کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
إسراء: آيات 49 تا 111 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

 [سوره الإسراء (17): آيات 49 تا 58]
وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (49) قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً (50) أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هُوَ قُلْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَرِيباً (51) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً (52) وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً (53)

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (54) وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (55) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً (56) أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً (57) وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (58)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 319

 [ترجمه‏]

كافرين گفتند آيا وقتى كه ما مرديم و استخوان پوسيده گرديديم دو مرتبه زنده ميشويم و برانگيخته ميگرديم و خلقت جديدى پيدا مينمائيم (49)

 (اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بگو هر گاه بوده باشيد سنگ يا آهن (50)

يا مخلوقى سخت‏تر از آنچه بتوانيد در قلب خود تصوّر نمائيد زنده ميگرديد (اگر گويند چه كسى ما را زنده ميكند) بگو آنكسيكه در اول شما را آفريده (وقتى بآنها چنين گوئى) بزودى سرهاى خود را بسوى تو حركت ميدهند و گويند چه زمانى چنين خواهد شد بگو شايد اين واقعه بزودى انجام گيرد (51)

و آن روزى خواهد بود كه شما را ميخوانند و شما امر پروردگارتان را اجابت مينمائيد و گمان ميكنيد كه در دنيا مكث ننموده‏ايد مگر اندكى (52)

 (اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ببندگان من بگو سخنى گوئيد كه آن نيكوتر باشد همانا شيطان (بين شما) دشمنى و نزاع بر ميانگيزاند زيرا كه شيطان هميشه براى انسان دشمنى است آشكارا (53)

و پروردگار شما عالم‏تر است بشما از خود شما اگر بخواهد شما را رحم ميكند و اگر بخواهد شما را عذاب مينمايد و ما تو را بر آنها نفرستاديم نگهبان (54)

و پروردگار تو عالم‏تر است بكسيكه در آسمانها و زمين است و حقيقة ما بعضى از پيمبران را بر بعضى ديگر فضيلت و برترى داديم و بداود كتاب زبور را عطاء نموديم (55)

بكافرين بگو بغير خدا كسانى را بخوانيد كه گمان ميكنيد كارى از دستشان برميآيد در صورتى كه آنها قدرت ندارند كه سختى را از شما دفع نمايند و نه تغيير حالى بشما بدهند (56)

آنهائى را كه مشركين ميخوانند خودشان بسوى پروردگارشان دست آويزى مى‏طلبند يعنى تقرب ميجويند بخدا بفرمان بردارى او هر كدام كه تقربشان بخدا زيادتر است و اميدوارند برحمت خدا و از او ميترسند همانا عذاب پروردگار ترسيده شده است كه بايستى از آن حذر نمود (57)

و هيچ شهرى و دهى نيست مگر اينكه پيش از روز قيامت هلاك كننده آنيم يا عذاب كننده اهل آنيم و اين حكم در لوح محفوظ نوشته شده (58)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 320

 (توضيح آيات)

وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً عمده ايراد كفار بپيمبران دو چيز بود يكى ميگفتند شماها هم مثل ماها بشريد، غذا ميخوريد، ميخوابيد، ازدواج ميكنيد، در تمام امور طبيعى مثل باقى افراد بشر ميباشيد چطور شد كه شما رسول پروردگار شديد و ميخواهيد بر ما حكومت كنيد و ما را ببندگى بگيريد لكن آن بى‏خردان ندانستند كه برترى انبياء بآن روح قدسى و روان پاك بى‏آلايش آنها بوده كه لايق مقام بلند رسالت گرديده‏اند.

و ديگر آنكه چون انسان را فقط همين جسم دو پا ميديدند و از آن روح مجرد انسانى غافل بودند و ميديدند بمردن جسم مندك و پراكنده ميگردد و خاك گشته و خاك آن جزء اشياء ديگرى ميگردد اين بود كه از مقاله پيمبران كه ميگفتند شما پس از مردن در سراى ديگرى زنده ميگرديد و بپاداش اعمال دنيوى خودتان خواهيد رسيد تعجب و استبعاد ميكردند كه چگونه چنين خواهد بود و عقل ناقص آنها كه مشوب بوهمشان گرديده بآنان اجازه قبول نميداد لكن اگر آن بى‏خردان قدرى بخود ميآمدند و فكر خود را بكار مى‏انداختند و در خود فرو مى‏رفتند آنوقت بوجدان در خود قوّه و حقيقتى غير از جهات مادى طبيعى مى‏يافتند كه از سنخ اين عالم طبيعى نيست و آن قوّه و حقيقتى است در كمون بشرى كه طالب كمال است و على الدوام وى را رو بكمال سوق ميدهد اين است كه مى‏بينيم فردى پيدا نميشود كه با سلامتى قوى و مشاعر طالب كمال نباشد و رو بكمال نرود، اگر چه اكثر مردم در اينكه كمال حقيقى چيست و از چه راهى بايد بوى پيوست در اشتباهند چنانچه مى‏بينيم بعضى كمال را در مال يا جاه و بعضى در رياست و فرمان فرمائى و بعضى در اطفاء قواى شهوانى و امثال حظوظات طبيعى مادى مى‏پندارند لكن مقصود اصلى رسيدن بكمالات روحانى است و راه را

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 321
اشتباه كرده‏اند و اينها را كمال وهمى نامند و كمال روحانى را كمال حقيقى گويند آرى آن همان روح جاودانى است كه در بشر بوديعه گذارده شده است و اصل آن از عالم ما فوق الطبيعه فرود آمده اين است كه باقتضاء ذات خود ميكوشد كه باصل خود پيوندند و چون اين روح بشرى از سنخ اين عالم كون و فساد نيست بلكه از عالم روحانيات بروز و ظهور نموده و بحكم اينكه (كلّ شي‏ء يرجع الى اصله) پس از خراب شدن بدن باقى است و باصل خود رجوع مينمايد و فناءپذير نميباشد و در قيامت كه آخرين مرتبه كمال انسانى است بحكم قادر متعال با اجزاء اصليه كه مادّة المواد بدن دنيوى او است و در حال حيات و پس از آن در محل خود محفوظ است يا قوّه اثيريّه يا هر چه باشد مى‏پيوندد و او همان انسان شخصى است كه در دنيا زندگانى مينمود زيرا بمردن از اجزاء اصليه وى چيزى كم نگرديده نفس و روح جاويدانش با صورت مثالى دنيويش موجود است فناءپذير نخواهد بود فقط چيزيكه هست روح بامر حق تعالى در روز موعود بازگشت ببدن ميكند تا كيفر اعمال دنيوى خود را ببيند يا بكمالات روحانيش و نتيجه اعمالش برسد و بايد چنين باشد زيرا بديهى است كه شالوده انسان از روح و بدن تشكيل شده نه بدن تنها بدون روح انسان است و نه روح تنها بدون بدن و در هر نشأه و عالمى كه باشد روح با بدن همراه است منتهى الامر در هر عالمى بدن بمناسبت صفاء و كدورت آن عالم روح ظهور مينمايد اين است كه آيه بعد جواب مثبت بكافرين ميدهد و خطاب برسولش نموده كه در پاسخ آنان بگو:

قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ اگر شما سنگ يا آهن يا خلقتى بالاتر از هر چه بنظر شما بزرگ باشد بوده باشيد مثل آسمانها و زمين و هر چه باشد از آنچه مبعوث گرديدن آنرا سخت‏تر بدانيد البته مبعوث خواهيد گرديد و چيزى از شما نه كوچك و نه بزرگى فوت نخواهد گرديد زيرا كه كوچك و بزرگ نسبت بقدرت كامله الهى يكسانست                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 322

 فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ مقول قول منكرين معاد است كه بزودى در پاسخ رسول گويند كى است كه بتواند و چنين قدرتى داشته باشد كه پس از اضمحلال جسم ما بتواند ما را بحالت اوّلى برگرداند و زنده گرديم، خطاب برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نموده كه بگو همان كسيكه ابتداء شما را آفريده و از نيستى بهستى آورده قدرت دارد شما را برگرداند (وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ) سوره روم آيه 26.

فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هُوَ قُلْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَرِيباً راغب گفته (انغاض، حركت دادن سر است بطرف غير مثل كسيكه از او تعجب نمايد) معلوم ميشود كفار زنده شدن پس از مرگ را عملى غريب ميدانستند و نميخواستند باور نمايند اين بود كه شايد از روى استهزاء ميگفتند چه وقت و در چه زمانى قيامت واقع خواهد گرديد باينها بگو شايد بزودى واقع گردد زيرا بهر نفسى و هر قدمى انسان بقيامت نزديك‏تر ميگردد اين است كه در هر ساعتى ميتوان گفت قيامت نزديك گرديده.

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا وقوع قيامت وقتى است كه خداى تعالى مردم را براى حساب بخواند و در آنوقت تمامى افراد بشر از مؤمن و كافر نداء پروردگار را اجابت نموده و خدا را ستايش مينمايند و چنين گمان ميكنند كه در قبر و عالم برزخ مكث ننموده‏اند مگر مدّت كمى.

و جمله اخيره (وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا) شايد براى بيان وجه نزديك بودن قيامت باشد كه در آيه بالا تذكر داده كه ساعت قيامت نزديك است و امثال اين آيه آيات بسيارى است مثل قوله تعالى در سوره مؤمنون آيه 114 (إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا) و در سوره روم آيه 56 (وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ) و غير ذلك از آيات.

و شايد نظر به اين كه امتداد زمانى مخصوص بهمين عالم طبيعت ميباشد چنانچه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 323

 بعضى چنين گمان كرده‏اند و عالم ما فوق عالم دنيا بنا بگفته بعضى يا اصلا امتداد زمانى ندارد زيرا زمان چنانچه در محل خود مبرهن گرديده يك امر اعتبارى است كه از وقوع متجددات اعتبار ميگردد و چون در عالم برزخ تجدّد و استحاله‏ئى براى انسان نيست آدمى بهمين حاليكه مرده است زنده خواهد گرديد، ديگر امتداد زمانى معنى ندارد و اگر زمانى هم فرض شود مسلّما مثل زمان حيات دنيوى انسان نخواهد بود اين است كه ممكن است آيه اين طور توجيه شود كه وقتى مرده‏ها در صحراى قيامت حاضر ميگردند گمان ميكنند تازه مرده‏اند و مكثشان در قبر اندك بوده.

وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً خداى تعالى بپيمبرش امر فرموده كه ببندگان من بگو و ظاهرا مقصود مؤمنين باشند و اينكه آنها را ببندگان خود ستوده و مفتخر گردانيده نظر بايمان آنها است كه اينها موقعيكه با كفار طرف مصاحبه واقع ميگردند آنطورى كه نيكوتر باشد با آنها صحبت كنند.

بعضى از مفسرين آيه را تخصيص داده‏اند باصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و گفته‏اند در اول اسلام معاندين بمؤمنين اذيت مينمودند و نسبت بمقام رسول (ص) كلمات ناروا ميگفتند و مؤمنين ميخواستند دفاع كنند و از رسول خدا اذن مى‏طلبيدند كه با آنها مجادله كنند و چون هنوز حكم جهاد نيامده بود آيه نازل شد كه بمؤمنين بگو با آنها بهر زبانى كه نيكوتر است صحبت كنيد كه بگفتار ركيك جنگ و نزاع بينشان واقع نگردد و اين عمل شيطان است كه ميخواهد بين شما دشمنى ايجاب نمايد زيرا كه شيطان نسبت بانسان دشمنى است آشكارا.

فرضا اگر شأن نزول آيه هم چنين باشد مورد مخصص نيست و آيه اطلاق دارد و ميتوان گفت كه يك دستور العملى است كه بكليه مؤمنين داده شده كه در مورد امر بمعروف و نهى از منكر وقتى با كسى طرف شدند بطور ملايمت و خوشروئى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 324

 و كلمات جالب آنها را مايل گردانند و نظير اين آيه قوله تعالى در سوره زمر آيه 19 (فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) و نيز در سوره نحل آيه 125 خطاب برسولش نموده (وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ).

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا اول آيه راجع بمؤمنين است و ارشاد به اين كه شما در مقام ارشاد غير موظفيد كه بسخنهاى نيكو با آنها مجادله كنيد حكم گنهكاران با خدا است هر كس را بخواهد رحم ميكند و هر كس را بخواهد عذاب مينمايد و آخر آيه (وَ ما أَرْسَلْناكَ) راجع برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه تو نسبت بمردم وظيفه دارى تبليغ رسالت بنمائى و ما تو را نگهبان بر آنها قرار نداده‏ايم حكم آنها با ما است.

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً آيه مربوط بآيه بالا است و در مقام اينكه خداى تو داناتر است كه از اهل آسمانها و زمين چه كسانى قابل رحمتند و چه كسانى مستحق عذابند زيرا كه موجودات از حيث رتبه و مقام در عرض هم نيستند حتى پيمبران هر يك مقامى و رتبه‏ئى دارند و بعضى را بر بعض ديگر فضيلت داده‏ايم و بمرتبه‏ئى اختصاص گردانيده‏ايم، ابراهيم عليه السّلام بخلّت خليل حق تعالى گرديده، موسى عليه السّلام بمكالمه كليم اللّه اختصاص پيدا نمود، عيسى بن مريم (ع) بروح اللّه ستوده گرديده، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بحبيب اللّه و خاتميت متخصص گرديده و بعضى مثل داود (ع) بخليفة اللّه سر افراز گرديده و بعضى بسلطنت و حشمت و غلبه مظهر و نماينده سلطنت حق تعالى گرديده و نيز بداود (ع) زبور يعنى كتاب آسمانى عطاء گرديد از كتاب انوار نقل شده كه گفته است تخصيص دادن نام زبور را از بين كتابهاى آسمانى براى اين است كه در زبور است كه محمد (ص) خاتم انبياء است و امّت او بهترين امم ميباشند و صلحاء آنها بر تمام اطراف زمين مسلّط ميگردند و همه را تحت تصرف خود درميآورند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 325

 قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلًا خطاب برسولش نموده كه بگو باين مشركين كه گمان ميكنند كسى يا چيزى غير از خدا از دست او كارى برميآيد و در موقع حاجت رو باو ميآورند كه بدانند اينها مخلوقات ضعيفى ميباشند و خود محتاجند پس چگونه ممكن است آنكه خود محتاج بغير است بتواند ضرر را از كسى رفع كند و تغيير حالى بوى بدهد أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً (أُولئِكَ) مبتداء (الَّذِينَ) صفت اولئك (يَدْعُونَ) صله، و مرجع ضمير يدعون، المشركين (يَبْتَغُونَ) خبر اولئك، و باقى ضمائر جمع با آخر آيه راجع باولئك.

 (و الْوَسِيلَةَ) بمعنى توسل و تقرب تفسير شده و گاهى بمعنى چيزى كه بآن توسل و نزديكى پديد ميگردد استعمال شده، و شايد معنى دوم بسياق آيه نزديك‏تر آيد بقرينه اينكه عقب قوله تعالى (أَيُّهُمْ أَقْرَبُ) واقع گرديده.

 (تفسير الميزان) آنهائى را كه مشركين ميخوانند و معبود خود قرار داده‏اند خود آن معبودان هر كدام نزديك‏ترند بمنزلت نزد پروردگارشان بطاعت و عبادت دست آويزى بسوى او مى‏طلبند و برحمت او اميدوارند و از عذاب او ميترسند زيرا كه عذاب پروردگار تو حذر گرديده شده چگونه اين مشركين كسانى را پرستش ميكنند كه خودشان خدا را عبادت ميكنند و از عذاب او ميترسند.

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً آيه تذكر ميدهد كه در عالم قريه و دهى نيست مگر اينكه اهلش باقى نميمانند و همه هلاك شدنى ميباشند و ما همه را پيش از روز قيامت هلاك ميگردانيم و هلاك شدن آنها يا بمرگ يا بعذاب شديد انجام ميگيرد.

شايد مقصود هنگامى باشد كه اراده حق تعالى بر مندك گرديدن عالم دنيا

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 326

 و خراب شدن آن تعلق گرفته كه البته آن قبل از وقوع قيامت واقع خواهد گرديد و اشاره به اين كه گمان نكنيد كه عالم دنيا باقى و پايدار است بلكه دنيا زير و رو خواهد گرديد.

كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً اين آيه تأييد مينمايد آن توجيهى را كه در آيه بالا شد كه خرابى عالم دنيا در عالم قيامت در كتاب تكوينى كه شايد (لوح محفوظ) يا عالم قضاء الهى يا ام الكتاب و دفتر آفرينش باشد ثبت گرديده.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 327

 [سوره الإسراء (17): آيات 59 تا 67]

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً (59) وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبِيراً (60) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً (61) قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً (62) قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً (63)

وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (64) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ وَكِيلاً (65) رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (66) وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً (67)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 328

 [ترجمه‏]

و چيزى مانع نگرديد ما را از اينكه آياتى بفرستيم مگر اينكه جماعت پيشينيان آنرا تكذيب نمودند و بثمود (قوم صالح) ناقه داديم در حالى كه همه بينا بودند و بآن ناقه ستم نمودند (او را كشتند) و ما آيات (معجزات را) نفرستاديم مگر براى ترسانيدن مردم (59)

و ياد كن وقتى را كه براى تو گفتيم بحقيقت پروردگار تو بمردم احاطه دارد و ما قرار نداديم آن رؤيائى كه بتو نشان داديم مگر آزمايش براى مردم و نگردانيديم درخت لعنت شده در قرآن را مگر براى امتحان و ميترسانيم آنها را و زياد نميكند آنان را مگر طغيان و سركشى بزرگ (60)

و ياد كن وقتى را كه بملائكه گفتيم بآدم سجده كنيد پس سجده كردند مگر ابليس لعين و گفت آيا من سجده كنم بكسى كه او را از گل آفريده‏ئى (61)

شيطان گفت خبر ده مرا كه اين آدم خاكى را چرا بر من فضيلت دادى اگر مرا تا قيامت مهلت دهى تمام ذريه آدم را از جاى ميكنم (و مهار مينمايم) مگر كمى از آنها را (62)

حق تعالى گفت برو (رها شو) و كسيكه از آنها تابع تو گرديد بحقيقت جهنم پاداش تو و تابعين تو خواهد بود جزاى تمام و با دوام (63)

از جاى بكن و بلغزان از آنها هر كسى را كه استيلاء بر آن دارى و برانگيزان بر آنها سواران و پيادگان خودت را و مشاركت نما با آنها در مالهايشان و اولادانشان و بآنان وعده بده و شيطان وعده نميدهد مگر بفريب (64)

حقيقة تو بر بندگان من سلطنت و تسلّطى ندارى و پروردگار تو كافى است كه نگهبان بندگان خود باشد (65)

پروردگار شما آنكسى است كه براى شما كشتى را در دريا ميراند تا اينكه از فضل او بجوئيد زيرا كه او بشما مهربان است (66)

و وقتى در دريا بشما سختى برسد فراموش ميكنيد آنچه را كه شما ميخوانيد مگر (خدا را) و وقتى شما را نجات داديم و بخشكى رسيديد از حق اعراض ميكنيد و آدمى ناسپاس نعمت خداوند است (67).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 329

 (توضيح آيات)

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً گويا آيه در جواب كسانى است از قريش كه برسول خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايراد ميگرفتند كه چرا تو مثل پيمبران پيش موسى (ع) و عيسى (ع) معجزات آنطورى كه عصا را اژدها ميكردند يا مرده را زنده مينمودند نميآورى تا ما ايمان آوريم حق تعالى براى رفع ايراد آنها فرموده آنچه را كه سبب عدم چنين معجزات گرديده تكذيب پيشينيان است كه معجزاتيكه بدست انبياء جارى ميشد تكذيب ميكردند چنانچه براى قوم ثمود شتر آبستن از كوه بيرون آورديم در صورتى كه بآن بينا بودند كه چنين عملى از عهده بشرى خارج است با اين معجزه ظاهره بناقه ستم نمودند و ناقه را كشتند و ما معجزات را نميفرستيم مگر براى ترسانيدن آنها خلاصه شايد آيه ارشاد بر اين است كه چون پيشينيان از پيمبران خود معجزه طلب مينمودند و ميگفتند اگر چنين معجزه‏ئى آوريد ايمان ميآوريم و پس از اظهار معجزه انكار مينمودند و حمل بر سحر ميكردند اين بود كه در همين عالم مبتلا بعذاب ميگرديدند و چون مشيّت الهى بر اين قرار نگرفته كه اين امّت مرحومه را مبتلا بعذاب استيصال گرداند زيرا كه رسول خود را (برحمة للعالمين) ستوده البته آن اندازه‏ئى كه اثبات نبوت آن بزرگوار منوط بآن بود بقدريكه اتمام حجت شده باشد از افعال و اقوال و حركات آنسرور و قرآن باقيه‏اش و قانون كاملش كه هر يك از اينها در حدّ خود معجزه كاملى بشمار ميرود از او ظاهر و هويدا گرديده لكن معجزه‏ئى كه بخواهش آنها واقع شود و سبب انكار آنها گردد و نزول عذاب را ايجاب نمايد از روى رحمت از آنها منع نموديم و شايد يكى از حكمتهايش چنين بوده كه چون بايد اين دين و ملت تا ظهور قيامت باقى باشد و خداى تعالى ميدانست كه از اصلاب كفار اشخاصى موجود ميشوند كه مؤمن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 330

 و متقى بعمل ميآيند و چنين عذاب عالم سوز كه كافرين را هلاك گرداند منافى با حكمت است اين بود كه مشيتش مقتضى عذاب استيصالى نگرديده زيرا انكار معجزه ظاهره عذاب را ايجاب مينمود.

وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ (سخنان مفسرين در توجيه آيه مأخوذ از تفسير مجمع البيان) 1- اى محمد (ص) يادآور وقتى را كه بتو گفتيم پروردگارت ببشر احاطه دارد يعنى بحالات آنها و بآنچه ميكنند از طاعت و معصيت و آنچه را از ثواب و عقاب مستحق ميگردند و خدا قادر است بر جزاء آنها زيرا كه همه در قبضه اقتدار اويند و نتوانند از مشيت او خارج گردند. (ابن عباس) 2- مقصود اين است كه او بتمام اشياء عالم است و ميداند قصد آنها در طلب معجزه ايذاء تو است وقتى كه آنچه را خواستند از معجزات نياوردى تو را اذيت كنند و آيه براى وادار نمودن رسول است بر تبليغ و وعده است براى پيغمبر كه او را از اذيت قومش حفظ كند. (حسن) 3- خدا باهل مكه احاطه دارد و تو را بر آنها فاتح ميكند. (مقاتل) 4- و بقول فرّاء امر خدا بمردم احاطه دارد و تو را بر آنها فاتح ميگرداند 5- معنى آيه اينكه خداى تعالى قادر است بر آنچه از معجزات از تو طلب مينمايند و عالم است بمصلحت آنها و نميكند مگر آنچه را صلاح بداند و تو عمل نما بر آنچه از تبليغ بتو امر شده اگر خدا آيات مقنحه نازل گرداند لطف و مصلحت در آن چنين بيند و اگر نازل نگرداند باز از روى لطف و مصلحت است (جبائى) وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ‏

 (سخنان مفسرين در توجيه آيه)

1- مقصود از رؤيا ديدن بچشم ميباشد و آن همان است كه در اول سوره راجع بسير رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وقتى كه از مكه بسوى بيت المقدس حركت نمود و چون اين قضيه در شب واقع گرديده بود آنرا رؤيا گفته، و فتنه ناميد نظر

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 331

 به اين كه اصحاب بآن امتحان گرديدند و آنكسى كه تصديق نمود مستحق ثواب جزيل گشته و كسيكه انكار نمود بعذاب اليم گرفتار گردد.

 (ابن عباس و سعيد بن جبير و حسن و قتاده و مجاهد) 2- بروايت ديگر از ابن عباس نقل شده كه مقصود از رؤيا آن خوابى است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مدينه ديد كه بزودى داخل مكه ميشود پس قصد مكه نمود و در حديبيه مشركين مانع گرديدند و از اين قضيه قوم شك كردند و گفتند يا رسول اللّه (ص) مگر بما خبر ندادى كه داخل مسجد الحرام ميگرديم فرمود آيا گفتم همين امسال گفتند نه فرمود انشاء اللّه داخل ميگرديم و حضرت برگشت و اين آيه نازل شد و در سال بعد داخل مسجد الحرام گرديدند (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ) و فتنه و امتحان بودنش براى آنستكه در بالا گفته شد.

3- مقصود از رؤيا اين بود كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خواب ديد كه بوزينه‏هائى از منبر او بالا ميروند و پائين ميآيند و حضرت غمناك گرديد و سهل ابن سعيد از پدرش روايت ميكند كه پس از آن هرگز او را خندان نديدند تا از دنيا رحلت نمود، و سعيد بن يسار نيز چنين روايت كرده، و از ابى جعفر و ابى عبد اللّه عليهما السلام نيز همين طور روايت شده، بنابراين توجيه مقصود از شجره ملعونة بنى اميه ميباشند كه خداوند در خواب بپيمبرش نشان داد كه آنها غالب ميگردند بر مقام رسولش و ذرّيه او را بقتل ميرسانند. (پايان) و آراء ديگرى نيز از مفسرين نقل شده كه براى اختصار از ذكرش خوددارى نموديم.

وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً ذيل آيه راجع بآيه بالا است و اشاره به اين كه معجزات را ما براى ترسانيدن كفار ميفرستاديم لكن چنانچه امم پيشينيان چنين بودند معجزات زياد نميكند كافرين را مگر طغيان بزرگ يعنى معجزات طغيان و سركشى آنها را ايجاب مينمايد مثل اينكه وقتى معجزه‏ئى ديدند حمل بر سحر و كذب ميكنند و ضديت
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 332

 و دشمنيشان نسبت برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زيادتر ميگردد.

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً چون حكايت آدم و مأمور گرديدن ملائكه به اين كه بآدم سجده كنند و سجده كردن ملائكه و اباء كردن ابليس و گفتن او كه من اشرف از آدمم در قرآن مكرر آمده لذا در اينجا از توضيح آن خود دارى مينمائيم.

قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا (احتناك) مأخوذ از حنك است و آن بستن دابه است بريسمان يا دهنه و (لَئِنْ) لام توطئه است و قسم در بر دارد.

خلاصه شيطان قسم بخدا ياد ميكند كه اگر بمن مهلت دهى و مرا تا قيامت باقى گذارى همانا ذريّه آدم را از راه تو ميبندم يعنى ريسمان مكر و حيله را بگردن آنان انداخته و بسوى خود ميكشم و همه را گمراه ميگردانم مگر كمى از آنها را.

قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً از حضرت عزّت بشيطان خطاب ميرسد برو هر كس از ذرّيه آدم كه تابع تو گرديد محققا جهنم پاداش شما است يعنى براى تو و تابعين تو جهنم پاداش تامّ و تمامى است.

وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً (استفزاز) مأخوذ (از عاج و استنهاض) كه بمعنى خفّة ميباشد يعنى از جا كندن و باضطراب در آوردن.

پس از آنكه ابليس لعين مهلت ميگيرد و قسم ياد ميكند كه ذرّيه آدم را گمراه گرداند و مأذون ميشود بر گمراه گردانيدن كسيكه تابع او گردد، بوى امر ميشود امرى كه در معنى تهديد بر تابعين شيطان است كه بر هر كس
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 333

 از ذرّيه آدم كه قدرت دارى بصداى خود آنها را از جاى بلغزان يعنى آنها را بسوى فساد دعوت نما.

از مجاهد نقل شده كه گفته صوت شيطان غناء است، و زاهدى از ابن عباس نقل ميكند هر آوازى كه در غير رضاى خدا از دهن بيرون آيد از شيطان است و هر داعى كه بمعصيت دعوت كند از لشگر ابليس است.

 (وَ أَجْلِبْ) مشتق از جبله و بمعنى صياح است يعنى آنها را بسواران و پيادگان خود بصداى سخت بخوان، يا از (جلب) است كه بمعنى سوق است يعنى بران و برانگيزان بر آنها ديوانى را كه معاون تواند از سواره و پياده كه بر آنها مسلّط گردند و آنان را اغواء و وسوسه كنند، در مجمع گفته هر سواره و پياده از انس و جنّ كه در معصيت خدا سعى نمايد از خيل و رجل شيطان است و خيل بمعنى خياله است يعنى سواران اسبان مثل قول نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم‏

 (يا خيل اللّه اركبى)

 (وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ) يعنى با آنها در مالهايشان شركت نما و آنها را بر اين دار كه از حرام جمع كنند يا برباء بدهند يا در ساير معاصى صرف نمايند (وَ عِدْهُمْ) و آنها را وعده بده بوعده‏هاى باطل مثل طول امل و عمر و شفاعت بتها يا تأخير در توبه يا انكار بعث و حشر و بهشت و دوزخ و همه اينها جزء تهديد است در صورت امر (وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً) و شيطان باينها وعده نميدهد مگر بفريب. (منهج الصادقين) اين آيه و امثال آن از آيات تذكر است كه اولاد آدم بدانند كه شيطان دشمن بزرگ آنها است و شالوده فساد است و بعناوين بسيار بوسوسه و اغواء آنها كوشش ميكند تا مواظب حال خود باشند و فريب آن لعين را نخورند.

إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ وَكِيلًا گويا حق تعالى پس از اذن بشيطان و تهديد انسان كه خود را از شر شيطان حفظ نمايد و بداند كه شيطان بتمام جهات استيلاء بر بشر دارد بوى ياد آورى مينمايد كه سلطنت شيطان بر كسى است كه از بندگى و اطاعت خداى تعالى بيرون                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 334

 رفته باشد نه كسانيكه طوق بندگى بگردن انداخته و خود را در امان او محفوظ گردانيده‏اند.

اين است كه شيطان را از تسلّط پيدا نمودن و اغواء گردانيدن بندگان خود مأيوس ميگرداند كه تو با اين خيل و حشمى كه دارى تسلط و سلطنتى بر بندگان من ندارى، اشاره به اين كه بندگان خدا كه در حفظ حق تعالى از شرّ شيطان محفوظند كسانى ميباشند كه مطيع امر پروردگارند نه مطيع شيطان البته شيطان بر تابعين خود تسلّط دارد نه بر بنده خدا و كافى است پروردگار تو كه بندگان خود را از شرّ تو حفظ نمايد.

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (كم) در (رَبُّكُمُ) شايد متعلق بعبادى باشد و شايد تمام مردم مراد باشند كه گويا از راه لطف و كرم تذكر ميدهد اى بندگان من پروردگار شما براى انتفاع شما كشتى را در دريا ميراند تا بجوئيد از فضل و رحمت او و منافعى بدست آريد و تأمين معاش بنمائيد و سبب آسايش شما باشد، اشاره به اين كه غرض اصلى از اين آيه و امثال آن كه در بيان تفضلاتى است كه ببشر نموده اين است كه انسان را يادآورى گرداند كه دست از انكار و خودسرى بردارد و متذكر نعمتها و رحمت الهى گردد و بشكرانه نعمتهاى بى‏پايان او سر عبوديت و بندگى بزير افكنده و مطيع سفراى الهى گردد.

وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً آيه در مقام بيان ناسپاسى انسان برآمده كه مشركين چنينند وقتى در دريا سختى از طوفانى يا غير آن مشاهده نمودند باعتبار آنفطرت توحيدشان هر چه را كه غير خدا عبادت ميكردند و چشم اميد باو داشتند همه را فراموش ميكنند و در باطن بهمان فطرت توحيدشان رو بحق ميآورند و وقتى ما از غرق آنها را نجات داديم و بخشكى رسيدند از حق تعالى اعراض ميكنند و بحالت اوليه خود برميگردند زيرا كه انسان بسيار كفران نعمت ميكند و ناسپاس است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 335

 [سوره الإسراء (17): آيات 68 تا 77]

أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً (68) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى‏ فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً (69) وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً (70) يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (71) وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (72)

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً (74) إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً (75) وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاَّ قَلِيلاً (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً (77)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 336

 [ترجمه‏]

آيا وقتى از دريا بصحرا آمديد ايمن گرديديد از اينكه زمين شما را فرو ببرد يا اينكه خدا بر شما بفرستد باديكه شما را سنگ ريزان كند و براى خود نگهدارنده‏ئى نيابيد

يا ايمن شديد از اينكه بار ديگر خدا شما را بدريا برگرداند و بسبب ناسپاسى و كفر شما تندبادى بفرستد و شما را غرق گرداند و از پس آن بر خود نيابيد كسى را كه انتقام بكشد از ما (69)

و حقيقة ما بنى آدم را گرامى داشتيم و آنان را در دريا و خشگى حمل نموديم و از اشياء پاكيزه وى را روزى داديم (70)

 (اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ياد كن روزى را كه هر كسى را ميخوانيم بپيشواى او و كسيكه نامه عملش بدست راستش داده شد چنين مردمانى كتاب خود را ميخوانند و بقدر فتيله‏ئى بآنان ستم نميشود (71)

و كسيكه در دنيا كور است چنين كسى در آخرت نيز كور است و در آخرت گمراه‏تر خواهد بود (72)

نزديك بود كافرين آنچه را بتو وحى فرستاديم بگردانند تا اينكه بر ما بربندى غير ما را و آنگاه كه چنين كنى تو را دوست خود گيرند (73)

و اگر نبود اينكه تو را ثابت گردانيديم براستى همانا نزديك بود كه بسوى آرزوى آنها ميل كنى ميل كردنى (74)

آنگاه كه ميل ميكردى بتو دو برابر عذاب در دنيا و دو برابر عذاب در آخرت مى‏چشانيديم و نمى‏يافتى كسى را كه از تو دفع عذاب بكند و ياورى نداشتى (75)

همانا اهل مكه يا اهل مدينه خواستند تو را از زمين مكه يا مدينه بيرون كنند و اگر چنين كنند آنها مكث نكنند مگر اندك زمانى (76)

سنّت و رويه كسانى از پيمبران كه پيش از تو فرستاديم چنين بوده و نبايد تو در سنّت و طريقه ما تغيير و تبديلى نمائى (77).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 337

 (توضيح آيات)

أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا (أَ فَأَمِنْتُمْ) همزه استفهامى براى انكار آمده و فاء عاطفه جمله را عطف ميدهد بجمله محذوف يعنى پس از اينكه شما از غرق نجات يافتيد و بخشكى رسيديد و از خدا اعراض نموديد آيا ديگر پس از نجات مطمئنيد كه آسيبى بشما نميرسد آيا ممكن نيست زمين شما را فرو ببرد يا باد تندى بوزد و بريختن سنگ ريزه بر شما هلاك گرديد و ديگر نيابيد كسى را كه شما را از آفات نگاه دارد و نجات دهد أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى‏ فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً آيه در مقام تهديد است و آفات را مؤكّد ميگرداند و بكافرين باز تذكر ميدهد كه شمائى كه كفران نعمت كرديد و پس از نجات يافتن از غرق از حكم خدا اعراض نموديد آيا مطمئنيد كه دفعه ديگرى كه در كشتى سوار شديد بر شما باد تندى وزيده شود و كشتى شما را در اثر ناسپاسى بشكند و غرق گرديد (بِما كَفَرْتُمْ) ما مصدريه يعنى سبب غرق گرديدن شما كفران شما بود كه پس از نجات اول شكر نعمت بجا نياورديد و اعراض نموديد و چون اين عذاب در اثر ناسپاسى شما دامن گيردان گرديد كسى را نمى‏يابيد كه از ما مطالبه كند كه چرا اينان را از عذاب نجات نداديم.

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ظاهرا اين آيه وقتى با آيات پيش جمع شود دلالت دارد كه در مقام امتنان ببشر برآمده و مشتمل بر نعمتهاى فراوان و مشوب بعتاب و خطاب گردانيده كه ما اولاد آدم را گرامى داشتيم هم بجهات صورى از توازن اعضاء و استحكام قوى و تعادل بين مشاعر و آلات و آنچه لازمه وجود و كمال صورى او بود از حسن صورت                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 338

 و اندام زيبا و قد رعنا و آنچه كمالات معنوى آن منوط بآن بود از عقل و تدبير در امور و تميز بين خوب و بد و ادراك زيبائيها و قدرت بر صنعتگريها و او را بتوسط اسباب مثل كشتى بر درياها و مثل مركوبهاى فراوان بر گردش در اطراف زمين وى را استيلاء داديم و از چيزهاى نيكو و اطعمه‏هاى لذيذ او را روزى گردانيديم وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا و نيز از جمله نعمتهائيكه ببنى آدم كرامت نموده اين است كه باو تذكر ميدهد كه بنى آدم را بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم.

اعتراض- در اول آيه فرمود (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ) يعنى ما اولاد آدم را گرامى داشتيم بآن نعمتهائيكه تذكر داده و در ذيل آيه فرموده (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ) و تكريم و تفضيل يك معنى دارد تكرار براى چه؟

در مجمع البيان در جواب گفته (كَرَّمْنا) خبر دادن از اكرام است نه از تفضيل و برترى و بلفظ تفضيل آورده تا اينكه دلالت بر فضيلت كند، و بقولى تكريم شامل ميگردد نعم دنيا را و تفضيل شامل ميگردد نعم آخرت را، و بقول ديگر تكريم راجع بنعمتى است كه بآن تكليف صحيح ميگردد و تفضيل بآن تكليفى است كه غرض رسيدن بمنازل عاليه ميباشد در آخرت. (پايان) فضيلت و كرامت انسان نسبت بباقى موجودات مورد بحث دانشمندان واقع گرديده. بعضى چنين اظهار مينمايند كه هدف از آفرينش مجموعه جهان هستى انسان كامل است كه انسان كامل از تمام كائنات حتى از ملائكه علويين شريف‏تر است و اصلا مقصود و هدف از آفرينش انسان است.

و بعضى منكر اين ادّعا ميباشند و ميگويند چگونه ميتوان چنين ادّعائى نمود با اين همه عوالمى از روحانيات و جسمانيات كه موجودند بچه دليلى توان اثبات نمود كه انسان از همه آنان برتر و شريف‏تر باشد بلكه بر خلاف آن دليل داريم از جمله آياتيكه صريحا دلالت بر نفى افضليت انسان از ما سوى ميكند قوله تعالى در سوره غافر آيه 57 (لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 339

 وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ).

و در سوره نازعات آيه 27 (أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها) گويند اين دو آيه دلالت صريح دارد كه خلقت آسمانها و زمين از خلقت انسان با عظمت‏تر است و ظاهرا مراد از عظمت كميّت و مقدار آنها نيست و نيز مقصود كيفيت خلقت آنها نيست بلكه مقصود از اكبريّت شدّت عظمت موجوديت آنها است.

و آيه (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ) كه در باره خلقت انسان خود را ستوده و تعريف ببهترين خلق كنندگان معرّفى نموده آن هم هيچ دلالتى بر عظمت و افضليت انسان بر سائر موجودات ندارد همين قدر در مقام بيان شرافت انسان است.

و اين آيه (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ تا آخر) تصريح ميكند كه بنى آدم را گرامى داشتيم و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم و وى را در دريا و بيابانها سير داديم، شايد مقصود از اكثر مخلوقات جمادات و نباتات و حيوانات باشند نه تمام موجودات از ملائكه و غير آن.

 (پاسخ) درست است كه آيات دلالت صريح ندارد كه نوع انسان افضل از تمام موجودات باشد لكن دلالت بر عدم افضليت بطوريكه هيچ فردى از بشر يافت نشود كه برتر و افضل از تمام موجودات باشد چنين دلالتى نيز ندارد زيرا كه آيه اخير (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا) در مقام امتنان بر نوع بشر است كه شامل تمام از مؤمن و كافر و متقى و شقىّ ميگردد اين است كه آن فضيلت و كرامتى كه تمام افراد را شامل ميگردد فضيلت و برترى آنها است بر حيوانات و گياه‏ها نه بر موجودات عالى چنانچه كافرين و مشركين را پست‏تر از چهارپايان (بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا) معرفى نموده.

و آن دو آيه اول نيز چنانچه از آيات جلو و عقب آن برميآيد و در جاى خود بيان شده در مقام اعتراض و توهين بكفار است كه بر خود بلندى ادّعا مينمودند نه نسبت بانسان كامل، آرى اين آيات نسبت بانسان كه بعنوان خليفة اللّه در زمين ستوده شده ساكت است لكن از آيات ديگر مثل مأمور گرديدن تمام ملائكه كه بآدم سجده كنند و سجده كردن تمام ملائكه بآدم قوله تعالى (فَسَجَدَ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 340

 الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ)

 سوره حجر آيه 30 و تعليم گردانيدن حق تعالى اسماء را بآدم در قوله تعالى (فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) و عجز ملائكه از علم باسماء كه گفتند (سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا) و مسجود واقع گرديدن آدم و نيز علم او باسماء دلالت بر افضليت او دارد.

و نيز جامعيت انسان زيرا چنانچه معلوم است از هر عالمى از عوالم نمونه‏ئى در انسان گذارده شده وقتى دو طرف اول و آخر مجموعه عوالم ممكنات را مينگريم مرتبه اول عقل يا روح اعظم كه اوّل ما خلق اللّه بشمار ميرود نمونه‏ئى از آن در انسان مخصوصا انسان كامل موجود است و آخر موجودات يعنى آخر مرتبه از حيث نزول عالم مادّه است كه حكماء آنرا هيولاء ميگويند و بعضى اثير و مادة المواد مينامند از آن نيز نمونه‏ئى در انسان گذارده شده و معلوم است اول و آخر بدون وسط تحقق پذير نميباشد و باين اعتبار انسان نمونه مجموعه هستى است و چنين موجودى را بايستى اشرف موجودات معرفى نمود زيرا موجوداتيكه در وسط عالم وجود قرار گرفته‏اند نميتوان آنها را اشرف و افضل از موجود جامع بحساب آورد لكن اين افضليت در باره فردى صادق آيد كه در مرتبه عقل و دانش كامل گرديده و ميتوان گفت آن انسانى است كه عقل نظرى و عقل عملى را بكمال رسانيده و انسان كامل گرديده نه آن فردى كه مثل چهارپايان (بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا) گرديده و جز خور و خواب و تعيّشات دنيوى چيزى منظور ندارد آنان از حيوانات هم پست‏ترند و راجع بفضيلت انسان بر ملائكه يا ملائكه بر انسان در جاى ديگر از اين تفسير تا اندازه‏ئى بيان شده.

براى توضيح مختصرى از گفتار فخر رازى را در اينجا ترجمه مينمايم پس از آيه بالا (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ الخ) چنين گفته:

بدان كه مقصود از اين آيه بيان نعمت بزرگ ديگرى است نسبت بانسان و آن چيزهائى است كه انسان را بر اشياء فضيلت داده و خداوند در اين آيه چهار نوع از آنرا بيان نموده:

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 341

 نوع اول- بدان كه انسان جوهرى است مركّب از نفس و بدن و نفس انسانى اشرف نفوس است در عالم اسفل و نيز بدن او شريف‏ترين اجسام موجوده در عالم دانى است.

و بيان اين فضيلت در نفس انسانيه اين است كه نفس انسانيه داراى سه قواى اصليه است و آن اغتذاء و نموّ و توليد مثل، و نفس حيوانيه داراى دو قوّه است حسّ و حركت اختيارى و اينها پنج قوّه ميشود و نفس انسانى مخصوص بقوه ديگرى است و آن قوّه عاقله است كه مدرك حقايق اشياء است كما هى هى و آن قوّه‏ئيست كه در آن نور معرفة اللّه تجلّى مينمايد و در آن اشراق ميگردد ضوء كبرياء او و آن قوّه‏ئى است كه بآن اطلاع پيدا ميكند باسرار عالم خلق و عالم امر و احاطه دارد باقسام مخلوقات خدا از ارواح و اجسام كما هى و اين قوّه از تركيب شدن جواهر قدسيه و أرواح مجرده الهيه پديد گرديده و از حيث شرف و فضيلت مناسبتى ندارد بقواى نباتيه و حيوانيه و وقتى اين طور است ظاهر است كه نفس انسانيه شريف‏ترين نفوس موجوده در اين عالم است تا آخر كلامش.

 (پايان) يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا مقصود از (يَوْمَ) روز قيامت است و متعلق بجمله محذوف (اذكر) يعنى ياد كن چنين روزى را و امام يعنى پيشوا شامل ميگردد پيشوايان هدايت را مثل انبياء قوله تعالى (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا) و پيشوايان ضلالت را كه آنها را ائمه كفر ناميده قوله تعالى (فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ).

 (سخنان مفسرين در توجيه آيه و در آن چند قول است)

1- (امامهم) يعنى نبيّهم (مجاهد و قتاده). و بنا بر اين معنى روز قيامت منادى نداء ميكند بياوريد تابعين ابراهيم (ع) را، بياوريد تابعين موسى (ع) را بياوريد تابعين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پس اهل حق و تابعين انبياء قيام مينمايند و نامه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 342

 اعمالشان را بدست راستشان ميگيرند پس از آن نداء ميشود بياوريد تابعين شيطان و تابعين رؤساء ضلال را و همين معنى را سعيد بن جبير از ابن عباس روايت نموده و از على عليه السّلام روايت شده كه مقصود از ائمه ائمّه ضلالند و ائمه هدايت و والبى نيز از او نقل ميكند كه مقصود ائمه در خير و شرّند.

2- (امامهم) يعنى كتابهم آن كتابيكه بر آنها نازل گرديده از اوامر خدا و نواهى او و گفته ميشود يا اهل القرآن يا اهل تورات. (ابن زيد و ضحاك) 3- معنى آيه خطاب ميرسد بچه كس از علماى خود اعتماد مينموديد.

 (جبائى و ابو عبيده) و جامع اين اقوال آن روايتى است كه عامه و خاصه از امام رضا على بن موسى (ع) باسانيد صحيح نقل ميكنند كه آنحضرت از آباء خود از نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل ميكند كه فرموده روز قيامت هر كسى را بامام زمانش و كتاب پروردگارش و سنّت پيمبرش ميخوانند، و نيز از حضرت صادق (ع) چنين روايت شده كه فرموده آيا حمد خدا را نميكنيد وقتى قيامت برپا گردد هر قومى را بولىّ خود ميخوانند ما را بسوى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شما را بسوى ما فزع ميكنيد پس فرمود شما گمان ميكنيد يكجا برويد و سه مرتبه فرمود.

4- خوانده ميشوند بكتاب اعمالشان. از ابن عباس در روايت ديگر و حسن و ابى عاليه. (محمد بن كعب) 5- خوانده ميشويد بامّهاتهم يعنى هر كس بنام مادرش خوانده ميشود.

 (مجمع البيان) وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا در توجيه اين آيه نيز چند قول از مفسرين نقل شده بعضى كورى قيامت را بمعنى كورى چشم سر گرفته‏اند آنهم بدو وجه تصوّر ميتوان نمود يكى آنكه هر كس در دنيا اعمى و مبتلا بكورى چشم دل است كه در راه هدايت قدم ننهاده در قيامت كور و بى‏چشم است، ديگر كسيكه در دنيا چشم باطن ندارد كه آيات                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 343

 تكوينى و تشريعى را بنگرد در قيامت بكورى چشم سر مبتلا ميگردد اين معنى دوم نزديك‏تر بواقع مينمايد.

و ممكن است گفته شود مقصود از كورى قيامت نه كورى چشم سر است بلكه كورى دل است كه هر كس در دنيا چشم دلش كور گرديد و در آيات الهى تدبر ننمود در قيامت نيز با اينكه قيامت عالم حيات و ظهور است و هر چيزى بحقيقت خود آشكارا ميگردد چنين كسى در آنجا نيز قدرت ندارد كه دستگاه عظمت و مقاماتيكه براى مردمان بصير و بينا آماده شده بنگرد و از مشاهده آن لذت ببرد، و اين رأى را تأييد مينمايد قوله تعالى (فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ) سوره حج آيه 45 (وَ أَضَلُّ سَبِيلًا) نيز مؤيد همين معنى است همين طورى كه كور در دنيا راه را گم ميكند كوران قيامت گمراه‏ترند زيرا كه در دنيا باز اميدى هست كه شايد كوران دل وقتى بخود آيند و راه حقيقت را بيابند لكن در آنجا ديگر اميدى نيست.

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا

 (سخنان مفسرين در شأن نزول آيه)

1- روايت است كه قريش بحضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفتند ما نميگذاريم تو حجر الاسود را مس نمائى مگر وقتى كه دست بر بتهاى ما بمالى اگر چه بسر انگشت باشد آنحضرت از شدت شوقى كه داشت كه طواف كعبه نمايد در خاطرش گذشت كه چه شود اين كار را قبول كنم و خدا ميداند كه من از روى اكراه ميكنم نه بميل آنوقت اين آيه فرود آمد. (ابن جبير) 2- قريش گفتند از دشنام دادن بخدايان ما دست بردار و عقلاى ما را سفيه مگو و اين جماعتيكه دور تو هستند از مردمان رذل و پست آنان را دور گردان تا ما با تو مجالست كنيم و كلام تو را بشنويم حضرت براى طمعى كه در اسلام آنها داشت در صدد برآمد كه چنين كند اين آيه آمد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 344

 عياشى بسند خود نقل كرده كه حضرت رسول تمام بتها را از مسجد الحرام بيرون كرد قريش از او التماس نمودند كه بتيكه در مروه است بگذار تا ما منقاد فرمان تو باشيم و استماع قرآن نمائيم حضرت در صدد شد كه آن بت را بگذارد اين آيه آمد كه اينان ميخواهند تو را بدوستى بگيرند و از وحى ما باز دارند (منهج الصادقين) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا حق تعالى از روى لطف بپيمبرش خبر ميدهد كه اگر نبود فضل ما كه تو را در طريق حق ثابت قدم داريم محققا نزديك بود بسوى آنها كه از روى تزوير و مكر ميخواهند تو را بسوى خود كشانند اندكى ميل بكنى.

إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً در مقام تهديد برسولش فرموده اگر چنين ميكردى مبتلا ميگشتى و بتو ميچشانيديم دو برابر عذاب در دنيا و دو برابر عذاب در آخرت و ديگر ياورى نداشتى كه تو را يارى كند و از عذاب نجات يابى، شايد مقصود اين است دو برابر عذاب ديگران كه رسول نيستند تو را عذاب مينموديم.

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا خداى تعالى برسولش خبر ميدهد كه اهل مكه خواستند تا تو را بلغزانند و از زمين مكه بيرونت كنند وقتى چنين كردند و تو را از مكه بيرون كردند آنان در مكه مكث نخواهند نمود مگر زمان كمى.

و همين طور هم واقع گرديد پس از مهاجرت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مكه بمدينه واقعه جنگ بدر پيش آمد و اكثر آنها كشته شدند.

بقول ديگر از ابن عباس چنين نقل ميكنند كه يهوديها از اقامه داشتن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مدينه حسد بردند و گفتند يا ابا القاسم پيمبران پيش در شام اقامت مينمودند و اگر تو پيغمبرى و ميخواهى تو را تصديق نمائيم آنجا برو                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 345

 حضرت گمان كرد آنها از روى اندرز و نصيحت ميگويند عزم سفر شام نمود و گويند چند منزلى هم بيرون رفت و منتظر بود اصحاب با او جمع گردند آيه آمد كه يهود ميخواهند تو را از زمين يثرب دور كنند و اگر چنين باشد پس از تو چندانى امان نيابند و معذّب گردند، بنا بر معنى اول آيه مكى است و در مكه فرود آمده و بنا بر معنى دوم آيه مدنى است يعنى در مدينه فرود آمده.

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا يعنى اگر كفار تو را از زمينت خارج گردانند پس از رفتن تو آنها را مستأصل ميگردانيم مثل سنّت و روش ما نسبت بپيمبران پيش كه چنين بوده كه پيش از تو نفرستاديم رسولى را كه او را خارج كنند مگر اينكه آنها را هلاك گردانيديم و هرگز تو نمى‏يابى براى طريقه ما گردشى يعنى سنّت ما هميشه يك طور است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 346

 [سوره الإسراء (17): آيات 78 تا 89]

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (80) وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (81) وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً (82)

وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (83) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِيلاً (84) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً (87)

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (89)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 347

 [ترجمه‏]

نماز را از زوال شمس تا تاريكى شب بپاى دار و نيز نماز فجر را بپاى دار همانا نماز فجر مشهود (ملائكه) است (78)

و بعضى از شب را بتهجّد و بنافله‏ايكه براى تو است عمل نما نزديك است كه پروردگار تو برگزيند تو را و مقام محمود بتو عطاء نمايد (79)

و بگو اى پروردگار من مرا داخل گردان در راه صدق و درستى (هر كجا كه بوده باشم) و مرا بيرون آر بيرون آوردن صدق و درستى (يعنى در همه حال مرا از لغزش حفظ گردان) و از جانب خودت قوّت و شوكتى بمن عطاء نما كه ياور من باشد (80)

و بگو حق آمد و ظاهر گرديد و باطل را نابود ساخت زيرا كه باطل هميشه نابود است (81)

و ما قرآن را فرود آورديم و در آن شفاى (امراض نفسانى) و رحمت است براى مؤمنين و ستمكاران را زياد نميكند مگر خسران و زيان كارى (82)

و هر گاه ما بانسان نعمتى عطاء نموديم از ما اعراض ميكند و رو بجانب خود مينمايد و هر گاه بيمارى و فقر بوى اصابت نمود مأيوس ميگردد (83)

اى محمد بگو هر يك از شما عملش بشكل او است و پروردگار شما عالم‏تر است بآنكه بهتر (براه حق) هدايت يافته (84)

اى رسول از تو از روح سؤال ميكنند بگو روح (از عالم امر) پروردگار من است و از علم بشما داده نشده مگر اندكى (85)

و اگر ما بخواهيم البته ميبريم آنچه را كه بتو وحى نموده‏ايم پس از آن تو نمى‏يابى از براى خود بر ما وكيلى كه آنرا استرداد نمايد (86)

مگر رحمتى از طرف پروردگار تو حقيقة فضل او نسبت بتو بزرگ است (87)

اى محمد (ص) بگو اگر انس و جن اجتماع نمايند و بخواهند مثل اين قرآن بياورند هرگز نتوانند مثل آنرا بياورند و لو آنكه بعضى بر بعض ديگر كمك دهند (88)

بحقيقت ما در اين قرآن از هر چيزى مثلى آورديم و بيشتر مردم اباء نمودند و كافر شدند (89).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 348

 (توضيح آيات)

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً در مجمع گفته (الدلوك) بمعنى زوال است و از مبرّد نقل شده كه دلوك الشمس از اول زوال ظهر است تا غروب آفتاب و بقولى آن خود غروب است و اصل آن از (دلك) است و (غَسَقِ اللَّيْلِ) ظهور تاريكى آن است گفته ميشود (غسقت القرحه اذا انفجرت) و ظاهر شد آنچه در او است و در مفردات گفته غسق الليل شدّت تاريكى شب است.

پس از آيات وعد و وعيد خداى تعالى رسولش را مخاطب ميسازد و باو امر مينمايد و مخاطب نبى است لكن مقصود او و غير او است از امت و مفسرين در (دلوك) اختلاف نموده‏اند.

1- مقصود زوال است و اين قول ابن عباس است و ابن عمر و جابر و ابى العاليه و حسن و شعبى و عطاء و مجاهد و قتاده، و نمازى كه مأمور به است بنا بر اين نماز ظهر است، و اين قول از ابى جعفر (ع) و ابى عبد اللّه (ع) روايت شده و معنى قوله لدلوك الشمس يعنى نزد دلوك آن.

2- قومى گفته‏اند (دلوكها غروبها) و اين قول نخعى و ضحاك و سدى است، و بنا بر اين معنى نمازى كه امر شده نماز مغرب است و همين معنى از ابن مسعود و ابن عباس روايت شده، و قول اول اوجه است يعنى بهتر است تا اينكه آيه نمازهاى پنجگانه را جامع گردد، دلوك شمس ظهر و عصر، و غسق الليل مغرب و عشاء، و مراد از (قُرْآنَ الْفَجْرِ) نماز فجر است و آيه شامل پنج نماز شب و روز ميشود و اين معناى قول حسن و مختار و اقدى است، و غسق الليل اول ظهور شب است ابن عباس و قتاده، و گفته شده كه غسق الليل غروب است مجاهد.

و بقولى سياهى شب و ظلمت او است (جبائى) و بقولى نصف شب است از ابى جعفر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 349

 و ابى عبد اللّه عليهما السّلام.

و جماعتى از اصحاب ما بآيه استدلال كرده‏اند كه وقت ظهر موسّع است تا آخر روز زيرا كه خداى تعالى بپاى داشتن نماز را از دلوك شمس تا غسق الليل واجب گردانيده و اين اقتضاء ميكند كه ما بين ظهر تا تاريكى شب وقت باشد تا آنجا كه گفته:

اقول ممكن است استدلال نمود بآيه باين طور كه گفته شود بدرستيكه خداى سبحانه از دلوك شمس كه آن زوال است تا غسق الليل كه تاريكى شب است وقت قرار داد براى چهار نماز مگر اينكه ظهر و عصر مشتركند از وقت زوال تا غروب و مغرب و عشاء در وقت مشتركند تا غسق الليل و نماز فجر را منفرد ذكر نموده قوله تعالى (وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ) و در آيه بيان وجوب نمازهاى پنجگانه و اوقات آنها است و اين توجيه را تأييد مينمايد آن روايتى كه عياشى بسند خود عن عبيد بن زراره از ابى عبد اللّه (ع) راجع باين آيه نقل ميكند كه گفته خداى تعالى چهار نماز واجب نمود اول وقت آن زوال شمس تا نصف شب و از آن چهار دو نماز است كه اول وقت آن دو نماز زوال است تا غروب مگر اينكه ظهر قبل از عصر است، و از آن چهار نماز دو نماز ديگر است كه اول وقت آن دو از غروب است تا نصف شب مگر اينكه مغرب قبل از عشاء است، و سيّد مرتضى علم الهدى قدس اللّه روحه نيز همين طور گفته تا آنجا كه گفته (إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً) تمام گفته‏اند كه معنى آيه اين است كه نماز فجر را ملائكه شب و ملائكه روز هر دو مشاهده ميكنند. (توجيه طبرسى بپايان رسيد) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (تهجد) بمعنى بيدار شدن از خواب است براى نماز (نافلة) يعنى آن عبادتى است براى تو زائد بر نمازهاى پنجگانه واجب و معنى چنين ميشود كه تهجد زائد بر نمازهاى مكتوبه است و آن فريضه است بر تو و بر ديگران تطوع است يعنى مستحب است، و بقولى تهجد بر تو و بر ديگران نافله است و رسولش را                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 350

 مخصوص بخطاب گردانيده تا سائرين اقتداء باو بنمايند (مقاما محمودا) منصوب است براى ظرفيت يعنى تا اينكه پروردگار تو بپاى دارد تو را در مقام پسنديده و آن مقامى است كه اولين و آخرين آنرا ستايش ميكنند و آن مقام شفاعت است. (طبرسى) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ پس از آنكه برسولش امر ميفرمايد كه در شب نافله بجا آور كه بزودى پروردگار تو مقام پسنديده بتو كرامت مينمايد و باجماع مفسرين مقصود از مقام محمود مقام شفاعت است كه در قيامت لواء حمد بدست ميگيرد و در مقام شفاعت امّت برميآيد، در اين آيه ميفرمايد خداى خود را بخوان و بگو كه پروردگار من مرا داخل گردان در جايگاه صدق و راستى و درستى و بيرون آور مرا خارج گردانيدن صدق.

شايد مقصود از دخول صدق و خروج صدق دخول در مرتبه نبوت و خروج از آن كه بطور صدق و راستى از عهده رسالت برآيم و نيز بتوانم امر رسالت را باتمام رسانم.

و از امام جعفر صادق (ع) چنين روايت شده كه رسول اين دعا را در وقت دخول در غار نمود كه خدايا مرا از غار بيرون آور و باز بمكه برگردان.

وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً و براى من حجتى قرار بده كه بآن بتوانم بر كفار و مشركين غالب گردم و بر آنها اتمام حجت بنمايم.

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً خطاب برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه باين مردم شايد مقصود قريش و اهل مكه باشند بگو حق آمد اشاره به اين كه قرآن كه در آيه بعد تذكر ميدهد حق و از طرف حق و حقيقت فرود آمده و باطل كه شايد بت‏ها و آنچه را كه مشركين بوهم ناقص خود حق ميدانند باطل و نابود گردانيد زيرا كه باطل در حدّ ذات خود

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 351
 نابود است.

آرى امر باطل اگر جلوه ضعيفى هم بنمايد دوام‏پذير نخواهد بود برق ناچيزى ميزند و بزودى خاموش خواهد گرديد هيچ ثبات و قرارى براى وى نخواهد بود.

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً پس از بيان اينكه حق ثابت و مقابل آن باطل ناچيز است در بيان بيان حقانيت قرآن برآمده.

 (مِنَ) بيانيّة (ما) موصوله (هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ) بيان موصول يعنى از جمله خصوصيات قرآن اين است كه آن شفاء است از امراض قلبى از كبر و نفاق و باقى امراض قلبى و براى مؤمنين رحمت است كه بارشاد قرآن طريق سعادت خود را مى‏يابند قرآن پيشرو راه روان بسوى خدا و چراغ هدايت است مظفريت و كاميابى كسى را است كه اين كتاب مقدس قانونى را در پيش رو نگاه دارد و تمام اعمال و افعال و حركات و سكنات خود را مطابق دستورات آن قرار دهد قوله تعالى (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ) و خسران و زيان‏كارى براى كسى است كه ظلم بنفس خود نموده و اين كتاب مقدس را كه شفاء هر درد بى‏درمانى است عقب سر انداخته و ناديده انگاشته و بهدايت آن هدايت نگرديده.

وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً اين آيه بيان حال مردم عادى است كه آنها چنينند كه وقتى نعمت را بر آنها زياد كرديم از حق تعالى اعراض ميكنند و رو بهمان نعمتها آورده و مشغول بلذائذ و حظوظات مادّى ميگردند و از شكر ولىّ نعمت خود غافل ميشوند و وقتى بآنان شرّى اصابت نمود مأيوس ميگردند.

خداى تعالى در اين آيه عطاء نعمت را بخودش نسبت ميدهد لكن شرّ را بخود منسوب نميگرداند و شايد سرّش چنين باشد كه او سبحانه خير محض و كامل مطلق است و از خيّر جز خير نايد و شرّ امر عدمى و عدم اضافى است يعنى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 352

 عدم كمال وجود است و آنرا (عدم ملكه) نامند اين است كه شر در جائى گفته ميشود كه خيرى و كمالى مفقود شده باشد مثل اينكه عمى و كودى در جائى صادق آيد كه بايد چشم و بينائى باشد بسنگ و جماد كور نميگويند بلكه بانسان يا حيوانى كه بينائى او مفقود گرديده كور ميگويند، خلاصه دانشمندان گويند شرورى كه در عالم كون و موجودات واقع ميگردد مقابل خير امر متحقق ثابتى نيست كه در خارج ما بازائى داشته باشد همان فقدان كمال را شرّ نامند بعضى از مفسرين از افلاطون نقل ميكنند كه گفته شرّ امر عدمى است و مثال آورده مثلا كشتن بشمشير شر است و اين شريك امر وجودى نيست زيرا كه شر نه در قدرت زننده است و نه در شجاعت او و نه در قوّت دست او و نه در نرمى عضلات مقتول و نه در حدّت و برندگى شمشير در هيچكدام اينها شر نيست زيرا كه تمام اينها كمال و حسن است باقى نميماند مگر در اعدام گرديدن روح مقتول و بطلان حيات او. (تفسير الميزان) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِيلًا در مفردات گفته (المشاكلة) از شكل مأخوذ گرديده و بمعنى بستن دابّه است و آنچه را كه دابّه را بآن مى‏بندند (شكال) بكسر ميم ناميده شده، (الشاكلة) بمعنى سجيه گفته ميشود زيرا كه انسان را مقيد ميگرداند كه امور را جارى گرداند بر آنچه مناسب سجيه و اقتضاء آن است.

و در مجمع گفته (الشاكلة) الطريقه و المذهب گفته ميشود (هذا طريق ذو شواكل) يعنى از آن طرق جماعت منشعب ميگردد. (پايان) ظاهرا مقصود از آيه چنين است كه عمل هر كسى ناشى از سجيه وى است و مناسب با صفات و ملكات درونى او است كه هر صفت و خلقى كه در باطن انسان نفوذ پيدا نموده اعمال ظاهرى وى بروز و ظهور همان اوصاف و ملكات باطنى وى خواهد بود و چون قبول ايمان و عدم قبول آن نيز ناشى از همان سجيه باطنى هر كسى است و جز خدا كه (علام الغيوب) است كسى از حقيقت باطنى كس ديگرى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 353

 خبر ندارد اين است كه علم بآنرا محول ميگرداند بپروردگار كه او عالم‏تر است بحال و سجيه هر كسى كه بچه اندازه قابل هدايت است زيرا كه نفوس بشرى از حيث لطافت و نورانيت و ظلمت و ثقالت بسيار متفاوت ميباشند، نفوس نورانى به آيات قرآنى و معجزات بزودى هدايت ميگردند و نفوس كدر ظلمانى وقتى آيات بر آنها خوانده ميشود بر ظلمت و ثقالت نفسشان افزوده ميگردد اين است كه در آن آيه بالا فرموده قرآن نسبت بمؤمنين شفاء و رحمت است (وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً) و ستمكاران را زياد نميكند مگر خسران و زيان.

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي در شأن نزول آيه جماعتى از مفسرين گفته‏اند يهود براى امتحان آمدند نزد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سؤال نمودند كه روح چيست و چنين بنا داشتند كه اگر حضرتش جوابى بگويد او را تكذيب كنند و چون حضرت قصد آنها را ميدانست در جواب گفت روح از امر پروردگار من است و بشما از علم عطاء نشده مگر اندكى، و بقولى يهوديها مسلمانها را تحريك نمودند كه از نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از روح سؤال كنيد اگر جواب مثبت داد نبى نيست و اگر علم آنرا محول بخدا نمود نبى است و ظاهرا روح مورد سؤال آنها روح انسانى بوده نه مطلق روح و اقسام آن‏

 (سخنان مفسرين در اطلاقات روح و اسامى آن)

1- روح قوه‏ايست كه قوام بدن بسته‏گى باو دارد. (ابن عباس و غيره) 2- روح جبرئيل است زيرا كه او را روح الامين ناميده (حسن و قتاده) 3- از حضرت امير عليه السّلام روايت شده كه روح ملكى است از ملائكه هفتاد هزار رو دارد بهر روئى هفتاد هزار زبان و بتمام آنها خدا را ستايش مينمايد.

4- روح عيسى بن مريم است زيرا او را روح اللّه ناميده، 5- قرآن است، اختلاف علماء در اينكه هويت و ماهيت روح چيست مأخوذ از مجمع البيان.

1- (الروح جسم رقيق هوائى متردد فى مخارق الحيوان) روح جسم لطيفى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 354

 است كه در بافته‏هاى مغز حيوان سريان دارد، و اين قول اكثر متكلمين است و سيّد مرتضى علم الهدى همين قول را اختيار نموده.

2- روح جسم هوائى است و بنيه حيوان است و در كل و جزء از اجزاء حيوان سريان دارد و حيات حيوان باو است.

 (اين قول مختار شيخ مفيد و بلخى و جماعتى از معتزله بغداد است) 3- بقولى روح معنائى است در قلب و بقول ديگر روح انسان زنده و مكلف است. (اخشيد و نظام) 4- بعضى از علماء گفته‏اند خدا روح را از شش چيز آفريده: از جوهر، طيب، بقاء، حيات، علم، علوّ و برترى آيا نمى‏بينى ماداميكه در بدن است جسد نورانى است بدو چشمش مى‏بيند و بدو گوشش ميشنود و بدن او طيب و پاكيزه است و وقتى روح از بدن خارج گرديد بدن پوسيده و فانى ميشود و ببودن روح زنده و بخارج گرديدن روح بدن ميته ميگردد و نيز بتعلق روح بدن عالم است و وقتى روح بيرون رفت چيزى نميداند و روح موجود لطيف علوى است و انسان بروح داراى حيات است بدلالت قوله تعالى كه در صفت شهداء فرموده (بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) در حاليكه جسدهايشان در خاك پوسيده.

وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا بقولى خطاب بنبى و غير او است كه بشما از علم عطاء نشده است مگر كمى يعنى علمى كه نصّى بر آن شده كمى از آن بشما عطاء گرديده و مراد مطلق علم نيست زيرا كه نهايتى براى معلومات خدا نيست و بقولى خطاب بيهود است كه آنها از حضرت از روح سؤال كردند و گفتند خدا تورات را بما عطاء نموده اين بود كه در جواب آنها گفت (وَ ما أُوتِيتُمْ الخ) يعنى علمى كه بشما عطاء شده نسبت بعلم خدا اندك است. (پايان) در اينكه روح مجرد است يا مادى، عرض است يا جوهر بين دانشمندان و علماء قديما و حديثا اختلاف بسيار است.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 355

 آنهائيكه اصلا بمجردى غير از حق تعالى معترف نيستند مثل بعضى از متكلمين از معتزله و غير آنها روح انسانى را يا جسم لطيف ميدانند يا عرض و گويند پس از استكمال بدن روح عارض بدن ميگردد و نسبت بسيار نزديك دارد ببافته‏هاى مغزى و دوامش را بسته بهمان بافته‏ها كه از آن بنيه تعبير ميشود ميدانند و گويند هر گاه آفتى بمغز وارد گرديد روح از بدن مفارقت مينمايد و باقى نميماند بلكه فانى ميگردد و در قيامت ثانيا پس از تشكيل بدن عود مينمايد و حكماء الهيين روح انسانى را جوهر مجرد از ماده ميدانند و معتقدند كه بفناء بدن آن جوهر مجرد فانى نميگردد و در عالم برزخ باقى است تا در قيامت ثانيا بامر ايزد متعال تعلق ببدن ميگيرد براى حساب و كتاب و ادراك لذائذ حسّى علاوه بر روحانى اگر از سعداء باشد و چشيدن عذاب جسمانى اگر از اشقياء باشد و نيز ادلّه بسيارى بر اثبات تجرد روح و بقاء آن در كتب حكمت و فلسفه آورده‏اند كه بيان آن در اينجا مناسب نيست.

لكن از خود آيه كه در جواب از روح فرمود (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) چنانچه در آيه 52 از سوره اعراف دارد (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ) كه مشعر بر اين است كه عالم امر غير از عالم خلق است، و شايد مراد از عالم امر عالم ابداع و مجردات باشد و عالم خلق عالم طبايع و ماديات، و در اينجا فرموده روح از امر پروردگار من است يعنى روح لطيفه ربّانى است و از عالم ابداع و مجردات تراوش نموده.

و از جمله ادله بسيارى كه بر تجرد روح آورده‏اند اين است كه با اينكه اجزاء بدن چنانچه در جاى خود محقق گرديده على الدوام در كون و فساد است و ساعتى بيك حال باقى نميماند روح انسانى كه از آن تعبير به (من) ميشود در همه حال باقى است مثل اينكه گفته ميشود من همانم كه وقتى كودك و وقتى جوان و وقتى پير شدم با اينكه مسلّما در مدت عمر چندين دفعه اجزاء بدن عوض گرديده لكن در همه حال (من) باقى است و اعماليكه در كودكى نموده در خزينه خيال‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 356
محفوظ است هر وقت بخواهد چيزى را بنظر آورد از لابلاى محفوظات بيرون ميآورد و اينكه بعضى گفته‏اند مجردى غير از خدا نيست زيرا كه از اثبات مجردات مثل عقول و نفوس لازم ميآيد ممكن مثل واجب گردد، جواب داده شده كه بر فرض اشتراك اشتراك در سلوب مانعى ندارد و در حقيقت وجود و وجوب آن كسى با خدا شركت ندارد، همين طورى كه گوئيم خدا جماد نيست، نبات نيست گوئيم انسان هم جماد و نبات نيست و شركت در مادى نبودن روح با مادى نبودن خدا اشتراك در وجود نيست بلكه اشتراك در سلوب است.

وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلًا (لَنَذْهَبَنَّ) لام، قسم است يعنى دلالت بر قسم دارد و تقدير چنين ميشود كه فو اللّه لا يؤتون بمثله) يعنى اگر ما بخواهيم قرآن را ميبريم و از سينه‏ها محو ميگردانيم و پس از آنكه محو نموديم تو ديگر راهى براى استرجاع و بازگشت آن ندارى و نمى‏يابى كسى را كه از طرف تو از ما طلب استرجاع نمايد و مطالبه كند.

إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً الّا استثنائيه جمله را استثناء ميكند از آيه بالا (لا تَجِدُ لَكَ الخ) يعنى اگر ما قرآن را از سينه تو ببريم بازگشت آن ميسر نخواهد بود مگر بفضل و رحمت از جانب پروردگار تو، اشاره به اين كه قرآن را ما بسوى تو وحى نموديم و از رحمت ما نزول نموده خودمان هم آنرا نگاه ميداريم و حفظ آن بعهده ما است زيرا كه فضل و كرم ما بر تو بزرگ است كه از راه فضل و كرم قرآن را از آفات نگاه ميدارد و آنرا در عالم باقى ميگذارد قوله تعالى (نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً در شأن نزول آيه گفته‏اند نضر بن حارث گفت ما ميتوانيم مثل اين قرآن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 357

 بياوريم اين بود كه اين آيه فرود آمد.

آيه در مقام تحدى بقرآن است و الف و لام در (الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ) الف و لام جنس است و شامل ميگردد تمام افراد انس و جن را و اختصاص بزمان و عصر خود حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ندارد زيرا كه از آيه چنين استفاده ميشود كه در هر وقت و زمانى از موقع نزول قرآن تا قيامت اگر تمام افراد جن و تمام افراد بشر پشت بر پشت يك ديگر بگذارند و بهم كمك نمايند هرگز نتوانند مثل اين قرآن در فصاحت و بلاغت و اسلوب و جامعيت و اسرار و معانى مندرجه در آن را بياورند.

و چه معجزه‏ئى است بالاتر از اين كه تا حال يكهزار و چهار صد سال از نزول قرآن ميگذرد و با اين دشمنان قرآن چه از اعراب زمان خود حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه با اينكه همه اهل لسان و در كمال فصاحت و بلاغت بودند و چه بعد از آن تا زمان حاضر اگر قرآن معجزه و از جانب حق تعالى نبود با اين دشمنان كه در صدد خاموش گردانيدن چراغ اين كتاب مقدس بودند و بمجرد اينكه اگر مثل آنرا ميآوردند و لو آيه‏ئى حجت قرآن باطل ميگرديد در سوره بقره قوله تعالى (وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

خطاب بكافرين و منكرين قرآن نموده كه اگر در شكّيد از آنچه ما نازل كرده‏ايم بر بنده خود محمد (ص) شما هم يك سوره مثل آنرا بياوريد و بغير از خدا حاضرين خودتان را بخوانيد اگر راست ميگوئيد يعنى اين قرآن كلام خدا نيست و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ساختگى كرده و مسلّم اگر آورده بودند بجهان اعلام ميكردند و بما هم خبرش رسيده بود.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً آيه تذكر ميدهد كه ما براى افراد بشر در اين قرآن همه طور مثالهائى آورديم چه از حكايات و قصص پيشينيان و چه از انواع و اقسام موجودات از گياهها و حيوانات و چه راجع باوضاع عالم قيامت و از آنچه صلاح انسانى است و آنچه
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 358

 بدبختى و شقاوت او را ايجاب مينمايد در دنيا و آخرت همه را تصريحا و تلويحا و اشارة باحسن وجه بيان نموديم و بيشتر مردم اباء و انكار نمى‏نمودند مگر از روى كفر و نفاق.

قسمتى از آيات سورة الاسراء

 [سوره الإسراء (17): آيات 90 تا 100]

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)

قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95) قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (96) وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً (97) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (98) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً (99)

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (100)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 359

 (ترجمه آيات)

كفار گفتند ما هرگز بتو ايمان نميآوريم تا اينكه براى ما از زمين چشمه آبى ظاهر نمائى (90)

يا اينكه براى تو بوستانى باشد از نخلهاى خرما و درخت انگور و جويهائى بشدت آب در ميان آنها روان گردانى (91)

يا آسمان را بر سر ما همچنانكه گمان كردى پاره پاره بيفكنى يا خدا و ملائكه را نزد ما حاضر آورى (92)

يا براى تو خانه‏ئى باشد از زر و جواهرات يا بر آسمان صعود نمائى و ما هرگز بر بالا رفتن تو ايمان نميآوريم تا وقتى كه بر ما كتابى بياورى كه ما آنرا قرائت نمائيم (اى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بگو منزّه است پروردگار من آيا نيستم من مگر يك بشرى كه بسوى شما فرستاده و رسول ميباشم (93)

و چيزى مردم را از هدايت باز نداشت وقتى كه اسباب هدايت آمد مگر اينكه گفتند آيا خدا بشرى را رسول قرار داده (94)

باينها بگو اگر ملائكه (مثل آدميان) در زمين راه ميرفتند و سكونت داشتند ما از آسمان ملكى را فرود ميآورديم كه رسول باشد (95)

بگو خدا كافى است كه بين من و شما گواه باشد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 360

 زيرا كه او ببندگانش دانا و بينا است (96)

و كسى را كه خدا هدايت نمود چنين كسى هدايت يافته و كسى را كه گمراه نمود هرگز براى او دوستانى غير از او نمى‏يابى و در قيامت او را بر روهايشان محشور ميگردانيم در حاليكه كور و گنگ و كرند و جايگاه آنها جهنم است و هر وقت آتش سستى پيدا كند بر آنها آتشى سوزان زياد كنيم (97)

و اين پاداش آنها است بسبب اينكه بآيات ما كافر شدند و گفتند آيا وقتى كه ما استخوان و پوسيده گرديديم هر آينه مبعوث ميگرديم و آفرينش جديدى پيدا مينمائيم (98)

آيا نديدند همانا آنكسيكه آسمانها و زمين را آفريده قدرت دارد كه مثل آنها را خلقت نمايد و اجل و مدتى براى آنها قرار داد كه شكى در آن نيست و ستمكاران (از معاد) اباء نكردند مگر از راه كفر و عناد (99)

 (بكافرين) بگو اگر شما مالك خزينه‏هاى رحمت پروردگار ما گرديد امساك ميكنيد و بخل ميورزيد و ميترسيد فقير گرديد و همانا انسان بخيل است (100)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 361
(توضيح آيات)

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً، الى قوله تعالى كِتاباً نَقْرَؤُهُ در شأن نزول اين آيات مفسرين چنين گفته‏اند بروايت ابن عباس، عتبه و شيبه پسران ربيعه و ابو سفيان و نضر بن حارث و ابو جهل و امثال آنان از صناديد قريش در پشت خانه كعبه جمع شدند و گفتند بايد محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را احضار نمود تا در آنچه ادعاء ميكند با او مباحثه كنيم شخصى را بطلب آنحضرت فرستادند و او بگمان اينكه دلهاى آنها نرم شده اجابت نمود و آمد و ميان آنها نشست گفتند اى محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) تو را طلبيديم تا نوعى كنيم كه نزاع از بين ما برداشته شود و اللّه ما در عرب كسى را نديديم كه با قوم خود اين همه درشتى كند كه تو با ما ميكنى خدايان ما را شتم و عيب ميكنى دين ما را و گمان ما را سفاهت ميدانى و سنگ تفرقه ميان الفت و جمعيت ما مى‏اندازى اگر براى مال است ما تو را غنى ميگردانيم كه در عرب از تو غنى‏ترى نباشد اگر رياست ميخواهى تو را منصب ميدهيم و اگر جنّيان تو را زحمت ميرسانند طبيب حاذق ميآوريم كه تو را معالجه كند.

حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود هيچكدام از اينها نيست كه شما ميگوئيد بلكه حق تعالى مرا بشما فرستاده و كتابى بمن داده كه شما را ببهشت مژده دهم و از دوزخ بترسانم اگر سخن مرا قبول كنيد در دنيا و آخرت خوشحال باشيد و اگر قبول نكنيد من صبر ميكنم تا خدا ميان من و شما حكم كند آنها گفتند اى محمد (ص) ميدانى كه زمين ما تنگ‏ترين زمينها است و كم آب ترين جايها است اگر تو در ادّعاى رسالت راست ميگوئى دعاء كن كه خدا اين كوه‏ها را از ميان بردارد و زمين مكه فراخ شود و چشمه‏هاى آب روان گرداند آنطورى كه در شام و عراق است و پدران ما را زنده گردان از جمله قصىّ بن كلاب را كه او                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 362

 پيرمرد صادقى بود تا احوال تو را از او بپرسيم اگر او تو را راستگو داند ما همه بتو ايمان ميآوريم حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود خدا مرا باين امر نفرموده بلكه مرا برسالت فرستاده و قرآنى بمن داده تا معجزه من باشد اگر در نبوت من شك داريد مثل آنرا بياوريد و چون نمى‏توانيد بياوريد البته من پيغمبر خدايم و شما از روى عناد و استكبار بمن نميگرويد، گفتند از خدا بخواه كه بتو بوستانى بدهد پر از اشجار مثل انگور و خرما و ساير ميوه‏ها و جويهاى آب در ميان آن بوستان روان گرداند و اگر اين را نيز نميكنى از او بخواه تا تو را بگنجهاى زمين راهنمائى كند و از فقر نجات يابى و غنى شوى و اگر اين را نيز اقدام نميكنى پاره‏ئى از آسمان را بر ما بيفكن تا هلاك گرديم يا خانه‏ئى از زر براى تو بسازد و تو در آن بنشينى حضرت رسول (ص) فرمود اگر خدا بخواهد تمام اين كارها را ميكند زيرا كه او بر همه چيزها قدرت دارد، و يكى از آنها گفت ما بتو ايمان نميآوريم تا اينكه خدا و فرشتگان را براى ما بياورى بعد از آن گفتند ما شنيده‏ايم آنكه در يمامه است بنام رحمان قرآن را بتو ميآموزد و ما دست از تو برنميداريم تا تو را هلاك كنيم يا تو ما را هلاك گردانى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ميان آنها دلتنگ برخواست و بيرون رفت عبد اللّه بن ابى اميّه كه پسر عاتكه عمّه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود برخواست و با او روان گرديد و گفت اى محمد آنچه اين قوم گفتند قبول ننمودى بخدا كه من بتو ايمان نميآورم تا اينكه نردبانى بنهى و بآسمان برآئى و من تو را بنگرم و از آنجا نامه‏ئى بياورى با جمعى از فرشتگان كه بر آن گواهى بدهند و با وجود مشاهده چنين عملى گمان ميكنم كه باز تو را تصديق نكنم و باور ننمايم، ابو جهل گفت اى گروه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هيچكدام از آنچه را گفتيم و از وى طلب نموديم قبول ننمود و با اين حال از فحش و مذمت الهان ما باز نخواهد ايستاد بخدا كه فردا وقتى بيايد و رو بكعبه آورد و مشغول نماز شود و بسجده رود سنگ گران بر سر او زنم تا از جفاى او آسوده شويم آنحضرت از سخنان آنها بسيار دلتنگ گرديد خداوند اين آيات را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 363

 از قوله تعالى (لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ) كه مقول قول مشركين عرب است تا قوله (كِتاباً نَقْرَؤُهُ) نازل كردانيد. (پايان) قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا پس از ايرادهاى بى‏مورد مشركين خداوند برسولش خطاب مينمايد كه بگو منزّه است خداى من و بزرگتر از اين است كه كسى بتواند بر او تحكّم كند و يا باو تكليف نمايد كه چنين و چنان كند خداى سبحان عارف و دانا بمصالح و مفاسد امور جهان و جهانيان است و نظام عالم بدست قدرت او است و پيمبران را براى ارشاد بطريق هدايت و يافتن راه سعادت بشر فرستاده و بهر يك معجزه‏ئى در خور صلاح بشر و موقعيت زمان آنها براى اثبات پيمبرى آنها بدستشان داده بشر را نميرسد كه در نظام عالم و حكم پروردگار رأى انديشى نمايد و بدل خواه مردم و آراء كارى انجام دهد و من هم مثل شما بشرى ميباشم كه بمن رسالت عنايت شده كه شما را از گمراهى و شرك بشاهراه هدايت و يكتاپرستى رهسپار گردانم مرا چه رسد كه بتوانم در

امر خلقت و نظام آفرينش مداخله نمايم و آنچه شما طلب نموده‏ايد در صورتى كه بعضى از آنها محال عقلى است مثل آمدن خدا با فرشتگان زيرا كه خداى تعالى منزّه است از حركت و سكون كه صفت اجسام است و بعضى از آنها محال عادى و منافى با نظام عالم است مثل سقوط آسمان در غير موقع آن و بعضى خلاف مصلحت شخصى يا نوعى است.

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا از آن كبر و نخوتيكه در اكثر افراد بشر نفوذ نموده اعراب نميخواستند زير بار يكى كه گمان ميكردند مثل خودشان است بروند و با اينكه معجزه قرآن بر آنها ثابت بود تا ميتوانستند شانه خالى ميكردند مخصوصا جماعت اعراب مكه كه اين خلق خبيث ظاهرا در آنها غالب‏تر مينموده اين بود كه چون آنان فقط جسم محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ميديدند كه يك بشرى است مثل آنها غذا ميخورد، ازدواج ميكند، در بازار راه ميرود و در تمام شئونات بشريت مثل آنها است و خودشان
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 364

 را مردمان دانشمند و ثروتمند و شايد عالم و دانا ببعضى علوم مثل ادبيات كه مخصوصا اعراب مكه در علم ادبيات ماهر بودند و آن حضرت بظاهر فقير و تحصيل نكرده و بيسواد مينمود نميخواستند زير بار فرمان او بروند اين بود كه ميگفتند چرا خداوند بر ما رسولى نميفرستد كه از جنس ملائكه باشد نه بشرى مثل خودمان قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا خطاب برسول نموده كه باين مردمان تهى عقل و دانش بگو اگر در زمين ملائكه سكونت و منزل داشتند بايستى از جنس خودشان رسول براى آنها بفرستم كه بتوانند با او تماس بگيرند و كلام او را بفهمند لكن شما كه بشريد و داراى جسم كثيف ضخيم ميباشيد و ملائكه اجسام لطيفند و شما اصلا نتوانيد آنها را ببينيد و با آنها انس بگيريد چگونه ملائكه را برسالت بر شما بفرستم و چطور شما ميتوانيد از آنها استفاده نمائيد.

و ارسال ملك وحى بر پيمبران اوّلا بمناسبت روح قدسى آنها بود كه ارتباط كامل با ملائكه داشتند و افق روحانى آنها نزديك بافق ملائكه بود لكن عموم مردم چنين روح قدسى را ندارند كه بتوانند با ملك تماس بگيرند و كلام او را ادراك نمايند.

و ثانيا نزول ملائكه هنگام وحى بر چشم پيمبران ظاهرا بصورت بشرى پديد ميگرديده چنانچه مشهور است كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جبرئيل (ع) را هنگام وحى بصورت دحيه كلبى مشاهده مينموده و از او استماع قرآن ميكرد نه بصورت اصلى، و رسول چون در روحانيت با ملائكه سنخيت داشت او را ميشناخت و تميز ميداد شما كه چنين روح مصفّائى نداريد چگونه ملك بر شما رسول شود.

قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (شَهِيداً) تميز است براى فاعل (كَفى‏) گويا مشركين براى اثبات پيمبرى حضرتش گواه ميخواستند آيه در مقام اثبات رسالت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تهديد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 365

 كافرين خدا را گواه ميآورد و برسولش امر ميفرمايد كه بگو خدا كافى است كه گواه من باشد در صدق گفتارم و نيز گواه شما است در انكار و تكذيبتان زيرا كه او بعمل بندگان خود بينا و دانا است شايد اشاره باين باشد كه اگر من در ادّعاى رسالت خلاف گويم البته خدا مرا ببدترين عقوبت مجازات خواهد نمود وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ ظاهرا آيه متعلق بآيه بالا است و شايد اشاره باين باشد كه كسانيكه طالب هدايت و در مقام پيمودن راه حقيقتند خداوند راه هدايت را براى آنها بازمينمايد و بشاهراه هدايت رهسپارشان ميگرداند و كسيكه طالب هدايت نگرديده البته گمراه خواهد گرديد و پس از گمراهى و اعراض از حق تعالى دوستى بغير او نمى‏يابد و در گمراهى سرگردان خواهد گرديد.

وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً آنهائيكه در دنيا بهدايت انبياء هدايت نيافته‏اند در قيامت محشور ميگردند بروهايشان در حالى كه كور و گنگ و كر ميباشند.

در روايت از انس بن مالك نقل ميكنند كه پس از سؤال از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه چگونه بر صورتهايشان راه ميروند فرمود همانطور كه با پاهايشان راه ميرفتند و جايگاه آنان جهنم است و هر گاه زبانه آتش كم شود شعله آنرا زياد ميكنيم.

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً جهنم و عذاب آن بپاداش عمل آنها است (جَزاءً وِفاقاً) جزاء مطابق و بر وفق عمل است چون كافرين پس از آنكه بر آنان اتمام حجت گرديد و دانسته و فهميده از روى عناد در آيات الهى نظر ننمودند در طلب هدايت بر نيامدند كه در گفتار انبياء اعمال نظر نمايند و عقل خود را بكار بيندازند تا اينكه حق‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 366

 بر آنان ظاهر گردد اين بود كه در امر معاد و بازگشت استبعاد مينمودند و ميگفتند چگونه ممكن است كه ما پس از آنكه استخوان پوسيده گرديديم ثانيا زنده شويم و بحالت اول عود نمائيم.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً اين آيه براى رفع استبعاد منكرين آمده كه ميگفتند چگونه ممكن است پس از اينكه مرديم و خاك گرديديم دو مرتبه زنده شويم، اشاره بعموم قدرت نموده كه آنكسيكه قدرت دارد بر خلقت آسمانها و زمين قدرت دارد بر اينكه مثل شما را بيافريند گمان نشود كه اين مثليت بطور تباين بدن ثانوى با بدن اولى باشد اين طور نيست زيرا كه در مسئله معاد بادلّه عقليه و نقليه محقق گرديده كه بدن اخروى بعينه همان بدن دنيوى است عالمش عوض شده زيرا كه انسان بروح و بدن انسان شخصى است نه بروح تنها.

و اينكه بعضى از مفسرين در توجيه اين آيات گفته‏اند مماثلت از جهت مقايسه بدن جديد با بدن اول با قطع نظر از نفس كه حافظ وحدت انسان و شخصيت وى است با مثل آن بودن منافات ندارد با اينكه انسان اخروى عين انسان دنيوى باشد نه مثل او زيرا كه ملاك وحدت و شخصيت نفس انسان است و آن نزد خدا محفوظ است نه باطل گرديده و نه معدوم شده و وقتى ثانيا ببدنيكه جديدا خلقت گرديده تعلق گرفت او همان انسان دنيوى است كما اينكه انسان در دنيا واحد شخصى است و بر وحدت شخصيه‏اش باقى است با تغيير بدن بجميع اجزائش زمانى بعد از زمانى. (تفسير الميزان) ظاهرا اين توجيه بوجهى درست است كه اجزاء بدن انسان در مدت حيات دنيوى در تحليل دائمى است على الدوام اجزائى ميميرد و اجزائى بجاى او ميآيد لكن قبول نداريم كه اجزاء تحليل شده بكلى معدوم شده باشد بلكه بدليل قوله تعالى در سوره ق آيه 5 در پاسخ قول كفار كه ميگفتند چگونه ممكن است كه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 367

 ما وقتى مرديم و خاك گرديديم ثانيا عود نمائيم و البته مقصود آنها عود بدن شخصى خودشان بوده، براى رفع استبعاد آنها پاسخ در آيه بعد فرموده (قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ) يعنى ما دانستيم آنچه را از آنها (يعنى از بدن) آنها زمين كم ميكند لكن نزد ما است كتابيكه حفظ ميكند.

شايد مقصود چنين باشد وقتى انسان مرد و اجزاء بدنش را زمين در خود منحل گردانيد فعليت و حقيقت بدنيكه روحش در ايّام حياتش باو تعلق داشت فانى نگرديده بطورى كه در هيچ نشأه و عالمى باقى نمانده باشد بلكه چون عوالم در طول يكديگر است اگر چه بدن ميّت در ظرف زمان از نظر ما نابود گرديده و اثرى از وى باقى نمانده لكن در لوح محفوظ و در احاطه علم حضورى حق تعالى بعينه موجود است و همان است كه در عالم قيامت كه محيط بعالم دنيا است ظهور و بروز مينمايد و بمرگ حقيقت انسان كه تركيب شده از جسم و روح است عوض نميگردد منتهى الامر جسم در هر عالمى بمناسبت همان عالم طورى ظاهر ميگردد و چون عوالم در طول يكديگر است هر عالم ما فوقى جامع و حاوى عالم مادون خود خواهد بود و گر نه فوقيت معنائى ندارد و عالم دنيا عالم دنىّ و عالم آخرت مافوق آنست اين است كه متفرقات در عالم دنيا كه در زمان متفرقا و متدرجا ظهور و بروز مينمايند مجتمعا در عالم قيامت ظاهر ميگردند و وحدت بدن انسان وحدت اتصالى است و اجزاء آن در تحليل دائمى است كه على الدوام اجزاء زنده بدن ميميرند و اجزاء زنده تازه جاى آنها را ميگيرند بدون تخلّل عدم و البته اجزاء زنده مثل همان اجزاء مرده‏اند و حافظ شخصيت و وحدت هر فردى نفس ناطقه وى است و انسان ماداميكه در دنيا حيات دارد گمان ميكند از اول عمر تا آخر بدن او يك واحد شخصى است و از توارد امثال اكثر مردم خبر ندارند اين است كه در آيه فرموده (بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ) سوره ق آيه 14، لكن چون عالم قيامت مافوق عالم دنيا است و چنانچه گفته شد هر مافوقى داراى مراتب زيرين خود خواهد بود اين است كه بدن بوحدت شخصيه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 368

 اخروى جامع تمام مراتب زيرين خود يعنى جامع اجزاء پراكنده بدن دنيوى وى است نه بدن مباين.

و خلاصه اينكه انسان با روح و بدن شخصى خود محشور ميگردد و (مِثْلَهُمْ) كه در آيه بالا فرموده (قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ) و در سوره واقعه آيه 61 و 62 (نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ) و امثال اين آيات كه بعضى گمان كرده‏اند كه در قيامت خداى تعالى بدن ديگرى بانسان افاضه مينمايد مباين با اين بدن دنيوى بظاهر بنظر درست نميآيد زيرا كه اولا روح هر كسى با بدن شخصيه‏اش سنخيت دارد و ثانيا در جاى خود مدلّل گرديده كه هيچ چيزى از موجودات پس از وجود فناءپذير نخواهد بود اگر ظهورش از عالمى محو گردد در مافوق و در لوح محفوظ ثبت است وانگهى مثليّت در جائى صادق ميآيد كه دو چيز در يك جهت عين هم باشند و در جهتى غير هم، در اينجا شايد مقصود چنين باشد كه بدن اخروى و بدن دنيوى در اصل وجود يكى ميباشند و از جهت وحدت اجتماعى و اتّصالى با هم در يك حال تفاوت دارند اجزاء بدن دنيوى با هم وحدت اتصالى دارند بتوارد امثال نه وحدت شخصيه و در قيامت همين اجزاء متفرق در زمان كه در جاى خود محفوظند بيك وحدت عينيه و بيك صورت وحدانيه شخصيه بروز و ظهور مينمايند. و شايد مقصود از مماثلت كه در آيه فرموده (مِثْلَهُمْ) چنين باشد كه وحدت شخصيه بدن اخروى غير از وحدت بدن دنيوى خواهد بود از حيث تفرق اجزاء و توارد امثال در دنيا و اجتماع و بساطت آن در آخرت زيرا چنانچه محقق گرديده عالم آخرت عالم بقاء است و جامع ماحصل و غايت و نتيجه اعمال دنيوى انسان است اين است كه موجودات اخروى هر يك در جاى خود ثابت است و فناءپذير نخواهد بود.

خلاصه توان گفت كه بدن اخروى بعينه همان بدن دنيوى است از جهت اصل وجود و قوى و توان گفت كه غير آنست از جهت وحدت و فعليت و بساطت قوله تعالى در سوره ق آيه 14 (أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 369

 جَدِيدٍ)

 همزه استفهامى را در مقام انكار و جهد آورند يعنى آيا چنين گمان ميكنند كه ما از آفرينش اول درمانده شده‏ايم و بر آفرينش جديد قدرت نداريم بلكه آنها از خلقت تازه در اشتباهند.

درست است كه انسان در تحليل دائمى است كه على الدوام اجزاء بدن او عوض ميگردد و سلولهاى بدن ميميرد و سلولهاى تازه‏ئى جاى آنرا ميگيرد اگر سلولهاى تازه آن مقداريكه در علم خدا در نظام تعيين شده نيايد انسان يا حيوان حيات خود را بدرود گويد لكن شكى نيست كه همين بدن تركيب شده از اجزاء متمم انسانيت است و لو آنكه حقيقت انسان روح درّاكه او است لكن بدن متمّم شخصيت او است و امتياز انسان از باقى موجودات بهمين جامعيت وى است زيرا چنانچه محقق گرديده عالم آخرت بقاء و جامع ماحصل و غايت و نتيجه اعمال دنيوى انسان است اين است كه موجودات اخروى هر يك در جاى خود ثابت و فناپذير نخواهد بود و اگر در قيامت بدن دنيوى بكلّى معدوم گردد و بدن جديد مثل او بيايد انسانى كه تركيب شده از دو جزء است روح و بدن بتمام جهات همان بشخصه مبعوث نگرديده بلكه روح او با بدنيكه در دنيا جزء وى نبوده مبعوث گرديده و اين قول بنظر خلاف ميآيد زيرا آنچه از آيات و اخبار برميآيد اين است كه انسان در قيامت بروح و بدن مبعوث ميگردد حتى بعضى معاد را جسمانى فقط ميدانند و بنا بر اين قول كه مثل بدن مبعوث گردد چنين ميشود كه اصلا انسان دنيوى نيست كه مبعوث گرديده بلكه انسان جديدى است و مسلّما اين خلافست بلكه تحوّلات انسانى از عالمى بعالم ديگر براى استكمال است كه روحا و جسما كامل گردد و از اين جهت توان گفت بدن اخروى همان بدن دنيوى است از جهت اجزاء و قوى و مثل آنست نه خود آن از حيث وحدت و جامعيت و كمال روح انسانى برسيدن بآن درجات عالى است و استكمال بدن باجتماع اجزاء متفرق در زمان و وحدت شخصيه آنست و نيز اگر بدن اخروى همين بدن دنيوى نباشد چگونه باعضاء آدمى امر ميگردد كه بر عليه خود شهادت دهند كه در دنيا چه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 370

 اعمالى انجام داده شد (و اللّه العالم باسرار كلامه) در جلد ششم اين تفسير در سوره ق تا اندازه‏ئى بحث شده بآن جا رجوع شود.

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً در پاسخ قول مشركين برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطاب ميرسد كه بآنها بگو اگر بفرض آنچه خواسته‏ايد از بوستانها و نهرها و ميوه‏جات و باقى خواسته‏هاى شما حتى اگر مالك خزينه‏هاى رحمة پروردگار من بشويد شما از ترس فقر نگاه ميداريد و انفاق نخواهيد نمود.

شايد اشاره باين باشد كه شما از آن خبث باطنيكه جبلّى شما گرديده و آن كبر و عنادى كه در حقيقت شما ريشه دوانيده هر قدر هم اظهار معجزه براى شما بشود و هر قدر نعمت شما زياد گردد آن بخل ذاتى شما نميگذارد تصديق نمائيد و بحق بگرويد و بر همين انكارتان باقى خواهيد ماند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 371

 [سوره الإسراء (17): آيات 101 تا 111]

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى‏ مَسْحُوراً (101) قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (102) فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً (103) وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً (104) وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (105)

وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً (106) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً (107) وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108) وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (109) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (110)

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (111)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 372

 [ترجمه‏]

و بحقيقت ما بموسى نه آيات معجزات ظاهر هويدا عطاء نموديم (اى رسول) از بنى اسرائيل سؤال كن وقتى را كه موسى بر آنها آمد و فرعون بموسى گفت اى موسى گمان ميكنم تو را سحر كرده‏اند (101)

موسى گفت همانا تو (اى فرعون) ميدانى كه اين معجزات را فرود نياورده مگر پروردگار آسمانها و زمين و در آن بينائى است و اى فرعون من يقين دارم كه تو از هلاك شدگانى (102)

پس فرعون اراده كرد كه موسى و قومش را از زمين مصر براندازد و ما او را و كسانيكه با او بودند تمامشان را غرق نموديم (103)

و پس از آن ببنى اسرائيل گفتيم در زمين مصر سكونت كنيد و وقتى وعده آخرت آمد تمام شما را با هم جمع ميكنم (104)

و ما قرآن را بحق و درستى نازل نموديم و بحق و راستى فرود آورديم و ما تو را نفرستاديم مگر مژده دهنده و تهديد كننده (105)

و ما قرآن را آيه آيه و سوره سوره فرستاديم براى اينكه تو بتأنّى و مكث بر مردم قرائت نمائى و آنرا نازل گردانيديم و فرو فرستاديم (106)

بگو شما (كافرين) ايمان بياوريد يا نياوريد همانا كسانيكه پيش از شما بآنها علم عطاء شده وقتى آيات قرآن بر آنان تلاوت ميشود آنها بذقن‏ها يعنى بزنخهايشان مى‏افتند در حاليكه سجده كنندگانند (107)

و ميگويند پروردگار ما منزه است و حقيقة وعده پروردگار ما واقع است (108)

و بذقن‏هايشان برو مى‏افتند در حاليكه گريان ميباشند و استماع قرآن فروتنى آنها را زياد ميكند (109)

اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بگو خدا را (اللّه) بخوانيد يا رحمان هر كدام بخوانيد خدا را خوانده‏ايد و براى او است اسمهاى نيكو و نماز را نه بسيار بلند بخوان و نه آهسته و بين اين دو وسط را اختيار نما (110)

و بگو حمد و ستايش مخصوص بآن پروردگارى است كه اولاد نگرفته و در مملكت خود شريك و انبازى ندارد و دوست و رفيقى نگرفته كه او را از ذلّت رهائى دهد و ببزرگترين اوصاف كمال او را ستايش نما (111).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 373

 (توضيح آيات)

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ اين آيه تذكر ميدهد كه بموسى نه معجزه ظاهر بيّن بخشوديم و برسول امر فرموده كه از بنى اسرائيل سؤال كن.

 (سخنان مفسرين در اينكه مقصود از تسع در آيه چه معجزه‏ئى است)

1- آيات نه گانه: عصا، يد بيضاء، ملخ، شپش، قورباغه، خون، سنگ، دريا، طور، كوهيكه بالاى سر بنى اسرائيل در بيابان تيه افراشته شده.

 (ابن عباس) 2- بقولى آن نه معجزه راجع باحكام بوده بروايتى بعض يهود از حضرت رسول (ص) از احكام سؤال نمودند فرمود خداوند بموسى وحى كرد كه: شريك براى خدا نياوريد، و دزدى نكنيد، زناء ننمائيد، و نفسى را كه خدا حرام نموده نكشيد مگر بحق، و سحر نكنيد، و اكل ربا ننمائيد، و نزد سلطان سبب كشتن كسى نشويد، و نسبت زنا بمحصنات ندهيد، و از جنگ فرار نكنيد، و اى يهوديها شما در روز شنبه تعدى نكنيد، پس آن يهودى دست حضرت را بوسيد و گفت شهادت ميدهم كه تو نبىّ ميباشى. (طبرسى) 3- بقولى آيات و معجزاتيكه از موسى (ع) ظاهر گرديد زيادتر از نه عدد بود و در اينجا بيان آياتى است كه با دعوت فرعون مقارن بود و آن نه عددى است كه در اين آيه تذكر داده: عصا، يد، طوفان، جراد، قمّل، قورباغه، خون، سنون، و نقص ثمرات. و ظاهرا اينها مقصود از آيات تسع است كه مقول موسى است كه بفرعون گفته (لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ) و امّا غير از اين آيات مثل سحر، احياء مقتول ببقره و احياء كسيكه از قومش صاعقه گرفته بود و افراشته شدن كوه بالاى سر بنى اسرائيل و غير اينها تدريجا ظاهر گرديده.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 374

 و در تورات در تعداد تسع آيات دارد: عصا، دم، ضفادع، قمّل، موت بهائم برد يا آتشى كه نباتات و حيوانات را هلاك گردانيد، جراد ملخ، ظلمت، موت كبار افراد بشر و جميع حيوانات. (الميزان) فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى‏ مَسْحُوراً پس از اظهار معجزات و تبليغ رسالت موسى (ع) فرعون لعين بموسى (ع) گفته اى موسى من گمان ميكنم تو را سحر كرده‏اند موسى در پاسخ فرعون گويد لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً در مقابل سخن فرعون كه پس از ظاهر گرديدن معجزات ظاهر بيّن بموسى عليه السّلام نسبت سحر شده ميدهد موسى در پاسخ ميگويد در صورتى كه تو بيقين ميدانى كه اينها را نازل نكرده مگر پروردگار آسمانها و زمين كه در آن بينائى است و ديگر جاى شكّ و شبهه‏ئى باقى نگذاشته با اين حال تو مخالفت مينمائى يقين دارم كه تو از هلاك شدگانى.

فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً پس از اين همه معجزات كه از موسى (ع) ظاهر گرديد و كوچك‏تر اثرى بفرعون و تابعين او ننمود بلكه بر كفر و تفرعن آنان افزوده گرديد و فرعون ديد جلو معجزات موسى را نميتواند بگيرد اين طور آيه خبر ميدهد اراده كرد كه موسى و قومش را از زمين مصر براندازد يا بهلاكت و يا بتبعيد و شايد فرعون كمر قتل موسى و بنى اسرائيل را بسته بود و چون ديگر بر او اتمام حجّت شده بود اين بود كه خداى تعالى او را و كسانيكه با او بودند تمام آنها را برود نيل غرق گردانيد.

وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً پس از آنكه فرعون و تابعين بغرق هلاك گرديدند بنى اسرائيل در زمين
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 375

 مصر بامر الهى جاى گزين فرعونيان و در جاى آنان ساكن گرديدند اين وعده اول بود كه تفضلا ببنى اسرائيل پس از مشقّاتيكه از قبل فرعون و قبطيان تحمل نمودند عطاء گرديد كه شهر مصر در تصرف آنها در آمد و وعده ديگر وعده آخرت است (لفيف) بمعنى جماعت متفرقه آميخته بهم است مفسرين در توجيه آيه چنين گفته‏اند يعنى در آخرت شما را با آنها با هم بياوريم در حاليكه جماعتى آميخته بهم باشيد و بعد سعداء از اشقياء جدا ميگردند.

وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً جار و مجرور در (بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ) منصوب المحل است يعنى ملتبسا بحق و بحقيقت فرود آمده، و بعضى از مفسرين چنين گفته ما نازل ننموديم قرآن را از آسمان مگر اينكه او را محفوظ گردانيديم بر صدى از ملائكه و برسول نازل ننموديم مگر اينكه آنرا محفوظ گردانيديم از اختلاط و تصرف شياطين و شايد مقصود نفى اعتراء بطلان باشد در اول امر و آخر امر. (منهج الصادقين) وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا نزول فرود آمدن دفعى را گويند و تنزيل فرود آوردن تدريجى را نامند چنانچه در جاى ديگر گفته شده بعضى بحضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايراد ميگرفتند كه چرا قرآن مثل الواح تورات كه يكدفعه براى موسى (ع) فرود آمد براى تو يكدفعه فرود نيامده اين آيه ميشود پاسخ آنها باشد كه علت اينكه قرآن را متفرقا نازل گردانيديم اين بود كه تو بر مردم بطور مكث و تأنّى بيان نمائى تا اينكه بهتر در ذهن آنها ثابت گردد و هر آيه‏ئى را در موقع خود بتدريج فرود آورديم قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً شايد مقصود از كسانيكه علم بآنها عطاء گرديده اهل كتاب يعنى تورات باشند و نيز كسانى ميباشند كه روح و قلبشان از دنس و كثافات اخلاقى پاك گرديده و نور علم و دانش در روحشان طلوع نموده و مستعدّ و آماده قبول حق‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 376

 ميباشند كه آنان كسانى هستند كه وقتى آيات الهى قرآن بر آنها خوانده ميشود بزنخهايشان برو مى‏افتند و در مقابل عظمت حق تعالى تواضع نموده و سجده كننده‏گانند و ضرر ايمان نياوردن شما كفار و ملحدين عايد خودتان خواهد گرديد خواه ايمان بياوريد يا نياوريد ضرر و نفعى بقرآن و دين حق وارد نميآورد وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا، وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (واو) عاطفه آيه را عطف بآيه بالا داده كه نيز از اوصاف صاحبان علم و كسانيكه بقرآن و دين حق ايمان آورده‏اند آنستكه موقعيكه آيات قرآن بر آنها خوانده ميشود سجده ميكنند و ميگويند منزّه است پروردگار ما و البته وعده پروردگار ما واقع گرديده شده است و نيز از اوصاف آنها چنين است كه در حال سجده گريه ميكنند و آيات قرآن زياد ميكند فروتنى آنها را قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ در اين آيه بپيمبر (ص) امر فرموده كه بگو خدا را باسم (اللَّهَ) يا باسم (رحمن) بخوانيد هر كدام را بخوانيد يكى است و براى او نامهاى نيكو است گويند دعاء بمعنى تسميه و متعدى بدو مفعول است و مفعول اول حذف شده (أَيًّا) براى تخيير است و تنوين در آن عوض مضاف اليه است و (ما) صله آن است يعنى خدا را بهر كدام از (اللّه يا رحمن) كه بخواهيد نام ببريد جائز است و يك ذات را خوانده‏ايد و بعلاوه از اين دو اسم براى خدا نام‏هاى نيكوى ديگرى است.

دانشمندان گويند اسماء اللّه سه قسم است: اول اسماء ذات بدون اعتبار اضافه بغير، دوم اسماء ذات الاضافه، سوم اسماء اضافى.

اسماء ذات بدون اضافه مثل: اللّه، رحمن، واحد، احد، قديم، حىّ و غير اينها.

اسماء ذاتى ذات الاضافه مثل: قادر، عالم، رازق، سميع، بصير، خالق                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 377

 و غير اينها از صفات ذاتى كه اضافه بخلق دارد و اينها را صفات ذاتى ذات الاضافه مينامند مثل اينكه گوئيم خدا قادر است بر ايجاد ممكنات، عالم است بمصالح امور و غير اينها كه اضافه بغير در آن مأخوذ است.

اما صفات اضافى محض مثل خالقيت و رازقيت و عالميت و غير اينها كه بين متضائفين است.

فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ و در مجمع گفته بعضى از نامها دلالت دارد بر صفات يا معانى يا افعال حسنه اما اسمائيكه منبعث از صفات ذات است آن قادر، عالم، حىّ، سميع، بصير، عليم است. امّا اسمائيكه منبئى از صفات افعال حسنه است مثل خالق، رازق، عدل، محسن، منعم، رحمن، رحيم و امّا آن صفاتى كه خبر ميدهد از معانى حسنه مثل: صمد كه آن بازگشت باعمال بنده‏گانست كه باو طلب حوائج ميكنند و مثل معبود و مشكور، خداوند در آيه بيان نموده كه او شيئى واحد است اگر چه اسماء و صفاتش مختلف باشد و آيه دلالت دارد كه اسم غير مسمّى است و اين است كه تقديم اسماء الحسنى قبل از دعاء مستحب است. (پايان) وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا خداى تعالى رسولش را امر فرمود كه در نماز مراعات امر وسط بنما نه زياد بلند بخوان و نه زياد آهسته حدّ وسط بين آنرا نگاه دار، شايد نظر باين باشد كه چون در همه كارى حدّ وسط نيكو است و افراط و تفريط در هيچ امرى مطلوب نيست در نماز نيز كه بهترين اعمال است بايستى مراعات آن بشود.

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً خطاب برسول است كه بگو حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه هيچ اولاد نگرفته چنانچه يهوديها گويند عزير ابن اللّه است و عيسويان گويند مسيح ابن اللّه است يا جماعت ديگرى مثل مشركين كه ملائكه را دختران خدا                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 378

 مينامند و حمد و ستايش مر خدائى را است كه در مملكت خود شريك ندارد و براى او دوستى نميباشد كه او را در ايجاد ممكنات يا در تدبير نظام خلقت معاون خود بگرداند و باراده خود ميآفريند و بقدرت و استيلاء خداوندى خود همه را روزى ميدهد و بعلم ازلى خود ما يحتاج همه را بقدر صلاح ديد خود منظّم و مرتّب ميگرداند و از حال هيچ ذرّه‏ئى از ذرّات عالم غافل نيست و حمد و ستايش خدائى را است كه منزّه است از اينكه خوار گردد و محتاج بدوست و كمك كار شود اى رسول اكرم او را تكبير نما و ببزرگى و عظمت او را ياد نما.

اينك از سورة الرعد الى آخر سورة الاسراء از تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن بپايان رسيد.

بقلم:

كمترين خادمه‏ئى از خدام آل رسول (ص) و كوچكترين ذره‏ئى از ذرارى بتول (ع) در روز جمعه دهم شهر شعبان المعظم 1391 هجرى قمرى مطابق با روز نهم مهر ماه شمسى 1350 و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيئى عليم‏