کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
برخی عوامل موثر در اخلاق ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

 برخی عوامل موثر در اخلاق
1ـ فطرت
2ـ عقل
3ـ علم ومعرفت
4ـ شریعت
5 ـ محبت
1- فطرت
با توجه به اینکه هدف از بعثت انبیاء رشد انسان ها و تتمیم وتکمیل اخلاق ایشان بوده است – هم چنان که در مقدمه به این مطلب اشاره شد- این مسأله زمانی تحقق می پذیرد که آئین توحیدی انبیاء توسط مردم پذیرفته شود. و این پذیرش مربوط به فطرت توحیدی انسان ها می باشد. به بیان دیگر کار انبیاء فقط تذکر دادن است. همچنان که فرمود:« فَذَکِّّر اِنَّّما اَنتَ مُذَکِّر لَسْتَ عَلَیهِم بِمُصَیْطِر » امّا این فطرت خداجوی انسان است که در سایه تذکر انبیاء باید از خواب بیدار شود، و به استقبال بهار وحی وشکوفه های توحید رود. چنانکه فرمود : «پاکدلانه روی به دین آور فطرت الهی که خدا مردمان را بر وفق آن آفریده است.» نه اینکه پیامبر قادر به کاشتن نهال توحید در نهاد انسان ها باشد بدون هیچ زمینه ای.
مرحومه علامه (ره) به نقش فطرت در پذیرش حق در طریق سعادت اشاره نموده ومی فرماید :   
«اگر فطرت و سجیّه انسان بر توحید و طریق سعادت نبود، ارسال رسل و انزال کتب آسمانی لغو وبیهوده می گردید. زیرا ممکن نیست کسی حائز مقامی گردد مگر آنچه را که در استعداد او مخفی گردیده. و خدای رحمان به توسط پیامبران مخصوصاً نبی خاتم (صلی الله علیه وآله) نوع انسانی را متذکر می گرداند بر آنچه در باطن آنها نهاده؛ تا آنچه در باطن آنان از فطرت اولیه از علیییّن یا از سجییّن هرکدام باشد هویدا گردد. »
ودر سرّ اینکه برخی با وجود فطرت توحیدی، باز هم از پذیرش حق اعراض دارند می فرماید :
«آری فطرت بشر، بلکه تمام موجودات بر توحید استوار گردیده، با این حال چون کفار به مرض نفسانی مثل کبر، عصبیت، جاهلیت، حسد وهزاران امراض نفسانی مبتلا بودند این بود که طبع خبیثشان نگذاشت مطیع حق تعالی و تابع سفراء الهی گردند ، تجاهل نموده انکار می کردند.»

2- عقل
(1-2) ماهیت عقل و اقسام آن:
در اینکه در لغت و اصطلاح به چه معنایی به کار رفته و بر چند معنی اطلاق می شود و اصلاً ماهیت عقل چیست؟ آیا جوهر است یا عرض؟ وآیا مجرد است یا مادّی؟ ونیز دلایل وجود تجرد عقل واقسام آن، بانو (ره)  در کتاب اربعین هاشمیه ذیل حدیث بیست و هشتم کلام جامعی دارند .   که دراین مختصر مجال پرداختن به آن نیست به طور خلاصه اینکه ایشان عقل را جوهری نورانی از عالم ملکوت می دانند و برای آن چهار مرتبه عقل هیولائی ، عقل بالملکه ، عقل بالفعل ، عقل مستفاد ونیز دو قسم عقل معاش  ـ که مربوط به اموردنیا بوده ـ و عقل معاد قائل هستند ودر باره عقل معاد می فرمایند :
« اما عقل معاد که کمیاب تر از کبریت احمراست، اطلاق می گردد بر قوه و استعدادی که در نفس انسان است و بوسیله آن انسان بر پاک بودن نفس خویش از صفات ناپسند و آراستن آن به صفات برگزیده توفیق می یابد. و نیز بر اکتساب شناختن حق و انجام اعمال شایسته، وبر ترک افعال زشت و تحصیل قرب خدای سبحان فائز می شود . »
(2-2) ارزش واهمیت عقل:
 « بزرگترین اسبابی که می توان به وی به ساحت قرب الهی واصل گردید، عبارت از تعقل و تفکراست. قوّه عقل و فکر بالاترین فیض سبحانی و منبع فیوضات غیر متناهی است. و انسان به دو بال عقل-که عبارت از علم وعمل است- می تواند خود را از حضیض عالم ناسوت، به علو مرتبه ملکوت برساند. ...»  
« آری قوه عقل و فکر بالاترین فیض سبحانی است. ومنبع قدرت های بیکران خدائی است. شخص متفکر، تجلیّات وظهورات قانون ازلی و فیض سبحانی را در هر یک از ذرات کائنات جلوه گر می بیند؛ وشناختن نفس خود عبارت از همین است . بدیهی است که محتویات فکر انسان هر قدر عالیتر باشد، آن فکر کامل تر و عالیتر است. زیرا که فکر و عقل با محتویات آن خود انسان و حقیقت انسان است. بنا برقول دانشمندان، حقیقت بشر همان قوّه ادراک و محتویات آن است. و از آن تعبیر به اتحاد عاقل و معقول بلکه اتحاد حاس ومحسوس می نمایند.»
وبا توجه به اهمیت والای عقل و تفکر است که ایشان توصیه می کنند:
«پس نباید افکار گران بهای خود را در تحصیل این دنیای دَنیّه فانیّه و در خواندن مجلات و روزنامه ها و قصص کاذبه متداوله معروفه به رمان صرف کنیم. خداوند همه مومنین را از مفاسد آنها به فضل و کرمش نگه دارد.»
(3-2) نقش عقل در سعادتمندی انسان وتکامل اخلاق:
« چنانچه ظاهر و هوید است بازگشت تمام صفات و اخلاق نیکو به قوت و کمال عقل است. و به عکس تمام بدبختی ها و ناکامی ها و اخلاق فاسدی که بین مردم شیوع می نماید، و از آن شر وفساد تولید می گردد، قسمت اعظم آن، بلکه تمام آن ناشی از ضعف عقل وفقدان قوه تمیز و ادراک است ....»
«....و عقل سلطان و زمامدار کشور بدن است. اگر به مقّر خود قرار گیرد هر یک از قوا را به وظیفه خود وا می دارد. آن وقت مملکت بدن آباد می گردد. لکن اگر قوای حیوانی قوت گیرند، و از تحت حکومت عقل بیرون روند، مملکت بدن خراب و رو به انحلال می رود. و کسی که عقل را پیشوا [ قراردهد] وبه مشورت عقل کار کند، سعادتمند می گردد. »
« وقتی انسان به کمال انسانیّت می رسد که نفس عاقله او، در مملکت بدن سلطان و رئیس باشد. و تمام قوای طبیعیه تحت حکومت و فرمانبری او در آیند. ....»
« آری بزرگترین چیزی که انسان را در مسیر تکامل رهبری می نماید، و وی را به سعادت می رساند، تعقل و تفکراست. ....»
«سعادتمندترین مردم کسی است که دارای فکر بزرگ و ضمیر روشن باشد. و متانت و استقامت او در مقابل مشکلات به مرتبه ای برسد، که هیچ طوفان و آفتی نتواند وی را تکان دهد. و تمام عالم هستی و کون و مکان، در مقابل چنین فکربلندی مثل پر کاه بنماید. »
و ایشان در یکی از وجوه برتری عقل و تفکر بر عبادات دیگر می فرماید :
« سوم اینکه [ تفکر ] موجب روشن شدن  قلب، و خارج کردن آن از غفلت، و توجه دادن آن به امورآخرت است. و از همین نظراست که تفکر افضل عبادات شمرده شده. چـون نتایج نیکی بر آن مترتب است .»
ودر نهایت توصیه می کند :
«اگر میل دارید نفس شما بزرگ شود، و دارای حسن اخلاق گردید و کامیاب شوید ودر درجات اجتماعی مقام بلندی را احراز نمائید، تمام وقت خود را صرف تفکر و تدبر نمائید، و خود را عادت دهید که در همه کار با فکر و رویّه عمل نمائید. و سعی کنید در مقدماتی که ترتیب می دهید اشتباه نکنید.»
 (4-2) پرورش قوه عقل:
«....وعقل در بشر ولو آنکه اصل آن موهبتی است از طرف حق تعالی که به انسان افاضه نموده، لکن تربیت و نمو وقوّت دادن آن به اندازه ای دست خودش است. هر فردی که در افعال خود به مشاورت عقل عمل نماید و عقل را در امور خود حاکم قرار دهد، به اینکه هر کاری که خواهد انجام دهد نخست فکر کند، و قوه تمیز خود را به کار بیندازد سپس مطابق صلاحدید عقل و اجازه وی عمل نماید، و اگر به این ترتیب عمل نمود و لو آنکه اول عقل او ضعیف و ناقص بنماید، بالاخره قوی و توانا می گردد ودر مملکت بدن سلطان والا مقام می شود، وتمامی قوا تحت انقیاد او می آیند، و در مقابل وی زانو می زنند و اطاعت می نمایند.»
«کسی که از آنچه باعث نقص وفساد اوست اعراض نمود، واز مشتهیات خود غمض عین نمود، وهمت خود رامصروف گردانید بر تحصیل علوم حقیقی، وموانع را بر طرف نمود، آن وقت آن قوّه ذاتی [عقل] که خداوند در هر کسی به ودیعه گذارده، رو به زیادتی می نماید.....»
«هرگاه روح وروان بشر از کدورت امور مادی و طبیعی تصفیه گردید و مصفا و پاکیزه شد، با هر چه مقابل شود مثل آینه فوراً صورت آن چیز در وی منقش می گردد...»  
«و بایستی افراد بشر را طوری تربیت نمود که فکر بلند که آمیخته به شجاعت و تقوی باشد در آنان تولید شود. زیرا نمی توان فکر بلند یکنفر را تحمیل به دیگری نمود. لکن بوسیله مجاهده با نفس و ممارست علوم ممکن است افکار بلند در آنها تولید گردد.»

(5-2) عاقل کیست ؟
« خردمند کسی است که در تمام اعمال وافعال غرض وی شکر گزاری وادای تکلیف است. و محبت او[خدا] را در دل می پروراند. و در همه حال خواهان رضای او است. و وصول قرب الهی را می طلبد نه جهات نفسانی و طبیعی.... .
خلاصه عاقل کسی است که همیشه و در همه حال چشم دلش به سوی خیر کل وتام، یعنی حق تعالی نگران است. و طالب وصول به خود اوست، نه انعام و فوائد که ازاو می رسد. و او را از جهت خوبی او می خواهد و اینکه او منتهی الیه تمام خوبیهاست. »
3 ـ علم و معرفت
( 1 ـ 3 ) اهمیت و فضیلت :
ایشان در ذیل آیه 31و 32 سوره بقره می فرماید :
« از این آیات معلوم می شود که شرافت و فضیلت به علم و دانش است. و آیات و اخبار در فضیلت دانش، و علو مقام دانشمندان بی شماراست. و نیز به برهان و وجدان ثابت گردید که به دانش، انسان امتیاز از تمام موجودات پیدا نموده.»
«شکی نیست که بالاترین اوصاف حمیده علم است؛ترقی و تکامل بشر منوط به همین صفت ارجمند دانش خواهد بود. و علم نوری است که از مصدر جلال احدی صادر گشته، و پرتوی از آن بر قلب مومن اشراق نموده، و اطراف دل او را روشن گردانیده، و از شبکه حواس، از باطن به ظاهر ظهور می نماید. وآیات و اخبار در فضیلت علم به قدری زیاد است که احصاء و شماره نتوان نمود ...»
«هر فردی که بخواهد به کمال انسانیّت برسد، و در زمین خلیفه و نماینده حق تعالی گردد نخستین وظیفه او این است که همت گمارد بر کسب معـارف، تا آنـکه اعیان موجودات را به قـدر طاقت بشریت بشناسد وحقیقت عالم بر وی مکشوف گرددو آینه ذهن او نماینده عالم وجود گردد.»
«کسی که توفیق عبادت وکسب اخلاق حسنه حاصل نمود، اگر فاقد معارف الهی باشد ارزشی برای اعمالش نیست. زیرا ارزش اعمال به اندازه معرفت معبود است.»
( 2 ـ 3 ) علم نافع و حقیقی:
ایشان درتفسیرآیه31سوره بقره بیان مفصلّی راجع به علم نافع و بررسی اقوال مختلف در این زمینه دارند و در پایان نتیجه گیری می کنند که:
«پس از اینجا معلوم می شود که علم نافع که لایق هر گونه تعریف و تمجید است، آن است که نفس ناطقه بشر را تکمیل نماید و وی را به حیات همیشگی و زندگانی جاودانی برساند که اوّل آنها علم توحید و آخر آنها علم شریعت و طریقت است؛بلکه اول و آخر آن علم توحید است و بس. یعنی علم اخلاق و علم احکام مقدمه علم توحید است. هر قدر پایه توحید و معرفت محکم تر باشد، پایه علم محکم تر است . و به عکس هر قدر پایه علم محکم تر باشد، پایه توحید محکم تر است.»
«آری هر علمی در مرتبه خود،هر گاه مقدمه باشد برای صفای باطن ، و قلب آدمی را مهیاگرداند برای پذیرفتن نور معرفت و محبت الهی، و وی را رهبری گرداند به جاده سعادت، نافع خواهد بود زیرا که علم نوری است که از مبدا فیاض به قلب مصفّی از صفات حیوانی افاضه می گردد.چنانچه در حدیث است که علم به کثرت تعلم پدید نمی گردد. بلکه نوری است که از مبدا فیّاض افاضه می گرددبه قلب هر کسی که خدا خواسته باشد. و هر علمی که انسان را نزدیکتر گرداند به این مقصود، چنین علمی در نظر شارع بلکه نزد تمام عقلای عالم شریفتر و عظیم تر خواهد بود.»
«چنانچه معلوم است شرافت هر علمی بسته به شرافت معلوم آن است. هر قدر معلوم شریف تر و پرفائده تر باشد علم به او شریف تر است. و برای وضوح مقدمه گوییم: معلوم و محققّ است که انسان دارای دو جنبه و دو جهت است ... یکی جنبه روحانی و دیگر جنبه طبیعی ... و هر یک از این دو جنبه را کمال و نقصی است. علوم روحانی و الهی مکّمل روح بشر است؛ و علوم طبیعی و مادی مکمل جنبه طبیعی وی است. و نزد عاقل پوشیده نیست که اصل و حقیقت انسانی، آن جنبه روحانی او است، پس از اینجا معلوم می شود، هر علمی که روحانیت انسان را تکمیل نماید شریفتر است.»
«علم حقیقی، شناسایی موجودات است به آن طوریکه آیت و نماینده حق تعالی وصفات کمالیه اوست.»  
« خلاصه آنچه معلوم و مسلم است این است که در کلمات بزرگان دین، هر جا تعریف و تمجید از علم و دانش شده،مقصود آن علمی است که روحانیت بشر را تکمیل نماید، و او را از ظلمت طبیعت برهاند، و به جاده فضیلت و تکامل رهبری نماید.»

(3 ـ 3 ) رابطه علم و عمل:
« خلاصه مقصود این است که کمال نفسانی به علم و عمل صورت می گیرد. عمل بدون علم محال است و علم بدون عمل بی فائده، بلکه اگر عمل قرین علم نگردد، علم نیز به زودی مبدل به جهل می گردد. این است که گفته اند عمل، تمام علم است. »
«انسان به دو بال عقل که عبارت ازعلم وعمل است، می تواند خود را از حضیض عالم ناسوت به علو مرتبه ملکوت رساند. و اولیاء الهی از همین راه، منشأ الهامات ومصدر فیوضات گشته اند. یعنی آنها ازاین راه داخل شدند. وبه همین طریق سیر درآفاق وانفس نموده اند. تا آنکه قدم به عالم اعلا گذاشتند وبه مقام قرب رسیدند.»
(4 ـ 3 ) نظر بانو امین (ره) درباره علوم جدید:
«....این علومی که مردم وی را علم حقیقی خوانند، ودر طلب آن زحمات طاقت فرسا وزحمات بی انتها متحمل میگردند، اکثر آنها علم نما است؛ زیرا که فرا گرفتن بعضی اصطلاحات، یاحفظ کردن اندکی از معانی الفاظ، یا اختراع نمودن برخی از صنایع و غیر اینها را چگونه می توان در عداد علوم حقیقیه شمرد؟! بلکه سلب نمودن اسم علم از این قبیل چیزها، اولی است زیرا که شرافت علم معلوم اوست. ... معلوم تو چیست که لاف علم میزنی؟ آیا فرا گرفتن کلمات غیر برای تو شرافتی پدید می نماید؟ آیا افکار روشن کسی قوه فکریه تورا قوت می بخشد؟ یا به مجرد مطالعه قیل وقال های گذشتگان برای تو کمال روحانی افزوده می کند ؟ ....»
«نکته ای که بایستی در اینجا متذکر شوم این است، که منکر تحصیلات جدیده نیستم. لکن چون هر چه در عالم دیده می شود دو جهت در وی می توان متصور نمود، به یک جهت دارای خیر وکمال است و به جهتی دارای شر و نقص ، خیر وشر مثل دو نقطه پرگار به دور هم می چرخند ببیان دیگر در هر چیزی دو جهت ملاحظه می شود، یکی را مثبت و دیگری را منفی گویند. و عاقل خردمند همیشه مراعات آن جهت خیر و خوب و طرف مثبت اشیاء را می نماید. و از جنبه نواقص و شرور آن احتراز می کند. چنان چه راجع به تمدنات کنونی نیز بایستی همین شیوه را مراعات نماید. یعنی جهات خیر و کمال آن را در نظر گیرد و به قدری که برای صلاح مملکت و هیئت اجتماعی ملی نافع و ضروری است دنبال صنعت و کار رود و به حسن نیّت تحصیل رضای پروردگار نماید. و از آن جهات منفی و مضر، آنچه منافی بادینداری و رشد عقل و جهات معنوی و روحانی است خودداری نماید. و تمام همّ خود را مصروف بر امور مادی ننماید.و نیز بایستی اطفال را در دانشکده ای گذارد که دین و اخلاق وی را فاسد ننماید. و وی را از جاده شریعت خارج نکنند. لااقل مدیر و معلمین آن دیندار و با تقوا باشند.»
4ـ شریعت   
(1ـ4) لزوم تأسی به انبیاء و اولیاء و علماء:
« ....و چون در ابتدا، این دوراه [سعادت و شقاوت] بر روی مردم باز است، و استعداد هر دو جهت را دارد، لهذا خدای متعال، پیغمبران و حکماء وعلماء را برای هدایت آنها گماشته که به اختیار یا به خوف و وعده عذاب، آنهارا به راه سعادت بکشاند. و بایستی ماها در طریق سعادت تأسی نمائیم به پیغمبر خودمان و اعمال و اخلاق اورا سر مشق قرار دهیم، چنانچه فرمود: (اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الاخلاقِ) وخدای متعال فرمود: (لقد کانَ لکم فی رسولِ الله اسوة حسنة لِمَن کان یرجوا اللهَ و الیومَ الآخر) و متابعت او را بر خود فرض شماریم. چنانچه حق تعالی فرموده : بگو اگر خدا را دوست دارید متابعت مرا نمائید. »
«راهروان به سوی حق را مراحل و منازلی است. کسی که طالب سعادت و کامیابی است، بایستی به همان راهی که اولیاء حق تعالی و واصلان حرم قدس طی طریق نمودند، قدم پشت آنها گذارده و خود را به مرکز کمال برساند. و چون طریق مستقیم که منتهی می گردد به جوار رب العالمین یکی است، و راه های باطل بسیار است، و راهزنان و دزدان و قطاع الطریق نیز بی شمارند، این است که احدی به تنهایی و بدون راهنمایی -که عارف به خصوصیات و منازل و خطرات این راه با شد و این راه را رفته، و بر گشته است برای هدایت یافتن سر گشتگان وادی جهالت- ممکن نیست بتواند قدمی پیش برود، و به مقصود حقیقی نائل گردد. وآن طریق اولیاء و ائمه و پیشوایان دین اسلام است. اگر خواهی کامیاب گردی با یستی علقه محبت و اطاعت آنها را به گردن بیاویزی و خود را به ریسمان ولایت ببندی و از طریق هدایت آنها راهی به حق تعالی پیدا نمایی.»
(2ـ4) جاده شریعت یگانه راه است:
«شریعت راتشبیه به آب نموده، زیرا همان طوری که حیات هر چیزی به آب است، حیات جاودانی و زندگی دائمی روحانی ما بسته به شریعت است .و چنانچه در کتاب کریم فرموده : (یُضلّ به کثیراً و یَهدی به کثیراً) چه بسیار مردمی که مخالفت قرآن نمودند و گمراه گردیدند. و چه بسیار اشخاص زیادی که به پیروی قرآن هدایت شدند. مثل آبی که حیات موجودات بسته به اوست گاهی سبب هلاک می شود.آری کسی که به آب شریعت خود را از لقمه درشت طبیعت ـ که نزدیک است وی را خفه کند ـ نجات ندهد، به چه چیزی  می تواند خود را از اهریمن نفس بهیمی نجات دهد. و مَثَل کسانی که از شریعت اعراض نمودند، مَثَل کسی است که آب در گلوی او گیر کرده که همان آب اوراخفه می کند، وبه چیز دیگر نمی توان علاج نمود. خلاصه دوای تمام دردهای ما شریعت است. اگر ما در اعمال روزانه خود و اخلاق و رفتار پیروی پیشوایان خود را بنمائیم خوشبخت ترین و سعادتمندترین مردم خواهیم بود.»
«آری ایمان وتصدیق به مقدسات شرع مقدس اسلام، آب طاهری ماندکه از سرچشمه قلب مؤمن جریان نموده و تمام جدول های قوا و مشا عر وی را فرا گرفته و ازتمام کثافات اخلاقی و طبیعی اورا پاک نماید و خار و خس خود پرستی و آرزو و آمال دنیوی که از قوای حیوانی وشیطانی پدید گردیده برطرف نماید.»
5 ـ محبّت
(1ـ 5) محبت طلب اتحاداست:
« چنانچه بزرگان عالم گفته اند عشق و محبت جاذبه عمومی است که تمام ذرات عالم را در برگرفته، و هیچ موجودی از یک نوع محبتی خالی نیست. و این همان قوه ای است که هر جنسی را جاذب و مجذوب همجنس خود می گرداند. ...... و چون محبت طلب اتحاد است ، این است که هر محبّی اتحاد با محبوب خود را خواهان است . و همین وحدت و اتحاد را کمال خود پنداشته و در طلب آن می شتابد و انسان اگر روح وروان خود را مصفّا گردانید، واز افراط و تفریط شهوانی جلوگیری نمود، و قوای نفسانی خود را معتدل ساخت، وملکه عدالت را درخود اندوخت، در نتیجه نفس وروح ـ به آن تجرداتی که دارد ـ مایل می گردد باصل و مبدأ وجود خود. و به قلب وی اشرافاتی از آن نورازلی تابش می نماید. و به مغناطیس محبت مجذوب حق تعالی می گردد، و به سوی او صعود می کند. و چون محبت مقتضی اتحاد است، این است که نفس که مایل به حقتعالی گردید، و به شرایط محبت عمل نمود، مرتبط و متحد با او می گردد. و معنای اتحاد- چنانچه قبلاً تذکر داده شد- این نیست که مخلوق، خالق شود، یا خالق مخلوق گردد، یا شیء ثالثی از آن دو مرکب گردد. تمام این اقسام به حکم عقل و نقل باطل است. و احدی از محققین حکماء وعرفاء قائل به آن نیستند. بلکه مقصود از اتحاد این است که محبت و عشق چنان عاشق واله را مجذوب معشوق می گرداند، که عاشق خودیت خود را از دست می دهد، و مستغرق در مطالعه جمال معشوق می گردد، و دیگر از منیت و خودیت خود اثری باقی نمی ماند؛ هر چه بیند حق بیند حتی خود رانیز به او بیند. ....»
 (2ـ5) اسباب محبت:
« و محبت منقسم می شود به محبت روحانی و جسمانی و هریک از این دو قسم را اصل و حقیقتی است .... اصل محبت و اول آن دوستی و محبت با خود است. که انسان دوست دار خود، و طالب کمال و بقاء خود می باشد. البته در این زمینه هرچه ملائم با طبع شد و در ادراک وی لذتی حاصل گردید، اورا هم دوست دارد. پس گاهی طبع مایل به امور روحانی است و از ادراک وی لذت می برد، و گاهی مایل به امور جسمانی است مثل لذت چشم از منظر نیکو ...... دوم دوستی کسی است که احسانی به وی نموده. .....سوم از اسباب محبت، حسن و جمال است. .... وممکن است این قسم را در همان قسم اول محسوب داریم ..... چهارم از اسباب محبت، احسان[به دیگران]است مثل محبت کسی که نیکی و احسان به خلق می نماید ..... پنجم از اسباب محبت، مناسبت روحی است که بین دو نفر پدیدار می گردد. گاهی می شود دو نفر یکدیگر را دو ست دارند نه از جهت جمال صوری، یا کمال نفسانی، یا حظ طبیعی، بلکه ازجهت آن تناسب روحانی است . ....این پنج چیزی است که علماءاخلاق، از اسباب محبت جسمانی شمرده اند. اگر چه بعضی از آنها را داخل محبت روحانی میتوان نمود. مثل دوستی کسی که دارای صفات نیک واخلاق نیکو و سیرت پسندیده باشد. ...
اما محبتی که اختصاص به انسان کامل دارد، و حیوانات بالمره فاقد آن می باشند، و اکثر مردم هم محروم و بی بهره گردانیده اند خود را از این نوع محبت ، محبت روحانی است. و انسان کامل را غیر از حواس پنجگانه  با صره، سامعه، ذائقه، شامه،لامسه، حس دیگری است که وی راعقل، یا قلب، یا روح نامند. ....این است سر آنکه صاحبان عقل یا قلب، به قدری اشتیاق به عالم والا و امور روحانی دارند، که تمامی لذات جسمانی را بدور انداخته اند.....»
(3ـ5) محبت خدا :
الف: محبت الهی منشأ خیر است و سبب سعادت:
« سپس شما را به تحصیل معرفت و شناسایی و محبت و امیدواری ملاقات خدای سبحان سفارش می نمایم. زیرا هیچ کس به سعادت و رستگاری فائز نمی شود، جز به شناسایی و محبت باری تعالی. ....»
«بدان که جامع تمام فضائل و کمالات، یک امر وحدانی است. و آن معرفت و محبت حق است. و جامع تمام نقائص و رذائل، آن هم یک امروحدانی است، و آن میل و محبت به دنیاست. ....»
« بایست بدانیم اگر چه برای محبت اسباب بسیاری شمرده شده، لکن از نظر خردمند تمام آنها به یک نقطه واحده بازگشت می نماید، و آن محبت الهی است که منشأ تمام خیرات، و مبدأ جمیع فیوضات، و سرچشمه تمام احسانات و نعمتهاست. هر خیر و تفضل و احسانی در هر جائی پدید گردد، ترشحی است از سرچشه احسان او، و نمونه ای است از کرم غیر متناهی او و ظهوری است از فیض وجود او...»  
ب : محبت الهی فطری و دائمی است:
« محبت الهی فطری و دائمی است. قلبی که به نور حق تعالی روشن گردید، و آثار حقانی را در مظاهر کونیه مشاهده نمود، و فانی در حق و باقی به وی گردید، آن وقت وجود دائمی و حیات همیشگی پیدا می نماید. و همان طوریکه قطره هرگاه به دریا متصل گردید از هر آفتی مصون می ماند، و موجود به وجود دریا می شود، همین طور مؤمن موحدی که محبت حق و اشتیاق لقاء وی را در دل خود بپروراند، و خود را مرتبط به او گرداند، جوهر نفس الهی او از هر آفتی مصون می ماند و حیات جاودان و خوشی دائمی می یابد.»
ج : محبت خدا مقدم بر محبت خلق ( یُحبّهم و یُحبّونه ):
«چون او فاعل و مخترع موجودات است، محبت او نسبت به موجودات زیادتر و شدید تر است از محبت مخلوقات نسبت به او. چنانچه محبت پدر نسبت به اولاد، زیادتر از محبت اولاد است نسبت به پدر.          
 و سّردیگر : همان طوری که او خالق موجودات بوده وجود آنها ناشی از فیض منبسط اواست، همین طور محبت آنها نسبت به وی ناشی از محبت اوست نسبت به آنها. پس او سبحانه هم فاعل و سبب وجود آنهاست، و هم فاعل و سبب دوستی آنها.»
د : محبت خدا سپر بلا و مصائب:
«آری محبت و عشق خدائی در هر دلی که جای گرفت سپر بلا و مصائب است. کسی که سر تا پای وجود وی را محبت گرفته، از چه بترسد و بهراسد؟ و کسی که تمام ذرات را مظهر تجلی نور ازلی حق تعالی بیند، چرا باید حزن و غم به دل خود راه دهد. و همچه کسی در بهجت و سرورِ دائمی است.»
ه : محبت دنیا مانع محبت خدا :
ایشان در تفسیر آیه 14 سوره تغابن ابتدا اشاره به شأن نزول آن نموده و سپس می فرماید :
«لکن ظاهرا آیه عموم دارد. و شامل می گردد تمام کسانی را که پایبند زن و اولاد و باقی حظوظات دنیوی می باشند. و این علاقه و دلبستگی مانع پیشرفت آنان، و سبب شقاوت آنها گردیده. زیرا که محبت خدا با محبت دنیا با هم جمع نمی شود.و بعض مصادیقش این است، که امر فرموده از اینها حذرکنید،ودل به محبت آنها نبندید، و به دلخواه آنها دست از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برندارید، بلکه رضایت خدا و رسول خدا را مقدم دارید . »
و : آثار محبت خدا و اهل بیت (علیهم السلام) :
«و چون محبت خدا و اولیاء او معجونی می نماید که در هر قلبی که نفوذ نماید میکروب امراض نفسانی و صفات حیوانی و شیطانی را بر طرف می نماید، این است سر اینکه در حدیث فرموده: (محبت علی حسنه ای است که با او گناه ضرر نمی رساند). انتفاء ضرر به انتفاء موضوع وی است. یعنی دوستی علی انسان را از سیئات مخصوصا کبائر باز می دارد. و از چنین کسی گناهی که باعث دوری وی از علی (علیه السلام) باشد، واقع نخواهد بود. چگونه قلبی که مملوّ از ولایت گردیده مرتکب فحشا و منکری گردد . هرگز چنین نخواهد بود. زیرا که محبت جذّابه ای است که مُحبّ را به سوی محبوب می کشاند، و وی را مطیع فرمان او می گرداند.»

گفتار چهارم : بازدارنده ها
لذائذ حیوانی
مادیات و مظاهر دنیوی
جهت تنقیح بحث بجاست بر روی دو واژه « لذت » و « دنیا » تاملی صورت گیرد. لذا به بررسی این دو واژه در آثار مکتوب با نو (ره)  پرداخته و در ضمن بحث به بازدارندگی لذائذ حیوانی و مظاهر دنیوی در تهذیب و تکمیل اخلاق اشاره خواهیم کرد .
1 ـ لذت
در مباحث اخلاقی به دو قسم لذت، یعنی لذت جسمانی و لذت روحانی اشاره شده است. بانوی ربانی (ره) ، لذت واقعی را منحصر در لذت روحانی دانسته و لذائذ مادی را چیزی جز رفع الم         نمی داند.
( 1 ـ 1 ) لذت واقعی چیست ؟
«چنانچه گفته شد لذت و فضیلت منحصر در اکتساب حکمت است. که آن فضیلت روحانیست. زیرا که لذائذ شهوانی حیوانی در واقع رفع الم است و از لذائذ واقعی محسوب نمی گردد. و لذت واقعی و حظ روحانی، همان سعادت و لذتی است که از قِبَل حکمت الهی پدید می گردد.»
ایشان در جای دیگر لذت حقیقی را در معرفت و محبت حق تعالی و قرب به او می داند:
«و نیز معلوم شد که مبدا لذت روحانی همان تحصیل سعادت است. و منتهای او منتهی درجه سعادت. هر قدر انسان در مسیر ترقی و تعالی به مبدا و به عالم روحانیین نزدیکتر گردد، حظ سعادت بیشتر می گردد.و آن وقت برای وی لذتی است که الم ندارد، و خوشی است که غم ندارد، و صحتی است که مرض ندارد، و جوانی است که پیری ندارد، و حیاتی است که مرگ ندارد، و غنا و ثروتی است که فقر ندارد،و عزتی است که ذلت ندارد، و ضیاء و روشنی است که ظلمت و تاریکی ندارد.»
«کسی که قطره ای از آب زلال محبت به ذائقه جانش رسید و اندکی از شیرینی انس به حق را دریافت می فهمد که کیفیات نفسانی لذائذ نیستند. فقط به اینها آلام بدنی رفع می شود. و سعادتمند حقیقی کسی است که همیشه محظوظ باشد به حظّ روحانی، و از ادراکات روحانی خود دائم مسرور باشد.»

( 2 ـ 1 ) مقایسه لذائذ طبیعی با لذائذ روحانی:
«... لذت روحانی که در اثر ادراکات عقلانی حاصل می گردد، هیچ طرف نسبت با لذائذ طبیعیه نیست. زیراکه لذائذ طبیعی در واقع رفع آلام است.»
«لذائذ جسمانی تماماً از قبیل لذائذ عرضی انفعالی است  و لذائذ روحانی از قبیل لذائذ ذاتی فعلی است. زیرا که لذائذ جسمانی تماما رفع مرض است، و مرض امر عرضی است. این است که به تکرار و زیادتی آن انسان ملول و خسته می گردد.»
«و نیز لذایذ نفسانی محدود است. زیرا که امور طبیعی متناهی است، و هر امر متناهی محدود است. اما لذایذ روحانی که از قِبَل حکمت الهی حاصل می گردد، فضیلت و سعادتی است که حد یقف ندارد. فاضلی که دنبال فضیلت روحانی رود آن به آن بر لذت و سعات وی افزوده می گردد، و در سرور و خوشی دایمی است. بلکه مشقت و ناملایمات دنیا در وی تاثیر نمی نماید.»
( 3 ـ 1 ) علت عدم درک لذائذ معنوی:
ایشان پس از اشاره به افراد نادانی که به دنبال لذایذ مادی رفته و انکار لذائذ روحانی می کنند، علت عدم درک عالم حقیقت و لذایذ آنرا کوری دل بیان نموده و می فرماید :
«چنانچه بینائی در محله کوران برود هر قدر بخواهد به آنها حالی کند که در اینجا رنگ های الوان و اشکال زیبا وجود دارد، چون کور و فاقد بینائی می باشند ممکن نیست بتوانند آن را تصور نمایند، همین طور کسی که چشم دل او کور گردیده هرگز نتواند ادراک عالم حقیقت کند واز وی محظوظ گردد.»
( 4 ـ 1 ) لذایذ مادی مانع ترقی:
«لکن اگر در عالم طبیعت و امور مادی فرو رفت ـ چنان چه روش اکثر مردم همین است ـ و تمام عمر را صرف تیمار بدن و تعیشات حیوانی نمود، البته راه سعادت بر وی بسته می گردد و شیاطین اطراف قلب او می گردند و راه ترقی و تعالی را می بندند.»
«آری شخص متفکر می داند اشخاصی که شب و روز در پی حظوظ طبیعی می دوند، و لذت و سعادتی جز لذائذ جسمانی و حظوظ مادی نمی دانند، و همیشه بر شرارت نفس خود می افزایند، و روز بروز بر خباثت و لئامت و طمع و حرص و محبت دنیا افزوده می نمایند، و خود را به درک حیوانیت می اندازند، و شرایط انسانیت و اخلاق فاضله را متروک می نمایند، اینگونه مردم در واقع نفس ناطقه و روح ملکوتی خود را خفه می کنند و دیگر انوار روحانی بر نفس آنها نمی درخشد. و علاوه و بر آنکه خود را به درک حیوانات می کشانند، مانع پیشرفت هزاران نفوس می گردند. زیرا که به مجالست و معاشرت اخلاق فاسد خود را انتشار می دهند و سرایت به دیگران می نماید. آن وقت است که محیط خراب و اهل آن فاسد می شوند.»
2 ـ دنیا
آیا دنیا خوب است یا بد؟ و چرا دنیا در کلام بزرگان اینقدر مورد مذمت قرار گرفته است ؟
در اخلاق اسلامی قضاوت در مورد دنیا به صورت مطلق جائز نیست. یعنی نمی شود گفت: دنیا مطلقاً خوب است یا مطلقاً بد است. بلکه علمای اخلاق با توجه به نحوه برخورد انسان با دنیا، آن را به دوقسم تقسیم کرده اند: دنیای ممدوح و دنیای مذموم. و مرادشان از دنیای ممدوح آن نعمت های مادی ودنیوی می باشدکه در راستای رسیدن به قرب خدا و آباد کردن آخرت مورد استفاده قرار گیرد. و مراد ایشان از دنیای مذموم غرق شدن در نعمت ها و مظاهر دنیوی، و در نتیجه غافل شدن از آخرت میباشد. پس دنیا فی نفسه مذموم نیست مگراز این جهت که مانع قرب، و مایه غفلت انسان ها می گردد. و لذا ترک دنیای ممدوح صحیح نیست، همچنان که دامن زدن به دنیای مذموم پسندیده نمی باشد. و اما کلمات بانوی عابده (ره) درباره دنیا:
(1 ـ 2) دنیای ممدوح:
«اما آن دنیایی که مقدمه باشد برای تحصیل سعادت اخروی و فضائل روحانی، چنین دنیائی مورد نکوهش نیست بلکه بسیار قابل تمجید و تعریف است.»
و در اهمیت جنبه مادیت زندگی ایشان می فرماید :
«کسی که امور زندگانی خود را به قدر ضرورت و رفع احتیاج مرتب نگرداند، ممکن نیست بتواند در مقام اصلاح جنبه روحانی خود بر آید. از اینجاست که گفته اند: ( من لا معاش له لا معاد له ) لکن ترتیب معاش به قدری لازم است که نفس از دغدغه طبیعت راحت گردد، نه زائد بر آن.»
«انسان تا وقتی حیات دارد به ناچار بایستی ازمنابع طبیعی استفاده نماید. و علاوه اینها از نعم الهی و از صفت رزاقیت حق تعالی ظاهر گشته اند، چگونه می توان آنها را تحت رذائل قرار داد؟! آری خردمند و عاقل کسی است که همَّ خود را مصروف بر امور جسمانی نگرداند، و به اندازه رفع احتیاج از منابع طبیعی استفاده نماید، و در تقویت روح  و روان بکوشد، تا آنکه نفس ملکوتی خود را از سر پنجه حیوانی خلاص کند، و به صفات روحانیین آراسته گردد.»
«آری دنیا دار تجارت است. و عمر سرمایه تاجر است. که بایستی از آن منافع باقیه اخروی و حیات پاکیزه جاودانی و مقامات روحانی تحصیل نماید. کسی که به این سرمایه حیات چنین ربح و منفعتی تحصیل نکرد، مثل تاجر ورشکسته است، و در آخرت علاوه بر اینکه از حیات دنیا سودی نبرده، سرمایه خود را نیز از دست داده و به جز حسرت و ندامت و عذاب-که در اثر تباه نمودن این سرمایه دارد- چیزی عاید وی نخواهد گردید.»
(2 ـ 2 ) دنیای مذموم:
«بدان که مراد از دنیای ناپسندی که بغض بر آن افضل اعمال است، هر چیزی است که تو را از ذکر خدای تعالی وعبادت او باز گرداند. و تو را از او دور سازد. و مقدمه آنچه شرعا و عقلا مطلوب است نباشد. و یا قصدتو از بدست آوردن آن برای مطلوب عقلی وشرعی نباشد.این چنین دنیایی مذموم است، خواه در عرف، اطلاق دنیا برآن بشود یا نشود . خلاصه دنیا مطلقا مذموم نیست. چگونه مذموم باشد، در صورتی که بوسیله دنیا، انسان به کمالات و درجات عالی نائل می آید. و در آن، راه رضای خدا در طاعت وعبودیت پیموده می شود .
پس دنیای زشت و ناپسند دنیایی است که از خودخواهی ها و بهره گیری های مادی و پیروی تمایلات جسمی سرچشمه گرفته باشد . پس هر چیزی که راجع به هوای نفس و تمایلات آن باشد به دنیای ناپایدار و زشت مربوط می شود.»
ونیز می فرماید: «لکن با این حال باید دانست که این همه مذمتی که در آیات و احادیث و گفتار بزرگان و دانشمندان درباره مذمت دنیا و سرزنش اهل آن رسیده ... اشاره به دنیایی است که مانع ازترقیات روحانی گردد، و انسان را به خود مشغول گرداند، و آخرت را به دنیا بفروشد، و از سعادت و فضیلت محروم ماند.»
«و برای متفکر در این موضوع روشن است که دنیای مذموم دنیایی است که موجب غفلت از محبت خدای تعالی و ذکر او باشد زیرا اشتغال به آن انسان را از ذکر خدای تعالی و آنچه برای آن خلق شده است باز می دارد.»
(3 ـ 2) فقدان مادیات مانع سعادت نمی شود:
«یعنی انسان و لو آنکه فاقد همه نوع لذائذ و منافع بدنی و طبیعی یا امور خارجی باشد، وقتی واجد کمالات روحیه شد دارای سعادت تامه است. و فقدان جهات مادی و طبیعی مانع سعادت نفسانی او نمی شود.»
( 4 ـ 2 ) بی اعتباری دنیا
ایشان درذیل آیه 32 سوره زخرف می فرماید:
«و نکته دیگر که از آیه استفاده می شود، بی مقداری مال و جاه دنیوی را می رساند. و اشاره به این که پست ترین نعمت خود را تخصیص می دهد به پست ترین مردم یعنی کفار؛ زیرا که آنان رکود به عالم طبیعت نموده اند و بازگشت آنها نیز به اسفل السافلین طبیعت خواهد گردید . در حدیث است که اگر دنیا به قدر بال مگسی نزد خداوند ارزش داشت، شربت آبی به کافرنمی داد. این است که چون خداوند متعال دائم الفضل وکثیرالاحسان است، هر یک از آنان را به قدر استعدادشان بهره مند می گرداند لکن نزد دانشمندان زر و زیور دنیا هیچ ارزش ندارد و مانند بازی بچه گانه می نماید.»
و در ذیل آیه 20 سوره حدید می فرماید : 
«در این مبارک آیه، حال چنین کسانی ( اهل دنیا ) را تشبیه نموده به بارانی که بر گیاه ها و نباتات ببارد، و اول سبز و خرم به نظر آید لکن طولی نکشد که خشک شود، و چوب گردد و ریز ریز شود، و فائده ای که در نظر بوده بر آن مترتب نگردد، و جز حسرت و ندامت برای زارع باقی نماند، چنین است متاع دنیا. و آنچه را که انسان از اول عمر تا آخر هر موقع خود را مشغول به عملی نموده، و گمان می کند به نفع او تمام می گردد، وقتی موقع نتیجه گرفتن می رسد می بیند چنین نبوده که گمان کرده بود، بلکه اضافه بر اینکه در عالم قیامت ارزشی برای عملیات وی نیست، بجز حسرت و ندامت، بر آن مترتب می گردد عذاب شدید.»
( 5 ـ 2 ) دنیا مایه ابتلاء:
ایشان در ذیل آیه «انّما اموالکم و اولادکم فتنة » ( آیه 15 تغابن ) می فرماید:
«از این آیه می توان استفاده نمود که مال واولاد امتحان بزرگ بشر است .کسی که نه دارای مال باشد و نه اولاد، کمتر چیزی باعث گناه وخطای وی می گردد. زیرا بیشتر خطاکاری ها که در عالم واقع می گردد روی اصل محبت مال و اولاد است. مخصوصاً اولاد، که غالبا پدر و مادر برای محبت اولاد و برای معاش آنها و آتیه آنها، داخل هر عمل حرامی مثل تقلب و کم فروشی و دزدی و غیر آن می گردند که به اولادشان بد نگذرد.»
و در تفسیر سوره زمر می فرماید :
«بلکه اینان در اشتباهند. و نمی دانند نعمت های دنیوی که به آنان عطاء شده فتنه و آزمایش خواهد بود. که تمیز داده شود شاکر کدام است؟ و کافرین به نعمت کیانند؟و نیز آنچه در باطنشان اندوخته ظاهر گردد. و بیشتر مردم می دانند که نعمت هائیکه به کفار و مشرکین عطاء می شود، در ظاهر رحمت است لکن در واقع بلاء و آفت به شمار می رود. زیرا که بر طغیان آنان افزوده خواهد گردید.»
و در ذیل آیه 7 سوره فصلت می فرماید:
« از این آیه چنین استفاده می شود که بالاتر چیزی که مومن به آخرت به آن امتحان می گردد، دادن زکات است.  زیرا که مال محبوب القلوب است، و انسان به آسانی نمی تواند دست از آن بردارد.»
و در توضیح «و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور » [21 حدید] می فرماید:
« یعنی عالم دنیا عالم فریبنده است که آدمی را بر نگارنگ خود گول می زند، و به خود مغرور می گرداند. زیرا که ظاهرش فریبنده و باطنش مردار گندیده است . و چون دنیا حقیقت متاصل ثابتی ندارد ـ چنانچه به عالم کون و فساد نامیده شده ـ این است که وجودش عین عدم و بقائش عین فناء است.»

 


 غاشیه 21 ،  یعنی تو تنها تذکر دهنده ای وسیطره و تسلطی بر آنها نداری.

 « فاقم وجهک للدین حنیفاً فطره اله التی فطره الناس علیها » روم آیه 30

 مخزن العرفان ج11 ص 131

 مخزن العرفان ج11 ص 131

 اربعین هاشمیه از ص 312 تا 313

 اربعین هاشمیه ص 312

 اخلاق ص 27

 مخزن العرفان ج 12 ص 91 و نیز ج 11 ص 147

 اربعین هاشمیه ص 214 این سخن بانو (ره) اشاره به وضعیت مطبوعات در زمان رضا خان دارد.

 اخلاق ص242 و 243

 مقّر: محل استقرار

 اخلاق ص 31

 اخلاق ص 123

 مخزن العرفان ج 11 ص 147

 اخلاق ص 152 و 153

 اربعین هاشمیه ص 213

 اخلاق ص 38

 انقیاد: رهبری

 اخلاق ص 243 ونیز اربعین هاشمیه ص 210

 غمض: چشم پوشی

 اخلاق ص 27 و28

 اخلاق ص 39 پاورقی 2

 اخلاق ص 69 پاورقی 1

 اخلاق ص 148

 مخزن العرفان ج 1 ص 242

 مخزن العرفان ج 11 ص 185 و ج 13 ص 193و کتاب سیروسلوک ص 101

 اخلاق ص 79 پاورقی 1

 اربعین هاشمیه ص 18

 مخزن العرفان ج 1 ص 247

 مخزن العرفان ج 1 ص 249

 مخزن العرفان ج 11 ص 186

 مخزن العرفان ج 13 ص 196

 مخزن العرفان ج 1 ص 248 وسیروسلوک ص 105

 اخلاق ص77 پاورقی 2

 اخلاق ص27

 سیروسلوک ص 105 و نیز مخزن العرفان ج 1 ص 248 و اربعین هاشمیه ص 113

 اخلاق ص 109

مستدرک الوسایل، ج 11 ص 187

 احزاب / 21

 اخلاق ص 23

 اخلاق ص 299

 مخزن العرفان ج 11 ص 210

 درکتاب سیروسلوک ص 140 نیز همین تعریف آمده است

 اخلاق ص 250 و251

 خانم امین بازگشت این سبب را به همان سبب اول یعنی محبت نفس می داند.

 مثل اینکه کسی را دوست داریم چون به دیگران کمک کرده است.

 وادارک محبت روحانی توسط همین قلب و روح و حواس باطنی است.

 سیروسلوک ص 142 و143

 اربعین هاشمیه ص 589

 سیروسلوک ص 149

 اخلاق ص 264

 اخلاق ص 251

 اخلاق ص 271

 اخلاق ص 164

 « یا ایها الذین آمنوا انَّ من ازواجکم و اولادکم عدوٌّ لکم فاحذروکم »

 مخزن العرفان ج 13 ص 349


 اخلاق ص 179

 اخلاق ص 85 و ص86 پ2

 اخلاق ص 195

 اخلاق ص 83

 اخلاق ص 193

 اخلاق ص 179

 اخلاق ص 87

 اخلاق ص 22

 اخلاق ص94و 95

 مخزن العرفان ج 13 ص 146

 اخلاق ص 75

 اخلاق ص 19

 مخزن العرفان ج 12 ص 110

 اربعین هاشمیه ص 365

 مخزن العرفان ج 13 ص 146

 اربعین هاشمیه ص 367

 اخلاق ص 155

 مخزن العرفان ج 12 ص 24

 مخزن العرفان ج 13 ص 144 و 145

 مخزن العرفان ج 13 ص350 و351

 مخزن العرفان ج 11 ص 222

 مخزن العرفان ج 11 ص 313

 مخزن العرفان ج 13ص 145