کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث بیست و هشتم3 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

یکی از آنها این است که گفته اند از یک علت صدور بیش از یک معلول ممکن نیست و دیگر قاعده ای امکان اشرف است و دلایل دیگری که به آنها استدلال می نمایند اگر اطلاع بر آنها را طالبید باید به کتاب های مربوطه رجوع کنید و در آن ها بیندیشید.
محقق طوسی ( قدس سره) در کتاب تجرید گفته است: اما عقل دلیلی بر امتناع وجودش ثابت نشده است و ادلۀ اثبات وجود آن هم خالی از اشکال نیست.
دوم اینکه جوهری است نورانی و ملکوتی که ذاتاً و زماناً حادث است و دارای ماده ای است لطیف. چنان که گفته شده است : نفس مادۀ عقل است و عقل اصل در موجودات است و ممکنات دیگر دائر مدار وجود آن می باشند و آن حقیقتی است جامع و وجودی است بسیط که با وحدتش کل وجود و کل قوی می باشد و آن از حیث رتبه اولین آفریده حق تعالی است و نزولش در عالم ماده بعد از وجود عالم ماده است یعنی آن به عینه نور نبوی و حقیقت محمدی (صلی الله علیه و آله) است چنان که از خود آن حضرت (صلی الله علیه و آله) رسیده است که: ( اول آفریدۀ خدا نور من بوده است) و در بعض اخبار اول آفریدۀ خدا عقل بوده است. و در پاره ای از آنها : ( اول ماخلق الله القلم) که ظاهراً اینها تعبیرات مختلفی است  از یگانه حقیقت محمدی (صلی الله علیه و آله) و دلیل بر بیان ما (مولف) روایتی است که علامۀ مجلسی (قدس سره) در مرآت العقول از صدوق (قدس سره) از امیرالمومنین (علیه السلام) نقل نموده است:
( ان النبی (صلی الله علیه و آله) سئل من ما خلق الله عزوجل العقل قال (صلی الله علیه  و آله) خلقه ملک له رئوس یدد الخلائق ؛ من خلق و من یخلق الی یوم القیامه و لکل راسه وجه و لکل آدمی راس من رئوس العقل و اسم ذلک الانسان علی وجه ذلک الراس مکتوب علی کل وجه ستر ملقی لا یکشف ذلک الستر من ذلک الوجه حتی یولد هذا المولود و یبلغ حد الرجال او حد النساء فاذا بلغ کشف ذلک الستر فیقع فی قلب هذا الانسان نور فیفهم الفریضه و السنه و الجید و الردی و الا و مثل العقل فی القلب  کمثل السراج فی وسط البیت) (17)
و موید آنچه ما گفتیم بیان محدث کاشانی (قدس سره) است در کتاب وافی که : ( عقل جوهری است ملکوتی و نورانی ، خدای سبحان آن را از نور ظلمت خویش آفریده است و وجود آسمان و زمین وآنچه بین آن ها است از خیرات و زیبائی ها به آن بستگی دارد و به خاطر آن جمیع موجودات به لباس نورانی هستی در آمده اند و به واسطۀ آن ها درهای کرم و بخشش خداوندی گشوده شده است و اگر وجود عقل نبود البته تمام ماهیات در ظلمت عدم فرو مانده بودند و درهای نعمت قفل و بسته مانده بود ، عقل اول موجودی است روحانی که از یمین عرش آفریده شده است و بعینه همان نور وجود و روح پیامبر ما (صلی الله علیه و آله) است که از آن انوار اوصیاء معصومین و ارواح انبیاء مرسلین (سلام الله علیهم اجمعین) منشعب گردیده است و از شعاع ارواح آنها شیعیان آنان از اولین تا آخرین آفریده شده اند چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)  فرموده است: ( اول ما خلق الله نوری) و در روایت دیگر «روحی» تا این که (قدس سره) گفته است : کلمۀ اقبال و ادبار دراین حدیث احتمال دو معنای متغایر دارند زیرا اگر ما عقل را به روح پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حمل نمائیم پس از ظهور و وجود او در این عالم معنای اقبال او عبارت است از اکتساب کمالات و طی نمودن درجات تا اتصال به حق تعالی که از آن به عقل مکتسب تعبیر می شود و بیان آن خواهد آمد و معنای ادبار او عبارت است از  رجوع و توجه او به مردم  برای تکمیل افرادی که شایستگی پذیرش کمال را دارند.
و اگر فرض کنیم که قبل از نزول او به عالم دنیا مخلوق اول بوده است. پس معنای اقبال رو آوردن به دنیا می شود یعنی به دنیا روی آور و در زمین هبوط نما که رحمت برای عالمیان باشی و تعبیر از این هبوط به اقبال از این جهت است که خدای سبحان محیط بر همه موجودات است و اقبال به سوی او عین ادبار از او است. تا این که (قدس سره) گفته است: به آن خطاب نمود (ادبر) یعنی به پروردگارت رجوع کن پس رجوع نمود و دعوت او را پذیرفت و به جناب قدس او توجه نمود و جسمی شد به صورت آب گوارا و زمین پاک و سپس نباتات زیبا از آن روئید و بعد حیوانی شد صاحب عقل بالقوه و کم کم دارای عقل بالملکه و عقل مستفاد و عقل بالفعل گردید و سپس از دنیا جدا شد و به عالی ترین رفیق خویش پیوست. تا این که (قدس سره) گفته است: مثل نور عقل در عالم غیب مثل نور شمس است در عالم شهادت پس همان طور که چشم انسان در این عالم محسوسات را به وسیلۀ نور خورشید درک می نماید که اگر نور خورشید نبود هیچ شیئی دیده نمی شد. هم چنین چشم خرد در این عالم به نور عقل معقولات را در می یابد  و اگر نور عقل نبود هیچ گونه معقولی درک نمی گردید و نیز هم چنان که اگر کسی نا بینا باشد به نور خورشید ، تنها نمی تواند ببیند هم چنین اگر کسی چشم خردش باز نباشد به نور عقل ، تنها درک معقولات نتواند نمود. انتهای موضع حاجت از کلام او (رحمه الله علیه).
پس از آن چه گفته شد روشن گردید که عقل جوهری است نورانی از عالم ملکوت ولی ما از جمیع جهات آن را مجرد نمی دانیم و نمی گوئیم که قدیم زمانی است بلکه از نظر ما جایز است که موجودی مادی و حادث باشد با این که جوهر و مستقل در وجود است و اشکالی هم لازم نمی آید و این سخن که قاعده عقلی : ( الواحد لا یصدر منه الا الواحد) (18) مهم ترین دلیل بر اثبات تجرد وجود آن است و می رساند که مخلوق اول مجرد از ماده و لوازم ماده است زیرا اگر ماده بودن آن را جایز بدانیم واحد نمی شود بلکه مرکب خواهد بود و خلاف فرض لازم می آید چنان که روشن است و دلایل دیگری نیز وجود دارد که بر تجرد وجود آن گواهی می دهد پس التزام به وجود آن با تجویز عدم تجرد ان کلامی است بدون دلیل و مردود است زیرا گفته شد دلائلی که بر اثبات وجود عقل آورده اند قابل اشکال است و سند صحیح راجع به این موضوع آیات قرآن و اخبار معصومین (علیهم السلام) می باشد که ما در اثبات وجود آن به دلالت وجود آنها اقتصار می نمائیم و نهایت چیزی که از آنها ثابت می شود این است که اول موجودی که خدا آفریده است عقل بوده و از حیث زمان و شرافت و رتبه مقدم بر تمام مخلوقات می باشد و از نظر کمال و فضل کامل ترین آنها است و بازگشت و غایت و نهایت همۀ موجودات به سوی آن است هرگاه گفته شود : اگر عقل از جهت زمان حادث باشد نیاز به امری دارد که آن را با قدیم مرتبط می سازد چون در جای خود مقرر است که بین واجب و حادث زمانی امتدادهای نامتناهی موجود است پس تخصیص وجود عقل به وقتی خاص غیر از دیگر اوقات تخصیص بدون مخصص است و از محالات شمرده شده است و محتاج به امری است که آن را به این وقت خاص تخصیص دهد و اگر آن هم حادث باشد که اشکال به جای خود باقی خواهد بود و اگر قدیم فرض شود ثابت است که عقل قدیم زمانی است و تمام حادثات بوسیله آن به قدیم مرتبط می گردند و نیز اگر مادی بودن آن را جایز بدانیم ناچار باید وجود ماده مقدم بر وجود آن باشد بنا بر این عقل موجود و مخلوق اول نخواهد بود بلکه مادۀ آن به تقدم سزاوارتر است.
جواب از اشکال اول به این گونه است که آیا مقصود از امتداد چیست؟ اگر مراد از آن زمان موجود محقق است بدین معنا که خدای سبحان عقل را بعد از گذشتن مدتی از زمان آفریده این سخن علاوه بر این که خلاف فرض است – زیرا فرض چنین بود که عقل موجود اول است- اشکال پیدا می کند از نظر این که اصلاً زمان بنا بر تحقیق از حدود متجددات و متغیرات انتزاع می گردد. پس چگونه ممکن است موجود به نفسه فرض شود؟ و اگر مراد امتداد زمان موهوم است به این گونه مرتفع می شود که این تصور صرف فرض و از تصرفات قوۀ واهمه است و الا چگونه ممکن است عقل بین قدیم و حادث امتداد موهوم فرض نماید؟ زیرا امتداد بین دو شیء محدود تعقل می شود اما بین قدیم و حادث ابداً و بر فرض تسلیم به چه چیز اندازه گیری شده و به چه چیز تعبیر می شود؟ که حکم شود در این وقت خاص آفریده شده نه غیر آن چون هر وقتی را که برای آفرینش او فرض نمائیم امکان فرض قبل از آن هم صحیح است پس حادث بودن وجود عقل چنین نیست که تصور شود عقل مسبوق به امتداد زمان موهوم یا موجود است بلکه از نظر عقل صحیح است که آغازی برای وجود آن فرض شود بدین معنا که آفریده شده است بعد از آن که موجود نبوده اما لزوم فرض امتداد بین آن و بین قدیم جز توهم باطل چیز دیگری نیست.
اما جواب از اشکال دوم این است که تحقق و وجود ماده بدون صورت ممکن نیست و در محل خود مقرر است که صورت شریک العله است در وجود ماده و ممکن نیست ماده بتواند قبل از صورت موجود باشد چون آنها در وجود متحدند و تعددشان اعتباری است.
و به همین جواب اشکالی که به عقل و نقل ثابت است که عقل موجودی است بسیط و هیچ گونه ترکیبی در آن راه ندارد و با تجویز مادی بودن آن لازم می آید که از صورت و ماده ترکیب یافته باشد مرتفع می شود . و خلاصۀ جواب این که به عقل و نقل ثابت است که عقل موجودی است بسیط بدین معنا که دارای اجزاء خارجی نمی باشد اما از عقل و نقل دلیلی بر این که مطلقاً دارای اجزائی نیست نه اجزاء خارجی و نه اجزاء ذهنی وجود ندارد، بلی از ادله ای که حکماء بر اثبات وجود عقل آورده اند چنین استفاده ای ممکن است ولی همان طور که گفتیم قابل اشکال است و مستند ما در اثبات وجود آن ، و این که اول موجودات است قرآن واخبار معصومین (علیهم السلام) است و بیش از آن چه ما گفتیم دلالت نمی کند.
اما این که گفته اند: عقل عرض و قوه است بدین گونه رد می گردد که این سخن با فرض این که عقل نخستین مخلوق است و بر دیگر موجودات برتری دارد منافات دارد چگونه منافات نداشته باشد در صورتی که وجود عرض و قوه بستگی به موضوع و محل آنها دارد پس چگونه ممکن است افضل و اشرف از آنها باشد پس بهتر باید اندیشید.
و اما مراتب عقل: با وجود این که عقل بسیط است یعنی اجزاء خارجی ندارد و وجود تمام کمالات بالفعل برای او حاصل است و از حیث ذات جهت قوه و استعداد در وی نیست ، از جهت مظاهر دارای مراتبی است بدین معنا که از حیث تجلیات آن در افراد انسان مراتبی به وجود می آید که حکماء تا چهار مرتبه تقسیم کرده اند: عقل هیولائی ، عقل بالملکه ، عقل بالفعل ، و عقل مستفاد، زیرا نفس انسانی که قابلیت و شایستگی درک حقایق اشیاء را دارد یا به کلی خالی از هر ادراکی است حتی از ضروریات و بدیهیات . پس با توجه به قابلیت او دارای عقل هیولائی است زیرا در این موقع از عقل وجودی جز قوه و استعداد نیست و یا به کلی خالی از ادراک نمی باشد بلکه عوام بدیهی و اولیات برای او حاصل است پس در این حالت دارای عقل بالملکه است چون دارای قدرت و نیروئی است که می تواند نظریات را از بدیهیات به دست آورد تا به مرتبۀ عقل بالفعل برسد و چون توانست از بدیهیات به نظریات منتقل شود بدین معنا که علوم نظری را از علوم ضروری به دست آورد پس اگر تمام آنها حاضر نیست لکن این توانائی را دارد که اگر بخواهد احضار نماید این همان مرتبۀ عقل بالفعل است.
تذکر: بدان که عقل بر دو قسم است: عقل معاش و عقل معاد. اما عقل معاش اطلاق می گردد بر قوه و استعدادی از نفس انسان که به وسیلۀ آن موصوف می شود به نیک اندیشی و حسن تدبیر در امور دنیا از جهت این که به تنظیم امور معاش و حکمت در تدبیر امور منزل و سیاست در روش با خانواده منتهی می شود.
پس این عقل با نیک اندیشی که در اکتساب امر معاش دارد اگر مسلط بر قوای شهوت و غضب خویش است به طوری که می تواند آنها را از تخطی و تجاوز از روش و قوانین شرع منع نماید عقل معاش نامیده می شود و همان است که در اخبار ستوده شده است و اگر مقهور این قوا است و هوای نفس بر او مسلط است و چراغی است برای رسیدن به آمال و مقتضیات آنها نکراء و شیطنت نامیده می شود. و شاید مقصود از جهلی که در بسیاری از اخبار مقابل عقل قرار داده شده است همین باشد چنان که در کافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده است: ( ان الله تعالی خلق العقل ، و هو اول خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره فقال له ادبر فادبر ، ثم قال له اقبل فاقبل ، فقال الله تعالی خلقتک خلقاً عظیماً و کرمتک علی جمیع خلقی ، قال (علیه السلام) ثم خلق الجهل من البحر الاجاج ظلمانیاً ، فقال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فلم یقبل له استکبرت فلعنه) (19)
حدیث طولانی است ولی ما به موضع حاجت اکتفاء نمودیم و ظاهراً مراد از جهل در این جا غیر از عدم و ملکۀ علم است بلکه موجودی است که در مقابل عقل آفریده شده است و خدای سبحان برای او سپاهی قرار داده است هم چنان که برای عقل لشکری برگزیده است و موید آن چه گفته شد اخبار زیادی است که در کتاب کافی و غیره روایت نموده اند اگر مایلید به آنها رجوع کنید.
خلاصه احساساتی که از قوای نفس اماره بر انگیخته می شود و در مقتضیات و غرایز قوای شهوانی استعمال می گردد جهل نامیده می شود و ادراکاتی که از قوای مطمئنه یا نفس لوامه بر انگیخته می شود و در راه رضای خدای سبحان به کار بسته می شود عقل خوانده می شود.
و حاصل این که احساساتی که وسیلۀ کامیابی های نفسانی است از لذات پست دنیاوی است و اگر مطابق قوانین شرع نباشد اطلاق جهل بر او سزاوارتر از اطلاق عقل است.
اما عقل معاد که کمیاب تر از کبریت احمر است اطلاق می گردد بر قوه و استعدادی که در نفس انسان است و به وسیلۀ آن انسان بر پاک نمودن نفس خویش از صفات ناپسند و آراستن آن به صفات برگزیده توفیق می یابد.
و نیز بر اکتساب شناختن حق و انجام اعمال شایسته و بر ترک افعال زشت و تحصیل قرب خدای سبحان فائز می شود و گواه بر این گفتار قول حضرت صادق (علیه السلام) است در معانی الاخبار هنگامی که راوی عرض کرد: عقل چیست؟ فرمودند: ( ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان قال الراوی قلت فالذی ( کان خ ل) فی معاویه. قال؛ (عیله السلام) تلک النکراء و تلک الشیطنه و هی شبیهه بالعقل و لیست بعقل) (20) و این حدیث را سابقاً در شرح حدیث بیست و دوم گفته  بودیم و لکن ( هو المسک ما کررته یتضوع) (21) از خدای سبحان می خواهیم که عقل کامل به ما عنایت فرماید.
........................................
(1)- بالقاف ، و لعله یسمی بذلک لانه کان یسکن فی بعض منازل طریق مکه کما قیل ذلک فی علی بن منذر الطریقی ایضاً. (منها عفی عنها).
(2)- سوره 2 آیه 159- براستی آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز و کشتی ها که در دریا به سود مردم روانند و آن ها که خدا از آسمان فرود می آورد و زمین مرده را با آن زنده می کند و جنبنده ها که پراکنده هستند و گردانیدن بادها و ابرهای مسخر میان آسمان و زمین آیات و نشانه هائی است برای گروهی که می اندیشند. 
(3)- بندگانی را بشارت ده که دستورات را می شنوند و بهترین آنها را پیروی می کنند زیرا آنها کسانی هستند که خدا آن ها را هدایت نموده و از خردمندانند. (ه)
(4)- سوره 2 آیه 163 – و معبود شما معبودی است یکتا و نیست معبودی مگر او که رحمن الرحیم است . همانا که در خلقت آسمانها و زمین رفت و مد شب و روز و جریان کشتی ها که به نفع مردم در اقیانوسها حرکت می کنند و آب هائی که از آسمان می بارد و زمین را پس از مردن زنده می سازد و تمام جانورانی که در زمین پراکنده اند و بادهائی که می وزند و ابرهائی که بین آسمان و زمین مسخرند آیاتی هستند برای جماعتی که صاحب عقلند و فکر می کنند.
(5)- سوره 16 آیه 11- شب و روز و خورشید و ماه و نجوم را که مسخر امر او بودند برای شما مسخر نمود ، چون اینها نشان هائی هستند برای متفکرین. (مترجم)
(6)- سوره 40 آیه 166- او کسی است که شما را ابتدائاً از خاک و بعد از نطفه و سپس از خون بسته آفرید و به صورت کودک از مشیمه رحم خارج نمود و بعد شما را به نهایت قدرت و شباب رسانید و بعد از آن به شیخوخت و پیری و بعضی از شما را قبل از جوانی یا پیری قبض روح می نماید تا برساند شما را به مدت معینی که عمر شما بوده شاید شما فکر کیند و تعقل نمائید. (مترجم).
(7)- سوره 2 آیه 166- مثل کسانی که کافر شدند مثل کسی است که بانگ می زند به چیزی که نمی شنود مگر صدائی و ندائی و گنگانند و کوران و هیچ چیز نمی فهمند. (مترجم)
(8)- چون خداوند عقل را آفرید از او بازپرسی کرد و بعد به او امر نمود بیا آمد سپس امر نمود باز گرد بازگشت و بعد فرمود: به عزت و جلال خودم که موجودی محبوب تر از تو نیافریدم و هر کسی را دوست دارم ازوجود تو کاملاً بهره مندش می گردانم و امر و نهی من تعلق به تو است و بواسطه تو پاداش می دهم و بواسطه تو کیفر می نمایم.(مترجم).
(9)- عقل هر کسی، دوست او و دشمن او جهل او خواهد بود. (مترجم)
(10)- خداوند بهر ه ای بالاتر از عقل برای بندگانش قرار نداده است.
خواب عاقل بهتر از بیداری جاهل است ، سکوت عاقل افضل از تشخیص جاهل است، خداوند هیچ رسولی را تا عقلش را کامل ننمود مبعوث نگردانید  و عقل او افضل از عقل جمیع امت او است و آن چه در ذهن او خطور کند بهتر از اجتهاد مجتهدین است .
فرائض خدا اداء نمی شود مگر وقتی تعقل شده باشد.
عبادت جمیع عابدین به فضیلت عمل شخص عاقل و عقلا نمی رسد.
عاقلان آن چنان کسانی هستند که خدای تعالی دربارۀ آنها فرموده است:
( و ما یتذکر الا اولوا الالباب) (مترجم).
(11)- جبرئیل (علیه السلام) بر آدم (علیه السلام) فرود آمد و گفت: ای آدم من مامورم تو را به انتخاب یکی از سه چیز مخیر گردانم.باید یکی از آنها را اختیار کنی. آدم (علیه السلام) فرمود: آنها چیستند؟
جبرئیل گفت: عقل ، حیاء و دین.
آدم (علیه السلام) فرمود: من عقل را برگزیدم . جبرئیل دستور داد حیا و دین برگردند . آنها گفتند ما ماموریم همراه عقل باشیم هر جا که باشد . جبرئیل گفت: میل شما است و عروج نمود.(مترجم)
(12)- کسی که دارای این چهار صفت یعنی صدق و حیاء و حسن خلق و سپاسگذاری باشد و سر تا پای او غرق گناه باشد خداوند گناهانش را تبدیل به حسنات می فرماید.(مترجم)
(13)- حیاء بر دو قسم است: حیائی که از روی خردمندی است و حیائی که از حماقت سرچشمه گرفته است ، پس حیاء از قبل عقل علم است و حیاء از روی حماقت جهل.( مترجم)
(14)- ابن مسکویه (قدس سره) در کتاب ( طهاره الاعراق) گفته است حکمت حد وسط بین سفاهت و بلاهت است و مقصود از سفاهت در اینجا استعمال نیروی فکر است در چیزی که سزاوار نباشد که در این وقت جربزه نامیده می شود و مقصود از بلاهت ترک و تعطیل نمودن نیروی فکر است. (منها عفی عنها)
(15)- چیزی که از تو نزد من محبوب تر باشد نیافریدم.(مترجم)
(16)- انسان چیزی افضل از عقل که او را به راه راست هدایت می نماید تحصیل نکرده .(مترجم)
(17)- در این جا مقصود از عرض قوۀ حالۀ در ماده است نه عرضی که یکی از معقولات نه گانه است و تعبیر به عرض به جهت اشتراک آن است با عرض در احتیاج به محل و عدم استقلال در وجود فتدبر.(منها عفی عنها)
از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)  سئوال شد که خداوند عقل را به چه صورت آفریده است فرمودند: به صورت ملکی که دارای سرهای متعددی است به تعداد انسان هائی که آفریده شده اند و تا روز قیامت آفریده خواهند شد و هر سری از سرهای عقل دارای صورتی است که مخصوص به یک نفر از افراد انسان است که اسم آن فرد بر آن سر نوشته شده است ولی پرده ای بر روی آن است تا انسان در دنیا متولد شود و به حد رشد برسد و چون به حد بلوغ رسید پرده از آن سر برداشته می شود و به همین مناسبت نوری در قلب این فرد تجلی می کند که به وسیلۀ آن واجب و مستحب و به طور کلی خوب و بد را تشخیص می دهد و آگاه باش که وجود عقل در قلب انسان مانند چراغ است در وسط منزل. (مترجم)
(18)- از یک علت ممکن نیست بیش از یک معلول صادر شود.(مترجم)
(19)- خدای تعالی عقل را که اول مخلوق از روحانیین است از یمین عرش از نور خود آفرید و به او امر فرمود: برو رفت بعد فرمود: روی نما رو نمود. پس فرمود: تو را آفریدم آفرینش عظیم و از جمیع مخلوقات گرامی ترت دارم سپس جهل را از دریای شور و تلخی خلق نمود و به آن دستور داد برو رفت. و بعد امر نمود بیا نیامد و تکبر ورزید پس آن را لعنت نمود. مترجم.
(20)- چیزی است که خدای مهربان به وسیله آن عبادت می شود و بهشت با آن کسب می گردد .راوی گفت: عرض کردم: پس در معاویه چه بود؟ فرمودند: نکراء و شیطنت که شنید به عقل است ولی عقل نیست. (ه)
(21)-  مشک چون مکرر شود در هوا منتشر می گردد.(ه)