کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
اقسام خیرات و گفتار حکما1 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

اقسام خیرات و گفتار حکما در بیان خیر و نیک مطلق
یکی از حکماء که فرفوریوس نام دارد چنین گفته که ارسطو برای خیرات اقسامی ذکر نموده به اين مضمون:
اقسام خیرات به رأی ارسطاطالیس
 بعضی از خیرات شریفند ، بعضی ممدوح، بعضی قابل شرافت و مدحند ، بعضی نافعند
( شریف) آن امر خیر و خوبی را شریف گویند که شرف آن ذاتی است يعني: خود به ذات خود شریف باشد و آن ( حکمت و عقل است )
(ممدوج) آن فضائل اخلاقی و افعال جمیل و نیکی است که از روي اراده و اختیار از انسان صادر مي گردد.
و آنکه بالقوه خیر است استعداد و قابلیتی است كه انسان را آماده و مهیا مي نمايد برای رسیدن به حکمت و قبول عقل و اکنساف اخلاق نیک انسانی .
 ( نافع) آن عملی است که خودش مطلوب نباشد لکن مقدمه و وسیله باشد برای چیزی که خیر به نظر آید.
قسمت دوّم
گوئیم خیر یا خودش غایت و فائدۀ عمل است یا نه يعني: خودش مطلوب نیست و آنکه خودش مطلوب است یا غایت و مطلوب تام است یا نه .
آنکه خودش غایت تام است اين است که به ذاته مطلوب باشد که وقتی به وي رسیدیم دیگر منتظر خیر دیگری نیستیم و بمطلوب خود رسیده ایم ( و آن وصول به خیرکل تام يعني: خدای تعالی )
غایت و مطلوب غیر تام مثل صحت و وسعت که وقتی به آن رسیدیم قانع نیستیم  طالب خیرات دیگری مي باشيم.
آنکه اصلا غایت نیست نه غایت تام  نه غیر تام مثل معالجه و تحصیل علوم و اقسام ریاضیات که اینها مقدمه اند برای خیر دیگر و خود اینها مطلوب بالذات نیستند.
قسمت سوم
قسمتی از خیرات در نفس است و قسمتی در بدن و بعضی نه در نفس وجود دارد نه در بدن.
قسمت چهارم
بعضی از خیرات از جهت ذات مؤثرند و بعضی از جهت غیر و بعضی خیریتشان هم ذاتی است و هم غیری و بعضی از جهت امر خارجی مؤثر مي گردند .
قسمت پنجم
بعضی خیرات در همه حال خیرند ( يعني: خیریت ذاتی آنها است ) و بعضی هنگام ضرورت و در بعض اوقات برای بعضی اشخاص گاهی خیر مي گردند
قسمت ششم
پاره ئی از خیرات نسبت به تمام مروم  در تمام حالات خیرند و قسمتی از آنها نسبت به بعضی گاهی از اوقات خیر مي گردند.
قسمت هفتم
خیریت یا در جوهر شیئی است( يعني: ذات و حقیقت چیزی خیر و خوب است) یا در کمیت و مقدار آن و یا در کیفیت و چگونگی حالات آن شیء یا در سایر مقولات مثل قوا و ملکات و احوال وافعال و غایات و آلات و مواد و خیرات هرجا یافت بشود از خارج از این مقولات نه گانه نیست کم ، کیفیت ، اضافه، مکان، زمان، وضع، ملک، فعل، انفعال .
جوهر شیء عبارت از ذات وحقیقت آن شیء است نه عوارض و ذات الهی را خیر اول گویند زیرا که تمام اشياء متحرک به سوي او و مشتاق به لقاء و قرب به وي مي باشند و بازگشت تمام خیرات از بقاء و تمامیت و سر مدیت و باقی کمالات به سوي اوست و تمامی نعم و فیوضات غیر متناهی ازخواه نعمت او بروز و ظهور نموده .
( کم ) عبارت از عدد یا مقدار شیء است هر گاه چیزی از حیث عدد که آن را کم منفصل گویند مضبوط گردید یا از جهت مقدار که آن را کم متصل نامند معتدل شد آن شیء به اعتبار کمیت خیر است .
( کیفیت) چگونگی شیء است مثل اداراک  لذتی که از آن به کیف نفسانی تعبیر مي شود ( چنانچه مثلا در عرف گویند از فلان منظره یا فلان مأکول یا مشروب کیف بردیم )
(اضافه) خير در اضافه مثل صدقات و ریاضات .
( مکان) خیر بودن مکان اين است که مکان و آرامگاه صاف و هموار و پاکیزه و لایق آسایش باشد.
( زمان) خوبی زمان به اين است كه ملایم با طبیعت مردم واقع گردد.
( وضع ) خوبی وضع عبارت از تناسب اجزاء و تعادل و توازن بین اعضاء است چنانچه در همه حال مثل نشستن، خوابیدن، ایستادن، اجزاء بدن متناسب باشد .
( ملک) خیر و خوبی در ملک ( يعني: نسبت مالکیت که یکی از معقولالت نه گانه است ) مثل اموال و به واسطه ي آن نفع می رساند.
( فعل ) خیر در فعل مثل اجرا شدن امر و نفوذ حکم ( يعني: حکم او نافذ و امر وی دائر گردد)
(انفعال) خیر در انفعال مانند احساس محسوساتی که ملایم با طبع است چون شنیدن و آواز خوش و صوت نیکو
قسمت هشتم
خیرات یا در معقولاتند ( يعني: آنچه به عقل درک مي شود) یا در محسوسات ( يعني: آنچه به حواس ظاهره ادراک مي توان کرد)

اقسام سعادت و تحقیقاتی که در معنای آن کرده اند
چنانچه گفتیم سعادت خیر اضافی است يعني: سعادت به اختلاف موارد مختلف مي گردد و آن تمام خیرات و منتهی و غایت هر عمل و فعلی است که انسان از روی اراده و اختیار نمي كند و تمام شی ء چیزی را گویند که وقتی به وي رسیدیم دیگر محتاج به چیز دیگر نباشیم از این جهت گوئیم سعادت افضل و بالاتری خیرات و خوبيها است لکن در تمامیت و رسیدن به منتهی درجه سعادت محتاج به سعادت دیگریم و آن امر خیر و خوبی است که راجع به امور طبیعی باشد ؛ يعني: انسان وقتی از جهانی که راجع به بدن و امور طبیعی اوست راحت باشد مي تواند تحصیل سعادت روحانی کند.
حکیم ارسطو فرموده برای انسان دشوار است که عمل شریف و نیکی از وی صادر گردد بدون آنکه مادۀ بدنی در آن مدخلیت داشته باشد مثل بذل و بخشش و کثرت دوستان و خوشبختی و کامیابی .
پی از اینجا معلوم مي شود که شرف و مقام حکمت وقتی ظاهر مي گردد که سلطان با شخص همراه باشد .
و سعادت محض آن عطیه و موهبتی است که در شریف ترین منازل و اعلی ترین مراتب خیرات از حقتعالی بخلق برسد . و آن مخصوص به انسان کامل است کسانیکه به كمال نرسیده اند مثل کودکان و آنهائی که هنوز عقلشان رشد ننموده از این موهبت نصیبی ندارند اقسام پنجگانه سعادت بگفته حکیم ارسطو طالیس
و این حکیم اقسام سعادت را پنج چیز دانسته :
( نخست ) آنچه مربوط به صحت بدن و اعتدال مزاج و سلامتی قوا  مشاعر است مثل صحت اعضاء و قوت قوای پنجگانه دیدن، شنیدن  بوئیدن ، لمس کردن ، چشیدن که سالم و صحیح بودن اینها یک قسمتی از سعادت است.
(دوّم) آنچه به مال و ثروت تعلق دارد و دارائی یکی اسباب سعادت به شمار مي رود در صورتي كه به آن اظهار جود و بخشش شود كسي كه مال را در موقع خود خرج کند و به مستحقین به خصوص به اهل فضل و دانش انعام و اکرام زیاد نماید آن وقت در اثر این عمل ذکر او در میان مردم شایع می گردد.
( سوم) آنچه به شهرت تعلق دارد. و شهرت نیز یکی از اسباب سعادت محسوب مي گردد كسي كه در میان مردم به خوبي مشهور گردد و ذکر خیر وی در بین فضلاء و دانشمندان از جهت احسان و تفضلاتی که از وی بروز و ظهور نموده منتشر شود و وی را مدح و ثنا بسیار گویند چنین کسی دارای قسمتی از سعادت گردیده .
(چهارم) آنچه به آرزو و آمال تعلق دارد يعني: در هر کاری که وارد شود به اتمام آن موفق گردد و به غرض و مطلوب خود نائل شود .
( پنجم) آنچه به فكر و رویه متعلق است يعني: در عقاید دینی و در کلیه معارف و علوم دارای رأی صحیح و فکر سلیم و نیکو ازخطا و سهو  بریّ و در مشورت جدید الرأی و صلاح بین و خیر خواه باشد.
به اعتقاد این مرد فاضل سعید تام و سعادتمند کسی است که تمام این اقسام پنجگانه ئی که شمردیم در او جمع باشد و كسي كه واجد بعضی از آنها و فاقد بعض دیگر باشد حظ وی از سعادت به مقدار آن است که به وي ظفر یافته و واجد آن گردیده .
اتفاق بسیاری از حکما که کل فضیلت و سعادت تنها درنفس آدمی است .
و حکمائی که سابق بر ارسطو بودند مثل و فیثاغورت، بقراط و افلاطون و امثال آنها اتفاق دارند کل فضائل و آنچه مربوط به سعادت است تنها در نفس تحقق می پذیرد و اموری که خارج در نفس است آن را از اقسام سعادت نمی شمارند و متّصف به آن را سعادتمند نمي دانند اين است که حکما وقتي كه در مقام تقسیم سعادت بشر برمی آیند تمام  آن را در قوای نفسانی و جهات روحانی قرار مي دهند چنانچه ما نیز در اول کتاب گفتیم سعادت بشر در ( حمّت و شجاعت و عفت) است .
 و نیز تمام حکماء معتقدند که در سعادت بشر همین ملکات چهار گانه ائی که شماره نمودیم کافی است اگر دارای این ملکات گردید دیگر در سعادتمند شدن محتاج به چیز دیگر از فضیلتی که راجع به بدن یا خارج از بدن باشد نمي باشد پس از اینجا معلوم مي شود که هر فردی که موفق گردید و متّصف شد به ملکاتی و صفاتی که در فوق گفتیم تمام سعادت نصیب وی گشتته و مي توان وي را سعید تام نامید و لو آنکه مریض و مبتلا به بلاها یا ناقص باشد ضرر به سعادت وی نمي زند مگر آنکه مرض و آفت طوری باشدکه در روحیۀ او تأثیر نماید مثل اینکه حواص وي را مختل و متفرق و عقل او را زائل و ذهن وي را کند گرداند .
اما در نظر آنها فقر و گمنامی و درویشی و ناقص بودن اعضاء و سایر چیزهائی که خارج از نفس انسانند منافات با سعادت ندارند
رواقیّون ( طایفه ائی از حکماء مي باشند ) و جماعتی از طبیعیین چون اینها معتقدند که بدن جزء انسان است نه آلت ،
چنانچه در صفحات قبل تذکر دادیم از اینجهت باضطرار قائل شده اند که سعادت نفسانی کامل نمي شود مگر وقتی که مقترن گردد به سعادتی بدنی و به آنچه خارج از بدن است از اموریکه بکوشش و جدیت یا به بخت و اتفاق پدید مي گردد.
گفتار بزرگان فلاسفه و حکماء که سعادت امر ثابت غیر متغیر است
  لکن محققین از فلاسفه و حکماء اعتنا و نظری به بخت واتفاق واینگونه امور ندارند و ملتزم نیستند که اسم اینها را سعادت گذارند زیرا که سعادت را امر ثابت غیر متغیر مي دانند و شریفترین و بزرگترین و بالاترین  چیزها، چیزی است که ثابت و غیر متغیر و دائمی باشد و خسیس ترین اشیاء آن است که متغیر و غیر ثابت است اين است که گویند آنچه مربوط به فكر و رویه نیست و عقل در وی فضیلتی نمي داند در اینگوینه امور نصیبی از سعادت نمي باشد لهذا گفتگو  بین حکماء در اين است که آیا  سعادت عظمی چيست؟ ؟
بعضی از دانشمندان گمان کرده اند که سعادت تام برای بشر حاصل نمي شود مگر بعد از مفارقت روح از بدن و مجرد گردیدن ازعالم طبیعت بالکیه وچنانچه گفتیم آنها حکمائی مي باشند که سعادت بشر را منحصر به سعادت روحانی مي دانند و معتقدند که حقیقت انسان فقط روح است بدن به هيچ وجه مدخلتی در حقیقت او ندارد اين استگه گفته اند انسان تا وقتی در دنیا زندگانی مي كند و روح وی متصل به بدن و طبیعت کدر ظلمانی است و مبتلا به نجاسات طبیعی و محتاج به چیزهای مادی بسیار است نمي توان او را سعادتمند مطلق نامید .
و نیز چون دیدند بشر مادامی که در ظلمت ماده مستور است و عقلش پابند طبع است دستش از ادراک امور عقل کوتاه است لهذا نه کامل مي گردد و نه سعادت مطلق نصیب وی مي گردد زیرا که نفس ماده و ظلمت طبع مانع و شاتر گردیده و نمي گذارد تکمیل گردد اين است كه گمان کرده اند وقتی از کدورت بدن مفارقت نمود از جهالات نیز مفارقت نموده آن وقت صفحۀ نفس وی تصفیه مي شود و خالس مي گردد و نور الهی در قلبش نفوذ مي نمايد يعني: عقل تام مي گردد و بنابراین رأی انسان سعادت تامه پیدا نمي كند مگر در آخرت .
و جماعتی این رأی را نپسندیده اند و گفته اند بسیار قبیح و شنیع است کسی گمان کند که انسان در دنیا زندگانی نماید با عقاید صحیح و حسن نیت و اعمال نیکو و همیشه در تحصیل فضائل برای خود و همجنسان خود کوشش نمایند تا بین خلق خلیفه و نمایندۀ حقتعالی گرددو با اين حال او راشقی و ناقص دانیم تا وقتي كه بمیرد و راه بعضی از فضائل بر وی بسته گردد آن وقت گوئیم او به منتهای سعادت رسیده .
و مقابل رأی اول جماعتی از حکماء که رئیس آنها ارسطو است چون انسان ترکیب شدۀ از روح و بدن مي دانند چنانچه وقتی در علم ( منطق) در مقام معرفی انسان بر می آیند و خواهند حقیقت او را نشان دهند گویند ( الانسان الناطق المائت الماشی) لهذا چنی اظهار عقیده کرده اند که سعادت برای بشر وقتی پدید مي گردد که در همین دنیا سعی و کوشش  بسیار نماید و خود به تعب و زحمت بیندازد تا آنکه به منتهی درجه کمال برسد و وقتی حکیم نامبرده در عقاید مردم تدبر نمود و دید رأی آنها را درباره سعادت مختلف و تمیز دادن آن نزد ايشان مشکل مي نمايد از این جهت برای اینکه مطلب را واضح نماید خود را به تعب انداخته و کلام را طولانی نموده و چنین گفته :
چنانچه معلوم است هر کسی سعادت را در چیزی داند مثل اینکه مریض سعادت را در صحت  سلامت پندارد فقیر در مال و ثروت ، ذلیل در جاه و منصب ، سلطان در تمکن و اقتدار تام ، عاشق در ظفر یافتن به معشوق، فاضل در افاضه خیر به اشخاصی که مساعد فیضند ، فیلسوق تمام اینها را سعادت مي داند لکن در هر جائی به موقع خود و به قدر لزوم و به طور کلی نزد حکیم سعادت برای بشر وقتی پدید میرگردد که تمام قوای روحانی و جسمانی و امور طبیعی وی به میزان اعتدال و تساوی واقع گردد يعني: هیچ یک از قوای وی ازحد خود تجاوز ننمایند و تحت حکم عقل در آیند و امور خارجی نیز در هر وقتی به قدر رفع حاجت برای وی میسر گردد زیرا کعه هر چیزی به جای خود و وقت خود و نسبت بشخص معین سعادت جزئی است که مقدمه اند برای حصول سعادت کلی روحانی پس از آن سعادت کلی اولی تر است به اينكه او راسعادت نامیم تا اینجا کلام حکیم بود .
و چون هر یک از آن دو طائفه در معنای سعادت نظری و رأیی اظهار نموده اند ومایل به وي گشته اند مناسب اين است كه آنچه نزد ما سعادت نامیده مي شود و درست است و به وي مي توان بین این دو قول را جمع نمود بیان نمائیم پس مي گوييم انسان دارای دو فضیلت است یکی فضیلت روحانی که به او سنخیت و مشابهت دارد با ارواح طاهر و طیبی که آن را ملائکه گویند .
نشانه های انسان کامل
 و دارای این مرتبه را به علاماتی مي توان شناخت نخستین نشانۀ او اين است که همیشه خالی از حسرت هائی است که درمرتبه اول از آن خالی نبود.
( دوّم) دائماً به ذات خود مسرور و باستفاده از نور الهی مبتهج و خوشحال است و آرزوی او دوام فیض خاصی است که از حقتعالی دم بدم به وي مي رسد
(سوم) کوشش و اهتمام مي نمايد در اظهار حکمت و انتشار آن در میان مردم يعني: باجدیت تمام در هدایت و راهنمائی خلق مي كوشد .
( چهارم) سرور و خوشی وی در مصاحبت و مجالست با کسی است كه در فضائل و کمال مثل او یا نزدیک به او باشد و از وی استفاده نماید .
اگر کسی موفق گردید و این سعادت عظمی نصیب او شد آنچه بر دیگران دشوار مي نمايد از فراق دوستان و عزیزان و فقدان لذانذ مادی بر وی آسان مي گردد و دیگر حسرت نمی خورد  بر فوت نعمتی بلکه جسم و مال و آنچه متعلق به وي است و خیراتی که قبلا در مراتب سعادت شماره نمودیم و راجع به بدن یا خارج از اوست تماماً کَل و وبال او مي گردد و از آنها اغراض مي نمايد مگر به قدری که در صحت بدن محتاج به اوست و قدرت بر انحلال آن ندارد مگر به اراده خالق او .
(پنجمین ) از علامت انسان کاملی که دارای مرتبه دوّم است اين است كه اراده نمي كند مگر آنچه را که خدا از او خواسته و اختیار نمي كند مگر چيزي كه وي را به او نزدیک مي گرداند و مخالفت امر حق نمي نمايد و در شهوات بهیمیه فرو نمی رود و به خدعۀ نفس گول نمی خورد و پشت پا مي زند به آنچه باز مي دارد و ی را از سعادت و از فقدان محبوبی محزون نمی گردد و بر فوت مطلوبی حسرت نمی خورد .
و برای این مرتبه از سعادت درجات بسیار است و بین اهل آن تفاوت بی شمار است يعني: فائزین به اين مرتبه را طبقاتی است که از هم دورند و مرتبط بهم نمی باشند.
گفتار حکیم در مراتب سعادت
 حکیم ارسطو در کتاب فضائل نفس که او را به عربی ترجمه نموده ایم پس از اینکه این دو مرتبه را که گفته شد به تفصیل بیان نموده و مرتبه دوّم را اختیار کرده چنین گويد: : نخستین فضیلتی که آن را سعادت نامند اين است كه انسان اراده و همّ خود را مصروف گرداند در امور محسوسه از آنچه راجع به نفس و بدن و آنچه متصل به اوست از امور نفسانی که با وی مشارکت دارند لکن بایستی تصرف او در محسوسات یک نوع تصرفی باشد که وي را از اعتدالی که ملایم حال وی است خارج نگرداند و تعادل بنی قوا را محفوظ دارد و در بسیاری از اوقات امر برای انسان مشتبه مي شود و در هوای نفسانی و شهوات طبیعی افراط مي نمايد و گمان مي كند از حد افراط خارج نگردیده پس نخستین بایستی حد اعتدال را شناخت پس به نظر دقیق به آنچه نزدیکتر بصلاح نفس و بدنست آن را انتخاب نمود .
و این وقتی میسر مي گردد که انسان در هر فضیلت و خلقی حد وسط آن را تمیز دهد تا آنکه در تصرف نمودن محسوسات از طریق عقل و فکر خارج نگردد مرتبه دوّم اين است كه شخص فکر خود و هم خود را مصروف گرداند در چيزي كه افضل و عالیتر از امور نفسانی و طبیعی است و متلبس نگرددد به امور شهوانی نفسانی و آلوده نگردد به نجاسات طبیعی مادی و این قسم از فضیلت را مراتب بسیار است بعضی فوق بعضی و برتر از دیگری است و سبب تفاوت مردم در این مرتبه امور چندی است .
اول اختلاف طبیعت آنها ، دوّم عاداتی که بین مردم شایع گردیده ، سوم محل سکنی ، و موضع نشو و نماء آنها زیرا که تفاوتی که از قبل اینها پدید مي گردد در فضل و کمال و علم و معرفت تأثیر کلی دارد ، چهارم تفاوت مردم از حیث شوق به كمال و جدیت و کوشش نمودن آنها در راه سعادت بدیهی است هر کس بیشتر در طلب کمال و فضیلت همت گمارد و زیادتر زحمت بکشد به سعادت نزدیکتر مي گردد.
پس از آنکه در این دو فضیلت تکمیل گردد منتقل مي گردد به فضیلت دیگری که آن را فضیلت الهی محض گویند .
وقتی انسان به اين مرتبه رسید دیگر شوقی به آينده و التفاتی به گذشته ندارد و نه منتظر حالی است ، و نه خوف و هراس از چیزی دارد و نه جزع و فزع از مکروهی مي نمايد ،  و نه عشق به حالی می ورزد ، و نه در طلب حظی از حظوظ طبیعی اهتمام دارد ، و نه در طلب فضیلتی از فضائل نفسانی یا روحانی مي كوشد بلکه در رفع احتیاج ضروری بدن نیز مسامحه کاری مي كند ، لکن به جوهر عقلی متصرف مي گردد در اعلی مراتب موجودات و در بالاترین مرتبه کمال تمرکز مي نمايد و اینمقام کسی است که تمام خود را مصروف گردانیده و در تقویت آن جزء الهی و با کمال متانت و استقامت بدون آنکه منتظر اجری و عوضی باشد مي كوشد و مطلوب و محبوب او همان ذات حقتعالی و وصول بمقام قرب الهی است نه آنکه اجر و ثوابی یا منزلت و مقامی در نظر گیرد .
و این رشته نیز مراتب بسیار دارد و بین کسانی که ادراک این مقام را نموده اند تفاوت بی شمار است ،  هر که شوقش بیشتر و همتش عالی تر و طبعش قویتر ، و ایمانش محکمتر باشد قربش به حق بیشتر است و راه وصولش به وي نزدیکتر مي گردد.
و كسي كه حائز این مقام گردد و برسد به اين منزلتی که اوصافش را شماره نمودیم آن وقت خود را در افعال خود شبیه مي گرداند به علت اول و اقتدا مي كند به او يعني: تمام افعال الهی و خیر محض مي گردد.
پس از اینجا معلوم مي شود که آخر مرتبه فضیلت اين است که تمام افعال انسان الهی محض باشدو چون افعال حقتعالی خیر محض است افعال وی نیز خیر محض مي گردد.
گفتار حکیم ارسطو که افعال انسان کامل معلل به اغراض زائد بر خوبی خود عمل نیست
 و وقتی افعال بشر خیر محض مي گردد که فاعل او قصد زائدی سوای خوبی خود آن عمل در نظر نگیرد، زیرا هر فعل و عملی که خیر محض باشد البته تنفسه مطلوب است و غرض و مقصود فاعل حصول خود عمل است نه اثر و فائده ئی که بر ان عمل مترتب مي گردد مخصوصاً اگر آن عمل نفیس و در منتهی درجه عظمت باشد
و هر گه تمام  افعال شخص الهی و خیر محض گردید معلوم مي شود که افعال وی از لب عقل و قوۀ الهی که حقیقتاً همان ذات و جوهر نفس او است صادر گردیده و دیگر دواعی نفسانی مثل میل طبیعی و شهوانی و آنچه منبعث از قوای بهیمی و سبعی مي شود و آنچه راجع به بدن و قوای حساسه و تخیلات و موهوماتی که از آنها متولد مي گردد تاب معارضه با آن قوۀ الهی ندارند بلکه می میرند و منهدم مي گردند.
پس از آن در وی هیچ ارادۀ وهمی که خارج باشد از خود عملی که مطلوب او است باقی نمیماند بلکه تصرف در امور بدون اراده و فائده ئی غیر از نیکی خود آن عمل صورت مي گيرد ( خلاصه غرض وی در اعمال و کردار خوبی خود آن عمل است نه نتیجه و فائده ئی که بر آن مترتب گردد)
اين است طریق فعل اهلی و آخر مرتبه کمال انسانی و فضیلتی است که بشر مي تواند تقبل نماید از حقتعالی و اقتداء به او نماید و افعال خود را الهی محض گرداند يعني: در اعمال و فعالیت خود حظی و عوضی و مجازاتی طلب ننماید بلکه غایت و قائدۀ عمل خوبی باشد و فعل او بغینه فائدۀ فعل يعني: عمل و فعل او برای چیز دیگر جز ذات خود آن عمل نباشد .
بیان دیگر چون باری تعالی در افعال خود غرض و فائده ئی غیر از خوبی عمل در نظر ندارد و تمام افعال او خیر محض است انسان کاملی که نماینده و مظهر صفات حق است نیز بایستی اقتدا کند به مولای خود و در اعمال و کردار خود جز خوبی خود آن عمل چیزی در نظر نگیرد تا آنکه افعال او الهی گردد.
و هر گاه انسان در اعمال خود جز خوبی عمل چیزی منظور ندار افعال وی تماماً خیر محض و حکمت صرف مي گردد و غرض او از فعل همان اظهار او است نه آنکه غرض فائده ئی است که مترتب بر آن گردد
و همين طور است افعال خاص حقتعالی که به قصد اولی معلل به غرضی زائد بر فعل نیست يعني: او از روی سیاستی و جهتی که بعض آن را شماره نمودیم نمي باشد زیرا اگر فعل حقتعالی معل معلل به غرض و فائده ئی غیر از خوبی خود آن عمل باشد لابد امور خارجی مدخلیت پیدا مي نمايد در فعل حقتعالی و اسباب و علل فعل او مي گردد آن وقت افعال او برای تحصیل اموری که خارج از ذات او است که آن غایت فعل و برای تدبیر او اهتمام به آن عمل نموده و بنابر این لازم آید اشیاء خارجی اسباب و علل فعل او گردند ( به عبارت دیگر آن وقت تکیمل به غير مي گردد) و این حرف نسبت به حقتعالي بسیار شنیع است ( تعال الله عنه)
و عنایت به آنچه خارج از ذات مقدس اوست و عملی که مقتضی نظام و تربیت امور عالم گردد به قصد ثانوی از وی صادر مي گردد آن هم نه برای شیئی غیر ذات خود اوست بلکه بازگشت آن نیز به سوي ذات بی زوال اوست زیرا فضیلت ذات او به ذات خویش است نه به چیزی که خارج ذاتا او باشد .
همين طور است روش اولیاء و مقربان درگاه احدیت و کسانیکه به منتهی درجه کمال رسیده اند که ايشان به قدری که ممکن است اقدا به حقتعالي نموده و عمل آنها که از جوهر عقل الهی ايشان صادر مي گردد غرض خوبی خود عمل است نه فائده ئی که بعد بر آن مترتب گردد زیرا که انسان کامل در عمل نه خواهان مباهات است و نه در مقامجلب منفعت و نه دفع  ضرر و نه طالب ریاست و نه آرزوی جاه دارد و نه محبّت کرامت و نه غیر اینها ازآنچه ممکن است فاعل در نظر گیرد .