کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حکيم ارسطو و عدالت3 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

عقل کامل قواي نفساني را تحت قاعده مي آورد
قواي نفساني منظم و مرتب نمي گردد مگر به فعاليت عقل چنانچه امور مملکت بدون رئيس و سلطان مقتدري که زماندار امور سياسي باشد انجام نمي گيرد همين طور اگر قوه عقل که خليفه و نماينده حق است غالب نگرديد تساوي و تعالي که بايستي بين قواي نفساني تحقق پذيرد و در اثر آن مملکت بدن آباد گردد مختل مي گردد و آنچه راجع به اخلاق نيک گفتيم مبتني بر همين قوت و فعاليت عقل است
انسان وقتي از اصلاح نفس خود فارغ گرديد و در خود احراز نمود که به فضيلت عدالت ممتاز گرديده و تعادل بين قوا و ملکات نفساني او پديد گرديده و بالنتيجه اعمال و کردار وي تحت قاعده مضبوطي قرار گرفته آن وقت بايستي شروع نمايد در تربيت ديگران و اول دوستان و نزديکان و عشيره خود را تربيت نمايد بس از آنکه شروع نمايد به تربيت مردمان دور دست تا برسد به حيوانات که در تربيت حيوانات نيز بکوشد.
چنانچه گفته شد مقابل عدالت ظلم و جور است بدترين مردم کسي مي باشد که به نفس خود ظلم نمايد و بدتر از آن کسي است که به دوستان و عشيره خود ظلم کند و پست تر از آن بتوده مردم ستم نمايد و پست تر از همه آنکه ظلم او به حيوانات نيز برسد.
در پيش گفتيم علم به يکي از دو ضد بعينه علم به ضد ديگري است و معلوم شد که بهترين مردم شخص عادل است پس معلوم مي شود که بدترين مردم آدم ظلم و جائر است.
گفتار حکما که نظام عالم منوط به محبّت است
 بعضي از حکما اظهار نموده اند که نظام عالم و اصلاح حال موجودات منوط به محبّت است و گفته اند وقتي شرف محبّت و دوستي بين مردم دائر  باشد در معاملات به طور مساوات و عدالت عمل مي نمايند زيرا که هيچ وقت دوست بر دوست خود تعدي نمي نمايد و به  وي ضرر نمي رساند و سرش اين است که دوست راضي به ضرر دوست خويش نمي باشد و آنچه براي خود مي خواهد براي دوست خود نيز مي خواهد و وثوق و اطمينان پديد نمي گردد و کمک و همراهي پيدا نمي شود مگر بين اشخاصي که با هم دوست باشند.
و وقتي هر فردي به ديگري کمک نمود و اتّحاد و يگانگي بين آنها پديد گرديد آن وقت به تمام آرزوهاي خود نائل مي گردند و مشکلات براي آنها آسان مي شود و عقل آنها به معاونت يک ديگر قوت مي يابد و آراي آنها متحد مي گردد و در اثر آن استقامت مي يابند آن وقت قادر مي گردند بر استخراج غوامض امور و از هر يک تدابير گوناگون پديد مي شود و هر نفري به قوت راي و تدبير قادر مي گردد بر انجام دادن تمام خيرات و خوبي ها زيرا که يگانه چيزي که فضيلت آور است و وحدت بين کثرات پديد مي آورد محبّتست و ارسطو يک از طرفداران هيمن مسلک است.
و قسم به جان خودم اشاعه محبّت در اهل مملکت از شريف ترين و نافذ ترين سياسات و تدابير به شمار مي رود زيرا که در اثر محبّت وحدت و يگانگي توليد مي گردد و مردم با هم متصل مي گردند و هر فردي آنچه براي خود خواهد براي ديگران نيز خواهان است آن وقت يک قوه به منزله قواي بسيار مي گردد و قواي متشتته رنگ وحدت مي گيرد و در نتيجه هيچ عمل نيکي و لو مشکل نمايد و هيچ راي و تدبيري و لو آنکه مهم باشد براي هيچ يک از آنها دشوار نيست.
و در انجام امور بزرگ و تدبير مملکتي به يک ديگر کمک مي نمايند مثل اين که جماعتي هم دست گرديده وسنگ بزرگي را که هر يک به تنهايي نتوانند حرکت دهند از جاي بکنند.
پس از اين جا معلوم مي شود زمامداران مملکت بايستي به سياست و تدبير کوشش نمايند که هر چه مي شود افراد مملکتر را با هم دوست و مهربان گردانند و مودت بين آنها افزايش يابد زيرا اگر دوستي و محبّت بين آنها دائر گرديد تمام خيرات و فضيلت هائي که بر هر يک به تنهايي متعذور و مشکل مي نمود در آنها مجتمع مي گردد و در اثر آن افراد ملت زياد مي شود و آبادي در مملکت پديد مي گردد و سلطان و رغبت به خير و خوبي و خوشي زندگاني مي نمايند.
و بايد دانست محبّت مرغوب که سبب يگانگي و وحدت آور است به دو چيز صورت مي پذيرد يکي راي صحيح و نيکو که ماخوذ از عقل سليم است و ديگر ايمان و عقيده به ديانتي که غرض اصلي وي وجه الله باشد و اصناف و انواع محبّت بسيار است اگر چه باز گشت همه آنها به يک معني است و اين که در مقاله پنجم آغاز مي گردد به ذکر انواع و اقسام محبّت.

 

 


چگونه خواهد بود حال كسي كه در مقابل نعمت هاي غير متناهي حقتعالي قيام ننمايد و طوق بندگي او را به گردن نيندازد و محبت او را در دل خود نپروراند. نخستين وظيفه ما معرفت و شناسايي او است سپس محبت و دوستي او پس از آن اطاعت و انقياد اوامر و اجتناب از نواهي اوست كسي كه به تمام قوا و مشاعر و به جميع اعضاء و جوارح و در مقام بندگي و اطاعت حقتعالي بر آمد هر نعمتي كه به وي افاضه نموده به موقع خود به آن طوري كه دستور فرموده مصرف نمود شكر نعمت هاي او كرده مثل اينكه بالاترين نعم الهي است كه عمل او تفكر است و وظيفه اي كه براي انسان مقرر شده اين است كه فعاليت نفس را به موافقت با عقل به وجه احسن انجام دهد و اعمال او اگر به موافقت احكام جنبه عقلايي واقع گردد، آن وقت هم داراي فضيلت اخلاقي گرديده و هم تشكر نعمت عقل را نموده و همچنين هر قوه از قواي نفساني كه در زيباترين موضوع خود عمل كند به آن مصرفي كه مقصود از خلقت اصلي او بوده صرف نمايد فعاليت خود را بروز داده و شكر آن را نيز به جا آورده. مثلا چشم فعاليتش ديدن است. پس اگر چشم نظر كند به زيبائيها و در آن ها كمال قدرت خالق را بنگرد هم التذاذ مي يابد و هم شكر نعمت چشم را نموده همين طور گوش و دست و پا و تمام اعضاء  اگر فعاليت خود را به وجه نيكو بروز دادند از عهده شكري كه راجع به آنهاست برآمده اند.

هر سوي موي من ار گردد دهان                    هر دهاني را بدي يكصد زبان
كي مي تواني برون از چند و چون                    آيم از يك عهده شكرت برون
و چه خوب گفته سعدي عليه الرحمه از دست و زبان كه بر آيد كز عهده شكرش به در آيد هر نفسي كه فرو مي رود ممد حيات است و چون بر مي آيد مفرح ذات، پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكرش واجب.

قسم به جان خودم سبب ناداني به نعمت نيست مگر خود نعمت غرض آن كه فراواني و زيادت نعمت قدر آن را در نظر انسان كم مي كند و شايد مقصود اين باشد كه جاهل به اين نعمت ها نيست مگر چهارپايان كه قدر و قيمت آن را نمي شناسند.

 

و تفصيل و بيان هر يك از انواع به اعتبار مصلحت زمان و وقت و اشخاص و اوضاع همان طوري است كه انبياء و علماء مجتهدين در هر وقتي بيان مي نمايند و وظيفه عموم انقياد و متابعت ايشان است تا آن كه اطاعت امر حقتعالي را كرده باشند.

يقين را مرتبه است اول (علم اليقين) و آن ايمان تحقيقي است كه از روي دليل و برهان تحقق گيرد و به مرتبه يقين برسد دوم (عين اليقين) و آن ايماني است كه از طريق كشت و مشاهده انجام گرفته و آنچه ديگران از قبل دليل و برهان ثابت نموده اند، صاحب اين مرتبه به عين قلب خود مشاهده مي نمايد و ديگر محتاج به دليل نيست سوم (حق اليقين) و آن بالاتر از عين اليقين است زيرا كسي كه داراي اين مقام گرديد (فناء في الله) بپا مي نمايد و ديگر آنچه بيند موجود به حق و قائم به او و از آثار رحمت حق بيند.

و آن كساني كه داراي صفات حميده و ملكات متين ارجمند انساني مثل شجاعت، عفت، حمت، عدالت گرديده اند آنها را محسنين نامند.

توهم نشود كه مقصد از اتحاد كه نعوذ بالله عبد با خدا يكي شود حاشا بلكه مقصود اين است كه انسان وقتي به مرتبه قرب مي رسد آن وقت كمالات و صفات بشري وي مستغرق مي گردد در كمالات الوهيت حقتعالي و فاني در او مي گردد به اين معني كه در آن حال ديگر خود را نمي بيند نه آن كه واقعا نيست گردد يا آن كه خدا شود يا با او ممزوج يا متحد گردد بلكه تمام موجودات را آينه مانند مظهر و نماينده آن فرد ازلي و آن موجود سرمدي بيند و هر چه بيند اثري از آثار رحمت و اشعه نور او و جلوه اي از جلوات فيض اقدس او بيند.

منازل و مراحلي مه سلاك الي الله بايستي در وي سلوك نمايد بعضي يكصد بعضي يكصد هزار بعضي هفتصد، بعضي ده بعضي هفت بعضي كمتر و بعضي بيشتر گفته اند. لكن اصل آن و امهات آن كه باقي تحت وي و مندرج در آن است همين چهار اصل است كه شيخ جليل اين مسكويه در متن اجمالي از آن بيان نموده، نخستين حرص و نشاط در طلب است كه پس بيداري از خواب غفلت و كوشش در طلب و تخليه نفس از صفات زشت دني يك حالت حرص آميخته به نشاط در نفس آدمي پديد مي گردد. دوم تحصيل عوم حقيقي و معارف كه در اثر جد و جهد بسيار و تخليه نفس يه صفات حميده انساني در روح و قلب نورانيت پديد مي گردد كه به آن حقايق امور بر وي منكشف مي گردد و به قدري كه اشراق نور معرفت در قلب او نمودار گرديد به همان قدر بر شوق و اشتياق وي افزوده مي گردد تا به حد عشق و وله يعني بيخودي از خود برسد. سوم حياء از جهل و بيخردي، وقتي انسان چشم بصيرتش باز شد آن وقت جهعل و ناداني خود را مشاهده مي نمايد و مي فهمد كه چقدر نادان است و در اثر اهامل و مسامحه كاري چه اندازه به خود ظلم نموده چهارم پس از آن كه التفات  به جهل و بي خردي خود نمود، آن وقت به قدري كه ممكن است كوشش مي نمايد تا آن كه خود را به مقام لايق برساند و پس از جد و جهد بسيار و كوشش بي شمار و زحمات فوق العاده و ترقيات دائمي به مرتبه اي مي رسد كه اگر فعاليت او با موافقيت تؤام گردد وي را به مقام (افناء في الله) مي كشاند و ارتباط به حق پيدا مي نمايد چنانچه از معصوم رسيده (اتصال مؤمن به حقتعالي زيادتر است از اتصال شعاع شمس به شمس) و اين منتهاي سعادت بشر است.

چنانچه فرمود (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم) زيغ به معني ميل كردن از حق به باطل است، وقتي از حقتعالي و طاعت او روگردانيدند خداوند نيز قلب آنها را معكوس گردانيد.

در كتاب كريم در وصف كفار فرموده (كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون) رين به معني پرده كلفت است يعني وقتي شهوات و معاصي بر آنها غلبه نمود از حق محجوب گرديدند (غشاوه) نيز به معني پرده است و ختم به معناي مهر زدن در كتاب كريم درباره كفار فرموده (ختم الله علي قلوبهم وعلي سمعهم و علي ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظيم) يعني چون كفار در حظوظ نفساني فرو رفتند و از حق دور افتادند، خداوند مهر زد بر قلب آنها و بر چشم و گوش آنها پرده تاريكي كشيده شد و براي آنها است عذاب بزرگ و بايد دانست همين طوري كه مراحل صعود و ترقي بشر به مراتب عاليه به تدريج صورت مي گيرد يك دفعه ممكن نيست از مرتبه اول به آخر مرتبه رسيد همين طور در تنزلات نيز به تدريج پائين مي آيد تا به منتهي درجه پستي و نزول برسد و ابن مسكويه از كلام الله و كلمات اهل بيت عصمت اقتباس نموده و براي سقوط انسان چهار مرتبه تعيين كرده نخست مرتبه (زيغ است) كه همين قدر از جهت اعمال و تنبلي شخص از حقتعالي اعراض نمايد، مرتبه دوم (رين است) كه به اضافه اعراض از حق مايل به شهوات و عياشي گردد، مرتبه سوم (غشاوه) است در اثر پيروي شهوات حجاب و پرده جلو قلب وي را مي گيرد و از مشاهده آيات وجود حقتعالي وي را محجوب مي گرداند مرتبه چهارم پس از آن كه امور شهواني وي را مشغول گردانيد و زنجير آرزو و آمال دنيوي به دست و پاي او پيچيد بالنتيجه چنان او را در گودال لجن زار دنيا فرو مي برد كه جوهر نفس وي را كدر مي نمايد به طوري كه گويا بر قلب او مهر خورده و آن وقت در منتهي درجه شقاوت مي ماند. در حديث زراره از (ابي جعفر محمد باقر ع) چنين نقل مي نمايد كه فرمود: (نيست بنده مومني مگر آن كه قلب او مثل قلعه سفيد مي گردد و هر گاه بر گناه مداومت نمود سياهي زياد مي شود تا آن كه تمام سفيدي قلب را مي گيرد و او هيچ وقت بر نمي گردد و مصداق قول حقتعالي مي گردد كه فرمود (كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون)

برگشت تمام محسنات اخلاقي و فضائل انساني به تعادل و توازن بين قواي نفسانيت هر فردي كه بخواهد داراي فضيلت عدالت گردد، نخستين وظيفه او اين است كه طريق تعديل بين قوا را بشناسد سپس در مقام عمل برآيد تا آن كه ملكه عدالت در نفس وي رسوخ نمايد و اعمال و كردار وي از روي ميزان عدالت انجام گيرد و از صفات ممتازه عادل اين است كه تمسك مي نمايد به قانون شرع و مقررات الهي را نصب العين خود قرار مي دهد و مطابق دستورات شرع اسلام عمل مي نمايد پس از اينجا معلوم مي شود كه اصل عدالت همان ملكه نفساني است كه در نفس رسوخ نموده و لازمه لاينفك آن تمسك به مقررات شرع و پيروي از قانوني است كه در حاق وسط قرار گرفته و تعادل و توازن بين امور كه قانونگذار در همه جابايستي مراعات نمايد مثل نقطه دايره يك امر وجداني است و البته امر واحد صادر مي گردد از حقيقت واحده. اين است كه گفتيم قانون مدني بايد صادر گردد از مقام وحدت الهي يعني قانونگذار از طرف حق خليفه و نماينده او است و گرنه ممكن نيست عدالت حقيقي بين مردم استوار گردد.

اگر خواهي خود را بشناسي كه آيا داراي فضيلت اخلاقي هستي يا نه رجوع نه نفس خود نما و ببين چه صفتي در تو غالبست و مايل به چه عملي مي باشي اگر ديدي مايل به كارهاي نيك و طالب اعمال شايسته مي باشي، بدون آن كه منتظر عوض و فائده و منفعتي باشي بلكه كار نيك را براي خوبي آن مي كني تا آن كه افعال تو الهي و لايق پيشگاه خير مطلق و مقام احديت گردد. اگر در خود اين صفت و منقبت را يافتي بدان كه داراي فضيلت اخلاقي مي باشي و ذات و حقيقت توكامل گرديده و مظهر و نماينده فياضيت حقتعالي گرديده اي

عادل كسي را گويند كه در تمام كارها ميانه روي مي كند در جائي كه بايد انفاق كند بذل و بخشش مي نمايد و در جائي كه بايست امساك كند خود داري مي كند لكن خير و خير خواه زيادتر از حد لزوم انفاق مي نمايد.

اين حرف به طور كلي درست نيست زيرا در بسياري از جاها در حالي كه مشغول عمل زشتي مي باشيم قبح عمل را مي دانيم و ملتفت اعمال زشت خود هستيم لكن از جهت غلبه يكي از قوا از آن خودداري نمي كنيم پس بهتر اين است كه بگوييم آدم جاني و بد عمل يا اين است كه در حال عمل چنان قواي فعاله او بر وي غالب گشته كه گويا چشم و گوش او را پوشانيده و زشتي عمل بر وي مخفي گشته و بعد از آرامش قوا ملتفت عمل ناپسند خود مي گردد و يا آن كه گوييم در حال عمل نيز قبح اعمال خود را ملتفت است. لكن چون يكي از قواي وي غلبه نموده و آرامش را از وي ربوده براي سكونت نفس مرتكب عمل شنيع عارض وي مي گردد و آرامش خود را ترجيح مي دهد بر منقصتي كه از قبل آن عمل شنيع عارض وي مي گردد پس معلوم مي شود كه آدم بد عمل مستحق ملامت و سرزنش عقلاء و مجازات اخروي گشته براي آن كه عقل خود را پابند هواي نفساني گردانيده و وي را ضعيف و ناتوان كرده به طوري كه در حال عمل با اينكه زشتي اعمال خود را مي فهمد نمي تواند از خود جلوگيري نمايد.

آنجا كه در قرآن فرموده (اعدلوا هو اقرب للتقوي) عدالت نماييد كه عدل نزديكتر به تقوي است و در جاي ديگر فرموده (ان الله يامر بالعدل و الاحسان) به درستي كه خداوند امر مي نمايد به تقوي.

مقدار و اندازه شيئي را (كميت) گويند و چگونگي و قوت و حالات شيئي را (كيفيت) نامند و عناصر مثل آب و هوا يا آب و آتش اگر در مقدار و اندازه به قدر هم باشد، چون در قوت و كيفيت مثل هم نيستند غالب مغلوب را فاني مي گرداند مثل اينكه قوت و آتش و آب زيادتر است از قوت هوا، اين است كه هوا را از حيث مقدار و مساحت زيادتر قرار داده تا اينكه بتواند در مقابل آب و آتش مقاومت نمايد و محفوظ ماند و تعادل آنها برقرار گردد. غرض آن كه تساوي و تعادل بين اشياء گاهي از حيث كميت و مقدار ملحوظ مي گردد و گاهي از جهت كيفيت و چگونگي مراعات مي شود تا آن كه امور عالم مرتب و منظم گردد.

به سبب عدل آسمان و زمين بر پا گرديده اگر اندك توجه و التفاتي نمائي و به ديده حق بين امور عالم  بنگري خواهي ديد كه چگونه دست قدرت اضداد را با هم مقارن نموده و بين آنها الفت داده و با آن ضديت و تنافر ذاتي كه بين آنها برقرار است به امر سبحاني با هم دست اتحاد و يگانگي داده اند و هر يك ديگري را كمك و معاونت مي نمايد و در اجراي اوامر تكويني حقتعالي سستي و مسامحه نمي نمايند آن وقت به دل و زبان بلكه به تمام اعضاء و جوارح شهادت مي دهي به وحدانيت و علم و قدرت و حكمت و غلبه و اقتدار او سبحانه و تو نيز به مربي عالم نموده و در اموري كه راجع به تو است در معاملات و داد و ستد و تدبير مدني اگر موظف بر آن باشي و از تدبير منزل و در تمام امور مراعات تساوي و تعادل بين آنها مي نمائي تا آن كه خلفاء حقتعالي در زمين و نمايندگان او محسوب گردي.

چنانچه ظاهر و هويداست بازگشت تمام صفات و اخلاق نيكو به قوت و كمال عقل است و به عكس تمام بدبختي ها و ناكامي ها و اخلاق فاسدي كه بين مردم شيوع مي نمايد و از آن شر و فساد توليد مي گردد قسمت اعظم آن بلكه تمام آن ناشي از ضعف عقل و فقدان قوه تميز و ادراك است و عقل در بشر ولو آن كه اصل آن موهبتي است از طرف حقتعالي كه به انسان افاضه نموده لكن تربيت و نمو قوت دادن آن به اندازه اي دست خود شخص است هر فردي كه در افعال خود به مشاورت عقل عمل نمايد و عقل را در امور خود حاكم قرار دهد به اينكه هر كاري كه خواهد انجام دهد نخست فكر كند و قوه تمييز خود را به كار بيندازد سپس مطابق صلاح ديد عقل و اجازه وي عمل نمايد و اگر به اين ترتيب عمل نمود ولو آن كه اول عقل او ضعيف و ناقص بنمايد بالاخره قوي و توانا مي گردد و در مملكت بدن سلطان والا مقام مي شود و تمامي قوا تحت انقياد او مي آيند و در مقابل وي زانو مي زنند و اطاعت مي نمايند.