کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث پانزدهم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

حدیث پانزدهم
و بالسند المتصل الی الشیخ الجلیل محمد بن یعقوب الکلینی (قدس سره) عن الحسن بن محمد عن معلی ابن محمد عن محمد بن فضیل عن ابی حمزه ؛ قال ، قال لی ابوجعفر (علیه السلام) : انما یعبدالله من یعرف الله ، فاما من لم یعرفه فانما یعبده هکذا ضلالاً ، قلت جعلت فداک فما معرفه الله قال تصدیق الله تعالی ، و تصدیق رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و موالات علی (علیه السلام) و الایتمام به و بائمه الهدی (علیهم السلام) و البرائه الی الله تعالی من عدوهم هکذا یعرف الله عزوجل.
ترجمه:
به سند متصل به شیخ جلیل محمد بن یعقوب کلینی روایت می کنم که ابی حمزه گوید: امام محمد باقر(علیه السلام) به من فرمود: عبادت خدا منحصر به اشخاصی است که خدا را می شناسد.
اما کسی که او را نشناسد (1) عبادتش همچنان جاهلانه و از روی گمراهی است عرض کردم: قربانت گردم معرفت خدا چیست؟
فرمود: تصدیق بوجود پروردگار و رسول او ( محمد) (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و محبت علی (علیه السلام) پیروی از او و از ائمه هدا (علیهم السلام) و بیزاری از دشمنان ایشان . این چنین است معرفت خدای عزوجل.
«بیان»
محقق کاشانی (قدس سره) گفته است: در بعض نسخ (فاما من لا یعرف الله) است و مثل اینکه امام (علیه السلام) به سبب کلمۀ (هکذا) اشاره به عبادت جمهور مردم نموده و کلمۀ (ضلالا) یا تمیز یا بدل برای آن است.
فرمایش او (علیه السلام): ( انما یعبدالله من یعرف الله) مفهوم این جمله چنان است : که اگر کسی خدا را نشاخت او را عبادت نکرده است هر چند در ظاهر عبادت می کند ، زیرا معنای بندگی محقق نمی شود مگر برای کسی که معبود را بشناسد و به صفات الوهیت او را از غیر تمیز دهد. اگر چنین نباشد چگونه می توان گفت: معبود معینی را عبادت کرده است؟
و از همین جهت فرمود (علیه السلام): ( من یعرف الله) و نفرمود: ( من یعلم الله) زیرا علم بر اعم از معرفت اطلاق می شود چنان که در شرح حدیث سوم در فرق بین علم و معرفت بیان گردید.
فرموده او (علیه السلام): ( فانما یعبده هکذا ضلالاً) زیرا عامه کور دل اگر چه کثیر العمل باشد لکن چون دوستی (ولایت) ائمه هدی (علیهم السلام) در دلشان نیست گمراهانی هستند که راه صحیح را نشناخته و اغواء شده اند. زیرا از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسیده است: « انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد المدینه (الحکمه) فلیاتها من بابها) (2) و اخباری که بر صدق گفتار ما گواه باشد ، بسیار است ، آنها را از محل آنها باید طلب نمود.
فرموده او (علیه السلام): ( تصدیق الله) در این عبارات ناچار هستیم کلمه ای را در تقدیر فرض نمائیم زیرا مراد تصدیق بوجود ، یا وحدانیت ، یا صفات دیگر خداوند است که باید در تقدیر فرض شود و یا بگوئیم مقصود تصدیق  خداوندی است که جامع جمیع صفات کمالیه است و این ظاهرتر است چون لفظ (الله) چنان که گفته شده اسم خاص است برای ذاتی که دارای چنین معنائی باشد و در عالم چنین موجودی نیست مگر وجود واجب الوجود جلت عظمته.
فرمایش او (علیه السلام): ( هکذا یعرف الله عزوجل) شاید مراد آن باشد که تصدیق برسالت رسول و دوستی و محبت ائمه (علیهم السلام) و پیروی از آنها موجب حصول شناسائی بنده است ، خدای بزرگ را زیرا به هدایت و پیروی آنها طریق نجات شناخته و پیموده می شود و اخباری که دلالت بر این موضوع دارد بسیار است.
یکی از آنها روایتی است از یکی ائمه (علیهم السلام) : ( بنا عبدالله ئ بنا عرف الله) (3) و تقدیم (جار و مجرور) برای افادۀ حصر است.
پس ظاهر شد که معرفت خدا موقوف بر شناسائی رسول و ائمه و پیروی از آنها (علیهم السلام) است.
اگر گفته شود ، چطور ممکن است در صورتی که بسیاری از علمای عامه مانند غزالی و مولای رومی صاحب مثنوی و برخی دیگر عارف شمرده می شوند در حالی که بولایت ائمه و امامت آنها معتقد نبودند و شاهد بر صدق ادعای عرفان ایشان ، کتاب و کلمات آنها است ، پس اگر حصول شناخت خداوند منحصر به متابعت و پیروی ائمه (علیهم السلام) است نباید اینان از عرفا محسوب گردند.
جواب آنست که معرفت حقیقی امری است قلبی و ممکن نیست کسی از آن مطلع گردد مگر کسی که عارف و عالم بما فی الضمیر است و این جماعت کسانی هستند که می پندارند خدا را می شناسند.
و شاید علم آنها صوری بوده و حقیقتی ندارد و به محض ثبت کلمات عرفاء در کتب ایشان عارف بودن آنها ثابت نمی شود ، چگونه ممکن است عارف باشند در صورتی که عارف بالله می داند از خداوند فعل قبیح صادر نمی گردد چون صدور قبیح از او محال ! و ترجیح راجح بر مرجوح ازاو ناپسند بلکه غیر ممکن است و همچنین ترجیح بدون مرجح.
و ترجیح ابی بکر بر علی (علیه السلام) با اعتراف اکثر آنها ، اگر نگوئیم همۀ آنها نسبت به برتری علی (علیه السلام) بر او ، ترجیح مرجوح بر راجح است ، و با عدم اعتراف آنها به افضل بودن علی (علیه السلام) ترجیح بدون مرجح ، زیرا هیچ یک از بزرگان آنها برتری و رجحان ابوبکر را نسبت به علی (علیه السلام) یاد نکرده اند. بعلاوه ممکن است گفته شود آنها ایمان به امامت و ولایت ائمه داشته اند ولی از جهت خوف و تقیه اظهارش بر آنها ممکن نبوده است.
اگر گفته شود: هیچ یک از عامه قائل به این نیستند که ابوبکر از طرف خدا به خلافت منصوب شده تا این که ترجیح بدون مرجح و ترجیح مرجوح بر راجح نسبت به حق تعالی لازم آید.
جواب آن است که ظاهراً چنین است ، ولی در حقیقت نتیجۀ قول آنها همان می شود زیرا مستند آنها در خلافت ابی بکر اجماع است و سند دلالت اجماع نزد آنها حدیث نبوی است که فرموده (صلی الله علیه و آله) : ( لا تجمع امتی علی الخطاء) (4) و معلوم است که اعتقاد آنها در این جهت مانند اتعقاد ما است به آیه شریفه ای که در مورد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرماید: ( لا ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی) (5) .
پس نتیجه این می شود که خلافت او را مستند به خدای تعالی می دانند و فعل قبیح یعنی ترجیح مفضول بر فاضل و ترجیح بدون مرجح را به خدای تعالی نسبت می دهند و نمی فهمند.
علاوه بر اینکه بعض آنها مثل ابن ابی الحدید به این مطلب تصریح نموده در خطبۀ کتابش در شرح نهج البلاغه چنین گفته است: ( الحمدلله الواحد العدل، الحمد لله الذی تفرد بالکمال ،فکل ما سواه منقوص) تا آنجا که گفته است:
( و قدم المفضول علی الافضل لمصلحه اقتضاها التکلیف و اختص الافضل من جلائل المآثر و نفائس المفاخر بما یعظم عن التشبیه و یحل عن التکلیف) (6) پایان مقصود از ملامش.
اگر بگوئی چگونه در اغلب حصول معرفت خداوند ممکن نیست جز بولایت و هدایت ائمه (علیهم السلام) در صورتی مه اثبات (معرفت الله) به ادلۀ عقلی است نه نقلی و الا مستلزم (دور) خواهد شد ، چنان که در محلش مقرر است.  و ما در معرفت خدا هیچ احتیاجی به آنها (علیهم السلام) نداریم. زیرا بعد از آن که به ادله عقلی ثابت شد که عالم را خالقی است دارای جمیع صفات کمالیه و اوصاف خشم و خرسندی و برای ما راهی به تحصیل موجب رضا و فرار از خشمش نیست پس در کسب موجبات آنها به شخص نبی و وصی محتاج خواهیم بود نه در اصل شناسائی او ، در صورتی که تاین احادیث به طور واضح گویای آنست که معرفت خدا تکمیل نمی یابد مگر به ولایت و محبت آنها.
جواب آنست که: در اصل اطلاع به این که برای عالم خلقی است جامع صفات الوهیت ، چنین است زیرا دلیل آن باید عقلی باشد نه نقلی اما در معرفت حقیقی که انسان باید بنور باطن و چشم بصیرت خالق خود را بشناسد و او را بصفات الوهیت تخصیص داده ، از غیر ممیز گرداند غالباً بدون ولایت و هدایت ایشان و پیروی ما از آنها میسر نیست و عدم امکانش به دو علت است:
اول اینکه ارشاد و هدایت آنها (علیهم السلام) به طریق سلوک الی الله تعالی و عمل بدستورات و پیروی ما از آنها موجب تهذیب اخلاق و اتصاف نفس بصفات حمیده است و باعث تابش نور معرفت است در نفس ، چنان که فرمودۀ خداوند است در حال خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) : ( قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله) (7)
و محبت خدای تعالی برای عبد موجب محبت عبد است نسبت به پروردگار ، چنان که فرموده است: ( فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه) (8) و محبت بنده نسبت به حق تعالی موجب زیادتی معرفت او نسبت بخدا می گردد.
و اما حصول اصل محبت ممکن نیست مگر به معرفت و متابعت نبی (صلی الله علیه و آله) و ائمه هداه(علیهم السلام) موجب افزایش آن محبت خواهد بود.
دوم اینکه: مشاهدۀ وجود و کمالات آنها اسباب حصول معرفت و شناسائی خداوند است زیرا طریق معرفت اغلب افراد منحصر است بر آئینه وجود موجودات و واضح است که در میان مخلوقات ، موجودی تمام تر و کامل تر از وجود آنها (علیهم السلام) نیست و فقط آنها هستند که مظهر جمیع اسماء و صفات خدای تعالی می باشند.
پس ثابت شد که تا کسی ائمه (علیهم السلام) را نشناسد حق تعالی را نمی شناسد و کسی که خدا را نشناخت  عبادتش کورکورانه و از روی گمراهی است و نیز راز فرمایش ( بنا عبدالله و بنا عرف الله) ظاهر گردید.
..........................................
(1)- اشاره به عامه
(2)- من شهر علم هستم و علی در آن شهر پس هر کس می خواهد وارد شهر شود باید از در آن وارد شود. (ه)
(3)- از طریق معرفت ما خدا شناخته و عبادت می شود. (ه)
(4)- امت من بر خطا اجماع نمی کنند. (ه)
(5)- سوره 53 آیه 3- محمد صلی الله علیه و آله کلمه ای از پیش خود نمی گوید مگر آنچه به او وحی می شود. (ه)
(6)- یعنی ستایش مختص آفریننده یکتای عدل و منفرد در کمال است ، زیرا هر چه غیر از او است ناقص است و بعد گفته مقدم داشت مفضول را بر فاضل برای مصلحتی که مقتضی تکلیف بود و اختصاص داد افضل را به جلیل ترین صفات برگزیده ذاتی و نفیس ترین مفاخر بطوری که بزرگتر است از تشبیه و جلیل تر است از چگونگی. (ه)
(7)-  سوره آل عمران آیه 29 – یعنی بگو ای محمد صلی الله علیه و آله اگر شما خدا را دوستدارید مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست دارد.(ه)
(8)- سوره 5 آیه 59 – زود باشد ، خدا طایفه ای را بیاورد که دوستشان دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند. (ه)