کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
توصیۀ بانو به مطالعه کنندگان1 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

توصیۀ بانو (ره )به مطالعه کنندگان
و به خوانندگان محترم توصیه مي نمايم اگر خواستند سعادتمندی و فیروزی نصیب آنها گردد نخستین وظیفۀ آنها اين است كه تدبر نمایند در عمل اخلاق و آن را به درستی بیاموزند و پس از تهذیب اخلاق اگر موفق گردیدند با شرائط و خصوصيّاتي که بایستی قبلا تحصیل نمود و در کلام حکیم تذکر دادیم آن وقت در مدارج و مراتب حکمت صعود کنند و ترقی نمایند و به قدر قوه و استعداد جدیت و کوشش نمایند تا آنکه مطالب حکمت را به درستی دریابند و از خدای متعال هم اعانت و یاری طلبند که آنها را یاری نماید و ايشان را موفق گرداند تا آنکه به مرتبۀ اخیر از سعادت فائز گردند.
انسان کامل پس از مرگ روح پاک او محل اشراق نور حقتعالی مي گردد
 انسان وقتی به اين مرتبه رسید و این سعادت نصیب او گردید هنگامی که روح و روان پاک او از این بدن کثیف مفارقت نمود و زندگانی دنیا را بدرود گفت و از ادناس چرکی طبیعت پاک گردید آن وقت به فیوضات رحمانی فائز مي گردد و روان پاک او میها مي شود برای اشراق تجلیات نور عظمت خالق و وصوف به حقتعالي پیدا مي نمايد زیرا که انسان تا وقتي كه در این عالم دنیا حیات داد از دغدغه طبیعت و آمال شهوانی راحت نیست لکن وقتي كه از طبیعت عنصری فارغ گردید و موانع برطرف شد و حجب جسمانی پاره گشت و روح وی از قید بدن آزاد و از هیجان قوای طبیعی آرام گرفت خالص و طاهر مي گردد  مهیا و آماده مي شود برای ملاقات پرودگار عالمیان و روی قوه استعدادی ظهور مي نمايد که محل اشراق نور حق و صاحب کرامت مي گردد که قبلا نه مستعد این نحو فیض بود و نه قابل عطای او آن وقت در می یابد آنچه را که به متقین و نیکوکاران وعده داده شده بود چنانچه مکرر بیان نمودیم قول حقتعالی را که در کتاب کریم فرموده ( فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین ) و قول رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) که فرموده ( هناک مالا عین رأت و لااذن سمعت و لاخطر علی قلب بشر) اشاره به همين مرتبه و مقام است .
پس از آنکه ملخص اين دو مرتبه از سعادت عظمی را گوشزد مطالعه کنندگان محترم نمودیم باید دانست اگر چه مرتبه اول  نسبت به مرتبه  ثانی  یک امر ناچیزی مي نمايد و بقاء و ثبات پذیر نیست و مرتبه دوّم ثابت و پا برجا است لکن مرتبه اول نسبت به مامقدم بر مرتبه ثانی است اين است كه ممکن نیست رسیدن به مرتبۀ ثانی مگر پس از آنکه از مرتبه اول عبور نمود يعني: در سیر و سلوک و رسیدن به مرتبه اخیر لابد بایستی از مراتب دانش شروع نماید و از آن بگذرد تا آنکه به مرتبه عالی تری برسد این بود طریق اکتساب سعادت و رسیدن به منتهی درجه کمال بشریت .
و چون ممکن نیست رسیدن به مرتبه دوّم از سعادت مگر پس از عبور از مرتبه اول فلذا نخستین وظیفه ما اين است كه خصوصيّات و آنچه لازمه مرتبه اول است به خوبي بشناسیم سپس به همان شیوه عمل نمائیم .
اینک برای همین مقصود عود مي نمائيم به آنچه اول شروع به آن نمودیم و منظور ما از تأسیس این کتاب نیز همآن است ( يعني: علم اخلاق) و در آان بیان کافی مي نمائيم زیرا اول قدمی که انسان را به سعادت و فضیلت می رساند همان روش تهذیب اخلاق است و بیان مرتبه دوّم از سعادت عظمی که آن را سعادت اخیر نامیدیم می گذاریم و در موقع دیگر.
در روش تهذیب اخلاق بایستی جدیت نمود و مسامحه کاری ننمود
   باید دانست كسي كه همت خود را مقصور نمود بر تهذیب بعضی از قوا و بعضی دیگر را مهمل گذاشت یا آنکه در تهذیب اخلاق گاهی کوشش نمود و گاهی به مسامحه گذرانید همچه کسی هر گز روی سعادت را نخواهد دید مثل كسي كه موظف گردد که ترتیب منزل دهد یا تدبیر مملکت نماید اگر در موقع انجام وظیفه گاهی کوشش کند و بعضی از امور منزل  را ترتی دهد و باقی را مهمل گذارد و نیز بعضی امور مملکتی را اجرا نماید و بعضی را به مسامحه کاری بگذارد هرگز منزل وی مرتب نمي گردد و  ممکلت او آباد نمي شود ، همين طور است خانه دل و مملکت نفس آدمی اگر کسی مسامحه نمود و در مقام اصلاح آن بر نیامد مگر گاه به گاهی فائده ئی به حال او نمی بخشد .
حکیم ارسطو به مثال گفته از یک پرستو که پیدا شد فصل بهار پدید نگشته و یک روز که هوا معتدل گردید دلیل نمي شود که زمان اعتدال هوا رسیده است .
و نیز طالب سعادت حقیقی بایستی جدیت و کوشش نماید در طلب لذتی که در سیرت حکمت مي توان پیدا نمود و آن را شعار خویش سازد به طوري كه به چیز دیگر مایل نمي شود و همیشه به آن مسرور و شاد باشد و آن سیرت دائمی و عمل همیشگی او گردد و چون این سیرت یک امر وجدانی است و بذاته لذید و مرغوب است اين است که گفتیم انسان خردمند کسی است كه در این طریق ( يعني: در طریق سعادت) ثابت قدم باشد و همیشه شائق و مایل به آن و باجدیت تمام هر چه تمامتر قدم در این راه گذارد و کسب سعادت نماید
غایت هر فعالی و فائدۀ هر عملی که انسان در نظر مي گيرد یکی از سه قسم خارج نیست نخستین سیرت لذت است (که منتهای آرزوی نفس شهویست )دوّم سیرت کرامت ( يعني: شهرت و جاه طلبی و ریاست که از مقتضيّات نفس غضبی به شمار مي رود) سوم سیرت حکمت ( که شئونات قوۀ عاقله و غایت نفس ناطقه است و کمال او در فرا گرفتن حکمت و اظهار آن است )
شکی نیست که در نظر دانشمندان در بین فضائل نفسانی سیرت حکمت کسی است که از بین فضائل انتخاب نماید فاضل ترین فضائل را و به شریف ترین چیزها خود را شریف گرداند.
سیرت حکمت شامل تمام سیرتها و لذیذترین آنها است
 و چون سیرت حکمت شامل تمام سیرتهای نیکو است اين است که سیرت افاضل و حکماء و اشخاص سعادتمند هم گرامی و هم لذید است زیرا که آن افعال اختیاری است که از حاق عقل آنها صادر گشته و همیشه لذتبخش و ممدوح است و چون  لذتی که حکیم از حکمت مي برد لذتی ذاتی است نه عرضی اين است که انتقال و فنا پذیر نیست .
هر کس لذت مي برد به آنچه را که دوست دارد و در نظر او خوب بنماید .
گفتار حکيم ارسطو که سعادت تام وقعي است که حکمت ظاهر گردد
 و حکيم ارسطو گفته اگر چه سعادتي که از قبل سيرت حکمت الهي پديد مي گردد شريف ترين و لذيذ ترين سيرتها به شمار مي رود و لکن در اظهار آن محتاج به ضميمه سعادات خارج از آن مي باشيم و گر نه آن سعادت پوشيده مي ماند و فاضلي که نتواند اظهار فضيلت کند مثل آدم خواب ماند که آرزوي فضيلتي نمايان نيست و فرقي بين او غير فاضل گذاشته نمي شود.
پس از اين جا مي توان فهميد که لذت تام و تمام وقتي پديد مي گردد که شخص هم داراي فضيلتي باشد که از قبل حکمت الهي نمودار گشته و هم بتواند آن را اظهار نمايد آن وقت براي او لذت و سروري است که نمي توان آن را توصيف نمود و در خوشي و سروري است که از حد و وصف و بيان بيرون ست و آن لذت دائمي حقيقي است که مشوب به آلام نيست و حقيقتي است که باطل دروي راه  ندارد و کسيکه اين بهجهت و سرور را دريافت و اين نحو از سعادت نصيب او گرديد کم کم ذوق سرشاري پيدا مي نمايد و محبّت وي بالا مي گيرد تا آن که به حد عشق و هيمان رسد آن وقت ننگ مي داند که سلطان روح را تحت استيلاي شکم و فرج قرار دهد و جزء عالي (عقل) خود را خادم و خدمتگذار جزء داني (نفس حيواني) و خسيس خود گرداند و لذائذ روحاني و سرور دائمي و هميشگي خود را تبديل نمايد به لذائذ موهوم طبيعي مزخوف باطل و با حيوانات هم مشرب گردد و چنانچه معلوم است امور مادي علاوه بر آنکه در معرض زوال و فناء است و دوام و بقاء ناپذير است از کثرت آن ملالت و خستگي و سيري پديد مي گردد.
و همانطوري که در امور طبيعي و ادراک آن لذت و خوشي  جسماني است همين طور در امور عقلي لذت و حظ روحاني است لکن تفاوت از زمين تا آسمان است زيرا که لذت حسي لذت عرضي و در معرض فناء و زوال است لکن لذتي که در اثر ادراکات عقلي و امور الهي انسان را دست مي دهند لذت ذاتي دائمي است که فناء پذير نمي باشد.
عيب کار اين جاست که ما آن لذت ذاتي و سعادت حقيقي را نشناخته ايم و طعم آن را نچشيده ايم اين است که شائق و مايل به آن نيستيم کسي که رياست را درک ننمود يا لذت محبّت و دوستي را ندانست چگونه ممکن است طالب آن گردد و دنبال او رود طالب سعادت حقيقي نيز نخستين بايد معناي سعادت و آنچه به وي سعادتمند مي گردد بداند سپس در مقام بر آيد تا آنکه داراي سعادت را توصيف نموديم و گفتيم سعادت و فضيلت در سيرت حکمت الهي پديد مي گردد و وقتي انسان خير مطلق و فضيلت تامه و حکمت حقيقيه را ادارک ننمود چگونه به نشاط مي آيد و از وي لذت مي برد و آن را بر باقي امور ترجيح مي دهد.
حکماء در زمان پيشين از باب مثال صورت فرشته ئي در مساجد و مصلاي خود نقش مي کردند و چنين مي نوشتند و اظهار مي نمودند که اين ملکي است موکل دنيا و گويد درا ينجا سه چيز است يکي خير محض يکي شر محض و يکي نه خير و نه شر .
کسيکه آنها را آن طوري که بايد شناخت بشناسد خلاص مي شود و از من نجات مي يابد و سالم مي ماند اما کسي که آنها را نشناسد و بين آنان تميز ندهد بدترين عذاب وي را ميکشم و يک دفعه او را نمي کشم تا آنکه از من خلاص شود و نجات يابد بلکه کم کم و به زجر وي را به قتل مي رسانم.
اگر در اين مثال تامل نمائي آنچه را قبلا ذکر داديم براي تو معلوم خواهد شد.()
گمان مکن که آدم سعادتمند به استراحت در دنيا زندگي مي نمايد سعادتمند نيز مثل باقي مردم تحت فلک دوار و طالع سعد و نحس و گردش ايام تاثيرات عالم واقع است و دچار محن و مصائب گوناگون مي گردد،  لکن اطمينان نفساني و قوت قلبي که در اثر ورزش افکار و تصفيه اوهام و نور ايمان وي را حاصل گرديده نمي گذارد که او از حد سعادت خارج شود و منجر به شقاوت گردد و مثل کوه پا بر جا است که بادهاي مخالف وي را از جاي نمي کند و از ورود ناملايمات به جزع و فزع نمي آيد و اگر به مثل مبتلا گردد بلاي ايوب نبي (عليه السلام) يا بالاتر خود را نمي بازد و به زمين نمي خورد و زبون و بيچاره نمي گردد و در همان حال نيز قدرت بر ضبط نفس دارد زيرا وقتيکه صفت شجاعت در نفس آدمي رسوخ نمود و يکي از ملکات نفساني وي گرديد ملکه صبر که از خصوصيات شجاعت به شمار مي رود از آن پديد مي گردد اين است که مثل مردماني که جبن در آنها غلبه نموده از ناملايمي به جزع و اضطراب نمي آيد بلکه مثل مبارز ميدان جنگ يا پهلوان هنگام کشتي گرفتن چنان خود را نگاه مي دارد و بر صدمات و بلاهاي بزرگ صبر مي نمايد و بر هر گونه ناملايمي خود داري مي کند تا آنکه نفس وي قوي گردد و ذکر خير وي منتشر شود و مردم وي را به شجاعت بشناسد.
وقتي طالب شهرت در امور مادي دنيوي بي مقدار در طلب حظوظ طبيعي اين طور فداکاري مي کند تا آنکه نام وي به خوبي بلند شود چه گمان مي کني آيا طلب سعادت حقيقي اولي بر اين نيست که از هيچگونه فداکاري خود داري ننمايد و سعادتمند به جهت و سرور وي نخست به ذات خويش است و ثانيا به ذکر خير و انتشار فضل او که در عالم منتشر گرديده شادان است.
صبر در بلاء يکي از خصوصيات شجاعت به شمار مي رود .
خردمندي که خود را به شجاعت معرفي نموده هنگام ورود بلاء اعضاء وي را پاره پاره کند تحمل و بردباري مي نمايد و مقابل هر ناملايمي مقاومت مي کند و خود را نمي بازد تا آنکه به شجاعت و قوت نفس مشهور شود. حکيم ارسطو گفته تحمل بعضي از مصائب و ناملايماتي که گاهي عارض بشر مي گردد و صبر بر آن آسان است و چندان زحمتي ندارد دليل بر کبر نفس و همت عالي نمي شود لکن اشخاصي که بالمره فاقد سعادتند و نيز تهذيب اخلاق ننموده اند از لحاظ نقطه ضعيف طبيعت و غلبه جبن از اندک بلاوي و کوچکترين مصيبتي به جزع و فزع مي يايند و زبون و بي‌چاره مي شوند اين است که در موقع بلاء و مصيبت داراي يکي از دو حالت مي گردند يا چنان مضطرب و پريشان مي شوند که مورد ترحم دوستان مي گردند يا چنان مضطرب و پريشان مي‌شوند که مورد ترحم دوستان و شماتت دشمنان مي گردند يا آنکه خود را شبيه به سعداء نموده به تکلف خود داري مي نمايند لکن در باطن متالم و مضطرب و پريشانند.
و چنانچه اعضاء فلج بدون اختيار به اين طرف و آن طرف مي افتند و فالج قادر بر ضبط آن نيست، همين طور است نقوس اشرار بر خلاف طريق سعادت عمل مي نمايند و خبائث نفساني چندان در آنها غلبه نموده که گويا عنان اختيار از کف آنها ربوده و ديگر قادر بر اعمال و کردار نيک نيستند و اگر گاهي خود را به ظاهر تشبيه به سعداء نمايند، در واقع فاقد سعادت مي باشند زيرا که اخلاق نيک در نفس آنها رسوخ نموده و اسباب سعادت در دل آنها ريشه ندوانيده.
گفتار ارسطو در کتاب معاد و بقاي نفس
 و ارسطو در کتاب بقاي نفس و معاد گفته سعادت امر خير ثابت پا برجاست و تغيير پذير نيست.
 و از آن طرف افراد بشر در معرض تغييرات مختلف زمان واقع گرديده اند و چون هر يک از اين دو ضد و معاند ديگري است اين است که گاهي مي شود خوشبخت ترين و سعادتمند ترين مردم به مصيبتهاي بزرگ مبتلا مي گردند چنانچه (بر ناميس) که به لغت يوناني نام ايوب پيغمبر (عليه السلام) است مبتلا گرديد و چنين شخصي اگر در اثناي آن بليه بميرد ديگر مردم او را سعادتمند نمي گويند پس بنابراين نمي توان کسي را سعادتمند ناميد تا عاقبت کار وي معلوم گردد.
لکن اين حرف در منتهي درجه شناعت و بسيار رکيک است زيرا چنانچه گفته شد سعادت ذاتا خير است چگونه مي توان گفت امور خارجي آن را از حد خود خارج مي گرداند.
بعد از آن گفته در اينجا شبه ديگري است و آن اين است که ممکن است انسان پس از موت نيز از جهت علت خارجي مورد خير و شر گردد و خودش احساس آن را نمايد مثل اينکه اگر اولاد يا اولاد اولاد او سعادتمند و خوب شدند سعادت و خوبي آنها به وي تاثير نمايد و او را سعادتمندگرداند و به عکس شقاوت آنها نيز به وي تاثير نمايد و او را شقي کند پس ممکن است کسي سعادتمند بميرد و اين تغييرات عارض وي گردد.
و اين کلام نيز بسيار بي معني و رکيک است در صورتي که بين آباء و اولاد از هر جهت تباين و جدايي است چگونه ممکن است ميت به فعل ديگران تغيير حال پيدا نمايد و گاهي سعيد و گاهي شقي گردد لکن نمي توان گفت عمل اولاد به هيچ وجه و در هيچ وقت تاثيري براي پدر و مادر ندارد تا اين جا گفتار ارسطو بود.
اينک بر گرديم به اصل مطالب و موضوع شکي که حکيم ارسطو بر خود وارد نموده معلوم کنيم پس از آن در مقام صحت و فساد آن بر آئيم.
حکيم نامبرده چنين گفته بعضي گمان نموده اند که انسان پس از مردن به عمل اولاد محل عوارض و تغييرات مختلف و حالات گوناگون مي گردد.
و اين حرف عجيبي است چگونه ممکن است انسان سعادتمند از دنيا برود پس از آن به اخلاق و اعمال غير شقي گردد.
اما از آن طرف نمي توان انکار نمود که اعمال و کردار اولاد در روحيه پدر و مادر يک نحو تاثيري دارد و اينکه گوئيم اعمال و اخلاق اولاد ابدا ربطي به پدر و مادر ندارد و به هيچ وجه حال آنها را تغيير نمي دهد اين هم مثل اول شنيع و بي محل است.
پس از آن ارسطو در مقام بر آمده که از هر دو اشکال جواب دهد. حرف اول اين بود که سعادتمند که در آخر عمر به مصائب سخت و بلاهاي ناگوار مبتلا گردد ديگر مردم وي را سعادتمند نگويند پس سعادتمندي که در آخر عمر معلوم مي شود.
در پاسخ بياني نموده که معني آن اين است هر گاه سيرت انسان سيرت محدود و پاک و پسنديده گرديد آن وقت در تمام حالات و اموريکه به اختيار او است افضل و بهتر آن را مي پذيرد مثل اينکه هنگام بلاء صبر و بردباري مي نمايد. در حال ثروتمندي به جا و به موقع بذل مال مي کند، در زمان فقر و تنگدستي تحمل و سکونت را از دست نمي دهد و خود را عفيف نشان مي دهد.
خلاصه شيوه سعادتمندي اين است که در تمام امور زندگي خود به روش عقلائي و فضيلت مندانه رفتار نمايد و در آنچه اختيار آن را در کف وي نهاده اند افضل و بهتر آن را انتخاب کند.
پس از اين جا معلوم مي شود که سعادتمند وقتي با بلاي بزرگي متوجه گرديد آن وقت سعادت او ظاهرتر و هويداتر مي گردد زيرا که با بلاء و بدبختي مداراي خوب مي نمايد و افعال نيکي که در اين حال از سعادتمندان تظاهر مي نمايد منتهي درجه استقامت و متانت ايشان را نشان مي دهد و بسيار نوراني و نيکو است.
و بايد دانست که متانت و استقامتي که سعادتمندان هنگام بلاء نشان مي دهند نه اين است که از جهت نقصان فهم و فقدان ذکاوت آنها باشد که حس بلا و مصيبت نکنند بلکه شهامت و متانت و بزرگي نفس آنها مانع از اين است که از ورود ناملايمات زبون و شکسته گردند و خود را تسليم بلاءکنند و نيز حکيم چنين گفته بنابر اين که گفتيم ملاک سيرت نيک اعمال و کردار نيکو است پس سعيد و خوشبخت هرگز شقي و بدبخت نخواهد شد زيرا که در هيچ وقتي اعمال زشت از وي صادر نمي گردد (آنکه وي را از حد سعادت به شقاوت کشاند) و در بلاء و مصائب خود را نمي بازد و خويش را بدست بلا نمي دهد تا آنکه غم و اندوه وي را از اعمال نيک و کردار نيکو باز دارد. پس از اين جا معلوم مي شود که سعادتمند کسي است که هميشه و در همه حال شهامت و عظمت و بزرگي خود را از دست نمي دهد و در برابر هر ناملايمي مقاومت مي نمايد و ناگواريها گوارا مي سازد و خود را نمي بازد آري معيار سعادتمندي و نشانه خوشبختي همين است که يک نحو متانت و شهامتي در نفس آدمي پديد گردد که به سر منزل آرامش و صفاي روح رسيده و ديگر در مقابل هر بلائي و مصيبتي خود داري مي نمايد و متزلزل نمي گردد اگر چه مثل بلائي باشد که به ايوب نبي (عليه السلام) وارد گرديد زيرا که سعادتمند هرگز شقي و بد عاقبت نمي گردد و به آساني تغيير حال پيدا نمي کند و بر بلا و مصائبي که در اندک زمان بلکه در زمان متمادي بر وي وارد مي گردد و لو آنکه بلاي بزرگ باشد صبر و خودداري مي نمايد.