کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
انواع محبّت1 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

گفتار پنجمين در انواع محبّت
چنانچه گفته شد مردم مدني بالطبع اند يعني در ترتيب معاش بعضي محتاج به بعضي ديگرند و بيان نموديم که کمال و تماميت هر فردي از بشر منوط به فرد ديگري است که در امور زندگاني خود به ناچار هر يک بايستي ديگري را کمک نمايد و احدي نمي تواند به تنهائي امور معاش خود را اداره نمايد زيرا که بشر محفوف و منفطور بر نفس است و مضطر به مکمل مي باشد. (از آن طرف تنازع بقاء و خود خواهي فطري جدال و نزاع بين افراد انداخته) پس احتياج مي افتد به چيزي که آنها را با هم مرتبط گرداند و نفاق را از بين بردارد و آن محبّت است و به دوستي اتّحاد و يگانگي پديد مي گردد و اختلاف بدل به اتفاق مي گردد و نقصانات را مرتفع مي نمايد و جماعت بسيار را به منزله يک شخص واحد مي گرداند.
(محبّت جاذبه عمومي است که تمام افراد را با هم متحد مي گرداند) و محبّت را انواع بسيار است.
انواع محبّت و اسباب حصول آن
 و براي هر نوعي از محبّت سبب مخصوصي است محبّت يا اين است که زود منعقد مي گردد و به زودي مرتفع مي شود،يا آنكه به اندك سببي پديد مي گردد لكن زود مرتفع نمي گردد،يا به عكس دير منعقد مي شود و زود مرتفع مي گردد، قسم چهارم آنکه دير منعقد مي گردد و دير مرتفع مي شود.
و اينکه محبّت را به اين انواع تقسيم نموديم براي اين است که مقصد و مطلب و سيرت مردم راجع به امورات به سه قسم تقسيم مي گردد و آن لذت و خير و نفع است و چيزي که از اين اقسام ترکيب گردد آن قسم چهارم مي شود.
وقتي معلوم شد که مقصود مردم در حرکات و اعمال اختياري خود نيل و رسيدن به يکي از آنها است لامحاله هر چه کمک نمايد ايشان را در رسيدن به مقصود وي را  دوست مي دارد.
حظوظ شهواني و محبّتي که از قبل آن پديد مي گردد و زود منعقد مي گردد به زودي تمام مي شود زيرا چنانچه گفتيم لذائذ شهواني سريع الانطفاء است. خير و نيک هر گاه سبب محبّت امر نيک و خير گرديد زود منعقد مي گردد و دير منحل مي شود
نفع: اگر سبب محبّت نفع باشد دير منعقد مي شود و زود منحل مي گردد و اگر دو يا سه از اين اقسام محبّت با هم جمع شدند اگر جهت خير در آن غالب آمد آن نيز دير منعقد مي گردد و دير منحل مي شود.
و اين اقسام محبّتي که شماره نموديم مخصوص به افراد بشر است فقط انسان است که کارهاي خود را به فکر و رويه انجام مي دهد و از اين رو مستحق مجازات مي گردد اما آن ميلي که در حيوانات ديده مي شود بهتر اين است که آن را الفت گوئيم نه محبّت.
و آن ميلي که در نباتات و جمادات است مثل گياه و سنگ و امثال آنها آن همان ميل طبيعي است که هر نوعي مايل به مرکز طبيعي خود است و مشاکلت و مباينتي که بين آنها نمودار است از جهه امتزاع عناصر و کيفيت ترکيب آنها است و مناسبتي که بين انواع موجودات مشاهده مي شود و از کيفيت امزجه و شالوده ترکيب آنها ناشي گشنه هر گاه به نسبت (تاليفيه) يا (عدديه) يا (مساحيه) باشد مشاکلت و مناسبت بين آنان پديد مي گردد و اگر به هيچ يک از اين اقسام سه گانه نسبت که شماره نموديم مناسبت بين آنها پديد نگرديد مباين و منافي يک ديگر مي شوند.
و از همين راه يعني از طريق نسبت بين اشياء و تجربه ئي که به عمل مي آيد خصوصا از جهت نسبت تاليفي که در محل خود مبرهن گشته که نسبت تاليفي بعد از نسبت مساوات از بهترين و مفيدترين نسبتها به شمار مي رود و از آن خواص و آثار اشياء را بدست مي آورند و اين همه صنايع محير العقول دست بشري قسمت عمده آن ماخوذ از همين نسبت و اضداد آن است و آن را اسرار طبيعت نامند و اين نسبت در صناعت عدديه و در صناعت مساحيه مشروطا بيان شده لکن کيفيت امزجه ئي که از اين نسبت ها حادث مي گردد براي ما مخفي و غير معلوم است و فهم آن بسيار مشکل به نظر مي آيد اگر چه بعضي مدعي فهم آن مي باشند.
و خواص و آثاري که پس از امتزاج بين عناصر پديد مي گردد در هر يک از عناصر قبل از ترکيب و امتزاع آنها تحقق ندارد و آن آثار و خصوصياتي است که پس از تاليف و ترکيب آنها حادث مي گردد و غرض ما در اين جا شرح و بسط آن نيست و اين اندازه که اشاره نموديم براي اين بود که معلوم شود اين نسبت ها شبيه به مشاکلت منافرتي است که در حيوانات ديده مي شود و کلام ما در آن نسبتي است که بين مردم از اراده و آراي آنها هويدا مي گردد.
 مشاکلت و منافرتي که بين افراد بشر پديد مي‌گرد
 و از اينکه جهت منافرت و تضادي که بين امزجه آنها است دشمني و اختلاف بين آنها پديد مي گردد واز جهت مشاکلت و مناسبتي که بين امزجه و شالوده خلقت آنها است صداقت که نوعي از محبّت و مودت است حاصل مي شود لکن صداقت بين دو نفر تحقق مي پذيرد نه بين جماعت به خلاف محبّت که ممکن است بين جماعت بسيار تحقق پذيرد.
عشق، محبّت وقتي به منتهي درجه رسيد از آن تعبير به عشق مي‌نمايند و عشق از مودت  بالاتر است و ممکن نيست عشق تحقق گيرد مگر بين دو نفر و سبب حصول عشق يکي از دو چيز مي شود يکي لذائذ شهواني و ديگري آرزوي وصول به خير مطلق اول مذموم و موهوم، دوّم مطلوب و مرغوب (به عبارت ديگر مي توان عشق را به عشق حيواني انساني و روحاني ورحماني تعبير نمود) و صداقت و دوستي که بين جوان ها  کساني که طبيعت جوانان دارند فقط در همان لذائذ شهوائي و طبيعت حيواني است واين گونه محبّت سريع الوجود و سريع النطفاء است و بين مردم بسيار اتفاق مي افتد و گاهي مدتي باقي مي ماند و مدت آن تا وقتي است که التذاذ شهواني باقي باشد وقتي التذاذ مرتفع گرديد محبّت نيز مرتفع مي گردد.
و صداقت و دوستي بين مشايخ يعني اشخاص سال خورده و كساني كه در طبيعت حال به آنها مانند در اشيائي است که نافع باشد و هر گاه منافعيکه بين آنها مشترک است مدتي باقي ماند دوستي نيز مدتي باقي خواهد ماند و صداقت و دوستي بين مردمان نيک و اشخاص بزرگ ازجهت همان خير محض و جمال احديت است که با يکديگر همدست شده در طلب او مي‌شتابند و چون خير محض ثابت و غير متغير است محبّت بين آنها نيز دائمي است.
و سبب اختلاف مردم در ميل و رغبت که بعضي مايل به چيزي مي گردند که ديگري از آن نفرت دارد اختلاف طبايع آنها است ممکن است چيزي نزد کسي لذيذ و مرغوب نمايد و نزد ديگري چون مخالف طبع اوست نفرت آورد. و چون در انسان جوهر بسيط الهي موجود است که مخلوط به طبيعت و از سنخ وي نمي باشد لهذا از براي وي نيز لذت و سعادتي است که مشابهت به لذات و حظوظ طبيعي ندارد و محبّتي که از قبل آن لذت پديد شود در منتهي درجه افراط گردد که از وي تعبير به عشق و وله کرده اند و آن عشق تام خالص رحماني است که شبيه به جنون و بي خردي گردد همان است که (متالهين)؛ يعني عرفاء مدعي آن مي باشند.
حکيم ارسطو از حکيم ابر قليطس نقل مي نمايد : که گفته چيزهايي كه بالطبع با هم مختلفند شکل هم نمي شوند و نمي توان آنها را بطرز خوبي با هم ترکيب و تاليف نمود اما چيزهايي كه متشاکل و متشابه يکديگرند در هم تاثير مي نمايند و بعضي مايل و مشتاق به بعض ديگر مي گردند.
اتّحاد و يگانگي بين مجردات
 و سرش اين است که جواهر بسيطه (مجردات) هر گاه در مرتبه و مقام نزديک به هم باشند مشتاق مي گردند به ملاقات و نزديکي به هم آن وقت در اثر اشتياق مرتبط و متصل به يکديگر مي شوند و چون (هيولي) و ماده درآنها تصور ندارد و غيريت و مباينت بين موجودات از جهت مواد آنها است لهذا وقتي هم سنخ گرديدند و مايل به هم گشتند اتّحاد بين آنان حاصل مي شود و آن دو يکي مي گردند و ديگر مغايرتي بين آنها پديدار نيست.
اما اجسام و ماديات چون مادي و صاحب (هيولي) مي باشند هر گاه شائق و مايل به هم جنس خود گردند ممکن نيست با هم متحد گردند و يگانگي و اتّحاد بين آنها پديد گردد زيرا که ماده و (هيولي) آنها مقتضي مباينت است و کمال جدائي و افتراق بين آنها نمودار است و منتهاي قرب و نزديکي اجسام با يکديگر به اين است که سطح و ظاهر آنها متصل به هم گردد نه ذات و حقيقت آنها و اين اتصال عرضي نيز به زودي منفصل مي گردد و آن دو جسمي که يکديگر را ملاقات نموده اند از هم جدا مي شود زيرا وحدت آنها عرضي است نه ذاتي و وحدت ذاتي و ارتباط حقيقي بين مجردات و جواهر بسيطه ئي مي باشد که مخلوط به ماده نگشته باشند.
عشق پاک الهي
 پس از اين جا مي توان فهميد که آن روح الهي و آن لطيفه رباني که در انسان به وديعه گذارده شده هر گاه از ملابست طبيعت و از کدورت انواع شهوات طبيعي و اصناف محبّتهاي نفساني مصفي گرديد، مشتاق مي گردد به اصل و مبدء خود آن وقت به چشم عقل خود مي بيند (خير اول) را که محض وجود و مبراء و منزه است از اين که مشوب به ماده و مخلوط به آن باشد و به سوي او مي شتابد و محبّت او را در دل خود مي پروراند و چون در معرض رحمت او واقع گرديد از آن خير مطلق افاضاتي به وي مي رسد و التذاذ و سروري در خود مي يابد که در خود مي يابد که در خور توصيف نمي باشد و شباهت به لذائذ و حظوظ جسماني ندارد آن وقت است که مي رسد به آن معناي اتّحادي که قبلا توصيف نموديم.
و كسي كه در معرفت و محبّت الهي  حائز اين مقام و مرتبه گردد خواه تعلق به بدن داشته يا نداشته شرافت حضور براي وي حاصل گرديده لکن پس از مفارقت از بدن و حيات دنيوي به اين رتبه عاليه سزاوار تر مي گردد زيرا که صفاي تام بعد از مردن پديد مي گردد.
وقتي روح و روان بشر حائز چنين مقامي گردد وي را صفات و خصوصياتي مي توان شناخت يکي از صفات ممتازه او اين است که نقصان به او راه ندارد يعني نقصان پذير نمي باشد و ديگر آنکه دست ظالمين و سلاطين از دامن وي کوتاه است و نمي تواند خللي به آن مقام عالي وي برسانند و ديگر آن که اين گونه محبّت فقط بين اخيار است اشرار را از وي نصيبي نيست.
محبّتي که سبب آن لذت و منفعت باشد هم بين اخيار و هم بين اشرار دائر است و آن محبّتي است که به زودي منقضي و منحل مي گردد زيرا که آن محبّت عرضي است و به اسباب خارجي تعلق مي گيرد و هر گاه لذت و منفعت تمام گرديد محبّت نيز منقضي مي گردد.
در محلي که مردم اجتماع مي نمايند گاهي محبّت و دوستي بين آنان پديد مي گردد مثل عده ئي که در يک کشتي و امثال آن جمع مي شوند لکن دوستي آنها تا وقتي است که در آن محل جمع باشند و سرش،آن اُنسي است که در طبيعت بشري ماخوذ است زيرا که انسان مشتق از انس گرديده (يعني وحشي نيست و تنفر از هم جنس خود ندارد) و آن طور نيست که شاعر به عربي گفته (سميت انسانا لانک ناسي) و اين شاعل گمان کرده که انسان ماخوذ از نسيان و فراموشي است و اين غلط است انسان ماخوذ از انس است و اين را نيز بدان اگر چه انس و محبّت فطري بشري است لکن براي پيدايش آن اسباب و لوازمي دارد و نخستين وظيفه ما اين است که وسائل محبّت به هم نوع خود را فراهم نمائيم و شايد اين که شارع مقدس دستور داده که مسلمين براي عبادت در مساجد اجتماع نمايند و نماز جماعت را به چندين برابر افراد ترجيح داده براي اين است که آن انسي که در طبيعت بشر نهفته فعليت پيدا نمايد و در عقايد و ايمان راسخ و در اعمال خوب شرکت نمايند.
و چون مي بينيم به امر شارع اسلام اهل يک شهر هر هفته يک مرتبه در مسجد جامع براي نماز جمعه و در هر سالي دو مرتبه براي نماز عيد در بيابان بايستي اجتماع نمايند اين خود دليل واضحي است که غرض الفت و اتّحاد بين آنها است که آنهائي که از هم دورند با هم آشنا گردند و يگانگي و وحدت بين آنها پديد گردد.
و نيز به اشخاص مستطيع امر فرموده در تمام عمر يک مرتبه در مکه معظمه و در خانه کعبه اجتماع نمايند براي عبادت و اين که سال به خصوص معين نفرموده براي اين است که وقت وسعت داشته باشد و مسلمين همه ساله از اطراف ولايت و محلهاي دور در آنجا مجتمع گردند و تمام آنها در الفت و محبّت و شرکت نمودن در اعمال خير مثل اهل يک محله گردند که هر روز در مساجد و اهل يک شهر که هر هفته در مساجد جامع و اهل يک شهر با قصبات و دهات که سالي دو مرتبه در بيابان اجتماع مي نمايند و به اين اجتماع آن انس طبيعي آنها بروز مي نمايد و مايل مي گردند به خيراتي که مشترک بين آنهاست و محبّت دين و شرعيت در آنها تجديد مي گردد و حق را تجليل و تقديس مي نمايند براي آنکه آنها را به راه مستقيم هدايت فرموده و به دين حق و پاينده ئي که سبب الفت و وحدت ايشان گرديده وادار نموده.
حافظ سنت و دين شريعت و حفظ آن به طوري که از او تغيير تحريف، مصون باشد امام است و او را سلطان نيز نامند و در سابق زمان کسي را به پادشاهي و سلطنت مي پذيرفتند که قانون شريعت را اجرا سازد و به امر دين قيام نمايد و او امر و نواحي شرع را حفظ کند و کسي که از قانون شرع اعراض نمود وي را متقلب مي گفتند نه سلطان. زيرا که دين قانون الهي است که مردم را به طور اختيار نه اجبار به سعادت قصوي رساند و سلطان بايستي همان مقررات ديني را اجرا گرداند.
اردشير پادشاه عجم گفته، دين و سلطان توام مي باشند و قانون الهي به آن دو انجام مي گيريد زيرا که دين انس اساس قانون است و سلطان حافظ او مي باشد و هر چيزي که بي اساس و بدون حافظ و نگهبان گرديد به زودي ضايع و خراب مي گردد.
اين است که گفتيم حافظ و نگهبان دين بايستي در مقررات ديانتي هوشيار باشد و وظيفه خود عمل نمايد و مسامحه وسهل انگاري ننمايد و مشغول نگردد به حظوظ طبيعي و امور شخصي خود و نيز طالب رياست و غلبه و جنگجو نباشد مگر در موقع لوزم و هر گاه از بعض حدود غافل گردد خلل و سستي در دين پديد مي گردد و اوضاع شريعت مختل مي شود و مردم در پيروي شهوات رخصت مي يابند و کم کم عياشي و شهوتراني بين مردم شيوع مي نمايند آن وقت سعادت بشر که از پرتو دين بايستي تامين گردد روي به انحلال مي گذارد و دشمني و تفرقه بين آنها پديد مي گردد و بالاخره آن نظامي که مقصود صاحب شريعت بود از وضع قانون الهي (يعني تدبير مدن) ضايع مي گردد و وقتي كه قانون الهي و احکام دين مختل گرديد لابد شارع محتاج مي گردد به تجديد امر و امام برحق و پادشاه عادل مي گمارد.
اينک بر گرديم به اصل مطلب و اقسام و انواع و خصوصيات محبّت را بيان نمائيم.