کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حجر: آيات 1 تا 99 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 108
سورة الحجر

سورة الحجر مكيّة و هى تسع و تسعون آية بالاجماع‏

 [سوره الحجر (15): آيات 1 تا 15]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ (1) رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ (2) ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (4)

ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (5) وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (7) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ (8) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (9)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ (10) وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (11) كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (12) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ (14)

لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 109

سورة الحجر در مكه فرود آمده و قتاده و مجاهد و حسن گفته‏اند تمامش مكى است مگر آيه (وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ) و قوله تعالى (كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ) و باجماع آيات آن 99 است ابى بن كعب از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده هر كس اين سوره را بخواند باو بعدد مهاجرين و انصار و مستهزئين بمحمد (ص) ده حسنه داده شود (مجمع البيان)

 [ترجمه آيات‏]

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

الر- اين آيتهاى كتاب و قرآن روشن است (1)

بسا وقتى ميآيد كه كافرين آرزو ميكنند كه كاش ما مسلمان بوديم (2)

اى محمد بگذار اينها را كه بخورند و بهره ببرند و بازدارد آنها آرزوهايشان و بزودى خواهند دانست (3)

و ما اهل هيچ شهرى را هلاك نكرديم مگر اينكه براى هلاكت آنها وقت معينى بود

و هيچ گروهى زمان هلاكت خود را پيشى نميگيرد (4) و نميتواند عقب بيندازد (5)

كافرين گفتند اى كسيكه بر او ذكر (و قرآن) نازل گرديده همانا تو ديوانه‏ئى (6)

چرا ملائكه را نميآورى كه گواه بر رسالت تو باشند اگر راست ميگوئى (7)

ما ملائكه را نازل نميگردانيم مگر بحق يا براى وحى آوردن يا براى عذاب و در آن هنگام نميباشند از مهلت داده شدگان (8)

همانا ما قرآن را نازل كرديم و ما آنرا نگاه‏بانيم (9)

و ما در گروههاى پيش از تو پيمبرانى فرستاديم (10)

و بر آنها رسولانى نيامد مگر اينكه او را استهزاء مينمودند (11)

همچنانچه سلوك داديم استهزاء پيمبران را در دلهاى مكذبان سلوك ميدهيم در دلهاى كافرين زمان تو (12)

اينها بقرآن ايمان نميآورند

و اگر درى از آسمان بر آنها بگشائيم و آنها همه روز بالا روند (14)

گويند چشمهاى ما بسته شده بلكه ما گروهى سحر گرديده شدگانيم (15).              
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 110

 (توضيح آيات)

 (الر) راجع بحروف مقطّعاتيكه در اول بعضى از سوره‏هاى قرآن است مفسرين توجيهاتى نموده‏اند: بقولى هر حرفى اشاره باسمى است در اينجا الف اشاره به (الله) و لام اشاره بجبرئيل و را اشاره برسول است، و بقول ديگر تمام آنها رمز است بين خداى تعالى و رسولش و توجيهات ديگرى نيز راجع بحروف مقطعه شده لكن بهتر اين است گفته شود كه چون اين حروف از متشابهات قرآن است سكوت در آن و محوّل كردن علم آنرا بخدا چنانچه راجع بمتشابهات فرموده كه (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ) سوره آل عمران آيه 5، بهتر است.

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ ظاهرا (تِلْكَ) اشاره بآيات قرآن است و نكره آوردن قرآن باعتبار فخامت و عظمت او است و ميشود مقصود از كتاب قرآن باشد و قرآن عطف تفسيرى كتاب است يعنى اين آيات كتاب و قرآنى است كه روشن و ظاهر كننده و مبيّن حلال و حرام و شرايع و احكام است.

و بعضى از مفسرين احتمال داده‏اند كه مقصود از كتاب لوح محفوظ باشد زيرا كه قرآن از او و در او است قوله تعالى (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ) سوره واقعه آيه 78، و نيز فرموده (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ) سورة البروج آيه 23. (تفسير الميزان) رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ بسا وقتى ميآيد كه كافرين آرزو ميكنند كه كاش ما مسلمان بوديم و اين آرزوى آنها شايد موقع موت باشد يا وقت ظهور قيامت كه حقايق مكشوف ميگردد و درجات بهشتى مؤمنين را مى‏بينند آنوقت آرزو ميكنند كه كاش ما در زمره مسلمانها بوديم.

ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ                       

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 111
خطاب برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه پس از تبليغ و ارشاد و اتمام حجت كافرين را بخودشان واگذار گويا ميفرمايد با آنها در امر دين جدال مكن زيرا كه تو بوظيفه خود عمل نمودى و اينها ديگر قابل هدايت نيستند تو هم ديگر بآنها اعتناء نكن بگذار مثل حيوانات بخورند و از تمتّعات طبيعى بهره‏مند گردند و آمال و آرزوهاى گوناگون كه در نفس خود ميپرورانند آنها را از هر فضيلت و سعادتى باز دارد و آنان بزودى پس از مرگ خواهند دانست كه چگونه آن روح قدسى خود را اسير قواى شهوانى بهيمى و غضبانى سبعى خود نموده و آنان را بدرك حيوانيت پرتاب گردانيده.

از حضرت امير عليه السّلام چنين روايت شده كه فرموده‏

 (انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتّباع الهوى و طول الامل فانّ اتباع الهوى يصدّ عن الحق و طول الامل ينسى الاخرة)

يعنى از دو چيز بيشتر از همه چيز بر شما ميترسم يكى تابع گرديدن هواى نفسانى و ديگر آرزوهاى دراز زيرا كه متابعت هوى راه خدا را مى‏بندد و آرزوهاى دراز آخرت را از ياد ميبرد.

وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ، ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ شايد آيه براى تثبيت و محقق گردانيدن آيه بالا باشد و اشاره به اين كه چون در عالم قضاء الهى براى هر قريه يا هر كسى مدّت و اجلى است معيّن كه (لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ) اين است كه كفارى كه از قابليت هدايت افتاده‏اند در امهال و باقى ماندن عمرشان مغرور ميگردند و مشغول لهو و لعب ميشوند تا موقع هلاكتشان برسد آنوقت دانا ميشوند كه عمر خود را بيهوده تلف گردانيده و خسران برده‏اند.

وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ كفار بطور سخريه و استهزاء خطاب برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مينمودند كه اى كسيكه ادّعا ميكنى بر تو ذكر يعنى قرآن نازل گرديده همانا تو ديوانه ميباشى نسبت ديوانه‏گى بكسيكه در مرتبه عقل كل بلكه خود عقل كلّ بود ديوانه‏گى نسبت
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 112

 دهنده را نشان ميدهد زيرا كه چون ارشاد حضرت و خبر دادن او از قيامت و زنده شدن مرده‏گان در روز حشر امر محالى بنظر آنها مينمود زيرا كه آنها انسان را فقط يك جسم دو پا ميديدند و حيات را همين حيات دنيوى ميدانستند و نيز لذائذ و حظوظ را در همين اعمال شهوانى ميپنداشتند اين بود كه وقتى رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم در مقام تبليغ و ارشاد بآنها تذكر ميداد كه شما عالمى در جلو داريد كه البته بآن خواهيد رسيد و بايستى دست از پيروى كردن آمال و شهوات برداريد تا از آن عالم متمتع گرديد و نيز بايد خداى يكتا را پرستش نمائيد نه بتها را و اين طور تذكرات بر فهم آنان گران ميآمد اين بود كه ميگفتند اين كسيكه دعوى پيمبرى ميكند و ميگويد دست از حظوظات نقدى خود برداريد تا اينكه در عالم ديگر بلذائذ بالاتر برسيد چنين كسى ديوانه است.

لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ يعنى چرا براى ما ملائكه را نمى‏آورى اگر ميباشى از راست گويان، اهل ادبيت گفته‏اند تركيب (لَوْ) با (ما) مثل تركيب (ان) است با (لا) (ان لا) و اين كلمه براى دو معنى وضع گرديده يكى براى امتناع چيزى نزد وجود غير آن و ديگر براى تخصيص و اين آيه مثل قوله تعالى است (لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً) سوره فرقان آيه 8.

ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ آيه در مقام پاسخ گفتار احمقانه كفار است كه به (ما) نافيه و (إِلَّا) استثنائيه فرموده نزول ملائكه واقع نميگردد مگر بحق.

 (سخنان مفسرين در توجيه (إِلَّا بِالْحَقِّ) 1- ما ملائكه را نازل نميگردانيم مگر بحق يعنى مرگ كه نه پيش مى‏افتد و نه عقب و ارواح آنها را قبض ميكند. (ابن عباس) 2- و بقولى ملائكه نازل نگردند مگر بعذاب استيصال اگر ايمان نياورده باشند. (حسن و مجاهد و جبائى)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 113

 3- ملائكه نازل نميگردند در دنيا مگر برسالت. (مجاهد) (مجمع البيان) بقرينه آخر آيه (وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ) همان قول اول بحقيقت نزديك‏تر مينمايد يعنى وقتى ملائكه بر شما ميآيند كه ديگر مهلت نداريد كارى انجام دهيد و آن هنگام اجل است كه ملائكه براى قبض روح نازل ميشوند.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ مقصود از ذكر قرآن است و در اينجا حق تعالى براى اطمينان دل رسولش خبر ميدهد و او را مطمئن ميگرداند كه ما قرآن را از سماء قدرت نازل گردانيديم و خود حافظ و نگهبان آن ميباشيم و آنرا از تحريف و تغيير دادن دست اجانب حفظ ميگردانيم.

از اين آيه دو چيز بر ما ظاهر ميگردد يكى آنكه قرآنيكه فعلا بدست ما مسلمانها است بالتمام همان قرآنى است كه بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرود آمده بدون اينكه كلمه‏ئى در آن زياد شده باشد يا كم، در جهت زيادتى آن اجماع مسلمانها بر اين است كه كلمه‏ئى در آن زياد نشده لكن در جهت كمى بعضى از علماء گفته‏اند آياتيكه در شأن حضرت امير عليه السلام و باقى ائمّه عليهم السلام رسيده از قرآن اسقاط كرده‏اند.

لكن اين قول ظاهرا درست بنظر نميآيد زيرا كه اسقاط كردن بعضى از آيات منافى با حفظ قرآن است كه خداوند برسولش وعده داده كه ما قرآن را يعنى مجموع آيات را حفظ ميكنيم كه دست اجانب بدامن قرآن نرسد و از تحريف و كم و زياد محفوظ ماند.

و باضافه اگر ممكن باشد اسقاط نمودن بعضى از آيات در طرف زيادتى هم ممكن ميشود كه در قرآن چيزى زياد كنند و وقتى چنين باشد قرآن از اعجاز مى‏افتد ديگر اعتمادى بباقى مانده او باقى نميماند.

دوم- ميتوان اين آيه را يكى از معجزات قرآن بشمار آورد زيرا                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 114

 همان طورى كه فرموده ما قرآن را حفظ ميكنيم الان يكهزار و چهار صد سال از عمر قرآن ميگذرد با اين همه دشمنان اسلام كه در مقام خاموش نمودن چراغ هدايتند و اگر اينها ميتوانستند و لطمه‏ئى بقرآن وارد مينمودند مراد آنان بمرتبه عمل ميرسيد و اسلام منحل ميگرديد زيرا كه قوام دين اسلام بقرآن است در صورتى كه مى‏بينيم در بين هفتاد و سه فرقه مسلمان با كثرت آراء و تطاول زمان قرآن بدون كلمه‏ئى كم يا زيادى محفوظ مانده و اين نيست مگر حفظ الهى كه آنرا محفوظ گردانيده كه تا آخر زمان بين خلق ابراز فعاليت نمايد و قانون خدائى بين افراد بشر دائر باشد.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ ظاهرا آيه براى تسلّى دل پيمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه تو گمان مكن كه فقط اهل زمان تو چنينند كه تو را استهزاء و سخريه ميكنند در جماعت پيشينيان نيز مردم چنين بودند كه رسولى بر آنها نميآمد مگر اينكه باو استهزاء ميكردند كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ شايد اشاره باين باشد كه با اينكه مردم برسولان ايمان نميآوردند ما براى اتمام حجت و دين حق كتابهاى آسمانى را بآنها ارائه ميدهيم و مطالب آنرا يا حقانيت آنها را بقلب آنان ميگذرانيم كه دانسته و فهميده انكار كنند (لا يُؤْمِنُونَ بِهِ) با اينحال كافرين ايمان برسولان نميآورند.

در مجمع البيان در توجيه آيه دو قول ذكر نموده: يكى آنكه ما قرآن را در قلوب كفّار خطور ميدهيم و القاء ميگردانيم و بآنها آنرا ميفهمانيم با اين حال (لا يُؤْمِنُونَ) آنها ايمان نميآورند و مقصود اين است كه اعراض آنها از قرآن باز نميدارد ما را از اينكه آنرا در قلبهاى آنها داخل گردانيم (تأكيدا للحجة) بر آنها، و قول ديگر آنكه ما استهزاء را در قلوب آنها ميگذرانيم تا اينكه بر كفرشان عقوبت باشد و قول اول صحيح است. (پايان)
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 115

 وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ اشاره بلجاجت و جدّيت كفار است در انكار رسولان كه اينها چنان در انكار حق مصرّند كه اگر فرضا درى از آسمان بر آنها باز گردانيم و هميشه بالا روند بآسمان و پائين آيند و عجائب قدرت را بنگرند باز آنها انكار رسالت ميكنند.

لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ هر آينه ميگويند چشم ما بسته شده بلكه بالاتر آنكه ما جماعتى هستيم جادو كرده شده، و بروايت ابن عباس كه در توجيه آيه گفته مقصود اين است كه اگر درى از آسمان بروى منكرين باز شود و هميشه نزول و صعود ملائكه را مشاهده نمايند آنها ميگويند چشم ما را رسولان سحر كرده‏اند، خلاصه آنكه ظاهرا آيه در مقام ردّ ايراد كافرين و مشركين است كه ميگفتند چرا ملائكه بر ما فرود نميآيند در جواب آنها است كه اگر فرضا ملائكه بر آنها هم بيايند و صعود و نزول ملائكه را هم بينند چون چشم حق بين ندارند بر عنادشان افزوده ميگردد و گويند اين هم سحرى است ظاهر نه حقيقت.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 116

 [سوره الحجر (15): آيات 16 تا 27]

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ (18) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ (20)

وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ (22) وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ (24) وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (25)

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 117

 [ترجمه‏]

و بحقيقت ما قرار داديم در آسمان برجهائى و آنها را زينت كرديم براى بينندگان (16)

و آنها را از هر شيطان رانده شده محفوظ گردانيديم (17)

مگر كسى از ديوان كه (بر آسمان رود) كه سخنى بگوشش بخورد كه در پى درميآيد وى را تير شهاب ستاره روشن (18)

و زمين را گسترانيديم و انداختيم در آن كوه‏هائى و در آن از هر گياه و نباتى (مطابق حكمت) برويانيديم (19)

و قرار داديم براى شما در زمين اسباب زندگانى شما را و آن كسى را كه شما افراد بشر نيستيد روزى دهندگان او (20)

و چيزى در عالم نيست مگر اينكه خزينه آن نزد ما است و ما آنرا فرو نميفرستيم مگر بقدر معلوم و معين (21)

و ما بادهاى آبستن كننده را فرستاديم و از آسمان باران را نازل گردانيديم پس نوشانيديم شما را از آن آب و نيستيد شما آب را خزينه كننده‏گان (يعنى چنين قدرتى نداريد كه منبع آبى بياوريد) (22)

و بحقيقت ما زنده ميكنيم و ميميرانيم و مائيم وارث همه خلق (23)

و بدرستى ما ميدانيم پيشينيان شما را و نيز ميدانيم عقب آينده‏گان را (24)

و همانا پروردگار تو است كه آنها را (در قيامت) محشور ميگرداند و او بدرستى حكيم و دانا است (25)

و بحقيقت ما انسان را از گل خشگ شده و لاى بو گرفته سياه آفريديم (26)

و جنّ را پيش‏تر از آتش بى‏دود گدازنده خلقت گردانيديم (27).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 118

 (توضيح آيات)

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ بروج جمع برج است و بمعنى قصر و منزل عالى است كه محل و منزل دوران ماه و خورشيد و ستارگان است، پس از بيان ايراد منكرين كه چرا ملائكه بر ما فرود نميآيند و جواب آنها به اين كه كفار چنان در انكارشان مصرّند كه اگر فرضا راه آسمان را بر آنها ميگشوديم و ملكوت اعلا را ميديدند باز ايمان نميآوردند و حمل بسحر مينمودند، در اين آيه اشاره بنظام عالم و آثار قدرت و عظمت عالم سماوى نموده كه چشم باز كنيد و اين موجودات مجلّل عالى و اوضاع جهانى را بنگريد و بدليل (انى) كه از اثر پى بمؤثّر بردن است عظمت آفريننده آنرا مشاهده نمائيد و ببينيد كه چگونه در آسمان برجها و قصرهاى باشكوه قرار داديم و آنرا آراسته گردانيديم (بستاره‏گان) براى نظر كننده‏گان كه بهر نظرى كه بطرف آسمان مينگرند محظوظ گردند و هر گاه كسى بچشم دل نظر كند بنظام آراسته اوضاع جهانى بهر نظرى بر علم و معرفت او افزوده خواهد گرديد.

وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ، إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ آيه خبر ميدهد كه ما آسمان را زينت داديم بآن كاخهاى مجلّل كه منزلگاه ماه و خورشيد و ستارگان است و آنرا محفوظ گردانيديم از هر شيطان رانده شده (إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ) استثناء است از (مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ) يعنى ما بروج را از هر آفتى حفظ نموديم مگر از هر شيطان رانده شده كه بر آسمان رود و سخنى بربايد كه بشهاب كه شعله آتش است يا ستاره روشن درخشنده از پى او درآيد و او را براند، و بعضى از مفسرين گفته‏اند كه نزد اكثر استثناء منقطع است يعنى لكن هر ديوى كه بآسمان رسيد سخن ملائكه را بربايد شهاب ثاقب بوى رسد و او را بسوزاند.

شيخ طنطاوى در تفسير جواهر راجع بآيه (إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ) بيانى دارد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 119

 كه براى توضيح مختصرى از آنرا ترجمه مينمائيم.

بدان كه مردم سه قسمند جماعتى از آنها متفكرانند و آنها كسانى ميباشند كه سرّ وجود را بقدر طاقت بشريت درك مينمايند، و جماعت ديگر جهّالند كه از عالم چيزى ادراك نميكنند مگر آنچه را كه بمشاعر حسّى از لذّت اطعمه و ملاذ دنيوى درك نمايند، و جماعتى بين اين دسته ميباشند و آنان كسانى هستند كه بما وراء امور حسّى مطلع گرديده‏اند و آنها بطريق رياضت سلوك نموده‏اند به اين كه روزهائى بجوع و خلوت يا طريق ديگر رياضت كشيده‏اند و طريق آن بسيار است.

و طالبين از اين جماعت بانواعشان از دو قسم بيرون نيستند يا مقصودشان حقيقة خلوص نفسشانست، و يا مقصودشان استيلاء بر مردم است براى بدست آوردن شهوات دنيوى، پس اگر مرادشان خلوص نفس و معرفت حقايق باشد آنها بمقدار همّتشان با شرائط مخصوصه بحقايق ميرسند، و اگر مرادشان از ذكر و خلوت و رياضت و استحضار ارواح استيلاء بر خلق و امور فانيه دنيويه باشد و مرادشان گول زدن مردم و علوّ بر آنها باشد كه مالى بدست آرند چنين مردمانى نكال اعمالشان را ميچشند و از ارواح نمى‏شنوند مگر اكاذيب و بر چنين اشخاصى و بر قدر همّتشان ارواح حاضر ميگردند لكن ارواح برزخيّه و بر آنان اوهام و دروغهائى القاء مى‏نمايند.

اما آنهائيكه صاحب همم عاليه ميباشند كه قصدشان ارتقاء نفوسشانست بر آنها ارواح عاليه وارد ميگردند و بسوى آنها القاء ميگردانند آنچه مناسب همّ آنها است و چنينند تصفيه كنندگان نفوسشان بروزه و آنهائيكه در خلوت مى‏نشينند بشروط آن و اينها اگر با عزم صحيح باشند بر نفسشان القاء ميگردد چيزيكه نفسشان را بالا ببرد لكن با اين حال محتاج بتفكّر و تعقّلند. (پايان) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ پس از اظهار قدرت و ترتيب نظام خلقت و تزيين آسمانها ببروج و ستارگان در مقام بيان نظام آفرينش اشاره بخلقت زمين مى‏نمايد و سه خصوصيت نسبت بزمين
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 120

 را يادآورى ميكند: اول- اينكه زمين را پهن نموديم و چنانچه از جاهاى ديگر معلوم شده پس از خلقت خورشيد زمين از زير كعبه كشيده شده از اين آيه بضميمه آيات ديگر ميتوان استفاده نمود كه ابتداء آفرينش زمين باين شكل كنونى نبوده بلكه مانند گوئى مدوّر و متحركى بوده.

دوم- بقدرت كامله خود پس از آنكه زمين را پهن نموديم در آن كوههائى افراشتيم كه زمين را محكم نگاه دارد (رَواسِيَ) صفت است براى جبال يعنى (وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ) يعنى در زمين كوههاى پا بر جا نهاديم كه مانع از حركت زمين باشد.

وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ سوم از خصوصيات نام برده شده زمين اين است كه از هر نباتى از گياهها و اشجار در زمين رويانيديم هر چيزى را باندازه و (موزون) قرار داديم.

شايد مقصود از موزون وزن باشد كه براى هر گياهى كه از زمين روئيده ميشود يك وزن معيّنى است كه در نظام عالم از روى حكمت در ازل تعيين شده بدون كم و زياد بهمان مقدار معيّن روئيده ميشود.

و شايد مقصود از موزون تعادل و توازن بين حبوبات زمينى مراد باشد يعنى اجزاء نباتات را بينشان تعادل و توازن برقرار نموديم كه هر چيزى بحدّ خودش مطابق حكمت روئيده شود كه نظام نباتات زمين برقرار باشد.

طنطاوى در تفسير جواهر گفته اين آيه (بديعة من بدايع القرآن و معجزة من معجزات العلم و حكمة باهرة و عجيبة ظاهرة) كلام اللّه است همانا اين تفسير ظاهر گردانيده نظام اين عالم را و واضح نموده وزن و ميزان و حساب و حسن نسق كه از اخصّ اوصاف اين دنيا است و اين بيان وجود در كتاب اللّه است و كافى است تو را آنچه را كه در سوره (الرحمن) قرائت كرده‏ئى از قوله تعالى (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ) خدا كواكب را وزن كرده در سير آنها و در وضع آنها و در حركات آنها و در ضوء آنها و عناصر را وضع نموده بمقادير با مناسبت بعضى بعضى ديگر گويا

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 121
آنها صفهائى ميباشند منظّم همان طورى كه در سوره عنكبوت بزودى مى‏بينى.

 (پايان) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ و ديگر از خصوصيات زمين اين است كه معاش و روزى شما افراد بشر را در زمين قرار داديم (معايش) جمع معيشة است و با اينكه معاش شما در زمين است و حيات و زندگانى شما بسته بمعاش و روزى شما است و زمين هم در تصرف اعمال شما است با اين حال شما قدرت نداريد كه معاش روزانه خود را از زمين بيرون آوريد، و ديگر دانه و گياهى بقدرت خودتان برويانيد در صورتى كه نزد خودتان محقّق و ثابت است كه همچه قدرتى نداريد با اين حال چگونه اذعان و اعتراف بوجود خالق يكتا نميكنيد.

وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (خزائن) جمع خزينه است و خزينه مكانى است كه در آن مال ذخيره ميكنند كه محفوظ بماند و (قدر) مبلغ و كميّت شيئى است.

آيه به (إِنْ) نافيه و (إِلَّا) استثنائيه عموم قدرت و سعه فيض و استيلاء و جود خود را بر حقائق اشياء و اصول ممكنات را ببشر تذكر ميدهد، و شايد اشاره باين باشد كه ماهيات ممكنات و حقايق كليه موجودات در خزينه يعنى در سعه علم ما موجود است و هر اندازه‏ئى از افراد آن حقايق كليّه كه حكمت بر وقوع آن اقتضاء نمايد از سماء قدرت بارض قابليت ممكنات تنزّل ميدهيم و بر شما ارائه مينمائيم و نزول افراد ممكنات در علم حضورى حق تعالى معلوم و معين است در مجمع البيان گفته (وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ) يعنى چيزى نيست كه از آسمان فرود آيد يا از زمين روئيده شود (إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ) مگر اينكه ما مالك او و قادر و خزينه‏دار آن ميباشيم و (خزائن الله) مقدورات او است زيرا كه او تعالى قدرت دارد كه از جميع اجناس و انواع كليه عالم بيافريند آنچه را كه بخواهد و قدرت دارد كه از هر جنسى افراد غير متناهى بياورد، و بقولى مقصود از آن آبى است كه از آن نباتات                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 122

 روئيده ميشود و انواع كليات آبها نزد او مخزون است تا اينكه نازل گرداند آنرا بنباتيكه بآب آسمان روئيده ميگردد. (پايان) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ در مقام بيان اظهار قدرت و لطف بر بنى آدم است كه پس از بيان خلقت زمين و خصوصيات آن در مقام بيان باقى تفضلات خود راجع بباد و آب برآمده و براى هر يك خصوصياتى است يكى از خصوصيات نوع باد (لَواقِحَ) است (لَواقِحَ) بصيغه لازم بمعنى آبستنان ميشود يعنى باد را حمل كنندگان ابرها قرار داديم و بصيغه متعدّى بمعنى آبستن كنندگان ميشود يعنى ابر را آبستن كننده درختها را بميوه گردانيديم.

و نيز تفضّل ديگر فرود آمدن آب باران است كه از طرف بالا بر زمين فرود ميآيد تا اينكه شما و زراعت و حيوانات همگى از آب سيراب گردند و زيادى آب را براى موقع ديگر ذخيره نموديم (وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ) آب را از آسمان فرود آورديم و آنرا در چاه و چشمه‏ها و كاريزها ذخيره نموديم و اگر حفظ الهى نبود چون طبيعت آب مايل بفرو رفتن است تمام آبها بزمين فرو ميرفت و در غير موقع باران شما بى‏آب مى‏مانديد و نگاه داشتن آب دليل ظاهرى است بر قدرت و كرم حق تعالى.

وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ پس از ارائه قدرت در آفرينش زمين و خصوصيات آن و باد و آب كه مايه حيات موجوداتند آيه تذكر ميدهد و به (لام) تأكيد كلام را مؤكّد ميگرداند كه آنكسيكه از روى حكمت اين عالم را اين طور مرتّب و مزيّن گردانيده البته همانست كه حيات مى‏بخشد و ميميراند.

و از بعضى از مفسرين چنين نقل شده كه گفته (احياء قلوب اولياء كنيم بانوار لمعات جلال، و اماتت نفوس ايشان را كنيم بسطوات نظرات جلال).

 (وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ) يعنى مال و حيات و آنچه بآنها عطا نموده‏ايم بازگشت
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 123

 بخودمان مينمايد زيرا كه او مالك حقيقى است و ممكن آنچه دارد عرضى و وديعت است كه از او پس گرفته خواهد شد.

          (و ما المال و الاهلون الّا وديعة             و لا بدّ يوما ان تردّ الودائع)

 وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ، وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ در اين آيه اظهار مينمايد كه آنچه از افراز بشر از پيشينيان و آنچه در عقب ميآيند همگى در علم حق تعالى موجودند و اينكه (عَلِمْنَا) را بصيغه ماضى آورده مشعر بر احاطه علم ازلى او است كه تماما در علم حضورى موجودند و لو آنهائيكه هنوز بدنيا نيامده‏اند و همانا پروردگار تو همه را در قيامت محشور ميگرداند زيرا كه او حكيم و درستكار و بتمام امور عالم است.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ آيه در مقام بيان آفرينش بدن انسان است و تذكر ميدهد كه انسان را از پست‏ترين مواد و عناصر آفريديم زيرا كه صلصال گل خشگيده‏اى را گويند كه از شدّت خشگى خورد شود (حَمَإٍ) گل و لجن سياه رنگ است (مَسْنُونٍ) لجن بو گرفته در ته آب است اين است ماده بدن انسان آيا انسانيكه اولش چنين است و آخرش مردار گنديده متعفّن ميگردد جاى دارد كه بخود مباهات نمايد و كبر ورزد و بر مخالفت اوامر و نواهى آفريننده خود برآيد.

وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ گويند جانّ پدر ابليس است، در خلقت جنّ و ماده او تذكر ميدهد كه جنّ را از آتش بى‏دود آفريديم (نار سموم) زبده آتش است و نظر بهمين داشت كه شيطان تكبّر كرد و از سجده بآدم اباء نمود و آفرينش جانّ پيش از آفرينش انسان بوده.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 124

 [سوره الحجر (15): آيات 28 تا 44]

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30) إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (31) قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (32)

قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ (35) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (37)

إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38) قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (39) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (40) قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (41) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (42)

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ (43) لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 125

 [ترجمه‏]

ياد كن وقتى كه پروردگار تو بملائكه گفت من آفريننده بشرى ميباشم كه از گل و لاى خشك كهنه تعيين شده (28)

پس چون بين اجزاء (آدم) تسويه و تعادل قرار دادم و از روح خود در او نفخه‏ئى دميدم پس بيفتيد براى او بسجده (29)

و تمام ملائكه باو سجده نمودند (30)

مگر ابليس كه از سجده كردن اباء نمود (31)

خداى تعالى فرمود اى ابليس چه چيز منع كرد تو را از اينكه بوده باشى با سجده كنندگان (32)

شيطان گفت من نميباشم كه سجده كنم ببشرى كه او را از گل و لاى خشگ آفريدى (33)

خطاب شد كه اى شيطان چون سجده نكردى پس از سجده كنندگان خارج شو كه رانده شده‏ئى (34)

و بدرستيكه بر تو است لعنت تا روز قيامت (35)

شيطان گفت پروردگار من مرا مهلت ده تا روز قيامت كه مردم مبعوث گرديده ميشوند (36)

خدا فرمود تو از مهلت داده شدگانى (37)

تا روز وقت معلوم و معيّن (38)

شيطان گفت پروردگار من بسبب اينكه مرا اغواء گردانيدى هر آينه البته زينت ميدهم براى آدميان در زمين گناهان را و قسم بتو كه البته بجدّيت تمام آنها را اغواء و گمراه ميگردانم (39)

مگر بنده‏گان پاك و خالص تو را (40)

خدا فرمود همين اخلاص راه مستقيم بسوى من است (41)

بدرستيكه براى تو بر بنده‏گان من سلطنتى نيست مگر كسيكه از گمراهان تابع تو گرديده باشد (42)

و همانا جهنم وعده‏گاه تمام آنها است (43)

و براى جهنم هفت در است براى هر درى جزئى از آن گمراهان قسمت شده‏اند (45)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 126

 (توضيح آيات)

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ در بسيارى از آيات داستان بدو انسان و مادّه وجود و كيفيت خلقتش را بطور وضوح بيان نموده و در جاى خود ثابت و مبرهن گرديده كه آفرينش انسان اول پس از ترتيب آسمانها و زمين و ملائكه و جن و انواع موجودات از جمادات و نباتات بوده كه گويا اينها مقدّمة براى پيدايش نوع انسان آفريده شده‏اند مخصوصا مواليد ثلاث كه پس از تكميل مواليد ذات متعال بيد قدرت خود آدم ابو البشر را خلعت وجود بخشيد و عنصر غالب او را از زبده خاك كه شايد مقصود از (حَمَإٍ مَسْنُونٍ) جوهر خاك و اجزاء لطيف آن مراد باشد از چنين عنصرى وى را آفريد لكن معلوم نيست كه حيوانات نيز پيش از انسان آفريده شده‏اند يا بعد از آن ظاهرا در قرآن بآن اشاره‏ئى نشده.

در مجمع البيان گفته اصل آدم از خاك است قوله تعالى (خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ) پس از آن خاك را گل گردانيد قوله تعالى (وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) پس از آن گل را واگذارد تا آنكه تغيير نمود و سست شد قوله تعالى (مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ) و آنرا واگذارد تا اينكه خشگ گرديد و همين قوله تعالى (مِنْ صَلْصالٍ) و بين اين آيات تناقض نيست زيرا كه آن اخبار است از حالات مختلفه اصل خلقت انسان. (پايان) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ آيه اشاره بمقام بلند آدم است كه خداى جليل بملائكه خطاب مينمايد كه من وقتى آدم را از خاك آفريدم و بين اجزاء بدن وى تسويه قرار دادم يعنى بدن او را كامل گردانيدم بطوريكه قابل تعلّق روح باشد و پس از تكميل جسم او از روح خودم باو نفخه‏ئى دميدم شما همگى بآدم سجده كنيد، اصل نفخ اجرا ريحست در تجويف جسم.

در منهج گفته چون روح اول تعلّق ميگيرد ببخار لطيف كه منشعب ا                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 127

 قلب است و بر او فائض گردد روح حيوانيت پس از آن سريان ميكند در تجاويف شرائين و اعماق بدن اين است كه تعلق آنرا ببدن نفخ نام نهادند. (پايان) و چون حق تعالى منزّه و مبرّا است از صفات ممكنات و در اين آيه (وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي) نسبت روح را بذات مقدّس خودش ميدهد اين نسبت اضافه تشريفيه است كه عظمت روح انسانى را بملائكه بنماياند و پس از آنكه مقام بلند آدم را شناختند آنانرا امر نمايد كه (فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ).

فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ چون ملائكه مقام آدم را شناختند از جانب خداى تعالى مأمور گرديدند كه او را سجده كنند ملائكه (كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ) كلّ آنها و تمام آنها تأكيد كلّ و اجمعون اشاره باستيعاب است كه احدى از ملائكه از حكم سجده خارج نيست همه بايستى يك مرتبه بيفتند بسجده كه اعلا درجه تواضع است و تمام ملائكه سجده كردند و امر حق تعالى را اجابت نمودند مگر ابليس كه اباء نمود و تكبّر كرد از اينكه با سجده‏كنندگان شركت نمايد.

از اينجا بعضى از (الّاى استثنائيه) استشهاد كرده‏اند كه ابليس از جنس ملائكه است لكن نظر بآن آيه كه فرموده (كانَ مِنَ الْجِنِّ) تصريح مينمايد كه ابليس از جنس ملك نبوده بلكه يكى از افراد جنّ بوده و بنا بر اين ميتوان گفت كه استثناء (إِلَّا إِبْلِيسَ) استثناء متصل نيست بلكه استثناء منقطع است و در جاى ديگر از اين تفسير تا اندازه‏ئى راجع باين مطلب توضيح داده شده.

قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ پس از آنكه خطاب سخط آميز بشيطان شد كه چه چيز تو را بر اين داشت كه با سجده كننده‏گان شركت ننمودى و خود را داخل آنها نگردانيدى شيطان لعين در پاسخ از روى كبر و نخوت گفت:

قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 128

 چون شيطان ميدانست كه مادّه خلقت او از شعله آتش گرفته شده و مادّه بدن آدم از گل خشگ تهيه گرديده اين بود كه خود را برتر و افضل از آدم ميدانست (لَمْ) از حروف نافيه است و لام او جداگانه دلالت بر چيزى ندارد و (لن) بمعنى هرگز است، شيطان گفت هرگز سجده نمى‏كنم براى بشرى كه او را از خسيس‏ترين و نازلترين اشياء كه خاك سياه ظلمانى باشد آفريده‏ئى، در اينجا شيطان قياس كرد و بعقل ناقص خود چنين وانمود كه چون آتش شريف‏تر از خاك است نبايد شريف در مقابل خسيس سر فرود آورد و تواضع نمايد.

آرى شيطان جسم آدم را ميديد و خبر از آن گنجينه‏ئى كه دست قدرت ايزدى در باطن و حقيقت روحانى او نهاده بود بى‏خبر بود اين بود كه خود را افضل از آدم ميديد و زير بار سجده باو نرفت و از مقام خود پرتاب گرديد.

قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ، وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ پس از آنكه شيطان از سجده اباء نمود خطاب ميرسد (فَاخْرُجْ مِنْها) ضمير (مِنْها) شايد آسمان باشد و ميشود كه مقام ملائكه يا بهشت يا غير آن باشد و هر چه باشد شيطان بيك مخالفت امر از مقام خود مطرود شد و لعنت ابدى براى وى ثابت گرديد، آيا ما افراد بشر چه حالى خواهيم داشت كه شب و روز چندين خطاء و گناه از ما بروز مينمايد و هيچ ملتفت نيستيم مگر اينكه كرم و غفّاريت حق تعالى سرپوش خطاهاى ما گردد و از كرمش مشمول عفو او گرديم.

قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ فاء (فَأَنْظِرْنِي) متعلق بكلام محذوفى است شيطان پس از آنكه از مقام خود مطرود گرديد از پروردگارش طلب ميكند كه مرا از فناء يا مرگ يا حبس يا غير اينها امان و مهلت ده تا روز قيامت كه عمر دنياى بشر بآخر ميرسد.

قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ، إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ پس از آنكه خواهش شيطان اجابت شد بوى خطاب رسيد كه تو از جمله مهلت داده شدگانى تا وقت معلوم يعنى روزى كه قيامت برپا گردد و مرده‏گان                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 129

 سر از خاك برآورند.

قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (سخنان مفسرين در توجيه آيه مأخوذ از مجمع البيان) 1- اغواء اول و دوم بمعنى اضلال و گمراهى است يعنى شيطان (به لام تأكيد و نون ثقيله كلام را مؤكّد گردانيد) و گفت پروردگار من همين طورى كه مرا گمراه نمودى من هم تمام بنى آدم را گمراه ميگردانيم لكن اين توجيه جائز نيست زيرا كه خداى سبحان كسى را از دين گمراه نميگرداند مگر اينكه گفته شود كه شيطان معتقد بجبر بوده.

2- اغواء اول و ثانى بمعنى تخييب باشد يعنى همان طورى كه تو مرا نااميد گردانيدى از رحمت خودت من هم اولادان آدم را نااميد ميكنم البته از رحمت تو به اين كه آنها را ميخوانم بنافرمانى تو. (جبائى) 3- يعنى همان طورى كه مرا از راه بهشت گمراه گردانيدى من هم بنى آدم را گمراه ميكنم البته به اين كه ميخوانم آنها را بمعصيت تو.

4- چون مرا تكليف كردى بسجده بر آدم و از اين راه گمراه گرديدم و اينكه تكليف را غوايت ناميده مثل آنجا است كه فرموده فزادتهم رجسا الى رجسهم). (بلخى) (باء) در (بِما أَغْوَيْتَنِي) باء قسم است. (ابى عبيده) و بقولى (باء) سببيه است يعنى بسبب اينكه گمراه كردى مرا هر آينه البته زينت ميدهم براى اولاد آدم در روى زمين معاصى را و گمراه ميكنم تمام آنها را مگر بندگان مخلص تو را مثل اينكه گفته ميشود (بطاعته لتدخلن الجنة و بمعصيته لتدخلنّ النار) و مفعول (تزيين) محذوف است و در تقدير (لازيّننّ الباطل لهم) يعنى باطل را در نظر اولاد آدم زينت ميدهم تا اينكه در آن واقع گردند. (پايان)                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 130

 إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (مُخْلِصِينَ) بفتح لام و كسر لام هر دو قرائت شده، اگر بكسر لام قرائت شود يعنى آن بندگانى كه خالص كرده‏اند عبادت خود را براى خدا، و اگر بفتح لام خوانده شود يعنى آن بندگانى كه خالص كرده است آنها را خدا به اين كه موفّق داشته آنها را بلطف خاص خود، خلاصه اينكه ابليس قسم ياد مينمايد كه تمام افراد بشر را اغواء مينمايم و همه را فريب ميدهم مگر آنكسانيكه اعمالشان از هر گونه غلّ و غش و رياء و سمعه و منافع طبيعى دنيوى و حظوظات نفسانى خالص باشد و غرضشان اطاعت اوامر و انجام وظيفه باشد نه غير آن كه دست من از دامن پاك آنها كوتاه است.

و نيز اگر (الْمُخْلَصِينَ) بفتح لام باشد چنين ميشود كه خداى تعالى قلب و سريره آنها را از هر صفت پليدى پاك گردانيده و محل جولان گاه ملائكه قرار داده و ديگر روزنه‏ئى براى ورود شيطان باز نگذاشته زيرا كه خداوند آنها را براى اشراق نور معرفت خودش خالص گردانيده.

قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ آيه ظاهرا پاسخ سخن ابليس است كه گفته تمام بنى آدم را گمراه ميكنم مگر آنهائى را كه خالص گردانيده‏ئى كه ديگر من دست‏رس بآنها ندارم و حق تعالى در جواب فرموده همين است راه مستقيم بسوى من، شايد مقصود چنين باشد كه يگانه طريقى كه انسان را ميسّر است از كيد ابليس در امان باشد همان خلوص دل است از غير حق تعالى و همين است راه مستقيمى كه سر انجام آن قرب جوار ربّ العالمين است.

إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ در پاسخ ابليس فرموده آرى بندگان من يعنى آنهائيكه طوق بنده‏گى و عبوديت بگردن آويخته و قلب و دلشان از غير من خالى گرديده و هميشه چشم اميدشان بسوى من نگرانست تو اى ابليس چنين قوّتى ندارى كه بر آنها ظفريابى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 131
و از طريق بندگى من گمراهشان گردانى.

ظاهرا استثناء (إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ) استثناء منقطع است نه متّصل زيرا كه مستثنى منه (عِبادِي) داخل در مستثنى يعنى غاوين نيست زيرا نميشود گفت بعضى از عباد را خارج گردانيده و آنان غاوين ميباشند براى اينكه عبادى قيد كرامت است نسبت بمخلصين.

خلاصه آيه در پاسخ ابليس است كه تو ميتوانى اغواء نمائى غاوين را آنهائى كه در گمراهى هستند لكن همچه قوّت و استيلائى ندارى كه كسانى را كه در طريق هدايت و بندگى قدم ميزنند گمراه گردانى.

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ، لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ همانا جهنّم موعدگاه ابليس و تمام گمراهان است يعنى آنهائى كه از راه حق و حقيقت منحرف گرديده‏اند و از براى جهنم هفت درب است و از براى هر دربى جزئى قسمت گرديده شده.

 (سخنان مفسرين در توجيه دربهاى جهنم) 1- از حضرت امير عليه السلام روايت شده كه فرموده جهنم هفت درب دارد منطبق بر هم و بعضى فوق بعض ديگر است و يك دست مبارك را بر دست ديگر گذارد و فرمود چنين است و خداوند بهشت را در عرض هم گذارده و بعضى از نيران را فوق بعض ديگر قرار داده پائين همه جهنّم و بالاى آن لظى و بالاى آن حطمه و بالاى آن سقر و بالاى آن جحيم و بالاى آن سعير و بالاى آن هاويه است.

و در روايت كلبى اسفل آن هاويه و اعلاى آن جهنم است، و از ابن عباس است كه درب اول جهنم، دوم سعير، سوم سقر، چهارم جحيم، پنجم لظى، ششم حطمه، هفتم هاويه. و چنانچه مى‏بينى روايات راجع بابواب جهنم مختلف رسيده و عكرمه و جبائى گفته‏اند كه ابواب نيران مثل منطبق گرديدن دست بر دست ديگر است، و از ضحاك نقل شده كه براى آتش هفت درب است بعضى فوق بعضى بالاى آن مقام موحّدين اهل معصيت است كه بقدر گناهشان و عمرشان در دنيا معذّبند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 132

 و بعد خارج ميگردند، درب دوم جاى يهوديان است، سوم نصارى، چهارم صابئون، پنجم مجوس، ششم مشركين عرب، هفتم منافقين و اين است قوله تعالى (إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ) و اين قول حسن و ابى مسلم است.

 (مجمع البيان)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 133

 [سوره الحجر (15): آيات 45 تا 64]

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (45) ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ (46) وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (47) لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ (48) نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (49)

وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ (50) وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52) قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ (53) قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى‏ أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54)

قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ (55) قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ (56) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (57) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (58) إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ (59)

إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ (60) فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (61) قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (62) قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (64)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 134

 [ترجمه‏]

بدرستيكه پرهيزكاران در بهشتها و چشمه‏ها و نهرهاى جارى خواهند بود (45)

بآنها گفته ميشود كه داخل بهشت گرديد با سلامتى (از هر گونه رنج و تعبى) و سلام و درود بر شما باد در حاليكه در محل امن و امان قرار گرفته‏ايد (46)

و ما از سينه و دلهاى آنها هر غلّ و غشّ طبيعت را مى‏كنيم و در آيند در بهشت در حاليكه برادر و دوست باشند و بر تختهائى مقابل هم قرار گرفته‏اند (47)

در بهشت بآنها هيچ رنج و تعبى نميرسد و نيستند آنها از بهشت بيرون شدگان (48)

 (اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بندگان مرا آگاه گردان (و بآنها مژده بده) كه من آمرزنده و مهربانم (49)

و اينكه عذاب من عذاب دردناك است (50)

و آنها را خبردار گردان از مهمانان ابراهيم (51)

وقتى كه بر او داخل گرديدند و بر او سلام دادند ابراهيم (ع) گفت حقيقة ما از شما ترسناكيم (52)

ملائكه گفتند نترس همانا ما تو را مژده ميدهيم بپسر دانا (53)

ابراهيم گفت آيا مرا بشارت ميدهيد بعد از آنكه بزرگ سالى و پيرى مرا گرفته پس بچه چيز مژده بمن ميدهيد (54)

ملائكه گفتند تو را بحق و درستى مژده ميدهيم و نبايد تو از نااميدان باشى (55)

ابراهيم گفت و كيست كه نااميد شود از رحمت پروردگار خود مگر جماعت گمراهان (56)

ابراهيم (ع) از فرشتگان پرستش نمود كه چه چيز است كار شما اى فرستاده شدگان (57)

گفتند ما فرستاده شده‏ايم بسوى جماعت گنهكاران (58)

مگر آل لوط كه ما تمام آنها را نجات ميدهيم (59)

مگر زن او را كه ما تقدير نموده‏ايم كه او از جمله هلاك شدگان باشد (60)

پس وقتى كه ملائكه آمدند نزد آل لوط (61)

لوط (ع) بملائكه گفت شما قوم ناشناس ميباشيد (62)

گفتند بيگانه نيستيم بلكه آورده‏ايم قومت را بآنچه در آن شك ميكردند يعنى عذاب (63)

و نزد تو آمده‏ايم بحق و بدرستيكه راست گويان ميباشيم (64)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 135

 (توضيح آيات)

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ، ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ همين طورى كه بناء قرآن بر اين است كه هر جا راجع بكفّار و اشقياء ذكرى از عذاب و نيران و سخط پروردگار را تذكّر دهد در مقابل مؤمنين و نيكوكاران را مژده ميدهد بالطاف الهى و مقامات بهشتى و كافرين و تبه‏كاران را ميترساند از عذاب جهنّمى زيرا كه نبى خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را موصوف گردانيده به (بَشِيراً وَ نَذِيراً).

در اينجا نيز پس از حكايت شيطان و غاوين و دربهاى جهنم بپرهيزكاران و نيكوكاران وعده ميدهد، و شايد مقصود از متقين كه در اين آيه تذكر ميدهد كه براى آنها بهشتها و چشمه‏هاى جارى دائمى مهيّا است همان مخلصين باشند كه در آيه بالا حكاية از قول شيطان نموده كه گفته است همه اولادان آدم را گمراه ميگردانم مگر آنهائى خالص گرديده‏اند كه اينهايند لايق چنين كرامتى كه بخطاب عزّت مخاطب گردند كه گويا بآنها خطاب شفقت آميز ميرسد كه اى كسانى كه بمرتبه خلوص رسيده‏ايد و دل و جانتان از غلّ و غشّ طبيعت خالى گرديده حال كه موقع پاداش اعمال نيك شما رسيده در دار كرامت الهى با سلامتى در محل امن و امان داخل گرديد و از هر آفت و گزندى محفوظ خواهيد بود.

وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (غِلٍّ) بمعنى حقد و حسد است از آنچه برانگيزاند انسان را بضرر رسانيدن بغير و (نصب) تعب و زحمت است.

در آيه از سجيه و خلق نيكوى متّقين خبر ميدهد كه آنان كسانى ميباشند كه ما سينه آنها را از هر غلّ و حسد و آنچه را كه ضرر رسانيدن بغير را ايجاب مينمايد خالى نموديم (إِخْواناً) حال است شايد اشاره باين باشد كه اهل بهشت كه از متقين ميباشند در حاليكه در تختهاى مرصّع تكيه زده‏اند برادرانند در

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 136
دوستى و صميميت (متقابلين) رو بروى هم دارند هيچ يك از آنان در عقب ديگرى قرار نگرفته، شايد اين هم اشاره باتّحاد و خلوص و پاكى طينت آنها باشد.

لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ دو فضيلت ديگر كه نسبت بمتقين در آيه تذكر ميدهد يكى آنكه براى اهل بهشت ديگر سختى و تعبى نيست تمام نعمتهاى جسمانى و روحانى در دسترس آنان گذارده شده، و ديگر آنكه فوق تمام نعمتها بشمار ميرود اين است كه اهل بهشت در دار كرامت الهى جاويدانند ديگر از مرگ و فناء و آفات جسمانى و روحانى در امانند.

نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ، وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ پس از وعد و وعيدها برسولش خطاب مينمايد كه بندگان مرا متذكر گردان و آنان را خبردار كن كه بدانند همانا حقيقة من در موقع بخشش نسبت بتوبه‏كنندگان آمرزنده گناهانم و رحيمم يعنى صاحب رحمت و بخشش بى‏پايانم و در مورد عذاب عذاب و شكنجه من نسبت بكافرين و مشركين و تبه روزگاران بسيار سخت و ناگوار است.

آرى عظمت و جلال و كبريائى احديت چنين ايجاب ميكند كه در موقع بخشش و افاضه رحمت كرمش ببندگان لايق بى‏اندازه و نامحدود باشد و در موقع غضب نيز شديد العقاب و سخت انتقام گيرنده ميباشد.

و تأكيد در جمله اسميه (بانّ) و ضمير فصل (انا) و لام در خبر اينها تماما دلالت دارد كه مغفرت و رحمت نسبت باهلش و الم عذاب نسبت بعاصين در منتهى درجه شدّت خواهد بود.

اين است كه انسان بايستى هميشه بين خوف و رجاء باشد نه از كرم حق تعالى و بخشش او نااميد باشد و نه بكرمش مغرور گردد و باميد بخشش بى‏باكانه آنچه خواهد بكند زيرا كه آن ناشى از غرور شيطانى است اصلا اگر واقعا كسى اميدوار بكرم و بخشش او باشد خود را در معرض رحمت و كرم خداوندى واقع
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 137

 ميگرداند نه اينكه اصلا بدون توجه باعمال خود بدل خواه خود عمل كند و خواهد كرم حق را سرپوش اعمال زشت خود گرداند.

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ، إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (ضَيْفِ) مهمان را گويند و بر يكى و زيادتر اطلاق ميشود و بواو آيه را عطف داده بآيه بالا و همان طورى كه در آن آيه هم وعده آمرزش و رحمت بود نسبت بنيكوكاران و توبه كنندگان و هم وعيد و تهديد بود نسبت ببدكاران اين آيه نيز از طرف ملائكه هم وعده و مژده داده شده بابراهيم (ع) بپسر دانا و هم وعيد و خبر عذاب داده شده بر قوم لوط (ع).

خلاصه حق تعالى برسولش امر فرموده كه خبر بده مردمان را از داستان ابراهيم (ع) و مهمانهاى او گويند آنها سه فرشته يا هشت نفر يا دوازده نفر بودند باختلاف روايات كه بر ابراهيم عليه السّلام وارد شدند و چون وارد شدند گفتند سلام بر تو و چنانچه در آيات ديگر تذكر داده ابراهيم (ع) گوشت بريان كرده‏ئى نزد آنها حاضر نمود آنها دست دراز ننمودند بفراست فهميد آنها بشر نيستند و فرشته‏اند از آنان ترسيد وقتى ديدند ابراهيم از آنها ترسيد گفتند نترس ما آمده‏ايم تو را بشارت دهيم بپسر دانا.

قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ ابراهيم گفت آيا مرا بشارت ميدهيد بپسر دانا در حاليكه كبر سن مرا فرا گرفته قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ باء (بِالْحَقِّ) براى مصاحبت است، ملائكه گفتند ما تو را بحق و درستى بشارت ميدهيم و نبايد تو از نااميدان باشى.

قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ ابراهيم (ع) در پاسخ فرمود نااميد نميگردند از رحمت پروردگار خود مگر گمراهان يعنى هرگز من از رحمت پروردگار خود نااميد نميگردم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 138

 قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ، قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ وقتى حضرت ابراهيم (ع) ديد ملائكه چند نفرند شايد بفراست و علم لدنّى فهميد كه اينها مأمور بامر بزرگى ميباشند اين بود كه سؤال ميكند چيست كار بزرگ شما اى فرستادگان ملائكه گفتند ما فرستاده شده‏ايم براى هلاكت جماعت گنهكاران و مقصود از گنهكاران قوم لوط بودند كه آنها بكيفر آن عمل قبيحشان مورد غضب الهى گرديدند و مبتلا بعذاب شدند.

إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ، إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ راجع به (إِلَّا) استثنائيه در (إِلَّا آلَ لُوطٍ) دو قول است بعضى گفته‏اند استثناء منقطع است اگر مستثنى قوم باشد زيرا كه قوم از مجرمين بودند و آل لوط از مجرمين نبودند، و بقول ديگر استثناء متصل است بنا بر اينكه استثناء از ضمير (مجرمين) باشد يعنى ما فرستاده شده‏ايم بر تمام مجرمين مگر آل لوط كه از مجرمين نيستند و تمام آنها را نجات ميدهيم (إِلَّا امْرَأَتَهُ) استثناء متصل است و مستثنى منه آل لوط است يعنى آل لوط را تماما نجات ميدهيم مگر زن او را كه چنين تقدير نموده‏ايم كه داخل هلاك شدگان يا از بازمانده‏گان در عذاب باشد فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ، قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ وقتى ملائكه بر آل لوط وارد شدند، شايد مقصود اين باشد كه وقتى ملائكه وارد منزل لوط شدند ملائكه را نشناخت و گفت شما جماعت بيگانه ميباشد، و شايد ترسيد از آنها ضررى باو متوجّه گردد.

قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ، وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ ملائكه گفتند ما بيگانه نيستيم بلكه آورده‏ايم نزد تو بآن عذابى كه تو وعده دادى بقومت و آنها در آن شك ميكردند و ما بحق و درستى آمده‏ايم و در مأموريتمان صادقيم.

اگر گفته شود چگونه دو رسول مخصوصا رسول اولوا العزم حضرت ابراهيم عليه السّلام ملائكه را نشناختند در صورتى كه پيمبران بايستى با ملائكه آشنا باشند نه بيگانه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 139

 و از جهت ملائكه وحى ميگيرند.

پاسخ گوئيم آن اندازه‏ئيكه لازم است با ملائكه آشنا باشند ملك حامل وحى است يا ملائكه رحمت و ظاهرا آنها ملائكه‏ئى بودند كه حامل عذاب كفار بودند و شايد از اين جهت با آنها آشنا نبودند و آنها بيگانه بنظرشان آمدند.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 140

 [سوره الحجر (15): آيات 65 تا 77]

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (65) وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ (66) وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67) قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ (68) وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ (69)

قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ (70) قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (71) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (72) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (73) فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (74)

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (75) وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ (76) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (77)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 141

 [ترجمه‏]

خطاب شد اى لوط بيرون ببر از اين شهر اهل خود را در پاره‏ئى از شب گذشته و تو پشت سر آنها روان شو و احدى از شما بپشت سرش التفات نكند و برويد بآن جا كه مأمور گرديده‏ايد (65)

و ما بسوى لوط اين چنين امر را حكم نموديم يا وحى كرديم كه اين جماعت قوم تو همگى در صبحگاه هلاك ميگردند (66)

و اهل شهر (قبل از هلاكتشان) آمده بودند در خانه لوط و بخيال كامرانى خوشحال بودند (67)

لوط بآن جماعت گفت اينها مهمان منند مرا مفتضح نكنيد (68)

از خدا بترسيد و مرا رسوا نگردانيد (69)

آن جماعت بلوط گفتند آيا ما تو را از حمايت عالميان نهى ننموديم (70)

لوط گفت اينها دختران منند عمل خود را با آنها انجام دهيد (71)

اى محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) قسم بجان تو كه آنها مست شهوات بودند و از مستى خود بى‏خبران بودند (72)

در طرف صبح صيحه آسمانى قوم لوط را فرا گرفت (73)

و ما آن شهر را وارونه كرديم و سنگ ريزه از گل خشگ بر آنها كه غائب بودند بارانيديم (74)

و بدرستيكه در اين داستان آيات و نشانه‏هائى است براى اشخاص متفطّن (75)

و ويرانه‏گى محل هلاكت آنها باقى است براى راه‏گذران (76)

و بدرستيكه در باقى ماندن ويرانه آنها هر آينه آيتى است براى مؤمنين (كه متنبّه گردند) (77).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 142

 (توضيح آيات)

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ (اسراء) سير در شب است و (سرى) هم بهمين معنى است يعنى از باب افعال و مجرد هر دو استعمال شده است، از طرف حق تعالى امر شد بلوط (ع) كه خودت با اهلت در آخر شب نزديك بصبح بيرون برو و اهلت را جلو انداز و خودت از عقب آنان روان شو تا اينكه مواظب آنها باشى و بايستى احدى از آنها بپشت سر خود يعنى بطرف شهر نگاه نكند.

و حكمت اين دو قيد در آيه كه حضرت لوط عقب اهل خود برود و ديگر كسى از آنها بپشت سر خود رو بشهر نگاه ننمايد، شايد شرط اول براى اين بود كه لوط عقب آنها باشد كه مبادا بعضى از آنها در عقب بمانند و عذاب بآنها اصابت نمايد، و قيد دوم كه احدى بپشت سرش نگاه نكند براى اين بوده كه آنها طاقت ديدن عذاب را نداشتند و از هول و ترس شايد هلاك ميگرديدند، و شايد كنايه باشد از سرعت سير آنها كه بطورى بايد در سير شتاب نمايد كه حتى بپشت سر خود هم نگاه نكنند كه توقّف را ايجاب نمايد.

وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ، وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ و برويد بآن محليكه مأمور گرديده‏ايد (امْضُوا) بحيث كه ظرف مبهم است متعدّى گرديده زيرا كه حيث مكان مبهم است و چنين است ضمير (تُؤْمَرُونَ) (وَ قَضَيْنا) بالى متعدى گشته و معنى (و اوحينا اليه ذلك الامر مقضيّا) و امر تفسير شده بقوله تعالى (أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ) و در اينكه امر را مبهم آورده و تفسير كرده براى عظمت مطلب است.

و بعضى (أَنَّ) را بكسر قرائت نموده‏اند بنا بر اينكه استيناف باشد گويا گوينده گفته (اخبرنا عن ذلك الامر) خبر ده ما را از اين امر در جواب گفته شده (أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ) (و دابرهم آخرهم) يعنى آنان (قوم لوط) تا آخر آنها                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 143

 متأصل و هلاك ميگردند بطورى كه احدى از آنها باقى نميماند چون داخل صبح شوند. (طبرسى) وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ، قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ اهل سدوم وقتى ديدند جوانانى داخل خانه لوط شدند و آنها را بيگانه پنداشتند و چون بناء عمل قبيح آنان با غريبها بود كه وارد شهر ميشدند ريختند در خانه لوط كه عمل قبيح خود را نسبت بآنها انجام دهند ظاهرا چنانچه از آيه برميآيد لوط مضطرب گشت و بآن جماعت گفت اينها ميهمانان منند مرا نزد مهمانان خود مفتضح نگردانيد و اين در وقتى بوده كه هنوز ندانسته بود ملائكه ميباشند وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ، قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ (تُخْزُونِ) يا مشتق از خزى است بمعنى خوارى يا از خزانت بمعنى حياء لوط در مقام اندرز بجماعت مفسدين گفت اى قوم از خدا بترسيد و مرا نزد مهمانان خوار نكنيد قوم در پاسخ قوم لوط گفتند آيا ما تو را نهى نكرديم و تهديد ننموديم از عالمين يعنى از مردمان و غربائى كه داخل شهر ميشوند كه از عمل قبيحمان نسبت بآنها نهى ننمائى.

قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ لوط بجماعت گفت اينها دختران من ميباشند اگر شما خواسته باشيد عملى انجام دهيد.

شايد مقصود حضرت لوط دختران و زنان امّت خود بوده زيرا كه پيمبران بمنزله پدرانند براى امّت چنانچه گفته‏اند در حديثى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده (من و على دو پدر ميباشيم براى امّت).

و شايد مقصود لوط (ع) دختران خودش بوده و براى اينكه جماعت متعرض مهمانان او نشوند و عمل لواط را انجام ندهند حاضر شده كه دختران خود را بنكاح بعضى از آنها درآورد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 144

 لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ عمر مدت عمارت بدن انسان است بحيات، خداى متعال نظر بعظمت مطلب قسم ياد ميكند بمدّت حيات و عمر رسولش كه از بالاترين قسمها بشمار ميرود كه اين جماعت اهل سدوم چنان مست شهوات گرديده بودند كه متردد در كار و متحير و سرگردان بودند.

از ابن عباس چنين نقل شده كه گفته خداوند هيچ كسى را گرامى‏تر از حضرت پيغمبر ما صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيافريد اين بود كه بحيات احدى سوگند ياد ننمود مگر بحيات او.

و بقولى خطاب (لَعَمْرُكَ) بلوط است يعنى ملائكه بلوط اين طور گفتند يعنى قسم بعمر تو كه قوم تو در سرگردانى و گمراهى متحيرند چگونه نصيحت تو را بشنوند. (منهج) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ پس از آنكه لوط با اهل خود از سدوم بيرون رفتند چنانچه از آيه استفاده ميشود عذاب استيصالى بر آنان وارد گرديد، و از آيه چنين برميآيد كه عذاب آنها در موقع طلوع آفتاب بوده كه صوت هالك مهلك آنان را فرا گرفت و بروايتى نقل شده كه جبرئيل بال خود را زير شهر آنها كرد و آنرا بلند كرد و سرنگون نمود فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ از آيه چنين استفاده ميشود كه عذاب آنها دو قسم بوده يكى زير و رو شدن شهرستان و ديگر باريدن حجارة يعنى سنگ ريزه اين است كه بعضى گفته‏اند زير و رو شدن شهر عذاب آنهائى بوده كه در شهر بودند و سنگ ريزه از گل عذاب آنهائيكه خارج از شهر بودند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (توسم) بمعنى فراست است يعنى در اينها نشانه‏هائى است براى اهل فراست يعنى آنهائيكه در مسافرت و گذرگاهشان بشهرستان مؤتفكه كه قوم لوط منزل                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 145

 داشتند ميرسند و از آن عبرت ميگيرند، و در حديث است‏

 (اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور اللّه)

اين است كه در آيه بعد ميفرمايد:

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ در اين عذاب استيصالى آية دلالتى است براى كسانى كه ايمان آورده‏اند در تفسير جواهر طنطاوى راجع بمتوسّمين بيانى دارد كه براى توضيح مختصرى از آنرا ترجمه مينمايم:

چنين گفته (المتوسّمون هم المتفرّسون) و فراست بكسر فاء اسم است از قول تو كه گوئى (تفرّست من فلان الخير) و فراست آنچيزى است كه خدا در قلب بعضى از اولياء خود واقع ميگرداند و بآن از حالات مردم مطّلع ميگردند و براى آنان حدس و نظر و تثبّت پديد ميگردد و يا اينكه از روى تجربه و خلق و معاشرت حاصل ميگردد و حالات مردم را ميشناسند.

و متوّسم كسى است كه نظر ميكند در علامت اشياء و صفات و علامات آنها را مينگرد خداى تعالى در حكايت قوم لوط آنهائيكه زنها را واگذاشتند و تابع فاحشه شدند نسبت برجال فرموده آنها را صيحه گرفت و بالاى قريه گرديد سافل آن و آن آيتى است براى اهل فراست.

و در اينجا مسلمانها بايستى نظر كنند و فكر نمايند كه آيا قرآن براى همين قصّه تنها نازل شده و آيا متفرس در اسلام غير از اينها نيست وقتى مسلمانى آيه را قرائت ميكند از احوال امم محيطه بما و از حالات ما چشم ميپوشد و ميگويد قوم لوط بعمل فاحشه (لواط) هلاك گرديدند.

اما مسلمان متوسم بفراست عقل مشرق نورانى ميگويد كه آيا خداوند براى چه قوم لوط را هلاك گردانيد و خودش بخود جواب ميدهد كه آنها براى اخلال نمودن بنظام امّت هلاك شدند زيرا كه وقتى زنان را واگذارند و اكتفاء بمردها نمايند نسل بشر كم ميگردد و همين است هلاكت كه امم ضايع ميگردد، و نيز شخص متوسم فكر ميكند در قوم هود كه آنها هلاك شدند از جهت معاصى مثل‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 146
قطع طريق و اتيان مسكرات و قوم شعيب هلاك شدند بسبب نقص كيل و ميزان و نتيجه اينها خرابى مدن آنها است و شخص متوسم از تمام اينها يك نتيجه ميگيرد و آن اين است كه هلاكت مدن و ضايع شدن آن برميگردد بيك چيز كه آن اخلال بنظام عالم است و تحت اين چيزهاى غير محصور است و معلوم است كه عذاب آخرت بعد از عذاب دنيا است.

 (پايان)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 147

 [سوره الحجر (15): آيات 78 تا 99]

وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ (78) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ (79) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ (80) وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (81) وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ (82)

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ (83) فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (84) وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (85) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (86) وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (87)

لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (88) وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (89) كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ (90) الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ (91) فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (92)

عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (94) إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ (95) الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (96) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ (97)

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (98) وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (99)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 148

 [ترجمه‏]

همانا اهل (ايكه) ستمكار بودند (78)

و بكيفر عملشان از آنها انتقام كشيديم و (ويرانى) اين دو شهر در طريق روشنى است كه همه مى‏بينند براى تنبّه ستمكاران (79)

و حقيقة اهل (حجر) هم رسولان را تكذيب نمودند (80)

و آيات خود را بآنها عطاء نموديم و آنها از آن اعراض كنندگان بودند (81)

و از كوهها (سنگ) مى‏تراشيدند و خانه‏ها بنا ميكردند و از خرابى آن ايمن بودند (82)

پس از آن در طرف صبح عذاب آسمانى آنان را فرا گرفت (83)

و آنها را از عذابى كه كسب كرده بودند اموال و خانه‏هاى تراشيده از كوهها بى‏نياز نگردانيد (84)

و ما آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است نيافريديم مگر بحق و همانا قيامت محققا آينده است (اى رسول) تو از اين منكرين بنيكوئى در گذر (85)

بحقيقت پروردگار تو بسيار خلق كننده و دانا است (86)

و همانا اى رسول ما هفت آيه از (مثانى يعنى سوره حمد) و نيز (قرآن عظيم) بتو عطاء نموديم (87)

چشم از اين متاع (ناقابل دنيا) كه بكافرين داديم بپوشان و بر آنها محزون مباش و براى مؤمنين تواضع و فروتنى كن (88)

و بآنها بگو من پيمبر بيم دهنده‏ئى از عذاب خدا ميباشم كه با دليل روشن بسوى شما آمده‏ام‏

مثل آن عذابى كه بر كسانى كه آيات خدا را قسمت كردند نازل گردانيدم (90)

آنانكه قرآن را جزء جزء و پاره كردند (91)

قسم بپروردگار تو كه البته از آنها و جميعشان سؤال ميكنيم (92)

از آنچه بودند كه عمل ميكردند (93)

اى رسول تو آشكارا و بصداى بلند آنچه را مأمورى بخلق برسان و از مشركين اعراض نما (94)

بحقيقت ما شرّ استهزاء كنندگان را (95)

آنهائيكه با خدا خداى ديگرى قرار ميدهند (رفع ميكنيم) و بزودى خواهند دانست (96)

و بدرستى ميدانيم كه از گفتار آنها سينه تو تنگ ميشود (97)

و تو بحمد پروردگار خودت تسبيح كن و بوده باش از سجده كننده‏گان (98)

و پروردگار خودت را پرستش نما تا وقتى كه مرگ تو بيايد (99)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 149

 (توضيح آيات)

وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ (ايكه) درختان بسيار در هم رفته را گويند و قوم شعيب عليه السلام را اصحاب (ايكه) نامند باعتبار اينكه در ميان بيشه‏ها و مرغزارها بودند و شعيب عليه السّلام بر اهل (مدين) و اهل (ايكة) مبعوث برسالت گرديده بود و چون اهل مدين او را تكذيب نمودند و ستمكار بودند بصيحه آسمانى هلاك گرديدند و در سوره هود بيان آن شده.

فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ چون اهل (ايكة) ستمكار بودند ما از آنها انتقام كشيديم و بيان چگونگى عذاب آنها را در سوره شعراء فرموده كه آنها را عذاب نموديم بعذاب (يَوْمِ الظُّلَّةِ) كه شرحش در سوره شعراء گذشت، و مرجع ضمير (إِنَّهُما) چنانچه گفته‏اند يا شهر (سدوم) و (ايكه) است يا (مدين) و (ايكه) و (امام) اسم راه است و آن دو راه روشن هويدائى بود كه مردم از آن گذر مينمودند.

طبرسى گفته و اصحاب (ايكه) سوختند بآتشى كه از ابرى بر آنها ريخته شد. (قتاده و جماعتى از مفسرين) و معنى آيه اين است كه چون اصحاب (ايكه) برسولان ستم كردند و صاحبان درختان بودند بعذاب گرفتار شدند و خدا آنها را عقاب نمود بگرما در هفت روز و خداى تعالى ابرى را ايجاد كرد و آنان از شدّت گرما رفتند زير سايه ابر وقتى جمع شدند از آن ابر صاعقه‏ئى پديد گرديد و همه آنها را سوزانيد اين است كه از آن عذاب بعذاب (يَوْمِ الظُّلَّةِ) در آيات نام برده شده.

 (مجمع البيان) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ حجر وادى است ميان مدينه و شام كه اهل آن ثموديان بودند و فرستادگان يعنى انبياء را تكذيب نمودند و آنها قوم صالح نبى (ع) بودند و اينكه (مرسلين)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 150

 فرموده شايد باعتبار اين باشد كه تكذيب يك پيمبر بمنزله تكذيب همه پيمبران است زيرا كه همه آنها از جانب يكى (خداى تعالى) فرستاده شده‏اند و كلام و سخن همگى آنها نيز يكى بوده هيچ اختلافى در فرمايشاتشان نبوده.

وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ و برسولان آيات و معجزه‏ها عطا نموديم و قوم آنها از آن آيات اعراض مينمودند چون ظاهرا مقصود از اهل حجر قوم صالح پيمبر است و معلوم نيست كه براى صالح كتابى ارسال شده باشد اين است كه اكثر مفسرين آيات را حمل بر معجزه نموده‏اند چون معجزه صالح آن ناقه‏ئى بود كه بدعاء حضرتش از كوه بيرون آمد و همان ناقه مشتمل بر چندين معجزه بود يكى خلقت و بزرگى جثّه‏اش غريب مينمود ديگر زائيدن آن موقعيكه از كوه بيرون آمد ديگر زيادتى شير كه در يك روز گويند اهل شهر را بجاى آب شير ميداد و تمام آبى كه مصرف اهل شهر بود ميخورد اين است كه آيه خبر ميدهد كه با اين امر غريب عجيب كه شترى از كوه بيرون آيد با اين همه مزايا و خصوصيات ثموديان از صالح و معجزه او اعراض نمودند يعنى ايمان نياوردند.

وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ شايد اشاره بقوّت و نيروى آنها دارد كه آنان از بس قوىّ و بزرگ جثّه بودند از كوه خانه مى‏تراشيدند كه در آن از خرابى و آفات ديگر در امان باشند ولى ندانستند كه استحكام آن مانع از عذاب الهى نخواهد بود.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ صيحه آسمانى در طرف صبحى آنان را فرا گرفت پس دفع ننمود از آنها عذاب را آنچه كسب نمودند يعنى خانه‏هاى محكم آنها در اثر يك صيحه كه بامر الهى براى هلاكت آنها كشيده شد ويران گرديد و ديگر نه قوّت و نه قدرت و نه عظمت جثّه‏اشان آنها را از عذاب نگاه داشت و نه استحكام منزلشان آنها را حفظ نمود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 151
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ پس از حكايت قوم عاد و ثمود و ابتلاء آنها بعذاب در مقام بيان حكمت خلقت آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است بر آمده كه آنها را بحق يعنى از روى حكمت و حقيقت آفريديم آفرينش آنها جزافى نبوده از روى عدل و درستكارى انجام گرفته نه بطور لهو و لعب و بيهوده‏كارى.

وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ، إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ شايد آيه اشاره باين باشد كه آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است براى امر ثابت پاينده يعنى ساعت قيامت آفريديم كه هر عمل كننده‏ئى بپاداش اعمال خود برسد و نظر به اين كه كفار و مشركين در قيامت بكيفر اذيّتهائيكه بتو نموده‏اند خواهند رسيد خدا از دشمنان تو انتقام خواهد كشيد تو از آنها اعراض كن و در گذر درگذشتن نيكو و در مقام انتقام بر نيا و همانا پروردگار تو بسيار آفريننده و دانا است بمصالح امور.

 (وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ) (سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي) تفسير بسوره حمد شده زيرا كه مثانى تثنيه است و در اينجا بمعنى تكرار است و سوره حمد در شبانه روز در نمازها بسيار تكرار ميشود و بعضى از مفسرين را رأى بر اين است كه مقصود هفت سوره از اول قرآن است كه آنرا (سبع طوال) گويند، سوره هفتم سوره انفال و توبه است كه اين دو سوره در حكم يك سوره است اين است كه بين آن دو سوره (بِسْمِ اللَّهِ) فاصله نشده است و راجع (بسبع مثانى) توجيهات ديگرى نيز شده لكن مشهور و معروف بين مفسرين همان معنى اول است يعنى فاتحة الكتاب زيرا كه در نماز مكرر ميشود و مشتمل بر فصاحت و بلاغت و اعجاز و صفات عظمى و اسماء حسنى الهى است و بنا بر اين (مِنَ) در المثانى من بيانيه است نه من تبعيضيه كه بعضى از كلّ مراد باشد (وَ الْقُرْآنَ) عطف به (آتَيْناكَ) است.
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 152

 لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ گويا فرموده چون ما بتو مثانى و قرآن عظيم عطاء نموديم كه تو را از متاع فانى دنيا بى‏نياز گردانيد باز دار خودت را از اينكه مايل كردى بلذّات دنياى دنىّ و نيز بر كافرين محزون مباش كه خود را از فضيلت ايمان و يكتاپرستى محروم گردانيده‏اند، و بعضى گفته‏اند كه مرجع ضمير (عَلَيْهِمْ) امّتند يعنى بر فقر و تنگدستى امّت خود محزون مباش.

وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ خفض جناح كنايه از خوش خوئى و تواضع نسبت بمؤمنين است چون كبوتر وقتى ميخواهد جوجه‏هاى خود را جمع كند بالهاى خود را پهن ميكند و آنها را زير بال خودش جمع ميكند اى رسول تو نيز مؤمنين را زير بال رحمت خود حفظ گردان و مؤيّد اين معنى آيات ديگرى است مثل قوله تعالى در سوره آل عمران آيه 159 (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ) و قوله تعالى در وصف رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ).

وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ، كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ، الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ براى وضوح آيه مختصرى از بيانات شيخ طنطاوى را ترجمه مينمايم، پس از آيه (وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ) تا آخر آيه چنين گفته قبلا دانستى كه سبع المثانى سوره فاتحه است (وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ) عطف بر آنست عطف كلّ بر بعض.

خلاصه آيات (انا اعطيناك العلم) (يعنى اى رسول ما بتو علم داديم) باز دار خود را از اينكه در لذّات دنيا رغبت كنى يا داخل گردى در اهل دنيا چگونه رغبت ميكنى بدنيا در صورتى كه بتو قرآن عطاء نموديم كه در آن بى‏نيازى است از هر چيزى پس قلب و سرّت را مشغول نكن بالتفات بدنيا و در آن رغبت منما، و روايت شده اينكه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بچيزى از متاع دنيا نظر نمينمود و التفات بآن
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 153

 نداشت و قوله تعالى (وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ) يعنى غم مخور بر آنچه از امور دنيا از تو فوت گردد و نيز محزون مباش بر ايمان نياوردن كفار.

و بروايت مسلم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت‏

 (انظروا الى ما هو اسفل منكم و لا تنظروا الى ما فوقكم)

يعنى نگاه كنيد بآنكه پائين‏تر از شما است و نگاه نكنيد بآنكسى كه بالاتر از شما است.

عوف بن عبد اللّه عتبه گفته من هميشه با اغنياء مصاحبت مينمودم و نبود احدى مگر اينكه ميديدم مركوب او بهتر از من است و لباس او بهتر از لباس من است وقتى اين حديث را شنيدم با فقراء مصاحبت نمودم و راحت گرديدم.

و بدان كه اين آيه موافق با آن آيه‏ئى است كه در اول سوره آمده آنجا كه خدا فرموده (ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) در آنجا لذات و مال را حقير بشمار آورده و در اينجا تصريح مينمايد بغض كه چشم خود را از لذات و اموال بپوشان.

عجائب فلسفه يونانيه و رومانيه و چگونگى آن و خبر دادن قرآن از آنها و اين از عجيب‏ترين معجزات قرآن است.

در اينجا خدا فرموده (لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ الخ) و در اول سوره گفته (ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) و در اول سوره كهف نيز گفته (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا) يعنى اين زينت را بقائى نيست و همانا باقيات صالحات بهتر است و در سوره بقره فرموده (وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ) و در بيشترين سوره‏هاى قرآن اين معنى را تذكر ميدهد.

الان نظر كن بعلوم امتهاى گذشته كه پيش از نبوت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودند مثل يونان و رومان قبل از تاريخ مسيح كه اينها متصف بفلسفه بودند و از بين يونان سقراط و افلاطون و ارسطاطاليس از آنها بشمار ميرفتند پس از آن امّة رومان از بلاد رومان فلسفه آنها را گرفتند و خواندند و بعضى در فلسفه نابغه گرديدند مثل شيتسرون و سينكا و مردى از حكماى رومان مردى بود بنام (ايكتائوس) و آن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 154

 در زمان امپراطور (نيرون) بنده بود وقتى آقاى او ديد او فيلسوف است او را آزاد نمود كه فلسفه و حكمت را قرائت نمايد و او در زمان (رواقيين) و در سنه 94 ميلادى زندگانى مينمود وقتى از امپراطور (قرمطيانوس) امر بخارج گردانيدن فلاسفه از ابطاليه صادر گرديد او بشهر يونان هجرت نمود و در همانجا فوت شد و تاريخ وفاتش معلوم نيست و او از مشهورترين رواقيين است و از قرن ثانى تا حال حكم او و محاوراتش بين مردم متداول است و شاگرد او بنام (اريانوس) بوده و آنچه از محاورات او در عالم موجود است چهار مقاله از هشت مقاله اصليه است و از جمله حكمت او اينست (كه روح انسان براى او نسبتى است بنور اله بلكه شراره‏ئى است از آن نور) و اين تعبير مجازى است يعنى روح انسان فيضى است از آن جوهر و اهمّ آنچه در فلسفه است اينست كه بحث ميكنم از تطهير گردانيدن اخلاق و صفات ما تا اينكه خود را آزاد گردانيم.

و خلاصه مذهب او بدو كلمه برميگردد (الصبر على ما يؤذينا و الصبر على ما فاتنا) يعنى صبر بر آنچه بما اذيت ميكند و صبر بر آنچه از ما فوت گرديده و گفته حريت اين است كه انسان در افكارش آن طورى كه ميخواهد متصرف باشد و عمده اين مطلب اين است كه فرق بگذارد بين چيزيكه بقدرت ما تعلق دارد و چيزيكه متعلق بقدرت ما نيست و چيزيكه متعلق بقدرت ما است آن باطن ما و افكار ما و ارادات ما است لكن باقى نسبت بما غير مقدور است اين است كه ما بايد تحمل كنيم آنچه از اذيتها بر ما وارد ميگردد و صبر كنيم بر آنچه از ما فوت ميشود، خلاصه بيشتر اشيائيكه از ما خارج است بر ما غير مقدور است.

و بر ما واجب است كه باطن خود را تطهير نمائيم و در اين عمل جديت كنيم تا اينكه نور الهى كه از ما محجوب است حس نمائيم پس از آن براى ما است كه برادران خود را از سائر نوع انسانى اعانت و كمك نمائيم زيرا كه خداى تعالى پروردگار كلّ آنها است و تماما تحت كلام او و رحمت اويند و خلاصه مطلب او صبر نمودن بر اذيت و صبر كردن بر آنچه از او فوت شده و دوستى خدا و دوستى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 155

 بشر است و اينها تمام نميگردد مگر بتطهير باطن.

و بعضى از فلسفه آن حكيم را در تفسيرش نقل ميكند كه پاره‏ئى از آنرا در اينجا ترجمه مينمائيم.

 (حكمت اول)

آنچه در طبيعت است يا موقوف بر قدرت ما است يا نيست اما آنچه متعلق بقدرت ما است آن اعتقادات ما و عواطف و آرزوها و مكروهات ما و آنچه از ما صادر ميگردد، و آنچه موقوف بقدرت ما نيست آن بدن و مال و منصب و شهرت و خلاصه آنچه از فعل ما خارج است.

 (حكمت دوم)

آنچه متعلق بفعل ما است عائق و مانعى براى آن نيست و آنچه متعلق بقدرت ما نيست آن ضعيف و مضطرب و از ما اجنبى است.

 (حكمت سوم)

سزاوار است كه بتو تذكر دهم كه وقتى تو تخيل نمودى در چيزيكه بقدرت تو نيست آن بقدرت تو است يعنى براى تو است تو هميشه محزون و شاكى از خدا و مردم ميباشى بخلاف آنچه را كه اعتقاد نمودى كه آن براى تو است يعنى آن در قدرت تو هست همانا آن براى تو است و آنچه را كه اعتقاد نمودى كه آن در قدرت تو نيست بدان كه آن براى غير تو است وقتى چنين دانستى آنوقت براى كارهاى خود مانعى نمى‏يابى و كارى نميكنى كه كاره باشى و براى خود دشمنى نمى‏يابى و نه چيزى كه تو را اذيت كند.

 (حكمت چهارم)

اگر خواستى اين غايت شريفه را ادراك نمائى بر تو است اجتهاد و عدم توانى و زهد و بى‏رغبتى در بعضى از چيزها و امساك از بعضى و مراقبت نفس خودت زيرا كه ممكن نيست براى تو اينكه جمع كنى بين طلب آنچه فى نفسه خير است و طلب مال و منصب و اگر چنين كنى از تو فوت ميگردد هر دو طرف آنچه را كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 156

 قصد كرده‏ئى، اما اگر مال و منصب قصد كرده‏ئى تو خير حقيقى را طلب ننموده‏ئى زيرا كه تو منافع ديگرى طلب نموده‏ئى (آنوقت نه خير حقيقى را يافته‏ئى و نه منافع ديگر را) تا آنجا كه گفته:

 (حكمت نهم)

اغلب از چيزهائى كه افكار انسان را مضطرب ميگرداند آن تخيلاتى است كه از حوادث دارد نه خود حادثه مثل موت اگر موت شرّ بود سقراط حكيم آنرا از اقسام شر بشمار ميآورد و سبب ترس ما از موت نيست مگر تخيّل ما به اين كه شرّ است نه خود موت، و همچنين اگر ما از نفسمان احساس حزن و قلق نموديم ملامت مكن مگر نفس خودت را يعنى گمانهاى فاسد و كسيكه بر آنچه بر او وارد ميشود غير را ملامت كند آن جاهل و نادانست و كسيكه نفس خود را ملامت كند حكيم است لكن حكيم حقيقى نه خود را ملامت ميكند و نه غير را.

 (حكمت دهم)

اگر بزرگ بشمارى چيزى را كه از تو اجنبى است مثلا اسب اگر خودش بجمالش عجب آورد جمال از او است اما اگر تو بجمال اسب خود تعجب نمائى و افتخار كنى افتخار كرده‏ئى بچيزى كه خارج از تو است و در اين موقع حظى براى تو نيست مگر وهم و گمان آرى اگر قدرت دارى كه افكار خودت را بر وفق طبيعت گردانى سزاوار است كه بخود ببالى و تعجب كنى از آن زيرا كه آن از تو و براى تو است.

حكيم طنطاوى در اينجا بيست و شش حكمت از استاده سنتلانه طاليائى نقل نموده و ما براى اختصار از بيان تمامش خوددارى نموديم.

پس از آن گفته آنچه از اين حكمتهائى كه گفتيم بمناسبت قوله تعالى است (وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ الخ) «1» و همچنين آيات ديگر

__________________________________________________

 (1) آيه خطاب برسول است كه دو چشم خود را نينداز بآنچه ما متمتع گردانيديم (كفار را) بزوجهائى از آنها.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 157

 (أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ) «1» و نيز قوله تعالى (فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) «2» تا آخر بيان او كه مفصل است.

وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ الخ اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بگو همانا من بيم دهنده ظاهرى ميباشم كه شما را ميترسانم و تهديد ميكنم از مثل آن عذابى كه بر قسمت كننده‏گان قرآن فرستادم.

و شايد مقصود از (مقتسمين) كه قرآن را پاره پاره نمودند كفارى باشند كه قرآن را بچندين وصف نسبت دادند و آنان صناديد مكه بودند كه نسبت سحر و شعبده و كهانت و افتراء و اساطير اولين را بقرآن نسبت دادند و آنها در جنگ بدر كشته شدند.

از (عين المعانى) نقل شده كه بعضى از كفار از روى استهزاء و سخريه ميگفتند سوره بقره از من و باقى براى شما ديگرى ميگفت (نمل) را بمن دهيد و باقى را نگاه داريد و بعضى ديگر (عنكبوت) را بخود نسبت ميدادند.

و گويند مقتسمان دوازده نفر بودند كه وليد بن مغيره آنها را در موسم حج بعقبات مكه فرستاد تا با هر قافله از حاج كه ملاقات كنند آنها را از صحبت با حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منع نمايند و توصيف كنند كه او ساحر و شاعر و كاهن است و قرآن را اين طور وصف نمايند.

و از ابن عباس نقل شده كه مقصود از (مقتسمين) يهوديان و نصرانيانند كه‏

__________________________________________________

 (1) آيا (كفار) گمان ميكنند اينكه ما مال و اولاد آنها را زياد كرده‏ايم براى اين است كه در خوبيهاى آنان بيفزائيم اين چنين نيست بلكه اينها نمى‏فهمند.

 (2) خطاب برسولست كه مال و اولاد آنها تو را بعجب نياورد خدا اراده نموده كه آنها را در همين دنيا عذاب كند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 158

آنچه از قرآن موافق دين آنها بوده قبول ميكردند و آنچه نبوده رد مينمودند.

 (منهج الصادقين) فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ خداى جليل بذات مقدّس خود قسم ياد فرموده و بنون ثقيله و لام تأكيد قسم را مؤكّد گردانيده و بضمير (هم) و كلمه (اجمعين) كه شمول و استيعاب را ميرساند تمام افراد بشر را تحت سؤال قرار ميدهد كه از همه افراد سؤال ميشود و كسى باقى نميماند كه از تحت حكم سؤال خارج باشد و (بما) موصوله (عَمَّا) كه شمول و اطلاق دارد و دلالت ميكند كه تمام اعمال تحت سؤال واقع ميگردد يعنى كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه از آن پرسش ميشود.

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ يعنى (فاجهر) امر برسول است كه ظاهر گردان آنچه را كه بآن مأمور گرديده‏ئى يقال (صدع بالحجة اذ تكلّم به جهارا) من الصديع و هو الصيح و الاصل بما تؤمر به من الشرايع، و حرف جار و مجرور حذف گرديده و ضمير مفعول (به) نيز حذف گرديده و جايز است كه ما مصدريه باشد. (طبرسى) خلاصه ظاهرا پس از تهديد مشركين و كافرين و امر بحضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه چشم از متاع ناقابل دنيا كه بكافرين داده شد بپوشان و مؤمنين را زير بال خود بگير يعنى نسبت بآنها رءوف و مهربان باش و بر كفار نيز محزون مباش در اين آيه رسول را مأمور گردانيده كه جدّا و جهارا در مقام تبليغ بر بيا و بآنچه مأمور گرديده‏ئى از بيان احكام و شرايع بآنان برسانى برسان و وظيفه تو همين است ديگر گوش بگفتار ركيك آنها نده و از آنها پس از تبليغ اعراض بنما.

إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ گفته‏اند مستهزئين پنج نفر بودند: 1- وليد بن مغيره 2- عاص بن وائل 3- اسود بن عبد يغوث 4- اسود بن عبد المطلب بن عبد مناف 5- حرث بن قيس و گويند تمام اينها پيش از جنگ بدر مردند بعذابيكه بر هر يك نازل شد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 159

 الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ برسولش امر فرموده كه از مشركين اعراض نما و ما خود كافى ميباشيم كه استهزاء كنندگان را بپاداش اعمال ركيكشان برسانيم، و مستهزئين آنهائى ميباشند كه با خدا خداى ديگرى قرار داده‏اند و بزودى ميدانند كه مرتكب چه اعمال زشتى گرديده‏اند، و شايد مقصود از (فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) چنين باشد كه در همين دنيا يا در آخر عمر يا طور ديگر قبح اعمالشان را خواهند فهميد.

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ از اين آيه و امثال آن معلوم ميشود كه خداى رءوف چه اندازه نظر لطف و مرحمت نسبت بپيمبر اكرمش داشته و او را مينوازد و بوى نويد ميدهد و باو از روى شفقت خبر ميدهد كه ما ميدانيم كه چه قدر سينه تو از گفتار ركيك آنها تنگ ميشود تو اعتناء بآنها نكن و رو از آنان بگردان و توجّه بحق تعالى نما و خداى بزرگ خود را تسبيح نما كه سينه تو باز گردد.

وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ شايد مقصود اين باشد كه عبادت و پرستش نما پروردگار خودت را تا وقتى كه مرگ تو برسد يعنى تا وقتى كه پرده از روى كارها برداشته شود و آنهائيكه با خدا خداى ديگرى قرار داده‏اند براى آنها حقيقت ظاهر گردد و بكيفر اعمالشان برسند و چنانچه گفته‏اند مقصود از يقين شايد مردن باشد يا عالم قيامت.