انسان و نفس
با توجه به این که بانو امین (ره) در علم اخلاق از شیوه فلسفی استفاده نموده، و به تبعیت از ابن مسکویه و بسیاری دیگر از علماء علم اخلاق، موضوع این علم را « نفس انسان » قرار داده است ، بحث از انسان و نفس او جزو ضروری ترین مباحث علم اخلاق می نماید، چرا که به فرموده خود ایشان: «کسی که خواهد تحصیل علمی نماید، یکی از شرایط اساسی آن این است که بایستی قبل از شروع، موضوع آن علم ـ یعنی آن چیزی که از حالات و عوارض آن بحث می شود ـ در علوم دیگری بروی معلوم شده باشد. مثلاً، در علم اخلاق از حالات و ملکات نفسانی گفتگو می شود، و موضوع آن نفس انسان است. پس باید اجمالا معلوم شود که نفس و روان آدمی چیست؟ زیرا که شناختن نفس، کلید سعادت و وسیله اکتساب اخلاق نیکو، و منبع تمامی فضائل و ملکات ارجمند بشری به شمار می رود. اول قدمی که روبه سعادت بر می داریم این است که، روح و روان خود را بشناسیم سپس در صفات و ملکات نفسانی مطالعه نمائیم.» و لذا این فصل را طبق فرموده خود بانو، به شناسایی انسان و نفس او، از آثار و کلمات ایشان قرارداده و آن را بر دیگر مفاهیم اخلاقی مقدم داشتیم. مطالب این فصل: 1 ـ اهمیت شناخت انسان و مراد از خودشناسی 2 ـ ارزش انسان (موقعیت انسان در عالم خلقت): 1 ـ انسان گل سر سبد عالم خلقت 2 ـ انسان غایت خلقت است 3 ـ همه چیز مسخر انسان 4 ـ شرافت و برتری انسان بر سایر مخلوقین 3- ماهیت انسان : 1 ـ انسان مرکب از جسم و روح 2 ـ دلیل بر وجود نفس 3 ـ ماهیت نفس 4 ـ قوای سه گانه نفس 5 ـ اهمیت نفس ناطقه 6 ـ مراتب نفس 7 ـ تصفیه نفس 4- انسان و اجتماع: 1 ـ نیاز انسان به زندگی اجتماعی 2 ـ لزوم وجود قانون الهی در بین بشر 3 ـ مقنن قانون کیست ؟ 1- اهمیت شناخت انسان « اینکه هر کس خود را دوست می دارد و تا می تواند کوشش می کند که به خود نیکی و احسان کند محل کلام نیست. لکن عیب کار اینجا است که خود را نمی شناسیم، و نمی دانیم سعادت ما در چیست ؟ و چگونه باید به خود احسان نمائیم؟ آری هر چه بر انسان می آید، روی اصل نادانی است. اگر خود را می شناختیم، و می دانستیم که یک جوهر ملکوتی الهی در قعر روح ما پنهان است که حقیقت ما اوست، و امتیاز ما از سایر حیوانات به همان است، می فهمیدیم که احسان به خود این است که ، آن جوهر ملکوتی الهی را پرورش دهیم و او را تقویت نمائیم. و چون او ذاتا خیراست، تقویت او به این است که همیشه لازم امر خیر و نیک باشیم، و سیرت خوب برای خود انتخاب نمائیم خواه از آن لذت ببریم خواه نبریم ... » ایشان در ذیل آیه 4 سوره جاثیه می فرماید : « شاید آیه اشاره به این باشد که تحصیل یقین ـ که مرتبه کمال ایمان است ـ منوط به شناختن حقیقت روح انسانی و هر جنبنده ای است که دارای روح باشد. ( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) تا خود و روح و روان خود را نشناسی، خدای خود را نخواهی شناخت . روح انسانی آیت بزرگ الهی است. زیرا که در همین جثه کوچک عالمی بلکه تمام عالم وجود منطوی است. ... و مقصود از شناختن خود نه فقط دانستن هیکل و جسمیت وقوای مندرجه در آن است، بلکه این شناسایی وقتی برای شخص میسر می گرددکه پس از ایمان، در مقام تصفیه نفس برآید، و با کوشش بسیار روح و روان خود را جلا دهد، و از خودیت خود عاری و برهنه گردد، و از عالم طبیعت سفر کند به عالم روحانیّت. ... الخ » ایشان در تفسیر آیه 9 سوره دخان از تجاهل بشر اظهار تأسف می کند و می فرماید: «آیه مشعر به این است که کفّار تجاهل می نمودند و چنین وانمود می کردند که، ما نمی دانیم، برای اینکه روزگار خود را در لهو ولعب بگذرانند. واقعا چقدر جای تأسف است که بشر عاقل می خواهد از حقایقی که آشکارا مشاهده می نماید تجاهل کرده ، چشم پوشی کند و خود را به نفهمی وانمود نماید. و چون دانسته انکار می نماید، این است که مستحق عذاب می گردد. و اگر واقعا قاصر باشد، و قدرت بر تمیز دادن حق و باطل نداشته باشد، مستحق عذاب نمی گردد.» 2- ارزش انسان : ( موقعیت انسان در عالم خلقت ) ( 1 ـ 2 ) انسان گل سرسبد عالم خلقت: « چون از بین موجودات انسان در وسط دایره وجود قرار گرفته و مقام او نسبت به موجودات نسبت به نقطه وسط دایره است به اطراف، و تمام موجودات به دور مرکز وجود وی می چرخند و همیشه مجذوب اطراف است و دو راه برای او باز است راهی به سوی مرتبه اعلی و راهی به سوی طبیعت پس اگر به میل و اختیار به عالم اعلا میل نمود و موانع خارجی جلوگیر وی نشد و مسیر استکمالی خود را به پایان رسانید و به تدریج اکتساب علوم و معارف نمود آن وقت شوق به کمالی که در طبیعت بشر مأخوذ است وی را به راهی می کشاند که سرانجام و مآل وی فوز به کمالات و مجاورت با سکّان ملأ اعلا است ... » ( 2 ـ 2 ) انسان غایت خلقت است: « از آیه ( 38 دخان ) به ضمیمه آیات بعد می توان استفاده نمود که غایت و فائده خلقت آسمان ها و زمین پیدایش انسان است » « از لام ( لتجزی) و باء ( بماکسبت) ( آیه 22 جاثیه) چنین می توان استفاده نمود که غایت و فائده خلقت آسمان ها و زمین پیدایش وجود بشر است که در این عالم نشو و ارتقاء بنماید و به کمال برسد و در قیامت که آخرین سیر استکمالی وی است به جزای اعمال خود برسد » ( 3 ـ 2 ) همه چیز مسخر انسان: «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین و از کرات و ستارگان و سیارات موجود گردیده همگی برای پیدایش وجود بشر و تامین معاش و آسایش آنان مسخر گردانیده و به حرکت درآورده و هریک برای انجام کاری موظف گردیده اند . و پس از تفحص به نظر می آید که فائده بزرگش خلقت عجیب بشر است که از نیستی به هستی و از نقص به کمال آید و برای حیات ابدی آماده گردد ... » ( 4 ـ 2 ) شرافت و برتری انسان نسبت به سایر مخلوقین: « و دلیل بر شرافت و برتری انسان بر تمام موجودات همین بس که تمام ملائکه مقربین مامور گردیدند که به آدم سجده کنند و نیز بسیاری از ملائکه را برای انجام امور بشر مسخر گردانیده و هر یک از آنان را به کاری راجع به نفع انسان مامور گردانیده اند. » 3- ماهیت انسان ( 1 ـ 3 ) انسان مرکب از جسم و روح : « چون انسان ترکیب شده از روح و بدن است، لهذا نه روح به تنهایی را می توان انسان نامید و نه بدن را بدون روح، پس از مرگ، تا قیامت که آخرین سیر بشر به شمار می رود، همیشه روح با بدن همراه است. اگر چه بدن از حیث لطافت و کثافت عرض عریضی دارد و در هر عالمی به مناسبت همان عالم تظاهر می نماید، لکن انسانیت انسان به روح و بدن است و نمی شود بدون یکی از آنها تحقق پیدا نماید . » « انسان، اگر چه دارای روح و روان مجرد است، لکن چون نمونه و نسخه جامعه موجودات است بایستی در هر مرحله و عالمی که هست نفس با بدن همـراه باشد که به نفس مجـردش آمیـزش نماید با مجـردات عالم والا ، و به جسم مادی ادراک مادیات کند، و از محسوسات لذت ببرد. و اگر جسم مادی در کار نباشد، و انسان مجرد صرف گردد، از حقیقت انسانیت خارج گردد. زیرا که امتیاز انسان به باقی مجردات به بدن جسمانی است ... » شاید برخی در باب تهذیب اخلاق گمان کرده اند برای رساندن نفس به درجات والا، باید بدن سرکوب شده ودر ریاضت و مضیقه قرار گیرد. لکن بانو (ره) برای سلامت جسم عنصری و بدن مادی در رسیدن به کمال نقش مهمی قائل بوده و می فرمایند: « اگر چه اصل و عامل و مدبر در مملکت بدن روح و روان آدمی است و بدن تابع و مامور و تحت استیلاء روح قرار گرفته، لکن احساسات قوای حسی در روح بشر تاثیراتی دارد.کسی که بخواهد نفس و روح وی ترقی نماید، اول وظیفه او این ست که بدن و قوای خود را سالم و پاکیزه نگاه دارد و گرنه ترقی و تعالی برای وی مشکل بلکه محال به نظر می آید. حکما و فلاسفه گفته اند: ( روح سالم در بدن سالم است ). » « ... مراعات قوای طبیعی از باب مقدمه بایستی نمود. نه اینکه غرض اصلی پرورش این قوا باشد. زیرا که بدن به منزله مرکوب روح است و به قدری باید مرکب را تیمار نمود، که سوار را به منزل برساند. » (2-3) دليل بر وجود نفس: «دليل ما بر وجود نفس اين است كه هر كس به وجدان خود مي يابد كه غير از اين بدن محسوس،وي را حقيقتي است كه از وي تعبير به من مي كند...دليل ما بر تجرد نفس همين بس كه ادراك وجود خود را مي كنيم، و محسوساتي نيز به قوا ومشاعر خود درك مي نمائيم. مدلل و مبرهن گرديده و نيز به تجربه معلوم است كه اجسام و امور مادي ، علم و ادراك ندارند و اگر روح و روان ما جسم و جسماني بود، هرگز ممكن نبود عالم به خود و غير خود گرديم. ... الخ» (3-3)ماهيت نفس: «حكماي الهي نفس و روان بشر را جوهر مجرد، و از سنخ عالم ملكوتيین مي دانند. و به ادله و براهين فلسفي ثابت مي نمايند كه نفس، جسم و جسماني و عَرَض نيست بلكه جوهر مجّرد است. يعني مستقل در وجود است، و فنا و زوال در وي راه ندارد. پس بايستي قبلاً مطالبي را تحت نظر بگيريم و در اطراف وي كنجكاوي و دقت نماييم: مطلب اول: غير از اين بدن محسوس در ما حقيقتي است كه آن را روح وروان ميناميم. مطلب دوم: روح و روان ما جوهر است، يعني مستقل به وجود است. و عرض، مثل شكل و رنگ نيست كه حتماً بايستي حلول در جسم نمايد. مطلب سوم: جوهر، مجردبسيط است. يعني براي وي اجزايي نمي توان فرض نمود. مطلب چهارم: در وجود و تحقق نيز محتاج به قواي جسماني نيست اگر چه در عمل به توسط قواي جسماني كار خود را انجام مي دهد.» (4ـ3) قواي سه گانه نفس: ايشان به تبع سايرعلمای اخلاق كه با ديد فلسفي به اخلاق نگريسته اند براي نفس سه قوه قائل هستند: «نفس ناطقه ملكوتي، نفس شهويه بهيميه و نفس سبعيه غضبيه.» ودر نحوه اتصال و ارتباط و وحدت اين سه قوه مي فرمايد: «پس از آن كه دانستي روح وروان انسان جوهري است مجرد از ماده، و بسیط است، و از جنس اجسام مادي نيست، و وي راقوايي است كه هريك را اگر به تنهايي ملاحظه نماييد، از هم جدا و مباين از ديگريست. لکن چون قواي نفس مجردند، و يكي از امتيازاتي كه بين شي مجرد و مادي است اين است كه، وقتي باهم مرتبط گردند باهم يكي و متحد مي شوند. به خلاف ماديات كه چون تداخل اجسام محال است، فقط اتصال آنها به سطوح وظاهر آنهاست. از اين جا معلوم مي شود كه اين قوا با نفس يكي وبا هم متحد مي باشند. و هر گاه يكي از اين ها غالب گرديد نفس انسان تنزل مي نمايد در مرتبه آن و به شكل وي مي گردد. ...» ( 5-3) اهميت نفس ناطقه: «آنچه بقاي ما بسته به اوست، نفس ناطقه انساني است. و كمال بشر ناشي از قوت و شوكت و اقتدار وي است. وبه همين نفس ناطقه است كه انسان از تمامی حيوانات امتياز پيدا نموده. پس به حكم عقل انسان موظف است كه اين جوهر قدسي را، هر چه مي شود حفظ نمايد و وي را پرورش دهد و موقعيت وي را نگاه دارد و نگذارد لگد كوب قواي حيواني و دستخوش طبيعت بهيمي گردد و از قدرو منزلت او كاسته شود.» (6-3) مراتب نفس: «....نفس انسان نيز سه مرتبه دارد: نفس مطمئنه كه خیر محض است، نفس اماره كه شّرمحض و نفس لوّامه كه متوسط بين اين دو است...» (7-3) تصفيه نفس: «دشمن يادشمن ظاهري است ،كه فقط دشمن جان ومال انسان است. ويادشمن باطني است، مثل نفس اماره و شيطان. چنانچه درحديث است كه فرمود: ( جاهدوا اَهوائكم كما تُجاهدون اَعدائكم) و نيز در حديث است كه فرموده: (اَعدي عَدُوِّكَ نفسُك التي بين جنبيك) يعني: دشمن ترين دشمنان تو نفس تو است كه ميان دو پهلوي تو جادارد...» «نخستين وظيفه بشر اين است كه نفس وروان خود رااز صفات ذميمه و اخلاق زشت تخليه نمايد. يعني خود رااز آنچه باعث خسّت و شقاوت وي مي گردد خالي نمايد. سپس در مقام تحليه برآيد يعني، روح و روان خود راتزئين دهد و زينت نمايد به اخلاق حميده وصفات متينه، تا آن كه داراي فضيلت اخلاقي و صفات انساني شود و سعادتمند و خوشبخت گردد.» ايشان درذيل آيه10 سوره منافقين مي فرمايد: « از اينجا توان فهميد كه سعادت انساني درپرتو تخليه و خالي شدن نفس از محبت دنيا و پيروي خواهش هاي نفساني و تحليه به فضائل اخلاقي انجام مي گيرد. آري تا وقتي كه قلب انساني وآن لطيفه ربّاني از رذائل نفساني و كثافات اخلاقي تصفيه نگردد، دارای ملكه تقوي نمي گردد. و كسي كه از اكسير خدايي يعني ايمان كامل و تقوي برخوردار نگردد، هرگز شيريني ذكر خدا به ذائقه جانش نخواهد رسيد. ...» «آري، سعادت براي انسان وقتي حاصل مي گردد كه توجه به وجدان خود كند و در نفس خود فرو رود و از مقتضيات نفساني خود چشم بپوشد وآرزو و آمال طبيعي را زير پا بگذارد و از امورطبيعي و حظوظ مادي بقدر لزوم و ناچار قناعت نمايد و آينه قلب خود راصیقلی گرداند و نفس خود را از زنگ اغیار خالي نمايد. آن وقت روح و روان خود رامي شناسد و مي فهمد از كجا آمده ودر كجا زيست مي نمايد و به كجاخواهدرفت.» 4- انسان و اجتماع معمولا اخلاق انسان ها، در سايه روابط او با ديگر هم نوعان خويش و چگو نگي تعاملات او با ايشان شكل مي گيرد. و لذا تصور انسان اخلاقي جدا از جامعه ممكن نيست. چرا كه نمّو فضائل و كمالات اخلاقي، تنها در دامن اجتماع ميسر خواهد بود. اگر انسان را از اجتماع جدا كنيم، بسيار ي از مفاهيم اخلاقي از قبیل: خيرخواهي، احسان، خوش اخلاقي،كينه، دروغ و...معني و مفهومي نخواهد داشت. ایشان در اين مورد مي فرمايند: (1-4) نياز انسان به زندگي اجتماعي: «...انسان مدني بالطبع است. يعني نمي تواند زندگاني انفرادي بنمايد. و براي يك نفر ممكن نيست كه به تنهايي تمام اساس زندگي خود را ترتيب و تنظيم دهد، بديهي است كه بقاء و ثبات نوع بشر، و ترتيب معاش شخصی هر فردي بسته به اعانت كليه افراد است . چطور مي تواند يك نفر به تنهايي متكفل امور خود گردد؟ در صورتي كه احتياج به غذا و لباس و مسكن و غيره دارد، و در ترتيب هريك محتاج به آلات و اسباب بسيار است....» «...واز آن طرف تحصيل سعادت و فضائل نفساني براي بشر ميسر نمي شود مگر آنكه امور زندگاني او به قدر لزوم مهيا باشد. زيرا چنانچه در محل خودمبرهن است طفره در وجود محال است يعني ممكن نيست براي انسان يك دفعه فضيلتي حاصل گردد؛ بايستي به تدريج و زحمت و كم كم، خود را به فضائل انساني برساند. اين است كه محتاج به دوستان صميمي است كه در تامين معاش و امور زندگاني او راكمك نمايند، و نيز طريق سعادت را به وي بنمایند.» (2-4) لزوم وجود قانون الهي دربين بشر: «..و چون مردم در سليقه و روحيه مختلفند، هر كسي راهوسي وكاري است، و مقصدي در نظر دارد كه منفعت شخصي خويش رادر آن مي بيند. اين است كه در انجام مقصد خود می كوشد، و در جلب منفعت به حق خود راضي نيست . و اختلاف و كشمكش بين افراد بشر از همين جهت است. لهذا بايستي قانوني بين مردم گذارده شود كه امور اجتماعي بشر را ـ به طوري كه صلاح و نظام مدني منوط به آن است ـ مرتب نمايد، و دست ظالمين و فساق را از تعدي و تصرف در حقوق ديگران كوتاه گرداند..» (3-4) مقنن قانون كيست؟ «...تاسيس چنين قانوني كه مودي گردد به صلاح معاش ومعاد بشر، مخصوص به حق تعالي است. ودر قوه بشر نيست كه چنين قانوني وضع نمايد.اين است كه بايستي هميشه در ميان خلق، قانون الهي حكم فرما باشد. و اين قانون به توسط پيامبرو خلفاي الهي بين مردم دائرباشد. ...» «...نخستين شرط قانون گذار اين است كه عارف باشد به حد وسط، و عالم به طبيعت موجودات.و حقوق مردم را به ميزان عدل و تساوي مراعات نمايد. وآن اعتدال حقيقي صادر مي گردد ازمقام وحدت؛اين است كه بشر پيش خود نمي تواند مقنن قانون عدل گردد. زيرا كه طبيعت وي مشوب به كثرت است، و از کثرت امر واحد- يعني قانون عدل و مساوات- هرگز صادر نخواهد شد. وچون سنخيت در همه جا محفوظ است، لهذا گفتيم مقنن قانون بايستي واحد حقيقي باشد. چنانچه مي بينيم قانون الهي در حاق وسط و در كمال اعتدال تحقق يافته..»
مخزن العرفان ، ج 12، ص 90
تجاهل: خودرا به نادانی زدن.
مخزن العرفان ، ج 12 ، ص 77
مخزن العرفان ج 12 ص 95 و 96
اخلاق ص 158 و 157 و روش خوشبختی ص 102
اخلاق ص 100، سیر وسلوک ص 96 و97
بحار الانوار، ج 65، ص 370 باب 27
بحار الانوار، ج 67، ص 64 باب 45
مخزن العرفان ج10 ص 67 و 68
|