کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
خاطرات و حکایت ها ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

خاطرات و حکایت ها

«برجستگی ها و سیره بانو (ره) در سخنان شخصیت ها و شاگردان ایشان»

1- دلم به امور نازل دنیایی اُنس نمی گیرد
«نکته ای که بسیار لطیف و قابل دقت است این است که باید دید آیا رمز موفقیت ایشان چه بوده است؟
شاید بتوان گفت که از همه مهم تر، سه عامل بوده است:

مسأله خلوص و تقوا و معنویت و تهذیب روح و مجاهده با نفس و کمال انقطاع الی الله و فناء در حق که این مساله در رأس همه عوامل بوده است و ایشان در خلال صحبت هایشان نیز همیشه تاکید فراوان روی آن داشتند و مکرر این آیه شریفه را می خواندند: «و اتقوا الله و یعلمکم الله» (تقوا داشته باشید و خدا به شما علم می آموزد) و همین مسأله سبب اشراقات الهیه و نفحات رحمانیه و افاضات غیبی برای ایشان بوده است.



خدا می داند که این زن چه معنویتی داشت،کشف و شهود داشت، ارتباطات معنوی داشت و با آن که خیلی کتوم الاسرار بود با این وصف در یک جریانی که برای ایشان تعریف کرده بودند که فلان کس نور ائمه (علیهم السلام) را در مجلسی دیده است، ایشان فرموده بودند: «این ها مراحل اول سلوک است، من اوائل سلوک نور ائمه (علیهم السلام) را می دیدم حتی نور عزرائیل (علیه السلام) را می دیدم که وقتی برای قبض ارواح به محله ما می آمد نور او را می دیدم.» (یعنی از نظر ایشان، این مرحله، مرحله نازله ای بوده و معلوم می شود ایشان، مراحل بالاتری را طیّ کرده اند ).

مساله ولایت و اتصال و توسل ایشان به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بوده که از ولایت، به قله مرتفع توحید و فناء در حق رسیده است زیرا که «بنا عبدالله و بنا عرف الله» و «من اراد الله بدءبکم». و مخصوصاً کتاب نفیس مخزن اللئالی که در فضائل مولای متقیان حضرت علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلامه علیه) نوشته اند، روشنگر معرفت و محبت و اتصال ایشان به محمد و آل محمد (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) است.

ثبات و استقامت و تحمل شدائد در راه رسیدن به هدف....»

2-  «معاهده» سپس «مراقبه» در پایان «محاسبه» و اگر خلافی کرده بودید با خود «معاتبة» داشته باشید
«.... ایشان جامع بود. در عین فقیه بودن حکیم و عارف بود. مکرر می گفت ارتباط موجودات را با حق تعالی درک می کنم. اغلب این شعر را می خواند:

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟                فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                        دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
ارزشی برای دنیا قائل نبود. زندگی طبیعی داشت؛ نه افراط و نه تفریط. هدفشان ماده نبود و انس ایشان با خدا بود. بقیه چیزها فرع بود برایشان؛ اصل خدا بود. من غالباً هفته ای سه روز پیش استاد می رفتم. یک دفعه که نرفته بودم می گفت از خدا خواستم که بیائی. یعنی ایشان هم به شاگردانش علاقه مند بود. عصبانی نمی شد. در رفتارشان اعتدال بود. وقتی ناراحت می شد حلیم بود. حتی اگر کسی سؤال بسیار ساده و پیش پا افتاده ای هم می کرد با حلم به آن جواب می داد. وقتی درس را شروع می کرد و مستمعی خواستار می شد که از مبحثی دیگر آغاز درس کند ایشان با بردباری همان موردی را که از او خواسته بود درس می داد. خیلی توصیه می کرد که وقت را ضایع نکنید، در معرفت خدا بکوشید، برای خدا بیاموزید، خالص باشید، مخلص شوید، مخلَص شوید. اغلب منازل السائرین خواجه عبدالله را مطالعه می کرد. گاهگاهی عوالم مافوق این عالم را درک می کرد. من از 21 سالگی تا روز مرگشان هفته ای سه روز پیش ایشان بودم. یک دقیقه وقت خود را ضایع نمی کرد. خیلی مقید بود که حتماً به سؤالی که از ایشان می شد جواب دهد. به حجاب اهیت می دادو توصیه داشت زبان خود را حفظ کنید. می گفت نفی خاطر کنید. افکار خود را تخلیه کنید. اخلاق ابن مسکویه را ترجمه و توضیح می کرد. اهل تزکیه بود و توصیه به آن می کرد که اول تخلیه کنید تا بعد تحلیه شوید. رابطه «یزکیهم و یعلمهم الکتاب» در ایشان کامل بود و به دیگران هم توصیه می کرد. خیلی حقوق افراد را مراعات می کرد. روی معرفت و  تقوا به مردم احترام می گذاشت طبق آیه «انّ اکرمکم عندالله اتقیکم». مظهر صفت رحمانی حق تعالی بود، عام مردم را دوست می داشت. همین طور مظهر صفت رحیمیت، که با نزدیکان مهربانی خاص داشت. از گفتن لغو و کار لغو خیلی منزجر بود و به ما توصیه می کرد از وقت خود استفاده کنید. از لحاظ تربیت فرزند خیلی مقید بود. غم فرزند داشت. دختر پسرشان رفته بود خارج، اول ناراحت بود که چرا از بلاد اسلام به بلاد کفر رفته است، ولی بعد می گفت از این که ناراحت شدم متأثرم، باید نفی خاطر کرد. طبق این آیه سوره مریم که «الذین آمنوا و عملوا الصالحات لیجعل لهم الرحمن ودّاً»، خداوند محبت ایشان را به دل همه انداخته بود؛ مثل امام که همه او را دوست می داشتند. من از ایشان از مجالس عقد و عروسی پرسیدم، فرمود هر جا را که احتمال لهو و لعب می دهید نروید. می گفت آن چه را که زینتی است نباید جلوی نامحرم بپوشید. کم حرف می زد. از دهانش حکمت یا اوصاف حق بیرون می آمد. خیلی منظم بود. ساعت نماز و خوابش نظم داشت. می دانستم الآن که می رویم خدمتشان مشغول به چه کاری هستند. از وقت خود زیاد استفاده می کرد. مکرر می گفت: انسان باید مراقب حال خود باشد. در هر روز اول با خود «معاهده» کنید بعد در طیّ روز «مراقبه» داشته باشید، در انتهای امر خودتان را «محاسبه» کنید و اگر کار خلافی از شما سرزده است «معاتبة» داشته باشید. حال غیر از ذات است. ملکات برای انسان می ماند؛ سعی کنید صفات نیک، ذات شما باشد نه حال شما. مکرر می گفت مواظب باشید دو روز عمر شما به یک گونه نباشد، اگر نه مغبون هستید....
می گفت مواظب باشید از رذائل خود را تزکیه کنید، «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» در واقع هر کس در راه «او» مجاهده کند، خداوند خودش راه را نشان می دهد.
می گفت با کسی معاشرت کن که از دیدن او به یاد خدا بیفتی و از سخنش به علم تو افزوده شود و عملش تو را به یاد قیامت بیندازد. با هر فردی که نشستید، ناخودآگاه رفتار و گفتارش بر روی شما مؤثر است. روی تعاون و به همدیگر کمک کردن خیلی مقید بود. خیلی توصیه می کرد به گذشت کردن. آیه «خذ العفو...» را خیلی مقید بود و به مصداقش عمل می کرد. رجاءاش خیلی بود. هر کس که پهلویش می نشست امیدش را زیاد می کرد. می گفت با هر کس معاشری، در رفتارت با او گذشت داشته باش. معاشرین و مستخدمین خود را بسیار تحمل می کرد. اخلاق و رفتار ایشان برای من بیشتر از علم و درسشان اثر داشت. می گفت سعی کن قلبت صیقلی شود تا موجودات را همان طور که هست ببینی. خیلی علاقه داشت که به دختران جوان خلوص را تلقین کند و از آنها می پرسید نیت تو برای درس خواندن چیست تا به خلوص شان پی ببرد. خودش با مشکلات فراوان و تنها از سر عشق مطالعه و تحصیل می کرد.»

3- به طور قطع حاجیه خانم امین یکی از علمای برجسته تشیع است
مصاحبه با استاد محمد تقی جعفری(ره) در باره بانوی مجتهده امین (ره):
«.... آیا روش علمی خانم امین را می توان با روش علمی علمای بزرگ مقایسه کرد؟
البته، با نظر به آثار قلمی که از خانم امین در دسترس ما قرارگرفته است، به طور قطع می توان ایشان را یکی از علمای برجسته عالم تشیع معرفی نمود و روش علمی ایشان هم کاملاً قابل مقایسه با سایر دانشمندان بوده، بلکه با نظر به مقامات عالیه روحی ایشان، باید ایشان را از گروه نخبه ای از دانشمندان به شمار آورد که به اضافه فراگرفتن دانش به «تولد جدید» در زندگی نیز نائل می شوند. کتاب سیر و سلوک تألیف آن عالمه معظمه، شاهد روشنی است به این که معارف و فلسفه های حرفه ای روح ایشان را نسائیده است، بلکه آن نوع دریافت ها و معارف ایشان را جلب کرده است که دانستن آنها غالباً با «شدن»ها همراه است. اشراف و آگاهی خانم امین در کتاب سیر و سلوک به واقعیات قابل اهمیت، توأم با نوعی وجدان علمی که متأسفانه افراد کمی از دانشمندان موفق به داشتن آن می شوند، به خوبی آشکار است.
درباره شخصیت روحی این بانوی بزرگوار چه نظری دارید؟
.... مطلبی که می توانم بگویم این است: با این که مسائل بسیار محدودی در آن جلسه (ملاقات با ایشان) مطرح شد، ولی طرز گفتارشان، از یک سلطه و اشراف عالی به مغز آن مسائل حکایت می کرد که به خوبی نشان دهنده اعتلای روحی ایشان بود. این یکی از خواص ارواح رشد یافته است که در میان توفانی از اندیشه مطرح شده با به کار بردن جمله بسیار کوتاهی، می توانند برتر قرارگرفتن خود را از آن توفان اثبات کنند. به علاوه این که در چنان موقعیت های پر نوسان ومتلاطم که مقتضی تقلای سخت روانی و ابراز مقصود با حماسه پرهیاهو است، آرامش روانی و ابراز معتدلانه مطلب، فوق العاده با اهمیت بوده و بهترین دلیل برای طیّ کمالات علمی و وجدانی است.»

4- دریایی از علم
«.... یکی از اساتید اردو زبان دانشگاه در برخورد با ایشان چندین بار این جمله را تکرار می کند که: «او دریایی است که من خودم را قطره ای  احساس می کنم که در این دریای علم غرق می شوم.»
حاجیه خانم مهذّب و بسیار جدّی بود، طوری که هیچ گاه کسی جرأت لغوگویی و یا غیبت در حضور ایشان نداشت. دریای علم و بحث بود و هر گاه دیگری مسأله ای از ایشان می پرسید، اگر نمی دانست به سادگی می فرمود که «نمی دانم». »

5- عنایت بانو (ره) به مرحوم امام خمینی (ره) و امام به بانو
«.... پس از پیروزی انقلاب، در سال 58 ایشان بستری بودند. در آن سال 93 سال عمر داشتند و سال ها بود به جهت کهولت سن بستری بودند. به همین جهت چندان در جریان وقایع اجتماعی نبودند. برای شناخت ایشان نسبت به حضرت امام، کتاب های امام را به ایشان می دادم، کتاب هایی نظیر رساله لقاء الله، سر الصلوه، پرواز در ملکوت و غیره. با تفسیر سوره حمد هم از طریق تلویزیون آشنا شده بودند. پس از مطالعه کتاب ها  یک روز به من گفتند: «آقا را من آن طور که باید می شناختم نمی شناختمشان ولی این کتاب ها را که مطالعه کردم دریافتم که سطح معرفت ایشان خیلی بالاست. من که در اجتماع نیستم ولی تو که در اجتماع هستی از قول من به خانم ها بگو: اگر خدای ناکرده بی توجهی به انقلاب بکنید یا نسبت های ناروا بزنید، به خودتان ظلم کرده اید.»
«بعد از انقلاب، روزی خدمت بانو امین رسیدم. خیلی خوشحال بودند. تلویزیونی نزدیکشان بود. من عرض کردم: حاج خانم، شما امام را دیدید؟ فرمودند: بله خیلی جالب است. خوش به حال شما، من تلویزیون نداشتم. اما وقتی انقلاب شد گفتم برایم تلویزیون بیاورند تا امام را ببینم و قلبم روشن شود. من عرض کردم: حاج خانم هر چه شما فرموده اید، حالا امام همان را دارند برای ما می گویند. فرمودند: من هم خیلی دوست دارم سخنان ایشان را بشنوم. منبع یکی است. مأخذ یکی است. گوینده ها فرق می کنند. برداشت ها مختلف است. ولی برداشت امام برداشت عرفانی است. ایشان یک عارف هستند. این کلمات را در مورد امام از خود بانو شنیدم.»
«در سال 59 که ایشان اصلاً نمی توانستند از منزل خارج شوند از طریق تلویزیون در جریان انقلاب قرار داشتند. موقعی که امام (ره) از تلویزیون سوره حمد را  تفسیر می کردند، شیفته بیان و مطالب امام شده بودند و به من فرمودند که کتاب های امام را داری؟ گفتم: بله. فرمودند که بیاور تا مطالعه کنم. کتاب ها را خدمتشان بردم. روزی بعد از مطالعه کتاب های امام، ایشان به من فرمود که معرفت امام بالاست و عرفان ایشان به حد اعلای خود رسیده است اگر کسی خواست خدای ناکرده تهمتی بزند یا توهینی بکند از قول من بگوئید که بد می بیند. مبادا یک وقت خدای ناکرده توهین کنید. چون معرفت ایشان بالاست که می توانند این کارهای محیر العقول را انجام بدهند.حاجیه خانم خیلی شیفته کتاب ها و بیانات امام شده بودند. قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر، گوهری.»
امام جویای احوال بانوی مجتهده بودند
«چند مرتبه که حضور امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) مشرف شدم، ایشان جویای حالات و اشتغالات و سلامتی بانوی مجتهده امین شدند و در مقابل به منزل حاجیه خانم امین که می رفتم، بانوی ایرانی مقیّد بودند برای سلامتی حضرت امام (قدس سره) و موفق شدن ایشان و پیشرفت در اهداف مقدس اسلامی دعا کنند و ایشان ابلاغ سلام خدمت معظم له را ترک نمی کردند.»

6- علامه از من سؤالی دارند که خود آن را بهتر از من می دانند
«سال ها پیش از انقلاب استاد علامه طباطبایی(ره) که به اصفهان آمده بودند با حاجیه خانم امین نشستی داشتند. فردای آن روز بانو امین به یکی از شاگردان خود می گویند: «دیروز این مرد بزرگ و دانشمند با آن مراتب رفیع علمی اش آمده بود از این حقیر راجع به «الا من اتی الله بقلب سلیم» می پرسد. یعنی چه؟ یعنی ایشان که استادند از من که شاگردم و سطحم این قدر پائین است می پرسند الا من اتی الله بقلب سلیم چه مفهومی دارد؟ در صورتی که خودشان من اتی الله بقلب سلیم بودند.»

7- انسان «نور» را از خدا می گیرد و باید این روشنایی را بین مردم پخش کند
«.... می گفتند خواندن یک آیه با معرفت به آن، بهتر از ختم قرآن بدون معرفت است. و واقعاً خیلی شهامت می خواست که ایشان در آن زمان برای تحصیل خانم ها، بابی باز کردند.
.... وقتی پیش ایشان می رفتم حالاتی به ما دست می داد و می گفتند سعی کنید این حالات را همیشه داشته باشید.
.... البته در کنار درس به شوهرداری و تربیت فرزند هم زیاد توصیه می کردند که آن طور که شوهرتان دوست دارد باشید که بیشتر حاضر باشند در کنار شما باشند تا بیرون از خانه. وقتی شوهرتان را خوب نگه دارید و بچه تان را خوب نگه دارید، ساخته می شود برای قیامت؛ که پرورش فقط برای دنیا نیست. می گفتند برای خود از خیلی چیزها صرف نظر می کردم، ولی به شوهر کاملاً می رسیدم و در جاهایی که میسّر بود کسی را با پول کمک می گرفتم که در کارها به من کمک کند تا مسئولیت و کارهایم زمین نماند و به درس هم برسم.
.... می گفتند ممکن است در عرض شبانه روز فکر آدم علی الدوام تغییر کند و ممکن است در یک لحظه آدم در یک فکر نادرستی باشد و در همان لحظه عزرائیل جان آدم را بگیرد و من خیلی از این مسأله متأثر بودم. ایشان گفتند نگران نباش، اگر نیت تو خدا باشد خدا تو را تنها نمی گذارد. خداوند می گوید من گنج مخفی بودم، انسان را آفریدم تا او فیض ببرد. خداوند باران رحمت را به همه زمین ها می رساند. چرا از یک زمین لاله بیرون می آید و از یک جا تعفن.
یک بار می خواستم دستشان را ببوسم، گفتند من از این کار خوشم نمی آید. گفتم: من دست شما را نمی بوسم، دست خدا را می بوسم که دستم به او نمی رسد، پس دست محبوب الله را می بوسم. این را که گفتم دست خود را جلو آوردند.
می گفتند علم بهترین چیزی است که ممکن است برای ما باشد. ما عقلمان از بقیه موجودات ممیّز است، باید عقلمان را گسترش و پرورش بدهیم ولی این نیست که رو به علم که رفتیم به همان اندک قناعت کنیم و یا از مردم کناره بگیریم بلکه باید این آغاز راه باشد و همواره مسیر صعود را پیش بگیریم و برگشتمان هم به سوی مردم باشد.
باید انسان نور را از خدا بگیرد و بین مردم پخش کند. اگر من نور را گرفتم نباید بقیه در ظلمات باشند. نباید کناره گیری کرد، بلکه باید نور را بین جوان ها برد تا اثرش را ببینند و برای خدا کار کنند.»

8- مراعات تعادل اصل مهم زندگی این بانو بود
«دوران عمرشان همه تهذیب نفس بود. در برنامه روزانه تشریفاتی نبودند، وقتی مهمان می رسید فقط به اندازه همان یک نفر غذا می پخت و اسراف نمی کردند. ایشان 97 سال زندگی کردند ولی هیچ کس مشاهده نکرد که خصومتی با کسی پیدا کنند. این طور هم نبود که تمام روز را نماز بخوانند یا روزه بگیرند؛ همه کارها را با هم انجام می دادند، همه جانبه عمل می کردند. از هر بعدی که برویم می بینیم این زن درزاه تکامل سیر کرده است.
یادم است یک بار اساتیدی از پاکستان به اصفهان آمده بودند و در بینشان چند خانم دکتر هم بودند. آنها وقتی به حضور حاجیه خانم رسیدند، چنان ابهت مقام ایشان آنها را گرفته بود که این خانم ها شروع به گریه کرده بودند و سعی می گردند با آن لباس ساری که پوشیده بودند سرشان را بپوشانند. حاجیه خانم مقداری درباره اوضاع تشیع در پاکستان با آنان گفتگو کرد و بعدها یکی از همان اساتید به من گفت وقتی من وارد اتاق شدم احساس کردم که مثل یک قطره در دریای معرفت حاجیه خانم محو شده ام.»

9- هر کجا که می خواهید به خاکم بسپارید
«حاجیه خانم امین با اطرافیان خود بسیار مهربان بودند و با وجود مکنت مالی، علاوه بر تحصیل علم، به کارهای دیگری نیز احاطه داشتند، مثلاً خیاطی هم می کردند. لباس های گران بها نمی پوشیدند، اما بسیار تمیز و مرتب بودند. به زیور آلات اهمیت نمی دادند و تنها هنگام نماز انگشتر عقیقی به دست می کردند.
با زن های اقوامشان دوره ای داشتند که در آن مجلس خانم ها مسائلشان را از ایشان می پرسیدند و به حاجیه خانم اقتدا می کردند و نماز مغرب و عشاء را به جماعت می خواندند. در ضمن افراد را دست خالی بر نمی گرداندند و حتماً چیزی به آنها یاد می دادند.
ایشان وصیت کرده بودند که مرا هر کجا می خواهید به خاک بسپارید.»

10- علم و عرفان بانو (ره)
سخنان حجه الاسلام و المسلمین آقای صفوی قمی:
«بنده مدت ها خدمت مرحومه بانو حاجیه خانم امین تلمّذ می کردم و تا حدی عرفان را از ایشان فراگرفتم. پنج شنبه ها خدمت ایشان می رفتم و مطالب عرفانی را برای من بیان می کردند. به خصوص مطالبی را که در «النفحات الرحمانیه» هست برای من شرح می دادند. این بانوی معظمه از نظر فقهی به مقام اجتهاد دسیده بودند، فلسفه هم خوب می دانستند. ولی مهم برایشان مسأله عرفان بود. مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب باآن مقام علمی و معنوی نفحات را به من دادند و فرمودند این کتاب را بگیرید وببینید این زن چه معنویتی دارد. حاجیه خانم امین از اول فهمیده بود برای چه کاری به دنیا آمده است. هر کس این مطلب را بفهمد، دنبال خواهد کرد و به نتیجه خواهد رسید. اکثر مردم نمی دانند برای چه خلق شده اند؛ نمی دانند. «خلقت الخلق لکی اعرف»؛ نفهمیده اند که افراد برای شناختن ذات اقدس الهی و رسیدن به کمال و مقام فنای فی الله خلق شده اند.
حاجیه خانم امین این را درک کرده و خود به این مقام رسیده بود.»
«حاجیه خانم امین روزی، شاید حدود سی سال پیش، به من گفتند که شنیدم که مردی مدعی شده است روح را حاضر می کند و با روح تماس می گیرد. گفتند قصد کردم که او را ببینم. با زنی به نزد او رفتم. مردی بود که از ظاهرش پیدا بود که زحمت کشیده است. گفت اسم روحی را که می خواهید حاضر کنم به من نگوئید؛ من خودم اسمش را از او می پرسم. حاجیه خانم فرمودند: من یادم نیست که حاج میرزا جمال یا حاج میرزا هدی، فرزندان مرحوم حاج ذوالمعالی، یکی شان را در نظر گرفتم که خیلی این دو بزرگوار باتقوا بودند و مرحوم آیت الله خادمی می فرمودند از حاج میرزا هدی کرامت دیدم. آیت الله ارباب می فرمودند: حاج میرزا هدی و حاج میرزا جمال می آمدند نماز صبح را در مسجد جوجه می خواندند که مسجد کوچکی نزدیک مسجد حکیم است و چون در مقایسه با مسجد حکیم کوچک است به آن مسجد جوجه می گویند. آیت الله ارباب می فرمودند: آن مجتهد بزرگوار در قنوت نماز صبح شان همه روزه دعای ابو حمزه ثمالی را اشک ریزان می خواندند. دعای ابوحمزه ثمالی می دانید کدام دعاست؟ آن دعایی که در شب های ماه رمضان می خوانید، وقتی که خسته شدید ورق می زنید می بینید هنوز 9 ورق دیگر مانده است. این دعا را در قنوت نماز صبح گریان می خواندند. حاجیه خانم فرمودند: یادم نیست حاج میرزا هدی را در نظر گرفتم یا حاج میرزا جمال را؟ گفتیم روحش را حاضر کن. مرد مقدماتی انجام داد و گفت: حاضر شد. گفتیم: خودت گفتی اسمش را از خود روح می پرسم، پس بپرس. چند بار پرسید، جواب نشنید، گفت: این روح یکی از علماء است. خیلی بزرگ است من تسلط بر آن ندارم. این روح خیلی با عظمت است. نمی توانم به حرفش درآورم. روح آدم های پائین تر را در نظر بگیرید. حاج خانم فرمودند: من پدرم را در نظر گرفتم. مرد مقدماتی انجام داد و گفت: حاضر شد. من و یک زن دیگر آن جا بودیم. آن مرد گفت: این روح به شما نگاه می کند؛ یعنی به من که دخترش بودم. گفتیم: بپرس اسمت چیست؟ گفت: می گوید که سید محمد علی. دیدم درست می گوید. گفتم: به او بگو،بابا چه شد که از دنیا رفتی؟ گفت می گوید: من در خانه روی صندلی نشسته بودم یک مرتبه غش کردم و از روی صندلی پایین افتادم و سرم زیر تنه ام ماند. کسی نبود مرا نجات دهد. نتوانستم نفس بکشم و از دنیا رفتم. حاجیه خانم گفتند: همین طور بود، ما منزل نبودیم وقتی آمدیم، دیدیم پدرم پای صندلی افتاده و صورتش سیاه و پیداست نفس در سینه اش حبس شده است. گفتم از او بپرس چه باعث شد که تو غشی شدی؟ گفت: ظلم ظالم. من فهیمدم ظلم ظالم چه بود. پدرم با ظلّ السلطان داد و ستد داشتند و او به پدرم نارو زد. به طوری که پدرم یک سال و نیم زانوی غم گرفته بود و غصه می خورد. این غصه پدرم را از پا درآورد. گفتم بگو چه کاری برای آخرت خوب است؟ گفت: می گوید که همین اشتغال به علوم دینی که داری برای تو خوب است. حاجیه خانم فرمودند: من چند سؤال کردم و جواب شنیدم که تمامش درست بود؛ و من یقین کردم که روح پدرم است.
در هر صورت حاجبه خانم خودشان اهل کشف بودند. یک قضیه ای را من برای حاجیه خانم نقل کردم که در یک مجلس روضه ای در کربلا اتفاق افتاده بود. آقای فاطمی که مردی اهل بینش و اهل باطن بود می گفتند که من دیدم نور قرمزی در مجلس آمد و احتمال می دهم نور امام حسین (علیه السلام) بود. این نور که رفت، نور امیر المؤمنین (علیه السلام) آمد. ایشان می گفت که نور امیر المؤمنین (علیه السلام) را من می شناختم؛ دیدم نور امیر المؤمنین علی (علیه السلام) است. مثل این بود که خورشید به اتاق آمده بود. همان جا یک حاجتی خواستم و حاجتم برآورده شد. من این را خدمت حاجیه خانم عرضه داشتم. ایشان فرمودند: دیدن نور مال اوایل سلوک است. اوایل سلوک من بود که من در این مجالس نور حضرت زهرا (سلام الله علیها) که می آمد می دیدم و می شناختم؛ و نور حضرت عزرائیل را که گاهی برای قبض جان کسی به محله ما می آمد می دیدم. این بزرگوار اهل شهود بود. می دانید شهود یعنی چه؟ یعنی خدا را می دید. خدا را با این چشم ها نمی شود ببینی. این چشم ها جسمانی است. این چشم ها محاط است. با این ها نمی شود حضرت حق را دید ولکن همان طور که حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: «ولکن تراه القلوب بحقایق الایمان» اگر چشم دل انسان باز شد، با چشم دل، ذات مقدس الهی را می بیند. قضایای ایشان مفصل است. خودشان را رسانده بودند به آن مقامی که یک انسان کامل باید خود را برساند.»

11- من قابل نیستم
«اگر یک روز خدمت شان نمی رفتم، خدمتکار شان را می فرستادند و می پرسیدند که چرا نیامدی؟ و من به هر طریقی بود خودم را به حاج خانم می رساندم. روزی خدمتکار شان آمد و گفت که حاج خانم مریض شده اند و گفته اند که خانم غازی را خبر کن. من خدمت ایشان رسیدم. گفتند برای من حمد بخوان. گفتم که من قابل نیستم برای شما حمد بخوانم. فرمودند: بخوان تا قلب من روشن شود. من کنار تختشان نشستم و دستشان را گرفتم و شروع به خواندن هفتاد مرتبه حمد کردم. همین طور که حمد می خواندم در خود فرورفته بودم که من قابلیت ندارم، لیاقت ندارم، خودشان منبع عرفان و شناخت و موحد حقیقی هستند. ناگهان، نگاهم به بیرون افتاد. درختان را شاهد گرفتم و گفتم: خدایا تو می دانی؛ در قیامت تمام این درختان شهادت می دهند که این شخصیت که الان در این بستر افتاده است در شبانه روز خود چه قدر با خدا مناجات داشته است. بعد احساس کردم که همه درختان دارند حمد می گویند. بدنم شروع کرد به لرزیدن. آن چه را مشاهده کرده بودم به حاج خانم گفتم. آهی کشیدند، دست روی قلبشان گذاشتند و فرمودند که حالم خوب شد و احساس آرامش می کنم. سپس «انا انزلناه» را خواندند و از جا برخاستند و فرمودند که قلبت تا اندازه ای روشن شده است؛ مواظب باش آن را کدر نکنی. به دنبالش برو.»

12- بله، این قید است
«روزی یکی از دوستان ما که در راه بود و عشقی به خدا پیدا کرده بود به حاج خانم گفت که من خیلی دلم می خواهد که این راه را بروم عیب های مرا بگوئید تا آن ها را رفع کنم. البته این خانم قید و بند داشتند و به ظاهرشان خیلی توجه می کردند. حاج خانم نگاهی سطحی به او کردند و فرمودند چقدر وقت صرف کردی تا توانستی این رنگ ها را با هم هماهنگ کنی؛ یعنی این رنگ آمیزی روسری و چادر و لباس چقدر وقت برای خرید و تعیین رنگ و طرح الگویش می خواهد؟ آن خانم گفت: یعنی این است. فرمودند: بله، این قید است. حالا این رنگ ها اگر با هم هماهنگ نباشند مگر طوری می شود؟ شما خودت فکر کن، ببین چند ساعت از وقت خود را صرف این امر کرده ای، و چقدر عمر شریف تو بیهوده به هدر رفته است.»
13- در حد یک انسان کامل بودند
«درباره انسان های کامل زمان خودمان هم مطابق آن چه از امام عزیز و راحلمان خوانده و شنیده و دیده ایم، ایشان در ابعاد وجودی شان و در سیر الی الله شان به کمال رسیده بودند؛ و در سیر الی الخلق شان هم که همه مردم مشاهده کردند؛ و الان هم آثار سیر الی الخلق شان را می بینند که در خانواده هم در حد یک انسان کامل بودند. حاج خانم هم این طور بودند. در جهات روحی به حد کمال معنوی رسیده و واله و شیدای خدا بودند؛ از بس که واصل بودند و خلوص داشتند. با این وجود در مسائل و وظائف خانوادگی کوتاهی نمی کردند. این موضوع برای ما که خدمتشان می رفتیم و مشاهده می کردیم محسوس بود. البته زمانی که ما خدمت ایشان بودیم تقریباً به سن کهولت رسیده و مشکلات زندگی را پشت سر گذاشته بودند. ولی همان وقت هم زندگی پررفت و آمد و وسیعی داشتند و می توانستند بهترین تجملات را داشته باشند؛ و بهترین استفاده را بکنند. چه در خانه پدر که ایشان یگانه دختر خانواده بودندو چه در خانه همسر، زندگی مرفهی داشتند. این یکی از ابعاد روحی انسان است که با این که ایشان از لحاظ مالی تقریباً بی نیاز بودند و می توانستند همه گونه تجملات داشته باشند، زهد پیشه کردند و زندگی بی پیرایه ای پیش گرفتند. در حد اختصار و ضرورت از زندگی استفاده می کردند. ولی وظایفشان را نسبت به همسر به نحو احسن انجام می دادند. آن گونه که کسانی که با ایشان در تماس یودند، به خصوص حاج خانم همایونی که تقریباً پنجاه سال با ایشان ارتباط نزدیک داشتند، بیان می کنند نمی توانند هیچ نقطه ضعفی از این خانم در انجام وظایف همسرداری بگیریم.»

14- خانم امین مستغنی از تعریف بود
«من یکی دوبار خدمت آن مرحومه در اصفهان رسیده بودم. وقتی که انسان با ایشان صحبت می کرد احساس ملاقات با یک انسان بی هوی را داشت. کسی که مستغنی شده از این که درباره اش بگویند عالم است یا علامه است. علامه شدن مهم نیست؛ این که انسان بی نیاز باشد از این که بگویند علامه شده مهم است. خوب شدن، کمال است اما مستغنی از تعریف شدن کمال بالاتری است.»

15- این ها را به دلت بنویس نه به کفن!
«روزی یکی از زنان اصفهانی کفن خود را آورد تا بانوی ایرانی آن را امضاء کند و او به فکر خود از شفاعت این سیده جلیله در برزخ و روز قیامت استفاده کند. بانو با نگاهی پر معنا به او نگریسته و می گوید:
خانم من! این ها را به دلت بنویس نه به کفن!»

16- دوست دارد نفس خود را به خدا بخشد
«سبیتی، خانه بانو امین و نوع برخورد یک خانواده اصیل و مسلمان ایرانی را این گونه توصیف می کند:
در این هنگام ما به خانه ای که به تمام معنا وسیع و فراخ بود (ظاهراً هم از حیث مکان ظاهری و هم مکانت و جایگاه معنوی) وارد شدیم و در سالن پذیرایی نشستیم و برای ما چای و شیرینی و میوه آوردند. هنوز پنج دقیقه ای از توقف ما در منزل نگذشته بود که بانوی بزرگوار با چادری آمد که این هیبت و شکوه، او را از چشم ها پوشانده بود.
او با صدای ضعیف سلام کرد و در گوشه اتاق نشست – و من از خواننده محترم کتمان نمی کنم که (با دیدن او) به زنان مسلمان صدر اسلام بازگشتم و زنان گرانقدر و پوشیده «عمرو العلی» و «شیبه الحمد» که گنج های گران قیمت حیا بودند بر من تجسم یافتند و این سیده هم از آنها دور نیست- آنچه مرا آزار می داد و از آن تأسف می خوردم، ندانستن زبان فارسی بود و این مشکل به من اجازه گفتگو با این بانوی کریمه در مورد مسائل علمی را نمی داد.
... سبیتی پس از مباحثه و مصاحبه ای نه چندان کوتاه با این بانو، شخصیت علمی و اجتماعی او چنین تعریف می کند که:
دانستم که این بانوی با فضیلت مقام بلندی در علوم عقلی و نقلی دارد و در امر همسرداری و حفظ نفس نیز اشراف زیادی دارد و اگر چه ثروت زیاد او این امکان را فراهم می کند که به هر کاری از امور بیهوده و لهو ولعب در زندگی کشیده شود، اما او از این امور دوری می کند و تنها دوست دارد که زندگی خود را به زندگی علمای جاودانه مرتبط سازد و نفس خویش را به خداوند بخشد و...»

17- به هیچ مدرسه ای نرفت
سبیتی درباره ایشان نیز چنین می گوید:
«من به ناچار به بیان نکته ای بسیار مهم و شگفت انگیز هستم که در زندگی این بانوی فاضله وجود داشت: او در حالی این دروس را آموخت و به مقام والا رسید که در چهار دیواری خانه خود بود و به هیچ مدرسه ای نرفت و جز استادهایی که به منزل او می آمدند و او را درس می دادند و صدای خفیف و کوتاه او را می شنیدند به کس دیگر اتصال نیافت. شکی نیست که این نوع درس خواندن، عذرهای غیر موجه کسانی که می گویند حجاب مانع تحصیل علوم روز است را از بین می برد و... به یقین کسی که در فقه و اصول و فلسفه و منطق و غیره را با حجاب آموخت و در آن چهره بارزی شد می توانست هندسه و ریاضیات و پزشکی را نیز با همین شرایط و موقعیت بخواند.»

18- فروغ خانم! من بهشت را برای تو ضمانت می کنم!
«آری، فروغ السادات شاخه ای از درخت مهر و عاطفه بانو امین بود. اصالت و عظمت روحی او همان اصالت بانو بود؛ چرا که خونی که در رگ های بانو ایرانی جریان داشت در شریان او نیز جاری بود. این زن فداکار تا پایان عمر بانوی ایرانی او را به جان پذیرا بود و اگر چه مشغله ها و رفت و آمدهای بانو بسیار بود، اما فروغ السادات با صبر و شکیبایی و رضایت تمام کارهای مربوط به ایشان را انجام می داد. روزی بانوی ایرانی نگاه محبت آمیز خود را که آمیخته با سپاس فراوان بود به عروس خود دوخته و می گوید:
فروغ خانم! من بهشت را برای تو ضمانت می کنم!»

19- من تصدق مادرم شوم
«... و گاه پسر بانو به محض ورود به اتاق ایشان، پایین تخت مادر می نشست و با اینکه تاجر بزرگ و سرشناسی بود، کف پای مادر را روی صورت خود می گذاشت و می بوسید و از صمیم قلب می گفت:
من تصدق مادرم شوم. مادر! جانم فدای شما. و بانو در حالی که تبسم زیبایی بر لب داشت نگاهی سرشار از عشق و عاطفه به پسر خود کرده و می گوید:خدا نکند. یعنی می گویی من باشم و تو نباشی مادر! خدا نکند.»

20- شهرت جهانی بانو (ره)
«درسال 42 شمسی به زیارت حضرت ثامن الائمه (علیه السلام) مشرف شده بودم. با دو نفر خانم هندی برخورد کردم و به اتفاق همدیگر مشغول خواندن دعا و نیایش شدیم. از من پرسیدند: اهل کدام شهر هستی؟ گفتم: اصفهان. گفتند: مرحبا! شهر حاجیه خانم امین (بانوی ایرانی). سؤال کردم: شما بانو را از کجا می شناسید؟ گفتند: ما چون فارسی می دانیم، یکی از دوستان ایرانی، تألیفات بانو را برایمان هدیه آورد و ما آن را خواندیم. درخاتمه مرا بوسیدند و گفتند: خوشا به حال شما. در فضایی هستی که بانو ایرانی در آنجا زندگی می کند و تو هوای آن فضا را استنشاق می کنی. از این رویداد استنباط نمودم که بزرگی و توانایی روح انسان ها را از آثار و قلمشان می توان شناخت و نویسندگانی که آثار علم و قلمشان باقی مانده است، بهترین شاهد صادقی بر عظمت و توانایی روحشان می باشد، به خصوص آنها که آثار و قلمشان مایه بهبود اخلاق و کمال و اصلاح جامعه باشد، آنان در مرحله عظمت از سایر بزرگان جهان ممتازند.»

 

یادنامه بانوی مجتهده (به نقل از نوشته خانم مدرس هاشمی، از شاگردان حاجیه خانم امین)

 یادنامه بانوی مجتهده (خانم ملا باشی، از شاگردان حاجیه خانم امین)

یادنامه بانوی مجتهده (به نقل از مقدمه کتاب مخزن اللئالی)

 همان (خانم همایونی، از شاگردان حاجیه خانم امین)

 همان، (خانم غازی، از شاگردان حاجیه خانم امین)

مجموعه مقالات و سخنرانی ها (به نقل از خانم ابطحی)، ص128

مجموعه مقالات  و سخنرانی ها (به نقل از خانم غازی)،ص129و130

یادنامه بانوی مجتهده (به نقل از حجه الاسلام و المسلمین سید کمال فقیه ایمانی)

 همان، (یکی از شاگردان حاجیه خانم امین)

همان، (خانم صیرفیان پور، از شاگردان حاجیه خانم امین)

همان، (خانم ابطحی، از شاگردان حاجیه خانم امین)

همان، (خانم همایونی، یکی از شاگردان حاجیه خانم امین)

 مجموعه مقالات و سخنرانی ها، اولین کنگره بزرگداشت بانو مجتده امین (ره)، ص 80

همان، (به نقل از خانم غازی)، ص129

همان، (به نقل از خانم غازی)، ص129

همان، (به نقل از خانم قلمکاریان)، ص132

همان، (به نقل از آیت الله حائری شیرازی)، ص115

 زندگانی بانوی ایرانی، ص71

 منزل بانو امین هیچ گاه با پیشرفت سبک های مختلف زمان، تجدد طلبی ها و فرهنگ های وارداتی غربی، تغییر نکرد. رفتار ساده ی ایشان، ظاهر بدون تکلف و گفتار ساده و روان او ، عامل جذب بسیاری از راه گم کردگان می شد. هر کس برای اولین بار به دیدار بانو می آمد، محال بود برای بار دوم مراجعه نکند.
شاید اگر کسی ایشان را نمی شناخت و به مجلس ایشان وارد می شد، در ابتدا قادر به تشخیص بانو از دیگر خانم ها نبود و این نشان از بی پیرایگی بانو داشت.

همان، ص99و100

همان، ص101

همان، ص105

همان، ص106

همان، ص202 (به نقل از خانم فردوس مثقالی