کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مطلب دوم از باب پنجم1 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مطلب دوّم: از باب پنجم در بیان بعض مواعظ و نصایحی مي باشد كه از کلمات قصار حضرت امیرالمؤمنین (عليه السّلام) می توان استفاده نمود و آنها بسیار است و در اینجا ما به جهت نمونه اقتصار می نمائیم به کمی از بسیار آنها و اندکی از بی شمار آنها که موجب ملال مطالعه کنندگان محترم نشود.
قال (عليه السّلام) خالِطوا النّاس مُخالَطۀ ان مِتُّم مَعَها بَکوا عَلَیکم و اِن عِشتُم حتّوا اِلیکم . یعنی: به طوری با مردم زمان خودتان معاشرت کنید که اگر قبل از آنها مردید گریه کنند بر مفارقت شما و اگر با آنها زنده ماندید میل کنند به ملاقات و معاشرت کردن با شما و مقصود اين است که به خوبی با مردم معاشرت کنید که همه حقیقتاً دوست شما شوند.


چنان زی که ذکرت بتحسین کنند
بد و نیک چون هر دوّمی بگذرند

 

چو مُردی نه بر گورت نفرین کنند
همان به که نامت بنیکی برند

و قال (عليه السّلام) من جری لجام «فی عنان خ.ل» اَمَلِه عَشِرً باَحَله یعنی هر کسی که لجام و دهنه آرزوی خود را رها نمود بسر درافتد باجل خود.
شاید مقصود این باشد که هر کسی که جلوگیری از آرزو و آمال خود نکرد و نفس حیوانی خود را که مثل اسب شرور مي باشد به حال خود گذاشت که به هر طرفی می خواهد برود و به هر وادی که میل دارد نزول نماید البته به زودی در پرتگاه جهالت و خونسردی هلاک خواهد شد، زيرا که اگر قوای حيوانيّه از اطاعت نفس ناطقه انسانی سر بپیچند و به میل خود حرکت نمایند علاوه بر آن كه قوه ي عقلانی را فاسد و عاطل مي نمايند خود و باقی قوّه را هم ضایع می گردانند مثل کسی که جلو اسب
شرور خود را رها نماید معلوم است بالاخره آن اسب خود و صاحب خود را به هلاکت می اندازد همین طور اگر انسان تابع قوّه شهوانیه خود گردید و جلو آرزوهای او را رها نمود و بدون ارشاد عقل اقدام نمود بر خواهش های او و نتوانست خودداری نماید از متابعت نفس اماره به زودی باقی قوای او فاسد یا لااقل از کمال آنها کاسته می شود مثل اين كه اگر کسی که بخوردن حریص شد معلوم است همچه کسی ابداً باک ندارد و هر چه رسید از هر کجا و به هر وسیله و اسبابی که خوردنی لذیذی یافت گردید فرو گذار نمي كند اگر چه باعث تضییع قوای دیگرش شود مثل اين كه خوردن این مأکول مثلا باعث هتک احترام او شود که حفظ آبرو و احترام از مقتضیات قوّه غضبیّه به شمار می رود بلکه بسا می شود زیاده روی در مقتضیات قوّۀ باعث هلاکت خود آن قوّه و صاحب قوّه مي شود مثل آن كه قوّه غضبیّه اگر تابع عقل نباشد ممکن است در حال شدت غضب خود یا طرف خود را هلاک نماید پس بنابراین هر کسی لازم است که عنان آرزوی خود را نگه دارد، زيرا که نفس حیوانی مثل اسب چموش و شرور مي باشد و قوّه عاقله به منزله صاحب و سوار او مي باشد اگر صاحب اسب چموش بخواهد آنی جلو او را رها کند البته معلوم است دیگر به اين  آسانی نمي تواند  از وی جلوگیری نماید بلکه ممکن است خود و سوار خود را هم هلاک نماید و شاید مقصود این باشد که شخصی که دهنه ي آرزوهای خود را به دست گرفت و عنان آن را رها نمود ناگاه به سر درآید در اجل خود یعنی اگر آدمی غافل گردید از مرگ و مشغول به دنيا شد و دنبال آرزوهای بسیار دراز خود را گرفت ناگاه مرگ او مي رسد و با دل پر حسرت از دنیا می رود.
در قناعت فرموده در دیوان منسوب به حضرتش (عليه السّلام).


الغنی فی النفوس و الفقر فیها
عَلّل النّفس بالفنوع وَ اِلّا
لَیسَ فیما مضی ولا فی الذی لم
اِنّما اَنتَ طولُ عُمرُکِ ها

 

اِن تَجزَت فَقَل ما یُجزیها
طَلِبت منک فوق ما یَکفیها
یاتِ من لِذّۀٍ لِمستحلیها
عُمیرت بالساعۀ الّتی انت فیها

یعنی غنا و توانگری و هم چنین درویشی و بی چیزی در خود شخص و نفس او مي باشد اگر نفس به چیز کم قناعت نمود پس کمی کفایت می نماید او را و مشغول دار نفس خود را به قناعت وگرنه از تو می طلبد فوق آن چه کفایت مي كند او را نیست در گذشته از عمر و نه در آینده آن شیرینی و مزه از برای لذت پرندگان از آن جز این است که تو در طول عمرت هر قدر عمر کنی به آن ساعتی می باشی که در آن هستی.
توضیح آن كه حضرت امیر (عليه السّلام) در این جا به اين  کلمات کوچک سه مطلب بزرگ را بیان فرموده .
اوّل آن كه گمان مبر که غنا و ثروت و توانگری به مال و دولت مي باشد و فقر و بی چیزی به نبودن مال بلکه غنی و مال دار کسی مي باشد که دارای علو نفس باشد و در کمالات نفسانيّه و فضائل مقام بلندی را احراز کرده باشد به طوري كه  بی نیاز شود از مال و منال دنیا و از دنیا طلب نکند مگر به قدر ضرورت و احتیاج.
و همچنین فقیر و بی چیز کسی را گویند که فاقد هر گونه کمالی و فضیلتی باشد و البته معلوم است اگر دارای علم و فضیلت شد بی اعتناء مي شود به مال یعنی مال و جاه در نظر او کم قیمت و بی اهمیت مي شود به خلاف  کسی که خالی از هر گونه کمال و فضیلت باشد آن وقت گمان می برد کمال انسانی به مال یا چاه یا ریاست است و در طلب آنها برمي آيد، زيرا که در فطرت انسان گذارده شده استعداد و قابلیت کسب فضائل و پی بردن به مقامات روحانيّه لکن نمی داند که کمال همان ادراکات نفسانيّه و فضائل اخلاقیّه مي باشد، زيرا که ممکن نیست کامل گردد نفس انسانی به چيزي  که خارج از حقیقت او و مباين  با ذات او مي باشد و جهات دنیویّه از مال و جاه و غیره تماماً خارج از نفس و حقیقت انسان مي باشد پس چطور ممکن است از اینها کسب کمالی شود.
مطلب دوّم: آن كه بایستی شخص خود را عادت دهد به قناعت
وگرنه هر ساعتی هوس تازه و خواهش جدیدی در وی احداث مي گردد و دم به دم او را به طرفی می کشاند و كسي كه  دارای ملکه ي حمیده قناعت نشد راحتی و آسایش از وی سلب می گردد و تمام همش جهات دنیویّه مي شود و از سعادت ابدی محروم می گردد.
مطلب سوّم: آن كه در این مدتی که در دنیا هستی برای تو نیست مگر همین وقت و ساعتی که الحال در وی می باشی، زيرا که گذشته از عمرت از کفت رفته و فانی شده و از او چیزی به دست نداری و آینده هم معلوم نیست که تو باشی و اگر فرضاً در حیات باشی فعلا موجود نیست و در دست نداری مگر همین آنی را که در او می باشی پس بایستی که او را غنیمت شمری و سعی و کوشش نمائی که مدت کم مقام بلندی را احراز نمائی.


سعدیا دی رفت و فردا هم چنان بر جای نیست

 

در میان این و آن فرصت شمار امروز را

و نتیجه این سه مطلب این است که شخصی که آرزوی غنا و بی نیازی دارد باید ساعات و دقایق عمر خود را غنیمت شمرد و حتی الامکان کوشش نماید در تحصیل فضائل و ملکات نفسانيّه تا آن كه به سعادت ابدی و غنای همیشگی نائل گردد.
و گمان مبر که فقط قناعت به کمی از مال یا قناعت به عدم جهات دنیویه باعث غنای نفس مي شود و لو این که صفت قناعت هم فضیلتی است از فضائل لکن مقصود از غنای نفس که حضرت امیر (عليه السّلام) در این حدیث فرموده غنا در نفس است آن اکتساب جهات علمیه و اتّصاف بفضایل اخلاقیه مي باشد وگرنه به مجرد فقدان مال یا عدم حیثیات دیگر و در طلب آنها نبودن برای شخص غنای نفس حاصل نمی شود و شاهد بر این مطلب کلام خود حضرت امیر (عليه السّلام) است که فرموده فقر هم در نفس مي باشد یعنی غنی و فقر همان است که در نفس آدمی است نه به مال و عدم مال اگر فرض کنیم کسی دارای بسیاری از فضائل اخلاقیّه باشد و فاقد صفت قناعت آیا متّصف مي باشد به غنای نفس یا نه.
چنان چه گفتیم صفت قناعت چیز دیگری است و غنای نفس چیز دیگر یعنی غنای نفس اعم از قناعت مي باشد، زيرا که غنی النفس کسی را گویند که دارای فضائل اخلاقیه و ملکات نفسانيّه باشد که از جمله آنها است صفت قناعت و کسی که فاقد صفت قناعت باشد او به تمام معنی غنی النفس نیست و همچنین کسی که دارای صفت قناعت باشد و فاقد فضائل دیگر او به تمام معنی غنیّ النفس نیست.
خلاصه غنا و قناعت هم به حسب لفظ و هم به حسب معنی تفاوت دارند، زيرا که غنا توانگری و بی نیازی را گویند و قناعت قانع بودن و اقتصار نمودن بر قلیل از مطلوبات دنیا را نامند و قال (عليه السّلام) لسانُ العاقل و راه قلبه و قلب اُحسّن وراءَ لِسانِه یعنی زبان شخص عاقل در پشت دل او است اوّل به عقل خود می سنجد کلام را و بعد از روی فهم و دانائی مي گويد: و دل نادان پشت زبان او است اوّل نفهمیده مي گويد: و بعد می فهمد که نفهمیده گفته یا آن كه مقصود این باشد که شخص عاقل اوّل مطالب را ادراک مي نمايد و بعد همان طوری که فهمیده مي گويد: یعنی نفهمیده نمي گويد اما احمق اوّل حرفی می زند و بعد در اطرافِ آن فکر مي كند که آیا این کلام درست بوده یا نبوده.
خلاصه یکی از علامات عقل کلامی است که از روی فکر و رویه باشد یعنی اگر خواهی عاقل را از غیرعاقل بشناسی نظر کن به کلام او اگر دیدی که از روی فکر و دانائی سخن می گوید بدان که او عاقل می باشد و اگر غیر این شد بدآن كه احمق و نادان است.


سخندان پرورده پیر کهن
مزن بی تأمّل بگفتار دم
بیندیش وانگه بر آور نفس

 

بیندیشد آنگه بگوید سخن
نکو گو اگر دیر گوئی چه غم
از آن پیش بس کن که گویند بس

و قال (عليه السّلام) لِابنه الحسن (عليه السّلام) (یا بُنیّ احفِظَ عنّی اَربعاً و اربعاً لایَضرُکَ ما عَمِلت مَعَهُن اِنّ اغنی الغِنی العقلٌ وَ اکبر الفقر الحُمق وَ اوُحش الوحشۀ العُجب و اَکرمَ الحَحَسَبُ حُسنُ الخُلق) حضرت امیر (عليه السّلام) خطاب فرمود:  به فرزند ارجمند خود امام حسن مجتبی (عليه السّلام) که ای پسرک من از من حفظ کن و نگاه دار چهار چیز از اخلاق و چهار چیز از افعال که اگر آنها را حفظ کنی یعنی اگر متّصف شوی به آنها هر کاری بکنی به تو ضرر نرساند.
اوّل آن كه بی نیاز کننده ترین چیزها عقل است و غنی ترین ثروتمندان کسی است که عاقل باشد.
دوّم آن كه بزرگ ترین فقرها و احتیاج ها نادانی و حماقت مي باشد.
سوّم: آن كه موحّش ترین چیزهای وحشت انگیز خودپسندی است.
چهارم: آن كه گرامی ترین بزرگی ها حُسن خُلق است.
(یا بُنَیّ ایّاک و مُصادِقۀَ لاحَمقٌ فَانّهُ یُریدُ اَن ینفَعَکَ فیضرُکَ وَ ایّاکَ و مُصادّقهَ البَخیل فانّهُ یقصُدُ عَنکَ اَحوجُ ماتکونُ اِلیه و ایّاک و مُصادِقۀ الفاجِر فانّه یبیعُک بالقُمۀِ و ایّاکَ مُصادِقَۀ الکذاب فَانّه کالسّرابُ یُقربُ عَلیک البعید وُ یُبعدُ عَنک القریب.
و آن چهار دیگر اين است ای پسرک من بپرهیز و خودداری نما از دوستی کردن با نادان، زيرا که دوست نادان می خواهد نفع برساند به تو در عوض ضرر می زند به تو.
و دیگر آن كه بپرهیز از دوستی کردن با شخص بخیل، زيرا که بخیل در وقت بیچارگی و شدت احتیاج تو به او دست برمی دارد از رفاقت و دوستی با تو.
سوّم: آن كه بپرهیز از دوستی با شخص فاجر و گُنهکار، زيرا که فاجر می فروشد دوستی تو را به بهاء اندک.
چهارم: آن كه بپرهیز از دوستی کردن با آدم دروغگو، زيرا که دروغگو مانند سرای است که مطلوب نزدیک تو را دور مي نمايد و مطلوب دور را نزد تو نزدیک نشان می دهد.
توضیح آیا حقیقت عقل چیست و چگونه آن را می توان شناخت و چطور مي شود که غناء و ثروت به عقل باشد.
چنان چه در محل خود مدلل و مبرهن گشته عقل جوهریست نورانی و قوّه ای است ملکوتی و حقیقتی است روحانی و از عالم امر پروردگار مي باشد و شناختن کُنه و حقیقت آن بسی دشوار است بلکه نمی شناسد او را مگر خالق او و برای عقل درجات و مراتبی مي باشد که علماء و دانشمندان به ازاء هر درجه و مرتبه از آن، اسمی قرار داده اند و گمان کرده اند که آن مرتبه همان عقل کلی است بعضی گفته اند «عقل قوۀ ادراک خیر و شرّ مي باشد» یعنی: كسي كه  خوب و بد را از هم تمیز داد او را عاقل نامند و دیگری گفته «عقل حالت و ملکه ای است در انسان که شخص عاقل به آن قوّه خیر و شرّ خود را می شناسد و آن را تحصیل می نماید و شرّ و ضرر خود را تمیز می دهد و از وی اجتناب مي نمايد و به وی خود را به صفات انسانيّت می آراید و از خواهش های بهیمیه احتراز دارد.»
و دیگری در تعریف عقل گفته عقل چیزی است که امور معاش به وی مرتّب و منظم مي گردد و اگر در ترتیب معاش به قانون شرع رفتار شود او را عقل معاش گویند و اگر آن قوّه را در امور باطله صرف کنند او را نُکراء و شیطنت نامند و أقوال و گفتگوها در معنی عقل بسیار است ولی چنان چه گفته شد کُنه و حقیقت عقل معلوم نیست و آن چه  در معنای عقل گفته شد بعض از آنها تعبیر از لوازم او است و بعض دیگر تعبیر از مراتب او مي باشد و الّا خود عقل از عالم مجردات و روحانیات و عالم فوق طبیعت است . حکماء گفته اند عقل اوّل موجودی است که از مصدر الهی جل شأنه صادر گشته و او است مناط ثواب و عقاب و او بعینه نور احمدی (صلي الله عليه وآله وسلم ) و حقیقت محمّدی (صلي الله عليه وآله وسلم ) مي باشد چنان چه خود آن بزرگوار در اخبار بسیار فرموده: «اوّل چیزی که خداوند (عز اسمه ) خلق نمود عقل بود»
مرحوم مجلسی (ره) از صدوق (ره) چنین نقل کرده که حضرت امیر (عليه السّلام) فرموده: شخصی از پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) سؤال از عقل نمود ؟فرمودند: خداوند مَلکی خلق فرموده و سرهائی برای او قرار داده به عدد تمام خلائق، از آن هائی که خلق شده و می شوند تا روز قیامت، و برای هر سری از سرهای آن ملک روئی است و از برای هر آدمی سری مي باشد از سرهای عقل و روی آن سر، اسم آن انسان نوشته شده و به هر سری از آن ملک که اسم انسانی نوشته شده پرده بر آن آویخته گشته تا وقتی که آن شخص متولد شود و به حد رشد برسد آن وقت آن پرده برداشته مي شود و در قلب آن انسان نوری واقع می گردد و می فهمد واجب و سنّت و خوب و بد را، و از این حدیث و امثال آن معلوم می شود که عقل جوهری است ملکوتی از عالم روحانیّات و ظهور او در هر انسانی به قدر استعداد و صفاء قلب او مي باشد و مثال عقل در عالم روحانیّن مثال خورشید است در عالم جسمانی و همان طوری که چشم به نور خورشید یا برق و غیره درک مي نمايد محسوسات را و تمیز می دهد بین آنها و اگر نور نبود چشم درک نمی کرد چیزی از دیدنیها را . همین طور چشم بصیرت به نور عقل معقولات را درک مي نمايد و تمیز می دهد بین خوب و بد و به نور عقل مي باشد و می فهمد آن چه  را که چشم دیده نمی شود.
اما طریق شناختن عقل همان است که صادق آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) در جواب سؤال کننده از عقل فرمود:«عقل چیزی است که خدا به او عبادت کرده مي شود و بهشت به سبب آن کسب گردیده می شود» یعنی هر کس خدا را عبادت نمود معلوم می شود که او عاقل است، زيرا که عبادت حقتعالی جلّ شأنه بدون شناختن او ممکن نیست و شناختن حق سبحانه هم بدون عقل ممکن نیست، زيرا که به عقل درک می کنیم که از برای این عالم خالق و صانع و مدبّری است که عالم و قادر و حکیم مي باشد و بعد از آن كه او را شناختیم و منعم حقیقی خود یافتیم او را عبادت می نمائیم و چون عبادت او را نمودیم به بهشتی که دار کرامت او است نائل می گردیم.
بعد از این بیانات به خوبی بر تو معلوم خواهد شد معنای قول حضرت امیر (عليه السّلام) را که در همین حدیث فرموده: «بی نیاز کننده ترین چیزها، عقل است» یعنی اگر خواهی غنی ترین مردم و ارجمندترین بزرگان و ثروت مندترین مال داران شوی سعی کن که خود را متّصف گردانی به صفت جمیله عقل یعنی کوشش کن تا آن كه عاقل شوی، زيرا که یگانه چيزي كه انسان را از پستی طبیعت به اوج رفعت و بزرگی می رساند همانا عقل مي باشد و به عقل خداوند از بین حیوانات انسان را برگزید و تسلط و برتری داد او را بر تمام آنها و عقل شمس عالم وجود و مرکز دائره ي هستی و چراغ هدایت و رسول باطن مي باشد.
گویند وقتی خواجه عبدالله انصاری (ره) در مقام مناجات با خدا عرض کرد « الهی هر کرا عقل بدادی چه ندادی» «هر کرا عقل ندادی چه بدادی» واقعاً همین طور است خداوند به هرکس عقل کرامت فرموده همه چیز به او مرحمت فرموده، پس از اینجا معلوم مي شود که بی نیاز کننده ترین چیزها عقل است مثلاً اگر کسی دارای تمام مایملک دنیا باشد اگر فاقد عقل شد محتاج ترین مردم مي باشد به خلاف  كسي كه  دارای عقل و تدبیر باشد در لباس فقر غنی ترین مردم است چونک ه در قلب وی یک حقیقت نورانی موجود است که به نور او ظلمت جهل و فقر و احتیاج را بکلّی می برد و به نور عقل طریق تحصیل معاش و معاد خود را به احسن وجه پیدا مي نمايد و از غیر خود بی نیاز مي گردد این است که حکماء تقسیم کرده اند عقل را به عقل معاش و عقل معاد.
عقل معاش چیست و عقل معاد کدام است ؟
مقصود از عقل معاش قوّه ای است از قُوای روح انسان که به سبب آن شخص متّصف مي گردد به جودت رأی و حسن تدبیر در امور معاش خود یعنی نظام معاش و ترتیب منزل خود را طوری قرار می دهد که مردم او را خوش سلیقه و با تدبیر گویند را گر با این سلیقه و حُسن رأی استیلاء یافت بر قوای حيوانيّه و در کسب معاش از قانون شرع تجاوز نکرد او را عقل معاش نامند و از این جهت است که در بسیاری از اخبار تعریف از کسب حلال شده و پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) کاسب را حبیب الله نامیده.
و اما اگر در ترتیب معاش عقل را چراغ هوای خود قرار داد و تدلیس زا شیوه خود نمود آن قوّه را نکراء و شیطنت گویند.
اما عقل معاد پرتوی است از روشنی عقل مجرد و نوری است از انوار عالم ملکوت که در انسان تجلی کرده و ظلمت جهل و نادانی را می برد و شخص را از اسارت نفس امّ اره و وساوس شیطانیه رهائی می دهد و او را امیر و سلطان قوای خود می گرداند و به همين قوه عقل است که انسان متّصف می گرداند خود را به صفات خوب و اخلاق نیکو و به همين قوّه درک مي نمايد معارف الهيّه را و فایز مي گردد به فیوضات رحمانیه و مي رسد به جوار قرب احدیَّت (عزّ اسمه) و وجود این عقل در افراد بشر خیلی کمیاب است و غالباً کسی را که عاقل گویند همان معنای اوّل را در نظر دارند.
و قال (عليه السّلام) «کُن فی الفتنۀ کابن لَبون لاظهرٌ فیُرَکبُ و لاضرع فیُحلبُ» یعنی در فتنه ها مثل شتر دو ساله بوده باش که داخل سال سوّم شده باشد که برای او پُشتی نیست که به توانند سوار شوند و پستانی هم ندارد که از وی شیر بدوشند.
توضیح آن كه شاید تشبیه به ابن لبون کنایه از این باشد که داخل مشو در فتنه و فساد به مال یا قوت خود و با اهل فساد خود را شریک قرار مده در ریختن خون های مردم و بُردن مال و عرض آنها در حدیث رسیده (کسی که کمک کند در کشتن مؤمنی اگر چه به نصف کلمه باشد در قیامت بین دو چشم او نوشته می شود) «اُیسٌ مِنّ رحمۀ الله» یعنی این شخص مأیوس مي باشد از رحمت خدا عزّ اسمه.
و ممکن است مقصود آن بزرگوار از فتنه دنیا باشد، زيرا که حقیقتاً دنیا فتنه است به دلیل آن كه خدای تعالی مي فرمايد:  (انّما اموالکم و اوّلادکم فتنۀ) یعنی اين است و غیر از این نیست که مال ها و اوّلادهای شما فتنه اند یعنی به اين ها امتحان می شوید.
و مقصود از عدم پستان این باشد که جمع و ذخیره مکن مال خود را.
و مقصود از عدم پشت برای سواری این باشد که بر خود تحمیل مکن بار غیر را.
و حاصل معنی آن كه در دنیا آزادانه زندگانی کن نه حریص باش در جمع و ذخیره مال تا آن كه حفظ و نگاهداری او تو را بیازارد یا آن كه ظالم به زور از تو بستاند و نه آن كه طمع کنی در مال دیگران، زيرا که طمع در مال دیگران، زيرا که طمع در مال غیر انسان را خوار و بیمقدار مي نمايد سعدی فرمود:


نه بر اشتری سوارم
نه خداوند رعیت
غم موجود پریشانی معدوّم ندارم

 

نه چو خر بزیر بارم
نه غلام شهریار
نفسی میزنم آسودۀ و عمری بسر آرم

و قال کمیل بن زیاد اخذ بیدی امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب (عليه السّلام) الی الجبانة فلمَّا اصحر تنفس الصُعّداء، ثم قال یا کمیل انَّ هذه القلوب اوعیۀٌ، فخیرها اوعاها فحفظ عنّی ما اَقول لَکَ النّاس ثلاثۀ فعالمٌ ربه آنیّ و مُتعلّمٌ علی سبیل النّجاۀ وَ همج رَعاعِ اَتباعٌ کُل ناعقٍ یمیلون مَعَ کلّ ریح لِم یستضیؤا بنور العلم ولم یلجئوا اِلی رُکن وَثیق.
چنین نقل مي نمايند از کمیل بن زیاد که گفت: علیّ بن ابیطالب (عليه السّلام) دست مرا گرفت و با خود به صحرا برد و از روی دل تنگی آهی کشید و فرمود:  ای کمیل این دل ها ظرف های علوم مي باشند  و بهترین آنها حفظ کننده ترین آنها است پس حفظ کن و به خاطر نگاه دار آن چه  از من می شنوی مردم سه صنف مي باشند .
اوّل: (عالمٌ ربانیٌ) یعنی دانای علم ربوبی که علم توحید است.
دوّم: آنهائی که طالب علمند و در راه نجات و رستگاری می کوشند.
سوّم: کسانی که نه عالم مي باشند  و نه طالب علم، و این صنف خرمگسانی هستند که بادِ شُبه و اوهام آنها را به اين  طرف و آن طرف می کشاند، و مثل گوسفند و گاو دنبال هر چوپانی می دوند، زيرا که مثل صنف اوّل قلب آنها روشن نشده به نور علم و دانش و مثل صنف دوّم چنگ نزده اند به دامن عالمی که آنها را از تاریکی جهل نجات دهد و به روشنائی علم هدایت و راهنمائی فرماید.
عالم ربّانی کیست؟
عالم ربّانی عارف بالله تعالی را گویند که علمش منسوب به ربِّ جلّ و علا و مأخوذ از حق جل شأنه مي باشد.
و بعضی گفته اند که عالم ربانی، عالمي را گویند که اصلاح نماید امور خلق را به تدبیر و حکمت و هدایت و راهنمائی کند آن ها را به سوي  حقتعالی و طریق رضای او.
 و شاید مقصود از عالم ربّانی کسی است که دارای هر دو جهت باشد یعنی هم عارف به حق تعالی باشد از روی ایمان کامل و یقین ثابت و هم هدایت کننده دیگران باشد به سوي  او.
در حدیث رسیده از بعض ائمه طاهرین (عليه السّلام) که ما علماء هستیم و شیعیان ما متعلّم علی سبیل نجات مي باشند  و سایر مردم همج رعاء هستند.
چون که آنها نه خود دارای علم و نور معرفت هستند و نه تابع کسی مي باشند  که آنها را راهنمائی و هدایت نماید به راه شناسائی حقتعالی عزّ اسمه.
و قال (عليه السّلام) «کلٌ وعاءٍ یضیقٌ بما جُعِلَ فیه اِلّا وِعاءٌ العلم فانّهُ یتّبع» یعنی هر ظرفی پر مي گردد به چيزي  که در وی ریخته مي شود مرگ ظرف علم که قلب انسان باشد پس آن وسعت پیدا می کند هر چه علم در آن بریزی تنگ نمي شود، زيرا که خداوند متعال قلب انسان را طوری خلقت فرموده که علم وسیع می گرداند او را.
توضیح این مطلب آن كه دل و قلب انسان به منزله ظرف علوم و معارف مي باشد لکن در خصوصیات و آثار با ظروف دیگر تفاوت بسیار دارد از جمله آنها آن كه هر ظرفی پر مي گردد به آن چه  در او می ریزند مثل اين كه اگر ظرفی را از طعام یا چیز دیگر پر نمایند محلی برای غیر آن چیز باقی نمي ماند امّا ظرف علم که قلب آدمی باشد به قدری وسعت دارد که اگر علوم اوّلین و آخرین در وی جمع گردد از سعه ي او چیزی کاسته نمي شود بلکه به ریزش علم بر وسعت وی افزوده مي شود و اکتساب هر علمی او را مستعد می گرداند برای اکتساب علم دیگر.
و این یکی از ادلّه تجرد نفس ناطقه به شمار می رود، زيرا که از جمله ادله که حکماء اقامه نموده اند برای اثبات تجرد نفس ناطقه انسانی سعه قوّه خیال است.
و توضیح این مطلب آن كه اگر نفس ناطقه مجرد نبود یعنی اگر جسم و جسمانی بود البته محدود بود به حد معینی از طول و عرض و عمق و به اندازه وسعت خود ظرفیت داشت برای اکتساب عُلوم و ما به وجدان خود می بینیم هر قدر علم و دانش زیادتر شود محل آن که قلب است وسیع تر می گردد و بهتر علوم و معارف در وی مرتسم می گردد و ادله تجرد قوّه خیال بسیار این مختصر گنجایش ذکر آنها را ندارد.
و قال (عليه السّلام) «ءالۀُ الریاسّۀ سِعّۀُ الصّدر»
یعنی چیزی که مي توان  به آن سروری و ریاست تحصیل نمود وسعت سینه است.                                                             
توضیح آن كه شخصی که دارای ریاست شد بایستی قَویّ، و پردل و جسور باشد و گرنه ریاست و فرمان فرمائی وی را نشاید، زيرا که شخص رئیس عهده دار امور عموم رعایا و افراد مي باشد و به اين  لحاظ مورد هجوم افکار مختلف و خیالات پراکنده مي گردد و دلی که ضعیف و کم ظرف شد هرگز تاب مقاومت حملات آنها را ندارد.
این است که با وجود اين كه مرتبه ریاست و پیشوائی که به مراتب بسیار اشرف و لذیذترین لذائذ به شمار می رود بسیاری از مردم دنبال تحصیل وی نیستند بلکه آرزوی آن را هم ندارند چون سعه صدر ندارند و چون طالب ریاست از مقتضیّات قوّه واهمه مي باشد و قوّه واهمه اجل و اشرف قوای حيوانيّه شمرده می شود به اين  جهت، مرتبه ریاست و لذت بردن از وصول آن بالاترین چیزی است که انسان در طلب او پافشاری مي نمايد.
چنان چه می بینیم شخص ریاست طلب چه فداکاری ها می کند و چه زحمات فوق العادۀ متحمّل مي شود مثل اين كه بسا مي شود در طلب ریاست خواب و خوراک و راحتی از وی سلب می گردد و ابداً ملتفت به آنها نیست.
و قال (عليه السّلام) (النّاسُ اعداءُ ماجهلوا)
یعنی مردم دشمنان چیزی مي باشند  که نمی دانند.
توضیح چون نمي شود حمل کنیم این حدیث را به معنای ظاهری او لابدیم که حمل نمائیم او را به معنای مجازی، لذا دو احتمال در وی مي رود.
اوّل: آن كه شاید مقصود از دشمنی یا شیء مجهول عدم دوستی و محبّت او باشد نه دشمنی به معناي متعارف و بنابراین معنای حدیث این است كسي كه  چیزی را ندانست و شناسائی او نشد ممکن نیست وی را دوست بدارد چون که دوستی و محبّت فرع شناختن است مثلاً کسی که خدا را نشناخت اگر ادّعای دوستی و محبّت کند در دعوی خود کاذب خواهد بود و به هیچ وجه دعوی او پذیرفته نخواهد شد و همچنین نسبت به دوستان خدای تعالی مثل انبیاء و خلفاء آنها، اگر آنها را فی الجمله به حقیقت یعنی به مرتبه ي نبوّت و خلافت شناختی البته به قدر شناسائی و معرفت آنها را دوست می داری و اگر آنها را از این جهت نشناختی در ادعای دوستی کاذب خواهی بود.
دوّم: آن كه چون علم یکی از کمالات نفسانيّه بلکه فوق تمام آنها به شمار می رود و كسي كه  فاقد او شد ناقص است و در انظار خوار و بی مقدار به نظر می آید، اين است که جاهل دشمن مي دارد چیزی را که عالم به او نیست، زيرا که او را سبب نقص و خواری خود مي داند لکن این شخص بایستی خود را دشمن بدارد به جهت آن كه نقص در خود او است نه در خارج از او و به همين جهت دشمنی بین علماء و جهّال حاصل می گردد چنان چه می بینیم غالب مردم چیزی را که نمی دانند منکر وجود او مي باشند  و عالم به او را تخطئه و تکذیب مي نمايند چنان چه خدای تعالی فرموده: «بل کذَّبُوا بعالم یحیطوا بعلمه» یعنی بلکه تکذیب کردند به آن چه  احاطه ندارند به دانستنش، و این صفت ناشی از غایت جهل است.
و قال (عليه السّلام) (انَّ للقُلوب شهوَۀً و اقبالاً و ادباراً فاتُوها مِن قِبَلِ شهوتها و اقبالها فان القلب اذا اُکره عَمِیّ)
یعنی: دلها را شهوت و میلی هست گاهی اقبال و میل مي كند به چيزي  و گاهی پشت می کنند و اعراض مي نمايند پس وادار نمائید خود را به چيزي كه دل مایل به او است و اگر قلب را اجبار نمائید به کاری که مایل به او نیست کور می گردد و صلاح و فساد را نمی فهمد.
توضیح اگر کسی گوید این حدیث ظاهراً منافی است با فرمایش خود حضرت امیر (عليه السّلام) که در حدیث دیگر فرموده: «افضل الاعمال ما اکرهت نفسک علیه» یعنی بهترین اعمال آن عملی است که نفس تو مایل به او نباشد و به اکراه او را وادار نمائی بر آن عمل. جواب گوئیم در این حدیث موضوع کلام را «قلوب» قرار داده و در آنجا «نفس» و معلوم است نفس و قلب دو چیز است.
قلب رئیس بدن و مهبط انوار ازلیّه مي باشد گاهی به جهت تدبیر مملکت بدن رو می کند بنفس و قوای او و گاهی به جهت اکتساب کمالات روحانيّه رو می کند به روح و عالم او. و ظاهراً مقصود از نفسی که فرمود:  «بالاترین اعمال آن چیزی است که اکراه کنی نفس خودت را بر او» نفس امّاره مي باشد که همیشه مایل به فساد و کارهائی مي باشد که برای روح و قلب بلکه برای او هم مضرّ است و چون طبیعت این نفس این طور است بایستی انسان همیشه برخلاف میل و خواهش وی رفتار نماید تا آن كه روح و قلب و بدن او سالم باشد.
اما قلب چنان چه گفتیم روئی دارد به بدن و قوای جسمانیّه و روئی دارد به روح و قوای روحانيّه و در حالی که متوجّه به عالم روحانی است اگر وادار نمائی او را به تربیت بدن، کور می گردد یعنی نابینا می شود از دیدن مقامات روحانيّه خود و همچنین در حالي كه  مشغول به تربیت بدن مي باشد اگر او را وادار نمائی به تحصیل کمالات روحانيّه باز می ماند از شغل خود و صلاح و فساد را نمی شناسد پس لابد بایستی او را رها کنی تا آن كه به معاونت عقل آن چه  صلاح روح و بدن است انجام دهد.
و چنان چه افراد بشر در صورت و صفات و اخلاق مختلفند همین طور در افعال و اعمال نیز اختلاف بسیار دارند هر کسی مایل به شغلی و کسبی و صنعتی مي باشد . یکی مایل به تجارت، دیگری مایل به زراعت، بعضی مایل به صناعت، بعض دیگر مایل به تحصیل علوم و بین طالبین علوم هم تفاوت بسیار است حتّی بین طالبین علوم روحانيّه هم اختلاف بی شمار است بعضی طالب علم حدیث گشته، بعضی طالب علم فقه شده، بعضی طالب علم حکمت و منطق گردیده و هم چنین از حیث علم به وظایف عبادات شرعیّه بین مردم تخالف بسیار است بعضی از میان عبادات شوق به نماز و روزه دارند و همّت خود را مصروف می گردانند به تحصیل اجزاء و شرایط آن و بعضی شایق به خدمت خلق می باشند و بعضی مایل به انفاق و اعانت به فقراء مي باشند .
غرض آن كه ناموس خلقت و حکمت آفرینش بنی آدم اقتضاء نموده که آفریدگار عالم هر کسی را شکلی و خلقی و رویه و شغلی و میلی و شهوتی ارزانی فرماید و وی را به طرزی مخصوص به زیور وجود بیاراید و اگر غیر از این بود امور عالم معطل و مهمل و غیرمنظم می ماند و چون حکمت نظام عالم مقتضی این گشته که هر کسی بهاء وجود خود را چیزی تصوّر کند و در طلب آن پافشاری نماید بایستی مطابق مشیّت ازلیّه اشخاص خود را وادار نمایند به آن عمل و شغلی که مایل و شایق به او مي باشند  و اين گونه نتیجه گرفتن از کاری که از روی اکراه و اجبار باشد مشکل بلکه محال به نظر مي آيد. و هم چنین هر شخصی نسبت به عملیاتی که در نفس خود می پروراند وقتی مایل به شغلی است که وقت دیگر بی رغبت به او است و بسا می شود سبب و جهت او را نمي داند و به طور تجربه معلوم شده که کاری که به کراهت انجام گرفت نتیجه خوبی نمی دهد و مثمر ثمر نمي گردد.
پس از این بیانات معلوم شد که این فرمایش امام (عليه السّلام) سرمشق خوبی است که اگر معلّمین علوم صنایع و مؤسسین اساس تربیت بشر مراعات آن را نمایند نظام عالم به خوبی مرتّب و منظّم مي گردد و هر کسی بایستی در اعمال شخصی خود مراعات این قاعده را بنماید تا از اعمال خود نتیجه ي خوبی ببرد.
چطور ممکن است مردم را رها کنند که به میل و دل خواه خودشان رفتار نمایند و به اين  حال ممکن باشد که امور دین و دنیای آنها منظّم و مرتّب گردد و این مطلب اساساً باطل است.
بلی اگر میل و شهوت نفسانيّه باشد به حکم عقل و شرع بایستی از وی جلوگیری شود وگرنه امور دین و دنیای شخص ضایع و خراب خواهد شد، زيرا که نفس همیشه مایل به خوش گذرانی و عیّاشی و طالب لهو و لعب مي باشد.
لکن قلب، رئیس و مدبّر و مصلح است به ارشاد عقل همیشه بدن را امر مي نمايد به چيزي  که فائده شخصی خود را در او ببیند.
این است که هر کس به وجدان خود می آید که گاهی قلب او مشتاق است به چيزي  و مایل مي باشد به کاری و سبب و فایده آن را نمي داند بعد معلوم می شود که این کار برای او چقدر نافع بوده، و این را هم تذكّر دهم که شخص بایستی مواظب حال خود باشد و تمیز دهد بین میل نفسی و قلبی خود به اين که اگر مایل شد به کاری، اوّل او را عرضه نماید به عقل خود، اگر عقل تصویب نمود بداند که این میل و خواهش از قلب او سر زده سپس اجراء نماید آن را وگرنه از طلب آن خودداری نماید و بداند که این خواهش نفسانی است نه عقلانی.
و قال (عليه السّلام) «من اصبح علی الدنیا حزیناً فقد اصبح لقضاءالله ساخطا و من اصبح یشکوا مصیبۀ نزلت به فانّما یشکوا ربّه و من اتی غنیّاً فتواضع لفتاء ذهب ثلثاً دینه و من قرء القرآن فمات فدخل النّار فهو ممن کان یتّخذ آیات الله هزوا و من لهج قلبه بحب الدنیا الشاط منها بثلاث همّ لایغبّه و حرص لایترکه و امل لایدرکه.
یعنی: کسی که داخل صبح شود و در حالی که محزون و متأسف باشد بر امر دنیا این شخص صبح کرده در حالی که غضبناک بوده بر تقدیر و قضاء خداوند تعالی و کسی که داخل صبح شود در در حالي كه  شکایت کند از مصیبتی که بر وی نازل گشته این شخص شکایت کرده از پروردگار خود و کسی که وارد
شود بر شخص غنی و متموّلی، و تواضع و فروتنی نماید نزد او به جهت چیزداری او و به طمع مال و ثروت او دو ثلث دین او به باد رفته و کسی که قرائت قرآن کند و بمیرد و داخل جهنم گردد پس او از کسانی بوده که می گرفته آیات قرآن را برای سُخریّه و استهزاء و کسی که دل او به محبّت دنیا حریص گردید پیچیده است خود را به سه چیز از دنیا:
1- غم و غصه که هرگز از وی جدا نشود 2- و حرصی که رها نکند او را 3- و امید و آرزوئی که هرگز به او نرسد.
توضیح: حضرت امیر (عليه السّلام) در این حدیث اشاره فرموده: به چند موضوع اخلاقی و ایمانی . اوّل مقام رضا، البته کسی که محزون گردید بر فوت شدن چیزی از دنیا، معلوم مي شود که این شخص فاقد مرتبه رضا مي باشد، زيرا که علماء اخلاق در موضوع رضا گفته اند:
«الرضا ترکُ السّخط لقضاءالله» یعنی حقیقت رضا ترک سخط و غضب است بر تقدیر الهی جلّ شأنه پس کسی که متصف گردید به صفت رضا ناملایمات دنیا بر او ملایم مي گردد بلکه بسا مي شود که از نزول بلاء و مصیبت لذت می برد چنان چه آن شاعر گفته:


در بلاء هم می چشم لذات او

 

مات اویم مات اویم مات او

بلی مرتبه رضاء بالاترین مرتبه مقرّبین و منتهی درجه سالکین الی الله تعالی مي باشد و به او نمي رسد مگر کسی که تمام درجات و مراتب تکامُل انسانی را پیموده و به اعلی درجه ي قرب رسیده باشد، زيرا که مقام رضاء نتیجۀ کمال محبّت به خداوند متعال است و محبّت نتیجه اُنس به اوست و اُنس و محبّت نتیجه معرفت و شناختن حقتعالی مي باشد و معرفت حاصل نمي گردد مگر برای كسي كه  با عزمی راسخ و ارادۀ قویّ با نفس خود بجنگد و بر خواهش های نفسانی خود پشت پا زند و متحمِّل گردد مشاقّ عبادات و طاعات را و مصائب و بلیّات را استقبال نماید و مُلتزم گرداند خود را به دوام ذکر خدای تعالی و فکر در صنایع قدرت او (جلّت عظمته).
و خدای تعالی در حدیث قدسی خطاب مي فرمايد:  به پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) خود (كسي كه  راضی نشد به قضاء من و صبر نکرد بر بلاء من و شکر ننمود بر نعمت های من پس عبادت نماید پروردگاری را غیر از من و بیرون رود از زمین و آسمان من.)
بلی كسي كه  مدّعی محبّت حقتعالی باشد و تن ندهد به قضاء و قدر او سبحانه تعالی و رضاء او را بر خواهش های خود ترجیح ندهد آن شخص در دعوای محبّت کاذب خواهد بود، زيرا که محبّ حقیقی کسی مي باشد که از دوست او هر چه رسید به جان خریداری نماید، بلکه بسا مي شود که عشق و محبّت به جائي مي رسد که شخص ادراک الم نمي كند و بالجمله رضاء از حیث شدّت و ضعف منقسم به سه قسمت مي گردد.
مرتبه اوّل که فوق مراتب رضاء مي باشد اين است که از شدت محبّت و انس به حق تعالی مرتبه اي را حائز شده باشد که حس الم و مصیبت نکند مثل کسی که در جنگ مشغول زدوخورد باشد یا غضب شدیدی بر وی مستولی شده باشد در آن حال اگر جراحتی یا صدمه فوق العاد بر او وارد گردد ابداً التفات به او ندارد بلکه حس الم نمی کند.
همین طور شخص عاشق واله در حال وصال به معشوق خود چنان غرق مطالعه ي جمال دوست مي گردد که غیر را فراموش مي نمايد بلکه گاهی مي شود که خود را هم فراموش
مي كند و وقتی عشق مجازی به اين  درجه و پایه رسد چه گمان می بری به عشق حقیقی و الهی که اگر پرتوی از آن عشق پاک در قلب کسی ظاهر گردد او را چنان مست مطالعه جمال و جلال احدی در آینه موجودات می گرداند که خود و باقی موجودات را مثل قطره اي غرق در دریای مواج وجود وی می بیند آن وقت است که مي گردد از آن کسانی که خدای تعالی در شأن و مقام آنها مي فرمايد: «رضی الله عنهم و رضوا عنه» یعنی خداوند از آنها راضی است و آنها هم از خدا راضی و خوشنود مي باشند .
مرتبه دوّم: آن كه به قلب و عقل خود راضی مي باشد به هر بلاء و مصیبتی که متوجّه وی می گردد، زيرا که به برهان و دلیل مي داند که هر چه در عالم واقع گردد از روی حکمت و مصلحت الهی (عز اسمه ) مي باشد مثل كسي كه  عضوی از اعضاء او فاسد شده باشد و بداند که بودن این عضو باعث هلاکت او می شود البته این شخص به رضایت حاضر می گردد برای قطع این عضو بلکه پول زیاد هم می دهد و التماس مي نمايد که هر چه زودتر بشود آن را قطع نمایند که مبادا سرایت به اعضاء دیگر او کند با اين كه قطع این عضو برای او خیلی ناگوار و تلخ مي باشد.
همین طور كسي كه  مي داند در هر بلاء حکمتی است و در عقب هر شدت فرجی است و هر مصیبت را اجری و ثوابی است این شخص ولو اين كه به طبع و نفس خود مایل به بلاء نیست و از مصیبات گریزان است لکن به عقل خود راضی است به قضاء و قدر خداوندی عزّ اسمه.
مرتبه سوّم: آن كه ابداً نه به عقل خود و نه به طبع خود مایل به بلاء و مُصیبت نیست لکن در حال بلاء و مصیبت به امید اجر و ثواب خودداری مي نمايد و اظهار دلتنگی نمي ماند و نامیدن این مرتبه ي سوّم را به اسم صبر، اوّلی است تا به اسم رضاء، زيرا که معنی صبر هم همین است چنان چه مي آيد.
خلاصه عمده چيزي كه باعث رضاء مي شود معرفت و محبّت به حق تعالی است و البتّه معرفت و محبّت هر قدر زیادتر شد مقام رضاء بالاتر می گردد پس از اینجا به خوبی معلوم مي شود که مرتبه ي رضا بالاترین مقامات مقرّبین و منتهی درجه کاملین مي باشد.
دوّم: چيزي كه حضرت امیر (عليه السّلام) در این حدیث شریف اشاره به او فرموده صبر است، زيرا كسي كه نتوانست در بلیّات و اراده بر او از جزع و فزع خودداری نماید و زبان به شکایت دراز نمود معلوم مي شود که این شخص فاقد مقام صبر مي باشد .
و علماء اخلاق در تعریف صبر گفته اند:
«صبر نگاه داشتن نفس است از قَلَق و اضطراب در حال نزول بلاء» و صبر هم یکی از مقام های بلند انسانی به شمار می رود، زيرا که صبر ناشی مي گردد از قوّت ایمان و مقاومت نفس در مقابل قوای حيوانيّه و صبر از خصایص انبیاء و اوّلیاء مي باشد و صبر اوّل قدمی است که انسان پای در جاده تکامُل می گذارد.
و اگر درجات تکامل را مثلاً صد درجه فرض کنی اوّل درجه ي او صبر است و آخر درجه ي او رضاء مي باشد.
و شاید همین باشد سرّ آن كه در آیات و اخبار این قدر تعریف و تمجید از صبر شده مثل آن كه خداوند تعالی مي فرمايد: «واصبِروا اِنّ اللهَ مَعَ الصّابرین» یعنی صبر کنید به درستی که خدا با صابرین است و در جای دیگر مي فرمايد: «اوّلئکَ عَلَیهم صَلَوات مِن رَبّهم و رَحمۀٌ و اوّلئک هُم المهتدون» یعنی برای صابرین از جانب خدا صلوات و رحمت مي باشد و آنها هدایت شده گانند و غیر این ها که علمای اخلاق در کتاب های خود نوشته اند.
و گمان مبر که صبری که این همه تعریف و تمجید از وی شده فقط صبر در مصیبات و شدائد است بلکه صبر چهار قسم است.
صبر در بلاء و صبر در به جا آوردن طاعات و عبادات، و صبر در ترک معاصی یعنی: خودداری نمودن از معصیت در موقع مهیّا بودن اسباب معصیت و غلبه شهوت و صبر در اقتصار کردن معیشت که او را زُهد نامند.
و بنابر آن چه از ادّله عقلیّه و نقلیّه استفاده مي شود صبر در ترک معصیت به مراتب بسیار اشرف و اعظم مي باشد از صبر بر سختیها و بلیّات، بلکه صبر بر ترک معصیت بالاتر است از صبر بر فعل طاعات و جهت و سبب وی هم معلوم است و آن چند چیز است:
یکی آن كه نزول بلاء و مصیبت به اختیار شخص نیست وقتی بلاء نازل شد تفاوتی نیست بین صبر و خودداری نمودن با جزع و فزع کردن امّا صبر بر ترک معصیت و تحمّل نمودن مساقّ عبادت به اختیار خود شخص مي باشد یعنی ترک معصیت و اتیان طاعات فعل اختیاری است و فرق بین امر اختیاری و غیراختیاری بسیار است و تفاوت از زمین تا آسمان است.
دوّم: آن که صبر بر ترک معصیت و فعل طاعت نتیجه ایمان است و البته هر قدر ایمان محکم تر گردید آثار او ظاهرتر مي گردد لکن صبر در حال بلاء و مُصیبت اگرچه آن هم از مقتضیات ایمان به شمار مي رود لکن غیرمؤمن هم آن اشخاصی که صاحب قلب قوی مي باشند  بلاء و مصیبت چندان اثر ناگواری در آنها نمي كند.
اين كه بیان را مختصر کرده به یک مثال توضیح مطلب را می نمائیم و آن این است که تشبیه می کنیم صبر بر ترک معصیت و فعل طاعات را به کسی که مشغول کُشتی گرفتن باشد و طرف خود را زمین زند و خود به زمین نخورد، زيرا که در این جا این شخص دو چیز را نشان می دهد یکی قوّت و استقامت خود و دیگر غلبه و تسلط خود را برطرف.
و خیلی شبیه است صبر بر بلیّات به کشتی گیرنده که نه طرف را به زمین زند و نه خود به زمین خورد پس در اینجا فقط نشان می دهد که این شخص مقاومت نموده با طرف خود و مغلوب او نگشته.
خلاصه چنان چه گفته شد صبر و شکیبائی در هر موردی که یافت شود مرتبه ي بلندی دارد و ممکن نیست کسی حائز مقامی و منزلتی شود مگر به او.
سوّم: چيزي كه در این حدیث اشاره به آن فرموده مقام توكّل است، زيرا کسی که تواضع نماید غنی و متمول را به جهت مال او معلوم مي شود این شخص طمع دارد به مال او و فاقد مرتبه توكّل مي باشد چون که توكّل و اعتماد داشتن به آن چه نزد حقتعالی موجود است مانع مي گردد از طمع به غیر و توكّل هم یکی از مقامات بلند سالکین الی الله تعالی و مقرّبین حضرت حق سبحانه به شمار مي رود و معنای توكّل
اعتماد و اتّکال نمودن به خدا(عزّ اسمه)مي باشد در تمام امور یعنی: به علم و یقین قطعی بداند که «لامؤثر فی الوجود الّا الله تعالی» یعنی مؤثری در عالم نیست مگر خدای تعالی و تمام امور مستند به او و صادر از مشیّت و ارادۀ او مي باشد و به مقام توكّل نمي رسد مگر کسی که در معرفت حائز مقام «عین الیقین» باشد و به علم قطعی بداند که خداوند تعالی قادر بر هر چیز و عالم به او مي باشد و رؤف و مهربان است به حال تمام مخلوق خود و بعد از آن كه قلبش مطمئن گردید به ایمان و تصدیق کرد به اين  امور در قلب وی یک حالت نورانيّتی حاصل می گردد که او را توكّل نامند و خدای متعال در مواضع بسیاری از قرآن امر به توكّل فرموده در جائی مي فرمايد: (توكّل علی الحی الذی لایموت) و در جای دیگر مي فرمايد: «و علی الله فتوكّلوا ان کنتم مؤمنین) یعنی به خدا توكّل کنید اگر شما از مؤمنین هستید.
و از اینجا معلوم مي شود که لازمه ي ایمان توكّل است و هر کس در امور خود اعتماد و اتّکال به خدا ندارد و نظر به غیر او دارد یا اصلاً فاقد ایمان ست یا ایمان او سست و ضعیف مي باشد.
 و این را هم گوشزد نمایم که توكّل منافی با کسب و کار نیست، زيرا که شخص عارف مي داند که حکمت خداوندی این طور اقتضاء نموده که در ظاهر برای هر چیزی سببی قرار دهد و لو اين كه در واقع «مسبّب الاسباب» او است.
و شخصی که متّصف گردید به صفت جمیله ي توكّل در عین حالی که مشغول کار و صنعت مي باشد حقتعالی را مؤثر در وی مي داند و به تمام قُوی و مشاعر روی به مسبب الاسباب می آورد و از او متوقّع اثر مي باشد نه از عمل و صنعت خود و این شخص.
حقیقتاً خود را مشغول کار می گرداند «عُمّال الله» یعنی کارکن های حقتعالی محسوب گردد.
چهارم:چیزی که حضرت امیر (عليه السّلام) در این حدیث اشاره به آن فرموده ایمان است، زيرا کسی که آیات قرآن را برای سخریّه فراگرفت معلوم مي شود این شخص کافر و منافق مي باشد و عاری از ایمان است و این مطلب ظاهر و هُویدا است و محتاج به شرح و بسط نیست.
پنجم: چیزی که در این حدیث به آن اشاره فرموده زُهد است، زيرا که معنای زهد
بی رغبتی و بی میلی به دنيا مي باشد و در ذیل فقرات بعض احادیث اشاره ي اجمالیه به زهد و خصوصیات او شده و در این جا اقتصار می نمائیم به ذکر بعض لوازماتی که ناشی مي گردد از محبّت دنیا چنان چه ازهد الزاهدین حضرت امیر (عليه السّلام) در همین حدیث فرموده: کسی که حریص گردید به محبّت دنیا مبتلا مي گردد به سه چیز؛ اوّل غم و غصه که هرگز از وی جدا نشود، زيرا که امور دنیا هرگز مُصادف با میل اشخاص نمي شود و اگر گاهی نسبت به بعض امور مصادف و موافق افتاد از جهات دیگر مخالف دلخواه شخص می گردد و آدم دنیا دوست مثل به چه بی تربیت نعمت های بسیار خود را فراموش کرده برای نداشتن چیز بی مقداری که خارج از دسترس اوست گریه می کند و غصه مي خورد.
خلاصه شخص دنیا دوست، خود را بازیچه ي هوا و هوس کرده و نوبت به نوبت دست خوش امواج مخالف گشته و مثل کوران در مقابل طوفان آرزوهای خود نه تاب مقاومت دارد و نه راه فرار و نه امید نجات و آن به آن به رغم و غصه او افزوده مي گردد و همه ي اوقات از بخت و اقبال خود شاکی و ناراضی است گاهی تعرض به قضا و قدر الهی مي كند گاهی امور را مستند به طبیعت مي نمايد و ناسزار مي گويد بیچاره خبر ندارد که اعتراض کردن بر حکمت الهی کفر است، به علاوه باعث سختی امور زندگی مي گردد چنان چه در قرآن کریم مي فرمايد:  (لَئن شکَرتُم لازَیدَنّکم وَ لَئِن کَفرتُم اِن عذابی لشدید) یعنی ای مردم اگر شکر کردید البته نعمت های شما را زیاد می کنم و اگر کفران کردید به درستی که عذاب من بسیار شدید است.
غرض آن كه محبّت و دلبستگی به دنيا علاوه بر آن كه انسان را از خدای تعالی دور مي نمايد و باعث عذاب اخروی مي گردد راحتی دنیا را هم از وی سلب مي نمايد چنان چه به تجربه معلوم شده که آدم دنیا دوست هر قدر زیادتر دنبال محظوظات خیالی بدود کمتر از وی کامیاب مي گردد . و حال مردم دنیا دوست خیلی شبیه است به حال آن گوسفندی که دسته ي علفی به فاصله نیم ذرع پیش روی او نگاه داشته اند و حیوان بیچاره به امید آن كه اگر قدری تند بدود دهنش به او خواهد رسید بدبخت با کمال عجله متصل می دود و هرگز به او نمي رسد.
 ما هم همیشه در عقب آرزوهای دور و دراز خود می دویم و هنوز به مقصدی نائل نشده آرزوی دیگری جای او را نمي گيرد .
این است که اکثر مردم دچار غم و غصه بی پایان مي باشند  و کمتر کسی پیدا مي شود که از بخت خود و تقدیرات راضی و خرسند باشد حتّی متموّلین و رؤسای امور بلکه آنها به مراتب بسیار زیادتر و بیشتر دچار حملات افکار بی پایان و در بند تارهای اوهام و خیالات دور و دراز مي باشند و کمتر حسّ راحتی و آسایش در آنها پدید می گردد.
دوّم: از آفات محبّت دنیا این است که مي فرمايد: شخص دنیا دوست مبتلا مي گردد به حرصی که او را رها نمی کند که لازمه ي   محبّت و دوستی با هر چیزی،  این است که قدر شخص خود را نزدیک تر به محبوب خود دید آتش شوق او شعله ورتر می گردد و به قدری که نائل به وی گردید به هزار درجه حریص تر مي گردد.
همین است سرّ اين كه می بینیم هر قدر انسان متموّل تر مي شود حریص تر می گردد، زيرا که سعادت خود را در فراهم کردن جهات دنیویّه مثل مال و ثروت و ریاست و شهرت و غیر اینها می پندارد و در طلب آنها می کوشد و مثل دریا، آنی از جوش و خروش نمی ایستد چنان چه گفته اند:


چشم تنگ مرد دنیا دار را

 

یا قناعت پر کند یا خاک گور

ولی در اینجا یک اصل اساسی موجود است که حکمۀ الله بر آن جاری گشته که باید امور دنیا منظّم و مرتّب گردد و اگر نبود این غفلت و بی خردی چگونه ممکن بود انسان عاقل دست از سرای باقی بکشد و مشغول عمارت این عاریت سرا شود با اين كه به قطع و یقین مي داند و به چشم خود می بیند که کاروان بشر علی الدوام به سوي  موت و فنا رهسپارند و هزاران هزار ابناء جنس او با خاک مذلت یکسان گشته و چه بسیار جوان های سر و قد سیمین غدار، با آرزوهای بسیار در خانۀ قبر خفته اند.
بلی ناموس خلقت و اساس زندگانی بشر منوط به همين غفلت است با اين كه مي دانيم این رویه که در پیش داریم منافی با عقل است «قلم این جا رسید و سر بشکست» بهتر این است که بیان را مختصر کرده گوئیم.
سوّم: از آفات محبّت دنیا است که مي فرمايد:  شخص دنیا دوست مبتلا می گردد به آرزوئی که هرگز به او نمي رسد.
و سرّ این مطلب توسعۀ قوّه خیال است چون که محل پرورش آرزو و آمال قوّه خیال مي باشد و سعّه و ظرفیّت خیال به مراتب زیادتر است از سعه و فضاء عالم دنیا، یعنی اگر به فرض محال کسی بر تمام ممالک دنیا استیلاء پیدا و تمام روی زمین را مسخر امر خود گرداند باز آرزوی او تمام نخواهد شد، زيرا که ممکن است آرزوی تسخیر کردن آسمانها را در قلب خود بپروراند.
اين است كه حضرت امیر (عليه السّلام) مکرر در خطبه های خود فرموده که می ترسم بر شما از دو خصلت (اتباع الهوی و طول الاَمَل) یعنی متابعت نفس و آرزوی طولانی.
و قال (عليه السّلام) «امّا بعد فانّ الاهتمامُ بالدُّنیا یا غیرُ زائدٍ فی الموظوف وفیه یَضیّعُ الزاد و الاقبالُ علی الاخرۀ غیرُ ناقصٍ من المَقدور و فیه احراز المعاد وَ اَنشدَ لو کان فی صخرۀ فی البحر راسیّۀٍ صمّاء مُلسٍ نواحیها «مراقبها خ ل» رِزقٌ لنفسٍ یراللهُ لانفلقت عنهُ فادّتِ اِلیهِ کُلّما فیها او کان بین طباق السّبع مجتمعۀ «مجمعه خ.ل» لَسَهل اللهُ فی المرقی مراقبها حتّی یُوافیِ الذی فی اللوح خطَّ لَهُ اِنَّ هی اتتهِ و الّا فهو اتیها «یَاتیها خ ل».
یعنی: بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) به درستی که کوشش و اهتمام در امر دنیا زیاد نمي كند در آن چه  تقدیر شده که به انسان برسد از منافع دنیا و می کاهد از زاد و توشه ي راه آخرت و اقبال و رو کردن به آخرت کم نمی کند از نصیبی که در دنیا برای او معیّن شده و به او تحصیل معاد می شود (یعنی کوشش در امر آخرت باعث درجات اخروی می شود) و به شعر فرمود:  اگر روزی شخص در سنگ بزرگ محکم بی سوراخی باشد و آن سنگ در ته دریا ثابت و استوار بوده باشد به تقدیر خداوند تعالی آن سنگ شکافته مي شود و تمام روزی آن شخص را به وی می رساند و اگر روزی شخص در میان هفت آسمان باشد خداوند آسان مي نمايند رسیدن او را به روزی خود، تا آن كه بگیرد آن چه را که در لوح محفوظ برای او نوشته شده و اگر آن شخص نرود دنبال رزق و روزی خود روزی او می آید نزد او و تمام این فرمایشات کنایه و تمثیل است که برای هر کسی در تقدیر خداوندی روزی معینی است که در هر کجا باشد به او خواهد رسید.
چنان چه در حدیث است« لِکُل حبّۀٍ اکل » یعنی از برای هر دانه اي که از زمین می روید خورنده ي معینی است.


بر سر هر لقمه بنوشته عیان

 

کز فلان بن فلان بن فلان

توضیح آن كه خدای تعالی برای هر جنبنده اي روزی معینی تقدیر فرموده و در لوح محفوظ ثبت نموده و راه رسیدن به او را به وی آموزده و قدرت و تمکن به او داده و موانع را از جلو وی برداشته تا آن كه به آسانی به تواند آن را تحصیل نماید و لو آن كه ابتداء به نظر سخت و مشکل بیاید.
خلاصه کوشش زیاد در امور دنیا علاوه بر آن كه باعث انتفاعات نمي شود شخص را از کسب کمالات روحانيّه و مقامات اُخرویّه محروم می گرداند.
و از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) چنین نقل مي نمايند که به ابی ذر فرموده: ای اباذر اگر فرزند آدم فرار کند از رزق خود همان طوری که از مرگ فرار می کند، هر آینه او را در می یابد رزق او چنان چه درمی یابد او را مرگ.
و در نهج البلاغه از حضرت امیر (عليه السّلام) چنین روایت نمود و خلاصه اش این است.
به طور قطع و یقین بدانید که خداوند قرار نداده برای کسی بیشتر از آن چه تقدیر او فرموده اگر تقدیر او بزرگ باشد و طلب کردن او محکم باشد و مکر و حیله او قویّ باشد و فرقی نیست در آن چه  تقدیر شده از رزق بین ضعف و ناتوانی و کمی حیله و تدبیر در اين كه برسد به او چیزی که برای او مقدر شده از رزق و کسی که این مطلب را بداند و عمل نماید بر طبق آن بزرگترین مردم مي باشد از حیث راحت و منفعت و کسی که شک در این مطلب داشته باشد و عمل به او نکند بدترین مردم مي باشد از حیث کار و گرفتاری و در ضرر خود کوشیده تا آخر حدیث.
اگر گفته شود بنابراین انسان نباید دنبال کار و کسب حلال برود بلکه در خانه راحت بخوابد تا روزیش برسد.
جواب گوئیم هیچ غافلی نگفته که شخص نباید دنبال کسب حلال برود بلکه در خانه نشستن و طلب روزی کردن عین جهالت و نادانی است غرض این است که جدّ و جهد زیاد باعث زیادتی روزی نمي شود چنان چه در این حدیث فرموده، «اهتمام به دنيا» یعنی بزرگ شمردن امر دنیا و پافشاری در طلب آن نتیجه اي ندارد هر چه تقدیر شده به انسان برسد خواهد رسید:


چو آید به موئی توانی کشید

 

چو برگشت زنجیرها بگسلد

پس انسان عاقل کسی است که به اقتضاء امر تکوینی حقتعالی در طلب کسب و کار حلال برآید و خود را یکی از عُمّال و کارکنان خدای تعالی داند، زيرا که مُربی عالم به حکمت کامله ي خداوندیش این عالم را مرتب به اسباب فرموده، و به هر فردی از موجودات کاری رجوع نموده و محبّت آن را در دلش انداخته و نظام عالم را مرتّب بر همین مطلب قرار داده.
پس بنابراین بایستی ما عمل خود را مطابق امر تکوینی حقتعالی قرار دهیم و دنبال کسب حلال برویم لکن نه به طوري كه  در گرداب دنیا غوطه ور شویم و غرق او گردیم و دست از سرای باقی و حیات همیشگی بکشیم و تمام همت خود را مصروف گردانیم بر تعمیر این کاروانسرای دنیا که خود و خدای خود را فراموش نمائیم و داخل کسانی شویم که خداوند تعالی درباره آنها فرموده،« نسوا الله فانساهم انفسهم » یعنی فراموش کردند خدا را پس خداوند برد از یاد آنها خود آنها را.
بدان كه تو انموزج عالم وجود می باشی و از هر عالمی نمونه اي در وجود تو گذاشته شده یعنی عالم جمادی، نباتی، حیوانی، انسانی، روحانی، عقلانی، ملکوتی و هر یک از آنها به سبب اقتضاء وجود آنها لوازم و احتیاجاتی دارند و تو موظف هستی که به قدر قوّه ي خود احتیاجات آنها را رفع  نمائی و هر یک از آنها را به کاری که در خور آن ها است وادار نمائی. اگر حق یکی از آنها را تضییع کنی نزد کردگار عالم جل شأنه مسئول خواهی بود.
بدن از تو خوراک و لباس و مسکن و استراحت می خواهد به قدر ضرورت و به طور اقتصاد بایستی احتیاجات وی را رفع نمائی بعد از آن اعضاء و قوای بدن را وادار نمائی به آن چه صلاح روحانی تو برآن است.
و همچنین روح و عقل تو غذاء لازم دارند که آن اکتساب کمالات و علوم و معارف مي باشد که باید حتی المقدور کوشش نمائی و غذا روحانی را به وی برسانی تا آن كه روح و عقل تو قوی شوند و بر قوای حيوانيّه تو غالب گردند و نفس شریف انسانی را از چنگال نفس اماره و شیاطین مکّاره خلاص نمایند.
خلاصه شخص بایستی مراعات تمام قوای خود را بکند که اگر همت خود را بر یکی از آنها گماشت از حق باقی کاسته خواهد شد و به کمال انسانی نخواهد رسید و همین طوری که بدن به نرسیدن غذای جسمانی به او می میرد و فاسد می گردد روح هم به نرسیدن غذا روحانی به او می میرد و به کمال لایق خود نمي رسد.
بلکه به مردن روح بدن هم گویا مرده است اگر چه زنده به نظر بیاید، زيرا که غایت و فایده بدن کسب کمالات روحانی مي باشد پس کسی که روح او مرده بایستی او را از تعداد زنده گان خارج و در شماره ي مردگان محسوب نمود چون که حقیقتاً زنده کسی مي باشد که دل او از سرچشمه ي آب حیات علم و معرفت سیرآب گشته و به حیات ابدی نائل شده باشد.
اين است که بزرگان عالم همیشه در امر بدن سهل انگاری می کردند و اهتمام زیاد در امر روح و تقویت قُوای روحانيّه مي نمودند، زيرا که می دانستند که روح و بدن اگرچه از جهتی باهم اتّحاد و یگانگی دارند لکن به اعتبار دیگر با هم تبه اين و ضدّیّت دارند لذا هر قدر بر قوّت بدن و قوای جسمانیه افزوده شود از قوّت روحانی به همان قدر کاسته می گردد.
خلاصه بدن مرکب روح و مقدمۀ تکوّن نفس ناطقه مي باشد و انسان به واسطه بدن بایستی در راه تکامل قدم بگذارد و به مقصود نائل گردد.
پس چون ابتداء در سیر تکامل محتاج به بدن است لابدّ تا اندازه اي باید بدن را تقویّت دهد لکن نه آن كه تمام همت خود را مصروف گرداند بر تیمار بدن، تا آن که مثل اسب چموش صاحب خود را به زمین زند و او را هلاک نماید.
لقمان حکیم به پسر خود فرمود: «داخل مشو در کار دنیا به طوري كه  به آخرتت ضرر رساند و ترک مکن بالمره دنیا را به طوري كه  بوده باشی َکلّ و وبال مردم.
خاتمه کتاب در دو مطلب است.
مطلب او در بعضی از صفات متّقی خالص و مؤمن کامل است.
مرحوم شیخ بهائی (ره) در کتاب اربعین از امیرالمؤمنین (عليه السّلام) چنین نقل مي نمايد:
قال (عليه السّلام) قال رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم ): «من عَرَفَ الله و عَظَمهُ مَنَع فاهُ مِن الکلام و بَطشهُ مِنَ الطّعام وَ عنّا نفسَهُ بالصیّام و القیام قالُوا بآیاتنا و اُمهاتنا یا رسول الله هؤلاء اوّلیاءالله قال اِنّ اوّلیاءالله سَکَتُوا فکانَ سُکُوتُهم فِکراً وَ تكلّموا فَکان کَلامُهُم ذِکراً و نَظَروا فَکان نظَرهُم عبرۀً وَ نَطَقوا فکانَ نُطقهم حکمَۀً وَ مَشَوا فکانَ مشیُهُم بَینَ الناسَ بَرَکۀ لولا الاجالُ اَلتی قد کتبَت علیهم لم تقیرَّ ارواحهُم فی اَجسادِهم خوفاً مِن العذابِ و شوقاً اِلی الثوابِ.
یعنی: رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود:  کسی که خدا را شناخت و او را بزرگ شمرد دهن خود را باز مي دارد از سخن گفتن
و شکم خود را بازمي دارد از غذا خوردن و نفس خود را به زحمت و تعب می اندازد به روزه گرفتن و نماز خواندن . اصحاب گفتند: پدر و مادر ما فدای تو یا رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم ) آیا اینها اوّلیاء خدا مي باشند ؟ فرمود:  به درستی که اوّلیاء خدا ساکت مي باشند  در حالی که سکوت آنها فکر است و تكلّم می نمایند و کلام آنها ذکر است و نظر می کنند و نظر آنها عبرت است و تكلّم مي نمايند و کلام آنها حکمت است و حرکت مي نمايند بین مردم و حرکت و مشی آنها برکت است و اگر نبود آن اجل و مدتی که خدای تعالی برای آنها مقدر فرموده روح های آنها در بدن آنها قرار نمی گرفت از شدت شوق به ثواب و ترس از عذاب.
توضیح آن كه پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) در این حدیث اشاره فرموده به بعضی از صفات الله تعالی و به بعضی از صفات اوّلیاءالله سبحانه و سه صفت از صفات عارفین خدا را شماره نموده.
اوّل صفت: یعنی ساکت بودن از کلام بی فائده
و سکوت را از علائم معرفت قرار داده، زيرا کسی که خدا را شناخت قلبش و دلش متوجّه و متعلق به او می گردد و در این حال زبان قدرت بر تكلّم ندارد بلکه تمام اعضا از حرکت می ایستند و اگر شخص مشغول تكلّم شد آن حالت توجّه از وی سلب مي گردد از این جهت عارف خودداری مي نمايد از سخن گفتن مگر در حال ضرورت و لزوم.
دوّم: جوع یعنی خودداری نمودن از غذا خوردن مگر به قدر سدّ رمق.
و از برای این علامت دوّم یعنی گرسنگی جهاتی مي توان  تصور نمود.
یکی آن كه البته هر کسی که خدا را شناخت و لذت معرفت را چشید به قدر استعداد و قوّه خود کوشش مي نمايد در طلب زیادتی آن و از جمله چیزهائی که باعث زیادتی معرفت مي گردد خالی بودن شکم است از طعام، زيرا که به تجربه معلوم شده که گرسنگی باعث رقت قلب مي شود چنان چه پر خوردن موجب قساوت قلب مي شود و همان طوری که رقّت نزدیک می کند شخص را به خدای تعالی قساوت قلب دور می کند او را از خدای تعالی عزّ اسمه.


اندرون از طعام خالی دار
تهی از نور علم و معرفتی

 

تا در او نور معرفت بینی
چون پری از طعام ما بینی

این است که گفته اند:گرسنگی کلید خیرات است.
و دیگر آن كه، کسی که عارف به حق تعالی شد و متوجّه مطالعه جمال احدی در مظاهر موجودات گردید، بسا مي شود خود را فراموش مي نمايد و اگر معرفت قدری قوت گرفت ممکن است که در بعض اوقات شخص حس گرسنگی یا تشنگی یا سرما یا گرما را اصلا نکند.
سوّم: صیام و قیام، یعنی: عارف وادار می نماید خود را به روزه گرفتن و نماز خواندن . و سرّ اين كه آن بزرگوار روزه و نماز را از علامت معرفت به خداي تعالی قرار داده، شاید این باشد که چون در عبادت دو جهت مأخوذ است.
یکی آن كه عبادت باعث زیادی معرفت می گردد.
و دیگر آن كه مقام عبوديّت و بندگی به عبادت متحقق و استوار می گردد یعنی: شناخته می شود بندگی به فرمان برداری پس لازمه ي معرفت عبادت و بندگی است.
و بایستی عارف نفس خود را به زحمت و تعب بیندازد و متحمِّل مشاق عبادات از قبیل: نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زکات، امر به معروف، نهی از منکر و سایر نوامیس شرعیّه گردد تا آن كه به تمام عبوديّت نائل شود و نور معرفت زیادتر از آن چه  هست در قلب وی تابش نماید.
و این را هم تذكّر دهم که شخص به مقام عبوديّت و بندگی نمي رسد مگر وقتی که در عبادت فقط و فقط وجه حقتعالی را منظور نظر خود قرار دهد . در عبادت قصد و نیّت او فقط فرمان برداری و اطاعت امر حقتعالی باشد نه توقّع اجر، و نه خوف از عذاب و نه قُرب و منزلت خود نزد حقتعالی.
خلاصه بنده اي که رشتۀ بندگی به گردن آویخته بایستی عمل او خالی از هر گونه اغراض نفسانيّه باشد . چنان چه حضرت امیر (عليه السّلام) در مقامات مناجات با پروردگار عرض می کند: « عبادت نمی کنم تو را برای ترس از جهنّم تو و نه برای طمع به بهشت تو بلکه چون تو را مستحقّ عبادت و بندگی می دانم عبادت مي نمايم تو را » و این طور عبادت باخلوص نیّت ممکن نیست مگر برای کسی که خدای تعالی به اُلوهیّت بشناسد یعنی (بعین الیقین) بداند و به بصیرت قلبیّه، مشاهده نماید که اوست (مالک الملک و الملکوت) و بشناسد خود را به اين که مخلوق او و موجود به وجود او و قائم به او مي باشد و البته کسی که این طور ایمان آورد و شناسای خود و خدای خود گردید به وظیفه ي بندگی خود رفتار می کند.
لکن اگر خود را به بندگی و خدای خود را به مولائی نشناخت ممکن نیست که عبادت او خالص باشد اين است که کلمه (لیعبدون) در قرآن مجید که مي فرمايد: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون» تفسیر شده به (لیعرفون) یعنی مقصود از اين كه خدای تعالی مي فرمايد: خلق نکردم جنّ و انس را مگر برای اين كه عبادت نمایند مرا، یعنی بشناسند مرا، زيرا که عبادت بدون معرفت ممکن نیست تا نشناسی معبود را عبادت او نکرده.
بلکه در واقع و نفس الامر عبادت بُت نفس خود و شهوات نفسانيّه خود را نموده و گمان می بری که عبادت خدا را می کنی و مستحق اجر بی پایان مي باشي.
و بعد از آن كه پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) اشاره فرمود:  به بعض صفات عارفین، اصحاب گمان کردند موصوفین به اين  صفات اوّلیاء خدا مي باشند . این بود که عرض کردند پدران و مادران ما به فدای تو یا رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم ) آیا این اشخاص اوّلیاء خدا مي باشند ؟ فرمود:  از برای اوّلیاء خدا صفات دیگر است و آن بزرگوار شش صفت از بزرگترین صفات اوّلیاء را تعداد و شماره فرمودند ؛
اوّل:سکوتیه در او فکر است چنان چه فرمود:  دوستان خدا ساکت مي باشند  و سکوت آنها عین فکر است یعنی در حالی که ساکت مي باشند  قلب آنها مشغول است به یاد خدا و متذكّر صفات و آثار و افعال او مي باشند .
 و در حدیث است که «تفکّر ساعَۀٍ خیر من عبادۀ ستّین سَنَۀٍ» یعنی: یک ساعت فکر کردن بهتر است از عبادت شصت سال.

نگارنده گوید: فرق بین فکر در عالم الهی و صافت ربوبی و لطایف صنایع و حکمتهای غیرمتناهی او و بین عبادت بدنی بي شمار است.

و بعض علماء دو وجه برای فرق بیان نموده اند.
یکی آن كه فکر عمل قلب است و عبادت عمل بدن مي باشد و به قدری که قلب شرافت و برتری دارد بر بدن به همان قدر عملی که فکر باشد شرافت و برتری دارد بر عبادات بدنی.
دوّم آن كه فکر نزدیک مي گرداند شخص را به خداوند تعالی و عبادت نزدیک مي نمايد او را به ثواب و البته نزدیک شدن به خدا به مراتب بسیار بهتر است از نزدیک شدن به ثواب.
لکن فرق دیگری هم مي توان  تصور نمود و او آن است که فکر در انوار عظمت حقتعالی و تدبّر در بدایع صُنع او از علامت مخبت به شمار مي رود، زيرا که یکی از علامت محب صادق این است که جمال محبوب یا نام او اکثر اوقات او را فراگیرد امّا عبادت بدنی این طور نیست، زيرا که محرک شخص در اعمال ظاهریه گرچه ممکن است که آن هم محبّت باشد لکن این فرضی است نادر و غالباً اغراض دیگری در کار است مثل توقّع اجر خوف از عقاب بلکه جهات دنیویّه و غیر اینها محرک بر عمل مي شود و معلوم است عملی که از روی محبّت باشد هیچ طرف مقایسه نیست با عملی که خالی از محبّت باشد و رسیدن به جوار قرب احدی از راه قلب و باطن به فراسخ بسیار نزدیک تر از راه بدن
و ظاهر مرحوم شیخ کلینی (ره) در کتاب کافی از حضرت امام جعفر صادق (عليه السّلام) چنین نقل مي نمايد که فرمود:  « بهترین عبادت ها مداومت فکر است در خدای تعالی و قدرت او.»
گمان مبر که مقصود امام (عليه السّلام) اين است كه شخص بایستی همیشۀ اوقات فکر کند در ذات خدا که حقیقت او چیست و در کجا است و چگونه مي باشد، زيرا که این فکر را شرع و عقل هیچکدام اجازه نمی دهند و غیر از وحشت و دهشت و تحیر نتیجه ي دیگری هم نمی بخشد بلکه خوف آن هست که مُنجر به جنون یا کفر و زندقه شود.
پس مقصود از فکری که بمراتب بسیار افضل از عبادات به شمار می رود تذكّر و یاد حق تعالی و توجّه به او و تدبّر در آثار و مخلوقات او مي باشد یعنی شخص بایستی همیشه اوقات روی قلب خود را به طرف او قرار دهد به طوري كه  در واقع به هرچه نظر مي كند مقصودش دیدن صفات او از علم، قدرت، حکمت باشد یعنی صفات خدا را در آینه موجودات مشاهده نماید و اینها اشخاصی مي باشند  که خداوند در بیان تعریف و تمجید آنها می فرماید: « الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جُنوبِهم و یتفکّرونَ فی خلق السّموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا » یعنی آن کسانی که یاد می کنند خدا را ایستاده و نشسته و خوابیده و تفکر و تدبّر مي نمايند در خلقت آسمانها و زمین و گویند: پروردگارا اینها را عبث و بیهوده خلقت ننموده اي پس از این بیانات به خوبی معلوم شد که مقصود از فکر در حقتعالی یاد و توجّه به اوست، زيرا که یاد حقتعالی باعث زیادتی معرفت و محبّت و اُنس به وی می گردد: « در صورتی که نشناسیم او را چگونه مي توانیم متوجّه و مستغرق یاد او باشیم »
بلی، چیز ندیده و نشناخته را هرگز نمي توان  طلب نمود یا توجّه به او کرد، زيرا که طلب مجهول مطلق محال است لکن از روی آثار مي توان  مؤثر را شناخت مثل آن كه اگر بخواهی کسی را به کمالات باطنیّه او بشناسی از علم، قدرت، صنعت، فعالیت و غیر اینها بایستی ابتداءً  نظر نمایی به آثاری که از وی ظهور و بروز نموده، زيرا که تظاهر هر کسی به قدر ظهور آثار وی مي باشد.
غزالی در کتاب احیاءالعلوم گوید:
کسی که چشم بصیرتش قوّت گرفت و نیّت او خالص گردید در حال اعتدال امرش نمی بیند مگر خدا را و نمی شناسد غیر او را، و مي داند که نیست در عالم وجود مگر خدا و افعال او اثری است از آثار قدرت او و تابع او.
پس مي داند که حقیقتاً وجودی برای آنها نیست و وجود و تحقق مختص به آن حق یگانه ای است که تمام افعال از او و قائم به او مي باشد.
و از صفات ممتازه ي آن شخص موحّد این است که نظر نمي كند به موجودی مگر آن كه خدا را در او می بیند و غافل مي گردد از ذات موجودات یعنی آسمان و زمین و حیوان و نبات و غیر اینها، زيرا که نظر وی مقصور گردیده بر صنع نه بر مصنوع مثل کسی که نظر کند در شعر انسان و خط او یا تصنیف او از جهت آن كه اثر اوست نه از جهت ذات آن اشیاء یعنی نظر مي كند به آنها که کمالات فاعل را مشاهده نماید و تمام عالم تصنیف خدا است .


به نزد آن كه جانش در تجلی است

 

همه ي عالم کتاب حقتعالی است

و كسي كه  نظر کند به آنها از حیث آن كه مخلوق خدا مي باشند  و دوست بدارد آنها را از جهت آن كه فعل اوست در واقع و نفس الامر نظر نکرده به خدا و دوست نداشته مگر او را بلکه شخص موحد نظر نمي كند به ذات خود مگر از جهت آن كه بنده ي خدا است و همین است مقصود از (فناء فی التوحید) یعنی فانی شدن از خود «تا اين كه گفته » این هائی که گفته شد نزد صاحب آن بصیرت، معلوم و واضح است لکن درک آن برای عوام مشكل است یا از جهت ضعف افهام آنها و یا از جهت قصور بیان علماء از ایضاح آنها به طوري كه  مفهم معنی گردد و خودداری نمودن علماء از بیانی که مطلب را واضح نماید . یا از جهت اشتغال آنها است به اصطلاح باطن خودشان یا از جهت اعتقاد آنها است که در گفتن یا نوشتن این مطالب فایده اي متصور نیست تمام شد کلام شیخ غزالی در موضوع فکر.
پس از این بیانات بخوبی معلوم شد که ممکن است ابتداء از روزنه آثار خدا را بشناسیم، یعنی: بدانیم که او برای این موجودات خالقی است، عالم، قادر، حکیم، رحیم و نظر خود را مقصور گردانیم بر اين كه به هرچه بنگریم صفات او را مشاهده نمائیم تا آن كه کم کم با او آشنا شویم و با وی مأنوس گردیم و با قلب پاک و نیّت خالص روی مذلت به در خانه عزت و کبریائی او نهیم و چشم امید به سوي  احسان و کرم غیرمتناهی او باز کنیم و دست طلب و نیازمندی به درگاه بی نیاز او دراز کنیم و با قلب بریان و اشک
فراوان روی دل را به سوي  آن فیاض مطلق قرار دهیم تا آن كه از چشمه ي رحمت و فیض غیرمتناهیش ترشحی به قلب تشنه ما برساند و از قطرات آب زلال رحمت او سیراب گردیم و آن نوری که در هر انسانی به ودیعه گذاشته ظهور و بروز نماید و به مشاهده قلبیّه در خود بیابیم حق را و از اوّلیاء خدا شویم.
دوّم از صفات اوّلیاء خدای تعالی ذکر است یعنی ولی و دوست خدا سخن گفتن و تكلّم نمودن او عین ذکر حق عزوجل مي باشد.
مرحوم شیخ کلینی (ره) در کافی چنین نقل مي نمايد « که خدای تعالی خطاب فرمود:  به عیسی (عليه السّلام) که اگر یاد کنی مرا در نفس خود یاد می کنم تو را در ذات خودم و اگر یاد کنی مرا در جمعیت یاد می کنم تو را در جمعیت ملائکه، که بهتر است از جمعیت افراد بشر. ای عیسی برای من نرم کن قلب خود را و ذکر مرا در خلوت زیاد نما و حاضرالقلب باش و غافل مشو از یاد من، زيرا قلبی که غافل گردید از یاد حق مرده است.»
آیا مقصود از این ذکر قلبی است یا لسانی.
ظاهر این است که مقصود از ذکر در اینجا ذکر زبانی مثل گفتن لااله الاالله الحمدلله سبحان الله و غیر اینها مي باشد نه ذکر قلبی، زيرا که آن بزرگوار در این حدیث ذکر را مقابل فکر قرار داده و چنان چه گفته شد مقصود از فکر یاد حقتعالی است به قلب و مقصود از ذکر یاد حقتعالی است بزبان و بهترین اذکار ذکر «لااله الاالله» مي باشد، زيرا که در وی خواص و آثاری موجود است که در غیر او مفقود است.
در کتاب کافی چنین نقل مي نمايد که فرمود:  نیست ثوابی بزرگتر از کلمه «لاله الاالله» و «لااله الاالله» را کلمه اخلاص نامیده اند، زيرا که او یگانه چیزی است که ظلمت کفر و شرک را مي برد و انسان را در سلک موحّدین و مخلصین مي گرداند این بود که اوّل کلمه اي که پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) گوشزد مردم کرد کلمه ي طیبه «لااله الاالله» بود، زيرا که در او هم اثبات است و هم نفی یعنی اثبات مي نمايد ذات یگانه را که متصف مي باشد به جمیع کمالات و نفی مي نمايد غیر او را یعنی الوهیت و خالقیت و حقیقت را منحصر مي گرداند به آن یگانه موجودی که برای او شریکی و وزیری و کفوی و مانندی نیست و البته معلوم است ذکری که پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) از صفات ممتازه اوّلیاء خدا شمرده نه فقط لقلقه زبان است بلکه ذكري است که از روی دل باشد، که اوّل، دل گویا باشد یعنی متذكّر یاد حقتعالی و صفات جلالیه و جمالیه او شود و بعد به زبان اظهار مافی الضمیر نماید . و گمان مکن که مي خواهم بگویم ذکری که خالی از تذكّر قلبی باشد هیچ فائده اي بر آن مترتب نخواهد بود حاشا بلکه مقصود این است ذکری که از علامت اوّلیاء خدای تعالی به شمار می رود، ذكري است که از روی بصیرت باشد نه فقط جنبانیدن زبان به ذکر «لااله الاالله» یا «سبحان الله» یا غیر اینها . و ذکری که فقط به زبان باشد اگرچه خالی از حقیقت است لکن چنان چه گفته اند «المجاز قنطرۀ الحقیقه» یعنی گاهی چیز عاریتی سبب رسیدن به حقیقت مي شود پس قلبی که عاری شد از نور معرفت و شناسائی حقتعالی، بعد از تصفیه باطن نخستین بایستی مداومت نماید بر اذکار مخصوصاً کلمه «لااله الاالله» چنان چه به تجربه رسیده که این کلمه طیبه مدخلیت بسیار دارد در   و صفاء باطن.
سوّم: از صفات اوّلیاء خداوند متعال تدبّر است . چنان چه پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود:  به نظر مي نمايند و نظر آنها عبرت است یعنی یکی از صفات ممتازه، ولی و دوست خدا این است که نظر نمي كند به چيزي  مگر آن كه تدبّر می کند در شالوده خلقت آن و فکر مي نمايد در نظام وجود آن . و اگر کسی در این قسمت اندک توجّهی نماید و ذهن خود را از اغراض نفسانيّه فی الجمله خالی سازد خواهد دید که دست توانای حقتعالی در ناموس خلقت چه لطایف صنعتی بکار برده و چگونه اضداد
را با یکدیگر مزج و ترکیب فرموده، و هر موجودی را بطرزی خاص و کیفیتی مخصوص به زیور وجود آراسته و لباس هستی در خور قامت و اندازه وی بر او پوشانیده . نظر کن و ببین عناصر را مثل آب آتش خاک و غیر اینها را با ضدیت و تنافری که در اصل ذات آنها موجود است که در حال انفراد هر یک از آنها دیگری را نابود و مضمحل می سازد مثل اين كه می بینیم آتش آب را فانی می نماید و آب آتش را خاموش می کند چگونه قادر متعال در مدت زیادی ضدیت و تنافر را از بین آنها برداشته و بین ایشان الفت داده و با هم هم آغوش فرموده، و اساس خلقت نبات و حیوان را بر همین اتحاد و یگانگی قرار داده، و نیز اگر مختصر نظری به کیفیت ترکیب حیوانات بیندازی خواهی دید که در آن چه حفظ بقاء همگی آنها موقوف برآن است از قبیل تغذیه، هضم، جذب، دفع با هم شرکت دارند و هر نوعی از آنها محتاج مي باشند  به ممیزی که امتیاز بدهد او را از نوع دیگر و هر طایفه اي از آنها اختصاص دارند به آن چه رفع احتیاج خصوصی آنها را بکند مثل اين كه می بینیم حیوان دانه خوار دارای منقار و آلت هضم مخصوصی مي باشد و غیر آن دارای لب و دندان است.
حیوان پرنده دارای بال و حیوانات آبی دارای وسائل شناوری مي باشند  و می بینیم که چون حیوانات قادر بر تهیه اسباب لباس نیستند پروردگار عالم به هر یک لباسی در خور احتیاج آنها پوشانیده و هر یک را به شکلی مخصوص به صورت زیبائی آراسته .
و چون در اینجا غرض بیان موضوع عبرت بود که در این حدیث پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) یکی از صفات ممتازه ي اوّلیاء خدا قرار داده به اين جهت به همين اندازه بیان اجمالی اقتصار نمودیم و علماء علم هیئت و علم تشریح قدیماً و جدیداً کتب بي شماری در کیفیت نظام عالم و ترکیب بدن حیوان و انسان و اعضاء قوای داخلی و خارجی آن نوشته اند و چه کس مي تواند  کمی از بسیار و قلیلی از کثیر بلکه قطري اي از دریای فیض غیرمتناهی قادر حکیم را شرح و بسط دهد لکن شخص عاقل دانا به هر چه نظر کند علم و حکمت و قدرت حقتعالی را مشاهده می کند.


برگ درختان سبز در نظر هوشیار

 

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار