کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
القمر : آيات 1 تا 55 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 416
سورة القمر

مكيّة و هى خمس و خمسون آية

 [سوره القمر (54): آيات 1 تا 21]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ (4)

حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَيْ‏ءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ (8) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9)

فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلى‏ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ (14)

وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (18) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19)

تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (21)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 417

ترجمه‏

سوره قمر در مكه فرود آمده و پنجاه و پنج آيه و سيصد و چهل و دو كلمه و هزار و چهار صد و بيست حرف است‏

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

قيامت نزديك شد و ماه شكافته گرديد (1)

و چون (كفار) آيت (و نشانه قدرتى) به بينند اعراض كرده (و رو برميگردانند) و گويند اين سحر و جادويى است مستمر (2) (كه كار محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم هميشه سحر بوده)

و تكذيب كردند و پيرو هواى نفسانى خود گرديدند (در صورتى كه) هر امرى بجاى خود مستقر و پاينده خواهد بود (3)

بحقيقت بر آنان آمده خبرهايى كه در آن منع و جلوگيرى از مناهى و سركشى‏ها بود (4)

 (در اين اخبار) حكمتى است در منتهى درجه كمال (و با اين كمال حكمت تهديد) كافرين را سود ندهد (يعنى تهديد و ترسانيدن پيمبران در كفار اثرى نخواهد بخشيد) (5)

اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از آنها رو بگردان تا روزى كه ميخواند خواننده‏اى آنان را بسوى چيزى كه ناخوش دارند (6)

در حالى كه از هول و ترس چشمهاى آنان بگودى فرو رفته و از قبرها بيرون آيند گويا آنان ملخهايى ميباشند پراكنده‏

و در حالى كه بسوى داعى حق شتاب كنندگانند كافرين گويند اين روز سخت و دشوارى است (8)

قبل از آنان نيز ملت نوح بنده ما را تكذيب كردند و گفتند ديوانه است و نوح آزرده خاطر گرديد (9)

پس پروردگار خود را باين كلمات خواند (ربّ انى مغلوب فانتصر) (10) من مغلوبم و مرا يارى كن‏

 (پس مستجاب كرديم دعاء نوح «ع» را) و آب آسمان و زمين بهم متصل گرديد و درهاى آسمان را گشوديم بآب ريزنده (11)

و چشمه‏هاى زمين را جريان داديم (پس آب آسمان و زمين بهم متصل گرديد بر طبق آنچه اندازه‏گيرى شده (12)

و نوح را يا گروندگان باو برگشتى كه محفوف بتخته‏ها يا مشتمل بر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 418

 ميخها بود سوار كرديم (13)

و آب كشتى بوسيله محافظت ما سير ميكرد (و اين طوفان) جزاء كسانى بود كه كافر بودند (14)

و حقيقتا ما اين حكايت را باقى گذاشتيم پس آيا هيچ پند گيرنده‏اى هست (كه از آن عبرت گيرد) (15)

كه چگونه بود عذاب و انذار من (16)

و بحقيقت ما قرآن را براى تذكر و اندرز آسان گردانيديم آيا هيچ پند گيرنده‏اى هست (17)

قوم عاد تكذيب كردند (هود پيمبر را) پس چگونه بود شكنجه و تهديد من نسبت بآنها (و آنچه آنان را تهديد) و انذار نموديم (18)

ما بر قوم عاد باد سختى فرستاديم در روز نحس نامباركى كه پيوسته با صداى مهيب بر آنها ميوزيد (19)

بطورى كه مردم را از جاى برميكند گويا آنان ريشه درخت خرما بودند كه از زمين كنده شود (20)

پس چگونه است عذاب و انذار من (21)

توضيح آيات‏

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ اقتراب بر وزن افتعال و براى مبالغه آرند و مقصود از (الساعة) ظهور قيامت است و قيامت را ساعت نامند براى آنكه بعد از مندك شدن دنيا وقوع قيامت دفعى خواهد بود يعنى دفعة واقع ميگردد البته مسلم است هر ساعتى كه از عمر دنيا ميگذرد قيامت نزديك‏تر ميگردد و جمله (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ) براى تنبيه مردمان غافل خواهد بود كه متذكر گردند هر آنى كه از عمرشان مى‏گذرد به قيامت نزديكتر ميگردند و خود را براى جزاء و كيفر اعمالشان آماده نمايند.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 419

 وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ و ماه شكافته گرديد شكى نيست در اينكه شكافته شدن ماه در زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم واقع گرديده و يكى از معجزات حضرتش بشمار ميرود.

و گفتار آن كسى كه (انْشَقَّ الْقَمَرُ را) حمل بموقع قيامت نموده از اين لحاظ كه در آيات ديگرى شكافته شدن قمر را يكى از علائم قيامت بشمار آورده هيچگونه قابل توجه و اعتنا نخواهد بود زيرا كه ببراهين بسيار و قرائن زيادى ثابت و محقق گرديده كه شكافته شدن ماه بامر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم واقع گرديد و از جمله قرائن (انشق را) بصيغه ماضى آورده اگر چه بسيارى از امور قيامت را نظر بوقوع حتمى آن بصيغه ماضى گفته شده لكن در آنها قرينه مقام دلالت بر استقبال دارد و در اينجا چنين قرينه‏اى نيست و مقارن شدنش (باقتراب) ساعت دليل نميشود كه مقصود قيامت باشد زيرا چنانچه گفته شد هر آنى قيامت نزديكتر ميگردد و شايد اشاره باين باشد كه بعثت نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در آخر الزمان كه نزديك بقيامت است واقع گرديده وانگهى قيامت در نظر كوته‏بينان دور مى‏نمايد لكن در واقع خيلى نزديك است چنانچه قوله تعالى (إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً) شاهد بر اين است.

دليل ديگر آيه بعد:

وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ دلالت واضح دارد كه شكافته شدن قمر معجزه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بوده و بامر آن حضرت انجام گرفته و شكى نيست كه مرجع جمع در (يروا- و يعرضوا- و يقولوا) كفار قريش زمان پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بودند كه آنان وقتى شكافته شدن قمر را ديدند گفتند اين نيز يكى از سحرهايى است كه محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بطور دوام و پيوستگى براى اثبات مدعاى خود ظاهر ميسازد و كلمه مستمر دلالت دارد كه معجزات حضرت بسيار بوده و كفار همه را حمل بر سحر ميكردند.

دليل ديگر اجماع مسلمين و تواتر اخبار و احاديث و شهادت عده بسيارى از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 420

 صحابه است كه شاهد قضيه بودند، از جمله بروايت طبرسى عبد اللَّه مسعود و انس ابن مالك، حذيفة بن اليمان، ابن عباس جبير بن مطعم، عبد اللَّه بن عمر كه اينها شكافته شدن قمر را بچشم خود ديده بودند و بر وقوع آن شهادت ميدادند.

و نيز طبرسى از ابن عباس چنين روايت ميكند كه در يكى از شبها كه ماه باوج كمال يعنى بدرجه بدر رسيده بود مشركين جمع شدند نزد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و گفتند اگر تو در مدعاى خود صادقى امر كن اين ماه شكافته و بدو قسمت گردد حضرت فرمود اگر چنين كردم شما ايمان مى‏آوريد گفتند آرى آن وقت حضرت دعا كرد و از خدا طلب نمود كه بامر او ماه شكافته گردد وقتى ماه دو پاره گرديد حضرت صدا زد اى فلان و بهمان مشاهده كنيد و از ابن مسعود نقل شده كه گفت قسم بخدايى كه جان من بيد قدرت اوست بچشم خود كوه حرا را بين دو پاره قمر مشاهده كردم.

 (اعتراض) اگر چنين امر عظيمى واقع شده بود بايستى تمام مردم آن وقت ديده باشند نه فقط يك عده از مردم، و اگر همه ديده بودند مشهور عالم ميگرديد و در تواريخ ثبت شده بود.

 (در پاسخ گوئيم) اوّلا از كجا معلوم شده كه بسيارى از مردم نديده باشند ممكن است ديده باشند و حمل بر اوضاع آسمانى نموده باشند مثل خسوف و كسوف و ستاره دنباله دار و امثال اينها.

و ثانيا در آن وقت شايد همه مردم بماه توجه نداشتند بعضى خواب و بعضى مشغول بكارى و نظر بماه نداشتند يا در بعضى جاها ابر بوده و باضافه افقها با هم تفاوت دارد در بعضى نواحى شايد در آن وقت ماه طلوع ننموده يا غروب كرده و نيز غالبا تذكره نويسان آن زمان نظر باوضاع سماوى نداشتند كه خود را موظف بر ضبط آن بدانند وانگهى چه تاريخى است صحيح‏تر و محكم‏تر از قرآن كه صريحا خبر از وقوع شكافته شدن ماه ميدهد.

اگر معترضى چنين ايراد كند كه ما منكر آن نيستيم كه ولى امر مى‏تواند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 421

 باذن حق تعالى در ماديات تصرف نمايد لكن بقاعده مسلمى كه بين حكماء و فلاسفه است در جايى تصرف ممكن است كه باعث اختلال نظام عالم نشود و شكّى نيست كه اجزاء عالم همه مربوط بهم و مثل حلقه‏هاى زنجير بهم پيوسته و همگى با هم نظام عالم را تشكيل ميدهند و باختلال يك جزء مهم آن اختلال كلى در عالم پديد خواهد گرديد و كره ماه كره بزرگى است و جزء نظام عالم بشمار ميرود چگونه ممكن است اجزاء آن از هم شكافته و بدو قسمت گردد و هر قسمتى بطرفى رود و ثانيا بهم ملصق گردد و چنين امرى بنظر محال مينمايد.

 (در پاسخ گوئيم) محال دو قسم است محال عقلى و محال عادى محال عقلى چيزى را گويند كه وقوع آن بنظر عقل محال آيد مثل اجتماع ضدين يا نقيضين در محل واحد در آن واحد.

و محال عادى چنين نيست يعنى بحكم عقل امكان پذير است مثل بسيارى از صنايع محير العقول امروزه كه قبل از وقوع آن بنظر محال ميآمد، و شكافته شدن ماه بدو قسمت در مدت كوتاهى جزء محال عادى بشمار ميرود نه محال عقلى و معجزات تمام پيمبران و اولياء الهى از همين قبيل است.

و اگرچه در اينجا موضع بسط كلام در اين خصوص نيست لكن براى توضيح آيات بعد مقدمة گوئيم شخص معترض يا از كسانى است كه نفس ناطقه مخصوصا روح و نفس انسان كامل را مجرد از ماده ميداند يا آنكه مادى است بغير از ماده و ماديات بموجود مجردى معتقد نيست.

اگر داخل قسم اول باشد گوئيم شكى نيست در اينكه افراد بشر در درجه روحانيت بسيار تفاوت دارند بعضى در طرف دانى بقدرى روح مجردشان ضعيف است كه بولوق در ماده اثرى از آن پديدار نيست و چنين مردمانى تحت استيلاء قواى طبيعى واقع گرديده‏اند و بعضى در طرف عالى باعلا درجه روحانيت رسيده زيرا كه براى قوت نفسانى بشرى حدّ محدودى تصور ندارد و بعضى متوسطند و چون انبياء در قوت و شدت روحانى حائز مراتب عالى گرديده‏اند اين است كه در مرتبه عقل                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 422

 نظرى و معرفت حقايق و نيز در مرتبه عقل عملى متصرف در ماديات خواهند بود مخصوصا روح نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كه در مرتبه عبوديت بمقامى رسيده بود كه قوّت عقل عملى آن بزرگوار بدرجه‏اى نائل گرديده كه توانسته تصرف در ماديات نمايد و بمشيت اللَّه آن را بهر شكلى بخواهد درآورد زيرا كه او مظهر و نماينده حق تعالى و خليفه او است در زمين و منشأ معجزات تمام انبياء همان قوت عقل نظرى و عقل عملى آنان است كه توانسته‏اند بوسيله آن در مادّيّات باذن خدا تصرف نمايند.

لكن اگر شخص معترض داخل آن قسم دوم باشد كه مجردى در عالم معترف نباشد.

گوئيم وقتى صنايع و مخترعات محيّر العقول شگفت انگيز بشرى را كه همه ساخته فكر او بوده مثل اوضاع طياره و اكتشافات امور جوى و ترقيات علوم پزشكى و بعض اوضاع افلاك و غير را مشاهده نموديم آيا ديگر مجال انكار براى ما نسبت باسرار پنهانى و قواى مرموز در عالم باقى ميماند كه اعتراف نمائيم در عالم اسرارى پنهان و قوايى مخفى است كه ممكن است خداوند انبياء خود را براى اثبات پيمبرى آنها بر آنها آگاه گردانيده و بآنان قدرت و استيلايى افاضه نمايد كه بآن قوه مغناطيسيه‏اى كه مرتبه ضعيف آن را در هر بشرى بوديعه گذارده چنانچه آثار آن از بعضى بتمرين يا در اثر اعمال ديگر ظاهر گرديده مثل خواب مغناطيسيه و امثال آن مرتبه فوق آن را بانبياء عطا نموده و چنان قوت و شدتى بآنها داده كه مواد موجودات را در تصرف آنها مثل مومى گردانيده كه بهر صورتى خواهند در آورند زيرا كه آنها مظهر و نماينده قدرت و علم الهى گرديده‏اند.

و چون ثابت شد شكافته شدن قمر محال عقلى نيست كه از تصور وقوع آن محالى لازم آيد كه عقل حكم بمحاليت آن نمايد پس مانعى براى وقوع آن نيست و محلى براى انكار آن بنظر نمى‏آيد تنها فكر كوتاه و عقل قاصر ما است كه در اثر بى‏خبرى از راز جهان و پى بودن بقدرت بى‏پايان آفريننده آن آن را محال مى‏پنداريم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 423

 و دائره علم و قدرت غير متناهى خدا را محدود مينمائيم به مشهودات حسى و گمان مى‏كنيم تغيير جزئى در عالم باعث اختلال نظام كلى عالم ميشود، ما قبول داريم كه اجزاء عالم همه بهم مربوط و هر چيزى را حدّ معين و قرارگاه مضبوطى خواهد بود كه در همان خط سير خود بايستى حركت نمايد و خلاف آن مخل به نظام عالم است.

لكن معجزات انبياء و شكافته شدن قمر مثلا اين طور نيست كه بر خلاف نظام عالم باشد بلكه چنانچه بعضى از دانشمندان گفته‏اند معجزه هم داراى علل اسباب مخفى است كه ما نميتوانيم بعلل و اسباب آن واقف گرديم زيرا كه هيچ معلولى بدون علت نميشود و خداوند براى اثبات نبوت انبياء آنها را عالم گردانيده ببعض اسرارى كه در كمون موجودات نهفته تا در موقع لزوم بامر پروردگار برخى از آن را بجريان اندازند.

 (خطاب بمعترض نموده و گوئيم:) از كجا و با چه قوه‏اى بنظام خلقت پى برده‏اى و بچه علم و دانشى بينا شده‏اى بر اسرار مكنونه‏اى كه در موجودات مخفى گرديده و بچه قوه احاطه نموده‏اى بر عالم فلكيات و عنصريات آيا در بدو خلقت حاضر و شاهد بوده‏اى آيا عقل تجويز نميكند و ممكن نميداند كه آفريننده جهان عالم را طورى تنظيم كرده و بقلم قضا بر لوح محفوظ بمقتضاى (

جف القلم بما هو كائن‏

گماشته باشد كه در وقت معين بخواهش ولى امر ماه شكافته و بدو نيم گردد و شايد قوله تعالى اشاره بهمين معنى دارد آنجا كه فرموده (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ) سوره كهف آيه (49) آيا عقل و و جدان تو اجازه نميدهد كه تصديق نمايى كه شايد كردگار عالم در ابتداء خلقت و در عالم قضاء و لوح محفوظ كه بدلالت حديث مشهور

 (جفّ القلم بما هو كائن)

هر چيزى را اندازه‏گيرى نموده و نيز قوله تعالى در سوره حديد آيه (21) (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها) و غير اينها از آيات و احاديثى كه دلالت واضح دارد آنچه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 424

 در عالم واقع ميگردد قبل از پيدايش آن در عالم فوق اين عالم كه آن را (عالم قضا و لوح محفوظ نامند) مقرر گرديده و ثبت شده و مربى و ناظم عالم طورى نظام موجودات را مرتب و مقرر فرموده كه مثلا در وقت معين بخواهش ولى امر ماه شكافته گردد يا وقتى خورشيد يا زمين بمصلحتى بقهقرا برگردد يا وقت ديگر از كوهى شترى بيرون آيد يا عصائى اژدها گردد و تمام معجزات انبياء از همين قبيل است كه علل وقوع آن اثبات نبوت و بخواهش ولى امر تحقق مى‏پذيرد و هيچ كدام مخل بنظام عالم نخواهد بود و تشكيك در آن منجر بكفر و انكار عموم قدرت خدا ميگردد، در كتاب (مخزن اللئالى) براى رفع استبعاد منكرين معجزات انبياء و اولياء تا اندازه‏اى بحث نموديم بآن جا مراجعه نمائيد.

وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ وقتى كفار قريش چنين امر خارق العاده‏اى را مشاهده نمودند تكذيب كردند و گفتند محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم چشم ما را بسته و اين نيز مثل باقى سحرهاى او است و حضرت را ساحر ناميدند و تابع هواى نفسانى خود گرديدند و ندانستند كه هر امرى بجاى خود ثابت و مستقر است.

اگر چه بين مفسرين در توجيه جمله (كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ) گفتارى است كه بروايت طبرسى كه در توجيه آيه گفته رأى قتاده بر اين است (خير مستقر) است باهل خير و شر مستقر است باهل شرّ يعنى هر خير و شرّى ثابت است تا بصاحبش برسد يا در بهشت يا در جهنم و نيز از كلبى چنين نقل مى‏كنند كه گفته براى هر امرى حقيقتى است كه بعضى در دنيا ظاهر است و بعضى در آخرت ظاهر ميگردد.

 (پايان) لكن كسى كه اندك تأملى در اين آيات بنمايد بخوبى بر وى ظاهر ميگردد كه اين آيات مثل (كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ) و آيه بعد (حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ) و نيز در اواخر همين سوره (وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ) بلكه بسيارى از آيات شاهد بر همان مطالب بالا است و شايد اشاره برفع استبعاد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 425

 منكرين شكافته شدن قمر و باقى معجزات باشد، كه گمان ميكنند كه اختلال در جزئى از اجزاء عالم سبب اختلال نظام كل عالم ميگردد و گوشزد آنان نمايد كه هر امرى كه در عالم واقع ميگردد چه در دنيا و چه در آخرت از معجزات انبياء و عذاب اشقياء در عالم قضاء و لوح محفوظ و در علم حضورى حق تعالى قبل از پيدايش آن در اين عالم در جاى خود مستقر و ثابت گرديده، و همه مطابق حكمت ازلى و نظام عالم و بامر مربى كائنات مقرر گرديده و خلاف پذير نخواهد گرديد.

مثلا همان شكافته شدن قمر بامر رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در وقت معين در همان ابتداء خلقت عالم در قضاء الهى و در لوح محفوظ مقرر گرديده و جزء نظام عالم بشمار ميرود و چنين است تمام معجزات انبياء بلكه توان گفت كه معجزات انبياء كه بنظر كوته‏بينان بينان خارق العادة مينمايد آنها خارق العاده نبوده بلكه تماما مطابق حكمت انجام گرفته.

وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ نبأ خبرى را گويند كه متضمن سه فائده باشد، اول آنچه از آن خبر ميدهند حادثه‏اى از حوادث مهم باشد زيرا كه هر خبرى را نبأ نمى‏گويند (دوم) از آن علم يا مظنه حاصل گردد (سوم) امر متحقق و عارى از كذب باشد (مفردات) (مزدجر) در اصل (مزتجر) بوده بر وزن مفتعل براى سهولت تلفظ تاء را دال كردند و بمعنى زجر است.

يعنى بحقيقت براى كفار از حكايت پيشينيان راجع بعذاب و استيصال آنان خبرهاى مهمى آمده كه آن اخبار مشتمل بر انزجار و تهديد و تحريف خواهد بود.

حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ قرآن حكمتى است كه باعلا درجه بلاغت رسيده و اين جمله نيز مؤيد همان مطالب بالا است كه گفتيم شايد اشاره باين باشد كه شكافته شدن قمر در وقت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 426
معينى و نيز تمام معجزات انبياء و عذاب اشقياء كه كيفر اعمال و افعال خود آنان است و نيز امور ديگرى كه بتقدير (عزيز عليم) در بعضى اوقات واقع گرديده تماما در منتهى درجه حكمت واقع است.

در لغت حكمة در قاموس گفته (الحكمة) بالكسر العدل و العلم و الحلم و النبوة و النهى و الموعظه.

و در مفردات (الحكمة اصابة الحق بالعلم و العقل فالحكمة من اللَّه معرفة الاشياء و ايجادها على غاية الاحكام و من الانسان معرفة الموجودات و فعل الخيرات الى ان قال- و اذا وصف به القرآن فلتضمنه الحكمة). پايان در تفسير روح البيان چنين گفته: (و الحكمة المنطوق بها هى العلوم الشرعية و الطريقة و الحكمة المسكوت عنها هى اسرار الحقيقة التي لا يطلع عليها علماء الرسوم و العوام على ما ينبغى فتضرهم او تهلكهم) (پايان) فَما تُغْنِ النُّذُرُ شايد اشاره باين باشد كه آن مردمان لجوج متكبر بى‏خرد از چنين معجزه بزرگى نيز قانع نگرديدند و حمل بر سحر نمودند و بر كفر و عناد خود باقى ماندند خلاصه اين آيات تماما اشاره باين است كه شكافته شدن قمر بامر نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم براى اثبات پيمبرى او مطابق نظام عالم واقع گرديده.

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَيْ‏ءٍ نُكُرٍ خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نموده كه پس از آنكه چنين معجزه بزرگى را ديدند و ايمان نياوردند تو از آنان اعراض نما و نفس شريف خود را در مقابل سفاهت و بى‏خردى آنها بزحمت مينداز.

از بعض مفسرين است كه اين آيه بآيه جهاد نسخ شده- ديگرى گفته مقصود اين است كه از منكرين اعراض نما تا روزى را كه عذاب بر آنها نازل ميگردد و به چشم به بينند و بنا بر اين معنى عامل در (يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ) محذوف است- و گويند داعى حق تعالى با اسرافيل است آن وقتى كه در صور ميدهد و مردها
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 427

 زنده ميگردند يا جبرائيل است كه منادى حق تعالى است و ميخواند آنان را بچيزى كه براى آنها ناگوار است كه آن صحراى محشر و آن عذابهاى كذايى كه براى تكذيب كنندگان معجزات انبياء و سفراى الهى آماده خواهد شد.

خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ در اين مبارك آيه در آن روز كافرين را بچند صفت و حالت معرفى مينمايد.

 (اول) (خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ) آنان از ترس و وحشت ارضاع قيامت چشمهايشان وحشت زده و بگودى فرو رفته خواهد گرديد.

 (دوم) از اضطراب مثل ملخهايى پراكنده كه راه بجايى نميبرند در ارض قيامت پراكنده و سرگران ميگردند و از مشاهده عذاب آن روز باين طرف و آن طرف سرگردانند.

 (سوم) (مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ) شتاب كننده‏اند بسوى داعى حق تعالى يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ كافرين وقتى اوضاع قيامت را بينند گويند اين روز سخت و دشوارى است در اين آيات طبرسى چهار قول ديگرى از مفسرين نقل ميكند.

 (اول) (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ) اى محمد از شفاعت كفار روى بگردان روزى كه منادى حق تعالى آنان را بسوى عذاب ميخواند و شفاعت آنها را نكن همانطورى كه امروز قبول پيمبرى تو را ننمودند و زير بار نبوت تو نرفتند تو نيز در مقام شفاعت آنان بر نيا (دوم) از آنها روى بگردان زيرا كه بدرستى آنچه وارد ميشود بر آنها در روز قيامت خواهند ديد.

 (سوم) از آنان اعراض نما زيرا كه در روزى كه داعى حق تعالى آنها را بخواند متصف باشند بصفت مذلت و خذلان و پريشان حالى و شتاب زده و بگرفتاريهاى سخت مبتلا خواهند گرديد.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 428

 (چهارم) از كفار اعراض بنما و متذكر شو روزى را كه داعى حق تعالى آنان را مى‏خواهند. پايان كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ خداى متعال در مقام تسلى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خود برآمده كه اگر كفار رسالت و معجزات تو را انكار كرده‏اند غمگين مباش زيرا كه در زمان پيشين نيز مردم چنين بودند كه بقدرى ملت نوح به پيغمبر اولو العزم (ع) خود ظلم نمودند و تعدى را بنهايت رسانيدند و نسبت جنون و نفهمى بوى دادند حتّى آن بزرگوار را تهديد باعدام نمودند چنانچه در قرآن خبر ميدهد كه ميگفتند:

 (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ) سوره شعراء آيه 116 تا وقتى كه از هدايت آنان مأيوس گرديد كه خداى تعالى خبر ميدهد كه ميگفت خدايا اين قوم ديگر نه خودشان و نه ذريه آنها قابل هدايت نيستند.

فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ حضرت نوح (ع) پس از آنكه نهصد و پنجاه سال مردم را ارشاد بحق نمود و از او پذيرفته نشد مگر اندكى از مردم و باضافه ظلم و تعدى را بجايى رسانيدند كه مستأصل گرديد آن وقت پروردگار خود را خواند كه قوم بر من غالب گرديدند بقهر و غلبه و من ديگر طاقت مقاومت با آنها را ندارم مرا يارى كن و از آنها انتقام بكش پس از آنكه خداوند دعاى او را مستجاب نمود در اثر اجابت دعاى نوح (ع) عذاب طوفان آنان را گرفت.

فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ در مفردات گفته (الهمر صبّ الدمع و الماء يقال همره فانهمر قال تعالى):

 (فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ) پايان پس از دعاى حضرت نوح (ع) درهاى آسمان گشوده شد و بر آنان آب ريزش نمود و گويند چهل شبانه روز پى در پى باران ميريخت.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 429

 وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً) زمين را شكافتيم تا آنكه از چشمه‏هاى زمين آبها حارى گرديد.

فَالْتَقَى الْماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ وَ حَمَلْناهُ عَلى‏ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ پس آب آسمان با آب چشمه‏هاى زمين متصل گرديد بآنطور و اندازه‏اى كه حق تعالى در ازل تقدير نموده و اندازه‏گيرى كرده بود كلمه (قد قدر تأييد مينمايد آن استظهارى كه راجع بشكافته شدن قمر و باقى معجزات انبياء نموديم كه آنچه در عالم واقع ميگردد در ابتداء خلقت در دفتر آفرينش ثبت شده و جزء نظام گيتى بشمار ميرود و هيچ يك مخالف با نظام عالم و ترتيب خلقت نيست حتى عذابها و بلياتى كه در اثر مخالفت نمودن با خدا و پيمبران بر مردم فرود آمده يا مى‏آيد چه در دنيا و چه در آخرت همه از روى حكمت و نظام و علم بصلاح از طرف مربى عالم در ازل اندازه‏گيرى شده و همه مربوط بهم و پيوسته بيكديگر است و جمعا يك نظام كلى را تشكيل ميدهند.

 (تَجْرِي بِأَعْيُنِنا) پس از آنكه آب آسمان با چشمه‏هاى زمين با هم متصل گرديد آب جريان پيدا نمود (و آن بنگاه داشت ما و اعانت ما بود) يعنى جريان آب باندازه‏اى بود كه حكم و مشيّت حق تعالى بر آن تعلق گرفته بود جريان آب ناشى از اعمال نكوهيده و كيفر و جزاء كفر آنها بود.

وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ خبر طوفان نوح و كشتى و هلاكت كفار آن زمان را در ميان خلق تا قيامت دائر گردانيديم تا آنكه براى هر قوم و طائفه‏اى تهديد و اندرز باشد و بدانند كه مخالفت نمودن با انبياء و سفراء الهى عاقبت وخيمى دارد و با اينحال و اين عذاب عالم‏گير آيا كسى هست متنبه گردد و پند گيرد و بداند كه عذاب من براى كفار و معاندين چگونه است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 430

 (هل) استفهامى اشاره بعظمت و شدت و عذاب و تهديد منكرين و استبعاد از عدم تذكر و تنبه آنان است.

لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ حقيقة ما آسان گردانيديم قرآن را يعنى الفاظ و بيانات آن را طورى بيان نموديم كه فهم آن براى هر كسى آسان باشد و بتواند طريق سعادت خود را چه از طريق الفاظ و چه از طريق معانى مندرجه در آن بآسانى پيدا نمايد و نيز مردم از حال و قصص پيشينيان كه از جمله آنها حكايت نوح و طوفان و هلاكت اهل زمين بوده مطلع گردند و به بينند كيفر اعمال بد آنان چه بوده و عبرت گيرند- لكن با اينحال آيا كسى هست كه متذكر گردد و پند گيرد.

اينكه در اين سوره مباركه اين آيه را مكرر گردانيده شايد براى تأكيد در مواعظ و قصص امم سابقه و حكايت عذاب منكرين باشد و اشاره به اينكه ما حكايات پيشينيان و عذاب و سختى كه از قبل اعمال بد و انكار پيمبران بر آنها وارد گرديده خيلى واضح و روشن بلكه مكرر نموديم كه شايد زاجر و مانع آنان گردد و مردم از خوف عذاب دنيوى انديشه نمايند و بسعادت نائل گردند.

كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ پس از حكايت حضرت نوح «ع» و طوفان در مقام بيان حكايت حضرت هود نبى (ع) و قوم عاد برآمده براى اينكه مردم را متنبه گرداند كه به بينند چگونه بود عذاب كسانى كه مخالفت امر خدا نمودند با اينكه قوم عاد مردمان قوى هيكل و بزرگ جثه و بلند اندام و بقدرى قوى و زورمند بودند كه از كوه سنگ ميگرفتند و خانه مى‏ساختند وقتى غضب الهى بر آنها مستولى گرديد در روز شومى مبتلا گرديدند بباد صرصر يعنى باد سخت پى در پى شايد مقصود (از يوم نحس) در آيه باعتبار وقوع عذاب و سخط الهى باشد كه در آن روز كافرين را فرا گرفت و آنان را هلاك گردانيد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 431

 تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ قوله تعالى (كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ) اعجاز جمع عجز مثل اعضاد كه جمع عضد است يعنى گويا آنها از بزرگى جسم مانند بيخ درخت خرما بودند كه از زمين كنده شده و بر روى زمين مى‏افتادند اين عذاب دنيوى آنان بود چگونه خواهد بود عذاب اخروى آنها و آنان را تهديد نموده‏ايم شايد بترسند.

از محمد بن اسحق چنين نقل مى‏كنند كه گفته از جمله مردان قوى هيكل قوم عاد شش نفر كه از همه قوى‏تر بودند بنام عمرو بن خليل، حارث بن شداد الهلقام، حلحا بن سعده، و دو پسران وى، و مرد ديگر اينان در موقع وزيدن باد اهل خود را در شعبى قرار دادند و خود آنها بر در آن شعب صف زدند و بايستادند تا باد بآنها اذيت نكند باد غلبه نمود و يك يك آنها را از جاى ميكند و بكوه ميزد و پاره پاره مينمود تا آنكه همه هلاك گرديدند.

ابو حمزه ثمالى از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم حديث ميكند كه فرمود شدت باد بدرجه‏اى بود كه مرده‏ها را از خاك بيرون ميريخت.

 (ابو الفتوح)

 [سوره القمر (54): آيات 22 تا 39]

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ (25) سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ (26)

إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ (27) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28) فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى‏ فَعَقَرَ (29) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (30) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ (31)

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (32) كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ (35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (36)

وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (37) وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (39)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 432

ترجمه‏

محققا ما قرآن را آسان كرديم براى آنكه پند و اندرز باشد پس آيا كسى هست كه از اندرزهاى (قرآن) متنبه گردد و پند گيرد (23)

قوم ثمود تكذيب كردند (صالح پيمبر را) و گفتار او را نپذيرفتند

و گفتند آيا ما بايد مطيع يك بشرى مثل خودمان گرديم اگر چنين كنيم محققا ما در گمراهى و ديوانگى و آتش فروزان واقع گرديده‏ايم (24

آيا از بين ما فقط بر او وحى القا گرديده بلكه او دروغگو و شرور است (25)

 (كفار) فردا خواهند ديد و فهميد كه دروغگو و خودپسند و شرور كيست (26)

بحقيقت و درستى كه ما براى آزمايش آنها شتر ماده‏اى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 433

 را ارسال نموديم پس (اى صالح) مراقب آنان باش و ببين با ناقه چه خواهند نمود و بر اذيت آنها شكيبايى نما (27)

و خبردار نما آنان را كه آب قسمت شده بين آنها و ناقه است (هر روزى قسمت يكى از آنها باشد (28)

پس قوم ثمود ياوران خود را صدا زدند و ناقه را پى كرد (كشت)

پس چگونه بود عذاب و بيم دادن من (29)

و ما بحقيقت و درستى (در اثر پى كردن ناقه) بر آنان يك صدا و فريادى فرستاديم و آنها از هول آن صدا مثل يك گياه خشك گرديدند (30)

و محققا ما آسان نموديم قرآن را براى متذكر گرديدن آيا كسى هست (كه بمواعظ قرآن) متذكر گردد (31)

قوم لوط تكذيب كردند لوط (پيمبر) را و مواعظ و تبليغات او را نپذيرفتند

ما بر آنان سنگ ريزه فرو ريختيم (و همه آنان هلاك شدند) مگر خاندان لوط كه در موقع سحر آنها را نجات داديم‏

و نجات دادن آنان نعمتى بود از نزد ما و همين طور جزا ميدهيم كسى را كه شاكر باشد

و حقيقة لوط (ع) آنان را از عذاب ما ترسانيده بود با اين حال شك آوردند بآن تهديد كننده‏گان،

و هر آينه بحضرت لوط گفتند كه مهمان‏هايت را بما بده (براى آن عمل قبيحى كه داشتند مهمانان او ملائكه‏اى بودند بصورت بشر ظاهر گرديده و حضرت لوط آنان را پند ميداد كه دست برداريد و آنها درب خانه لوط را شكسته و داخل خانه شدند) پس چشمهاى آنان را كور گردانيديم و روى آنان را هموار نموديم (كه اصلا اثرى از چشم نماند) پس بچشيد عذاب و تهديد مرا (39)

و محققا در صبحگاه آماده نموديم براى آنها عذاب و شكنجه پاينده،

 (و گفتم بآنها) بچشيد عذاب و عقوبت مرا و فرستاده مرا (40)

توضيح آيات‏

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ- كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ ثمود قوم صالح پيمبر (ع) بودند و شايد (نذر) جمع انذار باشد- يعنى طائفه ثمود
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 434

 تكذيب كردند صالح پيمبر (ع) را و آنچه گوش زد آنان مينمود و آنها را خبر ميداد از اوضاع قيامت و از نعمت‏هاى بهشتى و تهديد مينمود آنان را از عذاب جهنم همه را دروغ ميپنداشتند تا آنكه مشمول عذاب گرديدند.

فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ در لغت (سعر) از مفسرين گفتارى نقل شده:

ابن عباس گفته (سعر) يعنى جنون- ديگرى گفته بمعنى رنج و تعب است- ديگرى گفته آتش افروخته را سعير نامند و سعر جمع سعير است.

خلاصه قوم ثمود با هم گفتند چگونه ما تابع گرديم يكى از خودمان را در صورتى كه تنها است و هيچ يار و مددكارى ندارد يعنى حشمت و سلطنتى ندارد و اگر چنين كنيم ما در گمراهى و عذاب ميافتيم يا ديوانه خواهيم بود.

أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ همزه استفهامى در مقام تعجب آرند و استفهام انكارى است يعنى چگونه اين يك نفر از بين ما جماعت صاحب وحى و القاء ملك گردد مگر او چه مزيت و شرافتى بر ما دارد كه صاحب چنين مقامى باشد و ما همه تابع او گرديم بلكه او دروغگوى متكبر است كه ميخواهد بر ما سلطنت كند.

آرى مردم طبيعى بيخرد فقط صورت را مينگرند و از معنى و حقيقت بكلى بيخبرند در تمام ازمنه همين طور بوده مردم ظاهر بين چون پيمبران را مثل خود بشرى مى‏ديدند و از حقيقت روحانى آنها بيخبر بودند و نميدانستند كه چه گوهر گران بهايى در باطن آنان نهفته كه بآن ارتباط بعالم روحانيين و عالم امر الهى پيدا نموده‏اند و مستعد القاء وحى گرديده‏اند و بآن ارتباط فيض از حق گرفته و بمادون خود مى‏رسانند زيرا كه آن بزرگواران واسطه در فيضند و هر كس بخواهد راهى بعالم اله پيدا نمايد بايستى از مشكات و سراج حقيقت آنها مخصوصا نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم استضائه نمايد و نفس خود را پيوند بزند بولايت و محبت و اطاعت او و اولاد طاهرين آن بزرگوار سلام اللَّه عليهم اجمعين.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 435

 سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ كفار بزودى فردا ميدانند كيست دروغگوى متكبر قيامت را فردا ناميده‏اند اشاره به اينكه قيامت پس از دنيا واقع است يعنى پس از امروز دنيا قيامت در پى او واقع خواهد بود و وقتى فرداى قيامت عذاب بر آنان فرود آمد آن وقت ميفهمند آنها كذاب متكبر بودند يا پيمبران كه با علامات واضح و هويدا خلق را بسوى حقيقت و حق ارشاد مينمودند تا آنكه بفضيلت و سعادت انسانى فائز گردند.

إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ ثموديان در تكذيب نمودن صالح (ع) مبالغه نمودند و بطور استهزاء بصالح (ع) گفتند اگر تو پيمبرى امر نما كه از اين كوه شتر سرخ مو و آبستن ده ماهه بيرون آيد و اين آبى كه داريم يك روز قسمت شتر باشد و در عوض بما شير بدهد و يك روز قسمت ما باشد.

پس از خواهش آنها براى امتحان خداوند خواهش آنان را پذيرفت و بدعاى حضرت صالح (ع) ناقه سرخ مو و آبستن ده ماهه‏اى از كوه بقدرت ايزدى بيرون آمد و پس از بيرون آمدن ناقه از كوه خطاب بحضرت صالح (ع) نموده (فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ) اى صالح مراقب و نگهبان باش و صبر كن و ببين كه با ناقه چه مى‏كنند.

وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ خطاب بحضرت صالح پيمبر (ع) نموده كه قوم ثمود را خبردار كن كه بايستى آب را بين خود و ناقه قسمت كنند و ظاهرا در آنجا چشمه آبى بوده بقدر كفايت اهل آن محل و قوم ثمود مأمور شدند آن آب را قسمت كنند بين خودشان و ناقه و يك روز آب قسمت ناقه باشد و در عوض شير بآنان بدهد و روز ديگر قسمت ناقه باشد و آنها هيچ از آن آب برندارند و با آنكه از قسمت نمودن آب ضررى متوجه قوم نشده بود زيرا روز بى‏آبى آنها ناقه بقدر كفايت آنها شير ميداد با اينحال‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 436
در مقام اعدام ناقه برآمدند و ناقه را پى كردند اين است كه فرموده.

فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى‏ فَعَقَرَ قوم ثمود براى كشتن ناقه معاون خود را صدا زدند گويند نام آن كسى كه ناقه را پى كرد و كشت قدار بن سالف بن اصم بن هود نبى (ع) بود و وى را بمناسبت آنكه سرخ رو بود احمر ثمود مى‏ناميدند و بروايت ديگر او را چيمر ثمود ميگفتند سر راه ناقه را گرفت و بشمشير او را كشت.

مفسرين گويند سبب كشتن ناقه دو زن بودند عشيره و صدوقه چون كه ناقه بحاصل آنها ضرر ميرسانيد، صدوقه پسر عموى خود مصدع را بوصالش وعده داد و عشيره يكى از دختران خود را نامزد قدار بن سالف گردانيد و هر دو بر رهگذر ناقه بكمين نشستند چون ناقه از آب گذر كرد اول بمصدع رسيد او تيرى بپاى ناقه زد ناقه افتاد و قدار از كمين‏گاه برآمد و با شمشير ناقه را كشت و گوشت او را پاره پاره نمودند و بين خود قسمت كردند، پس از آن بچه ناقه در كوه صنوبر بالا رفت و سه مرتبه نعره كشيد و بآسمان بالا رفت و بروايتى آن را نيز كشتند و بعد از سه روز عذاب بر آنان فرود آمد. (منهج الصادقين) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ در مقام چگونگى عذاب ثموديان برآمده و اشاره به اينكه پس از اتمام حجت و چنين معجزه بزرگى كه از حضرت صالح (ع) مشاهده نمودند كه ديگر هيچ عذرى براى مخالفت آنها باقى نمانده بود باز عناد ورزيدند و مخلوقى كه بدست قدرت الهى بدون ترتيب عادى از كوه بيرون آمده و صالح (ع) نيز بآنان تذكر داده بود كه اگر ناقه را بكشيد عذاب بر شما فرود مى‏آيد از روى عناد ناقه را كشتند آن وقت مستحق عذاب گرديدند.

 (وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ) سوره انفال آيه 51 نظر به اينكه بايستى جزا موافق عمل باشد چون ناقه را كشتند و بچه او نعره كشيد اين بود كه آنان نيز بصيحه آسمانى هلاك گرديدند اينست كه در بيان عذاب آنها فرموده:                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 437

 إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ بتحقيق كه ما فرستاديم براى هلاكت آنها يك صدا و فريادى كه آنها را مثل گياه خشك گردانيد.

در لغت هشيم چند معنى از مفسرين نقل شده ابن عباس گفته هشيم آنست كه براى زمستان حيوانات از چوب و گياه خشك ميگيرند و خطيره‏اى يعنى ديوار مانندى براى حفظ گوسفندان از باد و سرما درست مى‏كنند.

و ديگرى گفته هشيم خاكى است كه از ديوار پوسيده ريزش ميكند و باد كه ميآيد آنها را مستدبر ميكند لكن چنانچه بعضى گفته‏اند عرب هر چيز تر و نرمى كه خشك شود آن را هشيم گويد كه آنان بيك صيحه جبرئيل مثل گياه خشك گرديدند.

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ اين آيه مباركه بالا در اين سوره چهار مرتبه تكرار شده است و هر يك راجع بحكايت يك پيمبرى است اشاره به اينكه در هر يك از اين حكايات پند و اندرزى است كه انسان متفكر بايستى متنبه گردد و بداند كه كيفر اعمال بد منحصر بقيامت نيست بلكه در اين عالم هم نيز كم و بيشى هر كسى مكافات اعمال خود را خواهد ديد. (ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا).

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً قوم لوط (ع) پيمبر خود را تكذيب كردند و وحى و ارسال او را دروغ پنداشتند چون چنين كردند مستحق عذاب گرديدند و مبتلا گرديدند بباد سختى كه سنگ ريزه بر آنها ميريخت.

بعضى گفته‏اند چنان باد سختى بود كه سنگ‏هاى بزرگ را بر آنان مى‏ريخت و در لغت (حاصبا) گفته‏اند (حصباء) سنگ كوچكى را گويند كه مشت را پر نكند (و محصب) آن جايى را نامند كه در آن سنگ ريزه اندازند در منى.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 438

 إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ تمام قوم لوط از آن باد سخت هلاك گرديدند مگر آل و تابعين لوط «ع» كه آنها در موقع سحر نجات يافتند.

نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا و نجات يافتن آل لوط نعمتى بود از طرف ما يعنى از طريق فضل الهى بود كه آل لوط از اين بلاء مهلك نجات يافتند.

كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ اينطور ما جزاء ميدهيم كسى را كه شاكر باشد.

اشاره به اينكه كسى كه بشكرانه نعمت‏هاى حق تعالى از اطاعت او سرنپيچد و در مقام اطاعت و بندگى برآمده و تسليم پيمبران و اوامر حق تعالى گردد خداوند در سختى‏هاى امور دنيوى و اخروى وى را از نظر لطف خود دريغ نخواهد داشت و هميشه او را يار و مددكار خواهد بود.

وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ وجدا نوح (ع) قوم را از عذاب خدا ترسانيد لكن آنان شك آوردند در رسالت حضرت لوط (ع) يا شك آوردند بانزال وحى و اعتنايى بوعيد ننمودند و بهمان اعمال زشت مداومت نمودند تا وقتى كه بر آنان عذاب فرود آمد.

وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ قوم لوط فسق و فجور را از حد گذرانيدند و بنا بر آنچه مفسرين گفته‏اند عده‏اى از ملائكه بصورت انسان در خانه لوط (ع) وارد شدند قوم لوط خواستند بخانه لوط وارد گردند و مراد خود را از آنها حاصل نمايند و ميگفتند آنها را تسليم ما كن و در مقام جدال و نزاع با حضرت لوط (ع) برآمدند هر قدر لوط آنها را نصيحت مينمود فائده‏اى نمى‏بخشيد تا آنكه درب را شكسته و وارد آن خانه كه ملائكه بودند گرديدند (فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ) چون نزاع را از حدّ گذرانيدند جبرئيل بلوط گفت:

 (خل بيننا و بينهم) آنان را بما واگذار چون آنها در آن خانه وارد گرديدند جبرئيل                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 439

 شهپر خود را بر چشمه‏هاى آنان زد همگى كور شدند و چنان نابينا شدند كه از چشم‏هاى آنها اثرى باقى نماند و مدهوش و متحير مى‏افتادند و برميخاستند و فرياد ميكردند كه لوط ما را سحر نموده.

وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ وقتى قوم لوط (ع) طغيان را از حدّ گذرانيدند در اول روز مبتلا گرديدند بعذابى كه مستقر و دائمى بود يعنى عذاب از آنان مرتفع نگرديد تا آنكه همگى آنان را هلاك نمود و بآتش جهنم متصل گردانيد پس بآنان گفته شد بچشيد عذاب را در نتيجه آنچه را كه پيغمبر ما لوط بشما وعده داد و تهديد نمود شما را از عذاب و شما دروغ پنداشتيد.

 [سوره القمر (54): آيات 40 تا 55]

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40) وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41) كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ (42) أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (44)

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49)

وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51) وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52) وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (54)

فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 440

ترجمه‏

محققا ما آسان كرديم قرآن را براى تذكر و اندرز گرفتن پس آيا كسى هست كه متذكر گردد و پند گيرد.

و محققا براى آل فرعون تهديد دهندگان آمدند

و آنان تمام آيات ما را (معجزات حضرت موسى را) تكذيب نمودند پس آنها را گرفتيم گرفتن غالب استوار (تحت اقتدار و غضب پروردگار جبار گرفته شدند)

آيا كفار زمان شما بهترند از كفار زمان پيشين، يا براى شما كافرين برائتى است در كتابها (مثل تورات و انجيل و زبور)

يا مى‏گوييد ماها يارى كننده يكديگر ميباشيم-

بزودى تمام شما (در جهاد مؤمنين) مغلوب گرديده و بپشت خواهيد برگرديد (يعنى از جنگ فرار ميكنيد)،

بلكه در روز قيامت وعده‏گاه عذاب كلى آنان است و رستخيز سخت‏تر و تلخ‏تر است،

بدرستى گناهكاران در گمراهى و آتش سوزان واقع خواهند بود.

روزى كه بروهايشان در آتش كشيده شوند (بآنها گفته ميشود) بچشيد احساس الم آتش را

بحقيقت و درستى ما هر چيزى را باندازه خلقت نموديم (باندازه معينى كه كم و بيش نخواهد گرديد-

و امر ما نيست مگر يك كلمه مانند بهم زدن چشم (كه وقتى چيزى اراده نموديم فورا موجود ميگردد)

و محققا ما (از كفار) اشتباه و امثال شما را هلاك گردانيديم پس آيا كسى هست كه متذكر گردد-

و هر چه از اعمال و افعال كرده‏اند در نامه اعمال آنها ثبت گرديده،

و هر كوچك و بزرگى نوشته شده،

بحقيقت و درستى كه پرهيزكاران در بوستانهايى مى‏باشند كه در آنها نهرها و جويهايى است (كه هميشه جريان دارد)

و آنها در نشيمن‏گاه راستى و درستى نزد پادشاه مقتدر ساكن گرديده‏اند.

 (يعنى در جوار قرب الهى قرار گرفته‏اند)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 441

توضيح آيات‏

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ اين مرتبه چهارم است كه آيه بالا در اين سوره مباركه تكرار گرديده و تكرار اين آيه نظير تكرار (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) در سوره الرحمن و (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) در سوره مرسلات است و نيز در هر موقعى كه آيه‏اى تكرار ميگردد اضافه بر اينكه مطلب مربوطه به آنرا مؤكّد ميگرداند بكثرت تكرار و استماع آن القاء بنفس ميگردد يعنى از راه گوش و استماع يا از راه قول و گفتار بدلالت الفاظ معانى مندرجه در آنها از راه زبان و گوش در قلب سرايت مى‏نمايد و به تكرار آن مشدد ميگردد و يكى از فائده ذكر و تكرار آن كه اينقدر در آيات و احاديث تأكيد در آن شده است شايد همين باشد.

از بعض عرفاء است كه در اين حكايت اشاره‏ايست بمعامله لوط روح- با قوم نفس امّاره و معامله خدا نسبت بآنها و نجات دادن لوط روح بسبب صفات روحانيه و هلاكت قوم لوط بسبب صفات بشريه طبيعيه و هر كسى كه شهوت بهيميه و شهوت جماع بر وى غالب گرديد واجب و لازم است كه آن را بسنگ (لا اله الا اللَّه) بشكند و اين صفت را بضدش معالجه كند، و خود را متصف گرداند بصفت عفت كه آن حالتى است متوسط بين خمود نفس، كه تفريط در قوه شهويه است و عدم اعمال آن زائد بر آن حكمتى كه براى آن خلقت گرديده، و بين فجور كه افراط در آنست و عفيف كسى را گويند كه بر طبق دستور عقل و شرع و عرف اين قوه را بكار اندازد و حدّ وسط بين دو طرف افراط و تفريط آن را مراعات نمايد.

 (تفسير روح البيان) وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ- كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ (النذر) جمع انذار و انذار بمعنى بيم دادن و ترسانيدن و تهديد نمودن است و چون فرعون و فرعونيان موسى (ع) و هارون را تكذيب نمودند با تكذيب                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 442

 كردند تمام انبياء را چون كه تكذيب يكى از آنها مستلزم تكذيب جميع است و آيات و معجزات نه‏گانه‏اى را كه در كلام اللَّه اشاره بآن نموده بقوله تعالى (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ) سوره بنى اسرائيل آيه 103 دروغ پنداشتند پس چون انكار و تعدى را از حدّ گذارنيدند و اتمام حجت بر آنان گرديد (فَأَخَذْناهُمْ) پس آنان را گرفتيم (أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ) مثل گرفتن پادشاه مقتدرى كه غالب و مستولى بر همه چيز است.

أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ در مقام تهديد مشركين اهل مكّه يا تمام كفّار عصر نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم برآمده و بهمزه استفهامى انكارى پرسش مينمايد كه وقتى قصص و حكايات امم سابقه را شنيدند و دانستند كه آنان در اثر مخالفت پيمبران و سفراء الهى چگونه هر يك بطرزى خاص مبتلا بعذاب و سخط الهى گرديدند چگونه متنبه نميگردند شما چه شرافت و مزيتى نسبت بآنان داريد كه مطمئن از عذاب گرديده‏ايد آيا شما از حيث صفات يا از جهت خلقت بر آنها مزيّت داريد يا آنكه چنين گمان ميبريد كه در كتابهاى آسمانى پيش از قرآن براى شما از عذاب و سخط الهى برات آزادى رسيده يا گمان ميكنيد و مى‏گوييد ما جماعتى هستيم با قوت و شوكت و كسى بر ما غالب نخواهد گرديد زيرا كه بعضى يارى بعضى ديگر را ميكنيم و متحد هستيم.

خلاصه آيه اشاره به اينكه شما كفّار اهل مكّه نه از جهت قوّت و شوكت و نه از جهت مال و ثروت مزيتى بر امم سابقه نداريد كه وقتى در مورد سخط و غضب الهى واقع گرديدند ديگر ملجأ و پناه‏گاهى نبود كه عذاب را از خود رفع نمايند قدرى چشم خود را باز كنيد و به بينيد چگونه در اثر مخالفت مبتلا بعذاب‏هاى شديد گرديدند.

خوب است مسلمان‏هاى امروزه هم كه نام خود را مسلمان گذارده‏اند و علنا بمقدسات شرع مقدس توهين مى‏نمايند قدرى اين آيات را بنگرند و قدرى متنبه گردند و بدانند خداى ما و خداى كسانى كه مبتلا بعذاب شدند يكى است و در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 443

 انسانيت نيز ما با آنها فرقى نداريم و همين طورى كه كثرت گناه و مخالفت پيمبران سبب شد كه در موقع عذاب واقع گرديدند ممكن است بر ما نيز عذاب نازل گردد همانطورى كه بر آنان نازل گرديد و بدانند اگر چه خداوند در موقع رحمت (أرحم الراحمين) است در موقع غضب نيز شديد الانتقام و اشد المعاقبين خواهد بود لكن متأسفانه ما اسم خود را مسلمان ميگذاريم و گوئيم كتاب قانونى ما قرآن است و هيچ خبرى حتى از رسم (قرآن) هم نداريم، و گمان ميكنيم گناه اين بگردن اولياء امور و معلمين مدارس است كه نخستين بايستى دين اطفال و تعليمات (قرآن را بآنها بياموزند و سپس شروع نمايند در تدريس باقى امور لكن چنين نيست بايستى هر كس رجوع بعقل خود نمايد و فكر كند براى چه آفريده شده و تكليف وى چيست و راه نجات خود را پيدا نمايد.

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ خداى متعال كفار را تهديد مينمايد هم بعذاب دنيا و هم بعذاب آخرت عذاب دنياى كفّار مكّه چنانچه مفسرين گفته‏اند جنگ بدر بوده كه آنان شكست خوردند و از جنگ فرار نمودند، و اين مطلب يكى از پيش گوئيهاى قرآن مجيد بشمار ميرود در (منهج بروايت صاحب كشاف كه از عمر چنين نقل نموده وقتى اين آيه فرود آمد من مقصود اين آيه را ندانستم تا روز بدر ديدم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم زره ميپوشد و ميگويد (سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ) فهميدم اين آيه دلالت دارد بر پراكنده‏گى مشركين و غلبه مسلمين. پايان اين عذاب و مغلوبيت مكافات و كيفر اعمال بد دنيوى كفّار بود، لكن مجازات و عذاب سخت‏تر در قيامت كه وعده‏گاه آنها است خواهند ديد و آن (أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ) (ادهى) مأخوذ از داهية كه بمعنى بليّه و آفت و شدت است اشاره به اينكه و لو آنكه كفار در دنيا غالبا بعكس العمل خود و بمكافات اعمال خود ميرسند لكن جاى مجازات و محل عذاب آنان قيامت است كه عذاب قيامت بمراتب سخت‏تر و تلخ‏تر خواهد بود.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 444

 إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ آيه در مقام بيان عذاب اشقياء و گناهكاران برآمده و شايد مقصود از مجرمين همان كفار باشند كه در آيه بالا آنان را تهديد بعذاب نموده، يا مطلق متمردين و كسانى كه آيات خدا را تكذيب نموده يا مينمايند و ممكن است مقصود از مجرمين تمام گناهكاران باشند از مسلمانان و غير آنها لكن بقيد (فى ضلال) و نيز بقرينه آيه بالا حملش بر كفار اولى بنظر ميآيد، زيرا كسى كه در طريق اسلام وارد گرديد بدرجه‏اى هدايت يافته و لو آنكه گنهكار باشد.

خلاصه در روز رستاخيز كفار را برو بجهنم مى‏كشانند و گفته ميشود بآنان بچشيد حرارت و سختى سقر را و سقر يك دركه‏اى است از جهنم.

إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ اشاره به اينكه در ابتداء آفرينش بحكمت ازلى و قدرت سرمدى براى هر چيزى اندازه و حدّى مقرر گرديده و نظام عالم را روى همين پايه استوار گردانيده چنانچه مشاهده مينمائيم كه هر چيزى را شكل و اندازه‏اى هست كه در خور او تعيين گرديده و بطورى در حدّ اعتدال قرار گرفته كه اگر ذره‏اى از حدّ خود تجاوز نمايد و كم و زياد گردد نظام وجودش مختل خواهد گرديد.

و همين طورى كه براى هر فردى از بشر يا فردى از حيوان يا نبات كميت و كيفيتى است مخصوص بخود از تعادل و توازن بين اجزاء و شكل و هيئت مخصوص كه بآن خصوصيات از ديگران امتياز يافته همين طور كليه نظام عام كبير نيز روى ميزان اعتدال و تعادل اجزاء قرار گرفته و هر موجودى را بجاى خود و در مرتبه خود موظف بعملى گردانيده و همگى اجزاء عالم دست بدست هم داده و ابراز فعاليت نموده و نظام عالم را تشكيل ميدهند و هيچيك از خدمت مرجوعه بخود سستى نمى‏نمايند.

فقط از بين موجودات انسان (ظَلُوماً جَهُولًا) ظلم بخود نمود و از انجام اوامر تشريعى سستى مينمايد، اين است كه روى نظام عالم كه هر چيزى كه از حدّ
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 445

 خودش تجاوز نمود منعكس بضدش ميگردد بشر متمرد نيز از مرتبه‏اى كه براى وى آماده شده بود كه بايستى ترقى و تعالى نمايد تا آنكه خود را بعليين رساند عكس نفس ناطقه و روح مجرد خود را چنان تنزل داده كه بسير قهقرايى بقعر جهنم پرتاب خواهد گرديد قوله تعالى:

 (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ) «1» اين است كه عذاب كفار نيز بتقدير ازلى روى ميزان حكمت و اعتدال در خور عمل آنها تعيين گرديده، و نيز چنانچه گفته شد مى‏توان از آيه استنباط نمود كه شكافته شدن قمر بامر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نيز بتقدير ازلى در همان ابتداء خلقت روى ميزان اعتدال مقرر گرديده و جزء نظام عالم قرار داده شده و مخالف حكمت نبوده.

وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ اين آيه نظير آيه‏اى است كه در سوره (يس) فرموده (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) «2» و در جاى ديگر (وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ او هو اقرب من ذلك) چنانچه معلوم است (لفظ كن در آيه كُنْ فَيَكُونُ) كه از كاف و نون تركيب شده باشد در كار نبوده بلكه اشاره بسرعت موجودات است كه بمحض اراده ازلى بدون وسائل خارجى در ابتداء آفرينش بقدرت مطلقه الهى بيك تجلى رحمانى و يك اراده وحدانى تمام حقايق و ماهيات امكانى هر يك بقدر استعداد و بر وفق نظام عالم از نيستى بهستى آمده و هر يك بوقت و موقعى كه در خور وى بوده ظهور و بروز نموده، كه تقديرات ازلى است و اجراء آن در (فيما يزال) انجام مى‏گيرد.

__________________________________________________

1- سوره تين آيه 4 و 5 محققا ما خلقت نموديم انسان را در بهترين خلقت و اعتدال پس از آن برگردانيديم وى را بپائين‏ترين پايها

2- سوره يس آيه 74

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 446

 (كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) اشاره بسرعت اجراء حكم تكوينى الهى است كه بمحض اراده كه از روى علم بنظام عالم قرار گرفته تقديرات در عالم (قضاء) ثابت گرديده و در (لوح محفوظ و دفتر آفرينش) ثبت شده و در آن مرتبه وقت و زمانى تصور ندارد بلكه حدود زمان و مكان نيز در همان مرتبه تعيين گرديده.

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ در مفردات گفته اشياء جمع شيعه است، و در منتهى الارب كه ترجمه قاموس است گفته (شيع بفتح شين بمعنى مثل و مانند است) و در (مجمع البيان) گفته اشياع و نظائرش بمعنى اشياع و نظائرش بمعنى اشباهست.

آيا كفّار و مشركين نمى‏بينند كه چگونه اشباه آنها را كه مصرّ در كفر بودند هلاك گردانيديم با اينحال آيا كسى هست كه از واقعه پيشينيان و عذابى كه در اثر مخالفت پيمبران بآنان رسيده متذكر گردد و پند گيرد.

وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ اين آيه نيز تأكيد مينمايد آيات بالا را كه آنچه انسان كرده از گفتار و اعمال و رفتار و آنچه در باطن خود ذخيره نموده از نيات و اخلاقيات و ملكات حميده يا نكوهيده از اعمال بد و خوب كوچك و بزرگ تماما در ديوان حفظه و نامه اعمال محفوظ و ثابت گرديده اين است كه وقتى انسان در قيامت نظر مى‏كند بسجل اعمال خود از روى تعجب و بهت ميگويد (ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها) سوره كهف آيه 47 اين آيه و امثال آن تأييد مى‏نمايد آن را كه در علوم جديده استكشاف نموده‏اند كه آنچه در عالم واقع است در جاى خود ثابت و برپا است و چيزى كه موجود شد فانى نميگردد.

آرى همه موجودات ازلا و ابدا در علم حضورى حق تعالى ثابت و محقق خواهند بود اگر چه هر يك محدود بحدى و مقيد بزمانى و مكانى و محدود بحدود امكانيه ميباشد لكن محدود بودن آنها و مقيد بودن هر يك بزمان خاص منافى با علم حضورى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 447

 حق تعالى نيست زيرا كه او جلت عظمته محيط بر هر چيزى است و همه تحت قيوميت اويند و علماى طبيعى با اين دقت و تبحرى كه در استكشاف حقايق موجودات دارند و از روى همان كشف حقايق اختراعات محير العقول در جامعه پديدار نموده‏اند چون سطح علومشان از محسوسات و علوم طبيعى بالا نميرود اگر از آنان سؤال شود موجوداتى كه على الدوام از نظر ما ميگذرد و از نيستى بهستى و از هستى بسوى عدم رهسپار ميگردند در كجا موجودند و محل قرارگاه آنها چيست آنان عاجز از جواب مى‏مانند.

و نتوانند بفهمند كه عوالم در طول يكديگرند هر ما دونى تحت تربيت ما فوق خود قرار گرفته و سلسله موجودات منتهى ميگردد بقيوم كلّ و مبدء آفرينش كه او موجود بخود و قوام موجودات بسته باراده و قيوميت او است.

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ بحقيقت پرهيزكاران در قيامت در بوستانهايى باشند كه نهرها و چشمه‏هاى آب در آنجا على الدام در جريان است.

نهر اسم جنس است كه اطلاق بر كم و زياد هر دو ميشود و جمع آن انهار است و اشاره بسعه مقام متقيان دارد كه متقيان و اشخاص با تقوى در نشيمن‏گاه صدق و راستى نزد پادشاه مقتدر قرار گرفته‏اند آن پادشاهى كه استيلاء دارد بر همه چيز و تمام موجودات از پرتو فيض و رحمت او از نيستى بهستى آمده‏اند و بوجود او موجود ميباشند و هستى آنها قائم باو است.

اين آيه نظير آن آيه است كه فرموده (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ) و در اينجا اشاره بمقام بلند تقوى نموده و متقين را چنين معرفى مينمايد كه آنان كسانى ميباشند كه در جايگاه صدق تمكن نموده و قرارگاه آنها نزد پادشاه مقتدر دائمى خواهد بود از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام نقل شده كه (خداى تعالى آن مكان را موصوف بصدق نموده و غير از اهل صدق در آن مكان منزل نخواهند داشت.
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 448

 سؤال مقصود از متقين كيانند و جايگاه صدق يعنى چه و عنديّت متقين نزد مليك مقتدر بچه معنى است.

پاسخ سؤال اول در جاهاى ديگر گفته شده كه تقوى كه بمعنى خوددارى نمودن است مراتبى دارد، مرتبه اول خوددارى نمودن از معاصى دوم خوددارى نمودن از ترك اوامر و عمل نمودن بآنچه بحكم عقل و شرع انسان موظف بر انجام آن گرديده با خلوص نيّت سوم خوددارى نمودن و نگاه داشتن دل از آنچه وى را از حق تعالى باز دارد و على الدّوام متذكر ياد او بودن و آنى از او غفلت نورزيدن.

پاسخ سؤال دوم جايگاه صدق مكان حقيقت و درستى است كه چنين اشخاص با تقوى در آن محل اقامت و تمكن خواهند داشت و جايگاه هميشه‏گى آنان است و چون در مكان راستى و درستى تحقق پيدا نموده‏اند در اعمال ظاهرى نيز راستگو و راست كردار و راست رفتارند.

پاسخ سؤال سوم (عنديت متقين) متفرع بر همان دو فضيلت آنان است يكى تقوى بتمام معنى و ديگر صدق و راستى و درستى و عنديت نزد حق تعالى نتيجه تقوى و صدق و منبعث از آن است و عنديت مقام بسيار بلندى است كه اختصاص داده بمردمان با تقوى و آنان كسانى مى‏باشند كه بمحل قرب جوار رحمت الهى رسيده و معلوم است مقصود از قرب كه از (كلمه عنديت) استفاده ميشود قرب مكانى نيست بلكه قربى است غير از قرب مكانى و زمانى بلكه بالاتر از قرب شرفى نيز بشمار ميرود و آن مقام مقربين از ملائكه و انبياء و شهداء و مؤمنين با تقوى خواهد بود و شايد اشاره باشد (بفناء فى اللَّه و بقاء باللّه) كه دائر بين عرفاء است كه انسان كامل وقتى بمقام قرب معنوى رسيد آن وقت اقتدار و مالكيت حق را معاينه مينمايد و خود را قطره‏وار در درياى عظمت الهى ناچيز مى‏بيند بلكه اصلا خود را در ميان نمى‏بيند و مشاهده مى‏نمايد كه تمام آثار از حق و قائم باو ميباشند و البته                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 449

 رسيدن باين مقام كار آسانى نيست زحمت فراوان لازم دارد تا خود يا غير خود را مى‏يابى هرگز او را نيابى تا دلت نزد زرد و سرخ عالم طبيعت است و دست و پاى خود را بزنجير آرزو و آمال دنيوى بسته‏اى قدمى بسوى عالم حقيقت نتوانى برداشت.

در تأويلات نجميه در توجيه آيه چنين گفته يعنى متّقين باللّه در بهشتهاى وصال و آبهاى معرفت و حكمت فرو رفته و غوص نموده و از آن بيرون آرند درهاى معارف و لؤلؤهاى عوارف و در نشيمن‏گاه صدق و آن مقام وحدت ذاتيه در مقام عنديت متمكن گرديده‏اند چنانچه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم چنين فرموده‏

 (ابيت عند ربّى يطعمنى و يسقينى)

و در كشف الاسرار چنين گفته كلمه (عند) رقم؟ قريب و تخصيص دارد يعنى فردا اهل قرب بمقام عنديّت اختصاص خواهند داشت و پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در همين عالم مخصوص بمقام عنديّت بوده زيرا كه فرموده:

 (ابيت عند ربّى)

و چون آن رتبه كه امروز خواص بآن نازند پاى ادناى او است (و رتبه پائين آن را) آنان در قيامت يابند پس از مرتبه اعلاى فرداى حضرتش كه نشان خواهد داد.

         اى محرم سرّ لا يزالى             مرءاة جمال ذو الجلالى‏

         مهمان ابيت عند ربى             صاحب دل لا ينام قلبى‏

         از قربت حضرت الهى             هستى بمثابه‏ئى كه خواهى‏

         قربى كه عبارتش نسنجد             در حوصله خرد نگنجد

         گم گشته بود عبارت آنجا             بلكه نرسد عبارت آنجا

 و آيه اشاره باين است كه تقوى عبد را ميرساند بسوى درجات بهشتهاى و نهرهاى علوم و معارف حقّه حقيقيه الهيّه پس از آن وى را بمقام صديقين
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 450

 مى‏رساند پس از آن بمقامى رسد كه وحدت ذاتيه حق را مشاهده نمايد كه اشاره بآن بعنديت نموده و در آن مستقر و متمكن ميگردد.

اى خوشا عشى كه مؤمنان راست در آن مجلس انس و حظيره قدس باديه انتظار بريده بكعبه وصال رسيده خلعت رضا پوشيده شربت سرور از چشمه وفاء نوشيده عيش بى‏عتاب و نعمت بى‏حساب، و ديدار بى‏حجاب يافته (تفسير روح البيان) اينك جزء ششم از تعداد تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن از سوره الزخرف الى آخر سورة القمر بپايان رسيد بقلم:

كمترين خادمه‏اى از خدام آل رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و كوچكترين ذره‏اى از ذرارى بتول و امة من اماء اللَّه تعالى در روز سه شنبه 2 جمادى الثانية 1385 هجرى قمرى مطابق با ششم مهر ماه 1344 هجرى شمسى هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيئى عليم و السلام على من اتبع الهدى (پايان)