کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
نخستین شرط ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

نخستین شرط اساسي پیمودن راه حق و رسیدن بمقصود اصلی، شناختن خود است
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد و ستایش نا محدود مر خالقی را سزد که بقدرت کامله خداوندیش روح پاک لاهوتی را در عرصه عالم ناسوتی با پست ترین موجودات قرین و هم دوش قرار داده و به اشراق انوار فیض نامتناهیش قلوب بنی آدم را منور گردانیده. و صلوات و سلام بر مبنع کمالات ازلی و منشأ پیدایش و ظهور نور وجود احدی و واسطه فیوضات غیرمتناهی یعنی محمد صلی الله علیه و آله که بنفوذ کلمات خداوندیش نفوس پژمرده بشر را حیات همیشگی بخشیده و بر آل و اولاد آن سرور خصوصاً ابن عم و داماد  و وصی او علی علیه السّلام که بنور ولایت و امامت خلق را از مرکز خاک بعالم پاک رهبری فرموده.
از آن جائی که خداوند منان در حقیقت و کمون انسان قوه ئی قرار داده و در طبیعت روحانی وی عشق و محبت مفرطی نهاده که پیوسته در کنجکاوی و حقیقت جوئی است و برغبت و شوق عازم سفر بسوی حق و طالب قرب و رسیدن ببارگاه عظمت و جلال خداوندیست و می خواهد در سیر تکامل هر چه بشود زودتر و سریع تر با قدمهای آهنین طی این راه پر خطر بنماید و بسرعت تمام خود را بسر چشمۀ آب زلال معرفت برساند و از وی سیراب گردد و ابدالدهر در آن سرزمین منزل گزیند و با موجودات عالم آن دیار مشغول راز و نیاز گردد این است سرّ آن که همیشه طالب کمال و صعود بمرکز دائره سعادت و رستگاریست ولی افسوس که قوای طبیعی و نفس حیوانی چندین سدها در میان افراشته و هزاران پلیس و دربان بر سر راه گماشته و راه چاره و رسیدن بمطلوب را سد نموده و مطلوب را عوضی نشان می دهد و انسان را براه کج دعوت می نماید و او را به بیراهه مشغول پیمودن راه می کند.
این است که هر چه مطلوب خود را بیشتر طلب می کند کمتر می یابد و هر قدر بیشتر مسافت طی می نماید بمطلوب خود دورتر می گردد.
چنانچه می بینیم با آن که حس حقیقت شناسی و شوق سعادت مندی در تمام افراد بنی آدم موجود است دیو نفس او را فریب داده و در عوض مطلوب حقیقی حظوظ قوای حیوانی را در نظر وی جلوه می دهد و می آراید و همین است سر آن که بخدعه نفس هر کسی سعادت و خوش بختی خود را در چیزی تصور نموده و در طلب آن پا فشاری می نماید یکی سعادت و خوش بختی را در جمع نمودن مال تشخیص داده و در طلب آن کوشش های فوق العاده می کند و مشقتهای بی اندازه متحمل می گردد و دیگری در شهرت و ریاست تصور کرده و در طلب آن خواب و خوراک از خود بریده و جماعتی چنان خواب غفلت چشم و گوش آن ها را پر نموده که گمان می کنند خوش بختی و سعادت مندی فقط در خوردن غذاء لذیذ و خوابیدن در رختخواب نرم و پوشیدن لباس فاخر خوش دوخت می باشد.
خلاصه هر کسی بهاء زندگانی خود را چیزی تصور نموده و همّ خود را مصروف بر آن داشته و بادهای غرور و نخوت و خود پسندی وی را به بیابان هولناکی پرتاب نموده و از جاده و راه راست منحرف ساخته و به دست دیو نفس و غولهای اوهام اسیر نموده و آن گوهر گران بهائی را که خداوند متعال در طبیعت بشر بودیعه گذارده ببازیچه  از دست داده و خود و خدای خود را فراموش نموده (نسو الله فانساهم انفسهم) یعنی فراموش کردند خدا را ، پس خدا بفراموشی انداخت آنها را از نفسهایشان(سوره حشر آیه 19) ؛ زیرا که بازگشت فراموشی خدا بفراموشی از نفس خود شخص می باشد ، اگر کسی بنظر عبرت در احوال خلق نگریست و فی الجمله مراقب حال آنان گردید بخوبی می فهمد که شراب گل آلودۀ دنیا نوع بشر را چنان مست نموده و آنها را در خواب غفلت بخواب سنگینی فرو برده که انتظار بیداری و بهبودی نسبت بایشان مرتفع گردیده و چنان تصور می نماید که آفریدگار عالم نوع بشر را فقط برای تعمیر همین عاریت سرا خلقت فرموده و خوش بختی و سعادت مندی را در تعیش دنیا و برتری بر اقران و گرد آوردن مال و بر آوردن آرزوهای مالامال می پندارند و هیچ وقت در ذهن ایشان خطور نمی کند که ممکن است سعادت و خوشبختی ما در غیر جهات دنیوی و این عالم کون و فساد باشد.
آه آه ای انسان تا کی در خوابی ، چشم خود را بمال و برخیز و اندکی بخود آی و بشتاب و آنی راحت منشین و یوسف روح عزیز خود را از سیه چال طبیعت بیرون آر و بر سریر عزت بتاج کرامتی که آفریدگار عالم او را گرامی داتشه  مسند نشین گردان. (1)
و راضی مشو که روح الهی تو لگد کوب قوای بهیمی و دست خوش هوا و هوس شیطانی تو گردد و مغلوب نفس سبعی شود و بالاخره مضمحل و نابود گردد گمان مکن انسانی که بدست قدرت کامله حقتعالی خلقت یافته و این همه رموزی در پیدایش وجود او بکار برده شده با این خلقت غریب و عجیبی  که اگر دانشمندان و فیلسوف های عالم بخواهند در مقام تشریح جزء کوچکی از اعضاء بدن آدمی برآیند به کوچک ترین اسرار خلقت آن اطلاع کافی پیدا نخواهند کرد و حکمت پیدایش و رموز و اسراری که در کمون او مخفی است نتوانند فهمید فقط و فقط برای تعمیر این عاریت سر او غوطه ور شدن در این گرداب پر بلاء دنیا باشد (افحسبتم انما خلقناکم عبثاً و انکم الینا لا ترجعون) در سوره مؤمنون آیه 110 می فرماید: آیا چنین گمان کرده اید که ما شما را بیهوده خلقت نموده ایم و شما بسوی ما بر نمی گردید کسی که این طور تصور نماید از زمره عقلاء خارج و در سلک مجانین بشمار می رود ، چگونه ممکن است تصور نمود که حکیم مطلق عالم باین عظمت را بید قدرت خود خلق نموده و نتیجه و فایده آن را در وجود انسان قرار داده  و انسان را چنان چه می بینیم بانواع و اقسام بلاها و سختی های گوناگون مبتلا ساخته و بالاخره وی را نابود و مضمحل نماید . حاشا البته کسی که اندک شعوری داشته باشد می فهمد که پروردگار عالم مطلب بزرگی در نظر گرفته و جهان و جهانیان را برای انجام دادن آن از کتم عدم بعرصه وجود آورده.
و آن مطلب همان است که در حدیث قدسی اشاره بآن فرموده (کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف) (بحار الانوار، ج 84، ص 198) یعنی من گنج پنهان بودم پس دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق کردم خلق را تا آنکه شناخته شوم.
و این حدیث بصدای بلند فریاد می کند که ثمره شجره خلقت و فایده وجود بنی آدم و حکمت پیدایش عالم همانا ظهور نور معرفت و تجلی انوار حقیقت و رسیدن ببارگاه عظمت و جلال احدیت می باشد و مقصود از ارسال رسل و انزال کتب غیر از این چیز دیگری نخواهد بود.
نخستین شرط اساسي پیمودن راه حق و رسیدن بمقصود اصلی، شناختن خود است و سعادت جاودانی و شست و شوی در چشمه حیات جاودانی جز بوسیله روح و نفس ممکن نیست.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرموده: ( من عرف نفسه فقد عرف ربه) (بحار الانوار، ج 2، ص 32) زیرا که یگانه چیزی که انسان را رهبری می نماید و بسر چشمه آب زلال معرفت می رساند همان نفس آدمی است.(2)
پس شناختن نفس محور اساس تکامل و اول ظهور و پیدایش نور حقیقت می باشد(3)
 و مقصود از نفسی که شناختن آن عین شناختن حق تعالی است، همان روح انسانی است که از عالم امر پروردگار و از مقصد جلال احدیت صادر گشته نه نفس حیوانی اگر چه نفس حیوانی هم ضروری و نخستین شرط پیدایش روح الهی است که روح مجرد بواسطه نفس در این عالم مادی جلوه گر می گردد.
و غرض از نگارش این کلمات این است که گوشزد مردم شود و بدانند و متذکر گردند که از برای انسان غیر از این بدن خاکی و احساسات جسمانی و قوای مادی حس دیگری و قوه ثانوی است که قادر متعال در باطن و کمون بشر پنهان داشته و دراحساسات درونی وی مخفی نموده و آن حس حقیقت شناسی و قوه ملکوتی و مظهر نور احدی و ظهور مشیت کامله الهی است که از او تعبیر بروح انسانی می شود و ظهور آن بعینه در ظهور حقتعالی می باشد یعنی بشناختن روح خدا شناخته می شود.
و اول قدمی که انسان پا در جاده تکامل و سعادت و کامیابی می گذارد، شناختن جسم خاکی و روح افلاکی است. یعنی تمیز دادن و فرق گذاردن بین بدنی که از عالم مادیات سرشته شده و روحی که از عالم مجردات و ملکوت علیین نزول نموده که انسان واقعی همانست و تمام عیوب ما ناشی از چند چیز است:
اول: خود را نمی شناسیم و قدر خود را نمی دانیم، و تصور می نمائیم که فقط انسان عبارت است از: همین بدن خاکی و قوای ظاهری و احساسات حیوانی و افکار انسانی و مجموعۀ آرزو و آمال می باشد، غافل از آن که در پس پرده قوای حیوانی و مادی و روح الهی پنهانست که انسان واقعی او است. (4)
و در کلمات بزرگان عالم هر کجا تعریف و ستایشی از انسان شده غرض تعریف و تمجید از آن حقیقت است نه این جسم خاکی که یا دیر یا زود فانی می گردد و از بین می رود.
دویم: چیزی که چشم عقل ما را کور کرده این است که فقط سعادت و خوش بختی را در فراهم آوردن جهات مادی و خطوط دنیوی می دانیم و از لذائذ روحانی هیچ خبری نداریم و اگر احیاناً عمل خوبی از ما صادر گردد باز خوب که دقت کنیم غیر از نائل شدن بخطوط مادی چیز دیگری در نظر نداریم این است که انبیاء کرام علیهم السلام از همین راه مردم را سوق می دادند بعبادت و بندگی پروردگار و باز می داشتند آنان را از معاصی، زیرا اگر نبود وعده نعمتهای دنیوی کمتر کسی یافت می شد که اقدام بر آن نماید و دست از خواهش و دل خواه خود بکشد و مراقب اطاعت امر پروردگار گردد. و از اینجا معلوم می شود که مردم بکلی از امر روح غافل گشته اند و گر نه کسی که خود و خدای خود را بشناسد می داند که وظیفه عبد بندگی است و لذت و سرور خود را در عبادت می یابد  و بشوق شعف در ظاهر و باطن در انجام امر کردگار می باشد زیرا که این طور فهم و دانائی از خصائص روح ربانی بشمار می رود نه از احساسات حیوانی.
سوم: چیری که جلوگیر پیشرفت ما است این است که اگر وقتی در فکر شناسائی حقتعالی افتیم و گوش زد ما شود که بایستی سیر الی الله نمائیم شاید چنین گمان کنیم که از راه ظاهر و قالب می توان بحقتعالی نزدیک شد و با او آشنا گردید غافل از آنکه فقط یک راه باز است و آن راه قلب و باطن و سر آدمی است و بینائی قلب عبارت از این است که: چشم دیگری در پشت چشم سر باز شود و موجودات را همان طوری که هست یعنی بطور مظهریت و نمایندگی آشکارا مشاهده نماید. (5)
چهارم:چیزی که ما را در غفلت فرو برده این است که: گمان می کنیم شناختن حقتعالی بنور قلبی و بصیرت باطنی و مشاهده حضوری برای غیر پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام محال است بلکه بعضی كوته بینان نسبت به آنها هم شاید محال و غیر واقع بدانند این است که آسوده خفته ایم  و از معارف قناعت نموده ایم باسمی و از علوم باصطلاحی و از عبادات و طاعات بهیآت و عاداتی ، و گمان می کنیم مؤمن کامل می باشیم و بر خدا لازم است که در قیامت جایگاه ما را در اعلاء درجۀ بهشت قرار دهد و فقدان علم و معرفت خود را گاهی مستند بمحالیت آن و گاهی مستند بمنع شارع می پنداریم  و گمان می کنیم عقل و شرع اجازه نمی دهند غور در معارف نمائیم و خود را راضی می کنیم که شناختن حقتعالی باوصاف جلال و جمال از عهدۀ ما بیرون است، هر چه بدبختی و فلاکت در زمین یافت شود خوب که دقت کنی خواهی دید که قسمت اعظم آن از فقدان معرفت بنفس و عدم شناسائی روح انسانی و درجات کامل و ترقیات آن است و به عبارت دیگر از نقصان قوۀ فکر و عدم اعمال نظر بعمل آمده است ، اگر کسی راهی بشناختن روح پیدا نمود و روح جاودانی خود را از پس پرده نفس حیوانی بیرون آورد آن وقت شناختن حقتعالی برای او آسان می گردد و راه باطن بر وی مکشوف می گردد.
پس اول چیزی که بایستی بدانیم و باو ایمان آوریم تصدیق باین است که در باطن و سرّ ما یک قوه سیاله و یک حقیقت منبسطه و یک امر ربانی و روح جاودانی مندرج است سپس با عزمی راسخ و استقامتی ثابت و متانتی استوار کوشش نمائیم و با نفس خود بجنگیم و آن روح مجرد را از پشت پردۀ قوای حیوانی بیرون آوریم و نقاب از چهرۀ سیمین او بر چینیم و نور رخسار جهان تاب وی را ظاهر و هویدا نمائیم.(6)
بعد از آن که  از خواب غفلت بیدار شدیم اگر بخواهیم راه سعادت و خوش بختی را پیدا نمائیم و بعبارت دیگر روح الهی را پیدا نمائیم و بعبارت دیگر روح الهی را در مملکت بدن بمعرض ظهور و بروز در آوریم از چه راهی می توان داخل شد و بچه وسیله می شود خود را بعالم وحدت و حقیقت آشنا نمود.
بزرگترین چیزی که انسان را در سیر تکامل رهبری می نماید عبارت از تعقل و تفکر است، قوه  عقل و فکر بالاترین فیض سبحانی و سرچشمه آب حیات جاودانی و مصدر فیوضات غیر متناهی است که خدای متعال این موهبت عظمی را مخصوص بافراد انسان قرار داده و بهمین صفت در بیان خلقت انسان خود را در سورۀ مؤمن آیه 14 به ( تبارک الله احسن الخالقین) ستوده و بخود بالیده و تعریف و تمجید فرموده.
شنیده نشده کسی حائز مقام و مرتبه ای شده باشد مگر  از پرتو چراغ عقل و دانش.
 این است که در قرآن مجید مکرر در مکرر امر می فرماید بتفکر و تدبر در خلقت آسمانها و زمین و شناختن حق را موکول باعمال نظر و فکر می نماید و گمراه کسی را خوانده است که از قوه فکریه محروم مانده و معصوم علیه السلام ، تفکر یک ساعت را افضل از عبادت شصت سال شمرده است. (در چه موضوعی باید فکر کنیم و در چه چیز بایستی تدبر نمائیم).
اول چیزی که بایستی متذکر شویم و در اطراف آن کنجکاوی نمائیم این است که آیا ما کی هستیم و از کجا آمده ایم و بکجا خواهیم رفت.
چنان چه در حدیث است که (رحم الله امرء علم من أین و فی أین و الی أین) یعنی خدا رحمت کند کسی را که بداند  از کجا آمده و در کجا نشو و نما می کند و بکجا بازگشت می نماید.
و بازگشت این مطالب سه گانه بیکی است و آن شناختن نفس آدمی و روح حقیقی است. زیرا کسی که خود را شناخت البته مبدء و منتهی و خط سیر و نقطه قرارگاه وجود خود را هم مي شناسد و مي داند كه در نردبان ترقي و تکامل حائز چه مقام و مرتبه ای گشته و در چه پله ای از درجات و مراتب صعود بسوی حق تعالی سیر می نماید.
بعبارت واضح تر کسی که خود را شناخت خدای خود را شناخته ، یعنی شناختن حقتعالی عین شناختن خود است و کسی که خدا را شناخت مبدء و بازگشت خود را می شناسد ، زیرا انسان وقتی که خود را شناخت و بمنشأ وجود خود پی برد بحقایق طبیعت و اسرار خلقت نیز آشنا می گردد آن وقت خواهد فهمید از کجا آمده و برای چه آمده و بکجا خواهد رفت.
خلاصه چنانچه گفته شد اولین مرحله سعادت حقیقی و خوش بختی واقعی شناختن نفس خود و فرق گذاردن بین جسم خاکی و روح افلاکی  است که انسان واقعی همانست.
تمام عیوب ما از این جا است که این فرق را تشخیص نمی دهیم و هر جا که من و ما می گوئیم گمان می کنیم که نفس و روح ما همین بدن و احساسات جسمانی ما است و برتر از آن چیزی تصور نمی نمائیم و علت اشتباه دو چیز است : یکی آن که در ابتداء قوای روحانی ضعیف و قوای طبیعی و حیوانی در منتهی درجه قوت و غلبه می باشد و روح مجرد بواسط ضدیت و تنافری که بین او و قوای طبیعی موجود است بحالت خمود و افسردگی پنهان گشته و لوازم جسمانی پرده پوش وی گردیده  بطوری که گویا بطور کلی او نابود و فعلاً در زمره اعدام بشمار می رود.
و آثاری که از روح سر می زند بحکم غلبه بصورت آثار نفسانی در آمده بطوری که تصور می شود این آثار از قوای طبیعی یا حیوانی صادر گشته . و دیگر آن که در حین غلبۀ نفس حیوانی روح بعلت ضعف و پژمردگی در اسارت نفس محکوم گشته و بسته بزنجیر آرزوهای او است این است که آثار خدائی او بصورت آثار نفس سبعی ظهور می کند.
مثلاً یکی از آثار ممتازۀ روح علم و دانش و تمیز و ادراکست که نفس حیوانی در حین غلبۀ بر روح آن را در آرزو و آمال خود بکار می برد و اگر نبود غلبۀ نفس بهیمی روح با پرهای علم و دانش در عرصه لا مکان با ابناء جنس خود در پرواز بود. (7)
البته می دانید دو چیزی که مباین و مقابل یکدیگرند اگر یکی از آن ها غلبه کند دیگری را مضمحل و نابود می نماید ، یا آن که وی را شبیه بخود می کند و آثار وی را منسوب بخود می گرداند، یعنی چنین می نماید که آثار از آن شیء غالب سر زده و شیء مغلوب در حکم اعدام بشمار می رود و چون روح از عالم امر الهی و مجرداتست و بدن از عالم خلق و مادیات می باشد و کمال مباینت بین مجرد و مادی موجود است بحکم تقابل هر یک از آن ها در حین دیگری را مغلوب نموده و او تحت حکم غالب خواهد آمد و سبب آن که نوع بشر اهمیتی بامر روح و قوای روحانی نمی دهند همان غلبه اولیه جسم خاکی است. از این جا معلوم می شود وقتی روح الهی ممکن است در عرصۀ وجود خود را در معرض ظهور و بروز گذارد که قوای جسمانی ضعیف و قوای روحانی قوی گردد آن وقت است که شهزاده روح بخلعت و خلافت حقتعالی مفتخر می گردد و دستگاه سلطنت خدائی خود را در صدر قلب پهن می کند و مملکت دل را تسخیر می نماید و قوای طبیعی و حیوانی را تحت حکومت و فرمان فرمائی خود می آورد و هر یک از آن ها را بخدمتی که لایق رتبه و مقام او است امر می فرماید.
عقل را وزارت انتخاب ، چراغ شرع را در پیش رو ره نما، قلب و دل را در حضور پادشاه حقیقی دائم الحضور ، قوه غضب را پاسبان و دربان، قوه وهم را خزینه دار ، قوه شهوت را مشغول بحمل و نقل لوازم مملکتی، اعضاء بدن هر یک بسهم و نوبه خود در مقام اجراء اوامر سلطان روح می باشند چنان چه سر در پیشگاه حضور عظمت شاهنشاهی طوق بندگی در گردن نهاده و منتظر خدمت ایستاده چشم بدون اذن قادر بر حرکت نیست ، گوش آماده اوامر سلطانی ، دست و پا و باقی اعضاء در خدمت کمر بسته. (8)
خلاصه اگر روح در مملکت بدن ظهور و بروز نموده و از پشت ابرهای ظلمانی قوای حیوانی ظاهر گشت تمام قوی مطیع و منقاد اوامر او می گردند و او خلیفه و نمایندۀ حق است.
و چون اول امر قوای روحانی ضعیف و قوای جسمانی غالب است لذا در تقویت روح محتاج باعمال شاقه و ریاضات صعبه می باشیم و نقطۀ نظر انبیاء و کوشش آنها در تقویت روح بوده این است که گفته اند : (انبیاء اطباء ارواح می باشند).
پس سعادت مندی و کامیابی نصیب کسی می گردد که روح او قوی گشته و مثل خورشید تابان در آسمان وجود انسانی نور افشانی کند و مملکت تاریک بدن را بروشنائی وجود خود اضائه دهد و ظلمت جهل و نادانی را نابود و مضمحل نماید و نفس ناطقه را رونق تازه بخشد آن وقتی است که جمال خدائی او در تمام اعضاء بدن هویدا می گردد. (9)
و یگانه چیزی که انسان را بجوار حقتعالی نزدیک می کند و او را بمعرفت و شناسائی او آشنا می نماید همانا ظهور روح الهی است در مملکت بدن. این است که در قرآن مجید شرافت روح را بجائی می رساند که در شأن او در سوره حجر آیه 29 (نفخت فیه من روحی) می فرماید(10)
پس نخستین چیزی که باید بدانیم و بساحت قدس وی آشنا شویم شناختن روح است ، اول بایستی تمیز دهیم بین روح ملکوتی و جسم خاکی و سپس باراده متین و عزم آهنین با نفس حیوانی بجنگیم و بقدری که ممکن است کوشش نمائیم که آن روح الهی را تقویت دهیم و وی را در مملکت بدن فرمان فرما نمائیم و قوای طبیعی و مادی را در حیطه تصرف او در آوریم.
حقیقت روح چیست و محل او کجای بدنست ؟
روح آدمی  را دو معنی است: اول روح بخاری که از لطیفۀ خون تولید در قلب می گردد و متصاعد بمغز می شود و بواسطه رگهای زننده بتمام اعضاء بدن سیر می نماید و حیات بدن و حرکت اعضاء بسته بسیر آن خون است و بهمین روح بخاری است که انسان می بیند ، می شنود ، می بوید ، حس می کند و فیضان این روح در بدن مثل فیضان روشنی چراغ است در خانه .
همان طوری که چراغ در جائی از خانه است و نور روشنی آن در اطراف هر چیز را روشن نموده روح بخاری هم اصلش در قلب و بفیضان حرارتش اجزاء بدن در حرکت می باشند و روح را باین معنی جان گویند و تمام حیوانات با انسان در این قسم از روح شرکت دارند ، بلکه این روح همان قوه و جوهر حیاتست که در تمام مادیات مانند سیاله اِتر جاریست و آن را ببعض معانی روح حیوانی نامند و بمعنای دیگر نفس نباتی گویند.
خلاصه این روح اگر تولید از اجزاء لطیفه خون گردد وی را روح حیوانی گویند و گرنه او را نفس نباتی یا جمادی نامند و آن روح حیوانی بمرگ از بدن بیرون می رود و بکلی نابود می گردد.
دوم: روح مجرد است و آن لطیفه الهی و شعاع نور احدی که عالم و فعال و دراک او است و بمرگ فانی نمی گردد ، زیرا که قائم بحقتعالی و باقی ببقای او است ، بلکه بفناء بدن بر قوت و شدت و نورانیت او افزوده می گردد.
و این معنی را در قلب و نفس و عقل باعتباراتی استعمال نموده اند باعتبار آن که متعلق بروح  بخاریست و روح بخاری متعلق بقلب صنوبری است قلبش می گویند و باعتبار آن که حقیقت انسانیت او است نفس ناطقه اش خوانند و باعتبار آن که منشأ تمیز و ادراکست، عقلش نامند.
لکن تمام این ها شرح الاسم و اعتباراتی است که اطلاق بر آن روح حقیقی می شود و شناختن حقیقت و کنه او وقتی تو را میسر گردد که آن روح در مملکت بدن تو آثار سلطنت و فرمان فرمائی او ظاهر گردد و بر قوای حیوانی غالب گردد و حکم او در اعضاء بدن نفوذ نماید و گر نه به هیچ وجه راهی بشناسائی وی نخواهی یافت، زیرا که او از عالم ملکوت و مجرداتست و تو مادامی که بسته شده بزنجیر علقه مادیات می باشی هرگز او را نیابی. از این جاست که بعضی گفته اند: شناختن روح محالست ، حتی آن که بعض بزرگان در معنای حدیث مشهور ( من عرف نفسه فقد عرف ربه) چنین گفته که شناختن حقیقت نفس و رو ح محالست شناختن حقتعالی هم محالست.
بلی مادامی که نفس ناطقه و روح مجرد پشت پرده قوای حیوانی محجوب گشته چگونه ممکن است او را بشناسیم و بساحت قدس وی آشنا گردیم و چون بدون شناسائی روح شناختن حقتعالی محال و غیر واقع است پس صحیح است که گفته شود: شناختن حقتعالی برای اکثر مردم محالست ، زیرا که خود را نشناخته اند.
تو که در علم خود زبون باشی                 عارف کردگار چون باشی
لکن کسی که نفس انسانی و روح مجرد او قوت گرفت و در مراتب ترقی و تعالی حائز رتبه و مقامی گردید شناسائی حق تعالی بقدر استعداد و سعۀ نفس او دیگر صعوبتی ندارد.
و از این جا معلوم می شود این که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در همین حدیث موکول می نماید شناختن حق را بشناختن نفس بواسطه این است که یگانه چیزی که ما را راهنمائی می نماید بمبدء خود همان ظهور روح مجرد است نه بدن خاکی و قوای حیوانی.
خلاصه در انسان سوای اجزاء خارجی و داخلی و قوای حیوانی و سبعی و طبیعی یک حقیقت نورانی و یک لطیفه ربانی و یک جوهر غیر جسمانی موجود است که حقیقت انسان همانست و عالم و عارف و مدرک او است و بهمین روح مجرد است که حقیقت انسان از حیوانات امتیاز یافته و لایق منصب (خلیفه اللهی) گشته و انسان کامل جامع جمیع کمالات و منبع تمام خیرات و سر چشمه مجموعه احساناتست و اکثر موجودات از پرتو وجود او خلقت گردیده و مسخر امر او می باشند، چنانچه شاعر عارف گفته:
چون بنگرم در آینه عکس جمال خویش                              گردد همه جهان بحقیقت  مصورم
خورشید  آسمان  ظهورم  عجب  مدار                               ذرات کائنات  اگر   گشت   مظهرم
ارواح  قدس  چیست   نمودار   معنیم                                            اشباح انس  چیست نگهدار  پیکرم
و گر نه چه امتیازیست انسان را بر حیوانات که باید انسان از گوشت و پوست و مو و پشم و کرک و باقی اجزاء آنها استفاده کند اگر از جهت قوای حیوانی است بحس و عیان می بینم که تمام حیوانات با انسان در تمام قوی و مشاعر مساوی می باشند ، بلکه در بسیاری از قوی و مشاعر بعضی از حیوانات برتری بر انسان دارند و اگر از جهت صورت و هیکل و لوازم جسمانی است که آن هم در بسیاری از حیوانات صورت زیبا و اشکال دلربا دیده می شود که انسان بپشم و مو و کرک آنها خود را می آراید و زینت می دهد.
خلاصه فقط و فقط امتیاز انسان از حیوانات بلکه از تمام کائنات بهمان روح مجرد و لطیفۀ ربانی است که بتوسط روح بخاری پا در عرصۀ عالم مادیات گذاشته و بطوری مرتبط ببدن جسمانی گشته که تصور می شود او هم از قوای عالم جسمانی بعمل آمده ، بلکه در تعداد مادیات بشمار می رود.
و این اشتباه ناشی از شدت تعلق بعالم محسوسات و فرو رفتن در گرداب عالم طبیعت و سیه چال دنیا می باشد، لکن اگر قدری بخود بیائی و آن شه زاده عالم حقیقت را از چنگال دیو و دد قوای سبعی و بهیمی خلاص کنی و بجایگاه خود بنشانی آن وقت خواهی دید که روح کیست و چیست و چگونه مظهر و نمایندۀ صفات احدیت است.
و مادامی که آن روح الهی بحالت افسردگی و پژمردگی باسارت نفس گرفتار است و حکم او در مملکت بدن نافذ نیست این مطالب بصورت افسانه بنظر می آید.و برای اثبات فرق میان جسم و روح دو چیز گواهی می دهد یکی قرآن و دیگری وجدان.
وقتی اعراب از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سئوال می کنند که بگو بدانیم روح چیست؟ خطاب عزت می رسد: (قل الروح من امر ربی ) در سوره بنی اسرائیل آیه 78 بگو ای محمّد که روح از عالم امر پروردگار من است. 
پس از این جا می توان فهمید حقیقت روح غیر از بدنست ، زیرا که بدن و جسم و جسمانیات از عالم خلق است و روح و روحانیات از عالم امر (الا له الخلق و الامر ) سوره اعراف آیه25 و پر واضح است چیزی که از عالم امر است ، غیر آن چیزی است که از عالم خلق است و از دوئیت محل صدور روح و جسم معلوم می شود دوئیت و تباینی که بین روح و جسم موجود است بلکه ثابت می شود که هر یک از این دو مخالف و مقابل یکدیگرند و صفات و آثار آنان هم با یکدیگر کمال مباینت را دارند.
پس اگر بخواهی صفات روح را بشناسی بمقابل او که صفات جسم است بشناس ( تعرف الاشیاء باضدادها) هر چیز بضدش شناخته می شود بفنای جسم بقاء روح، و باحتیاج جسم بمکان و محل و غیره غنای و بی نیازی روح، و از مادیت جسم تجرد روح، و از پستی و بی مقداری و زبونی جسم بلندی و علو مرتبه روح ظاهر می گردد.
خلاصه بقدر ضعف و نقص و جهل و پستی و تیره گی و فقر و احتیاج و ذلت و مسکنت و باقی نقایصی که در جسم دیده می شود بحکم تباین و تنافر عکس تنافر آنها در روح ثابت می شود.
اما وجدان هر کس بحس و وجدان می داند که آن که تعبیر از او بمن و تو و او می کند غیر از بدن و اجزاء و قوای حاله در او است چنان چه گوئیم دست من ، پای من ، گوش من، چشم من، دهان من، زبان من، قلب من، دل من، یعنی من مالک و اینها آلت کار و تحت اختیار من می باشند.
سئوال: همین طوری که اجزاء و قوای بدن را نسبت بخود می دهیم و گوئیم دست من و پای من و روح و جان را هم نسبت بخود می دهیم و گوئیم روح من و جان من پس چه فرقست بین این دو نسبت تا آن که اول را دلیل بر دوئیت و غیریت بدانیم و دوم را مناط وحدت و یگانگی .
جواب: مقصود از روح و جانی که نسبت بخود می دهیم و گوئیم روح من، جان من ، روح بخاری و جان حیوانی است که حال در بدن است و مقصود از روحی که حقیقت انسانی است آن روح مجرد و آن لطیفۀ ربانی است که عارف بخود و خدای خود است و حقیقت و نحوه وجود او هنوز برای ما مجهول و ناپیدا است.
کتابی است موسوم (براه نو) در او چنین نوشته برای اثبات فرق میان جسم و روح و مکالمه فیلسوف یونانی سقراط را با الکیبیاد دربارۀ شناختن نفس ذیلاً ترجمه می کنیم.
سقراط: آیا شناختن خویش چیز آسانی است و آیا آن کسی که در بالای در معبده (دلف) نوشته بود که خودت را بشناس آدم نادانی بوده است و یا آن که بر عکس این چیز بسیار سخت و غیر معمولست.
الکیبیاد: من غالباً خیال می کردم که این چیز بسیار عمومی است و گاهی هم تصور می کردم که کار بسیار سختی است.
سقراط: پس بحرفهای من خوب دقت کن تو را به (ژوبیستر) سوگند می دهم آیا در این وقت با که صحبت می کنی با من یا با دیگری ،البته با تو و آیا من هم با تو صحبت  می کنم، بلی ، آیا سقراط حرف می زند، بلی، آیا الکیبیاد است که گوش می دهد، بلی این طور است، آیا سقراط با الفاظ حرف می زند، بلی بلی و چه نتیجه می خواهی بگیری ، آیا حرف زدن و استعمال کلمات یکی است، البته آیا آن کس که چیزی را استعمال می کند و آن چیز استعمال شده دو چیز جداگانه نیست.
مقصود تو چیست، مثلاً یک کفش دوز درفش و آلات دیگر بکار می برد و آیا این کفش دوز که این آلات را بکار می برد خودش غیر از این آلاتست یا نه، البته این طور است، همان طور مردی که مثلاً عود می زند آیا خودش غیر از عود نیست ، کسی در آن شبهه ای ندارد.
این همانست که من الآن از تو پرسیدم که آیا کسی که چیزی را استعمال می کند در نظر تو غیر از خود آن چیز است یا نه، البته غیر از آنست آیا کفش دوز غیر از آلات با دست خود هم کار نمی کند،بلی با دست هایش هم کار می کند، پس  دست هایش را هم بکار می برد، و آیا چشم هایش را هم بکار نمی برد، بلی پس با هم اتفاق کردیم که کسی که چیزی را استعمال می کند خودش غیر از آن چیز است ، بلی چنین است . آیا انسان تمام بدن خود را بکار نمی برد، بلی من هم چنین خیال می کنم پس انسان خودش چیست، من نمی دانم – ولی این را اقلاً می دانی که انسان آن چیزی است که بدن را بکار می برد و در غیر این صورت آیا غیر از روح چیز ی هست که بدن را بکار می برد – نه – چیز دیگری نیست پس این روح نیست که امر و نهی می کند بلی قطعاً او است – پس هیچ آدمی پیدا نمی شود که مجبور بقبول یکی از این سه چیز  باشد.
کدام سه چیز؟ اینکه انسان یکی از سه چیز است- کدام ها- یا روح یا بدن و یا چیزی که مرکب از روح و بدن باشد- آن وقت چطور قبلاً ما تصدیق کردیم که انسان آن چیزی است که بدن را امر می دهد بلی این را قبول کرده ایم. حالا ببینیم بدن خودش بخودش فرمان می دهد0 نه هرگز . پس بدن آن انسان نیست که ما می جوئیم . بلی چنین دیده می شود آیا آن چیز مرکب از بدن و روح است که ببدن حکم رانی می کند- شاید هرگز ممکن نیست زیرا وقتی که یک جزو چیزی نتوان مانند جزو دیگرش امر کند مجموع آن دو جزو هم نمی تواند آمر شود- این مسلم است- پس حالا که نه بدن بتنهائی و نه بدن با روح در یک جا نمی تواند انسان باشد یکی از دو چیز می ماند. یا اصلاً آن چیزی که ما انسان می نامیم وجود ندارد و یا آن که روح بتنهائی انسانست- بلی صحیح است . آیا لازم است بیش از این واضح و ثابت کنم که روح تنها انسان است. نه تصدیق دارم که بخوبی مسئله ثابت شد . کلام سقراط بپایان رسید.
اگر کسی بگوید باین دلیل سقراط نمی توان تجرد روح انسانی را ثابت نمود همین قدر معلوم می شود که در انسان و حیوان چیزی هست که بدن را بحرکت می آورد و هر یک از اعضاء را بکاری امر می فرماید و این مطلب مشترک بین انسان و حیوانست. همین طوری که بدن آلت کار است در انسان در حیوان هم همین طور است، بلکه در حیوان این معنی واضح تر می نماید زیرا که انسان قسمت عمده کار خود را از روی فکر و رویه و تدبیر می کند ، لکن حیوان فقط راه حیله و آلت کار او بدن و اجزاء او است.
جواب گوئیم: بلی بنظر بدوی و سطحی همین طور است این دلیل اختصاص بانسان ندارد شامل حیوان هم می شود چنان چه می بینیم اجزاء بدن حیوان از قبیل دندان و چنگال و غیره آلت کار او است یا آن که مسلماً روح مستقلی که پس از فناء بدن بشود باقی بماند در وی نیست و سقراط حکیم می خواهد باین دلیل ثابت کند بقاء و استقلال روح انسانی را. لکن پس از اندک تأمل معلوم می شود که طرز انسان در اجزاء اوامر خود غیر از طرز حیوانست زیرا که انسان مستقل است در اراده یعنی هر چه بکند از روی فکر و رویه و صلاح اندیشی می کند پس صحیح است که گفته شود روح انسان مستقل در وجود است و بدن آلت کار و از قبیل خدمه و کار کنان او است اما حیوان این طور نیست و لو آن که حیوان را هم فاعل مختارش گویند  یعنی افعال و حرکات و سکناتش از روی اراده و اختیار او است ، لکن افعال وی مسبوق بفکر و رویه نیست، بلکه مرکوز در طبیعت و جبلی او است، یعنی طبیعت نوعیه او اقتضاء می نماید که هنگام حدوث احتیاجات وی اقدام نماید بانجام کارهائی که بقای وی منوط باو است مثل آن که حین گرسنگی بالطبع در طلب شکار می دود و از هر کجا شکاری بدستش آمد بدون تأمل می درد و می خورد و هم چنین طفل نوزاد بشر هنگام گرسنگی گریه می کند بدون آن که ملتفت باشد که گریه وی باعث شفقت مادر می گردد.
و اقوی شاهد بر این که افعال حیوانات مرکوزی طبع آن ها است این است که می بینیم تمام افراد یک نوع از حیوان بطرز خاصی  و رویه مخصوصی تحصیل معاش می کنند بدون آن که یک نفر آن ها از طرز مخصوص تخطی کند و طرز دیگری اختیار نماید. لکن افراد انسان که آن هم نوعی از حیوانست این طور نیستند ، بلکه هر کسی را رویه و طرز مخصوصی است در تحصیل معاش و لوازمات زندگانی خود که مسبوق بفکر و نقشه بندی و مآل اندیشی است. پس از این جا معلوم می شود انسان را روح دیگری است که از باقی حیوانات امتیاز یافته و این روح غیر از آن روح بخاریست که تمام انواع حیوانات در وی مساوی می باشد.
و این قوه فکریه که افعال اختیاریه انسان مسبوق بوی است چون مستقل در فعل است یعنی در ادراک کلیات منطبق نمودن جزئیات را بر معانی کلیه و نتیجه گرفتن معلوم می شود که مستقل بوجود است و ابداً نه جزء بدنست و نه حال در بدن و بفناء بدن فانی نمی گردد ، بلکه بر قوت و شدت  او افزوده می شود و کلام در تجرد روح و ادله بر بقای وی بسیار است که این مختصر گنجایش ذکر آن را ندارد.
خلاصه اگر چه حیوان هم روحی و بدنی دارد که وی را روح بخاری گویند و ادراک جزئیات هم مقدور او هست لکن روح حیوانی در وجود و بقاء محتاج ببدن او است و به هیچ وجه مستقل در وجود نیست این است که بفساد بدن فانی می گردد و از بین می رود.
اما روح انسانی اگر چه آن هم در ابنداء در وجود محتاج ببدنست ، لکن در بقاء محتاج ببدن نیست و مستقل بوجود است فقط در افعال خارجی بدن آلت کار او است.
آن هم دراین عالم اشخاصی دیده شده اند که کمال وجود و شدت و قوت اراده و عزم را بجائی رسانده اند که در بعض اوقات بدون حرکت دادن اجزاء بدن بمحض اراده قدرت دارند بر آن که کوههای عالم را از جائی بجائی پرتاب نمایند.
چنان چه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بمحض اشاره ای ماه با این عظمت را دو پاره نمود و حضرت امیر علیه السلام بانگشتی در خیبر را از جای کند و موسی کلیم بحرکتی عصا را بصورت اژدها گردانید  و عیسی روح الله بارادۀ قوی مرده را زنده می کرد و کور مادر زاد را بینائی عنایت می فرمود.
و امثال این وقایع ازاولیاء و سفراء الهی بسیار دیده شده ، بلکه غیر از انبیاء و خلفاء الهی هر کس را ممکن است بمجاهده تجرد نفس را بجائی رساند که روح قدسی در او تجلی نماید و آثار خدائی از او نمودار گردد چنان چه خواجه گفته:
فیض روح القدس ارباز مدد فرماید                                      دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می کرد
پس از این بیانات بخوبی معلوم شد که دلیل سقراط حکیم بر استقلال روح انسانی و امتیاز او از روح حیوانی در منتهی درجه متانت و استحکام است.
وچنان چه بعقل و نقل و برهان و وجدان ثابت شده جای هیچ شک و تردیدی نیست که خداوند متعال در انسان یک قوه و حقیقت دیگری تعبیه نموده که بواسط او از باقی حیوانات امتیاز پیدا نموده و انسان حقیقی هم او است و این قوه پرتوی است از (صادر اول) یعنی اول چیزی که کردگار عالم از کتم عدم بعرسۀ وجود آورد حقیقتی بود مجرد از ماده و قوه و آن حقیقت وحدانی دارای کل کمالات و فعلیت صرفه و مظهر اتم ذات الهی است و نسبت وی بتمام موجودات نسبت جانست ببدن. و آن حقیقت وحدانی را چنان چه قبلاً بآن اشاره نمودیم باعتباری عقلش نامند زیرا که قوه دراکه و نفس ناطقه انسانی از شعب او است و باعتبار دیگر روحش گویند ، زیرا که روح سبب حیاتست و حیات تمام موجودات باو است.
و باعتبار دیگر نورش گویند زیرا چنانچه در محل خود گفته شده نور چیزی را گویند که (ظاهر بذات و مظهر غیر باشد) یعنی بخود پیدا و پیدا کنندۀ اشیاء باشد و آن صادر اول همین طور است که بخود پیدا یعنی موجود و باقی موجودات از پرتو وجود او بعمل آمده اند.و باعتبار دیگر قلمش خوانند زیرا که او واسطۀ نقوش کائنات است و در اخبار هم اطلاق عقل ، و روح، و نور ، و قلم، و ماء و غیره بر آن صادر اول شده.
چنان چه از رسول اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل می نمایند که حضرتش در پاسخ سئوال از خلقت عقل فرمود:
خدای عزوجل عقل را ملکی خلق فرموده و از برای وی سرهائی است بعدد خلائق از آنهائی که خلق شده اند و می شوند تا روز قیامت و برای هر سری از آن ملک روئی است وبرای هر آدمی سری است از سرهای عقل و اسم آن انسان بر صورت آن نوشته شده و بر آن صور پرده ای افتاده و آن پرده باقی است تا وقتی که آدمی متولد گردد و بحد رشد رسد آن وقت آن پرده عقب می رود و نوری در قلب انسان القاء می گردد و بآن نور تمیز می دهد بین فرض و سنت و خوب و بد و مثال عقل در بدن مثال چراغ است در وسط خانه.
و در اصول کافی از پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل می نماید که فرمود: بعد از آن که خدای متعال عقل را خلقت فرمود او را بزبان آورد پس از آن بدو خطاب فرمود رو کن؟ عقل رو کرد، بعد فرمود: پشت کن، عقل پشت کرد ، پس از آن فرمود: قسم بعزت و جلال خودم خلق نکردم کسی را که دوست تر داشته باشد از تو و کامل نمی گردانم تو را مگر در کسی که دوست داشته باشم و بواسطه تو امر می کنم و نهی می نمایم و ثواب می دهم و عذاب می کنم.
توئی آن گوهر یک دانه که در عالم قدس                            ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
و حکماء و عرفاء و محدثین در معنای عقل و روح و نفس و قلب و مراتب و شعب و تمیر بین آنها در کتب خود مقاله های زیادی نوشته اند.
و غرض در اینجا فقط اثبات اینست که انسان را سوای جسم خاکی و قوای حیوانی روح افلاکی و قوای روحانی است و او را عقل مجردی است که بدن و قوی و مشاعر بلکه تمام موجودات مادی بطفیل وجود وی خلقت شده اند.
هر چه در عالم کبیر بود                                                  همه شرح کتاب اکبر تو است
و او مظهر حق و نمایندۀ آن فرد بی همتا است و انسان بایستی تا جان دارد کوشش نماید تا آنکه روح و عقل جمال خدائی را در این عالم کون و فساد ظاهر نماید یعنی روح و عقل را قوت دهد تا آثاری که از او مترتب است بظهور رسد.
و راهی که انسان را به سعادت دائمی و خوش بختی حقیقی و حیات همیشگی می رساند فقط در شناختن نفس و روح است و شناختن وی نه فقط باین است که مثلاًً بدانیم که برای انسان سوای بدن و اجزاء و مشاعر و قوای داخلی و خارجی یک امر ربانی و یک روح الهی موجود است.
البته اول بایستی تصدیق نمائیم و ایمان آوریم که انسان را روحی و عقلی است مجرد از ماده و سپس با عزمی ثابت و اراده ای متین با نفس حیوانی بجنگیم و آن روح الهی را از پس پردۀ خمودی و افسردگی بیرون آریم ، زیرا که طلب مجهول مطلق محالست تا اول ندانیم و اذعان ننمائیم بوجود چنین موجود شریفی که فعلاً دچار سر پنجه نفس سبعی و گرفتار قوای بهیمی گشته و حکم او در مملکت بدن نافذ نیست کمر همت بیاری او نمی بندیم تا آن که وی را غالب بر قوای حیوانی و طبیعت سرکش یاغی نمائیم.
و گمان مکن که مدعی این باشم یا بتوانم چنین دعوی نمایم که باین کلمات مختصر بتوانم پرده از روی مطلب بردارم و حقیقت را همان طوری که هست آشکار نشان دهم حاشا چطور ممکن است آن چه را که انبیاء و اولیاء و پیشوایان بشر و برگزیدگان در پرده گذاشتد و از جهت قصور فهم مردم نتوانستند ظاهر کنند بتوانم آشکارا بگویم.
زبان بکام خموشی نهیم و دم نزنیم                                   چه جای نطق تصور در او نمی گنجد
و آن چه گفته شده و بشود فقط خوشه ایست از خرمن کلمات آن بزرگواران و قطره ای است از دریای دانش آن برگزیدگان.
و غرض فقط تذکر است که می خواهم پس از بیدار شدن از خواب غفلت با شما قدم در طریق سیر و سلوک بسوی حق تعالی گذاریم و بوسیله شناسائی روح طی این راه پر خطر نمائیم  تا شاید بتوانیم در دریای معرفت غیر متناهی حق تعالی غوطه ور شویم و برحمت الهی واصل شویم و داخل در مجاهدین فی الله و سالکین الی الله محسوب گردیم تا آن که بفیروزی و کامیابی بهدایت الهی نائل شویم.
شماره مجاهدین فی الله و راه روان الی الله هر قدر کم باشد باز کاروان افراد بشر رو بهمین مقصد راه سپارند، زیرا که تمام موجودات در جاده تکامل قدم می زنند و از مرتبه پستی و زبونی خود را باوج رفعت و بلندی می کشانند واجراء حکم تکوینی می نمایند.
چنان چه طفل نوزاد از ابتداء تکوین طی طریق تکامل می نماید تا آن که خود را بکمال و کهولت و پیری می رساند. و همین طور تمام اجزاء عالم کون از علویین و سفلیین علی الدوام در جاده تکامل قدم می زنند و بهر درجه از کمال که برسند او را ترک گفته و رو ببالا می روند.
و این قانون ازلی در حقیقت هر موجودی حکم فرما است.
ببین چگونه عناصر اول جماد می شود پس از کمال جمادی مبدل بوجود نباتی می گردد و پس از سیر دائره تکمیل خود را بمرتبۀ حیوانی می رساند و پس از کمال حیوانی حائز مقام انسانی می گردد و پس از طی مراتب انسانی تکامل را بجائی می رساند که از مقام بشریت بملکی و از ملکی ، بملکوتی و جبروتی ، و لاهوتی خواهد رسید و از مقام عبودیت بربوبیت نائل می گردد، یعنی در عبودیت بسر حد کمال رسیده مظهر صفات ربوبی شود.
چنان چه صادق آل محمد صلی الله علیه و آله فرمود: (العبودیه جوهره کنهها الربوبیه) (مصباح الشريعه، ص 7) عبودیت و بندگی جوهری است که باطن و حقیقت او (ربوبیت است) و شاید مقصود از ربوبیت این باشد که مؤمن کامل وبندۀ صالح وقتی درجات تکامل را بانتها رسانید مظهر و نمایندۀ صفات خدا می گردد چنان چه مثنوی گوید:
از عبادت نی توان الله شد                                                          می توان موسی کلیم الله شد
و در جای دیگر گفته:
از   جمادی  مردم  و  نامی  شدم                                                 و  ز  نما  مردم  بحیوان  سر زدم
مردم  از  حیوانی   و  آدم   شدم                                      پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
جمله     دیگر     بمیرم   از   بشر                                     تا بر  آرم  از  ملا یک   بال   و   پر
و   ز ملک  هم بایدم  جستن ز جو                                                کل   شیء     هالک     الا       وجهه
بار  دیگر  از  ملک  قربان    شوم                                       آن   چه   اندرونم   ناید   آن  شوم
پس عدم گردد عدم چون ارغنون                                       گویدم      کانا       الیه      راجعون
بعد از آن که بساحت قدس روح پی بردیم بچه علامت و صفاتی او را توان شناخت و بچه نشانه وی را توان تشخیص داد.
صفات ممتازه روح الهی بسیار است و باول مرتبه ظهورش خواهی دید که اگر گوش فرا داری می شنوی که متصل از درون قلب تو را بسوی حقتعالی دعوت می نماید و تو را رهنمائی می کند بعالم وحدت زیرا که او رسول باطن و منادی پروردگار می باشد.
و علی الدوام گوید عازم سفر شو و پشت بعالم ظلمانی طبیعت و رو بعالم نورانی الهیت نما و هر قدر سلطنت روح در مملکت بدن نافذتر و آشکاراتر گردد انسان را بیشتر مجذوب حقتعالی می گرداند تا آن که وی را وادار بمسافرت نمودن از خلق بسوی حقتعالی.