کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
الإخلاص : آيات 1 تا 4 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

[سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)

 [ترجمه‏]

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

 (اى پيمبر) بگو بخلق او خداى يكتا است،

و او خدايى است كه سيد مطاع و بى نياز از خلق و همه نيازمند باويند،

آن كسى است كه نه فرزند دارد و نه فرزند كسى است،

و احدى همدوش و مثل او نيست.

 (توضيح آيات)

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ در شأن نزول آيه مفسّرين گويند وقتى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمشركين فرمود (قولوا لا اله الّا اللَّه) گفتند خداى خود را براى ما معرفى نما كه چيست طلا و نقره است يا چوب يا آهن يا چيز ديگرى اين بود كه در جواب سؤال آنان اين سوره فرود آمد. (ابن عباس) ديگرى گفته بعضى بزرگان و علماى يهود از حضرتش سؤال نمودند كه خداى تو كيست و غرض آنها آزمايش بود كه ببينند گفته آن جناب مطابق با توراة هست يا نه آن وقت اين سوره فرود آمد.

و جماعتى چنين معتقدند كه هو اسم اعظم است و از على عليه السّلام روايت ميكنند كه فرموده يك شب پيش از جنگ بدر خضر عليه السّلام را در خواب ديدم و گفتم بمن چيزى تعليم نما كه بر دشمن ظفر يابم گفت بگو

 (يا هو يا هو يا من لا يعلم ما هو اغفر لى و انصرنى على القوم الكافرين)

صبح بحضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم عرض كردم فرمود يا على خضر عليه السّلام                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 342

 بتو اسم اعظم را تعليم نموده.

در اينكه اسم اعظم الهى كدام يك از اسماء الحسنى است بين مفسرين آراى مختلفى پديد گرديده بعضى (اللَّه) را ترجيح داده بعضى (الواحد) بعضى (احد) بعضى (الحى القيّوم) و غير اينها و هر كسى براى اثبات مدعاى خود تمسك ببعض احاديث و جهات ديگرى نموده و يكى از اسماء را انتخاب كرده لكن نظر به اينكه (هو) اشاره بهويت مطلقه و وجود بحت بسيط كه عبارت از واجب الوجود بودن است و در اين اسم احدى از ممكنات با او شركت ندارند (هو) بر اسماء ديگر ترجيح دارد و دلالتش بر ذات مطلق احدى واضح‏تر است پس باين مناسبت شايد (هو) اسم اعظم الهى باشد.

 (هو) ضمير شأن و از دو كلمه تركيب شده‏ها تنبيه بامر ثابت و واو اشاره بغائب است و (ها) اصل كلمه هو است و واو از اشباع ضمّه پديد شده و در واقع (هو يك حرف است و اشاره بهويت مطلقه و وجود بحت بسيط است كه در اين مرتبه نه اسمى مأخوذ است و نه رسمى و نه صفتى ملحوظ است و نه اثرى بلكه او او است از آن حيث كه او است زيرا كه آن هويت مطلقه (اللَّه) ناميده شده باعتبار صفت الوهيت (ربّ) گفته شده باعتبار صفت ربوبيّت و چون ممكن را راهى بآن حقيقت صرفه بسيطه نيست كه مبدء خود را ستايش نمايد و ملتجى باو گردد اين است كه باعتبار افعال و بروز آثار جلال و جمال اسمايى بر خود وضع گرده و خود را بآنها معرفى نموده لكن هويت بسيطه حقّه حقيقيّة من حيث ذات مقتضى هيچ اسمى و رسمى و صفتى نيست و ذات اقدس از اسم و رسم و صفت زائد بر ذات عارى و مبرّاست خلاصه چون هو اشاره بذات بحت و وجود صرف است كه بدون وصف زائدى كه بآن حقيقت ضميمه گردد ملحوظ ميشود اين است كه بالاترين اسماء الحسنى الهى بشمار ميرود و توان آن را اسم اعظم ناميد.

أمير المؤمنين و پيشواى موحدين على عليه السّلام در بعض خطبه‏هايش چنين گويد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 343

 (كمال التوحيد نفى الصفات عنه لشهادة كل صفة انّه غير موصوف) «1»

آرى انسان در مرتبه توحيد و معرفت كامل نميگردد مگر وقتى كه چشم از صفات كه خبر از آثار و افعال ميدهد بپوشد و هدف و وجهه نظر خود را هويّت مطلقه قرار دهد و در اقرار بكلمه توحيد جز (لا اله الا هو يا لا هو الا هو) نگويد و غير از هويت محضه و وجود بحت بسيط چيزى در نظر نداشته باشد تا وقتى كه (الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة «2» نصب العين او گردد «اللَّه» اسم اللَّه از چند جهت مورد بحث دانشمندان واقع گرديده سريانى است يا عبرانى، مشتق است يا جامد، اسم است براى ذات مطلق بحت بسيط يا صفت بنا بر اينكه اسم باشد بوضع اسم شده يا بكثرت استعمال در اينجا هر كسى طورى اظهار نظر نموده در اصول كافى چنين روايت ميكند كه پس از آنكه هشام بن حكم از صادق آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از اسماء اللَّه و اشتقاق آن سؤال نمود و اينكه (اللَّه) مشتق از چيست در پاسخ فرمود اى هشام (اللَّه) مشتق از اله و اله اقتضاى مألوه ميكند يعنى الهيّت بدون مألوهيّت تحقّق نپذيرد و اسم غير مسمّى است و كسى كه عبادت كند اسم را بدون مسمى كافر است و چيزى عبادت ننموده و كسى كه عبادت كند اسم و مسمّى را آن مشرك است و دو چيز عبادت نموده و كسى كه عبادت كند معنى فقط را او موحّد است‏

__________________________________________________

 (1) كامل گرديدن توحيد باين است كه صفات جلال و جمال را از مرتبه هويت مطلقه و وجود مطلق بسيط حق تعالى نفى كنند يعنى قطع نظر از صفات نموده و ذات را عارى از صفات زائد بر ذات بشناسند زيرا كه صفت غير از موصوف است و موصوف غير از صفت پس كسى كه خدا را بضميمه صفات بشناسد توحيد وى كامل نيست زيرا كه خدا را بوحدت حقه حقيقيه نشناخته‏

 (2) حقيقت پاره شدن پرده‏هاى اوصاف جلال الوهيت است بدون آنكه بشود اشاره حسى يا عقلى بحقيقت نمود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 344

خلاصه اللَّه يا مأخوذ از اله بفتح همزه و كسر لام است و بمعنى تحير و دهشت آمده كه عقلا متحيّرند در حقيقت ذات و يا مأخوذ از اله بفتح همزه و لام يعنى معبود حق و شايد بمعنى اله بفتحه همزه و سكون لام است كه بمعنى سكونت و اطمينان نفس است أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ «1» سوره رعد آيه 28 در مفردات غريب القرآن چنين گويد (اللَّه) مأخوذ از اله و بمعنى تحيّر است و اشاره به اينكه عبد وقتى تفكر نمود در ذات و صفات حق تعالى متحير ميگردد اين است كه در حديث دارد

 (تفكروا فى الاء اللَّه و لا تفكروا فى اللَّه) «2»

و گفته شده اصل (اللَّه) (ولاه) بوده و او را تبديل بهمزه نمودند اللَّه شد و ذات مقدس را اللَّه ناميدند براى آنكه تمام مخلوقات و اله و متحير در اويند يا بتسخير فقط مثل جمادات و حيوانات يا بتسخير و اراده با هم مثل بعضى از مردم اين است كه بعض حكماء گفته‏اند خدا محبوب تمام موجودات است و دليل بر اين مطلب قوله تعالى وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ «3» (پايان) و على اىّ حال مشهور و معروف اين است كه (اللَّه) اسم معبود بحقّى است كه جامع تمامى صفات جلال و داراى كلّ بهاء و كمال و عظمت و جمال باشد و بنا بر اين معنى اسم «اللَّه» جامع تمامى اسماء الحسنى است زيرا كه هر يك از اسماء اللَّه دلالت دارد بر صفتى از صفات جلال و اسم جلاله «اللَّه» دال بر تمام اسماء اللَّه است (احد) خطاب بپيمبر اكرم خود نموده كه بگو آن هويّت بسيطه كه جامع تمامى‏

__________________________________________________

 (1) آگاه باشيد كه بذكر و ياد خدا قلبها مطمئن ميگردد

 (2) فكر و تفكر خود را در آلاء يعنى در صفات و آثار حق تعالى قرار دهيد و در ذات خدا فكر نكنيد

 (3) نيست چيزى مگر آنكه تسبيح و تنزيه ميكند بحمد و ستايش او لكن شما (افراد بشر) كيفيت تسبيح و ستايش نمودن موجودات را نميفهميد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 345

اسماء الحسنى و صفات عليا است او احد و يكتا و منفرد بوجود است نه در ذات و نه در صفات و نه در آثار مثل و مانندى ندارد.

احد و واحد اگر چه هر دو دلالت دارد بر منفرد بودن ذات احديّت لكن واحد دلالت دارد بر نفى شريك واحد دلالت دارد بر نفى اجزاء اله عالم احد است يعنى بهيچ وجه براى آن ذات مقدس اجزايى تصور ندارد نه اجزاء ذهنى و عقلى مثل جنس و فصل و نه اجزاء وهمى مثل وجود و ماهيّت و نه اجزاء خارجى مثل دست و پا و غيره اين است كه موحّد حقيقى كسى است كه خدا را بوحدت حقّه حقيقيّة بشناسد و بعين اليقين بداند و اذعان نمايد كه اصلا تصور شريك براى ذات الهى ممكن نيست زيرا كه وحدت صفت ثبوتى آن فرد متعال است نه صفت سلبى كه از يافت نشدن مثل انتزاع گردد.

چنانچه در منظومه حكمت مرحوم حاج هادى سبزوارى در اثبات وحدت چنين گفته (كلما فرضته ثانيا له فهو هو) هر گاه بخواهى دومى براى ذات احديت فرض نمايى آن همان اولى است يعنى فرض دوئيّت در آنجا محال است و نيز واحد واحد از هم امتياز يافته به اينكه احد منفرد بالذات و واحد منفرد بمعنى است و نيز واحد اعم است شامل عاقل و غير عاقل ميگردد لكن احد مخصوص بعاقل است مثل آنكه وقتى گفتى در خانه احدى نيست چنين مفهوم ميگردد كه در خانه انسانى وجود ندارد لكن ممكن است حيوانى باشد لكن واحد چنين نيست شامل حيوان نيز ميگردد و شايد يكى از اسرارى كه در اين سوره احد را تخصيص بذكر داده و نگفته (اللَّه واحد) اين باشد كه چون واحد مبدء اعداد است گويى (واحد اثنان ثلاث) و وحدتى كه از واحد استفاده ميشود بعد از تصور دوئيت و نفى آن است و يك مقابل دو در جايى تصور دارد كه احتمال دوئيت برود وقتى گفتى فلان چيز يكى است يعنى يكى است و دو نيست‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 346

 و چنانچه گفته شد وحدت حق تعالى وحدتى است كه از حاق ذات ذو الجلالش انتزاع ميگردد نه آنكه اول تصور دوئيّت بشود و پس از آن از ذات مقدّسش نفى گردد و گفته شود يكى است و دو نيست.

لكن احد چون مبدء اعداد نيست در اثبات وحدانيّت محتاج بتصور دومى و نفى آن نيستيم.

خلاصه احد صفت وجودى ثبوتى است كه از ذات مطلق انتزاع گردد نه صفت سلبى كه باعتبار عدم مثل و مانند و شريك و نظير انتزاع شود پس از اينجا توان فهميد بمجرد اينكه بگويى خدا يكى است يعنى شريك و نظير ندارد توحيد تو كامل نميگردد مگر آنكه او را بوحدت حقّه حقيقيّة بشناسى و اين نحو شناسايى طريقش و جدان است نه برهان زيرا برهان فقط براى اثبات وجود و وحدت او بكار آيد نه براى شناسايى او دانستن غير از شناختن است.

اگر خواهى توحيد تو كامل گردد و از طريق و جدان كه از آن تعبير (بعين اليقين) ميكنند خداى خود را بشناسى و بآن وحدتى كه لايق مقام قدس او است او را ستايش نمايى نخستين بايستى مراتب و اقسام وحدات را در نظر گيرى و در آن دقّت نمايى و بطريق برهان بفهمى كدام يك از اقسام وحدت را توان نسبت بذات مقدس داد.

در جنگ جمل عربى از حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام از وحدت سؤال نمود حضرتش در پاسخ وحدت را چهار قسم معرفى مينمايد وحدت جنسى وحدت نوعى وحدت عددى وحدت حقّه حقيقى و از بين وحدات وحدت حقّه حقيقيه را اختصاص بوجود حقّانى ميدهد.

در غريب القرآن در معنى وحدت و واحد بيانى دارد كه براى وضوح مختصرى از آن را در اينجا ترجمه مينمايم:

وحدت بمعنى منفرد بودن است و واحد آن چيزى است كه براى آن البتّه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 347

 جزئى نباشد لكن بر هر موجودى باعتبارى صادق آيد حتى آنكه گوئيم عشره واحده مائة واحد، الف واحد، پس وحدت لفظى است مشترك كه در شش معنى استعمال شده اول واحد در جنس يا در نوع مثل اينكه گوئيم انسان و فرس يكى در جنسند زيد و عمر يكى در نوعند.

دوم وحدت اتصالى و آن دو قسم است يا شيئى از جهت خلقت يكى ناميده ميشود مثل آنكه هر شخص يكيست با آنكه از اجزاء بسيار تشكيل شده يا از جهت عمل و صنعت مثل آنكه گوئيم صنعت و عمل فلانى با ديگرى يكى است سوم شيئى را واحد گويند و غرض آنكه مثل و نظيرى در خلقت ندارد مثل خورشيد يا در فضيلت مثل و نظيرى ندارد مثل اينكه گويند فلانى يگانه دهر است چهارم واحد بمعنى عدم تجزى است و تجزيه نشدن اجزاء يا از جهت صلابت آن است مثل الماس يا از جهت صغر اجزاء آن است مثل نقطه پنجم واحد بمعنى مبدء اعداد است مثل واحد اثنان و وحدت در تمام اين اقسام امرى است عرضى و وقتى خدا را بوحدت توصيف نموديم مقصود اين است كه خدا را اجزاء نيست كثرت و تعدى در ذات او تصور ندارد و نظر به صعوبت فهم چنين وحدتى است كه فرموده وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و آن وحدتى كه مخصوص ذات احديت است ديگرى بآن توصيف نميكرد و آن احد است كه مطلقا غير ذات حق تعالى بآن توصيف نميگردد (پايان) خلاصه وحدت اقسامى دارد (1) وحدت عددى يك، دو، سه (2) وحدت جنسى (3) وحدت نوعى (4) وحدت كمى مثل اينكه اجسامى در نظر گيريم و گوئيم اينها در مقدار و اندازه يكى ميباشند (5) وحدت كيفى مثل اينكه گوئيم طعم اين غذا و آن غذا يكى است (6) وحدت وصفى مثل اينكه افراد يك نوع را گوئيم در رنگ و وصف يكى است (7) وحدت شخصى مثل اينكه انسان با كثرت صفات و اجزا
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 348

 يكى بشمار ميرود و كثرت اجزاء ضرر بوحدت شخصيه او نميزند لكن اين اقسام از وحدات تماما امر اعتبارى و موطن آن ذهن است و لايق مقام قدس الهى نيست مگر وحدت حقّه حقيقيه كه نميشناسند آن را مگر راسخين در علم پس از آنكه اقسام وحدت معلوم شد و دانستى كه هيچ كدام از اقسام وحدت لايق مقام قدس الهى نيست زيرا كه وحدت نسبت بتمام اشياء امر عرضى است و خارج از ذات وى است لكن وحدت حق تعالى عين ذات و از حاق حقيقت انتزاع ميگردد و آن وحدت حقه حقيقيه است كه در كلام مولى المؤمنين نسبت بمقام الوهيت ميدهد پس از آنكه اقسام وحدت را دانستى در ثانى بايد بدانى كه طريق شناختن اين قسم از وحدت و جدان است نه برهان كه بايستى در مقام مجاهده و كوشش برآيى و پس از ايمان تحقيقى و عمل صالح شروع بتزكيه نفس و اعراض از خلق و رو بحق آرى و بزبان حال و قال با تضرع و ابتهال روى نيازمندى بدر خانه بى نياز مطلق آرى و خود را در معرض نفحات رحمت الهى و جلب فيض صمدانى مستدام دارى و آنى غافل نگردى و هميشه منتظر افاضه رحمت باشى تا آنكه باب رحمت بر دل و روح و سرّ تو باز گردد و آنچه را كه از طريق برهان راجع بمعارف الهى كسب نموده‏اى حقايق و رموز آن براى تو كشف گردد و از علم بعيان رسى و از برهان بوجدان نائل گردى و بچشم دل مشاهده نمايى آنچه را ديگران از طريق گوش ميشنوند و حقيقت آن را نميفهمند و شايد بعضى بدون دليل كور كورانه اذعان مينمايند و بظاهر تصديق و اذعان نمايند لكن دل آنان از حقايق خالى و بى خبر است در اينجا مناسب آن است بيانى كه فخر رازى در تفسير قل هو اللَّه احد نموده خلاصه آن را ترجمه نمايم اگر چه در كتاب سير و سلوك بيان شده لكن در اينجا نيز براى توضيح مختصرى از آن را بيان مينمايم چنين گفته، هو، اللَّه، احد سه لفظ است و هر يك اشاره بيك مرتبه و مقامى از مقام طالبين دارد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 349

 مقام اول مقام مقربين است كه بالاترين مقام و مرتبه سائرين بسوى حق تعالى بشمار ميرود و مقربين وصف كسانى است كه بموجودات نظر ميكنند از حيث ذات و صفات و ماهيات و حقيقت موجوداترا بنظر تدبّر مينگرند و نميبينند موجودى سوى اللَّه زيرا كه در نظر شهود آنها موجود حقيقى او است و بس و آنچه غير او است اعدامند و فانى صرف و لا شيئى محض زيرا كه ممكنند و ممكن فى حد ذاته شيئيت وجودى ندارد و لفظ (هو) اگر چه اشاره بهويت مطلقه و وجود مطلق است بدون قيدى و خصوصيتى كه آن را امتياز

دهد لكن چون نزد مقربين مشار اليه مشخّص و معين است زيرا كه تعدد و تكثرى در نظر شهود آنها نيست تا آنكه محتاج بمميز باشند احتياج بمميّز وقتى است كه دو موجود يا زيادتر در نظر باشد لكن آنها يك هويّت و يك حقيقت را مشاهده مينمايند كه متعين و متحقق نزد آنها است اين است كه در مقام اظهار معرفت و حصول عرفان لفظ هو براى آنان كافى است بدون ضميمه وصفى يا صفتى كه او را از غير تميز دهد.

مقام دوم مقام اصحاب يمين است و مقام اينها پست‏تر و نازلتر از مقام مقربين است زيرا كه اصحاب يمين حق را موجودى دانند و خلق را نيز موجوداتى و در نظر آنها كثرت محقق است اين است كه لفظ هو براى اشاره نمودن بحق تعالى كافى نيست بايستى مميزى در نظر گيرد كه حق را تميز دهد از خلق پس اينها لا بد بايد مقارن نمايند لفظ اللَّه را بلفظ هو و بآنها گفته شود او موجودى است كه تمام موجودات محتاج باويند و او محتاج بكسى نيست.

مقام سوم مقام اصحاب شمال است كه خسيس‏ترين و پست‏ترين مقامات است و آنها جايز ميدانند كه واجب الوجود و اله عالم زيادتر از يكى باشد اين است كه لفظ احد را مقارن نموده با اللَّه و باينها گفته ميشود (هو اللَّه احد) يعنى (واجب الوجود) يكى است. (پايان)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 350

 باعتبار ديگر ممكن است گفته شود اين سه كلمه هو اللَّه احد راجع بسه مرتبه از مراتب و سه درجه از درجات اهل ايمان است حائز مرتبه اول مؤمن كاملى است كه از تمام مقامات و درجات گذشته و هدف و نصب العين وى هويت بسيطه گرديده و آن ذات (بسيطة الحقيقه) را بلفظ هو ميخواند كه البتّه چنين كسى حائز مقام قرب گرديده و عارف حقيقى است كه ايمان وى بمرتبه عين اليقين يا حق اليقين رسيده كه ديگر كثرت افعال و آثار و صفات در نظر شهود آنان باقى نمانده.

و مرتبه تالى آن مؤمنين است كه از حجاب آثار و صفات جلال بيرون نيامده و كثرت موجودات در نظر او خود آرايى ميكنند و خدا را از پشت حجاب آثار و صفات مينگرد يعنى آثار خلقيه حجاب او ميشوند و اينان دو دسته‏اند يكى علمايند كه خدا را باسم (اللَّه ميخوانند كه جامع جميع اسماء الحسنى است و ديگر عوام مؤمنين ميباشند كه سعه قلب آنان بدرجه‏اى نيست كه بتوانند خدا را بتمام اسماء و فات بخوانند و مجموعه صفات را با هم جمع كنند و خدا را بآن توصيف نمايند و خدا را فقط بواجب الوجودى و يگانگى از خلق امتياز ميدهند.

و اينكه امام فخر رازى احد را مقام اصحاب شمال گرفته درست بنظر نمى آيد زيرا كه در اين سوره احد را در رديف اللَّه و تالى آن بشمار آورده و همينطورى كه مقام علماى مؤمنين تلو مقام عارفين محسوب ميگردد مقام عوام مؤمنين نيز تلو و يك درجه‏اى پائين‏تر از علماء آنها بحساب ميآيد و چگونه توان موحدين مؤمنين را از اصحاب شمال بحساب آورد در صورتى كه اگر بگوئيم هو و اللَّه مقام و درجه دو صنف از مؤمنين است كه در دو مرتبه از ايمان ميباشند بايستى احد را نيز مقام و درجه نازلتر يعنى درجه سوم از درجات مؤمنين بشمار آريم و اين ترتيب در صورتيست كه اين سه كلمه هو، اللَّه، احد، را سه مرتبه از ايمان بشمار آريم بلكه باعتبار ديگر توان گفت مقام وحدت از بالاترين و مهم‏ترين مقامات بشمار ميرود كه دست هر بى سر و پايى از دامن كبريايى آن كوتاهست زيرا كسى كه

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 351
 وحدت حقّه حقيقيه را كه گفتيم اين قسم از وحدت مخصوص ذات كبريائيست بتواند فهم كند و نصب العين خود قرار دهد آن وقت موجوداترا چون سرابى بيند (ليس في الوجود الّا اللَّه) در نظر او واضح مينمايد و بچشم دل مينگرد كه هر چه هست از خدا و قائم بخدا و فانى في اللَّه و باقى باو است.

اللَّهُ الصَّمَدُ اللَّه مبتدا الصّمد خبر مبتدا در شأن نزول آيه على بن ابراهيم از ابن عباس چنين حديث ميكند كه در مكّه قريش از رسول اللَّه سؤال نمودند كه پروردگار خود را براى ما توصيف نما تا آنكه او را بشناسيم و عبادت نمائيم آن وقت سوره (قل هو اللَّه احد) فرود آمد از حضرت باقر عليه السّلام نقل ميكنند كه فرموده محمد حنفيّه ميگفت (الصمد قائم بنفس و غنىّ بى‏نياز از غير است. (طبرسى) و نيز از امام زين العابدين عليه السّلام است كه در پاسخ سؤال از معنى صمد فرموده (الصمد) كسى است كه شريكى ندارد و حفظ چيزى او را خسته نميكند و دور و غائب از چيزى نيست و نيز بروايت وهب حضرت صادق آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از پدرش محمد باقر عليه السّلام و او از پدرش زين العابدين عليه السّلام چنين روايت ميكند كه اهل بصره نوشتند بحسين بن على عليه السّلام و از معنى (الصّمد) سؤال نمودند بعد از ذكر بسم اللَّه فرمود

فلا تخوضوا فى القرآن و لا تجادلوا فيه و لا تكلّموا فيه بغير علم فقد سمعت عن جدى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم‏

كه ميگفت كسى كه در قرآن چيزى بگويد بدون آنكه علم باو داشته باشد

فليتبؤ مقعده من النار

خداى سبحانه صمد را تفسير نموده لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (طبرسى) و بروايت ديگر امام زين العابدين فرمود صمد آن كسى است كه شريكى براى او نيست و حفظ چيزى او را خسته نميگرداند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 352

 و از صادق آل محمّد نيز روايت ميكنند كه فرموده (جماعتى از فلسطين آمدند خدمت پدرم و مسائلى سؤال نمودند حضرتش جواب داد پس سؤال از معنى (الصمد) نمودند پدرم فرمود (الصمد پنج حرف است الف دليل بر انيّت و حقيقت او است چنانچه فرمود (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ) خدا شهادت ميدهد كه جز او خدايى نيست و اشاره به اينكه او غائب از حواس است و لام دال بر الهيّت او است و اينكه الف و لام در هم ادغام ميشوند و در كلام ظاهر نميگردند و بگوش شنيده نميشود بلكه فقط نوشته ميشود دليل بر اين است كه الهيت او از جهت لطافت مخفيست و بحواس ادراك آن نميتوان نمود و بزبان نتوان او را وصف كرد و بگوش نتوان اوصاف او را شنيد زيرا كه اله آن كسى است كه خلق متحير در انيّت و حقيقت و كيفيت وجود اويند و حس و وهم عاجز از ادراك او است بعلّت آنكه او خالق اوهام و خالق حواس است و اينكه الف و لام الصمد در نوشتن ظاهر ميگردد دليل بر اين است كه ربوبيّت حق تعالى ظاهر گشته در ايجاد خلق و تعلّق دادن ارواح لطيف بجسدهاى كثيف وقتى عبد نظر مى‏كند بنفس خود نميبيند روح خود را چنانچه الف و لام الصمد هم ظاهر نميشود در حواس اما در كتابت ظاهر ميگردد آنچه مخفى است اين است كه هر وقت عبد فكر كند در حقيقت بارى تعالى متحيّر و سرگردان ميشود و فكر او احاطه نميكند بچيزى كه بتواند وى را تصور نمايد زيرا كه حق تعالى خالق و مصوّر صور است اما وقتى بخلق نظر نمود ثابت ميگردد كه او عز و جل خالق آنها و ارتباط دهنده ارواح باجسام آنان است اما صاد (الصمد) دليل بر اين است كه حق تعالى صادق و راستگو است و قول و كلام او صدق است و بندگان خود را دعوت نموده بدرستى و راستى بجايگاه صدق (يعنى بهشت يا وعده داده آنها را بسبب راستى در گفتار و كردارشان بجايگاه صدق                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 353

 امّا ميم دليل بر سلطنت او است و اينكه او است پادشاه بر حق و هميشه بوده و هميشه خواهد بود و پادشاهى و سلطنت او هرگز برطرف نخواهد شد.

امّا دال دليل بر دوام ملك و سلطنت او است و اينكه او بالاتر از عالم كون و فساد است (يعنى تغيير و تبديل و عدم در ساحت قدس او راه ندارد بلكه او تكوين كننده كائنات است كه بتكوين او هر چيزى موجود است.

پس از آن فرمود اگر مى‏يافتم حاملى براى علم خودم كه بتواند تحمل نمايد از همين كلمه (الصمد) هر آينه منتشر مينمودم علم توحيد و اسلام و دين و شرايع و چگونه توانم در صورتى كه جدم أمير المؤمنين حمله‏اى براى علم خود نيافت حتى آنكه آه ميكشيد و در منبر ميفرمود

 (سلونى قبل ان تفقدونى)

و اشاره بقلب مبارك مينمود و ميفرمود در اينجا

 (علما جما جما)

 (تفسير مجمع البيان) صمد در لغت بدو معنى آمده يكى سيد بزرگ كه بسوى او پناه برده شود ديگر هر چيزى كه جوفى براى وى نباشد و اجزاء آن صلب و پكيده بهم باشد آن را صمد گويند.

و بمناسبت اين دو معنى توجيهات بسيارى از مفسرين راجع به (الصمد) در آيه نقل شده كه هر يك آيه را طورى معنى نموده‏اند.

لكن ممكن است تمام معانى بازگشت بسه معنى نمايد اول سيّد مطاع دوم پناه دهنده از بليات و آفات سوم ذاتى كه منزّه و مبرّا باشد از جميع صفات ممكنات مثل جسميّت و جوهريّت و احتياج بمكان و زمان و غير آن.

بلكه بهتر اين است كه گفته شود صمد جامع تمام صفات جمال و جلال و منطوى بر تمام اسماء الحسنى است بدلالت حديثى كه در بحار از صادق آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه در ضمن حديثى فرموده چيزى را صمد گويند كه جوفى براى وى نباشد يعنى تو خالى نباشد و نيز از چيزى تركيب نشده باشد اينطور تعريف اشاره بوجود بسيط است و وجود بسيط كه به هيچ وجه تركيب در آن راه نداشته باشد منحصر به                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 354

 واجب الوجود بحت بسيط است و چنين ذاتى داراى تمام مراتب كمال و منزه از نقائص ممكنات و مخصوص ذات يكتاى الهى است.

مرحوم مجلسى عليه الرحمه در كتاب بحار فرموده قريب بيست معنى از صحابه و تابعين در معنى (الصمد) گفته شده كه تماما مندرج در وجوب ذاتى است كه دلالت بر صفات سلبى دارد و اينكه ذات حق تعالى منزّه از صفات ممكنات است لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ نه زائيد و نه زائيده شده زيرا كه توليد مثل صفت مكوّنات و موجودات مادى طبيعى است مثل جسم و جسمانيات آيه اشاره باين است كه توليد و زايش نمودن بهر معنى كه تصور شود نسبت باله عالم و مبدء وجود نتوان داد زيرا كه ذات و حقيقت بسيط مصمت احدى كه از دو كلمه (احد و صمد) استفاده ميشود ممكن نيست بشود بنحو توليد چيزى از او خارج گردد زيرا كه توليد مثل بهر نحو فرض شود منافى با وحدت است چنانچه در آن حديثى كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شد كه فرموده بود خداى سبحان صمد را تفسير نموده ب لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ اشاره بهمين است كه ذاتى كه بسيط و مصمت است ممكن نيست بشود توليد مثل از آن گردد و چيزى از آن بنحو زايش خارج شود از اينجا معلوم ميشود كه نصارى كه مسيح را پسر خدا ميدانند و يهود كه عزيز را پسر خدا ميگويند يا كفارى كه ملائكه را دختران خدا ميناميدند نسبت ولد بهر معنايى كه اراده شده باشد خواه از قبيل توليد جسم از جسم باشد مثل توليد نباتات يا حيوانات يا بنحو ديگر كه بطور تراوش چيزى از چيز ديگر مثل حرارت از آتش يا رطوبت و نم از آب يا بنحو ديگر مثل اينكه صوفيه نسبت موجوداترا بخدا تشبيه بكف دريا نسبت بدريا نموده‏اند تماما باطل و وجود واحد بسيط احدى منزّه از آن است حتى حكماء كه عقول عشره قائلند و آنها را موجودت بسيط و قديم زمانى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 355

 ميدانند اگر وجود آنان را بنحو زايش و توليد از حق تعالى بدانند و آنها را در تمام جهات شبيه او و تلو او بشمار آرند در مقام توحيد مشركند و همين آيه تخطئه ميكند آنها را مگر اينكه اعتراف نمايند كه عقول نيز ممكنات و موجودات بسيار شريفى هستند كه در مرتبه خلقت اول ما خلق اللَّه واقعند و نسبت آنها بحق تعالى مثل نسبت كلام ماند به متكلم كه در مرتبه آثار و افعال الهى ميباشند.

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ذات حق تعالى را كفوى و همدوش و قرينى نيست او منفرد است بحقيقت و وجوب وجود و قدم ذاتى و وحدت حقه حقيقيه و الوهيت و ربوبيت و خالقيت كه منفرد در صفاتى ذاتى است و نيز مثلى و ضدى و ندى براى وى تصوّر ندارد واحدى در صفات ذاتى مطابق و هم كفو او نيست بلكه در هيچ صفتى از صفات جلال و جمال موجودى پديد نميشود كه در مقابل او عرض اندام نمايد نه در وجود نه در صفات زيرا كه وجود و نيز صفات وجودى اگر چه مفهوم عامى است كه شامل واجب و ممكن هر دو ميگردد لكن مصداقا و حقيقتا وجود ممكنى و واجبى بالمرّه از هم جدا و مباين يكديگرند اصلا وجود ممكنات نسبت بوجود واجب تعالى كلا شيئى محض است (كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء) چنانچه عرفا گفته‏اند (وجود ممكن نمود وجود است) يعنى وجود نما است شيئيّت وجودى ندارد كه بشود در مقابل وجود واجب عرض اندام نمايد زيرا كه ممكن فى حدّ ذاته محفوف بعدم و نيستى و زوال و فنا است و آنچه غير حق تعالى است ممكن و در معرض فنا است.

چنانچه ظاهر و معلوم است كه سوره اخلاص با كوچكى آيات آن از بزرگترين و شريفترين سوره‏هاى قرآنى بشمار ميرود زيرا كه هر آيه بلكه هر كلمه‏اى از آن جامع و حاوى تمام مراتب توحيد و شامل تمامى شئونات الهيّه است و همان كلمه (هو كه در اول سوره است چنانچه گفته شد دلالت دارد بر هويّت بسيطه كه جامع و حاوى تمام شئونات الهى است زيرا كه بسيطة الحقيقه جامع كلّ كمالاتست و هيچ كمالى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 356

 از مرتبه ذات او جلّ و علا بيرون نيست.

و نيز كلمه (اللَّه) كه اسم است براى ذات مقدس دلالت دارد بر جميع اسماء الحسنى و منطوى در همان كلمه هو است و نيز لفظ (احد) كه عبارت از وحدت حقه حقيقيه است و بمعنى بساطت وجود است و (صمد) اين دو اسم نيز داخل در همان معنى هو است كه اشاره بذات و هويّت بسيطه دارد زيرا كه جوف نداشتن عبارت- الاخرى از همان بساطت وجودى است.

و نيز لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ توضيح و بيان همان هويت مطلقه است كه اين مبارك سوره تماما شرح و بيان همان كلمه اول (هو) كه بساطت و وحدت حقه حقيقيه را منحصر ميگرداند بذات كبريايى الهى كه او مصداق حقيقى تمامى اوصاف جلال و جمال و ناشى از همان بساطت وجود و صرف الوجود بودن او است اين است سرّ اينكه آن را بسوره اخلاص ناميده‏اند و اين قدر ثواب و فضيلت در باره قرائت آن رسيده‏