا اگر چه ممكن بود پسرى مثل عيسى با معجزات باشد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 102

 لكن بر وجود اين دختر آيات ديگرى است: اولا بايد از وجود اين دختر عيسى بى پدر متولد گردد كه آيت باشد براى عالمين- و ثانيا در گهواره سخن گويد و حكمتهاى ديگرى كه در او است.

سپس زن عمران گفت من اين دختر را مريم نام نهادم- گفته‏اند مريم در عرف آنها كنيزك را ميگفتند، و او و ذريه‏اش را از شرّ شيطان رجيم در پناه تو آوردم، پس خداوند او را بنيكوئى پذيرفت و او را بتربيتى نيكو پرورش داد و او را خادمه بيت المقدس قرار دادند.

كلبى گفته چون مريم از مادر متولد شد مادر او را در خرقه‏ئى پيچيد و به بيت المقدس فرستاد و رئيس احبار زكريا بود گفت من بر تكفل او اولى‏ترم زيرا كه خواهر او زن من است پس از آن قرعه زدند بنام زكريا آمد كفالتش را بعهده زكريا گذاردند و هر وقت زكريا داخل بيت المقدس ميشد و مريم را در محراب عبادت مشاهده ميكرد ميديد مائده‏ئى نزد او حاضر است. چون زكريا متكفل مريم بود تعجب ميكرد كه اين مائده و غذا از كجا بر مريم ميآيد اين بود كه سؤال كرد و گفت «يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا» اين غذا از كجا بر تو آمد «قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ» محراب مكانى را نامند كه مخصوص عبادت باشد- راغب در مفردات گفته اينكه محراب مسجد را محراب گفته‏اند براى اين است كه در آنجا محاربه و جنگ شيطان و هواى نفس با عقل صورت ميگيرد- و بعضى گفته‏اند جهتش اينست كه چون آدمى بايد در چنين جائى خود را از شغلهاى دنيوى و تفرقه حواس دور سازد لذا بآن محراب ميگويند و بعضى ديگر گفته‏اند اصل در معنى آن «محراب البيت» يعنى صدر مجلس بوده بعد بمناسبت آن صدر مسجد را محراب ناميدند و بمشابهت آن صدر خانه را هم محراب گفته‏اند. [پايان‏] و بعضى از مفسرين گفته‏اند كلمه «رزقا» كه نكره آمده مشعر بر اين است كه آن رزق غير معهود بوده چنانچه گفته‏اند زكريّا نزد مريم ميوه زمستانى را                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 103

 در تابستان و ميوه تابستانى را در زمستان ميديد. [پايان‏] مفسرين گفته‏اند محمد بن المنكدر از جابر انصارى روايت كرده كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله چند روز باو غذا نرسيد در حجره زنان گرديد غذا نبود بحجره فاطمه آمد و گفت يا بنيّه آيا طعامى نزد تو هست گفت جانم فداى تو هيچ نيست بمسجد رفت همسايه فاطمه سلام اللّه عليها دو قرص نان و پاره‏ئى گوشت براى فاطمه فرستاد در صورتى كه شوهر و طفلان فاطمه گرسنه بودند دست بطعام نگذاشت و گفت قسم بخدا كه باين غذا پيغمبر خدا را سير ميكنم و يكى از فرزندان را نزد پدر فرستاد و او را طلبيد چون رسول آمد گفت تن و جانم قربان تو يك غذاى اندكى همسايه آورده و آن غذا در جعبه‏ئى بود درش گذاشته بود جعبه را نزد رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورد چون سر جعبه را برداشتند جعبه پر از نان و گوشت بود فاطمه تعجب كرد رسول گفت اى دختر

 «انّى لك»

اين غذا از كجا آمد فاطمه گفت‏

 «هو من عند اللّه يرزق من يشاء بغير حساب»

رسول گفت خدا را شكر ميكنم كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا ديدم آنچه را كه زكريا از مريم ديد.

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ گفته‏اند چون زكريا چنين كرامتى از مريم ديد رغبت كرد كه خدا اولاد صالحى باو كرامت كند و پير شده بود و زنش عقيم و نازا بود لكن چون ميدانست كه خداى تعالى قدرت دارد كه در چنين حالى نيز اولادى بوى كرامت نمايد اين بود كه در مقام مناجات گفت «ربّ هب لى من لدنك ذرية طيبة» زكريا از خداى تعالى اولاد طيّب مى‏طلبد يعنى نسلى كه از قذارات طبيعى و شهوات نفسانى پاك و صالح باشد «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ» زكريا در مناجات اظهار مينمايد كه من چنين اولاد طيبى از تو ميطلبم و ميدانم كه تو دعا را ميشنوى يعنى تو شنوائى و هر كس تو را بخواند دعاى او را ميشنوى.

فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ دعاى زكريا بهدف اجابت رسيد و خداى جليل پس از پيرى زكريا و عقيم                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 104

 بودن زنش بوى پسرى بنام يحيى عنايت فرمود كه ظاهرا از خدا اولادى طلبيده بود كه در كرامات و محاسن اخلاقى نظير مريم صديقه باشد و در حالى كه زكريا در محراب بعبادت مشغول بود ملائكه باو نداء ميكنند:

أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى‏ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ از آيه چنين معلوم ميشود كه خداوند پيش از آنكه نطفه يحيى بسته شود او را بيحيى نام گذارد چنانچه در سوره مريم آيه 70 فرمود يا «يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا» آيه بيحيى مژده ميدهد اى زكريا ما بتو پسرى ميدهيم كه نام او يحيى است و همنامى در سابق نداشته.

و در آيه چند فضيلت ديگر نسبت بيحيى تذكر ميدهد يكى از صفات يحيى تصديق كننده بكلمه است يعنى يحيى كه تصديق كننده بعيسى بود كه او كلمة اللّه ناميده شده زيرا خداى تعالى عيسى را كلمه ناميد آنجا كه در باره او فرموده و «بِكَلِمَةٍ مِنْهُ» و گفته‏اند خداى تعالى عيسى را «كلمة» خوانده براى اينكه بكلمه «كن» آفريده شده، يحيى اول كسى بود كه بعيسى بن مريم ايمان آورد و شش ماه بزرگتر از عيسى عليه السّلام بود و با هم پسر خاله بودند و يحيى را پيش از آنكه عيسى [ع‏] را بآسمان ببرند كشتند.

دوم از فضائل يحيى كه در آيه نام برده شده اينست كه او را سيّد ناميده زيرا كه او در علم و حلم و تقوى مهتر و بزرگ و رئيس و سيد قوم بود- و بقولى در دين سيد بود.

سعيد جبير گفته سيد يعنى مطيع خدا- قتاده گفته سيد يعنى عالم و ورع سخنان ديگرى نيز در معنى سيد گفته شده و بهترين رأى اينست كه گفته‏اند سيد و بزرگ كسى را سزد كه نزد حق تعالى گرامى باشد.

سوم از فضائل نام برده شده در آيه اينستكه گفته «حَصُوراً» گفته‏اند حصور مأخوذ از حصر است و حصر بمعنى حبس است و از او است                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 105

 حصار و حصر بمعنى احتباس و حبس كردن از جماعتى از مفسرين نقل شده كه گفته‏اند «حصور» كسى را گويند كه خود را از زنان بازدارد و مقاربت نكند و بنا بر اين قول حصور «فعول» بمعنى فاعل است يعنى خود را از شهوات باز دارد.

روايتى از ابو هريره نقل ميكنند كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفته هر كس از بنى آدم را گناهى بوده جز يحيى كه او

 «كان سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين»

قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ ظاهرا وقتى بشارت چنين پسرى بزكريا ميرسد از روى تعجب ميگويد اى پروردگار من چگونه ممكن است مرا پسر باشد در صورتى كه روى قانون و حكمتى كه در سراسر عالم حكمفرما است چون خودم پير شده‏ام و زنم عقيم و نازا است چگونه ممكن است چنين پسرى آورم «قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ» قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً پس از آنكه مژده چنين پسرى بنام يحيى با چنين اوصاف برجسته بزكريا داده شد گفت خدايا آية و نشانه‏ئى بمن بده كه بحامله شدن زوجه‏ام باين پسر مطلع گردم شايد مقصودش اين بود كه در موقع بسته شدن نطفه يحيى بيشتر در حمد و ثناى الهى و شكر گذارى قيام نمايد از حق تعالى جواب ميرسد نشانه حمل او اين است كه سه روز با مردم تكلم نميكنى مگر برمز و اشاره.

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ و پروردگار خود را در صبح و شام بسيار ياد كن اشاره به اين كه براى اين آية بزرگ كه در پيرى با زن عقيم نازا خداى جليل دعاى تو را پذيرفت و بتو اولاد صالح عنايت نمود جاى دارد كه تو بشكرانه چنين نعمتى در «عشى» كه گفته‏اند عشى از زوال آفتاب است تا شب و از وقت نماز شام است تا پاره‏ئى از شب «و الا بكار» دخول در اول نهار است يعنى در شب و روز پروردگار خود را ياد كن و مشغول ذكر و دعاء باش و شكر گذارى ولى نعمت خود باش.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 106

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 42 تا 51]

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِينَ (42) يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ (43) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (44) إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (45) وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحِينَ (46)

قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47) وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (48) وَ رَسُولاً إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (49) وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (50) إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (51)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 107

 [ترجمه‏]

ياد كن وقتى را كه ملائكه گفتند اى مريم همانا خداوند تو را برگزيد و طاهر گردانيد و بر زنان جهانيان فضيلت داد [42]

اى مريم فرمان بردار خدا باش و سجده كن و با ركوع كنندگان ركوع نما [43]

 (اى محمد] اين از خبرهاى غيب است كه بتو وحى ميكنيم و تو نزد آنها حاضر نبودى وقتى قلمهاى قرعه ميانداختند كه كدام يك مريم را كفالت كنند و نزد آنها نبودى وقتى كه با هم در باب كفالت مريم نزاع ميكردند [44]

ياد كن وقتى كه ملائكه گفتند اى مريم خدا تو را مژده ميدهد بكلمه‏ئى كه نامش مسيح عيسى بن مريم است در دنيا و آخرت آبرومند و از جمله نزديكان است [45]

و در گهواره و كودكى با مردم سخن گويد و او از جمله شايسته‏گان است [46]

مريم گفت پروردگار من كجا و چگونه براى من پسر باشد در حاليكه بشرى مرا مس ننموده ملائكه گفت اين چنين خدا ميآفريند آنچه را كه بخواهد وقتى بامرى حكم كرد باو گويد باش او خود موجود ميگردد [47]

و باو تعليم كتاب و حكمت كند و تورات و انجيل ميآموزد

و او رسول و فرستاده شده بسوى بنى اسرائيل (و بآنها گفت) من بسوى شما آمده‏ام با معجزاتى از پروردگار شما و از گل صورتى مثل هيئت پرنده‏ئى ميسازم و در آن نفخه ميدمم پس باذن خدا پرنده ميگردد و آدم كور مادر زاد و پيسى دار را (شفا ميدهم) و باذن خدا مرده را زنده ميكنم و شما را خبر ميدهم بآنچه ميخوريد و آنچه را كه در خانه‏هاى خودتان ذخيره ميكنيد همانا در اينها آپت و نشانه‏ئى است اگر بوده باشيد كه ايمان آوريد [48]

 (و گفت) تصديق كننده‏ام بآنچه بين دو دست من است از تورات و هر آينه براى شما حلال ميكنم بعض آنچيزيكه بر شما حرام شده بود و آمده‏ام بر شما با معجزه‏هائى از جانب پروردگار شما پس از خدا بترسيد و پيرو من گرديد [49]

همانا خدا پروردگار من و پروردگار شما است بس او را عبادت كنيد [50] و همين است راه راست [51].

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 108

 (توضيح آيات)

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وقتى مريم در بيت المقدس مشغول عبادت شد و بخدمت گذارى آن مكان مقدس قيام نمود و بمقام عبوديت رسيد و در پيشگاه عزت لايق مقام بندگى و شرافت گرديد مورد مخاطبه و قبول افتاد و ببندگى او را پذيرفتند آنوقت او را بجند فضيلت معزز و محترم گردانيدند.

1- يوحى كه ملائكه باو وحى رسانيدند و باو بشارت دادند و گفته‏اند مقصود از ملائكه جبرائيل است كه او را روح القدس نامند و او را باسم نداء كردند اى مريم و باين نحو تكلم كردن يك خصوصيت زائدى را ميرساند و اشاره به اين كه او محبوبه اللّه است.

2- «اصطفيك» اى مريم همانا خدا تو را برگزيد «و طهّرك» و تو را پاك و خالص و از تمام خباثات جسمانى و نفسانى پاك گردانيد، طهارت باطنى او معلوم است كه معصومه و در مدت عمر گناهى از او صادر نگشته بود، و طهارت جسمانى او گفته‏اند از قذاراتيكه زنان عالم مبتلايند مثل حيض و نفاس از آن وارسته بود. گفته‏اند اگر اصطفاء متعدى بعلى شود مفيد معنى تقدم است و آن غير از اصطفاء مطلق است كه بمعناى تسليم است.

وَ اصْطَفاكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِينَ از اينكه در يك آيه در شأن مريم دو مرتبه اصطفاء گفته شده چنين استفاده ميشود كه اصطفاء اول همان تقدم او است بر تمام مردم در مرتبه و مقام نسبت بزمان خودش، و اصطفاء دوم چون متعدى بعلى شده تقدم او است بر زنهاى جهانيان براى اينكه در او نفخه الهى دميده شده و بعيسى حامله گرديد اگر چه از آيه چنين برميآيد كه خداوند مريم را بر تمام زنان اول عالم تا آخر فضيلت و برترى داده لكن وقتى با احاديث معتبرى كه از رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه طاهرين عليهم السلام                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 109

 رسيده بآن ضميمه كنيم اطلاقش مقيد ميگردد بغير فاطمه عليها سلام.

بعضى از مفسرين گفته چگونه توان گفت مريم از فاطمه (ع) افضل است در صورتى كه به اتفاق شيعه و سنى رسول صلّى اللّه عليه و آله فرموده‏

 «فاطمة بضعه منى و هى نور عينى و ثمرة فؤادى و روحى التى بين جنبى و هى حوراء انسية،

تا آخر حديث پس بنا بر اين حديث كه فاطمه پاره تن پيغمبر [ص‏] باشد او برابر نباشد با مريم كه پاره تن عمران است.

و ميتوان اطلاق آيه را باين احاديث و آن حديثى كه از رسول صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرموده‏

 «ابنتى فاطمة سيدة نساء العالمين»

مقيد گردانيد بزمان خود مريم [ع‏] نه زنان عالميان كه حتى از فاطمه [ع‏] پاره تن پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برتر باشد.

و نيز از رسول [ص‏] حديث كرده‏اند كه در عالم چهار زن را اختصاص بفضيلت داده: مريم صديقه، آسيه زن فرعون، خديجه بنت خويلد، فاطمه دختر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعضى از مفسرين گفته اينك در مقابل اين سؤال كه تقدم مريم بر زنان در جميع جهات بوده يا در بعض آن. ميگوئيم: آنچه از آيه «إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ الخ» «1» و آيه «وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ» انبياء آيه 12. و آيه «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ» «2» تحريم آيه 12 ظاهر ميشود كه تقدم او

__________________________________________________

 (1) اى رسول ياد كن وقتى كه ملائكه گفتند اى مريم خدا تو را مژده ميدهد بكلمه از خودش‏

 (2) و آن زنى يعنى مريم كه او رحم خود را نيكو گردانيد پس ما در آن نفخه دميديم از روح خودمان و مريم بكلمات پروردگار و كتب او تصديق كرد و او از بندگان مطيع خدا بود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 110

بجهت مقام عجيبى است كه راجع بولادت عيسى (ع) نصيبش شده.

اما موضوعات ديگرى كه در ضمن آيات قضيه ذكر شده مانند تطهير مريم تصديق نمودنش بكلمات الهى و كتب آسمانى و همچنين محدثه بودنش و غير اينها كه امورى است كه اختصاص بمريم نداشته براى غير او هم پيدا شده- اينكه بعضى گويند مريم خودش بر زنان عالم تقدم پيدا كرده اطلاق آيه آنرا دفع مينمايد [تفسير الميزان‏] يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ قنوت بمعنى ملازم داشتن اطاعت با خضوع است و معنى ركوع و سجود هم ظاهر است و شايد مقصود از قوله تعالى «مَعَ الرَّاكِعِينَ» يعنى با آنها مشغول عبادت باش.

و از تكرار نداء كه اول در مقام فضيلت مريم است كه ملائكه گويند «يا مريم» و بوى خبر ميدهند كه خداوند تو را برگزيده و طاهر گردانيده و بر زنان جهانيان فضيلت داده، و خطاب دوم «يا مَرْيَمُ اقْنُتِي» شايد ميخواهد او را متوجه گرداند كه تو بشكرانه چنين فضيلتى كه بتو كرامت كرده بايستى در مقام اطاعت قيام نمائى و خود را در مقام عبوديت بجائى رسانى كه محبوبه حق تعالى گردى و محل وديعه الهى و قبول روح پاك پيمبر اولو العزم يعنى حضرت عيسى شوى.

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ چون داستان مريم و مادر او كه ظاهرا از خدا اجازه ميخواهد كه بچه‏ئى كه در رحم دارد براى خدمت گذارى بيت المقدس آزاد كند و نيز داستان مريم وقتى متولد گرديد و مادرش او را ببيت المقدس فرستاد و بين رهبانيين گفتگو درگرفت كه كدام يك كفالت مريم را عهده‏دار شوند و چنانچه آيه خبر ميدهد در اين موضوع بين آنها نزاع و مخاصمه درگرفت و بالاخره بنا بقرعه شد، و گفته‏اند قرعه در آنوقت چنين بود كه قلمها را در آب مى‏انداختند هر كدام روى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 111

 آب ميآمد آن برده بود، زكريا هم رئيس بيت المقدس بوده و هم شوهر خواهر مريم و قلم هم بنام او روى آب آمد اين بود كه زكريا كفالت مريم را بعهده گرفت و اين داستان نزد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه كتب آنها را نديده بود نامعلوم بود يا اينكه چون انجيل تحريف شده تفصيل آن در كتب عهدين در دست نبوده و معلوم است اطلاع يافتن بر هر قضيه و داستانى بايستى يا بتوسط تاريخ و يا درس از معلم يا باخبار يا بطريق وحى دانسته شود و چون داستان مريم و نيز مقام او را و حامله شدنش بعيسى [ع‏] از قبل اينها يا از جهت تحريف شدن انجيل و يا از جهت امى بودن رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميسر نبود اين است كه آنرا از اقسام وحى بشمار آورد.

إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ «وجيها» منصوب و حال است يعنى مكينا شريفا ذا قدر و جاه، و تقرب اين است كه او را بآسمان بردند.

در اين آيات چند مرتبه بلفظ يا مريم خطاب نموده و ظاهرا اول «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ» مژده باو است كه اى مريم ما تو را بين زنها برگزيديم و از قذارات جسمانى و روحانى طاهر گردانيديم، و «يا مَرْيَمُ» دوم امر باو كرده كه در عبادت و عبوديت قيام نما، و «يا مَرْيَمُ» سوم او را بشارت ميدهد بپسرى كه نام او مسيح است و در دنيا و آخرت مورد لطف الهى و از جمله مقربين است وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ و ظاهرا براى دل خوشى و اميدوارى مريم و شايد براى اينكه مريم بداند اگر جوانى خود را بعبادت و زهد و تقوى گذرانيده خداى كريم او را ببهترين نعمتها كه اولاد صالح است بهره‏مند نموده بلكه بدون شوهر بهترين اولادى كه روشنى چشم او و ميوه دل او است بوى كرامت فرموده بوسيله اين جملات باو خبر ميدهد و دو فضيلت در اين آيه از عيسى عليه السّلام تذكر ميدهد: يكى در گهواره                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 112

 در حال كودكى باذن خدا با مردم سخن ميگويد كه مادرش را از تهمت مبرا گرداند و ديگر او را از صالحين و نيكوكاران بشمار ميآورد.

قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وقتى ملائكه مريم را بعيسى [ع‏] مژده دادند كه خداوند بتو پسرى باين اوصاف كرامت مينمايد ظاهرا از روى تعجب ميگويد چگونه ممكن است پسر آورم در صورتى كه بشرى مرا مس ننموده البته مريم با آن جلالت شأنش ميدانسته كه خداوند بر همه چيز قدرت دارد و در مقابل عموم قدرت الهى محالى نيست و براى رفع اشكال كه چگونه مريم تعجب ميكند بعضى از مفسرين دو جواب داده‏اند: يكى از جهت خرق عادت كه در هيچ زمان و دوره‏ئى چنين امرى واقع نگرديده و اين جاى تعجب است اگر چه در قبال قدرت عام خداوندى هيچ جاى تعجب نيست. دوم سؤال مريم [ع‏] از جهت شك در عموم قدرت نبوده بلكه از جهت استفهام بود كه خواست بفهمد اين مطلب چگونه واقع ميگردد و از سرّ او مطلع گردد.

قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ در ضمن جوابى كه بمريم در مقابل سؤالش داده دو مطلب بسيار مهم را بوى تذكر ميدهد: يكى بوى خواطر نشان ميكند كه قدرت او عام است كه آنچه را بخواهد ميكند و مانع و رادعى در مقابل خواست ايزدى تصور ندارد و نيز در عموم قدرت او محالى بنظر نميآيد.

دوم- در بيان كيفيت آفرينش ممكنات و بيان سرعت اجابت آنها مريم را يادآورى مينمايد كه وقتى اراده حق تعالى بآفرينش شيئى تعلق كرفت بوى گويد باش فورا آن ممكن موجود ميگردد زيرا كه در موقع آفرينش لفظ معنى ندارد،

 [در توجيه «كن فيكون‏]

از مفسرين چند وجه نقل كرده‏اند لكن ظاهرا «كن» اشاره بسرعت باجابت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 113

 ممكنات است كه وقتى حق تعالى اراده كرد بوجود ممكنى از ممكنات بمحض اراده آن شيئى مراد موجود ميگردد زيرا كه در موقع آفرينش لفظ معنى ندارد و لفظ «فيكون» سرعت اجابت و قبول ممكن را ميرساند و ممكن است گفته شود مقصود از لفظ كن همان امر تكوينى است فيكون اجابت تكوينى است.

قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ بعض مفسرين گفته اينجا «يَخْلُقُ ما يَشاءُ» گفت و در قصه زكريا «يَفْعَلُ ما يَشاءُ» فرق اين است كه بزكريا بر طبق عادت كه بين خلق در آفرينش روان است فرزند داد پس لفظ فعل لايق‏تر باشد زيرا كه عام است و مريم را فرزند داد نه بر عادت توالد و تناسل بلكه بر ابداع محض و خلقت مخصوص اين است كه لفظ خلق در آن لايق‏تر باشد زيرا از لفظ فعل خاص‏تر است.

 «إِذا قَضى‏ أَمْراً» معنى قضا برگذار كردن كارى و تمام كردن آن است از روى گفتار يا از روى كردار اما از روى گفتار مانند آنست كه رب العالمين فرموده «وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» «وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ» و از روى كردار مثل اينكه فرموده «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» و هم از روى فعل است «قضى فلان دينه» «و قضى نحبه» و اينجا هر دو وجه احتمال دارد.

فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ گفته‏اند اين خطاب تكوينى بمخاطب در حال تكوّن صورت ميگيرد نه بمخاطب قبل از تكون و نه بمخاطب بعد از تكون و گر نه اين خطاب صورت نپذيرد و درست نيايد، و درست آنست كه اين خطاب بآن چيزيست كه در علم حق تعالى موجود است اگر چه معدوم الذات است و هر چه معلوم حق بود در حكم موجود باشد پس خطاب آن درست آيد. [كشف الاسرار] وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ رَسُولًا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ آيه عطف است بر «نُوحِيهِ إِلَيْكَ» از جمله فضائلى كه خداى تعالى از عيسى عليه السّلام بمريم بشارت ميدهد اين است كه باو كتاب خط نوشتن بدست و حكمت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 114

 كه شايد در اينجا مقصود از حكمت همان علم بتوراة و انجيل آن كتابيكه براى عيسى [ع‏] نازل گرديده. و بقولى علم بحلال و حرام. و بقولى تمام كتب و صحيفه‏هائى است كه بر پيمبران نازل گرديده، گفته‏اند آخر پيمبران بنى اسرائيل عيسى عليه السّلام بود «وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ» عطف بر حكمة است و از عطف توراة و انجيل بر حكمت معلوم ميشود كه مقصود از حكمت اعم از علم تورات و انجيل است و از قبيل عطف خاص بر عام است.

أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ آيه مقول قول عيسى [ع‏] است كه وقتى ببنى اسرائيليان گفت من فرستاده و رسول خدايم و از جانب پروردگارتان با معجزه آمده‏ام قوم گفتند آن معجزه چيست گفت:

أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ گفت همانا من از گل مثل هيئت پرنده‏اى خلقت ميكنم آفرينش و خلقت بمعنى ابداع و اختراع است و ابتداع و اختراع مخصوص بخدا است كه شيئى را از عدم بوجود آورد و اينكه عيسى خلقت پرنده را نسبت بخودش ميدهد و گويد من چنين ميكنم مقصودش اين است كه چون من رسول خدايم براى اثبات رسالتم كه خليفه و نماينده اويم در اين زمينه آنچه بكنم بامر او و بمشيت او انجام گرفته اينست كه در جمله بعد تصريح مينمايد كه عمل من يعنى ساختن شكل پرنده در اثر فرمان الهى نسبت بمن دارد لكن «فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ» طير شدن و پرنده واقعى گرديدن اگر چه نماينده خليفه خدايم كار من نيست و از عهده من خارج است آن كار خدا و باذن او يعنى باراده او تحقق پذيرد «و لا خالق الا اللّه» و در اينكه آن پرنده چه مرغى بود گفته‏اند خفاش بود زيرا كه خفاش پستان دارد و شير ميدهد و دندان نيز دارد.

توضيح- ايجاد و ابداع يعنى چيزى را از عدم بوجود آوردن كار خدا است لكن اندازه‏گيرى و صورت عرضى يعنى جمع كردن اجزاء يك شيئى كه در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 115

 اشياء صورت ساز و نقاش ميسازد هم ميشود نسبت بخدا داد مثل صورت جنين كه در رحمها بدست قدرت حق تعالى انجام ميگيرد كار مخلوق نيست و هم ميشود نسبت بخلق داد در بعض موارد چنانچه در همين آيه حكاية از قول عيسى است كه گفته «أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ» كه تصوير كردن صورت پرنده را بخودش نسبت ميدهد- و نيز نفخه دميدن بآنرا باز نسبت بخود ميدهد لكن بقولش «فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ» طير خارجى گرديدن كبوتر را نسبت باذن خدا ميدهد زيرا كه طير شدن و وجود جوهرى پيدا نمودن ابداع و اختراعى است كه مخصوص بذات احديت است هيچ ممكن بخودى خود نتواند معدومى را ايجاد كند و وجود عينى خارجى بوى بدهد و نه آنرا اعدام نمايد و بكلى وى را نيست گرداند، آرى ميتوان صورت عرضى آنرا تبديل گرداند بصورت ديگر حتى هر گاه انسانى يا حيوانى را كشت فقط عمل وى سبب افتراق و جدائى انداختن بين روح و جسد او است نه روحش بكلى معدوم ميگردد و نه مواد بدنش منتهى از شكلى بشكل ديگر تغيير مينمايد و معجزات پيمبران و تصرف آنها در مواد در جائيكه حكمت ايجاب ميكرده تماما باذن خدا و خواسته او انجام ميگرفته در مجمع البيان گفته «أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ» يعنى من اندازه‏گيرى ميكنم براى شما و براى شما تصوير ميكنم از گل مثل صورت پرنده «فَأَنْفُخُ فِيهِ» يعنى در گل اندازه گرفته «فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ» و قدرت او.

و بقولى بامر خدا و گفت پس ميگردد طير باذن خدا و در تصوير و نفخ پرنده نگفت باذن خدا زيرا كه تصوير كردن طين بر هيئة طير و نفخ در آن از آن چيزهائى است كه تحت مقدور عباد هست اما قرار دادن گل را پرنده بطورى كه گوشت و خون پيدا نماند و حيات يابد از آن چيزهائى است كه غير خدا كسى قدرت بر آن ندارد اين است كه گفت باذن اللّه تا اينكه دانسته شود كه آن عمل خدا است نه كار عيسى [ع‏]. [پايان‏]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 116

 وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ از گفتار عيسى [ع‏] كه در مقام اثبات رسالت خود مردم را خبر ميدهد گفته من كور را شفا ميدهم، بقولى اكمه آدم كور است و بقولى كسى است كه شب كور باشد و چون علت چشم در بين مردم خيلى اهميت دارد اين بود كه اول اكمه را يادآور ميشود و بعد برص را و ميگويد نيز آدم برص دار را شفا ميدهم و چون مداواى اين دو مرض متعسر است اين بود كه از بين امراض اين دو مرض را اختصاص داده.

وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ در اين آيه نيز شفا دادن كور و ابرص را بخودش نسبت ميدهد و زنده شدن مردگان را بدست خود موكول ميكند باذن خدا كه من باذن خدا چنين كارى ميكنم اگر چه تمام معجزات پيغمبران موقوف باذن خدا و باراده او سبحانه انجام ميگيرد لكن در خلقت و زنده شدن مردگان و ميراندن مخصوص بخدا است اگر چه همان ابتداء براى اثبات نبوتشان باشد لكن آيات مشعر بر اينستكه براى اهميت خلق، حيات، ممات در موارد خاص اذن ثانوى ميخواهد همانطورى كه در زنده شدن مرغ گفته شد.

وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ آيه مقول قول عيسى است كه از جمله معجزات من چنين است كه شما را خبر ميدهم بآنچه ميخوريد و آنچه در خانه‏هاى خود ذخيره ميكنيد.

از كلبى نقل ميكنند كه چون حضرت عيسى عليه السّلام گفت من كور و ابرص را شفا ميدهم و مرده زنده ميكنم قوم گفتند اينها سحر است ما از اين جنس معجزه نميخواهيم بگو ما در خانه خود چه خورده‏ايم و چه ذخيره كرده‏ايم گفت چنين مى‏كنم كه شما طلب ميكنيد آنگاه يك يك را ميگفت كه تو فلان غذا را خوردى و چه مقدار در خانه ذخيره كردى چهل مرد با هم اتفاق كردند و هر يك غذاهاى مختلف در خانه آوردند مقدارى معين خوردند و مقدارى معين بنهادند آنها آمدند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 117

 و گفتند ما را خبر بده چه قدر خورديم و چه قدر نهاديم جبرئيل او را خبر ميداد و يك يك را بآنها ميگفت.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ حضرت عيسى [ع‏] پس از آنكه معجزاتيكه ظاهرا در اول مبعوث گرديدن او بود انجام ميدهد بمردم خبر ميدهد كه من از جانب خداى تعالى بر شما فرستاده شده‏ام و معجزاتى در كف من نهاده شده كه دليل گفتار من باشد و اينها آيت و نشانه‏ايست كه صدق گفتار مرا تأييد مينمايد اگر شما از گرويدگان و مؤمنين بوده باشيد.

وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ گفته‏اند «وَ مُصَدِّقاً» عطف بر «رَسُولًا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ» است و آن كلام عيسى عليه السّلام است كه ميخواهد بفرمايد خداوند مرا رسول بر بنى اسرائيل قرار داده در حاليكه تصديق كننده و باور دارنده‏ام آنچه را كه در توراتيكه بين شما موجود است و بر شما حلال ميكنم بعض آنچه را كه بر شما حرام شده بود.

و اين كلام كه بعض چيزهائى كه بر شما حرام شده حلال ميگردانم مقصود بعضى از چيزهائى است كه در توراة خداى تعالى بر آنها حرام كرده قوله تعالى «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ» سوره نساء آيه 16.

چنانچه گفته‏اند گوشت شتر، پيه بعض طيور و ماهى در تورات بر بنى اسرائيل حرام شده بود چون انجيل بعضى از احكام تورات را نسخ نموده اينجا عيسى [ع‏] ببنى اسرائيل خبر ميدهد كه من بحكم خدا بعضى از آنچه بر شما در تورات حرام شده بود حلال ميكنم.

و بقولى بنى اسرائيل بعضى از چيزهائى كه بر آنها حلال بود حرام كرده بودند، عيسى عليه السّلام ميگويد بعض چيزهائى كه در تورات بر شما حلال بود و خودتان بر خود حرام كرده‏ايد براى شما حلال ميكنم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 118

 وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ من از جانب پروردگارتان آيت و حجتى آورده‏ام پس شما بايد بپرهيزيد از اينكه مخالفت حكم خدا را نمائيد همانا خداوند پروردگار من و پروردگار شما است.

شايد تصريح به «رَبِّي وَ رَبُّكُمْ» بدينجهت است كه خواسته خاطرنشان كند كه مبادا در اثر معجزات و آياتى كه براى اثبات رسالت خداى تعالى بمن كرامت نموده فكر فاسدى در شما توليد نمايد و نسبت خدائى بمن بدهيد و شما بايستى بدانيد كه من بنده و رسول خدايم.

و شايد حضرت عيسى [ع‏] بامر خدا پيش بينى كرده كه مردم از قبل معجزات مخصوصا زنده كردن مرده چنين توهم نكنند كه عيسى جز نبوت نسبت ديگر بخدا داشته باشد.

إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ اين است كه بآنها امر فرموده كه از گفتار خلاف بپرهيزيد و بدانيد خدائى كه پروردگار شما است پروردگار من هم همانست من بنده خدا ميباشم او را عبادت كنيد و راه مستقيم كه سر انجام آن قرب جوار ربّ العالمين است اينست كه در عبادت و طاعت غيرى را شريك خدا نياوريد و بتمام جهات موحّد گرديد تا بقرب جوار احدى فائز گرديد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 119

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 52 تا 63]

فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى‏ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (53) وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (54) إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى‏ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (55) فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (56)

وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (57) ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ (58) إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (60) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ (61)

إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ (63)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 120

 [ترجمه‏]

چون عيسى از آنها احساس كفر كرد گفت كيست كه مرا بسوى خدا كمك كند حواريون گفتند مائيم ياوران (دين خدا) بخدا ايمان آورديم و گواه باش به اين كه ما تسليم شدگانيم [52]

 (گفتند) اى پروردگار ما ما ايمان آورديم بآنچه نازل كرده‏ئى و پيرو رسول گرديديم پس نام ما را در صحيفه گواهى دهندگان بنويس [53]

 (يهوديان) با خدا مكر كردند و خدا با آنها مكر كرد و خدا بهترين مكر كنندگان است [54]

ياد كن وقتى را كه خدا گفت اى عيسى من قبض ميكنم روح تو را و تو را بسوى خودم بالا ميبرم و تو را طاهر ميگردانم از آنكسانى كه كافر شدند و پيروان تو را تا روز قيامت برترى دهم بر آنهائيكه كافر شدند پس از آن بازگشت شما بسوى من است پس بين شما حكم ميكنم در آنچه در در آن اختلاف ميكنيد [55]

و آنهائيكه كافر شدند آنها را در دنيا و آخرت عذاب ميكنم عذاب سخت و براى آنها يارى كننده‏ئى نخواهد بود [56]

و آن كسانيكه ايمان آوردند و عمل شايسته نمودند اجر آنها بتمام داده ميشود و خدا ستمكاران را دوست نميدارد [57]

اين حكايات كه بر تو ميخوانيم از آيات و ذكر خداى حكيم است [58]

همانا مثل عيسى نزد خدا (در بى پدر متولد شدن) مثل آدم است كه او را از خاك آفريد پس باو گفت بوده باش فورا موجود گرديد [59]

سخن حق همان است كه از پروردگار تو است پس تو از جمله شك كننده‏گان نبوده باش [60]

كسيكه در امر عيسى پس از آنكه علم باو بر تو آمده نزاع و جدال نمود بگو بيائيد (براى نفرين) حاضر كنيم پسرهاى ما و پسرهاى شما و زنان ما و زنهاى شما و نفسهاى ما و نفسهاى شما و با هم نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم [61]

همانا اين داستانى است حق و ثابت و نيست الهى مگر خدا و بحقيقت او است غالب و درستكار [62]

پس از آن اگر اعراض كردند خدا بفساد كنندگان عالم است [63]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 121

 (توضيح آيات)

فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى‏ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ چون عيسى [ع‏] از جماعت يهوديان احساس كفر كرد و دريافت و بدانست كه در مقام قتل او ميباشند و دانستن او از طرف وحى بود يا بقرائن حال و گفتار آنان هر چه احساس نموده البته باذن حق تعالى عمل نموده زيرا كه رسولان موظفند كه در امر رسالت بسيار پافشارى بنمايند و فرار كردن عيسى [ع‏] از قوم از ترس كشته شدن نبود آنهم البته بايستى بفرمان خداى تعالى انجام گيرد.

خلاصه وقتى عيسى بن مريم احساس كفر از قوم نمود و شايد فهميد كمر قتل او را بسته‏اند از آنها فرار كرد تا بجماعت حواريين رسيد و گفته‏اند آنها جماعت گازران بودند كه جامه را مى‏شستند و سپيد ميكردند وقتى بآنها رسيد و از آنها يارى خواست كه بر يهوديان ظفر يابد و گفت «مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ» انصار جمع نصير است چنانچه اشهاد جمع شهيد است، و «الى» بمعنى مع است قوله تعالى «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ» يعنى مع اموالكم، كيست مرا با خدا يارى كند، و بقولى الى بمعنى فى است- كيست مرا در راه خدا يارى كند.

در منهج از عطا نقل ميكنند كه گفته مريم عيسى را از كودكى بصباغى سپرد كه بزرگ صباغان بود تا صنعت صباغى بياموزد روزى استاد بعيسى گفت مرا بفلان ده مهمى واقع شده چند روزى آنجا ميروم اين جامه‏ها را بهمان رنگى كه نشان كرده‏ام رنگ كن چون استاد رفت عيسى همه جامه را در خم نيل ريخت و گفت «اللهم اخرجها على ما اريد» چون استاد آمد گفت جامه را كجا بردى گفت همه در همين خم است استاد گفت واى بر تو اين چه عملى بود كردى هر يك را رنگى ديگر بايستى كرد چنانچه بتو آزمودم و فرياد بركشيد و فغان درگرفت مردم جمع شدند عيسى گفت اى استاد چرا اين همه شيون ميكنى بيا بكنار خم جامه‏ها را بهر رنك كه ميخواهى من بيرون ميآورم استاد بكنار خم آمد و گفت فلان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 122

 جامه بايد سرخ باشد و فلان ديگر زرد و فلان لعلى و فلان كبود و فلان سبز عيسى هر كدام را كه از خم بيرون ميآورد آن بهمان رنگ بود كه استاد خواسته بود صباغان و اهل بازار كه اين را مشاهده كردند دانستند كه از قدرت خدائى است و هيچ بشرى بر مثل آن قادر نيست پس عيسى آنها را دعوت كرد و آنان دكان و خانه‏هاى خود را گذاشتند و ملازمت عيسى را اختيار كردند و هميشه با او بودند و آيات و عجائب او را مشاهده مينمودند و بصيرت آنان زياد ميگرديد.

و بعضى گفته‏اند آنها گازران بودند و جامه‏ها را سفيد ميكردند اين بود كه آنها را حواريون گفتند، بقول ديگر آنان ملوك بودند كه دايم لباس سفيد ميپوشيدند عيسى از آنها طلب كرد كه او را بر يهود يارى كنند ايشان اطاعت كردند و مطيع و منقاد او گرديدند.

ابن عون گفته پادشاهى صلحاى روزگار خود را جمع كرد و ضيافت نمود و عيسى در ميان ايشان بود چون سفره بگستردند پادشاه نگاه كرد در طعامى كه نزد عيسى نهاده بودند كه بعادت سائر مردمان از آن ميخورد و اصلا از آن كم نميشد بوى گفتند تو كيستى گفت عيسى بن مريم رسول خداى تعالى، عيسى عليه السّلام پادشاه را دعوت كرد ايمان آورد و خواص ملوك كه با او بودند تصديق وى را كردند و همه ملت را گذاشتند و پيرو او گرديدند و كمر ملازمت او بر ميان بستند.

در انوا گفته «حوارى الرجل خالصته» مأخوذ از حور بفتح واو كه بمعنى بياض خالص است و منه الحوارياة للخضريات لخلوص الوانهن و لطافتهن، و اصحاب عيسى از جهت خلوص نيت و پاكى سريره مسمى باسم حواريين گرديدند و در روايتى رسيده كه حواريين دوازده نفر بودند كه آنها در سهل و جبل و بر و بحر ملازم عيسى [ع‏] بودند چون گرسنه ميشدند ميگفتند يا روح اللّه ما گرسنه‏ايم عيسى دست بزمين ميزد بعدد هر مردى دو نان بيرون ميآمد و چون تشنه ميشدند دست بر زمين ميزد آب بيرون ميآمد، روزى گفتند در روى زمين هيچكس بهتر از ما نيست اگر گرسنه شويم بما طعام ميدهى و اگر تشنه شويم بما                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 123

 آب ميدهى و در صحبت و خدمت تو مستفيد ميشويم و عجائب و غرائب از تو مشاهده ميكنيم عيسى گفت بهتر از شما كسى است كه از كسب دست خود خورد آنها گازرى اختيار كردند و جامه‏هاى مردم را ميشستند و باجرت آن قناعت ميكردند خلاصه حواريون در جواب عيسى گفتند ما انصار دين خدائيم يعنى ياوران دين خدائيم. [پايان‏] قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ پس از آنكه عيسى از يهوديان احساس كفر كرد و فهميد در مقام قتل او برآمده‏اند از حواريين طلب يارى كرد و گفت كيست مرا در راه خدا يارى كند جماعت حواريين گفتند ما ياران خدا ميباشيم يعنى ياوران دين خدائيم بخدا ايمان آورديم و تو را گواه ميگيريم به اين كه ما تسليم امر خدا گرديده‏ايم.

رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ حواريين در مقام مناجات با قاضى الحاجات گفتند پروردگار ما ما بر آنچه نازل كرده‏ئى ايمان آورده‏ايم و تابع رسول تو يعنى عيسى [ع‏] گرديديم.

فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ نام ما را در جمله شاهدين و گواهان بنويس- از مفسرين در اينجا دو قول نقل شده: 1- عطا گفته «مع النبيين» نام ما را با پيمبران بنويس زيرا كه هر پيمبرى گواه امت ميباشد.

2- عبد اللّه عباس گفته «مع محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و امت او و بيان آن «وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً» و قوله «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ».

وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ تدبير لطيف را مكر گويند و بقولى مكر سعى در فساد است و عرب گفته مكر الليل وقتى كه شب تاريك گرديد.

يهوديان مكر كردند و مكر آنها تدبير در امر عيسى بود كه چگونه او را                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 124

 بكشند و گفته‏اند بنى اسرائيل او را از شهر بيرون كردند پس از مدتى باز آمد و بناى تبليغ گذاشت اين بود كه همه قصد كشتن او را كردند «وَ مَكَرَ اللَّهُ» از فرا نقل كرده‏اند كه گفته مكر از بنده خدعه و حيله و فساد است و از خداى تعالى استدراج بندگان و معنى استدراج ناگاه گرفتن است قال اللّه تعالى «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ».

عبد اللّه عباس گفته معنى مكر اين است كه هر گاه بنده گناهى نو كند خدا باو نعمتى نو كند.

إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى‏ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ در مجمع البيان گفته چون آنچه را كه قوم عيسى از مكر و خدعه و اراده قتل او را كردند بيان كرد در عقب آن اظهار نموده آنچه را كه بر او از لطف تدبير و حسن تقدير عطا كرده و فرموده «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى‏ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ» و در معنى آن چند قول نقل شده:

1- قبض كننده توام به اين كه تو را از زمين بسوى آسمان بلند ميكنم بدون وفاتيكه بميرى. [از حسين و كعب و ابن جريح و ابن زيد و كلبى و غير اينها] و بنا بر اين قول در معنى «مُتَوَفِّيكَ» دو تأويل است: يكى تو را بسوى خود بلند ميكنم كه از تو بدست آنها چيزى نرسد و اين مثل قول آنها است «توفات كذا و استوفاته» يعنى او را بالتمام گرفتم، و ديگر «انى مستلمك من قولهم انى استلمته» يعنى «توفات منه كذا» يعنى تو را از دست آنها خلاص كردم 2- من تو را ميرانيدم ميرانيدن خواب و تو را بسوى خودم در خواب بلند كردم، عن الربيع كه گفته: خداى تعالى عيسى را در حال خواب از زمين بلند نمود بدليل قوله تعالى «وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ» يعنى يميتكم، زيرا كه خواب برادر مرگ است و قال اللّه «يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها» 3- «انى متوفيك وفاة نوم» يعنى تو را در خواب بسوى خودم بلند ميكنم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 125

 از ابن عباس و وهب كه گفته‏اند خداى تعالى او را سه ساعت ميرانيد مردن خواب و دليل بر آن قوله تعالى «وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ» يعنى يميتكم، زيرا كه نوم برادر مرگ است، قال اللّه تعالى «يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها» يعنى خدا نفسها را ميميراند آن نفسهائى كه در خواب نمرده و اما نحويون ميگويند كلام بر تقديم و تأخير است يعنى همانا من بلند كننده توام و ميراننده توام زيرا كه واو موجب ترتيب نيست بدلالت قوله تعالى «فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ» و النذر قبل العذاب است، و نيز بدلالت قوله تعالى «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» [و اين قول از صحاك نقل شده‏] و دليل بر او از نبى [ص‏] روايت شده كه گفته عيسى بن مريم لم يمت و انه راجع اليكم قبل يوم القيمة» يعنى عيسى بن مريم نمرده قبل از روز قيامت بسوى شما برميگردد. و بحديث صحيح از او است كه گفته شما چگونه ميباشيد وقتى كه پسر مريم برگردد بسوى شما در حاليكه امام شما و از شما است.

 [مسلم و بخارى در حديث صحيح نقل كرده‏اند] پس بنا بر اين حديث فرمود اى عيسى من قبض كننده توام بموت پس از نزول تو از آسمان يعنى تو را بآسمان بالا ميبرم بعد تو را از آسمان فرود ميآورم و ميميرانم.

 [و قوله «رافِعُكَ إِلَيَّ» فيه قولان‏]

1- تو را بلند ميكنم بسوى آسمان خودم و اينكه رافعك گفته كه تو را بلند ميكنم بسوى سمائى براى عظمت امر آسمان است يعنى تو را بلند كننده‏ام بسوى موضعى كه بر تو چيزى نبوده باشد مگر امر من.

2- بلند كننده توام بسوى كرامت خود چنانچه حكاية از ابراهيم است كه گفته «إِنِّي ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّي سَيَهْدِينِ» يعنى ميروم بجائى كه پروردگار من مرا امر نموده و ابراهيم رفتن خود را بشام همان رفتن بسوى پروردگارش ناميده و قوله «وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا» در آن دو قول است يكى مطهرك‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 126

 طاهر ميكنم تو را بخارج تو را از بين آنها و نجات يافتن تو از ستم آنان زيرا كه آنها ارجاس رجس و نجس‏اند و مقام تو بين آنها مثل ملاقات نجاست است وقتى كه محتاج گردى بهم نشينى آنها.

2- «تطهره منعه» يعنى تو را منع ميكنم از كفر آنها و تو را مانع ميگردم از آن عملى يعنى آن همى كه دارند و خواهند تو را بكشند زيرا آن رجس و نجس است و خدا از آن تو را طاهر ميگرداند. [جبائى‏] وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ يعنى و قرار دهنده كسانى ميباشيم كه بتو ايمان آورده‏اند فوق كسانى كه نبوت تو را انكار كردند و تو را در عز و غلبه و ظفر و نصرت تكذيب نمودند و بقولى در برهان و حجت تو را تكذيب كردند و مقصود نصارى ميباشند ابن زيد گفته آيا نمى‏بينى يهود هر جا كه باشند ذليل‏تر از نصارى بشمار ميروند از اين جهت مملكت مستقل ندارند اگر چه در مملكت نصارى باشند مثل بلاد روم و غير آنها پس نصارا عزيزترند از يهود و فوق آنهايند تا روز قيامت.

و جبائى گفته در آيه دلالتى است كه بر يهود مملكتى نيست تا روز قيامت.

و بقولى يعنى اينها تابع امت محمدند و آنها را تبع گفته اگر چه براى آنها شريعتى على حده است و در آنها در صورت و معنويت تبعيت يافت ميشود اما صورت مثل اينكه گفته ميشود فلانى تابع فلانى است وقتى پس از او آمده و اما در معنى مثل اينكه گفته ميشود نبى ما صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تصديق كننده بود بعيسى و كتاب او و بر كسيكه غير او را تصديق ميكند گفته ميشود كه او تابع گرديده شريعت نبى ما را و ساير انبياء را و آنان در ابواب توحيد متحدند پس على هذا او هم تابع گرديده وقتى كه معتقد باشد باعتقاد او و قائل باشد بقول او- و اين قول اوجه است زيرا كه در آن ترغيب است باسلام و دلالت دارد بر اينكه امت محمد [ص‏] طاهرينند تا روز قيامت و براى اينكه كسيكه (عيسى را) اله بخواند اينها حقيقة تابع عيسى نگرديده.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 127

 «ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ» يعنى مصير شما و بازگشت شما بسوى من است «فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ» يعنى بين شما قضاوت ميكنم «فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» بين شما در امر عيسى حكم ميكنم. [پايان‏] فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ ظاهرا آيه متفرع بر آيه بالا است كه افراد بشر را خاطر نشان كرده و بآنها خطاب مينمايد كه بدانيد بازگشت همه‏تان بسوى خدا است و او است حاكم عادل كه در آنچه در آن اختلاف ميكنيد بين شما حكم نمايد.

آنهائيكه پس از اتمام حجت كافر شدند مثل جماعت يهود و باقى كفار كه پيمبران و رسولان خدا را زجر كردند و تكذيب نمودند آنها را عذاب سخت مينمائيم هم در دنيا و هم در آخرت و بقرينه آيه جلوتر كه مشعر بر اين بود كه عيسويان هميشه استيلاء و توفق بر يهوديان دارند شايد در اينجا خواهد بفرمايد عذاب يهوديان تا آخر دنيا باقى است و اين جماعت مورد غضب الهى واقع گرديده‏اند كه عذابشان منحصر بقيامت نيست در دنيا هم هميشه پست و بى مقدارند نه مملكت و استيلائى و نه دولتى بلكه تحت دول دنيا ميباشند كه هر حكمى خواهند در باره آنها انجام دهند و يار و ياورى ندارند كه از آنها دفاع كند.

وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ در مقابل عذاب شديدى كه كفار را تهديد كرده مؤمنين را وعده ميدهد كه آنهائيكه بايمانشان اعمال صالحه ضميمه كرده‏اند اجر و پاداش ايشان را بالتمام ميدهد و چنانچه معلوم است و در اكثر آيات قرآن ديده ميشود هر جا ايمان ذكر شده با عمل صالح مثل اينجا يا تقوى را با او آورده، از اينجا معلوم ميشود كه ايمان بدون عمل صالح يا تقوى كه اين دو مرتبط بيكديگرند كامل نميگردد زيرا كه ظاهرا تقوى جامع تمام اعمال صالح است و ايمان بدون تقوى در صحراى قيامت چندان ارزشى ندارد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 128

 وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ حق تعالى كافرين را از ستمكاران بحساب آورده زيرا كه ستمى بالاتر از كفر نيست كافر هم بخود ستم نموده و خود را مستحق عذاب گردانيده و از مقام و مرتبه‏ئى كه درخور انسانيت بوده و بايستى در اثر ايمان و اعمال صالح بهره‏مند گردد خود را محروم گردانيده و مستحق عذاب شديد شده و هم بمقدسات دين خدا ستم نموده و كفران نعمت ايمان و عمل صالح كه در اثر آن ميتوانست مقام بلندى بر خود احراز نمايد و محبت خدا را كه بالاترين سعادت است جذب كند در عوض سخط او را كه بدترين عذاب جهنم است بر خود لازم گردانيده.

ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ ذالك اشاره بداستان عيسى و كيفيت ارتفاع او بسوى مقام قدس او و خطاب شفقت آميز پروردگارش كه من تو را از دست يهوديان ميگيرم و بسوى خودم نزديك ميكنم نموده.

و خطاب برسولش ميكند كه ما اين آيات را بر تو حكايت ميكنيم «وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ» شايد مقصود اذ ذكر قرآن باشد و حكيم صفت او كه از علم لدنى ازلى حق تعالى تراوش كرده، و بقولى اشاره بلوح محفوظ است.

خلاصه مقصود اين است كه اين آياتيكه بتوسط ملك وحى بر تو خوانده ميشود از جانب خداى حكيم است تا اينكه دانسته شود كه آنچه بر خلق ميخوانى از دهنها يا از كتابها نگرفته‏ئى بلكه حق و از طرف حكيم خبير بر تو فرود آمده تا اينكه آيت صدق گفتار تو باشد.

إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ پس از آنكه در آيات بالا داستان عيسى عليه السّلام را و كيفيت تبليغ او و انكار يهوديان و ضديت آنها و سر انجام كار عيسى را بپايان رسانيد اشاره بكيفيت آفرينش و چگونگى آن برآمده و خلقت او را كه بى پدر بوجود آمده تشبيه بآدم كه بدون پدر و مادر از خاك بامر «كن» كلمه وجودى آفريده شده.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 129

 مفسرين گفته‏اند بعد از حكايت عيسى نصاراى نجران زبان باعتراض گشوده گفتند اى محمد چرا عيسى را دشنام ميدهى و نام بندگى بر او مينهى اين از تو بسنديده نيست سيد عالم فرمود آيا نام عبد اللّه بر عيسى دشنام است او بنده‏ايست فرستاده خدا

 «كلمة القيها الى العذراء البتول»

آتش غضب عاقب و سيد كه رؤساء وفد نجران بودند بر افروخت گفتند آيا ديده‏ئى ولدى بى پدر مخلوق گردد اين بود كه حق تعالى اين آيه فرستاد «إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ» تا آخر.

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ آيه اگر چه خطاب برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است اى محمد بدان كه حق را شريك و انبار نيست و پروردگار تو در وحدت و حقانيت بى شريك و بى مثل و بى نظير است و از خلق بى‏نياز و همه ممكنات نيازمند باويند و ايجاد و اختراع منحصر بآن ذات و حقيقت فردانيت است علت موجده و علت مبقيه فقط ذات حقانيت او است مبادا از مغالطه كاريها و جزاف‏گوئيهاى مشركين شك و ريبى بر تو پديد گردد.

البته خداى تعالى بعلم ازلى ميدانست كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن عقل كل آن مخلوق اول كه شالوده معرفت و توحيد است هيچ وقت شك و ريبى پيرامون او نميگردد و مثل جبل راسخ در وحدت شناسى چنان ثابت و مستقر است كه بادهاى اوهام و تشكيك مشركين او را تكان نخواهد داد، شايد چنين خطابها براى تأكيد و اهميت مطلب است و شايد اشاره باين باشد كه اصلا تو گوش بحرفها و مزخرفات كافرين و مشركين نده كه اينها بطمع افتند كه در عقيده با آنها همراهى كنى و شايد چنانچه بعضى گفته اگر چه خطاب بشخص رسول است لكن مقصود امتند كه از گفتار عيسويان در قلبشان خللى عارض نگردد.

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ظاهرا آيه متفرع بر آيات بالا است و مرجع ضمير «فيه» عيسى عليه السّلام است و خطاب برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه اگر اين جماعت نصارى در امر عيسى با تو پس از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 130

 آنكه تو دانا گرديدى بحكايت عيسى و دانستى كه مثل عيسى در بندگى و مخلوقيت و بى پدر بدنيا آمدن مثال آدم است كه بدون پدر و مادر پس از آنكه بقدرت ايزدى از خاك سرشته شده بود بامر «كن» تكوينى بوجود آمده ارشاد بر اين است آنكسى كه قدرت داشت آدم را بى پدر و مادر بيافريند البته قدرت داشت آدم را بدون پدر بوجود آورد ظاهرا آيه راجع بنصارى است كه پس از آنكه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله از طريق برهان اثبات مينمايد كه عيسى بنده و رسول خدا است و آنها انكار ميكنند خطاب ميرسد اى محمد صلّى اللّه عليه و آله باينهائيكه با تو راجع بعيسى محاجه ميكنند بگو پس از آنكه من از طريق وحى عالم گرديدم و راجع بعيسى حق گفتم اگر كلام مرا نمى‏پذيريد و رسالت مرا انكار داريد راه ديگرى نداريم مگر اينكه در حق هم دعاى بد نمائيم يعنى نفرين كنيم پس بگو بيائيد ما پسرهاى خود را ميآوريم شما هم پسرهاى خود را بياوريد، ما زنهاى خود را ميآوريم شما هم زنهاى خود را بياوريد، ما نفسهاى خود را حاضر ميكنيم شما نيز نفسهاى خود را حاضر گردانيد، پس از اينكه در مقابل هم جمع شديم در باره هم نفرين كنيم لعن و عذاب خدا دروغگو را بگيرد.

ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ «نَبْتَهِلْ» را هم بدعاى با تضرع ترجمه كرده‏اند و هم بلعنت كردن.

گفته‏اند در اينجا مخاطب نمايندگان مسيحيانى بودند كه در سال دهم هجرت از نجران بحضور پيغمبر آمدند و نام پيشواى آنها عبد المسيح بود اين جماعت در مسجد رسول آمدند و چون آنها دست از الوهيت مسيح بر نداشتند بوحى الهى رسول صلّى اللّه عليه و آله از آنها خواست كه در باره يكديگر نفرين كنند و چون آن وعده بفرداى آنروز قرار شد اسقف مسيحيان شب بآنها گفت اگر با خانواده خود بيايد بدانيد كه او بكار خود مطمئن ميباشد حاضر نشويد و اگر با اصحاب آمد حاضر گرديد با وى مباهله كنيد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 131
در كشف الاسرار گفته روز مباهله بيست و يكم از ماه ذى الحجه بود و تمام مسلمين از سنى و شيعه بدون اختلاف نقل كرده‏اند كه در روز مباهله رسول [ص‏] براى نفرين رو بصحرا نهاد و دست حسن عليه السّلام را گرفت و حسين عليه السّلام در بغل خود قرار داد و فاطمه عليها سلام از پشت پدر و على عليه السّلام از عقب با هم روان شدند و رسول صلّى اللّه عليه و آله بآنها دستور داد كه چون من دعا كنم شما آمين گوئيد.

دانشمندان و مهتران نصارى وقتى آنها را اين طور ديدند ترسيدند و گفته‏اند اى جماعت نصارى «انا نرى وجوها لو سألوا اللّه عز و جل ان يزيل جبلا من مكانه لأزاله فلا تبتهلوا فتهلكوا و لا يبقى على وجه الارض نصرانى الى يوم القيامة» «1» وقتى ترسايان اين سخنان از بزرگان خويش شنيدند همه ترسيدند و از مباهله گذشتند و طلب صلح كردند و حزيه قبول كردند به اين كه هر سال دو هزار حله بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آنها صلح بست آنگاه رسول خدا گفت‏

 «و الذى نفسى بيده لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازير و لاضطرم عليهم الوادى نارا و لاستأصل نجران و اهله حتى الطير على الشجر و لما حال الحول على النصارى كلهم حتى هلكوا»

 «2».

رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت آتش آمد بر هوا ايستاد اگر ايشان مباهله كرده بودند در همه روى زمين از آنها يكى باقى نميماند، و اصحاب مباهله پنج نفر بودند:

__________________________________________________

 (1) بزرگ آنها كه گفته‏اند بنام عاقب بود گفت اى جماعت من رويهائى مى‏بينم كه اگر از خدا طلب كنند كوه از جاى خودش زائل ميگردد پس شما براى نفرين حاضر نشويد كه هلاك خواهيد گرديد و احدى تا روز قيامت از نصارى در روى زمين باقى نميماند.

 (2) قسم بآنكسيكه نفس من بدست او است اگر آنها براى نفرين حاضر شده بودند مسخ ميگرديدند بخوك و ميمون و بر آنها بيابان آتش ميشد و نجران و اهلش مستأصل ميگرديدند حتى كبوتر بر درخت و چنين بود حال نصارى تا اينكه تمامشان هلاك ميگرديدند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 132

مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و زهرا [ع‏] و مرتضى و حسن و حسين عليهم السلام آن ساعت كه بصحرا شدند رسول ايشان را در پناه خود گرفت و گليم بر ايشان پوشانيد و گفت‏

 «اللهم انّ هؤلاء اهلى»

جبرئيل آمد و گفت‏

 «يا محمد [ص‏] و انا من اهلكم»

چه باشد يا محمد اگر مرا بپذيرى و در شماره اهل بيت خويش آرى، رسول (ص) گفت‏

 «يا جبرئيل و انت منا»

اى جبرئيل تو هم از مائى، جبرئيل بازگشت و در آسمانها مينازيد و فخر ميكرد و ميگفت‏

 «من مثلى و انا فى السماء طاوس الملائكة و فى الارض اهل بيت محمد صلّى اللّه عليه و آله»

يعنى كيست مثل من كه در آسمان رئيس فرشتگانم و در زمين از اهل بيت محمد [ص‏] خاتم پيمبرانم. [پايان‏] در مجمع گفته باجماع مفسرين مراد «بابنائنا» حسن و حسين [ع‏] دو پسر پيغمبرند و اينكه پسر دختر ابن است فى الحقيقة.

و ابن ابى علان كه يكى از ائمه معتزله است گفته آيه دلالت دارد كه حسن و حسين در آن وقت بالغ بودند زيرا كه مباهله جايز نيست مگر با اشخاص بالغ و اصحاب ما گفته‏اند صغر سن و نقصانش قبل از رسيدن بحدّ احتلام و بلوغ راجع بتعلق احكام شرعيه است و منافى با كمال عقل نيست و چون آنها در آن وقت در كمال نيكى بودند محال نيست كه در آن وقت در كمال عقل بوده باشند باضافه نزد ما ممكن است بگوئيم بخرق عادت خداى تعالى آنها را نخصيص داده باشد بچيزى كه ديگران با آن شركت نداشته باشند پس اگر صحيح كه گفته شود در اين سن كمال عقل غير معتاد است گوئيم بر ائمه جائز است نه بر غير آنها و اين دلالت دارد بر اختصاص آنها و بلندى مرتبه آن بزرگواران و مؤيد آن احاديثى است كه از نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده كه گفته‏

 «هذان امامان قاما او قعدا»

. «و نسائنا» اتفاقى است كه مراد فاطمه [ع‏] بوده زيرا كه غير از او زن ديگرى در مباهله حاضر نبوده و اين دلالت دارد بر تفضيل زهرا [ع‏] بر تمام زنها و مؤيد آن آنست كه خبر آمده كه نبى [ص‏] فرموده‏

 «فاطمة بضعة منى،

هر كس او را اذيت كند مرا اذيت ميكند و گفته خداوند غضب ميكند بغضب فاطمه [ع‏]                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 133

 و راضى ميشود برضايت فاطمه [ع‏] و بروايت صحيح از حذيفه نقل شده كه گفته شنيدم كه رسول [ص‏] ميگفت ملكى بر من آمد و مرا بشارت داد كه فاطمه سيّده زنان اهل بهشت و زنان امت منند، و از شعبى از سروق از عايشه كه گفت نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بفاطمه در خفا چيزى گفت فاطمه خنديد از او سؤال كردم گفت بمن فرمود آيا رضايت ندارى كه سيده نساء هذه الامة و نساء المؤمنين باشى اين بود كه خنديدم «و نسائكم» يعنى هر كس را بخواهى از زنهاى خودتان را.

 «و انفسنا» يعنى على خاصه كه انفسنا مخصوص بعلى عليه السّلام است و جايز نيست گفته شود كه مقصود خود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است زيرا كه جايز نيست شخص خودش خود را بخواند و صحيح است كه غير خود را بخواند و وقتى گفت انفسنا لا بد بايد اشاره بغير رسول باشد و چون احدى نگفته در مباهله غير على و فاطمه و حسنين عليهم السلام كسى حاضر بوده و اين دلالت دارد بر منتهاى فضل و علوّ درجه على [ع‏] در اينكه در فضل بجائى برسد كه احدى بآن درجه نرسيده باشد زيرا كه در اينجا او را قرار داده نفس رسول [ص‏] و احدى در اين مقام نزديك باو نيست و از آنچه از روايات مؤكد مينمايد اين را آن حديث صحيح است از نبى صلّى اللّه عليه و آله كه سؤال كرده شد از بعض اصحاب او گوينده گفت على است حضرت گفت از تو سؤال كردم از مردم و از نفس خودم سؤال ننمودم و نيز قول رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لزيدة الاسلمى اى يزيد على را دشمن مدار زيرا كه او از من است و من از اويم همانا مردم از درختهاى متفرق آفريده شده‏اند و من و على از يك درخت خلق شده‏ايم.

 «و انفسكم» يعنى هر كس را كه ميخواهيد از مردهاى خودتان.

 «ثم نبتهل» يعنى در دعا تضرع كن از ابن عباس و بقولى نلتعن فنقول لعن الكاذبين فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين».

در اين آيه دلالت است بر اينكه نصارى دانستند كه حق با رسول است اين بود كه از مباهله امتناع كردند و بر ضرر خود اقرار نمودند و قبول جزيه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 134

 نمودند و اگر نميدانستند حقيقت رسول را از مباهله امتناع نميكردند و خفت جزيه دادن را بر خود روا نميداشتند.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [پايان‏] همانا بحقيقت و درستى اين داستان عيسى و كيد يهوديان و عروج عيسى عليه السلام بآسمان تماما حق و صدق است و الهى و معبودى نيست مگر او و هر آينه او است خداى غالب و درستكار.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ پس از اين همه آثار صدق اگر اين كافرين معاندين از قبول اسلام امتناع ورزيدند و از حق اعراض نمودند محققا خداى تعالى بآنهائيكه در مقام تباهكارى و فساد كوشش ميكنند عالم و دانا است و آنها بپاداش عملشان خواهند رسيد.                     
  مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 135

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 64 تا 73]

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (65) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (66) ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (67) إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (68)

وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (69) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71) وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72) وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى‏ هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتى‏ أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (73)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 136

 [ترجمه‏]

بگو اى اهل كتاب بيائيد بسوى آن كلمه‏ئى كه بين ما و شما يكسان است يعنى كلمه حق و اينكه پرستش نكنيم مگر خدا را و چيرى را با او شريك نياوريم و بعضى بعض ديگر را بغير خدا بربوبيت نگيريم پس اگر (كفار) از حق رو گردانيدند پس شما بگوئيد گواه باشيد كه ما تسليم شدگان خداونديم [64]

اى اهل كتاب براى چه راجع بابراهيم با هم نزاع و مجادله ميكنيد در حالى كه تورات و انجيل نازل نشد مگر بعد از زمان ابراهيم آيا تعقل نميكنيد [65]

شما آنهائيد كه در آنچه بآن علم نداريد محاجه ميكنيد (يعنى حجت ميطلبيد) پس چرا گفتگو ميكنيد در چيزى كه بآن علم نداريد و خدا ميداند و شما نميدانيد [66]

ابراهيم يهودى نبود و نصرانى نبود لكن از دينهاى باطل پاك و باسلام مايل بود و ابراهيم از مشركين نبود [67]

همانا سزاوارترين مردم بابراهيم كسانى ميباشند كه پيروى او را نمودند و بوى ايمان آوردند و خدا ياور مؤمنين است [68]

طائفه‏ئى از (يهود) اهل كتاب همّت بر اين گماشتند كه شما را گمراه گردانند و گمراه نميكنند مگر خودشان را و نميدانند [69]

اى اهل كتاب براى چه بآيات خدا كافر ميشويد در حاليكه (بر صحت آن) گواهيد [70]

اى اهل كتاب براى چه حق را بباطل ميپوشانيد و حق را پنهان ميگردانيد در صورتى كه شما (حقانيت آنرا) ميدانيد [71]

جماعتى از اهل كتاب گفتند در اول روز ايمان آريد بر آنچه فرستاده شده بر كسانيكه ايمان آورده‏اند و در آخر روز كافر گرديد شايد مؤمنين از ايمانشان برگردند [72]

و ايمان نياوريد مگر بكسى كه تابع دين شما گرديد اى رسول بگو همانا هدايت دين خدا است كه بكسى عطا شده مثل آنچه بشما داده شده آيا شما حجت ميآوريد نزد پروردگارتان بگو فضل و فزونى بدست خدا است بهر كس بخواهد عطا ميكند و خدا فزونى دهنده و دانا است [73].

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 137

 (توضيح آيات)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ مفسرين در شأن نزول آيه گفته‏اند شأن نزول آيه تا قوله تعالى «وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» اين بود كه نصاراى نجران در مدينه آمدند و يهوديان مدينه با آنها مصاحبه كردند و بينشان در باره ابراهيم عليه السّلام نزاع واقع گرديد نصارى گفتند ابراهيم از ما بود و ما باو اوليتريم و يهوديان نيز چنين گفتند بحكومت نزد رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمدند رسول گفت «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا» ابراهيم نصرانى و يهودى نبود و شما باو اوليتر نميباشيد بلكه مسلمان بود و من باو اوليترم يهوديان گفتند اى محمد [ص‏] همانا تو را مى‏بايد كه در باره تو ما آن گوئيم كه نصارى در باره عيسى گفتند و عيسويان گفتند تو را مى‏بايد كه ما تو را آن گوئيم كه يهوديان عزير را گفتند خداى تعالى اين آيه را فرستاد و هر دو فرقه را رد نمود و برسولش خطاب نمود كه باينها بگو «تعالوا» يعنى بيائيد «الى كلمة سواء» بسخنى مستوى «سواء» مصدر است و در آن مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث يكسان است يعنى بيائيد بسوى سخنى كه در ميان ما و شما راست و درست است.

و گفته‏اند در مصحف ابن مسعود است «الى كلمة عدل» يعنى عادلة و بقولى «الى كلمة سواء» يعنى نصفة كلمة انصاف مثل اينكه گفته ميشود «دعا فلان الى سواء و السوية يعنى انصاف.

أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ در مجمع البيان گفته «أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ» اينكه عبادت و پرستش نكنيد مگر خدا را زيرا كه عبادت محقق و سزاوار نيست مگر او را «و لا تشرك به» در عبادت چيزى را با او شريك نياوريد «وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» در معنى آيه اختلاف است بقولى معنى اين جمله اين است كه نگيريد «بعضا»                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 138

 يعنى عيسى را رب نگيريد زيرا كه عيسى [ع‏] بعضى از مردم بشمار ميآيد.

و بقولى احبار (مرتاضين) را ارباب نگيريد به اين كه آنان را اطاعت كنيد اطاعت ارباب مثل اينكه گفته شود «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» و از ابى عبد اللّه عليه السّلام روايت شده كه فرموده‏

 «ما عبدوهم من دون اللّه و لكن حرموا لهم حلالا و احلوا لهم حراما»

يعنى احبار را عبادت ننمودند فقط احبار حرام را بر آنها حلال گردانيدند و حلال را حرام و آنها گرفتند و پذيرفتند و اين بود اخذ و گرفتن ارباب را بغير خدا، و نيز روايت شده كه چون اين آيه نازل شد عدى بن حاتم گفت يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما آنها را عبادت نكرده‏ايم حضرت فرمود آيا نبود كه براى شما حلال كردند و حرام نمودند پس قول آنها را گرفتيد گفت آرى، نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود اين همانست «فان تولوا» (پس شما اى مسلمانان) در مقابل اعراض آنها از حق و تجديد نمودن اقرار و مخالفت نمودن با آنها بگوئيد «اشهدوا بانا مسلمون» يعنى در حال اخلاص مقرون بتوحيد چنين كلمه را بزبان جارى نمائيد. [پايان‏] و بعضى در كلمه «سواء» گفته‏اند مقصود آن كلمه توحيدى است كه تمام پيمبران متفق بر آن بودند و هيچ يك از رسولان در آن اختلاف نكرده‏اند و تمام كتب الهى شاهد بر آنست و آن اينست «ان لا نعبد الا اللّه» و براى او شريك قرار ندهيم و نگوئيم مسيح يا عزير را ابن اللّه و عبادت رهبانيين را نكنيم.

ممكن است آيه را اين طور توجيه كنيم به اين كه گفته شود چون بدلالت آيات بالا روى سخن بيهود و نصارى است و شايد مقصود از «كلمه» عبارت از آن اصلى باشد كه تمام اهل اديان و كليه افراد ديانات و آنهائى كه در اصل وجود حق تعالى و اله عالم متفق الكلمه ميباشند و همه معتقد و معترفند كه عالم را مبدء و الهى است بلكه فطرت همه موجودات شاهد بر آنست و اين كلمه اصل و معنى دين است بلكه همه بزبان اظهار مينمايند كه خدا يكى است حتى نصارى در تثليث و اقانيم ثلاثه مدعى وحدتند سه شيئى مباين و ممتاز از هم نميگويند چنانچه از گفتارشان                     
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 139

 برميآيد كه سه را يكى و يكى را سه مينامند.

خلاصه شايد مقصود از آن «كلمه» كه فرموده «سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ» كلمه توحيد وجود حق تعالى باشد كه اصل ديانات و پايه هر دينى و ملتى است بلكه در اصل وحدت نيز اختلافى نيست اختلاف بين مؤمنين و باقى اديان در مراتب وحدت است كه آن وحدت حقيقى كه جامع باشد بين وحدت ذات و صفات و افعال و معبوديت منحصر بدين مقدس اسلام است، نصارى و نيز يهود خدا را در ذات يكى ميدانند لكن در صفات او را منزه و مبرا از صفات مخلوقين ستايش نميكنند چنانچه توليد مثل و اولاد داشتن را بآن ذات متعال نسبت ميدهند آن ذاتى كه منزه از صفات ممكنات است و نيز در عمل غير خدا را متصرف در عالم ميدانند و نيز در مقام عبوديت غير را در عبادت شريك خدا ميگردانند.

و آيه ارشاد بحكم عقل باشد كه بحكم عقل سليم ما بايد عبادت و پرستش ننمائيم مگر خدا را و چيزى را شريك او نگردانيم نه در صفات حقيقيه و نه در تدبير عالم و آن حقيقت واحد احد را منزه و مبرا گردانيم از نواقص امكانى و براى او شريك و مثل نگوئيم و نيز پرستش و عبوديت را منحصر باو گردانيم و نبايد بعضى از خودمان را كه مخلوق و ممكن و محتاج الى اللّه ميباشيم بعضى ديگر را ارباب و معبود خود بگيريم عبوديت و پرستش و بندگى مخصوص بمقام كبريائى است.

واقعا اگر دليلى نداشتيم براى اثبات حقانيت دين اسلام مگر ارشاد بكلمه طيبه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و هدايت يافتن ما بوحدت حقه حقيقيه توحيد ما را كافى بود الان در عالم چه دينى و چه رويه‏ئى و چه روشى غير از دين اسلام ممكن است ما را بسر حدّ معرفت بمقام الوهيت كه اصل هر كمال و فضيلتى است و منشأ هر نيكى و احسانى است و منتهاى هر درجه و مقامى است برساند مگر پرتو دين اسلام و چنگ زدن بريسمان محكم ايمان كه اگر بوظائف عبوديت عمل نمائيم و در عبادت و خلوص كامل گرديم ممكن است داخل در بندگان خاص گرديم و در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 140

 «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» متمكن گرديم» اللهم ارزقنا.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ چنانچه ظاهر است در اين آيات راجع بارشاد نصارى بسيار مبالغه نموده اول راجع بداستان مريم و مادرش آياتى آورده و سخن گفته سپس راجع بعيسى و رو برو شدن با يهوديها و معجزاتيكه براى اثبات رسالت از او ناشى گرديده و يارى جستن او از حواريين- و حضرتش در اينكه من بنده خدا و رسول اويم بسيار پا فشارى كرده و نيز در انجام دادن وظيفه بندگى رسالت خود را با حسن وجه انجام داده پس از انجام امر رسالت و تصميم گرفتن يهوديها براى قتل او خداى تعالى خبر ميدهد كه براى حفظ او از كيد يهوديان گفتيم «يا عِيسى‏ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ الخ» تو را بسوى خود بالا ميبريم و تو را از كيد و ظلم آنها حفظ ميكنيم و باقى حكايت او، و استدلال رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله كه عيسى عليه السّلام مثل آدم ابو البشر بنده و رسول خدا است و چون نصارى در امر عيسى [ع‏] لجاج كردند حضرتش حاضر گرديد براى نفرين كه باطل از حق جدا گردد در اين عمل نيز جماعت نصارى حاضر نگرديدند تا اين آيه اخير نازل گرديد و بآنها پيش نهاد كرد كه بيائيد در آن كلمه‏ئى كه بين ما و شما مساوى است و همه معترف بآنيم و بزبان اظهار ميكنيم اتفاق كنيم و همه‏مان در عبادت و پرستش براى او شريك نگيريم و غير او را مولى و ارباب خود قرار ندهيم خلاصه همگان در كلمه توحيد و يكتا پرستى متفق گرديم.

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ در شأن نزول آيه مفسرين گفته‏اند چون دانشمندان يهود و نصاراى نجران راجع بابراهيم نزاع كردند و هر يك ادعاء ميكردند كه ابراهيم از ما و بر دين ما بوده اين بود كه حق تعالى ادعاى هر دو را باطل كرد و اين آيه «لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ» را نازل گردانيد.

و اعتراض بآنها كه «لِمَ تُحَاجُّونَ» و اشاره به اين كه هر ادعائى براى اثبات‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 141
آن دليل ميخواهد و شما جماعت يهود و نصارى بچه دليل چنين ادعاء ميكنيد كه ابراهيم از شما و بر دين شما بوده بلكه اضافه بر اينكه دليل بر اثبات گفتارتان نداريد دليل بر خلاف آن داريد زيرا كه تورات و انجيل بعد از زمان حضرت ابراهيم فرود آمده و گفته‏اند بين ابراهيم و موسى عليهما السلام هزار سال بود و بين عيسى و ابراهيم دو هزار سال.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ همزه استفهامى براى انكار آمده آيا چرا شما تعقل نميكنيد يعنى چرا شما در گفتار و عقائدتان فكر و رويه نداريد و تعقل نميكنيد در صورتى كه زمان ابراهيم دو هزار سال پيش از زمان موسى و عيسى عليهما السلام بوده چگونه گوئيد ابراهيم يهودى يا نصرانى بود يهوديت و نصرانيت از ملت موسى و عيسى پديد گرديده زيرا كه تورات و انجيل بعد از زمان ابراهم نازل شده.

ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ در كلمه‏ها انتم گفته‏اند اهل كوفه بمد و همزه قرائت كرده‏اند و باقى بمد بى همزه خوانده‏اند و اصل كلمه انتم است و ها تنبيه و همچنين است هؤلاء كه اصل كلمه اولاء است و ها تنبيه است و اين مثل آن ماند كه كسى بگويد «اين انت» تو كجائى و تو او را جواب دهى «ها انا» يعنى من همين جا هستم.

ظاهرا آيه تنبيه اهل كتاب است و اعتراض بآنها كه شما در چيزى كه بآن علم داريد يعنى در كار محمد صلّى اللّه عليه و آله كه در كتاب تورات و انجيل بوصف و علامت و آثار خوانده‏ايد و ميدانيد و از روى عناد در باره او محاجه ميكنيد و خود را بنادانى و شك در او بشبهه مى‏اندازيد در صورتى كه در آنچه علم داريد اظهار بى اطلاعى ميكنيد و در چيزى كه علم نداريد و در كتاب شما نيست كه ابراهيم يهودى بود يا نصرانى با هم نزاع ميكنيد و خدا شأن و مقام ابراهيم و رويه وى را ميداند و شما نميدانيد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 142

 ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ابراهيم يهودى نبود نصرانى نبود هيچ بر خدا شريك نگرفت مسلمان بود از غل و غش امور طبيعى وارسته بود يكتا پرست بود گفته‏اند حنيف بمعنى موحد و مخلص است خداوند او را موصوف نمود بحنيف و مسلم شايد اشاره باين باشد كه شما يهوديان كه مدعى اينيد كه ابراهيم از شما است شما مشركيد كه بر خدا اولاد قائل شده‏ايد ابراهيم مشرك نبود موحد و مسلمان بود «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» دين حق نزد خدا اسلام است اصل اسلام مأخوذ از سلم است سالم گرديدن و خالى شدن از پرستش غير حق تعالى و با او انباز نگرفتن و مصداق كامل اين دين همين اسلام است كه تابعين او بايستى بتمام قوى و مشاعر رو باو آرند و يك دل و يك جهت مطيع امر اله گردند و عبادت و عبوديت را منحصر باو گردانند و ابراهيم عليه السّلام مصداق كامل چنين دينى بشمار ميرفت اين است كه او را متصف گردانيده به «حنيفا مسلما و ما كان من المشركين كه شما جماعت يهود و نصارى بر آن ميباشيد يعنى چون شما مشركيد ابراهم از شما تبرى ميجويد.

إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ ظاهرا آيه بيهوديان و نصرانيان خبر ميدهد كه كسى را سزد كه خود را بابراهيم نسبت دهد و خود را از كيش او و داخل در ملت او گرداند و در پى او باشد كه موحد باشد.

بروايتى از نبى صلّى اللّه عليه و آله نقل ميكنند كه فرموده‏

 «لكل نبى ولاة من المؤمنين و ان وليى منهم ابى و خليل ربى»

پس از آن اين آيه را قرائت كرد «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ الخ».

از بعض مفسرين است كه اولى مأخوذ از ولى است و عرب قرب را ولى گويند مثل اينكه گفته شود «هو ولى منه» يعنى او نزديك باو است و معنى آيه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 143

 اين است كه نزديك‏تر بابراهيم آنانند كه در پى او بودند- و اين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امت او را سزد كه گويند ما بر دين ابراهيم هستيم.

در كشف الاسرار است قوله تعالى «يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ الخ» از روى حقيقت اين آيه اشارتست بلطف خدا با بنده‏گان و پسنديدن طاعت ايشان و جزاى آن دادن باضعاف كردار ايشان چون خليل اللّه كه در راه توحيد منزل داشت و در حقيقت تفريد هر چيز جز اللّه بگذاشت و همه در باخت، مال بمهمان داد و فرزند بقربان داد، و خود را بنيران. رب العالمين آن از وى پسنديد و از وى حكايت كرده و گفت «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ» ابراهيم آنست كه هر چه دون ماست همه را بدشمن گرفت و دوستى ما بر همه اختيار كرد بزبان حال گويد:

         امروزه كه ماه من مرا مهمان است             بخشيدن جان و دل مرا پيمانست‏

         دل را خطرى نيست سخن در جانست             جان افشانم كه روز جان افشانست‏

 لا جرم رب العزة نقاب ضنت بر روى خلت وى فرو گذاشت و حجاب غيرت در ميان وى و خلق نگذاشت، همه در وى دعوى كردند كه وى ما راست، رب العزة گفت نى كه او خدا راست «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» جهودان و ترسايان و مشركان هر كسى در وى دعوى كردند، رب العزة او را از همه برى‏ء كرد و بخود قريب كرد و «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً» نظير اين قصه سلمان است بروز خندق هر كس در او دعوى كرد مهاجران گفتند از ما است، انصار گفتند از ما است. مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت نه آن و نه اين بلكه از ما است «السلمان منا اهل البيت» سلمان در جستن دين حق و راه مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چندان رياضت بر خود نهاد تا خود را تسليم كرد تا او را ببندگى بفروختند چنانچه در قصه وى بيايد كه بدايت كار كه طالب حق بور و در جست و جوى مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و دين وى بود در ديار حجاز زنى از جهنيه او را بخريد و او را شبانى فرمود و زبان حالش ميگويد:                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 144

          گردان گردان ببندگيت افتادم             آن دولت شد كه تا گفتمى آزادم‏

 لا جرم چون آزادى خويش در آرزوى مشاهده مصطفى صلّى اللّه عليه و آله خرج كرد مصطفى [ص‏] با وى اين كرامت كرد كه از همه باز پريد و با پناه عصمت خويش گرفت «من رفع خطوة الينا وجد نعمة لدينا و من وقع عليه غبار مركبنا ظهرت عليه آثار نعمنا. و

فى الخبر من تقرب الى شبرا تقربت اليه ذراعا، و من تقرب الى ذراعا تقربت اليه باعا و من اتانى مشيا اتيته هرولة

، بعزت عزيز كه اگر يك قدم در راه خدمت حق بردارى هزاران نواله نعمت از مائده لطفش بردارى‏

 «منك يسير خدمة و منه كثير نعمة، منك قليل طاعة و منه جليل رحمة، منك قدم واحد و منه كرم وافر»

. خليل قدمى چند برداشت در راه حق چنانچه گفت‏

 «انى ذاهب الى ربى»

رب العزة آن قدم از او پسنديد و جهانيان را بر اتباع آن خواند «فاتبعوا ملة ابراهيم خليلا» ابراهيم روى بما نهاد و هر كه ما را ميخواهد تا بر پى او روان باشد، فرمان آمد كه يا محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا مهتر عالم يا سيد ولد آدم ابراهيم را فرزند توئى- و قرة العين مملكت توئى تو سزاوارترى كه اتباع وى كنى كه قدر اميران، اميران دانند، و اينكه امت تو بهترين امم ايشانند، اين است كه رب العالمين گفت «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» آنكه تابع و متبوع همه فراهم گرفت و تاج ولايت و محبت بر فرق ايمان ايشان نهاد و گفت «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» خدا يار و دوست مؤمنانست و بايشان نزديك و لطيف و مهربانست و مهربانى او نه امروز بلكه از ازل تا جاويدان.

 [پايان‏] مفسرين از كلبى و ابن عباس و صحابه روايت كرده‏اند كه چون جعفر بن ابى طالب و اصحابش از مكه بحبشه هجرت كردند و رسول صلّى اللّه عليه و آله بمدينه مهاجرت كردند و پس از آنكه واقعه بدر و شكست قريش واقع گرديد، مشركين قريش و جمعى از بزرگان آنها كشته شده بودند بعضى از آنها در دار الندوه جمع گرديدند                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 145

 و در اين باب انديشه كردند رأى آنان بر اين قرار گرفت كه بمعاونت نجاشى كه پادشاه يمن بود از رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اصحابش انتقام كشند- اين بود كه مالى عظيم با تحف و هدايا بعمرو بن عاص و عمارة بن ابى معيط و عبد اللّه ابى ربيعة داده نزد نجاشى فرستادند و باو پيغام دادند كه جعفر بن ابى طالب و اصحابش از ما گريخته و بجانب تو آمده و اينها جماعتى ميباشند كه در دين مخالف تواند و بر مذهب و طريقه تو طعنه ميزنند و گفتند ما آمده‏ايم تا تو را از حال و حكايت آنها آگاه نمائيم كه دشمن تو و بدخواه تواند و از نزديك مردى آمده‏اند دروغ گو- جادوگر بدروغ ميگويد من رسول خدايم و فرستاده او بخلق و در اين دعوى كسى تابع وى نگرديده مگر از اين سفهاء و نازيركان و يا پس افتادگان چند كس كه با وى برخواسته‏اند و او را يارى ميكنند و ما كه قريشيم و سران و سروران عربيم آنها را پيچانيديم و با شعبى از زمين خود رانديم و كسى در آنها نبايد مگر گرسنه‏گان و برهنه‏گان و گوشه افتادگان و اكنون كه كار بر ايشان دشوار و جاى بر ايشان ناخوش گرديد- ابن عم خويش را نزد تو فرستاد تا دين تو بر تو بزيان آرد و ملك بر تو تباه كند و رعيت را بر تو بشورانند و نظام كار تو را بر هم زنند، اكنون ما آمده‏ايم تا ايشان را بدست ما دهى تا شرّ آنها را از تو باز داريم، و نشانه درستى اين حال اين است كه ايشان وقتى كه نزد تو آيند سجده نكنند و خدمت و تحيت ننمايند.

نجاشى كسى فرستاد و جعفر و اصحابش را بخواند چون بدر سراى نجاشى رسيدند جعفر از بيرون آواز داد «يستأذن عليك حزب اللّه» نجاشى گفت «فليدخلوا بامان اللّه و ذمته» پس در آمدند و سجده نكردند و تحيتى كه عادت ايشان بود نكردند، نجاشى گفت چرا سجده نكرديد چنانچه ديگران ميكنند گفتند «نسجد للّه الذى خلقك و ملك» سجده بآن كسى ميكنيم كه تو را آفريده و صاحب ملك گردانيده و آن تحيت كه تو ميگوئى وقتى ميكرديم كه بت پرست بوديم، نجاشى از كتاب تورات و انجيل شناخته بود كه آنچه ايشان ميگويند حق است هيچ نگفت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 146

 پس از آن گفت آنكس كه آواز داد و اذن داخل شدن طلبيد كه بود جعفر گفت من بودم نجاشى گفت اكنون تو سخن گو جعفر گفت تو سلطانى و از اهل كتاب خدائى در حضرت تو سخن زياد نگويم كه ترك ادب است مختصر گويم از اين دو نفر عمرو بن عاص و عمار بن ابى معين بپرس كه ما آزاده‏گان يا بندگانيم اگر بندگانيم و از مولاى خود گريخته‏ايم ما را بصاحبان خويش بفرست، نجاشى گفت اى عمرو اينها چه كسانند بنده يا آزادند، عمرو گفت بل احرار كرامند و آزاده‏گانند، جعفر گفت از اينها بپرس هرگز خون بناحق ريخته‏ايم تا از ما قصاص خواهند عمرو گفت لا و لا قطرة جعفر گفت بپرس هرگز مال مردم بناحق و بغضب برده‏ايم تا باز دهيم عمرو گفت «لا و لا قيراطا منه» نجاشى گفت پس شما از آنها چه خواهيد عمرو گفت ما همه بر يك دين بوديم آن دين كه آباء و اجداد ما بر آن دين بودند و بر آن رفتند اكنون ايشان آن دين بگذاشتند و دين ديگرى گرفتند و ما همه بر دين خويش مانده‏ايم نجاشى گفت اى جعفر آن چه دينى بود كه داشتيد و بگذاشتيد و اكنون چيست كه داريد جعفر گفت ما اول بر دين شيطان بوديم بت پرستى و كافرى بخداى عز و جل و فرمان بردارى از شيطان و اكنون خدا ما را بدين اسلام هدايت كرد از خدا رسول آمد و كتاب آورد چون كتاب عيسى و ما را هدايت كرد و كتاب او موافق كتاب عيسى و دين او است، نجاشى فرمود ناقوس زدند و هر قسيسى و راهبى كه بود حاضر شد و نجاشى آنها را سوگند داد كه بآن خدائى كه انجيل را براى عيسى [ع‏] فرستاده هيچ يافتيد در كتاب خويش كه ميان عيسى و قيامت پيغمبر مرسلى بيايد گفتند خواهد بود كه عيسى را بآن بشارت داده و گفته «من آمن به فقد آمن بى و من كفر به فقد كفر بى» نجاشى گفت اى جعفر آن مرد از كار دين بشما چه فرمايد جواب داد كه كتاب خدا بر ما خواند و امر بمعروف كند و نهى از منكر نمايد، نيكوئى با همسايگان و خويشاوندان و نواختن يتيمان و ما را بعبادت يك خدا خواند آن خدائى كه يگانه و يكتا است، بى شريك و بى نظير و بى همتا است: نجاشى گفت از آن كتاب كه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 147

 بر شما ميخواند چيزى بخوان، جعفر سوره عنكبوت و سوره روم را خواند، نجاشى و اصحاب او بسيار گريستند و گفتند اى جعفر «زد من هذا الحديث الطيب» جعفر بر آنها سوره كهف را خواند.

عمرو بن عاص چون آن حال را ديد خواست نجاشى را بخشم آورد گفت اينها بعيسى و مادرش ناسزا گويند نجاشى گفت اى جعفر در عيسى و مادرش چه گوئيد جعفر سوره مريم را خواند، نجاشى مانند سر خلالى برآشفت و گفت و اللّه عيسى بر آنچه اينها گفته‏اند باين قدر افزونى نگفت آنگاه بجعفر و اصحاب او گفت در زمين من ايمن رويد كه كسى را نيست و نرسد كه بشما ناسزا گويد و برنجاند كه شما حزب ابراهيميد- عمرو گفت اى نجاشى كيست حزب ابراهيم «هؤلاء الرهط و صاحبكم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم» گفت حزب ابراهيم اين گروهند و آنكسيكه از نزد او آمده‏اند، مشركين اين سخن را ندانستند و ادعا كردند كه ابراهيم از ما بود و ما اوليتريم بابراهيم و بدين او پس رب العالمين در شأن ايشان و آن خصومت كه در ابراهيم ميگرفتند و دعوى ميكردند اين آيه را در مدينه فرستاد بر وفق قول نجاشى.

 «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ الخ» اين حكايت را بسيارى از مفسرين با مختصر اختلافى نقل كرده‏اند.

وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ آيه بمؤمنين خبر ميدهد شايد براى اينكه آنها را آگاه نمايد كه جماعت و طائفه‏ئى از اهل كتاب كه ظاهرا يهوديها ميباشند زيرا كه جماعت جحود دوست داشتند و آرزو كردند و در سدد اغواء كردن مؤمنين و اصحاب رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسيار پا فشارى ميكردند كه بهر قيمتى تمام ميشود آنها را از دين خارج گردانند گفته‏اند خطاب بعمار و معاذ و حذيفه است و لو بمعنى ان است يعنى جماعتى از اهل كتاب آرزويشان اين است كه شما را از دين حق گمراه گردانند.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 148

 وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ اينها مكر ميكنند كه با دسيسه كاريها و خدعه‏ها توانند شما مؤمنين را از دين حق و اسلام خارج گردانند، ديگر نميدانند كه مؤمنين در حفظ و كنف حق تعالى از شرّ آنها محفوظند و آنها از روى جهالت و بى خردى چنين گمان ميكنند كه ميتوانند شما را گمراه نمايند، و گفته‏اند اضلال بمعنى اهلاك است مثل قول آنها «اذا اضللنا فى الارض» يعنى اهلكنا- اهل كتاب ميخواهند شما را هلاك كنند در صورتى كه اين آرزوى آنها بخودشان برميگردد كه آنها گمراه نميكنند يا هلاك نميگردانند مگر خودشان را و مشعر بآن نيستند كه خدا يار و ياور مؤمنين است و دشمنى با آنها و فساد نمودن بضرر خودشان تمام ميشود كه خودشان سبب قتل و اسارت و هلاكتشان خواهند گرديد.

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ آيه اعتراض بيهود و نصارى است كه چگونه و چرا شما بآيات خدا كافر ميشويد اشاره به اين كه شما كه اهل ديانتيد و معتقد بوجود خدا ميباشيد چرا بآيات او كافر ميگرديد شايد مقصود از «آيات اللّه» آيات قرآن باشد كه ظاهر و بين و خودش دليل صدق خود ميباشد و دال بر صدق رسول است انكار ميكنيد و شايد مقصود آيات تورات و انجيل باشد كه متضمن و گواه اوصاف پيغمبر آخر الزمان صلّى اللّه عليه و آله ميباشد در صورتى كه شما گواهى ميدهيد كه تورات و انجيل حق است و اوصاف رسول اللّه [ص‏] را در آن ديده‏ايد.

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و نيز باز اعتراض باهل كتاب است كه «لم» بچه علت و سبب شما حق را بباطل ميپوشانيد و حق را كه شايد مقصود آيات تورات باشد بباطل پنهان ميگردانيد يعنى باطل را كه تحريف آيات تورات باشد بصورت حق در ميآوريد در صورتى كه شما اوصاف رسول اكرم را ميدانيد و در آيات تورات خوانده‏ايد و شما را در حقانيت او شكى نيست از روى عناد و دشمنى با اسلام دانسته و فهميده كتمان                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 149

 ميكنيد و انكار مينمائيد ولى بايستى بدانيد كه آن چراغى كه ايزد افروخته بدم سرد شما منطفى نخواهد گرديد «و اللّه متم نوره و لو كره المشركون» وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ مفسرين گفته‏اند دوازده نفر از اهل خيبر و غزييه متفق شدند كه از روى مكر اول روز بدين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آيند و در آخر روز چنين بنمايند كه ما در كتاب خود تأمل كرديم و از علماء تحقيق نموديم و بسيار با احبار و دانشمندان مجادله نموديم بطلان دين شما بر ما روشن شد و نشانه نبى موعود در پيمبر شما نيست ممكن است باين حيله بعضى از اصحاب در دين مردد گردند و گمان كنند كه اين سخن از روى گزاف نخواهد بود و با وجود علم و انصاف آنچه حق باشد نخواهند نهفت و باين سبب از طريق محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منحرف خواهند گرديد- حق تعالى مؤمنين را از اين مكر آنها خبردار گردانيد و اين آيه «وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ الخ» نازل گرديد.

از جماعتى از مفسرين نقل ميكنند كه گفته‏اند اين آيه در باره قبله نازل گرديده وقتى كه برسول صلّى اللّه عليه و آله امر شد كه در نماز از بيت المقدس رو بكعبه نماز كند اين مطلب بر يهوديان شاق آمد كعب اشرف و مالك بن خيف بجماعت خود گفتند در اول روز ايمان آوريد، اول روز يعنى نماز صبح و متوجه كعبه شويد و در نماز عصر از آن روى ببيت المقدس بگردانيد تا اينكه مسلمانها بگويند اينها كه عالم‏تر از ما بودند از اين قبله يعنى كعبه رو گردانيدند پس ما نيز رجوع كنيم ببيت المقدس.

وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ و چون يهوديان فهميدند مسلمانها بر مكر آنها مطلع گرديدند بتابعين خود گفتند ايمان نياوريد مگر براى كسيكه تابع دين شما و كيش شما گردد:

شايد مقصودشان چنين بوده كه اگر رسول [ص‏] ببيت المقدس نماز خواند تابع او گرديد و اگر بكعبه نماز خواند تابع نگرديد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 150

 قُلْ إِنَّ الْهُدى‏ هُدَى اللَّهِ خطاب برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه بگو هدايت از خدا است هر كس را خدا بخواهد او را موفق ميگرداند و اسلام ميآورد و او را بر اسلام ثابت ميگرداند و مكر و حيله شما نفعى نميبخشد «قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ» و بگو فضل و رحمت بدست خدا است بهر كس خواهد عطا ميكند.

در مجمع گفته در معنى آيه مفسرين بر چند قولند يكى از آنها اينست كه كه گفته‏اند تصديق نكنيد مگر بكسى كه بوى علم و حكمت و بيان و حجت عطا شده باشد مثل اينكه بشما عطا شده مگر كسيكه تابع دين شما است از اهل كتاب و بقولى يهوديان خيبر بيهوديان مدينه گفتند نزديك آنها نشويد كه بصحبت آنها فريب خوريد، و بقولى گفتند شما نميشناسيد بحق مگر كسى را كه تابع دين شما باشد «أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ» يا محاجه كنيد نزد پروردگارتان زيرا كه دين شما صحيح‏تر است از دين آنها پس بر آنها «مؤمنين» نزد خدا بر شما حجتى ندارند و تمام اينها از كلام يهود است. و قوله تعالى «قُلْ إِنَّ الْهُدى‏ هُدَى اللَّهِ و قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ» كلام خدا است جوابا بيهود، در رد آنها بگو هدايت هدايت خدا است و فضل بدست خدا است پس بر آنها سزاوار نيست كه انكار كنند بر احدى كه عطا شود مثل آنچه بآنها عطا شده [حسن و ابو على فارس‏] دوم «وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ» كلام يهود است و بعد از آن جمله «قُلْ إِنَّ الْهُدى‏ هُدَى اللَّهِ» كلام خدا است و جواب يهود و رد بر آنها است يعنى بگو اى محمد صلّى اللّه عليه و آله هدايت هدايت خدا است و فضل بيد او است كه عطا ميكند مثل آنچه بشما (در نظر مسلمين) عطا شده مثل قوله «يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا» يعنى «ان لا تضلوا» و اينكه محاجه نكنيد نزد پروردگارتان زيرا كه بر آنها حجتى نيست و «هُدَى اللَّهِ» بدل است از «هُدَى» و خبر آن «أَنْ يُؤْتى‏ أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ» و اضافه در اينجا معلوم است پس حذف شد اول و دوم بجاى او واقع گرديد. [سدى و ابن جريح‏]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 151
 و ابو العباس مبرد گفته در اينجا چيزى حذف نشده و معنى اين است بگو (اى محمد) هدايت هدايت خدا است كراهة «أَنْ يُؤْتى‏ أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ» يعنى از آنچه مخالف دين خدا است زيرا كه خدا هدايت نميكند كسى را كه كافر و كاذب باشد پس هدايت خدا دور است از غير مؤمنين- و چنين است تفسير قوله تعالى «يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ كراهة» از اينكه گمراه گرديد- و جماعتى گفته‏اند تقدير اين است بگو اى محمد صلّى اللّه عليه و آله اينكه هدايت بسوى خير هدايت خدا است پس اى يهود جحود نكنيد اينكه باحدى عطا شود از نبوت مثل اينكه بشما عطا شد با اينكه نزد پروردگارتان محاجه كنيد يعنى از آنها قبول نميشود.

 [قتاده و ربيع و جبائى‏] و بقولى هدايت هدايت خدا است يعنى حق آنست كه خدا امر كرده پس هدايت را تفسير كرده و گفته «أَنْ يُؤْتى‏ أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ» پس مولى آن شرع است و ما يحتاج به آن عقل است و تقدير كلام اين است كه هدايت هدايت خدا است كه مشروع گردانيده و ما يحتاج باو عقل است كه بآن عهد كرده پس اينجا چهار قول بود كه گفته شد- و سوم آنها اين است كه از اول آيه تا آخر در تقدير و معنى كلام خدا است و در تقدير و معنى چنين است «و لا تؤمنوا ايها المؤمنون» اى مؤمنين متابعت نكنيد مگر كسى را كه تابع دين شما است و آن دين اسلام است و تصديق نكنيد (و نپذيريد) قول كسى را كه گفته عطا گرديده شده پس نبىّ نيست پس از نبى شما و شريعتى نيست بعد از شريعت شما تا روز قيامت- و تصديق نكنيد به اين كه براى احدى بر شما حجت باشد نزد پروردگار شما براى اينكه دين شما بهترين دينها و اينكه هدايت هدايت خدا است و اينكه فضل بدست خدا است پس آيه تمامش خطاب از جانب خدا بمؤمنين ميباشد نزد تلبيس يهود براى مؤمنين تا اينكه گمراه نگردند.

و بر اين (توجيه) دلالت دارد آنچه ضحاك گفته اينكه يهود گفتند ما نزد پروردگارمان محتاج هستيم بكسيكه مخالفت كند ما را در دين ما پس خداوند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 152

 بيان كرد آنها مغلوبند و محكوم و اينكه مؤمنين غالبند و پيروز و قوله تعالى «قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ» اراده كرده بآن نبوت و بقولى حجج آنچنانى كه خدا بمحمد و كسانيكه با او ميباشند، و بقولى نعم دين و دنيا، و قوله «بِيَدِ اللَّهِ» يعنى در ملك خدا و هو القادر عليه العالم بجملته «يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ» و در اين دلالت است كه نبوت باستحقاق نيست و همچنين امامت زيرا كه معلق بمشيت گردانيده و اللّه واسع الرحمة جواد- و بقولى واسع المقدور «يَفْعَلُ ما يَشاءُ» عالم است بمصالح خلق، و بقولى بعلم «حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» هر جا بخواهد رسالتش را قرار ميدهد «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» و تفسير اين آيه در سوره بقره در عشر پس از صدم بيان شده و در اين آيات معجزه باهره است براى نبى ما زيرا كه در آن اخبار است از باطنها كه كسى آنرا نميداند مگر علام الغيوب و نيز در آن دفع كيد آنها است و لطف است براى مؤمنين در ثبات بر عقايدشان. [پايان‏]                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 153

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 74 تا 79]

يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (74) وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) بَلى‏ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‏ فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (76) إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (77) وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (78)

ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 154

 [ترجمه‏]

 (خداى تعالى) اختصاص ميدهد برحمت خودش هر كس را كه بخواهد و خدا صاحب فضل بزرگست [74]

و بعضى از اهل كتاب كسى است كه اگر قنطارى از مال نزد وى امانت گذارى بسوى تو رد ميكنند و بعضى بقدرى نادرستند كه اگر دينارى باو امانت دهى پس نميدهد مگر وقتى كه بر عليه او ايستادگى كنى و يهوديان چنين گفتند كه براى ما راهى بسوى اميين (يعنى عربها) نيست و بر خدا دروغ مى‏بندند در حاليكه ميدانند [75]

آرى كسيكه بعهد خود وفا كرد و پرهيزگار گرديد همانا خدا پرهيزگاران را دوست ميدارد [76]

كسانيكه عهد و پيمان خدا را ببهاى اندك فروختند آنها را در آخرت نصيبى نيست و خدا با آنها سخن نميگويد و روز قيامت بسوى آنها نظر نميكند و آنان را (از گناه) پاك نميگرداند و براى آنها است عذاب دردناك [77]

و بعضى (از اهل كتاب) طائفه‏ئى ميباشند كه زبان خود را ميگردانند بكتاب تا اينكه مردم گمان كنند از كتاب است و ميگويند او از نزد خدا است و آن از نزد خدا نيست و بخدا دروغ مى‏بندند در حاليكه ميدانند [78]

براى هيچ بشرى نسزد كه (چون) خدا كتاب و نبوت و حكم باو عطا كند بمردم بگويد شما بندگان من گرديد نه بندگان خدا، و لكن (پيمبران) بمردم گويند خدا شناسان باشيد بسبب آنچه از كتاب تعليم ميگيريد و از آنچه تدريس ميكنيد [79].

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 155

 (توضيح آيات)

يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ پس از بيان گفتگوى يهود با اهلش و خدعه و تلبيس آنها آيه بمؤمنين ابلاغ فرموده كه خداوند مخصوص ميگرداند برحمت خودش هر كس را كه بخواهد شايد مقصود از رحمت مقام نبوت و رسالت باشد كه چنين رحمتى بسته بمشيت و خواست الهى است و آن رحمت خواصى است كه مخصوص بانبياء و رسولان قرار داده، بعضى گفته‏اند مقصود قرآن و اسلام است «وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» و خدا بمؤمنين صاحب فضل بزرگ است كه قرآن را براى هدايت آنها نازل گردانيده، و بقول ديگر آيه عام است و رحمتش شامل ميگردد بر هر كس كه مشيتش اقتضاء نموده و لايق آن باشد.

آرى ميتوان رحمت خدا را تقسيم كرد برحمت عام و رحمت خاص بعبارت ديگر برحمت رحمانى كه منبعث از اسم رحمت است. و رحمت رحيمى كه از اسم رحيم شناخته ميشود، و رحمت رحمانى رحمت عامى است كه شمول دارد و بر تمام ماهيات و حقايق امكانيه احاطه كرده و شمول نموده و تمام موجودات امكانيه مشمول همان رحمت عام الهى ميباشند در دعاء است «و برحمتك التى وسعت كل شي‏ء» صدر المتألهين صاحب اسفار گفته موجودات با كثرتشان و درجاتشان و مراتبشان و تقدم و تأخرشان «يجمعها حقيقة واحدة الهية» شايد مقصودش از حقيقت واحده الهيه همان فيض منبسط و رحمت عام الهى باشد كه ذره‏ئى از ذرات عالم وجود نيست كه مشمول اين رحمت عام نباشد و اين رحمت رحمانى است كه جمادات و نباتات و حيوانات و تمام عالم ملك و ملكوت و عقول و نفوس و مجردات و ماديات را فرا گرفته، و رحمت رحيمى كه منبعث از اسم رحيم است اختصاص بمؤمنين دارد و بين مؤمنين مراتبى است كه هر مؤمنى بقدر سعه و قوت ايمانش از آن رحمت خاص بهره‏مند گرديده چه قدر فرق است بين مؤمن با تقوى و غير

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 156
آن و نيز بين مراتب متقين از جهت مراتب تقوى بسيار متفاوت است زيرا آن مؤمن پرهيزكارى كه بكل وجه رو بحق دارد و هدف و مقصود اصلى او وجهه حق تعالى و رضاى او باشد نه كمالات نفسانى يا مقامات اخروى چگونه چنين انسان كاملى را توان مقايسه نمود با آن مؤمن با تقوى كه هدف اصلى او فائز شدن بدرجات بهشتى يا كمالات نفسانى باشد پس كسانى مخصوص ميباشند برحمت خاص الهى كه در آيه فرموده «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ» ظاهرا چنين اشخاصى ميباشند و شايد مقصود از «مَنْ يَشاءُ» چنين باشد كه باين مقام و مرتبه نميرسد مگر كسى كه خدا بخواهد از انبياء و اولياء كه مشيت و خواست الهى او را بچنين فضيلتى معزز گردانيده نه عمل بنده و اين موهبت خاصى است مخصوص بانبياء و اولياء.

وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ آخر آيه متمم اول آيه «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ» است كه معلوم ميكند كه آن رحمت خاصى كه بهر كس بخواهد عطا كند آن ناشى از فضل عظيم حق تعالى است زيرا كه او صاحب فضل بزرگ است و اين طور بيان مشعر بر همان معنى است كه گفته شد مقصود از آيه بيان رحمت خاصى است كه مخصوص باشخاص مخصوصى است كه مؤيد بتأييدات الهيه و مشمول رحمت رحيميه كرديده‏اند و مصداق كامل چنين مردمانى در مرتبه اول انبياء و رسولانند و بين آنها تفاوت بسيار است قوله تعالى «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» و پس از آن بين خلفاى آنها نيز تفاوت بسيار است.

وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً آيه در مقام بيان حال اهل كتاب از يهوديها و نصرانيها برآمده كه بعضى از آنها چنينند كه اگر قنطارى از مال نزد آنها بامانت يا قرض بگذارى برميگردانند بسوى تو.

گفته‏اند قنطار يك هزار و دويست اوقيه طلا است و مقصود عند اللّه است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 157

 و بقول ديگر قنطار عبارت از پوست گاو پر از طلا است و غرض مال بسيار است و بعضى چنان خباثت و رذالت نفسانى بر آنها غالب گرديده كه هر گاه يك دينارى بعنوان قرض يا وديعه نزد آنها بگذارى و از آنها طلب كنى بتو پس نميدهند مگر اينكه هميشه بر او بايستى و از وى مطالبه كنى و بر او بيّنه آورى گفته‏اند مقصود فيحاص و بعضى از مفسرين گفته مقصود بكسانيكه قائمون بر مال كثيرند نصارى ميباشند زيرا كه غالب در آنها امانت است و مقصود بخيانتيان يهوديانند كه اكثر آنان خائنند و بر آنها اعتماد نكنيد.

مفسرين گفته‏اند نظر بروايتى يهود ميگفتند مالهاى عرب از ما است كه از ما غصب كرده‏اند و بهر طور كه فرصت يابيم از آنها بگيريم بر ما حلال خواهد بود و حق تعالى از اين گفتار آنها خبر ميدهد بقوله تعالى:

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ كه ميگفتند بر ما بر خيانت عرب كه خواننده و نويسنده نميباشند راهى نيست يعنى گناهى نيست و عقوبتى در آخرت نداريم و عقيده آنان اين بود كه كسى كه تورات را نداند امى است و مال امى را بر خود حلال ميدانستند و ميگفتند در تورات نوشته كه بر ما جايز است با كسى كه مخالفت دين خود كند خيانت كنيم از مقاتل روايت ميكنند كه گفته ميان يهوديان معامله بود آنان كه صاحب حق بودند مسلمان شدند چون وقت اداى مال رسيد گفتند ما نبايد چيزى بشما بدهيم زيرا شما دين ما را رها كرده‏ايد و دين محمد صلّى اللّه عليه و آله اختيار كرده‏ايد و در كتاب ما است كه مال غير ملت بر ما حلال است حق تعالى آنها را تكذيب نمود بقوله تعالى:

وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ اينها بر خدا دروغ مى‏بندند در حالى كه ميدانند خيانت حرام است و در هيچ دينى خيانت را حلال ننموده.

از رسول صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه هنگام نزول اين آيه فرمود

 «كذب اعداء اللّه                       

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 158

 ما من شيئى فى الجاهلية الا و هو تحت قدمى الا الامانة فانها مؤداة الى البر و الفاجر

دروغ گفتند دشمنان خدا هيچ چيز در جاهليت نيست مگر كه زير قدم من است و در تحت تصرف من مگر امانت كه لازم است ادا گرديده شود بنيكوكار و بدكار. [منهج الصادقين‏] بَلى‏ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‏ فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ آرى كسيكه بعهدى كه بسته وفا كند عهد مطلق است شامل ميگردد عهد با خلق از امانت و پيمان و غير آن كه معاهده شده بين آنها و ميتوان گفت شامل ميگردد عهدى كه خدا با انسان بسته بقوله تعالى «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» (بلى) اثبات چيزى است كه آنرا نفى نموده يعنى چنين نيست كه يهوديان و غير آنها گمان كرده‏اند كه در خيانت كردن حرجّى نيست بلكه بر آنها در خيانت كردن بمال عرب حرج و اثم است، جمله بعد استيناف است.

كسيكه بعهدى كه با خدا در تورات بسته باداء امانت و ترك خيانت يا عهدى كه خداى تعالى در ازل با او بسته يا آنكه در تورات و انجيل امر كرده باطاعت رسول آخر الزمان «و اتقى» و پرهيز كند از حرام و مخالفت حق تعالى «فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» آيه متفرع بر تمام اينها است كه جامع آن تقوى است يعنى خداوند پرهيزكاران را دوست ميدارد، و نيز آيه مشعر بر اين است كه خداوند دوست ميدارد كسانى را كه داراى دو فضيلت و دو صفت نيكوى پسنديده باشند يكى كسيكه بعهدى كه بسته با هر كس از كافر و مؤمن وفا كند و خيانت عهد و امانت نكند و ديگر در تمام امور متقى و پرهيزكار باشد چه در رد امانت و چه در اعمال و افعال كه در اوامر و نواهى از مخالفت خوددارى نمايد.

چنانچه معلوم است تقوى يك صفت حميده و خلق پسنديده و ملكه نفسانى است كه در روحيه انسان نفوذ مينمايد و ويرا از هر صفت بدى محفوظ ميدارد كه اگر انسان داراى چنين حسن اخلاقى و صفت روحانى نگرديد ممكن نيست كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 159

 تمام اعمالش يا اكثر آن رضايت بخش واقع گردد تا اينكه محبوب حق تعالى و مورد الطاف الهى واقع گردد.

از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده‏اند كه فرموده هر كس در او سه خصلت باشد منافق است اگر چه نماز خواند و روزه دارد و زكوة دهد و دعوى ايمان كند 1- چون خبر دهد دروغ گويد. 2- چون وعده كند خلاف نمايد.

3- چون امانت باو دهند خيانت كند.

و نيز از آنحضرت روايت كرده‏اند چون كسى را كه امين گردانند بر امانتى و اداء آن كند با آنكه قدرت بر آن داشته كه رد نكند حق تعالى باو حور العين تزويج ميكند هر چه بخواهد.

مفسرين گفته‏اند كلبى روايت كرده كه جماعتى از علماء و احبار يهود در سال قحطى نزد كعب بن اشرف آمدند و از وى گندم خواستند او گفت چه ميگوئيد در باره اين مرد كه ادعاى نبوت ميكند گفتند او پيغمبر خدا است كعب از اين سخن در غضب شد گفت ميخواستم كه عطائى بسيار وصله بى شمار از طعام و كسوه و نقد بشما رسانم و شما براى اين سخن خود را از آن محروم گردانيديد برويد كه من يك دينار بشما نرسانم آنها از اين سخن پشيمان شدند گفتند شايد اين كار بر ما مشتبه شده باشد ما را مهلت ده تا برويم محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ببينيم و در كتاب خود نگريم و نعت و صفات او را با كتاب خود مقابله كنيم و ببينيم موافق است يا مخالف كعب قبول كرد پس نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و صفت او را مشاهده كردند و چون در تورات نظر نمودند صفات او را موافق با تورات ديدند آن آيات را تحريف و تغيير دادند و صفاتى ضد آنرا بجاى آن نوشتند و نزد كعب رفتند و گفتند ما غلط كرده بوديم صفات پيغمبر آخر الزمان كه در تورات نوشته مخالف صفات اين شخص است كه دعوى نبوت ميكند و آياتيكه تحريف كرده بودند بر او خواندند كعب بسيار خوشحال شد ايشان را طعام و انواع عطا رعايت نمود اين بود كه حق تعالى اين آيه را فرستاد.                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 160

 إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا حق تعالى در اين آيه مذمت مينمايد كسانى را كه عهد و پيمان خدا را كه شايد عهدى باشد كه با رسول خدا بستند و ايمان آوردند عهد خود را شكستند و آنرا ببهاى اندك فروختند.

كسانى كه عملشان چنين باشد بچهار عقوبت پاداش و مجازات خواهند گرديد 1- در آخرت از فيوضات رحمت الهى و دار كرامت ايزدى محروم خواهند بود و نصيبى از بهشت موعود براى آنها نيست. 2- خدا با آنها سخن نميگويد 3- خدا در قيامت بآنها نظر رحمت نميكند زيرا كه نظر حق تعالى همان افاضه رحمت او است در حديث است كه‏

 «ان اللّه لا ينظر الى صوركم و لا الى اعمالكم و لكن ينظر الى قلوبكم»

يعنى خداوند بصورتهاى شما و اعمال شما ننگرد بلكه قلب شما را بنگرد يعنى مناط دل انسانست.

و در قوله تعالى «لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ» نيز دو وجه گفته شده.

4- آنها را تزكيه ننمايد يعنى از خطاها و گناهان پاك نميگرداند و براى آنها عذاب دردناك آماده شده.

و در «لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ» دو وجه گفته شده يكى با آنها سخنى كه نافع و خيرى بحالشان باشد نميگويد و بقول ديگر اين استخفاف باشد كه آنان در نظر حق تعالى خفيف و بى مقدارند و حساب آنها را ملائكه ميكشند.

از ابو هريره روايت ميكنند كه گفته رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده سه كسند كه خداى تعالى با ايشان سخن نگويد و ايشان را ننگرد و آنها را سخت عذاب كند 1- مردى كه او را آبى زياد بى مصرف باشد در رهگذر مردم آنرا باز دارد 2- مردى كه بر كسى بيعتى كند براى دنيا اگر مراد خود از او بيايد وفا كند و اگر نيايد بآن وفا نكند. 3- مردى كه متاعى دارد مشترى آيد بخرد او گويد بچندى خواستند بخرند و او سوگند خورد بدروغ كه چند خواستند بخرند و آن مرد آن سخن را باور دارد و بخرد و آن بها را بدهد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 161
و نيز امير المؤمنين عليه السّلام از رسول صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه گفت نگر كه بدروغ سوگند نخورى كه آن سراها را ويران و خالى رها كند، و نيز ابو هريره از رسول روايت كرده كه گفت سوگند بدروغ متاع از پيش ببرد و بركت از كسب بردارد. [ابو الفتوح‏] وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ آيه بمؤمنين خبر ميدهد كه بعضى از فرقها كه گفته‏اند آنها جماعتى از يهود بودند مثل كعب اشرف وحى اخطب و مالك بن الصيف و ابو ياسر و شعبة بن عمرو الشاعر كه اينها «يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ» مقصود از كتاب تورات است كه يهوديان زبان مى‏پيچيدند بكتاب يعنى از خود چيزى ميخواندند در تغيير صفت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بآوازى بلند همان طورى كه تورات را ميخواندند و مى‏نمايانيدند كه تورات است تا اينكه گمان شود تورات است در صورتى كه از تورات نميباشد.

وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و چنين ميگفتند و مى‏نمانيدند كه اين تورات است و از نزد خدا آمده وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ و بر خدا دروغ مى‏بستند در حالى كه ميدانستند از جانب خدا نيست و آيات را خودشان بدلخواه خود آنطوريكه ميخواستند تغيير ميدادند و تحريف ميكردند از جوير نقل كرده‏اند كه گفته ضحاك از عبد اللّه بن عباس روايت كرده كه آيه راجع بهر دو فرقه است هم يهوديان و هم نصرانيان كه آنها در تورات و انجيل تصرف كردند و آنرا تغيير و تبديل دادند و آنچه در اين دو كتاب از ذكر دين مسلمانى بود بيفكندند اين بود كه اين آيه فرود آمد و خداى تعالى بمؤمنين خبر ميدهد و آنها را مطلع ميگرداند كه مبادا فريب گفتار ركيك كفار را بخورند ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ از مقاتل و ضحاك نقل ميكنند كه گفته‏اند مقصود از بشر عيسى عليه السّلام                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 162

 است و از كتاب انجيل و آيه در وفد نجران آمده، عبد اللّه عباس و عطا گفتند مراد از بشر محمد [ص‏] است و از كتاب قرآن است، و گفته‏اند مقصود از «وَ الْحُكْمَ» حكمت است و بقولى فهم و علم است و بقول ديگر مقصود احكام شرع است قوله تعالى «أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ» و بقولى كه نزديك‏تر بحقيقت ميماند ما در «ما كانَ» نفى است نه نهى يعنى براى بشر نسزد كه دعوى ربوبيت كند و مردم را ببندگى بگيرد.

و سبب نزول اين آيه اين بود كه وفد نجران و جماعتى از يهوديان گفتند اى محمد همانا تو خواهى ما تو را بپرستيم چنانچه خدا را ميپرستيم اين آيه فرود آمد رسول گفت معاذ اللّه مرا بر خلاف اين فرستادند ما مردم را نهى ميكنيم كه بدون حق تعالى كسى را پرستش ننمايند.

حسن بصرى گفته سبب نزول آيه اين بود كه جماعتى از صحابه گفتند يا رسول اللّه ما بر تو سلام كنيم همان طورى كه بعضى بر بعض ديگر سلام ميكنند و تو را مزيتى نباشد آيا ما را دستور باشد كه بر تو سجده كنيم رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت سجده جز خدا را نشايد و لكن در حق من اكرام زيادت كنيد و حق هر صاحب حقى را بشناسيد اين بود كه خداى تعالى اين آيه فرستاد.

در باب معجزات رسول در روايتى نقل شده كه مردى انصارى شترى در مدينه داشت و مدتى آن شتر را داشت چون آن شتر پير شد و از كار افتاد خواست او را بكشد چون آلت نحر حاضر كرد آن شتر فرار كرد و آمد تا بدر مسجد آواز داد و بزبان فصيح گفت السلام عليك يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بشكايت فلان نزديك تو آمده‏ام مدتى دراز است خدمت او را ميكنم اكنون چون پير شده‏ام و از كار باز مانده‏ام ميخواهد مرا بكشد رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كس فرستاد او را طلبيد و گفت اين شتر را بمن بفروش يا بمن ببخش او گفت يا رسول اللّه تن و جان من فداى تو باد حكم جان و مال من تو راست رسول [ص‏] آن شتر را از وى قبول كرد و او را آزاد گردانيد او در مدينه ميگرديد و او را هيچ آب و گياهى منع نميكردند                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 163

 و ميگفتند «هذا عتيق رسول اللّه» اين آزاد كرده رسول خدا است.

ابو الفتوح رازى گفته در اينجا ارشادى است و آن اين است كه شترى كه بحمايت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد رسول او را بخواست و آزاد كرد همه كس او را حرمت داشت- هفتاد سال است كه دست در فتراك او زده و خويشتن بر او و خانه او بسته اميد باشد كه فردا تو را شفاعت كند و از آتش دوزخ برهاند چنانچه آن شتر را از كشتن برهانيد- تا آنجا كه گفته صحابه رسول صلّى اللّه عليه و آله كه آن ديدند گفتند يا رسول اللّه بهيمه تو را سجده ميكند دستور باشد كه ما تو را سجده كنيم، رسول گفت‏

 «لا ينبغى السجود الا للّه»

سجده جز خدا را نشايد كرد و اگر رخصت بودى كه مخلوق مخلوقى را سجده كند ميفرمودم تا زنان شوهران را سجده كنند [پايان‏] وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ بنابر اينكه «ما» در اول آيه ماء نفى باشد چنين ميشود نميباشد بشرى كه بوى كتاب و حكمت و نبوت عطا شده و بمردم بگويد «كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ» بنده من باشيد نه بنده خدا، و لكن او را سزد كه بگويد «كُونُوا رَبَّانِيِّينَ» بوده باشيد كه بآنچه از كتاب و شرايع دانستيد بمردم بياموزيد و آنها را تربيت نمائيد تا طريق دين دارى و عبوديت را فرا گيريد.

در كشف الاسرار گفته «و لكن يقول كونوا ربانيين» پيغمبر [ص‏] بامت خويش اين را گويد كه راستان و استواران و نيك خواهان باشيد و بآموزندگان مهربان- اصل ربانى اين است در معنى كسى كه بعلم خلق خدا را مى‏پروراند ابتداء بكميت علم آن در آميزد پس آنگه مهينه علم و طاقت هر متعلم را مينگرد و بفهم هر طالب ميكوشد ترتيب هر چه در آن مورد هست نگاه ميدارد.

زجاج گفته «رَبَّانِيِّينَ» منسوب بربّ است و الف و نون در تسميه براى مبالغه بر آن زياد كردند و بقولى او منسوب بربّان بر وزن فعلان از ربّ يرب و معناى آن «المتخصص بالعلم» آنچنانى كه تربيت ميكند باستفاده و افاده                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 164

 و آن روز كه ابن عباس را بخاك سپردند ابن حنفيه محمد بن على بن ابى طالب [ع‏] گفت‏

 «مات اليوم ربانى هذا الامة»

قومى گفته‏اند (ربّانى عالمى بود خدائى) و گفته‏اند ربانى كسى بود كه در وى هم فقه باشد و هم حكمت و هم ولايت و اينكه دين خدا را بخلق ميآموزد و ايشان را بر آن ميدارد.

 «بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ» حجازى و بصرى بتخفيف خواندند و اين اختيار ابو عبيده است و باقى قراء بتثقيل خوانند و اين اختيار ابو حاتم است اگر بتخفيف خوانى اشاره بفضيلت متعلمانست و اگر بتثقيل خوانى تفصيل و نواخت معلمانست.

 «وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» يعنى تقرءون كما قال اللّه تعالى «وَ دَرَسُوا ما فِيهِ» از ابن عباس روايت شده كه گفته رسول اللّه [ص‏] گفت‏

 «ما من مؤمن ذكرا او انثى حرا او مملوكا الا و للّه حق واجب ان يتعلم من القرآن و يتفقه فيه ثم قرأ هذه الاية

 «وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» در اين آيه هم تشبيه متعلمانست و هم تشبيه معلمان را ميگويد «كونوا حكماء عاملين بما علمتم فان الحكيم فى الحقيقة من عمل بما علم، و كان محكما بعلمه احكامه لعلمه بانه حكيم» نه اينست كه در علم بكوشد و روايت و درايت آن بجاى آرد و بس- حكيم او است كه علم را بعمل زيور كند و كردار فرا گفتار پيوندد، جماعتى از ياران رسول [ص‏] در مسجد قبا فراهم شدند و مذاكره‏ها ميكردند- مصطفى صلّى اللّه عليه و آله بر آنها وارد شد فرمود

 «تعلموا ما شئتم ان تعلموا فلن يأجركم اللّه حتى تعملوا»

چندانكه خواهيد علم بياموزيد و برخوانيد- اما تا عمل فرا علم نپيونديد زيرا آنچه دانيد كار نكنيد هرگز بثواب آن جهانى و نواخت الهى نرسيد. و عن ابى دردا «ويل لمن لا يعلم امره- و ويل لمن يعلم و لا يعمل سبع مرات» و يحيى بن معاذ باصحابش ميگفت قصرهاى شما قيصريه (يعنى مثل قيصر روم ماند) و خانه‏هاى شما كسرويه (مثل خانه‏هاى كسرى ميماند) و ابوابكم طاهرية (يعنى مجلل) و مركبهاى شما بمراكب قارون ميماند) و مذاهب شما                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 165

 شيطانيه- فاين المحمدية.

اما تنبيه معلمان از روى اشارت اين است كه چون ديگران را راه سعادت مينمانيد و بر علم و عمل ميخوانيد، نگريد تا خود را فراموش نكنيد «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» حاتم اصم ميگويد «ليس فى القيامة اشد حسرة من رجل علم الناس علما فعلموا به و لم يعمل هو به- ففازوا بسببه و هلك و فى معناه انشد»

          (يا واعظا للناس قد اصبحت متهما             اذ عبت منهم امورا انت تأتيها)

 [پايان‏] لعنت مردم در آن دو وجه دارد يكى چون مردم يعنى افراد بشر بقسمت اولى يا مؤمنند يا كافر مؤمنين كه البته از كافرين بيزارند و از خدا دورى آنها را از رحمت مى‏طلبند و آنهائى كه كافرند مسلمانها را لعنت ميكنند كه چرا مسلمان شديد و پس از آنكه ايمان آورديد چرا كافر شديد و ديگر شايد مقصود از ناس عقلاى مردم باشد زيرا كه انسان حقيقى همان عقلاء مردمند نه سفهاء و معلوم است كه تمام عقلاى عالم چنين كسى را مذمت ميكنند و بقولى كافر نيز مرتد را كه از خدا برگشته لعنت ميكند زيرا همه مدعى اينند كه ما بر حقيم و مرتد از حق برگشته را لعن ميكند.