کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مبدءِ علم و اخلاق 2 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

كسي كه مي خواهد تحصیل علمی نماید: یکی از شرایط اساسی آن اين است كه بایستی قبل از شروع موضوع آن علم يعني: آن چيزي كه از حالات و عوارض آن بحث مي شود در علوم دیگری بر وی معلوم شده باشد مثلا در علم اخلاق از حالات و ملکات نفسانی گفتگو مي شود موضوع آن نفس انسان است پس باید اجمالا معلوم شود که نفس و روان آدمی چيست؟ زیرا که شناختن نفس کلید سعادت و وسیله اکتساب اخلاق نیکو و منبع تمامی فضائل و ملکات ارجمند بشری به شمار مي رود. اول قدمی که رو به سعادت بر مي داريم اين است که روح و روان خود را بشناسیم سپس در صفات و ملکات نفسانی مطالعه نمائیم.
 پس بایستی در مقام تحقیق برآئیم که آیا ما چه سنخ موجودی هستیم آیا از سنخ موجودات علوم مي باشيم؟ یا از جنس موجودات سفلی آن روح و روان ما جوهر است یا عرض مجرد است یا مادی بسیط است یا مرکب؟. و دلیل بر تجرد ( نفس ناطقه) انسانی بسیار است که حکماء و متکلمین در کتاب حکمت و کلام مشروحاً بیان نموده اند و ابن مسکویه در اینجا اشاره به بعض آنها نموده (مترجمه)

- نظر به اينكه بسیاری از مطالب این کتاب منوط به اين است كه نخستین نفس و روان سود را بشناسیم که چه سنخ موجودي است؟ جوهر است یا عرض. جوهر مجرد است یا جوهر مادی است؟ سپس بفهمیم کمال وی در چيست؟ لذا در مقام شناختن حقیقت نفس بر مي آييم. علمای مادی و طبیعی گویند: نفس و روان بشر جوهر نیست که مستقل در وجود باشد بلکه عرض و کیفیتی است که از امتزاج عناصر پدید مي گردد و پس از آنکه اجزاء  و عناصر از هم متفرق گردید نفس نیز معدوّم مي گردد و حکمای الهی نفس و روان بشر را جوهر مجرد و از سنخ عالم ملکوتیین مي دانند و به ادلّه و براهین فلسفی ثابت مي نمايند که نفس جسم و جسمانی و عرض نیست بلکه جوهر مجرد است يعني: مستقل در وجود است و فنا و زوال در وی راه ندارد پس بایستی قبلا مطالبی را تحت نظر گیریم و در اطراف وی کنجکاوی و دقت نمائیم .
 ( مطلب اول) غیر از این بدن محسوس در ما حقیقتی است که آن را ( روح و روان) نامیم.
 ( مطلب دوّم) روح و روان ما جوهر است يعني: مستقل به وجود است و عرض مثل شکل و رنگ نیست که حتماً بایستی حلول در جسم نماید.
 ( مطلب سوم) جوهر مجرد بسیط است يعني: برای وی اجزائی نمي توان فرض نمود.
 ( مطلب چهارم ) در وجود و تحقق نیز محتاج به قواي جسمانی نیست اگر چه در عمل به توسط قوای جسمانی کار خود را انجام مي دهد.
دلیل ما بر وجود نفس اين است که هر کس به وجدان خود می یابد که غیر از این بدن محسوس، وي را حقیقتی است که از وی تعبیر به من مي كند، چنانچه گويد: من دیدم، من شنیدم، و درهیچ حالی ازخود غافل نیست دلیل بر اینکه روح و روان ما جوهر مجرد است نه عرض و نه جوهر جسمانی، بسیار است که حکما و فلاسفه درکتب خود ثبت نموده اند و شیخ جلیل ابن مسکویه در متن اشاره به بعض آنها نموده.
 علاوه بر آنها مي گوييم دلیل ما بر تجرد نفس همین بس که ادراک وجود خود را مي كنيم و محسوساتی نیز به قوا و مشاعر خود درک مي نمائيم و در جای خود مدلل و مبرهن گردیده و نیز به تجربه معلوم است که اجسام و امور مادی علم و ادراک ندارند و اگر ( روح و روان) ما جسم و جسمانی بود هرگز ممکن نبود عالم به خود و غیر خود گردیم چگونه ممكن است ( روح و روان) ما جسم و مادی باشد در صورتي كه به تعقّل و تدبر و رأی اندیشی و ادراک کلیات و جزئیات  باقی موجودات امتیاز گشته ایم و اگر روح و روان ما جسم یا جسمانی بود مثل باقی اجسام البته فاقد علم و شعور و ادراک بود
دلیل بر اینکه روح و روان بشر عرضی نیست همین بس که به وجدان می یابیم که علم به ذات خودمان و به قواي دراکه مثل بینائی و شنوائی و باقی مشاعر به حضور خود آنها است نزد نفس و علمش به خود و قوای خود حضوری است از جای دیگر حاصل ننموده و در جای خود مدلل و مبرهن گردیده که هر موجودی که عالم به ذات خود است وی متکی به نفس و مستقل به وجود است يعني: جوهر مجرد قائم به نفس است و اگر ( روح و روان) بشر جوهر مجرد و از عالم ملکوت نبود و عرض بود : چنانچه اشخاص طبیعیین و مادیین گویند بایستی همين طوري كه  وجود خود را ادراک مي نمائيم آن موضوع و محلی که به گمان آنها نفس عارض وی گشته نیز ادراک نمائیم با اینکه به وجدان مي يابيم که نفس ما در محل معینی نیست و اینکه خود را متعلق به بدن مي دانيم برای اين است كه بدن آلات کار ما است يعني: به واسطه بدن کار خود را انجام مي دهيم و دلیل بر تجرد ( نفس ناطقه )بسیار است که در متن کتاب به بعض آنها اجمالا اشاره شده و اگر ممکن است به بعض آنها اعتراضات و اشکالاتی وارد نمود لکن از مجموع آنها علم یقینی حاصل مي شود که جوهر نفس انسانی از سنخ عالم علوی است و از عالم مجردات تنزلاتی نمود و قدم به اين عالم ناسوت گذارده لکن بسیاری از مردم این نفس شریف علوی را سر پنجه قوای سبعی و بهیمی قرار داده اند بلکه در نوع مردم آن قوه روحانی ملکوتی به حال خمودی مانده و از قوه به فعل نیامده.
اين است كه نمي توان مدّعی شد که تمام افراد بشر دارای نفس مجرد مي باشند و دلیل بر عدم تجرد نفوس عموم مردم همین بس که با آنکه نزدیکترین اشیاء به انسان روح و روان اوست و با اين حال ممکن نیست بتواند خود را از منسلخ از ماده بدن و لواحق و عوارض آن ادراک نماید و نیز موجود مجرد ازماده هم نمي تواند درک وجود او را نماید در صورتي كه چنان چه گفته اند حجابی بین مجردات وجود ندارد و به اين ادله همین قدر مي توان اثبات نمود که نفس بشر عرض نیست و از امتزاج عناصر پدید نگردیده و نیز از قبیل اجسام عنصری مادی کثیف نمي باشد بلکه موجودی است برزخ بین مجرد صرف و مادی عنصری يعني: نفوس عموم خلق نه به تجرد و صفای عالم مجردات است و نه به غلظت و کثافت عالم مادیات آری دست قدرت ازلی الهی در هر فردی از بشر قابلیت و استعداد آن را گذارده که دارای نفس ممجرد و روان پاک گردد و نفس و روح بشر اگر چه از عالم مجردات تنزل نموده لکن از بس مادی شده ایم و در امور طبیعی فرو رفته ایم جوهر نفس و روان پاک خود را کدر نموده ایم و تجرد تام در معدودی مثل انبیاء و اولیاء به مرتبه فعلیت رسیده و مجردین اشخاص دانه شمار مي باشند و آنها کسانی هستند که ازماده، منسلخ و برهنه گردیده اند و هم آنها مصروف امور عقلانی و روی دل آنها به عالم الهی است و به قدر لزوم و ناچاری از منابع طبیعت استفاده مي نمايد و به همان تجرد روحانی است که انسان مي تواند مجردات را تعقل نماید و راهی به آنها پیدا کند و روح بشر وقتی آغاز تجلی نمود يعني: مجرد گردید اول نشانۀ او اين است كه در مقابل نور وجود او تمام قوا و افکار و احساساتوی بی رونق مي گردند يعني: حقیقت خود را موجود مجردی مي بيند قائم به حقتعالي و مرتبط به او و اینکه مي بينم اکثر مردم از معرفت و محبت حقتعالی عقب مانده اند بلکه اصلا آرزوی آن را هم نمي كنند برای این است كه جوهر نفسشان کدر شده و آینه قلبشان زنگ یا منحرف گشته و لایق نمایندگی امور الهی نمی باشد.(مترجمه)

عرض موجودی را گویند ه مستقل به نفس و متکی به خود نباشد بلکه در موضوع مثل جسم تحقق یابد و تمامی اجسام از قبیل الوان و اشکال هندسی همین است و چون غیر از حقتعالی تمام موجودات بقسمت اولیه یا جوهرند یا عرض يعني: یامستقل به ذاتند مثل جسم یاحلول در جسم دارند مثل رنگ و شکل جوهر مادی مثل اجسام و جوهر مجرد غیر مادی مثل ( عقول و نفوس) وپس از آنکه ثابت شد که ( نفس ناطقه) بشر چشم نیست بطریق اولی ثابت مي شودکه عرض هم نیست لکن شییخ جلیل ابن مسکویه علاوه بر آن بر نفی عرض بودن روح وروان نیز دلیل آورده چنانچه گفته نفس ما عرض نیست بدلیل اینکه علومی که در ذهن پیدا مي شود یکی از کیفیات نفسانی به شمار مي رود و کیف عرض است پس اگر نفس ما نیز عرض باشد لازم آید که عرض که کیف نفسانیست عارض شود نفس را که فرض نمودیم وی نیز عرض است و در محل خود مبرهن گردید که ممکن نیست ( عرض و عارض عرض) گردد پس از اینجا معلوم مي شود که (نفس و روان ) آدمی جوهر است و مستقل در وجود بلکه بادلۀ دیگر ثابت نموده که نفس جوهر ممجرد است واز سنخ موجودات عالی ملکوت است ( مترجمه)

مثل اینکه قد و پهنا و گودی اشیاء و اجسام را تصور مي نمايد و از تصور آنها ذهن تغییر نمی کند

معقولات تعقلاتی است که مدرک آن عقل آدمی است و عقل تعقل چیزهائی مي كند که ادراک آن به قواي جسمانی مثل قوه باصره و سامعه میسر نمشود چنانچه ادراک کلیات و تمیز بین خوب و بد ناشی از قوای عقلانی است نه نفسانی  ( مترجمه )

يعني: به اين صفت و خصوصیت معلوم مي شود که نفس و روان بشر جوهری است مجرد و از سنخ ملکوتین و عالم علوی است و از سنخ اجسام و مادیات نیست زیرا که صفات و خصوصیات وی مخالف بلکه ضد اجسام است.

- قوای شهوانی مثل خور و خواب و تعیشات حیوانی و حظوظ طبیعی است و محبت انتقام به اقتضای قوای سبعی و غضبانی است

- آری سعادت برای انسانی وقتی حاصل مي گردد که توجه به وجدان خود کند و در نفس خود فرو رود و از مقتضیات نفسانی خود چشم بپوشد و آرزو و آمال طبیعی را زیر پا گذارد و از امور طبیعی وحظوظ مادی به قدر لزوم و ناچاری قناعت نماید و آینه قلب خود را صیقلی گرداند و نفس خود را از زنگ اغیار خالی نماید آن وقت روح و روان خود را می شناسد و می فهمد از کجا آمده و در کجا زیست مي نمايد و به کجا خواهد رفت  (مترجمه)

و اینکه می بینیم بسیاری از مردم در مادیات فرو رفته اند به طوري كه مادی صرف شده اند نه اين است که بالمرده فاقد این حس شریف باشند لکن چون تمام توجهات آنها به مادیات است و دنبال حظوظ نفسانی را گرفته اند  و از امور روحانی رو گردانیده اند اين است که در مرحله مادیت و جسمیت مانده اند و مشاعر آنها مراحل دیگر و بالاتر را ادراک نمي كند و آنها جزء سیر کردن شکم و تسکین شهوت سعادتی و حقیقتی تصور نمي كنند لکن همین اشخاص اگر قدری به خود آیند و درنفس خود فرو روند و قوع عقل و فکر خود را که بزرگترین فیض ربانی است بکار بیندازند در آنها قوه و حقیقتی طلوع مي نمايد که بسیار غالب تر و قادرتر است از قوای جسمانی و مایل به ترقی و تعالی است آن وقت خواهند دید که آن قوه آسمانی چگونه زمام حساسیت را گرفته و از عالم محسوس اعراض نموده رو به عالم حقیقت رهسپار مي گردد خلاصه در هر فردی از بشر روح و حقیقتی است که مایل به عالم علوی و عالم الهی است و قوای نفسانی مانع از ظهور اوست و کسی مي تواند این روح علوی را قوت دهد که قوای حیوانی را تحت نفوذ و اطاعت عقل در آورد .( مترجمه)

- و به آن قوه باطنی است که مي توان قضایا و مقامات ترتیب داد و معلوم را وسیله شناسائی مجهول گردانید و از محسوس غیر محسوس را شناخت چنانچه (علم منطق) بر همین منوال است و ترتیب دادن مقدمات و نتیجه گرفتن کار عقل است نه کار حس مثلا در اثبات صنایع گوئیم (عالم متغیر است و هر متغیری حادث است)؛ يعني: وقتی نبوده و بعد پیدا شده و از این دو جمله نتیجه می گیریم که عالم حادث است زیرا تغییر پذیر است و بعد ثانیاً این دو جلمه را با یک جمله دیگر جمع مي كنيم و مي گوييم ( عالم حادث است و هر حادثی محدث و آورنده می خواهد)؛ يعني: هر چیزیی که نبوده و پیدا شده آورنده لازم دارد آن وقت از اینجا ثابت مي نمائيم که عالم صنع و صانع حکیم است و به اين دلیل واضح مي توان اثبات نمود که ( روح و روان بشر ) مجرد و عاری از ماده و قوای جسمانی است زیرا که قوای جسمانی فقط عوارض جسمانی را ادراک مي نمايد و از درک معانی و امور عقلی بی نصیب است .(مترجمه)

نقیضین دو چیزی را گویند که اجتماع آنها در یک حال و نیز ارتفاع آنها با هم محال باشد مثل هستی و نیستی شب و روز که ممکن نیست با هم جمع شوند و نیز ممکن نیست هر دو مفقود شوند

توضیح: چنانچه معلوم است قوای حسی در محسوسات بسیار خطا مي كند و ما به قوه ممیزه خود تمیز مي دهيم بین حق و باطل آن، يعني مي فهميم که کجا حس ما خطا و اشتباه کرده و کجا درست فهمیده زیرا که حواس ظاهره به توسط آلات مثل چشم و گوش اشیاء را به مرکز دماغ می رساند و هر یک از حواس ممکن است دچار اشتباهی شوند مثل اینکه چشم بزرگ را کوچک ببیند کوچک را بزرگ، دور را نزدیک بیند نزدیک را دور . و نیز اشتباهاتی که از قبیل گوش و مشاعر دیگر مي شود بسیار است غرض آنکه چون می بینیم حس ما خطا مي كند و خود حس خطا و اشتباه خود را نمی فهمد مي فهميم که قوه دیگری در ما موجود است که اشتباهاتی که از قبل حواس سر می زند رفع مي نمايد پس از اینجا معلوم مي شود که نفس ناطقه که ممیز بین اشیاء است از جواهر علوی و از قبیل قوای جسمانی نیست

علوم و ادراک بشر دو قسم است یکی علومي كه از قبل حواس پنچگانه و مشاعر ظاهری پدید مي گرددد مثل آنچه بدیدن و شنیدن یا بیاقی مشاعر و آلات حسی عالم به آنها میگردیم و این نوع ادراک را محسوسات نامیم و دیگر علومی مي باشند که در ادراک آنها محتاج به قواي جسمانی نیستیم بلکه نفس و عقل ما به خودی خود ادراک آنها را مي نمايد مثل اینکه میفهمد احسان خوب است و ظلم بد است و اینها رامعقولات مي ناميم  (مترجمه)

چنانچه درمحل خود مبرهن است ( نفس ناطقه ) بشر ( هم عاقل است و هم عقل و هم معقول ) عاقل است  زیرا که ادراک و شعور دارد و ذات خود و معقولات حاضر و منکشف نزد اویند عقل است زیرا که جوهر مجرد است معقول است برای آنکه خودش به خودش علم دارد و خود و قوای خود حاضر نزد وی مي باشند پس از اين جا مي توان فهمید که نفس بشر بالاتر و برتر از آن است که وي را در تعداد جوهر جسمانی محسوب نمائیم و قائل به جسمیت او شویم چه جای آنکه آن را از قبیل عوارض و کیفیت بدانیم لکن چنانچه قبلا تذکر دادیم تجرد تام نسبت به معدودی از نفوس از قوه به فعل مي رسد و عموم مردم بین تجرد و مادیت مانده اند يعني: از شدت تعلق به ماده کانه مادی گردیده اند(مترجمه)

هر فردی که بخواهد در نردبان ترقی و تعالی پله ای بالا رود بایستی در نفس خود فرو رود و در خود غور نماید و ببیند تمایلات و آرزوهای وی چيست؟ و احساسات او تابع قوای سبعی و بهیمی و شیطانی است یا تابع عقل و قوای روحانی است و پس از تحقیق کامل اگر چنین نتیجه گرفت که مایل به یکی از مقتضیات قوای سبعی و بهیمی یا شیطانی است بداند که از مرحله انسانیت بسیار دور افتاده و حیوانی است دو پا که فقط در اسم و صورت شبیه انسان است نه در معنی و سیرت و یکی از وظائف انسان عاقل اين است که احساسات خود را تابع عقل نماید تا از سرکشی های قوای حیوانی جلوگیری نماید و رویه ورزشی در زندگی خود پیش گیرد که در خور مقام انسانیت باشد .

اگر چه اصل و عامل و مدبر در مملکت بدن روح و روان آدمی است  و بدن تابع و مأمور و تحت استبلاء روح قرار گرفته لکن احساسات قوای حسی در روح بشر تأثیراتی دارد كسي كه بخواهد نفس و روح وی ترقی نماید اول وظیفۀ او اين است که بدن و قوای خود را سلام و پاکیزه نگهدارد و گرنه ترقی و تعالی برای وی مشکل بلکه محال بنظر میآید حکما و فلاسفه گفته اند ( روح سالم در بدن سالم است ) ( مترجمه)