کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
انواع محبّت5 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

سبب بخل ورزيدن در علم
 و بخل ورزيدن و بذل علم ننمودن به يکي از چند چيز مي شويد يکي کم سوادي و قصور علم کسي که مايه علمي وي کم است مي ترسد اگر مشغول تدريس و تعليم گردد رسوا شود و چيزي از وي سوال شود و از جواب عاجز ماند و مردم بفهمند که وي فاقد علم و معرفت است و خود را به ظاهر به زي علماء درآورده و منزلت و مقام وي در نظر جهان کم شود. و ديگر کسي که غرض از علم تفوق و برتري نزد عوام است مي خواهد متفرد در اين منصب باشد تا آنکه نفوذ او بيشتر و توجه مردم به وي زيادتر گردد و گاهي حسد مانع مي گردد و باز مي دارد وي را از نشر علوم و مي خواهد اين نعمت از مختصات خود او باشد.
يا آنکه علم را سرمايه کار و کسب و معاش خود قرار داده مي ترسد کساني ديگر نيز داراي همين علم گردند و راه کسب وي بسته شود.
و چه بسيار اشخاصي يافت مي شوند که نسبت به ديگران نيز بخل مي ورزند و علما را در افشاء علم و استفاده رساندن به ديگران منع مي کنند و آنها را ملامت و سرزنش مي نمايند و نمي گذارند ديگران را از علم خود برخوردار سازند حتي آنکه بعضي بخالت و لئامت را به جائي مي رسانند که اگر کتابهاي خوب و نفيسي به دستشان آمد پنهان مي کنند که ديگران ازآنها استفاده ننمايند و اين اخلاق فاسد نه تنها به دوستي زيان مي رساند بلکه توليد دشمني و عداوت نيز مي کند.
وظايف دوستي
 و از جمله وظايف دوستي و محبّت اين است که نگذاري کسي از دوستان و بستگان خودت غير خوبي دوستت را بگويد چه جاي آنکه زبان به مذمت او بگشايد حتي آن که نگذاري از بستگان دوستت را کسي مذمت کند.
و بايست در دوستي و محبّت چنان استوار باشي که کسي را قدرت نباشد کوچکتر اعتراضي يا عيبجوئي نسبت به دوست تو بنمايد نه از راه شوخي و نه جدي و نه به طور تصريح و نه به کنايه و چگونه ممکن است حاضر شوي که فاش شود عيب کسي که تو چشم و دل او و خليفه و قائم مقام او مي باشي بلکه چنانچه در صفحات قبل در معناي دوست واقعي گفتيم تو خود او هستي و اگر به گوش او برسد که در حضور تو بر عليه وي چنين و چنان گفته شده يقين مي کند که منشا آن راي و رضاي تو بوده و از تو دلتنگ و متنفر مي گردد و دوستي وي تبديل مي شود به دشمني.
و ديگر از وظايف دوستي اين است که اگر بر عيب دوست خود اطلاع پيدا نمودي به طريق لطف و محبّت و ملايمت وي را آگاه گرداني مثل اين که طبيب حاذق مرضهاي سخت را که علاج آن بريدن و داغ کردن است به معجون هاي ملايم رفع نمايد و نبايد عيوب او را پوشانيد بلکه وظيفه دوستي اين است که وي را بر عيوب و لغزشهاي خودش مطلع نمائي يا تصريح نمائي به عيوب او با به کنايه و اشاره به هر طريقي که ميسر باشد وي را آگاه گرداني تا در مقام رفع آن برآيد و اگر از عيوب او چشم بپوشي و وي را مطلع نگرداني خيانت به وي نموده ي.
و از جمله وظايف دوستي اين است که نگذاري نمام و سخن چين درميان تو و دوست تو مداخله نمايد و از استماع سخن اين اشخاص خودداري نمائي زيرا که اشرار و مردمان بد جنس مفسد هميشه در ميان خوبان و اخيار مداخله مي نمايند و به تدليس وحيله گري خود را به صورت مردمان خير خواه و مصلح نشان مي دهند و در ضمن کلمات شيرين و حکايات دلپسند کلمات زشتي از دوست تو در طي سخنراني خود مي گنجانند وآن را به بدترين صورتي جلوه مي دهند و غرض آنها فساد انگيزي است و اگر مجال يابند و وقت به دستشان افتند سخنهايي به هم مي بافند و دروغهايي به وي اضافه مي نمايند تا آن که دوستي تو منجر به دشمني گردد.
و قدما راجع به نمام و سخن چين کتابهائي تاليف نموده اند که به مردم بفهمانند که بايسيت از سخن چين حذر نمود و سخن چين را تشبيه نموده اند به کسي که بخواهد عمارت محکمي را خراب کند اول به ناخن و سر انگشت ديوار را مي خراشد تا به زحمات فوق العاده در ديوار رخنه اي پديد گردد آن وقت به کلنگ و تيشه بنياد عمارت را برکند و وي را منهدم و خراب گرداند و مثال هاي ديگري نيز گفته اند مثل حکايتي که در کتاب کليه و دمنه به شير و گاو مثل زده اند .
 و ما به ناچاري اقتصار نموديم به يک مثال تا از روش خود که بناي ما بر اختصار است تجاوز نکرده باشيم لکن چون مي بينيم ضرر سخن چين و فسادي که از قبل وي پديد مي گردد نسبت به اخيار و خوبان خيلي زياد است لهذا کلام را مکرر مي کنيم و در اين تکرار نفع بسيار مشاهده مي نمائيم.
بايست بداني که مثل نمام و سخن چين مثل آن روباهي است که به حيله گري شير قوي هيکلي را به هلاکت انداخت آدم نما و سخن چين نيز به صورت ناصح مصلحي حاضر مي گردد نزد سلاطين مقتدر و به خدعه و حيله گري سلطان را نسبت به وزراء و روساء و زامداران مملکت بد گمان مي کند تا آنکه برسد به جائي که آنها را معزول گرداند يا آنکه بر آنها غضب نموده کمر به قتل آنها ببندد در صورتي كه آنها بي تقصير و بي گناه مي باشند و ممکن است اين اشخاص از راه تدليس کار را به جايي رسانند که سلطان نسبت به اولاد خود نيز بد گمان شود و در مقام ايذاء و تبعيد آنها بر آيد در صورتي كه بايستي با کمال محبّت و احترام از آنها نگاهداري نمايد.
وقتي فهميديم که نمام و سخن چين چقدر ممکن است به ما ضرر و مفسده رساند و دسوتان صميم که با زحمت بسيار براي خود انتخاب نموده ايم و به جاي روح و قلب ، خود را دوست مي داريم و منتظريم که در همه وقت به ما کمک و همراهي کنند البته بايستي بدون مسامحه کاري آنها را به خوبي بشناسيم و از آنها حذر نمائيم و نگذاريم دوستان ما را به حيله و تدليس از ما برنجانند.
 پس از اين بيانات به خوبي معلوم شد که انسان در همه وقت محتاج به دوست صميمي است بلکه به اعتبار آنکه (مدني بالطبع) است زندگاني او بدون معاون و دوستان انجام نمي گيرد و از آن طرف چنانچه معلوم است اشخاص مفسد و رياکار و تمام شري رتبه روز گار بين مردم هستند که به انواع و اقسام مختلف در صدد مي باشند که فتنه انگيزي نمايند و دوستان و اتّحاد و يگانگي را از بين دوستان ببرند و محبّت آنها را تبديل به بغض و عداوت و دشمني نمايند و براي يک سود خويش صد زيان به ايشان رسانند پس به ناچار بايستي کوشش کنيم و هر چه مي شود با حوادث روزگار بجنگيم و زحمت وتعب بسيار متحمل گرديم ،تا آنكه امور تمدن و زندگاني خود را مرتب نمائيم .
زندگاني اجتماعي بدون فضائل اخلاقي تمام نمي شود
 چنانچه گفته شد نتيجه فضائل اخلاقي اين است که معاملات و معاشراتي که بين افراد بشر دائر است و امور اجتماعي مدني تمام نمي شود مگر به آنها به طور خوب و صحيح واقع گردد.
عدالت در معاملات را فضيلت و از اوصاف نيکو مي شمارند براي آنکه در معاملات ظلم و تعدي واقع نشود و در پرتو عدالت منفعت در معاملات واقع نگردد. و نيز (عفت) را از محسّنات اخلاق نامند زيرا که به اين ملکه نيکو شخص جلو شهوات بهيمي خود را مي بيندد و مرتکب جناياتي که از قواي شهواني پديد مي گردد نمي شود از متابعت خواهشهاي نفساني احتراز مي نمايد تا آنکه دچار مهلکه نشود.
و نيز شجاعت از اوصاف نيکو شمرده شده زيرا که انسان به اين صفت نيک در مقابل وقايع بزرگ ايستادگي و مقاومت مي نمايد و خود را تسليم بلا نمي کند و در برابر ناملايمات خود را نمي بازد و زبون و ناتوان نمي گردد و اين را بايد دانست که در کسب تمام محسّنات اخلاقي و فضائلي که در صفحات قبل اشاره  نموديم محتاج به اسباب و وسائلي مي باشيم که بايستي آنها را نيز قبلا تدارک نمائيم مثل اين که در حريت و سخاوت محتاجيم به کسب مال تا اين که بتوانيم اين اوصاف نيک را ظاهر نمائيم و در اظهار فضائل آزادانه ايستادگي کنيم و عادل نيز محتاج به کسب مال است براي آن که با کساني که معاشرت و مجالست دارد احسا نمايد و به خوبي با آنها معامله کند. خلاصه هر قدر احتياج انسان به مواد زيادتر شود محتاجتر است و اين محتاجي که گفته شد بيان حال سعادت انساني است که تمام نمي شود مگر به اعمال بدني و امور مدني و به دوستان صميمي و چنانچه مي بيني احتياجات بشر بسيار است و تعب و زحمات وي نيز زياد.
 کسي که مسامحه کاري و نتبلي نمايد و درب معاملات و معاشرات را بر وي خود ببندد همچه کسي سعادت خود را کوتاه نموده اين است که گفته اند راحت طلبي و تنبلي از بزرگترين رذائل به شمار مي رود زيرا که اين صفت انسان را از تمام فضائل و خيرات باز مي دارد و انسانيت را از انسان مي گيرد.
اين بود که در صفحات قبل نکوهش و تنقيد نموديم کساني را که به اسم زهد گوشه گيري اختيار مي نمايند و به توحش که ضد تمدن است مانوس مي گردند و ازتمام فضائلي که شماره نموديم خود را منسلخ و برهنه مي نمايند چگونه مي توان به عفت شجاعت سخاوت اتصاف نمود کسي که بر مردم آميزش و معاشرت و مجالست ندارد و ازآنها کناره گيري نموده آيا چنين کسي به منزله جماد و ميت محسوب نمي گردد.
او صاف دوستداران حکمت
 لکن دوستاران حکمت که همت خود را مصروف مي دارند به امور عقلي و اتخاذ مي نمايند آنچه را که راجع به آن جزء الهي و آن قوه ملکوتي است که در انسان به وديعه گذارده شده آنها ايمن و سالم از آفات و بلياتي مي باشند که در ساير محبوبات پديد مي گردد و از شرور و فسادي که در معرض آنند بر کنار خواهند بود اين است كه گفتيم حکمت در معرض نميمه و هيچ يک از شرور و آفات واقع نمي گردد و از هر آسيبي ايمن است زيرا که او خير محض و سبب وي نيز خير حقيقي است که منزه ومبرا از ماده ولوا حق ماده است.
و انسان مادامي که مشغول مجاهده با نفس و در صدد اکتساب فضائل اخلاقي است نمي تواند همت گمارد بر تحصيل سعادت آن جزء الهي زيرا که اشتغال به تهذيب اخلاق باز مي دارد وي را از آن سعادت حقيقي لکن بايد دانست که آن سعادت الهيه تمام نمي شود بدون سعادت اخلاقيه.
پس از اين جا معلوم مي شود که سعادتمند کسي است كه اول خود را به محسّنات اخلاقي تزيين نمايد پس از آن مشغول شود به ترتيب آن جزء الهي که در کمون وي پنهان است.
کسي که بعد از تحصيل فضائل اخلاقي به تکميل آن جزء الهي مشغول گردد در واقع به ذات خويش پرداخته و از مجاهده با طبيعت و آلام آن و مجاهده با نفس و قواي آن راحت گرديده آن وقت با ارواح پاکان و فرشتگان مقرب حقتعالي مرتبط و متحد مي گردد و چون از وجود فاني منتقل گردد به وجود باقي به نعيم هميشگي و سرور الهي و خوشي دائمي محظوظ مي گردد.
گفتار حکيم ارسطو
حکيم ارسطو گفته سعادت تام خالص مخصوص به حقتعالي است و پس از آن مخصوص به ملائکه و متالهين است و سزاوار نيست فضائل انساني را نسبت به ملائکه دهيم زيرا که آنها با هم معامله نمي کنند و نزديک يکديگر امانت نمي گذارند و به تجارت حاجت ندارند تا آنکه محتاج به عدالت باشند و از چيزي نمي ترسند تا آنکه شجاعت در نظر آنها محمود باشد و عائله ندارند که محتاج به پول طلا و نقره باشند و متّصف به سخاوت گردند و سرشته شده از عناصر نيستند و انحلال در آنها راه ندارد تا آنکه در عوض مايتحلل محتاج به غذا باشند. اين است که آن ابرار و مقربان حضرت احديث مبرا از صفات بشري و مستغني از فضائل انساني مي باشند و چون خداوند متعال از ملائکه برتر و بالاتر و به تقديس و تنزيه لايقتر و از تمام فضائل بشري منزه و مبرا است لهذا در خور توصيف بشر نيست و بزرگتر از آن است که ما مي توانيم به صفاتي که مناسب او مي دانيم او را تعريف و تمجيد نمائيم حتي به صفات خاصه او مثل اينکه گوييم (حقتعالي وجود محض و خير بسيط) است که همه خيرات متشبه و منتصب به اويند زيرا که اين خود تشبيه بعيدي است که لايق به جناب قدس او نيست.
به حق و حقيقت و راستي گويم شکي نيست که از بين مردم دوست نمي دارد او را مگر سعادتمند خير که حقيقت خير و سعادت را بشناسد و در طلب بکوشد و تقرب به او جويد و به قدر امکان سعي نمايد و در امتثال او امر و رضاي او را بطلبد کسي که اين طور خدا را دوست داشت و طوق بندگي و اطاعت به گردان انداخت و به اين وسيله قرب به او پيدا نمود خداي نيز او را دوست دارد و از وي راضي است و او را به دوستي خود انتخاب مي نمايد چنانچه در شريعت بعضي از بشر را به اين خصوصيت امتياز داده فرموده (ابراهيم خليل الله (عليه السلام) و محمد (صل الله عليه وآله وسلم) حبيب الله)
پس از آن ارسطو کلامي گفته که در لغت ما معمول نيست و آن اين است هر که را خدا دوست دارد تعهد او را مي کند چنانچه دوستان از يکديگر تعهد مي نمايند و نيکي به هم مي کنند اين است که براي حکيم لذات عجيب و فرح و سرور بي نهايت است و اين تحولات و خوشي را نمي يابد مگر کسي که حقيقت حکمت را دريابد آن وقت مي فهمد که حکمت چقدر لذيذ است و شخص حکيم در باطن خود چقدر محفوظ و مسرور است و کسي که موفق گرديد و چنين نعمتي نصيب وي شد هرگز التفات به غير او نمي کند و بر هيچ حالتي اتکال نمي نمايد مگر در حکمت.
پس از آنکه معلوم شد که سعيد تام و حکيم حقيقي خدا است معلوم مي شود دوست نمي دارد او را مگر سعادتمند حکيم، زيرا که هر کسي به ملاقات شبيه خود مسرور و شادمان مي گردد.
حکمت حقيقتي و معرفت واقعي موهبت الهي است
 و بايد دانست که اين سعادت فوق مرتبه بشري است زيرا که اين نحو دانش و خرد از قواي انساني ساخته نمي شود و اين نحو ادراک از قبل قواي نفساني پديد نمي گردد بلکه دانشي است مباين و برتر از آنچه به حيات طبيعي بشر نسبت دارد و آن موهبت الهي و فيض سبحاني است که به بندگان خالص خود افاضه مي نمايد.
پس از آن به کسي عنايت مي نمايد که موفقيت پيدا کند و در طلب آن بشتابد و کوشش بسيار نمايد و در تمام اوقات آرزوي ملاقات حق را در دل خود بپروراند و در طلب آن خود را به زحمت و مشقت اندازد زيرا اگر در اين راه متحمل مشقت نگردد البته مشغول لهو و لعب مي گردد و خود را به راحت طلبي و بيهوده کاري وا مي دارد و کسي که مشغول به لهو و لعب گرديد از سعادت انساني باز مي ماند زيرا که راحت طلبي و تنبلي نه سعادت را براي انسان تامين مي کند و نه شخص را فضيلت مند مي گرداند.
 و کسي مايل و مشتاق به راحت بدني است که هنوز از مرتبه حيوانيت تجاوز ننموده و به حالت طبيعي و روح بهيمي باقيمانده مثل کودکان و بندگان و بهائم اين است که هيچ يک از حيوانات و اطفال و كساني كه در رتبه ايشانند  سعادتمند محسوب نمي گردد فقط خردمند عاقل است که با جديت تمام و کوشش بسيار ايستادگي و استقامت مي نمايد و خود را به اعلي مرتبه کمال مي رساند.
ارسطو گفته سزاوار نيست همت انسان مقصود گردد بر کمالات انساني، اگر چه انسان است و نشايد که همت او به حيوانات مرده ماند اگر چه عاقبت او مرگ است (يعني بايستي همت خود را بلند گرداند که از افق انساني برتر رود و به افق ملائکه برسد) بلکه بايد به تمام قوا و مشاعر کوشش کند تا آنکه حيات الهي پيدا نمايد زيرا که انسان اگر چه به اعتبار بدن و جثه کوچک و خرد است لکن از حيث حکمت و دانش و عقل بزرگ و شريف است و عقل از کافه خلايق بزرگتر و شريفتر است زيرا که عقل جوهر ملکوتي است به امر پروردگار بر اين هيکل مادي مستولي گرديده.
اگر چه انسان مادامي که در اين دنيا زندگي مي نمايد محتاج به حسن حالي است که از پرتو امور خارجي پديد مي گردد لکن نبايد همت خود را مصروف گرداند در طلب آن و به تمام قوا و مشاعر در فراهم آوردن امور دنيوي و گرد مال بکوشد و اتلاف عمر نمايد چه بسيار فقيري که کار کريمان مي کند و با آنکه نصيب او از مال کم است افعال وي نيکو است.
از اين جا است که حکماء گفته اند سعادتمند کسي است که با آنکه بهره او از انتفاع خارجي کم است داراي فضيلت اخلاقي و بروز و ظهور خيرات از وي بسيار است اگر چه اين نوع مردمان خيلي اندکند.
پس از آن گفته شناختن فضائل به تنهايي کافي نيست بلکه معرفت فضائل وقتي انسان را سعادتمند مي گرداند که با عمل توام باشد و بعضي از مردم ذاتاً متّصف بفضائل و فطرتاً راغب به خيرات مي باشند و مواعظ و نصايح زود در آنها اثر مي کند و اينها بسيار اندک مي باشند که به ذات و سجيه پاک از رذائل و افعال زشت اعراض مي نمايند.
و بعضي طبعاً اين طور نيستند بلکه با نظارت شرع و ترس از جهنم و عذاب اخروي و سرزنش و ملامت مردم از کارهاي پست خودداري مي نمايند از اين جا است که گفته اند بعضي بالطبع از خيار و خوبانند و بعضي به تعليمات شرع خوب و نيک مي گردند.
از اين جا معلوم مي شود که تعليمات شرع مثال آب است براي کسي که لقمه در گلوي او گير کرده که به آب رفع مي شود و کسي که پيروي شرع ننمايد مثل کسي مي باشد که آب در گلوي وي گره خورده وي را هلاک گرداند زيرا که ديگر علاجي ندارد.
اين است كه گفتيم كسي كه فاضل و خير خواه است خداي تعالي او را دوست دارد و کار او به دست بشر نيست بلکه خداوند متعال متکفل و مدبر امور وي است (که ويرا بسوي خود مجذوب مي‌گرداند)
اقسام سه گانه سعادتمندان
 چنانچه به تجربه و تفحص معلوم و معين است اقسام سعادتمندان منحصر به سه  قسم است نخست اشخاصي که طبعاً خوبند و از ابتداء کودکي متّصف به اوصاف نيکو مي باشند و نجابت و درستکاري از جبهه آنها نمايان است که به فراست مي توان فهميد و اين جا بالطبع سخي و کريم و فاضلند و مجالست با اخيار و فضلاً و نيکو کارآن را دوست دارند و از اشخاص رذل طبعاً منزجر مي باشند و اين عنايت و تفضلي است که از ابتدا از طرف مبدء فياض به آنها عنايت گرديده.
دوّم اشخاصي كه از اول کودکي متّصف به اين صفات نيکو نيستند و مثل باقي اطفالند لکن بعد از آن به حد رشد رسيدند و اختلاف مردم را نگريستند بسعي و کوشش بسيار در طلب حق بر آمدند تا آنکه پساز زحمات بسيار به مرتبه حکماء و دانشمندان رسيدند يعني موحد و عالم و حکيم و فاضل و درستکار گرديدند و کسي داراي عقايد صحيح و اعمال نيکو نمي شود مگر به فلسفه و حکمت و ترک عصبيت و خودداري از آنچه بايستي از آن حذر نموده.
سوم كساني كه نه ابتداي فطرت داراي اين سيرت نيکو مي باشند و نه به ميل و رغبت وارد اين رشته مي شوند بلکه يا به تاديب و تهديد شارع يا اولياء آنها به جبر و اکراه ايشان را بر اين کار وادار مي نمايند.
چنانچه ظاهر است کلام ما در همان قسم دوّم است زيرا که قسم اول و سوم از موضوع بحث ما خارج است.
قسم اول که ذاتاً و طبعاً بدون تحمل زحمت و مشقت شخص سعادتمند گردد اولاً به ندرت اتفاق مي افتد (و النادر کالمعدوّم) و ثانياً همچه کسي داخل در مجاهدين في سبيل الله و از اقسام طالبين محسوب نمي گردد زيرا که او به محض عنايت الهي به اين مقام رسيده.
قسم سوم اين بود که کسي را به اکراه و اجبار در طلب سعادت وادار نمايند آن نيز خارج از موضوع کلام ما است زيرا که او هم از افراد مجاهدين و طالبين به شمار نمي رود و دست خارجي وي را حرکت مي دهد.
پس معلوم مي شود که سعادت آن تامي که موضوع بحث ما است مخصوص به دسته دوّم است که پس از زحمات بسيار و کوشش بسيار زياد خود را به سعادت حقيقي مي رساند و از بين طبقاتي که شماره نموديم فقط چنين سعادتمند کاملي از مجاهدين في سبيل الله به شمار مي رود و مستحق تعريف و تمجيد است و خداوند او را به دوستي و خلت خود بر مي گزيند.

اينک گفتار پنجم به پايان رسيد و گفتار ششم آغاز گرديد.