کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مقاله اول انسان در قوس نزول ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مقاله اول
سیر بشر از عالم علوی به سفلی و از سفلی به علوی
روح طبیعت در هر دل پاکی این حس شریف را گذارده که او علی الدوام رو بطرف کمال و بقاء می رود و شاهبار قدسی روح وی با دو بال علم و عمل همیشه در پرواز است تا اینکه مدار سیر خود را باتمام رساند و عالم خلقت او را بحیات ابدی هدایت می نماید.
و این قاعده تکامل در تمام موجودات ساری و جاری است چنناچه می بینیم یک دانه گندم یا جو که در زمین پنهان نمودیم سبز می شود و می روید و از جمادی بنباتی صعود می نماید نشو و نما می کند ، تولید مثل می نماید ، حیوان از وی تغذیه می کند جزء حیوان می گردد و از مرتبه نباتی بمرتبه حیوانی صعود می نماید غذای انسان می شود جزء بدن انسان می گردد لایق تعلق روح انسانی می شود پس از مرتبه حیوانی بمرتبه انسانی تفوق نموده و انسان هم در مدارج کمال بایستی مراحل و منازلی بپیماید تا برسد بمنتهای درجه کمال لایق بخود و این قاعده تکاملی است (1) که در اطوار خلقت جریان دارد.
انسان در قوس نزول (2)
نفس بشر باعتبار جنبه روحانی وی در هر مرتبه ای از مراتب وجود مقامی دارد و طوری جلوه می نماید چنانچه باعتبار کلیت و تجرد تنزلاتی نموده تا بمرتبه انسانی شخصی ظهور می نماید کما اینکه در عالم مجردات که اول ظهور فیض منبسط الهی و نخستین پیدایش عالم خلقت می باشد صورتی داشته چنانچه در حدیث بآن اشاره شده است که: ( اول چیزی که خداوند خلق نمود عقل بود) پس از آن در قوس نزول و اطوار خلقت درجاتی می پیماید تا بمرتبه هیولا و ماده که پست ترین درجات و خسیس ترین اشیاء بشمار می رود می رسد و از عقل مجرد کلی بمرتبه نفس کلی و از نفس کلی بطبیعت کلی و از اینها نیز تنزل می نماید و در عالم ذر که در آیات و اخبار اشاره بآن شده فرود می آید و بشکل ذراتی بروز و ظهور می نماید پس از آن در کسوت ماده و هیولا که قوه صرف است در آمده و برای یک دوره دیگری از حیوه جاودانی خود را آماده می نماید تا اینجا دوره تکاملی خود را در قوس نزول برای ترقی نموده و استکمال یافتن بپایان می رساند و مستعد و مهیای صعود بمرکز می گردد.
اگر گفته شود بچه دلیل می توان مراحل نزولی برای انسان اثبات نمود و از کجا معلوم شده که بشر قبل از تکون بدن مادی وی بحسب جنبه ملکوتی و روحانی در مراتب فوق الطبیعه (3) پیدایش داشته است و بتدریج طی مراتب می نماید تا آنکه تنزل و پستی مرتبه او بجائی می رسد که قرین ماده می گردد و قدم بعالم طبیعیات می گذارد و در این عالم نمودار می شود ، و نیز اگر گفته شود آیا ممکن نیست بعد از تکون (4) بدن مادی بامر خالق متعال روح در بدن خلقت شود و حادث گردد بچه لزوم ما بایستی معترف شویم و اذعان نمائیم بعالم مجردات (5) و عالم فوق الطبیعه و تنزلات و تحولاتی برای روح بشر قائل شویم.
جواب گوئیم جای شک و شبهه نیست که حق تعالی قادر بر همه چیز هست و محالی در قبال قدرت غیر متناهی او تصور ندارد و ما منکر حدوث روح نیستیم زیرا که این مطلب محقق و معین است و جای تردید نیست که روح هر فردی از افراد بشر باعتبار تعیین شخصی حادث می گردد بحدوث بدن و این مراتبی که برای روح انسانی گفتیم از جهت مراتب روح کلی (6) و عالم روحانیات است که پرتوی از وی و نمونه ای از او در هر فردی از بشر باعتبار جنبه روحانی و عقلانی او نمودار است نه از جهت تعلق بماده هم حادث زمانی است (7) و هم جزئی لکن چون نظام عالم بر طبق قاعده مضبوطی قرار گرفته چنانچه مشاهده می نمائیم موجودات مثل حلقه های زنجیر بسته بیک دیگرند و هر موجود ضعیفی تحت حیطه ما فوق خود قرار گرفته و نشو و نما می نماید و بیان این مطلب در مقاله دوم انشاء الله خواهد آمد و ظهورات این قانون بر وفق مشیت ازلی الهی را در هر یک از ذرات کاینات جلوه گر می بینیم و این قانون مطابق مشیت و حکمت الهی است.
و ما بطریق وجدان و برهان ثابت می نمائیم که خدای متعال بقدرت کامله و بمشیت تامه خود روح بشر را از عالم علوی و روحانی تنزلاتی داده تا اینکه پا در این عالم گذارده و قرین ماده گردیده.
اما طریق وجدان یکی آنکه می بینیم در انسان چیزی هست که همیشه طالب کمال و برتری است و هر قدر کمالات طبیعی و مادی او هم بیشتر شود باز آرزوی او تمام نمی شود چنانکه اگر مالک روی زمین گردد شاید صعود در آسمان ها و سیر در کرات را آرزو می کند و اگر فرضاً تصرف در کرات وی را میسر گردید باز آرزو می کند چیزی که در دسترس او نیست پس از اینجا معلوم می شود که مرکز و محل روح وی عالم دیگری است برتر و بالاتر از عالم مادیات و عنصریات که حتی الامکان کوشش و جدیت می کند که خود را بمحل اولی و منزل و منزل واقعی خود برساند و لو آنکه مادامی که در این عالم مادی فرو رفته خیال می کند آنچه آرزو دارد از سنخ همین مادیاتست. 
و دیگر آنکه هر کسی بوجدان خود می فهمد که در وی قوه ای هست که او را عقل و قوه تمیز و ادراک گویند که از سنخ این عالم عنصری نیست زیرا که انسان بقوه فکر و تمیز تصرف در مادیات می نماید و خداوند بجای غریزه ای که در حیوانات است عقل را بانسان کرامت فرموده که لوازم زندگانی و امر معاد و معاش خود را بروش عقل مرتب گرداند و او رسول باطن و زمام امورمادیات بدست اوست.
عقل است که مادیات را مسخر می نماید، عقل است که حیوانات درنده از قبیل شیر و ببر و غیره را در بند و زنجیر می نماید.
عقل است که برای انسان راه باز می کند و او را بمبدأ نزدیک می نماید و بعبودیت و بندگی حق وا می دارد.
بعقل است که آدم مسجود ملائکه گردیده و تاج کرامت بر سر او نهاده اند و او از ملک و فلک امتیاز و برتری پیدا نموده و غایت و فایده وجود مادیات گردیده و جای شک و شبهه نیست که این قوه از این عالم نیست و از عالم دیگری افاضه بانسان شده.
و چون طفره در وجود محال است ممکن نیست یک دفعه بدون مرور در مراتب عقل کل از مجردات تنزل نماید و تعلق ببدن گیرد بایستی مراتبی را بپیماید تا آنکه باختلاف استعداد هر فردی پرتوی از وی اضافه ببدن گردد.
پس از اینجا معلوم می شود که اصل و فصل ممیز بشر همان عقل اوست که اگر از قید قوای طبیعیه رهائی یابد خود را باصل خود متصل می گرداند.
و همین طوری که بدن جزء عالم طبیعیات و مادیات بشمار می رود و از وی تغذیه می نماید و روح هم بایستی از عالم روحانیات و مجردات افاضه ببدن شده باشد و شاید اشاره بهمین باشد قول حق تعالی که بعد از خلقت بدن آدم فرمود: « و نفخت فیه من روحی » یعنی دمیدم در آدم از روحی که منسوب بمن است. یعنی از روح کلی علوی و از جهت عظمت روح که وی را منسوب بخود نمود.
پس از آنکه تنزلات او بپایان رسید دست قدرت او را ثانیاً در قوس صعودی که مطابق حکمت و مشیت الهی و قانون تکامل و در دل هر ذره ای جاری است و نظام عالم منوط بآن است رو بطرف کمال سوق می دهد تا آنکه اطوار خلقت او را بپایان رساند و بکمال لایق خود برسد.
اما برهان برای اثبات عوالم فوق الطبیعه (8) و عالم علوی و اینکه انسان از جهت جنبه روحانیت در عالم علوی کینونیت (9) و محل و مقامی داشته و از مرتبه اعلا تا مرکز خاک مراحل و منازلی پیموده و تنزلاتی نموده است تا آنکه در این عالم طبیعی در کسوت (10) ماده جلوه گر شده از عقل و نقل بسیار است.
و چون در نظر دارم که مطالب راجعه بمعاد و قیامت را از روی میزان قاعده تکامل اثبات نمایم و آن را موکول بفطانت و وجدان خودتان نمایم تا آنکه از روی بصیرت و دانستگی اذعان و اعتراف بمعاد داشته باشید و ایمان تحقیقی پیدا کنید لهذا از مطالب فلسفی غمض عین نمودم لکن برای آنکه بدانید که قانون تکامل مطابق با براهین عقلی و نقلی است گوئیم.
بنا بر قاعده ای که حکماء و فلاسفه گفته اند و بادله واضح و روشن در کتب خود اثبات نموده اند اول چیزی که از مبدأ متعال صادر گشته و از مرتبه افعال او بشمار می رود موجود مجردی است که وی را عقل کلی و عقل اول نامند و عقل با اینکه یک موجود مجرد بسیط است فی الحقیقه تمام موجودات عوالم امکانی در وی مندرج است و فاقد هیچ مرتبه ای از مراتب وجود نمی باشد و دارای کل کمالات و فعلیت صرفه و مظهر اتم صفات الهی است و نسبت وی بتمام موجودات نسبت جان است ببدن و چون مجرد از ماده است محتاج بماده و مدت و لوازم آنها مثل زمان و مکان و وضع و جهت و غیر اینها نمی باشد بهیچ وجه تغییر پذیر نیست و خدای متعال از پرتو وی باقی عقول و نفوس را خلقت فرموده.
اگر چه ادله حکماء برای اثبات عقول ده گانه و افلاک نه گانه و ترتیب آنها چنانچه در محل خود مشروحاً بیان نموده اند وافی بمطلب نیست لکن آن قدری که موافق با اخبار کثیره است این است که اول چیزی که خداوند خلق نموده یک موجود واحد بسیط بود و از پرتو وی باقی موجودات خلق شدند.
و دراخبار بسیار باسامی مختلف ذکر آن موجود علوی شده است چنانچه در بعض اخبار فرمود: « اول ما خلق الله العقل» اول چیزی که خداوند خلق نمود عقل بود و در جای دیگر ( اول چیزی که خداوند خلق نمود قلم بود) و شاید تعبیر از وی بقلم، برای اینست که آن صادر اول مبدأ نقوش کائنات است و در جای دیگر فرمود: ( اول ما خلق الله النور) اول چیزی که خداوند خلق فرمود نور بود و تعبیر به نور شاید برای این است که همان طوری که نور ظاهر بخود و ظاهر کننده باقی موجودات می باشد.
و در جای دیگر فرموده : ( اول چیزی که خداوند خلق نمود نور محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام بود و آن نور در مقام قدس تسبیح و تهلیل پروردگار می نمود تا آنکه دو قسمت شد نیمی در صلب عبدالله علیه السلام و نیمی در صلب ابوطالب علیه السلام قرار گرفت.
و در جای دیگر فرمود: ( کنت نبیاً و آدم بین الماء و التین ) من پیغمبر بودم در وقتی که آدم میان آب و گل بود و در جای دیگر ( نحن السابقون اللاحقون ) ما هم سابق هستیم و هم لاحق. و اشاره بهمین مقام دارد آن شاعر که گفته : ( دو سر حلقه هستی بحقیقت بهم تو پیوستی ) و نظائر این کلمات در آیات قرآنی و احادیث بسیار است.
اینکه گفته شد که هر انسانی باعتبار جنبه روحانی خود در ان عق کلی روئی و محل و مقامی دارد و بعد تنزلاتی می نماید تا آنکه در این عالم در کسوت (11) ماه در آید نیز در احادیث اشاره بآن شده است چنانچه در کافی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل نموده که حضرتش در پاسخ سئوال از خلقت عقل فرمود: ( خدای عزوجل عقل را ملکی خلق نمود و از برای او سرهائی است بعد خلائق از آنهائی که خلق شده اند و می شوند تا روز قیامت و برای هر سری از آن ملک روئی است و برای هر آدمی سری است از سرهای عقل و اسم آن انسان بر صورت آن نوشته شده است و بر آن صورت پرده ای افتاده و آن پرده باقی است تا وقتی که آدمی متولد گردد آن وقت آن پرده عقب می رود و نوری در قلب انسان القاء می گردد و بآن نور تمیز می دهد بین فرض و سنت و خوب و بد  و مثال عقل در بدن مثل چراغ است در وسط خانه.
و همچنین آیات و اخبار بسیاری که برموز و اشاره و کنایه و تصریح و تلویح در ثبوت عالم ذر و عالم مثال و عالم ارواح چنانچه فرمود: ( ان الارواح جنود منجده) و غیر اینها رسیده و اینکه ارواح بشر دو هزار سال پیش از اجساد آنها خلقت شده اند تماماً شاهد بر مدعای ماست و اخباری که راجع باین مطالب است اگر چه هر یک بتنهائی متواتر (12) نمی باشد و اخبار آحاد بشمار می رود لکن از مجموع آنها تواتر معنوی استفاده می شود یعنی از تمامی آنها ثابت می شود که انسان باعتبار جنبۀ روحانی خود قبل از تکون عالم مادی عنصری در عالم روحانی نه جسمانی و عالم ما فوق الطبیعه که وی را عالم ملکوت (13) گویند نحو وجودی و تحققی داشته پس از آن دست قدرت ازلی وی را در مراحل وجود و اطوار خلقت می گرداند و او را تنزلاتی می دهد تا آنکه بحرکت جوهری (14) در قوس نزولی یک نحو تعقلی بماده پیدا می کند و بصورت انسان کنونی نمودار می گردد و خود را آماده و مهیا می گرداند برای صعود بمرکز وجود خود یعنی از آن نقطه ای که تنزل نموده باز ثانیاً صعود بهمان جا می نماید.
وقتی که شخص متفکر پی بحقیقت وجود برد و صفات عالم خلقت را با چشم جهان بین خود مطالعه نمود و فهمید که وجود او ترکیب از دو اصل یافته یکی جسم که از مادیات و طبیعیات تکون شده و تحقق یافته و جزء عالم مادیات و طبیعیات بشمار می رود و دیگری روح که از سنخ عالم روحانیین و ملکوتیین است و تنزلاتی نموده تا آنکه قرین ماده گشته و بمشاهده و تجربه برای وی عین گشت که ( طفره در وجود محال است ) یعنی حرکت به هر نحوی که باشد خواه حرکت انتقالی ومکانی و خواه حرکت معنوی و استکمالی تدریجی است ممکن نیست شیئی یک دفعه بدون مرور در مسافت از فوق بزیر آید یا از زیر بفوق صعود نماید و همچنین در حرکت استکمالی و معنوی محصل کلاس ابتدائی را نمی توان دروس دانشگاه عالی باو آموخت.
و این قانون لا یتغیر در موجودات مادی و غیر مادی هر یک بنحو خاصی جاری است.
سنگی را که از پائین بفوق پرتاب نمائی یا از بالاتر بزیر بایستی مسافت عروج و نزول را بپیماید تا آنکه بمرکز خود قرار گیرد.
و هم چنین است حال روحانیت بشر در مدار (15) وجود و اطوار (16) خلقت خود گاهی در قوس نزول (17) و گاهی در قوس صعود استکمال می یابد تا  آنکه بمنتهای کمال لایق بخود برسد.
و چون انسان مجموعه عالم هستی و نمونه تمام موجودات می باشد بایستی از هر عالمی جزئی در وی باشد و باین که نفس بشر از عالم وحدت و بساطت پرورش یافته جامع تمامی مراتب و دارای تمام نشآت وجود است و فاقد هیچ نحوی از کمال نمی باشد و نسبت  وی بعالم خلقت مثل نسبت نقطه وسط دائره است باطراف یعنی نسبت او بتمام موجودات مساوی است و  تمام موجودات بدور مرکز وجود او می چرخند و او هم از همه آنهااستفاده می نماید.
و چنانچه بدن و جسد آدمی از عالم مادیات و طبیعیات تکون (18) یافته و جزء عالم مادیات بشمار می رود روح و عقل وی هم از عالم روحانیین و عالم فوق الطبیعه (19) مأخوذ گردیده و جزء عالم ملکوتیین (20) بشمار می رود و همان طوری که بدن انسان اطواری در خلقت داشته و در سیر استکمالی در مراحلی (21) صعود نموده تا اینکه جسد وی گردیده و لایق تعلق روح ملکوتی گشته همین طور روح او که از عالم روحانیین است در مراحلی نزول نموده تا اینکه نزدیک بماده شده و تعلق ببدن گرفته و خدای عزوجل بقدرت کامله خود آن طائر قدسی را در تنگنای قفس بدن محبوس نموده و وی را آماده کرده برای دوره دیگری از استکمال.
و اگر نبود تنزلات روح ، ترقیات ماده صورت نمی گرفت و هیچ مناسبتی بین روح ملکوتی و جسد خاکی تصور نداشت روح پاک مجرد روحانی نورانی را چه مناسبتی است با خاک مادی ظلمانی.
و اگر چه حکماء بادله عقلیه اثبات عقول مجرد (22) کرده اند لکن چون دلیل نقلی محکمی بر تجرد موجودی غیر از وجود واجب الوجود نداریم لهذا ملتزم نمی شویم که موجودات علوی بالکلیه مجرد از ماده و لوازم ماده و غیر جسمانی باشند اگر چه دلیل برای محالیت آن هم نداریم لکن آن قدری که مسلم است و عقل و نقل و برهان و وجدان شاهد بر آن است وجود جواهر علویه توریه ای است که باعتبار رتبه و مقام مقدم بر وجود این عالم طبیعی می باشد و روح بشر از آن عالم بعد از تنزلاتی افاضه باین بدن عنصری شده و آن جواهر علویه ترکیب یافته شده از عناصر و از سنخ این عالم نیستند و چون از عالم (امر)  پروردگارند نه از عالم (خلق) وجودشان مسبوق بماده و مدت بنحوی که در طبیعیات و عنصریات این عالم مشاهده می شود متصور نیست بلکه دفعی است و باذن حق تعالی متصرف در مادیات می باشد.
و همچنین دلیل نقلی بر قدم آنها نداریم اگرچه فلاسفه بادله عقلیه اثبات قدم (23) زمانی برای عقول نموده اند.
و علی ای حال غرض ما در اینجا اثبات این است که انسان در هر یک از عوالم ملک و ملکوت مرتبه و مقامی دارد و دست قدرت ازلی وی را در اطوار خلقت گاهی از علو بسفل فرود می آورد و گاهی از سفل بعلو بالا می برد تا آنکه آنچه در باطن و حقیقت وی پنهان است آشکار گردد و قدرت کامله خود را بجهانیان بنماید.
اشتباه نشود گفتیم روح و نفس انسان قبل از خلقت بدن مادی وی در عالم علوی وجود داشته بنحو کلیت است (24) نه جزئیت فردی و شخصی و هر فردی از بشر بیش از وی در عالم ماده باعتباری موجود است و باعتباری معدوم، زیرا که در زمینه عقل کلی کثرت افراد تصور ندارد و تعیین و تشخیص هر فردی و امتیاز یافتن وی از باقی افراد حین تعلق اوست بماده بدن او و قبل از تعلق بجسد مندرج در نفوس کلیه می باشد و مثل قطرات آب است که در آقیانوس کبیر امتیازی بین افراد آن متصور نیست زیرا همان طوری که قطرات آب در آقیانوس موجود است لکن امتیاز خارجی بین آنها نیست و تماماً موجود بوجود دریا می باشند همین طور ارواح و نفوس بشر کینونیتی و نحو وجودی در زمینه وجودات علویه روحانیه و قبل از تعلق بماده بدن داشته اند لکن امتیاز شخصی و تعین فردی در آنجا متصور نمی باشد
و چون جوهر ذات انسان محدود بحد معینی نیست و لایق تکمیلات غیر متناهیه است لهذا دست قدرت الهی وی را در دایره وجود گردش می دهد تا اینکه پس از تحقق فردیت هر یک را بکمال لایق بخود برساند پس باین اعتبار نفس هر فردی از افراد بشر حادث می شود بعد از تمامیت بدن عنصری وی.
و این را هم تذکر دهم که این تقدم و تأخری که گفتیم تقدم و تأخر زمانی نیست بلکه تقدم رتبی است چنانچه عقول تقدم رتبی و شرفی دارند بر نفوس همین طور نفوس تقدم رتبی و شرفی دارند بر طبایع و مواد و اجسام
انسان در قوس صعود (25)
پس از آن که این دوره بپایان رسید یعنی انسان از مرتبه علوی تنزلاتی نمود تا بمرکز خاک رسید قادر متعال حکیم علی الاطلاق بید قدرت در قوس صعود وی را از پست ترین مرتبه هستی بتدریج در بلندترین پایه وجود می رساند و بر اوج رفعت و بزرگواری وی را صدر نشین می گرداند زیرا که بشر پس از آن که مراحل (26) طبیعی خود را باتمام رسانید چنانچه هیولا و ماده جماد می شود و بشکل عناصر ظهور می نماید و عناصر نبات شده بصورت نباتی غذای انسان می گردد پس از آن نبات بصورت نطفه مراحل تکامل را می پیماید و نطفه پس از طی مراحل بشکل جنین و طفل در رحم مادر ظهور و بروز نموده تا آنکه اطوار تکامل آن نشأه را بپایان رساند و خود را آماده برای حیات و زندگی خارج نماید و بصورت طفل تظاهر بنماید و پس از آن که طفل منازل کودکی و بلوغ و جوانی و کهولت و پیری را بسر برد آنچه در نهاد وی گذارده شده ظهور و بروز می نماید و اگر موفق گردید و سعادت نصیب او شد از مرتبه بشری بملکی و ملکی بملکوتی و از ملکوتی بلاهوتی (27) و از رتبه عبودیت بربوبیت خواهد رسید چنانچه در حدیث است که ( العبودیه جوهره کنهها الربوبیه ) عبودیت و بندگی جوهر و حقیقتی است که کنه و باطن ربوبیت است یعنی بنده خالص مظهر و نماینده صفات الهی می گردد و کار خدائی می کند.  
 و همین طور بشر طی طریق می کند تا آن که پس از سیر استکمالی سر انجام بمرکز وجود خود و در آنجا بیاساید و آخرین مرتبه کمال انسانی و غایت سیر وی را معاد و قیامت نامند که یکی از اصول عقائد ما است و در قرآن مجید و احادیث بسیار ذکر آن شده  بلکه ارسال رسل و انزال کتب سماویه برای این است که مردم را بمبدأ و معاد خود آشنا گردانند و غرض از نگارش این کلمات توضیح همین مطلب است.
حالا با فهم قاصر و ضعف نفس خود بقدری که ممکن است می کوشم که با کلمات ساده و بسیار مختصر بشما بفهمانم که مسئله معاد که از اهم مطالب بشمار می رود علاوه بر اینکه عقل و نقل شاهد بر آن است مطابق قانون تکامل است. (28) که یکی از اصول مسلمه و فلاسفه و عقلای عالم شمرده می شود و همگی آنها معترفند که عالم علی الدوام رو بکمال می رود و از نقص بتمام می رسد.
هر کس مختصر نظری بادوار عالم نماید بخوبی می فهمد که هر موجودی می کوشد که خود را بکمال لایق خود برساند منتهی الامر کمال لایق هر نوع این است که منتقل بنوع فوق خود گردد و چون انسان ما فوقی ندارد بدل بنوع دیگری نخواهد شد لهذا دست قدرت ازلی وی را در دائره وجود گردش می دهد از حالی بحالی و از عالمی بعالمی تا آنکه سر انجام برسد بعالمی که فناء و زوال و تغییر پذیر نباشد.
شخص متفکر پس از آنکه با نظر دقت و تد برسر تا سر موجودات را نگریست و با فکر عمیق شالوده خلقت را زیر و رو گردانید تجلیات و ظهورات قانون ازلی و فیض وجود سرمدی را در هر یک از ذرات عالم جلوه گر می بیند آن وقت بچشم حق بین خود مبدء و معاد خود را می نگرد و می فهمد که سر انجام بعالمی رسد که فناء پذیر نباشد و وقتی چگونگی جریان عالم هستی و قانون تکامل را پیش نظر خود مجسم نمود می فهمد از کجا آمده و چه بوده و برای چه آمده و بکجا خواهد رفت ، منسوب بحضرت امیر علیه السلام است که فرمود: ( خدا رحمت کند مردی را که بداند از کجا آمده و در کجاست و بکجا می رود).
و همین طوری که عالم خلقت با یک نظام حیرت بخشی بحرکات تکوینی در محور وجود بدور خود می چرخد تا آنکه هر موجودی را بمنتهای کمال لایق خود رساند عقل و وجدان ما حکم می کند که ما هم بایستی حرکات ارادی خود را مطابق حرکات تکوینی پیوسته رو بطرف کمال سوق دهیم تا آنکه بغایت وجود خود نائل گردیم.
و نخستین پرده جهالت که از پیش چشم ما برداشته می شود این است که می فهمیم دست قدرت ما را عبث و بیهوده تربیت ننموده ، بلکه مقصد بزرگی در نظر داشته که برای انجام دادن وی تمام موجودات را بحرکت آورده تا اینکه انسان در طریق ترقی و وتعالی سیر خود را باتمام رساند و بکمال لایق بخود برسد چنانچه اشاره بهمین مطلب دارد قول حق تعالی که فرموده : « افحسبتم انما خلقناکم عبثاً و انکم الینا لا ترجعون». آیا گمان می کنید اینکه ما خلق کردیم شما را عبث و بیهوده و اینکه شما بسوی ما باز نمی گردید در این آیه مبارکه بخوبی تصریح می نماید که خلقت بشر برای این است که بازگشت بسوی حق نماید. 
و شخص عاقل پس از آنکه نفس خود را شناخت و فهمید برای چه خلق شده و چه عالمی در پیش دارد که در سیر تکاملی بایستی مراحل و منازلی را بپیماید و در طریق راه نوردی و عروج از عالم سفلی بعالم علوی چه وظائفی دارد که باید انجام بدهد تا آن که از نعمت سعادت بهره مند گردد پیوسته می کوشد و قوای روحانیه خود را بطرف ترقی و تعالی رهسپار می گرداند و با عزم راسخ و استقامت و متانت محکم در طریق بندگی و عبودیت استوار می گردد و باین جهت قوای روحانیه خود را قوی می گرداند زیرا که انسان اگر تسلیم حسیات و انفعالات شد در پست ترین احوال باقی می ماند و اما اگر قوای روحانیه خود را پرورش داد راهی بعالم ملکوت پیدا می نماید و در جایگاه قرب الهی منزل می گزیند.
و اینکه از اطوار خلقت تغییر بقوس نزول و صعود شد برای این است که حرکات (29) تکاملی دوری است هر نفسی از مبدأ حرکت تا وصول بغایت بدور مرکز (30) وجود می چرخد و از همانجائی که نزول نموده بطرف همان جا صعود می نماید و این است معنی آیه شریفه « انا لله و انا الیه راجعون» (31) و این قانون تکامل در تمام موجودات از علویات و سفلیات در هر یک بنحو خاصی جاری است.
ملاحظه کن حرکت قمر را بدور کره زمین و ببین چگونه دیوار وار بدور کره ارض می گردد و در برج دوازده گانه مراحلی می پیماید تا آنکه بدر تمام گردد . نماینده خورشید شود و از وی استفاده نور نماید و از هر نقطه ای که حرکت می نماید باز بطرف همان نقطه رهسپار می گردد تا آن که نوری که از خورشید استفاده نموده بطرف زمین نور فشانی نماید و ظلمت و تاریکی زمین را تبدیل بنورانیت و روشنائی نماید و اهل زمین را رهین منت خود سازد.
و همین طوری که استفاده قمر از شمس منوط بحرکت دوری است که اگر بغیر این وجه حرکت می نمود هیچ وقت بآرزوی خود نائل نمی گشت یعنی مقابله با شمس و بدر تمام گشتن و نور افشانی نمودن هرگز وی را میسر نمی گشت همین طور حرکت استکمالی لابد بایستی دوری باشد زیرا حرکت نمودن بخط مستقیم شایسته استکمال نمی باشد و شیئی اگر بخط مستقیم حرکت کند هر قدر بحرکت خود بیشتر ادامه دهد از مبدأ خود زیادتر دور می گردد بخلاف حرکت دوری که بهر نقطه ای که فرود آید بعینه صعود بمبدأ و مرکز نموده و سر انجام بهمان جا خواهد رسید.
اگر گفته شود چگونه انسان حرکت دوری می نماید و چگونه تطبیق می شود امر معقول با امر محسوس.
جواب گوئیم حرکت انسان بدور مرکز وجود حرکت وضعی و مکانی نیست بلکه حرکت اطواریست یعنی مربی و محرک عالم وناظم وجود که او را واجب الوجود و خدایش خوانیم انتقال می دهد انسان را از طوری بطوری و از حالی بحالی و از عالمی بعالمی و  در هر عالمی طوری را جلوه می دهد و بشکل آن عالم و مناسب آن ظهور می نماید تا آنکه تکمیلات او را باتمام رساند.
خلاصه چون جوهر ذات انسان از عالم علویین و ملکوتین خلقت شده لهذا در هر عالمی روئی دارد و طوری جلوه می نماید و دست قدرت وی را در اطوار خلقت گاهی در نزول و گاهی در صعود می گرداند تا آنکه آنچه در طبیعت وی پنهان نموده بمعرض بروز و ظهور رساند و وی را مظهر و نماینده آن فرد ازلی و اوصاف صمدانی گرداند و قدرت و حکمت و مشیت خود را بجهانیان بنماید تا آن که اهل عالم پی بمشیت الهی ببرند و انتقالات و حرکات و استکمالات پی در پی بشر را ببینند چنانچه شالوده (32) وجود بشر را که می نگریم مشاهده می نمائیم که گاهی بصورت شیره نباتات غذای انسان گشته و گاهی بشکل قطره آبی که وی را نطفه گویند در آمده و تغییر مکان داده و در عرض چند ماه بچندین صور در می آید تا آنکه کم کم قیافه زیبائی بخود می گیرد و مهندس آفرینش وی را در بهترین صور آراسته می گرداند آن وقت قابل افاضه روح ملکوتی می گردد و عالم علوی بعالم سفلی مرتبط می گردد و روح ملکوتی با جسم عنصری قرین یکدیگر می گردند و ضدیت و تنافر از میان روح مجرد و بدن خاکی برداشته می شود تا آنکه رفته رفته در این جهان و در دامن طبیعت نشو و نما کند و بحد رشد برسد و نظر بمراتب انسان و استکمالات او از اول تکوین جسد وی تا آخر سیر روحانی دارد اشعار مثنوی که گفته:
از جمادی  مردم    و   نامی   شدم                             و  از  نما  مردم  بحیوان  سر  زدم
مردم از   حیوانی   و   آدم   شدم                               پس چه  ترسم کی زمردن کم شدم
جمله     دیگر    بمیرم   از    بشر                               تا  بر    آرم   از  ملائک  بال  و  پر
و از ملک هم بایدم جستن  ز  جو                                کل    شیء      هالک    الا     وجهه
بار دیگر  از  ملک   قربان   شوم                                  آنچه    اندر   وهم  ناید   آن  شوم
پس عدم کردم عدم چون ازغنون                                 گویدم          کانا    الیه    راجعون
و پس از آنکه انسان بحد رشد رسید آن وقت یکی از دو راه را اختیار می کند یا کسب معرفت و فضیلت کند و بسعادت ابدی نائل گردد یا دنبال حظوظ نفسانیه را می گیرد و آن طایر قدسی روح را در محبس تنگنای طبیعت با پر و بال شکسته محبوس می کند و خود را در فروترین درکات نازل می گرداند.
پس از این بیانات بخوبی معلوم می شود که اولین مرحله (33) خط سیر انسانی و مرکز وجود او مقام وی است در عقل کل (34) که نخستین پیدایش وجود است از مبدأ متعال و بعد از نزول و عروج وی در مدارج (35) کمال سر انجام می رسد بهمان نقطه ای (36) که از وی فرود آمده بود زیرا که هر چیزی طالب مرکز وجود خود می باشد و تا بمرکز نرسد آرام ندارد لکن حال مراجعت و عود وی بمرکز خود یعنی حال ثانوی او مخالف حال اولی وی است زیرا که در مرتبه مجردات که حال اولی اوست وجود ممتاز مشخصی (37) از خود نشان نمی داد لکن پس از انتقالات و استکمالات و نزول و عروج موجودی می شود و مشخص می گردد جامع تمام کمالات و سر انجام اگر موفق گردد و سعادت نصیب او شود مجاور با عقل کل و داخل می شود در عالم قدس.
و هم چنین معلوم شد که سیر بشر در دائره نزول مخالف سیر او است در دائره عروج یعنی حرکت دوری می نماید و دردو خط سیر خود را بپایان می رساند.
و از اینجا می توان فهمید سر اینکه در کلام مجید تشبیه نمود منتهای قرب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بقدر فاصله دو قوس (38) یا کمتر بود زیرا که استکمال منوط بحرکت دوری است و محسوس مثال معقول است.
و شاید مقصود از دو قوس اشاره باین باشد که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مدار (39) سیر خود را در دو دائره نزول و صعود بپایان رسانیده بود و مثل بدر تمام مقابل خورشید حقیقت استقامت و پایداری می نمود و اراضی قلوب تاریک بشر را بنوری که از خورشید حقیقت اخذ کرده بود روشن می گردانید و خلایق را از ظلمت جهل و نادانی رهانیده و بنور علم و دانش آنهارا رهبری می نمود.

..............................................................
(1)- قاعده تکامل کامل گردیدن موجودات است.
(2)- (قوس نزول) تنزلات روح بشر را از عالم فوق طبیعت بعالم ماده تشبیه بدائره و قوس نموده اند.
 (3)- یعنی مرتبه ای که برتر از این مرتبه جسمانی و مادی است.
(4)- تکون یعنی خلقت
(5)- موجود غیر مادی را مجرد گویند.
(6)- کلی بودن روح باعتبار سعه وجود و شمول اوست نه این است که کلی است که افراد داشته باشد.
(7)- حادث زمانی موجودی را گویند که وقتی و زمانی نبوده باشد و بعد موجود شود.
(8)- یعنی عالمی که از حیث رتبه و مقام بالاتر از این عالم مادی است.
(9)-کینونیت یعنی وجود
(10)- کسوت یعنی لباس کنایه باین است که روح علوی در این عالم در جهت مادی پوشیده شده.
(11)- در لباس ماده.
(12)- تواتر دو قسم است تواتر لفظی و تواتر معنوی، تواتر لفظی آن است که جماعت بسیاری خبری نقل نمایند که در لفظ و معنی یکی باشد و از کثرت و اتفاق آنها یقین قطعی حاصل شود که از معصوم رسیده. لکن تواتر معنوی آن است که جماعت بسیاری اخباری نقل کنند که در لفظ مختلف و در معنی متحد باشند و از تمام آنها قطع حاصل شود که مضمون آن از معصوم رسیده.
(13)- عالم ملکوت از حیث رتبه و مقام فوق این عالم است.
(14)- مقصود از حرکت جوهری تغییر و تبدلاتی است که در ذرات شئی حاصل می شود اگر کمالی یافت حرکت صعودی نموده و اگر مقتضی یافت حرکت نزولی نموده.
(15)- یعنی در مراتب استکمال
(16)-  تغییر و تبدلاتی است که در ایام حیات پی در پی عارض وی می گردد.
(17)- حرکت معنوی انسان را در مراتب خلقت وجود و ترقی و تنزل او را در مرتبه انسانیت و استکمال و انحطاط وی را در مراتب خلقت تشبیه بقوس و دائره نموده اند زیرا که محسوس مثال معقول است حرکت موجودات دوری است این است که تنزلات او را تعبیر بقوس نزول و ترقیات او را بقوس صعود می نمایند و تمام اینها بقدرت و مشیت الهی است.
(18)- تکون یعنی تحقق و وجود
(19)- عالمی که از حیث مرتبه و مقام برتر و بالاتر از این عالم است.
(20)- عالم ملک و روحانیین
(21)- مراحل جمع مرحله بمعنای منزل است.
(22)- مجرد موجودی را گویند که خالی باشد از ماده و صورت و بالمره منزه و مبراباشد از لوازم جسمانیت.
(23)- قدیم زمانی موجودی را گویند که اول نداشته باشد و وجود او دائمی باشد.
(24)-  مقصود از کلیت در اینجا سعه وجود روح کلی و اشتمال و احاطه او بر ارواح جزئی است نه کلی طبیعی.
(25)- یعنی در مرتبه تکمیلاتش
(26)- منزلهائی که در دوره عمر خود طی می کند و مقصود از مراحل هر جای این کتاب نام برده شد معنوی است و مراتب ترقیات و تنزلات بشر است در عالم وجود نه منزلهای جسمانی مکانی. 
(27)- ترقیات بشر اول روحانیت است که تعبیر از وی بمرتبه ملکی می نمایند و بالاتر از آن مقام تجرد است که گاهی تعبیر از وی بمرتبه ملکوتی می کنند و از آن بالاتر که فوق آن برای بشر متصور نیست این است که از شدت قرب بحق مظهر صفات و نماینده اوصاف حقانی گردد و از وی تعبیر بمقام لاهوتی می کنند.
(28)- قانون تکامل این است که بوجدان و برهان و مشاهده و عیان ثابت شده که تمام موجودات مادامی که موجودند علی الدوام رو بکمال می روند تا اینکه بغایت و فائده وجود خود برسند مگر آنکه مانعی جلوگیر آنها گردد و نگذارد سیر خود را بانتها رساند.
(29)- حرکت معنوی استکمالی
(30)- مرکز وجود یعنی حقیقت وجود
(31)- یعنی بدرستی که ما برای خدائیم و مالک اوست و بسوی او بازگشت می نمائیم.
(32)- یعنی ترتیب وجود
(33)- یعنی اول مرتبه و مقام رتبه او.
(34)-  عقل کل بقول حکماء اول موجودی است که از حق صادر گشته و او اصل موجودات است و باقی از پرتو وجود او بمشیت و قدرت حق تعالی خلق شده اند.
(35)- مدارج یعنی درجات کمال
(36)- یعنی محلی که منزل اولی او بود.
(37)- بنحوی که در این عالم مشاهده می شود.
(38)- قوس تیر و کمان را گویند.
(39)- دور