کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
الأعلى: آيات 1 تا 19 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 96
سورة الاعلى‏

مكية و هى تسع عشر آية اين سوره مكى است در مكه فرود آمده و نوزده آيه و هفتاد كلمه و دويست و هفتاد و يك حرف است ابو امامه از ابى كعب روايت ميكند كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده هر كس سوره اعلى را بخواند خداى تعالى بعدد هر حرفى كه بر ابراهيم عليه السّلام و موسى عليه السّلام و محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرود آمده وى را حسنه دهد و نيز از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكنند هر كس در نماز فريضه يا نافله سوره اعلى را بخواند در قيامت بوى گويند از هر در بهشت كه خواهى وارد شو از مصباح كفعمى است كه خواندن سوره اعلى بر گوش دابه و بر مرض بواسير و بر هر موضعى كه نفح دارد مرض شفا مى‏يابد

 [سوره الأعلى (87): آيات 1 تا 19]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى (1) الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى (2) وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى‏ (3) وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى‏ (4)

فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى‏ (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏ (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى‏ (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى‏ (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى‏ (9)

سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى‏ (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى (11) الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى‏ (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى‏ (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى (14)

وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏ (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى‏ (18) صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ (19)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 97

 (ترجمه)

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

 (اى پيمبر) تسبيح و تمجيد و ستايش كن بنام پروردگار خود كه بالاتر از هر چيزى است،

آن خدايى كه خلق كرد و مخلوقات را آراسته گردانيد

آن خدايى كه اندازه‏گيرى نمود (و بحسب اندازه هر كسى) وى را هدايت نمود،

و آن خدايى كه گياه را از زمين رويانيد،

پس از آن او را خشك و سياه گردانيد

ما آيات قرآن را مكرر بر تو قرائت ميكنيم كه هيچ فراموش نكنى،

مگر آنچه را خدا بخواهد (كه از يادت ببرد) زيرا كه او بآنچه ظاهر و جلى يا مخفى و پنهان است عالم و دانا است،

 (قرآن را بطريق آسان بر تو بيان نموديم،

پس مردم را متذكر گردان هر گاه سود دهد آنان را،

بزودى متذكر ميگردد كسى كه ميترسد

و دورى ميجويد از آن شقى‏ترين مردم،

آن كسى كه درآيد در آتش بسيار سخت (جهنم)،

و در آن آتش نه ميميرد (كه از عذاب راحت شود) و نه زنده است (كه از حيات متمتّع گردد)

محقّقا رستگار و سعادتمند گرديد كسى كه تزكيه نفس نمود،

و بياد خدا بنماز و ذكر پرداخت،

كسانى كه ترجيح ميدهند حيات دنيا را بر آخرت‏

در (صورتى كه) آخرت بهتر از دنيا و باقى‏تر از آن است،

 (و اين هايى كه گفته شد) هر آينه در صحف اول‏

صحيفه ابراهيم و موسى مسطور است)

 (توضيح آيات)

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى پس از آنكه برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خطاب رسيد كه پروردگار را باسم ستايش نما حضرت بامت دستور فرمود در ركوع نماز (سبحان ربّى العظيم) بگوئيد و در سجده (سبحان ربّى الاعلى) بگوئيد و در فضيلت و ثواب اين ذكر شريف احاديث بسيار نقلشده.

و شايد سرّش اين باشد كه چون در سجده كه منتهى درجه اظهار ذلّت و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 98

 فروتنى اظهار ميشود و پيشانى كه شريف‏ترين اجزاء بدنست در مقابل عظمت الهى بر پست‏ترين چيزها كه خاك باشد گذارده شود و در زبان نيز بقدرى كه ميسّر است اظهار عظمت او را نمايد و بگويد (سبحان ربّى الاعلى و بحمده) يعنى تو بزرگ‏ترى از آنكه ملوّث گردى بلوث اذهان بشر و بالاتر از آنى كه بشود بتصور آيى و در ركوع چون اظهار فروتنى و انكسار كمتر است (سبحان ربّى العظيم) بگويد بسيارى از مفسّرين چنين اظهار ميدارند كه بعد از (سبّح) بايد باء در تقدير گرفت (سبّح باسم) يعنى تسبيح و تقديس نما باسم پروردگارت كه بالاتر از هر چيزى است بآن اسمايى كه تعيين شده تسبيح بمعنى لغوى بمعنى تنزيه و مبرّا بودن از هر منقصتى است خداوند امر ميفرمايد كه تسبيح و ستايش كن بآن نامهايى كه خود را ستوده‏ام مثل (سبّوح قدّوس) و باقى اسمايى كه دلالت دارد بر تنزيه ذات پاك احدى او و ظاهرا اگر چه خطاب بشخص رسول است لكن مقصود تمام مؤمنين از امّت اويند كه بايستى پروردگار خود را بهمان طورى كه دستور داده ستايش نمايند.

و بايد دانست بمجرد گفتن ذكر بزبان چه در نماز باشد يا غير نماز بدون توجّه قلبى كافى نيست اسم فقط الفاظى است كه وضع شده براى دلالت بر معنايى نخستين بايستى معنى تحت اللفظى آن دانسته شود سپس فهميد و دانا گرديد كه اين نامها وضع شده براى آن ذات يكتايى كه متصف باين اوصاف جلال است و از روى حكم عقل و منطق صحيح بداند و بشناسد كه ذات پروردگار بايستى متّصف باشد بصفات جمال از علم و قدرت و حكمت و اراده و مشيت و مبرا از تمام نقايص امكانى مثل احتياج داشتن بجسم و مكان و زمان و باقى لوازم امكانى كه تعبير از آن بصفات جلال ميشود و بشر حق ندارد از پيش خود و بسليقه خود نامهايى براى ذات مقدس كبريايى وضع نمايد زيرا كه اسم وضع نمودن منوط بشناسايى مسمى است ذاتى كه برتر و بالاتر از آن است كه بتصور آيد چگونه توان نامى كه بدلالت مطابقه باشد بر آن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 99

 وضع نمود اين است كه در احاديث صحيح رسيده كه (اسماء اللَّه توقيفى است و ما را امر فرموده كه آن ذات مقدس را بهمان اسماء بخوانيم وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها و نامهايى كه حكماء نسبت ميدهند مثل اينكه خالق را علّت و مخلوق را معلول گويند و نيز الفاظ ديگرى كه بين آنان دائر است اگر مقصود از علّت و معلول همان خالق و مخلوق باشد بدون خصوصيت زائدى ظاهرا در آن اشكالى نباشد زيرا كه مقصود از اسم آن است كه دلالت بر مسمّى داشته باشد نه فقط الفاظ لكن اگر خصوصيت ديگرى در آن ملحوظ باشد و بآن اعتبار اسم ديگرى بحساب آيد درست نيست و از طرف شرع ممنوع است.

بعض دانشمندان در تفسير خود در توجيه (سبّح اسم) بيانى دارند كه مختصرى از آن را ترجمه مينمايم: چنين گفته در اينجا سرّ ديگرى است و آن اين است كه در عرف متألّهين تسبيح نمودن حق ذاتى را سزد يعنى كسى تواند او را ستايش نمايد كه مجرد باشد از مادّه و عوارض و صور اجسام زيرا كه مبدء هر صفتى بوجه كمال بايستى در مرتبه ذات خود داراى مرتبه باشد آن كمال و فضيلت باشد پس معنى (سبح اسم ربك) يعنى مجرد و برهنه گردان ذات خود را از علاقه دنيا و از عوارض مادّيّات خالى شو تا بتوانى تقديس نمايى و بشناسى چگونگى (اسم اللَّه) و تنزيه نمايى او را از نقايص ممكنات و نيز ذهن خود را از مطالعه كاينات خالى گردان تا بتوانى ملاحظه نمايى ذات و صفات و افعال الهى را بدون آنكه او را بممكنات تشبيه نمايى يا تعطيل نمايى صفات جلال و اوصاف جمال آن فرد بيهمتا را و منكر گردى يا آنكه در ناموس خلقت و نظام آفرينش و نواميس افعال و سنن الهى خدشه نمايى (صدر المتألهين) آرى كسى كه قلب و دلش آلوده بمحبّت دنيا گرديده و خود را بزنجير قواى حيوانى و اخلاق سبعى و بهيمى بسته گردانيده و پابند محظوظات مادّى و طبيعى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 100

 گرديده چگونه تواند بسرادق عالم ملكوت عروج نمايد و بارتباط بآن عالم انوار معرفت و محبت الهى در قلبش تابش يابد و باين واسطه بتواند آن طورى كه شايسته جلال او است تمجيد و ستايش او را نمايد هرگز ممكن نيست ستايش و تمجيد نمودن فرع شناختن است كسى كه بزنجير شهوات بسته شده هرگز نتواند قدمى پيش رود و اگر بزبان حمد و ستايشى نمايد مشوب بنقايص وجود خود او ميگردد زيرا كه هر كسى مبدء خود و نيز همه چيز را بقدر خودش ميشناسد اگر قلب آدمى از صفات نكوهيده مصفا گرديد و بقدر صفا محل تلألؤ نور وجود و اشراقات انوار جلال احدى گرديد بهمان اندازه خداى خود را ميشناسد و باندازه شناسايى مبدء خود را ستايش مينمايد الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى، وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى‏ از راغب اصفهانى است كه سوى در لغت بمعنى مساوات و معادله چيزى بچيزى را گويند از حيث كميت باشد مثل وزن بوزن ذرع بذرع يا از حيث كيفيت سياهى بسياهى سرخى بسرخى مثلا و استوى نيز بدو معنى آمده اول مثل آنكه گفته شود زيد و عمر با هم مساويند دوم بمعنى تعادل و تساوى اجزاء مثل قوله تعالى ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏ الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ يعنى قرار داد خلقت تو را معتدل و مطابق حكمت و هر گاه استوى متعدّى باشد بعلى مثل الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ معنى استيلا و علوّ در آن مأخوذ است و هر گاه استوى متعدى گرديد بالى انتهائيّت در آن مأخوذ ميگردد يا بالذات يا بتدبير و قوله تعالى الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ و قوله تعالى وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها اشاره بقوايى است كه قوام نفس باو است (پايان) و قوله تعالى در آيه بالا الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى نظير قوله تعالى فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي و نيز راجع بخلقت آسمانها رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها يعنى اجزاء آن را مساوى يكديگر و تعادل و تناسب بين آنها قرار داديم.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 101
ذات پروردگار در مقام اوصاف خود برآمده و سه صفت از اوصاف جلال را تذكّر ميدهد اول آن خدايى كه خلق كرد و تسويه نمود و اجزاء موجودات را معادل يكدگر گردانيد و تعادل و توازن بين آنها قرار داد مثل دو دست دو پا دو گوش دو چشم و چون كلمه (فسوى) اطلاق دارد شامل ميگردد تمام موجودات علوى از كرات و سيّارات و ماه و خورشيد و موجودات سفلى از نباتات و جمادات و انواع و اصناف حيوانات كه هر يك معادل يكديگر و اجزاء آنان نيز متناسب بهم و بيك نظم و نظام حيرت انگيزى عالم خلقت را مرتب گردانيده و روى يك پايه صحيح استوار گرديده و تمام جهان را مقايسه كن با يك شخص انسانى كه حسن و جمال او روى ميزان تسويه و تناسب اجزاء و اعضاى او قرار گرفته كه اگر اندازه‏اى اعضاى او خلل يابد وجود وى مختل ميگردد و سلامتى او باقى نميماند همين طور جهان اگر يكى از اجزاء آن مختل گردد و بآن طورى كه در نظام خلقت تعيين شده عمل نكند عالم فانى يا مختل ميگردد دوم از اوصاف جلال وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى‏ قدّر بمعنى اندازه‏گيرى است و

شامل ميگردد تمام موجودات مادّى را كه تحت مقدار معيّن و شكل بخصوص اندازه‏گيرى شده و آيه اشاره بدليل عقلى است كه انسان را متنبّه گرداند و بداند كه آن كس كه موجودات را باشكال مختلف آفريده و هر نوعى را بطرز خاصى درآورده و آنچه لازمه حيات او است ببهترين وضعى و جالب‏ترين شكلى در معرض نمايش درآورده بخصوص خلقت انسانى كه واقعا همان حسن صورت و نيكى سيرت كه وى را مستوى القامه متعادل الاجزاء قرار داده بزرگ‏ترين حجّت و دليل بر عظمت و علوّ خالق او است زيرا بحكم عقل ايجاد و ابداع كننده‏اش در مرتبه او نخواهد بود و او پاك و بى نياز و غنى مطلق است اين است كه موظفيم پروردگار خود را تقديس نمائيم و اعتراف كنيم كه او عالى‏تر و برتر از هر چيزى است، آن خدايى كه قَدَّرَ فَهَدى‏ خلق كرد و هدايت نمود كه هر موجودى را بآنچه صلاح                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 102

 وى است از ما يحتاج زندگانى وى را رهنمايى نموده و بهر يك در خور خود وسائلى عنايت فرموده كه معاش و زندگانى خود را تأمين نمايند اگر مختصر نظرى بكيفيت حيوانات و طرز خلقت آنان بيندازى خواهى ديد كه آنچه حفظ بقاء همگى آنان منوط بآنست از قبيل قواى تغذيه هاضمه جاذبه توليد مثل همگى آنها در اين قوى با هم شركت دارند و براى تميز هر نوعى از نوع ديگر مميّزاتى قرار داده و براى تحصيل معاش آنان وسائلى مقرر نموده مثل آنكه حيوان دانه خوار داراى منقار و آلت مخصوصى است و غير آنها داراى لب و دندان حيوانات پرنده داراى بال و حيوانات آبى داراى وسائل شناورى ميباشند وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى‏، فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى‏ (الرعى) در لغت بمعنى حفظ و نگاهدارى حيوانست راعى كسى را گويند كه مواظب حيوان باشد هم خوراك او را برساند و هم او را حفظ نمايد كه آسيبى باو نرسد مثل چوپان قوله تعالى كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها و قوله تعالى در آيه بالا وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى‏ الف و لام، المرعى، اشاره بحفظ و سياست حيوان دارد چنانچه در جاى ديگر فرموده فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها يعنى محافظت ننمودند آن طورى كه بايست مواظبت نمايند و در حديث دارد (كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته) يعنى تمام شما راعى خود و ديگران ميباشيد و از جهت محافظت خود و ديگران مسئول هستيد كه اگر آن طورى كه موظفيد مراعات نكنيد در مورد سياست حق تعالى واقع ميگرديد (راغب اصفهانى) سوم از آثار قدرت و حكمت پروردگار تو اين است كه گياهان را از زمين بيرون آرد براى خوراك حيوانات و بقاى آنها و اول سبز و خرم جالب نظر پس از آن همان مزرعه دلكش كه نظر بينندگان را بخود جذب نموده بالاخره خشك و سياه ميگردد تا آنكه غذاى زمستان حيوانات ميگردد اين آيات بظاهر در مقام آثار قدرت و تدبير آفرينش و در مقام اين است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 103

 كه تمجيد و ستايش نمائيد پروردگارى را كه عالم را از نيستى بهستى آورده و هر موجودى را بزيور وجود آراسته و آن را بر آنچه بقاء وى منوط بآن است (رهبرى نموده و تعادل و تساوى بين موجودات قرار داده و اينها دليل است بر وجود خالق يكتا كه سزاوار پرستش و ستايش است و آيه اخير اشاره باين دارد كه تغيير و تبديل شدن موجودات انسان را بايستى متنبّه گرداند و بنظر عبرت موجودات را بنگرد و متذكر باشد كه همين طورى كه گياهان و گلها و رياحين وقتى سبز و خرم و دل ربا ميباشند طولى نميكشد كه پژمرده و خشك و سياه ميگردند انسان هم چنين است وقتى جوان و شاداب با قد رعنا و با طراوت است بزودى باد خزان دنيا جوانى وى را تبديل بپيرى طراوت و شادابى او را بافسردگى و پژمردگى و سلامتى وى را ببيمارى قوت و شوكت و فعاليت او را بضعف و ناتوانى ميكشاند اين است عادت و مرام دنيا لكن اهل حق در همين پيرى جوانى و در افسردگى بهجت و در مرض صحت روحانى مى‏يابند سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏، إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ نسيان مقابل و ضد ذكر است و سبب نسيان عدم ضبط و نگاهدارى آن چيزى از صور معلوماتست كه بقوّه حافظه سپرده شده و علّت فراموشى يا ضعف نفس است و عدم تمكن آن از حفظ معلومات و يا غفلت نمودن و متوجه نبودن بآن و گاهى آدمى از روى قصد

و اختيار خود را منصرف ميگرداند تا آنكه مطلب را فراموش نمايد و شايد اشاره بمعنى اول يعنى ضعف نفس از حفظ صور معلومات دارد قوله تعالى وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً و شايد اشاره بمعنى دوم يعنى فراموشى عمدى دارد مثل قوله تعالى فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ و نيز قوله تعالى إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ و نسيان بمعنى اول مورد مؤاخذه نميشود چنانچه در حديث معروف‏

 (رفع عن امّتى الخطاء و النّسيان)

اشاره بهمين قسم از نسيان است نه آن نسيانى كه از روى اهانت و بى اعتنايى باشد كه آن مورد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 104

 مؤاخذه واقع ميگردد آيه بالا سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏ آن اخبار است از جانب حق تعالى كه ما ضمانت ميكنيم كه آنچه را از وحى آموختى فراموش نكنى (راغب اصفهانى) از بعض مفسّرين است كه سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏ خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه ملهم ميگردانم بتو قرآن را كه ديگر فراموش نكنى.

براى توضيح آيه مختصرى از بيان صدر المتألهين را ترجمه مينمايم چنين گويد بدانكه بيان آيه موقوف بر شناختن سه مطلب است اول صفت نبى از جهت ذات و صفات و جوهر وجود او دوم كيفيت تكميل نمودن ناقصين سوم اختلاف مردم در قبول كمال) مطلب اول نبوت بدو چيز تمام ميشود يكى بكمال و شرف روحى نه بقوّت جسمانى و شرافت روحى در دو چيز تحقّق پذيرد يكى توجّه بحق تعالى كه ناشى از كمال قوّه نظريّه و از هويت و ذات او پديد ميگردد.

ديگر توجّه او بخلق كه از آن تعبير بقوه عمليّه ميشود و آن كماليست نسبت بامور خارجه بتأثير در مواد موجودات و منفعل و متأثر نگرديدن از آنها و تكميل نمودن نفوس مردم.

مطلب دوم چون نفس و روح پيمبر واسطه بين خدا و خلق است لا بد بايستى در اين دو جهت قوه نظريه و قوه عمليّه كامل باشد اگر چه كمال روحانى و قرب بمبدء در همان قوّت قوه نظريه تحقق ميپذيرد و ناقصين در قوّه نظريه اگر چه در قوّه عمليّه كامل باشند از كاملين بشمار نمى‏روند و داراى رتبه نبوّت و خلافت نمى‏باشند.

جماعت متكلّمين كه گويند نبوّت و خلافت فقط مشروط بعلم سياست و احكام و نظام جامعه و طريق حكومت و قضاوت بين خلق انجام ميگيرد آنان در اشتباهند و غافل از اينند كه غرض از ارسال رسل و انزال كتب طريق هدايت خلق است بسوى رحمت خدا و نمايندگان طريق معرفت او و نيز براى آنكه قلب بشر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 105

 نورانى گردد بمعرفت و محبت الهى ساكن گردد نه فقط حفظ حيات دنيوى افراد و اصلاح جامعه و سياسات مدنى زيرا كه اصلاحيات انسان و امهال وى در دنيا براى تحصيل تقوى است كه منتهى ميگردد بقرب الى اللَّه و البتّه آن كسى كه واسطه است بين حق و خلق بايستى در علوم حقيقيه و در عمل كامل باشد و گر نه ارشاد ديگران وى را نشايد.

و چون ببرهان ثابت و مبرهن گرديده كه قوه عاقله و كمال آن شريفتر از قوه عامله و كمال او است اين است كه نظر بشرف او اشاره دارد بكمال قوه نظريه قوله تعالى سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏ يعنى باعطاء قوه ملكوتى و نور عقلانى قوّت مى دهد جوهر روح تو را و كامل ميگرداند نفس قدسى تو را و بقلب تو افاضه ميگرداند نور شعشعانى كه آن نور معنوى از انوار الهى است كه مشعر گردى بعلوم حقيقى و معارف الهى و علوم حقيقى طورى در تو نفوذ نمايد كه هيچ وقت فراموش نكنى و نفس ناطقه تو مرتبط گردد بجوهر عقلى و از عقل مستفاد نور بگيرد و متمكن گردد در علوم و معارف كه ديگر فراموشى نيارد و محتاج نگردى بتعليم بشرى (پايان) إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آنچه را خدا خواهد كه از خاطر تو محو گرداند يا نسخ كند كه اصلا حكم را بردارد در سوره بقره در تفسير آيه ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها بيان شد كه هر حكمى خدا ميخواست نسخ نمايد از خاطر پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و مؤمنين محو مينمود كه فراموش ميكردند إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ در اينجا اشاره باين است كه چيزى از آيات قرآن از ياد تو نميرود مگر آنچه را خدا خواهد نسخ نمايد از بعضى مفسرين است كه وقتى جبرئيل آيه‏اى بر حضرتش قرائت مينمود حضرت مكرر مينمود كه فراموش نكند اين بود كه اين آيه فرود آمد كه مطمئن‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 106
گردد كه ديگر فراموش نميكند إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى‏، وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى‏ شايد اشاره باين باشد كه چون خدا ميداند كه تو امّى و درس ناخوانده‏اى مشكليهاى امر رسالت و طريق تبليغ و رساندن آيات قرآن را بر تو سهل مينمائيم و آيات قرآن را بر تو قرائت ميكنيم تا آنكه در روحيّه تو جاى گزين گردد و هيچ وقت فراموش نكنى مگر آنچه را مصلحت در فراموشى آن باشد فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى‏، سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى‏ ذكر در لغت بدو معنى آمده گاهى ذكر گويند و مقصود آن هيئة نفسانى و قوه‏اى است در باطن انسان و آن قوه را حافظه گويند باعتبار حفظ معلومات از علوم و معارف و باعتبار استحضار آن صور معلومات را ذاكره گويند و ذكر دو قسم است ذكر بقلب و ذكر بزبان و هر يك از آن نيز دو قسمت ميگردد يكى ذكر بعد از نسيان و ديگر بدون نسيان يعنى دوام تذكر و اشاره بذكر زبانى دارد قوله تعالى لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ و اشاره بذكر قلبى دارد قوله تعالى أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ ذِكْرى‏ لِأُولِي الْأَلْبابِ و ذكر بمعنى ذكر قلبى و لسانى در كلام اللَّه بسيار آمده (راغب اصفهانى) و آيه بالا (فذكر) اشاره بتذكر گردانيدن است كه امر برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مينمايد كه مردم را متذكر گردان اگر تذكر و اندرز تو بآنان نفع بخشد (اعتراض) اين آيه چنين مينمايد كه تبليغ رسالت در جايى است كه نفع بخشد لكن در جايى كه تذكّر نفع نبخشد بر پيمبر تذكر نمودن لازم نيست چنانچه بحكم عقل نيز همين طور است آن كس كه پيمبر دانست و يقين نمود كه اندرز و نصيحت بوى تأثير نميكند امر و نهى نمودن باو معقول نيست
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 107

 (پاسخ) آرى چنين است لكن چون مردم در استعداد و قبول و ردّ بطور كلّى و بقسمت اولى سه قسمند بعضى دانايان و دانشمندانند و مستعد قبول حقّند و دانسته و فهميده از روى بصيرت پيرو حق و حقيقت‏اند بعضى چنين نيستند لكن حالت قبول در آنان هست سخن پيمبران را ميپذيرند و تعبدا قبول ميكنند قسم سوم مردمان ملحد حسود متكبر كه يا اصلا در مقام شناسايى حق و باطل نيستند يا دانسته و فهميده لجاجت ميورزند و علاوه بر آنكه قبول حق نميكنند با اهل حق ضديّت و دشمنى مينمايند و اين قسم سوم از مردم نسبت بآن دو قسم اول كمترند و مقصود از ارسال رسل و انزال كتب آسمانى آن دو دسته اولند و عموميّت ارشاد يكى براى اتمام حجّت است و ديگر چون معلوم نيست چه كس حالت اطاعت در او هست و چه كس نيست اين است كه ارشاد پيمبران عموميّت دارد لكن البتّه مقصود بخطاب كسانى ميباشند كه قابل هدايتند و سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى‏ تأييد مينمايد اينكه گفتيم‏

كه متذكر ميگردند و قبول ميكنند كسانى كه ميترسند و آنان علمايند چنانچه فرموده إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ البته خوف و خشيت فرع شناسايى است كسى كه به هيچ وجه خداى خود را نشناسد چگونه از وى ميترسد هرگز چنين نميشود.

وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى، الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى‏، از بعض علماى تفسير است كه مقصود از آتش كبرى آتش جهنّم است كه آتش دنيا نسبت بآن كوچك مينمايد و شايد اشاره بدرجات آتش جهنّم باشد كه بعض دركات نسبت ببعض ديگر كوچك مى‏نمايد.

و شايد مقصود از (اشقى) وليد بن مغيرة باشد كه براى وى است نار كبرى لكن آيه اطلاق دارد شامل هر شقى و كافرى ميگردد.

ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى‏                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 108

 راغب اصفهانى در غريب القرآن انواع و اقسام موت را تعداد و شماره نموده كه براى توضيح مختصرى از آن را در اينجا ترجمه مى‏نمايم:

موت در مقابل حيات انواع و اقسامى دارد:

اول- موت نفس نباتى كه در انسان و حيوان و نباتات موجود است و آن قوّه‏ايست كه آن را حيات نباتى نامند و سبب نشو و ارتقاء نباتاتست و موت قوه نباتى بفقدان آن قوه است قوله تعالى يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً دوم زائل شدن قوه حاسّه مثل قوله تعالى يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (ظاهرا مقصود از زوال قوه حاسه فشار و سختى آن باشد در موقع مرض و مصيبات) (و در مقابل راحتى و آسايش آرند) سوم- فقدان قوه عاقله يعنى جهالت و بى خردى مثل وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ و همين است مقصود از قوله تعالى إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ كه اشاره بموت قوه عاقله است چهارم- حزن و غمى كه حيات را كدر نمايد و همين است مقصود از قوله تعالى وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ پنجم- خواب مقابل بيدارى چنانچه خواب را موت خفيف گويند و مرگ را موت ثقيل نامند اين است كه مرگ را خداوند موت ناميده هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها و قوله تعالى وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ و چنانچه گفته‏اند نفى موت از شهداء باعتبار حيات روحانى آنها است و بعضى را عقيده بر اين است كه مقصود از حيات شهدا نفى حزن است از آنها (ششم) موت مقابل حيات حيوانى مثل قوله تعالى كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ عبارت از فقدان قوه حيوانى و جدا شدن روح از جسد است و قوله تعالى إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ تنبيها بر اينكه موت يك امر حتمى است كه احدى را از
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 109

 آن گريز نيست بعضى در توجيه آيه چنين اظهار نظر نموده‏اند كه مقصود از ميت در اينجا جدا شدن روح از بدن نيست بلكه اشاره بآن تحليلات و تغييرات دائمى است زيرا كه بشر مادامى كه در دنيا حيات دارد على الدوام در موت و حيات است و اجزاء و قواى او جزا فجزءا در راه فنا و اضمحلال سير مينمايد چنانچه شاعر گفته (يموت جزا فجزءا و قد عبر القوم عن هذا المعنى بالمائت) (پايان) مناسب اين آيه همان معنى چهارم موت است كه اشاره بشدت عذاب جهنميان و آن حزن و اندوهى است كه در اثر اعمال و اخلاق نكوهيده بر آنان تارى گرديده و حيات آنان را كدر و سخت ميگرداند چنانچه در باره آنها فرموده وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ خلاصه آيه يكى از اوصاف جهنّميان را تذكّر ميدهد كه آن سيه بختان در جهنّم نمرده‏اند و مى‏ميرند تا از عذاب نجات يابند و نه زنده‏اند بحيات نيكو كه از حيات جاودانى لذّت ببرند و كامياب گردند گويا از شدت عذاب و حزن دمادم ميميرند و زنده مى‏گردند تا آنكه طعم عذاب را بچشند قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى، وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى پس از بيان حال و سر انجام آدم شقى در مقام حال كسانى بر آمده كه رستگار گرديده‏اند و آنان كسانى ميباشند كه تزكيه نفس نموده‏اند و در مقام مجاهده با نفس برآمده و آنچه صفات ذميمه و اخلاق نكوهيده در خود يافتند با كوشش بسيار از خود مرتفع نمودند و خود را مهذب و خالى از غل و غش طبيعت گردانيدند و پس از آنكه قلب و دل آنان پاك و پاكيزه گرديده با روح پاك نورانى پروردگار خود را ياد نموده و در مقام نماز و اطاعت برآمده‏اند آرى در صورتى ذكر و دعا و نماز و ياد خدا در قلب تأثير ميكند و آن را جلا
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 110

 مى‏دهد و دل و روح و روان آدمى را زنده و مسرور و نورانى مى‏گرداند كه با تزكيه نفس توأم گردد دلى كه آلوده بكثافات اخلاقى و خود پسندى و گرفتار هزار گونه آرزو و آمال دنيوى گرديده كجا ديگر در آن محل باقى ماند كه از قبل ذكر و دعا و نماز نور معرفت و محبّت الهى در آن طلوع نمايد و جدولهاى دل را روشن گرداند و محل تلألؤ انوار فيض احدى گردد هرگز ممكن نيست چنين دلى با خزف يكسان است بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا، وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏ در مقام سرزنش و ملامت كسانى است كه دنيا را بر آخرت ترجيح ميدهند و بدلالت آيه بالا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى كسانى ترجيح مى‏دهند دنيا را بر آخرت كه تزكيه نفس ننموده‏اند

اشاره به اينكه كسى كه قلب و دل وى آلوده بمحبت دنيا گرديد و حبّ دنيا در اعماق دل او فرو رفت علامتش اين است كه دنيا و نفس پرستى شعار وى مى‏گردد و آنچه در آن حظّ نفس باشد و لو بروحيه و مقام نفس لاهوتيّه وى مضرّ باشد روح لاهوتى خود را بطبيعت و نفس حيوانى مى‏فروشد و هيچ ملتفت نيست كه چگونه در مقام خسران خود كوشش مى‏نمايد لكن اگر تزكيه نفس مى‏نمود و دل و روح و روان خود را از آلودگى طبيعت قدرى مصفّى و طاهر مى‏گردانيد ميدانست كه آخرت بهتر از دنياست آرى دنيا (من حيث هى) قطع نظر از اينكه مقدّمه باشد براى آخرت و سعادت جاودانى هيچ خيرى در آن نيست باين اعتبار دنيا فانى و آخرت باقى است و فانى را هيچ طرف مقايسه نيست با باقى اگر خيرى در دنيا تصور شود در جايى است كه مقدّمه باشد براى رسيدن بحيات جاودانى اخروى و عيش هميشگى و رسيدن بفيوضات رحمانى و گر نه خواستن دنيا براى حيات دنيوى و تعيشات مادّى هيچ خيرى در وى نيست اين است كه بزرگان و دانشمندان دنيا را جيفه گنديده بشمار آورده‏اند

 (در اينجا نكته‏اى بنظر ميرسد و ممكن است سؤالى پيش آيد)

قوله تعالى وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏ چون (ابقى) را بصيغه افعل التفضيل آورده روى قاعده عربيّت بايست در حيات دنيا كه عبارت از ايّام و ساعات عمر انسانى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 111
است بقا و ثباتى باشد تا آنكه صحيح باشد گفته شود آخرت باقى‏تر است چنانچه از كلمه (ابقى) در آيه چنين استفاده ميشود در صورتى كه ايّام عمر انسان و حيات دنيوى وى فانى گرديد كجا باقى است (پاسخ) اگر چه زمان چنانچه در محل خود مبرهن گرديده بيك معنى يك امر اعتبارى سيّال است كه از گردش اوضاع عالم انتزاع گرديده كه اصلا استقلال ندارد چه جاى آنكه باقى ماند لكن ممكن است مقصود از بقاء حيات دنيوى آن فعليّت اخير و شخصيت وجود انسانى باشد كه از مجموع ايّام و آنات زمان عمر وى پديد گرديده كه حيات دنيوى انسانى باين اعتبار باقى و دائمى و فنا پذير نيست چگونه حيات دنيوى باقى نيست در صورتى كه تحقّق وجود انسان از همين ايام و ساعات عمر وى پديد گرديده بلكه توان گفت زمان را بدو اعتبار توان نگريست باعتبار ثابت و باعتبارى متغير اگر زمان را باعتبار حركت قطعيّه موجودات در نظر گرفتيم كه از آن تعبير بايّام و ساعات و آنات ميشود البته آن يك امر عرضى و كمّ متّصل غير قار الذات است بنا بر قولى يا يك امر اعتبارى ناپايدار است لكن اگر مجموع زمان (من حيث هى مجموع) كه از آنات پديد ميگردد و آن را حركت توسطيه نامند كه آن روح زمان و ما حصل زمان است و حكماء از آن تعبير بدهر ميكنند در نظر گيريم باين اعتبار زمان يك امر ثابت باقى است چگونه توان مجموعه حيات دنيوى انسان و عمر شصت و هفتاد ساله انسان را فانى دانست در صورتى كه وجود و شخصيت وى از همين ايّام و آنات زمان كه دنبال يكديگر تعاقب مينمايند و على الدوام پديد مى‏گردند و مى‏گذرند تحقق پذيرفته بلكه باندك توجهى معلوم ميگردد كه اين آنات و ساعات زمان كه مى‏گذرد يك حقيقت ديگرى در بر دارند و آن حقيقت مستقر و ثابت است و شايد اشاره بهمين مطلب دارد قوله تعالى در سوره يس وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها و اين آنات از معدات و محققات آن حقيقت بشمار ميروند و بآن حقيقت حيات دنيوى انسانى تحقق پذيرد كه آن باقى است لكن حيات اخروى انسانى چون آخر ندارد و محدود بحدى نيست (ابقى) است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 112

 باقى‏تر است خلاصه حيات دنيوى انسان (ما حصل) زمان و ساعات عمر وى است إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى‏، صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ (هذا) شايد اشاره بهمين جمله بالا باشد و ممكن است اشاره باشد بتمام سوره كه اين مطالبى كه در اين سوره بيان شد در تمام كتب آسمانى ثبت است در تفسير على بن ابراهيم بسند متّصل از اصبغ چنين روايت ميكند كه گويد از أمير المؤمنين عليه السّلام سؤال نمودم از قول خداى عزّ و جل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى فرمود دو هزار سال پيش از آنكه خدا خلق كند آسمانها و زمين را بر قائمه عرش نوشته شده‏

 (لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله و انّ عليا وصى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم)

و نيز از ابن عباس روايت ميكند از قوله تعالى إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى‏ يعنى مى‏داند آنچه در نفس و قلب است تا روز قيامت وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى‏ يعنى اى محمد تمام مشكلهاى امور را بر تو آسان مى‏گرداند.

در حديثى از ابو ذر غفارى نقل شده كه گفت از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سؤال نمودم پيمبران چند نفر بودند فرمودند يكصد و بيست و چهار هزار گفتم يا رسول اللَّه مرسل از آنها چند نفر بودند فرمود سيصد و شصت نفر و باقى نبى بودند گفتم آدم پيمبر بود فرمود آرى خدا او را بخودى خود آفريد و با او سخن گفت آن وقت فرمود يا ابا ذر از جمله پيمبران چهار نفر عرب بودند هود و صالح و شعيب و پيمبر تو گفتم يا رسول اللَّه خدا چند كتاب فرستاده فرمود يكصد چهار كتاب ده عدد بآدم داد و پنجاه بشيث و سى باضنوخ و او ادريس است و او اول كسى بود كه بقلم چيز نوشت و ده عدد بابراهيم و تورات بموسى و انجيل بعيسى و زبور بداود و فرقان بمن (تفسير ابو الفتح رازى)