کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث سی و سوم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

حدیث سی و سوم
و بسندی المتصل الی الشیخ الاجل رئیس المحدثین ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی (طاب ثراه) فی (خصاله) فی باب الثلاثه عن ابیه عن سعد بن عبدالله عن القاسم بن محمد عن سلیمان بن داوود عن حماد بن عیسی ، عن ابی عبدالله (علیه السلام).
قال (علیه السلام) ، قال لقمان لابنه يا بني لكل شي‏ء علامه يعرف بها و يشهد عليها و إن للدين ثلاث علامات العلم و الإيمان و العمل به و للإيمان ثلاث علامات ، الإيمان بالله و كتبه و رسله و للعالم ثلاث علامات ، العلم بالله و بما يحب و ما يكره و للعامل ثلاث علامات ، الصلاه و الصيام و الزكاه و للمتكلف ثلاث علامات. ينازع من فوقه و يقول ما لا يعلم و يتعاطى ما لا ينال و للظالم ثلاث علامات . يظلم من فوقه بالمعصيه و من دونه بالغلبه و يعين الظلمه و للمنافق ثلاث علامات يخالف لسانه قلبه و قلبه فعله و علانيته سريرته و للإثم ثلاث علامات يخون و يكذب و يخالف ما يقول و للمرائي ثلاث علامات يكسل إذا كان وحده و ينشط إذا كان الناس عنده و يتعرض في كل أمر للمحمده ، و للحاسد ثلاث علامات . يغتاب إذا غاب و يتملق إذا شهد و يشمت بالمصيبه و للمسرف ثلاث علامات يشتري ما ليس له و يلبس ما ليس له و يأكل ما ليس له و للكسلان ثلاث علامات يتوانى حتى يفرط و يفرط حتى يضيع و يضيع حتى يأثم و للغافل ثلاث علامات السهو و اللهو و النسيان.
  قال حماد بن عيسى قال أبو عبد الله (علیه السلام) و لكل واحده من هذه العلامات شعب يبلغ العلم بها أكثر من ألف باب و ألف باب و ألف باب فكن يا حماد طالبا للعلم في آناء الليل و النهار فإن أردت أن تقر عينك و تنال خير الدنيا و الآخره فاقطع الطمع مما في أيدي الناس و عد نفسك في الموتى و لا تحدثن نفسك أنك فوق أحد من الناس و اخزن لسانك كما تخزن مالك.
ترجمه:     
به سند متصل به موسی بن بابویه قمی (طاب ثراه) از باب سوم خصال روایت می کنم : که حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: لقمان به پسرش گفت: ای پسر! برای هر چیزی علامتی است که به آن شناخته می شود ، و بر آن گواهی می دهد و برای دین سه علامت است ، علم و ایمان و عمل به آن.
اما برای ایمان سه علامت است: ایمان به خدا و کتاب های آسمانی و فرستادگان الهی.
و برای عالم سه علامت است: علم خدا شناسی و علم به آن چه خدا دوست می دارد و بر آن چه نمی پسندد.
و برای عامل سه علامت است: نماز خواندن و روزه گرفتن و زکات دادن.
و برای متخلف نیز سه علامت است: منازعه می کند با کسی که فوق او است و می گوید چیزی را که نمی داند و خوض می کند در اموری که به آن نمی رسد.
و برای ظالم سه علامت است: به کسی که فوق او است از راه نافرمانی ظلم می کند و بر کسی که پائین تر از او است بر او ستم می نماید و به ظالمان کمک می کند.
و برای منافق سه علامت است: زبانش مخالف قلب و قلبش مخالف فعل و گفتارش و ظاهرش مخالف باطنش می باشد.
و برای گناه کار سه علامت است:
خیانت می کند و دروغ می گوید و از آن چه گفته است تخلف می ورزد.
و برای ریا کار سه علامت است:
اگر تنها باشد کسل است ، و اگر مردم دور او باشندنشاط پیدا می کند و برای این که او را بستایند در هر کاری وارد می شود.
و برای حسود سه علامت است:
در غیاب غیبت می کند ، و در حضور تملق می گوید و در مصیبت شماتت می دهد.
و برای مسرف سه علامت است:
می خرد آن چه را شان او نیست، و می پوشد آن چه را شایستگی ندارد ، و می خورد آن چه را نباید بخورد.
و از برای کسل سه علامت است:
به حد افراط سستی می ورزد، و به اندازه ضایع شدن افراط می کند تا این که به گناه برسد.
و برای غافل سه علامت است:
سهو کردن و انجام لهویات و فراموش کاری.
حماد بن عیسی گفت: حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: برای هر یک از این علامات اقسامی است که علم به آنها زیادتر از چندین هزار باب می شود.
پس ای حماد در جمیع لحظات شب و روز به دانش گرای و اگر به رو سفیدی و سر بلندی مایلی و می خواهی به خیر دنیا و آخرت وبرسی از آن چه در دست مردم است چشم طمع بر بند و خودت را از مردگان محسوب نما و با خود مپندار که برتر از هیچ فردی از مردم باشی و زبانت را نگاه دار چنان که ثروت خود را نگاه می داری.
«بیان»
توضیح: آنچه شاید محتاج به بیان باشد.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( لکل شیء علامه یعرف بها و یشهد علیها) یعنی برای هر چیزی علامتی است که به آن شناخته می شود و در مجمع گفته است: ( شهدت علی الشیء اطلعت علیه و عانیته و انا الشاهد و الجمع اشهاد و شهود و شهدت العید ادرکته) (انتها).
و مراد از علامت در این جا چیزی است که واسطۀ در معاینه چیز دیگر و موجب تحصیل معرفت آن باشد.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و ان للدین) دین به کسر دال بر اموری چند اطلاق می شود و برای آن معانی متعددی است.
اول: وضع قانون الهی برای صاحبان عقل که شامل اصول و فروع می شود چنان که خدای تعالی فرموده است: ( ان الدین عندالله الاسلام) (1)
دوم: توحید : مانند فرموده عز من قائل: ( الا لله الدین الخالص) (2)
سوم: انجام طاعات مثل قول خدای سبحان:  ( لا یدینون دین الحق) یعنی اطاعت خدای را به جا نمی آورند.
چهارم: جزاء مثل فرموده او تعالی: ( مالک یوم الدین ) یعنی مالک روز جزاء است و نیز مانند فرموده امام (علیه السلام) : ( کما تدین تدان).
و شاید مراد از دین در اینجا معنی دومی آن است.
فرمایش حضرت (علیه السلام): (العلم و الایمان و العمل به) ممکن است مقصود این باشد که مجموع این امور سه گانه باهم معرف دین هستند بنا بر این که مراد از دین معنای اول باشد. یعنی قانونی که شامل اصول و فروع است و مجموع این سه چیز معرف و مفسر آن هستند یعنی مجموع این سه چیز از اجزاء و مقومات دین می باشند.
 و ممکن است مراد این باشد که دین به هر یک از این امور سه گانه شناخته می شود ، یعنی هر یک از آنها علامت مستقلی برای دین هستند ، بنا بر این که مراد از دین معنای دوم باشد چنان که ما (مولف) ترجیح دادیم و این ظاهر تر است. چون در شرح حدیث هفده گذشت که ایمان بسیط است و عمل به جوارح کاشف از آن و هم چنین دینی که به معنای توحید باشد نیز بسیط است.
و اشکال به این که چگونه هر یک از علم و ایمان و عمل علامت مستقلی است برای دین و کاشف از آن است و اگر هم در عمل تسلیم شویم در ایمان و علم تسلی نخواهیم شد.
این گونه رد می شود که : اگر دین مثل ایمان بسیط فرض گردد پس علم و ایمان با وجود دین حاصلند زیرا آن دو عین دین می باشند یعنی انسان بعد از آن که علم و ایمان در نفسش تحقق پیدا کرد موحد می گردد چون ایمان در نفس است و عمل متفرع بر آن و موخر از آن.
و اشکال به این که بر فرض تسلیم ، پس علم و ایمان هر دو با هم یک معرف برای دین هستند زیرا دین جزء به آنها محقق نمی شود پس چگونه ادعا کردی که جایز است هر یک از آنها به تنهائی علامت مستقلی برای دین باشند.
باز این گونه رد می شود که مراد از علم چیزی است آینه و نماینده واقع باشد و علم بنفسه معرف و روشنگر دین است.
پس به نظر خردمند آگاه علامت بودن علم برای دین اشکالی ندارد.
اما ایمان و آن عبارت است از تصدیق به حصول نسبت از روی علم و آگاهی پس آن هم نیز به خودی خود معرف و علامت برای دین خواهد بود.
و خلاصه: بنا بر بسیط بودن ماهیت دین علم و ایمان و عمل هیچ کدام در حقیقت آن دخالتی ندارند ولی برای استحکامش موثرند و وجود آنها علامت و کاشف از تحقق یافتن دین است. فتدبر جیداً.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( الایمان بالله) ممکن است مراد از کلمۀ (ایمان) در اینجا آن ایمانی باشد که اعم از ایمان به معنی اولی است.
و ممکن است مراد از آن ایمانی باشد که اخص از آن است.
پس اگر از کلمۀ ایمان در عبادت اول گرایش به خدای یگانه اراده شود ، ایمان در عبارت دوم اعم از آن است ، زیرا مشتمل بر ایمان به خدا و کتب و فرستادگان او می باشد.
و اگر ازایمان اول ایمان به خدا و کتب و رسل و ایمان به افعال خدا و معاد اراده شود ایمان دوم اخص از اول خواهد بود ، لکن اولی ظاهرتر است.
و اشکال به این که علامت شیء جایز نیست اعم از آن باشد زیرا اگر بر آن و بر غیر آن دلالت کند علامت به خصوص وی نخواهد بود.
و نیز جایز نیست علامت شیء خود آن باشد پس چگونه امام (علیه السلام) ایمان را علامت ایمان قرار داد.
رفع این دو اشکال چنان است که مراد به علامت در اینجا همان معرف است ، و در محل خود مقرر است که معرف شیء باید اجلی و اعرف از خود شیء باشد.
و نیز در جای خود ثابت است که فرق بین معرف (بکسر) و معرف (به فتح) در (تصورات) و همچنین فرق بین حد و محدود در (تصدیقات) فقط به اجمال و تفصیل است.
و خلاصه ظاهر این است که ایمان دوم معرف و مفسر برای ایمان اول است و فرق بین آن دو به اجمال و تفصیل می باشد و مثل این است که امام فرموده باشد.
ایمانی که علامت برای دین است همان ایمان به خدا و کتب و رسل می باشد. و اما احتمال این که ایمان دوم اخص از اول است این گونه رد می شود که ایمانی که علامت برای دین باشد فقط ایمان به خدای تعالی است و ایمان به کتب و رسل او داخل در ایمان به خدای سبحان می باشد. و ایمان بروز جزاء و غیره داخل در ایمان به رسل و کتب است؛ زیرا از نو ع ایمان به ( ما جاء به النبی (صلی الله علیه و آله) است نه غیر آن.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( للعالم ثلاث علامات العلم بالله تعالی) البته اشکالی که بر عبارت قبلی در مورد ایمان وجود داشت که جایز نیست علامت شیء اعم از آن یا عین آن باشد در این جا نیز وارد می شود.
و جواب آن به همان بیانی است که در ایمان گذشت، یعنی کلمۀ علم در عبارت دوم وعرف برای لفظ علم در عبارت اول است و فرق آنها به اجمال و تفصیل است.
و مراد از علم به خدای تعالی شناخت  او است جل اسمه به یگانگی و به این که او متصف به جمیع صفات کمالیه می باشد از علم و قدرت و حیات و اراده و نظائر این ها. و به این که او تعالی از جمیع نقائص و از صفات ممکنات از حدود و حدوث و احتیاج و غیر این ها منزه است و باید که اینها همه به دلیل و فکر در آیات آفاق و انفس باشد نه به تقلید.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( و بما یحب) یعنی به طریق طاعت و عبادت او تعالی و کیفیت رضای او از راه انجام واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات و کسب مکارم اخلاق و ریشه کن کردن زشتی ها و نادرستی ها از نفس عالم باشد.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( و ما یکره) یعنی به محرمات شرعی و مکروهات آن وبالاخره به همۀ آن چه موجب خشم خدای تعالی می گردد علم داشته باشد.
فرماشی حضرت (علیه السلام): ( للعامل ثلاث علامات الصلوه و الصیام و الزکوه) تخصیص به امور سه گانۀ مذکور با این که واجبات بیش از آنها است تا چه رسد به مستحبات شاید برای اهمیت این سه امر است در نظر شارع و این که آنها نسبت به اعمال دیگر مثل اصول می باشند.
و ممکن است گفته شود: برای آن است که آنها متضمن جمیع عبادات هستند زیرا عبادت یا وابسته به مال است و یا انجام تکلیفی به وسیله اعضاء بدن و دوم یا از جمله افعال است یا آن چه باید ترک گردد.
اما آن چه بستگی به مال دارد امتثال آن به زکات دادن است ، هر چند احتمال می رود که مراد از زکات مطلق چیزی است که از مال خارج می شود و پاک کننده آن می باشد که شامل خمس و غیره نیز می گردد.
اما آن چه تکلیف اعضای بدن است:
اگر از جمله افعال باشد ، نماز مشتمل بر جمیع مصادیق آن است ، مثل افعال باطنی از قبیل نیت ، و اخلاص و توجه و غیر اینها و مانندافعال ظاهری از قیام و اقسام ذکر چون تهلیل و تحمید و تسبیح  و تکبیر و غیر اینها و از رکوع و سجود و تشهد و تسلیم و امثال ان چنان که ظاهر است.
و اگر از اموری باشد که باید ترک گردد مصداق آن هنگام روزه است زیرا مشتمل بر حفظ بطن و فرج و زبان و غیره است و جامع تمام مصادیق آن ها می شود ، چنان که مخفی نیست.
فرمایش او (علیه السلام): ( و للمتکلف ثلاث علامات) متکلف کسی است که ادعاء می کند چیزی را که در نظرش کمال است در صورتی که از آن عاری می باشد و شاید مقصود از آن در این حدیث کسی است که ادعای علم می کند و عالم نیست.
و فرمایش او (علیه السلام): (ینازع من فوقه) برای این که به وسیله آن با مردم خدعه کند و تظاهر نماید که او از علماء است با این که از علم نصیبی نبرده است.
و فرمایش او (علیه السلام): ( و یقول مالا یعلم) شاید مراد از این عبارت آن است که آن چه را از غیر می شنود بدون تحقیق می گوید و به آن چه می گوید علم ندارد یا این که با ظن و گمان و حدس چیزی را که نمی داند و بصیرتی در آن ندارد می گوید.
فرمایش او (علیه السلام): ( و یتعاطی فیما لا ینال) در مجمع گفته است: ( التعاطی هو التناول و الجرئه علی الشیء ؛ و التنازع فی الاخذ . یقال تعاطی الشیء ان تناولهو فلان یتعاطی کذا ای یخوض فیه) انتها.
و شاید مراد این است که خود را به کاری می زند که از عهدۀ وی ساخته نیست و چون بدون اکتساب مقدمۀ علمی و بدون بصیرت در آن وارد می شود هرگز به انجام آن موفق نمی گردد.
فرمایش او (علیه السلام): ( و للظالم ثلاث علامات یظلم من فوقه بالمعصیه) ظلم مقابل عدل و ضد آن است و نیز قرار دادن شیء است در غیر محل خود، چنان که عدل قرار دادن شیء است در محل خودش و قبح ظلم و حسن عدل از چیزهائی است که عقل مستقلاً به آنها حکم می نماید ، اما شاخص موارد جزئی آنها شرع است ، چنان که در شرح یکی از احادیث گذشته به پاره ای از آنها اشاره شد. اگر طالبید به آن رجوع کنید.
و خلاصه چون اطاعت ما فوق عادل واجب است پس ترک اطاعت او و نافرمانی اوامر او ظلمی است نسبت به او.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( و من دونه بالغلبه) یعنی با زور بر او مسلط می شود و به غصب اموال  و تجاوز به او پرداخته و از هیچ گونه ظلمی در بارۀ او خود داری نمی کند.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( و یعین الظلمه) یعنی چون به تنهائی نمی تواند ظلم کند کسانی را که قادر بر ستم هستند کمک می نماید زیرا در نفس خبیث او عفریت ظلم دوستی خفته است و طبیعت او خواستار و دوستدار ستمکاریست. پس به هر نحو که برایش مقدور باشد به آن می پردازد.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( للاثم) و آن کسی است که مخالفت می کند کسی را که طاعتش واجب است.
فرمایش او (علیه السلام) : ( یخون) از خیانت گرفته شده ، و ضد امانت است یعنی به خدای تعالی در ظاهر و باطن به نقض عهد خیانت می کنمد و با مردم در پنهان و آشکارا در معاملات و عهود خیانت می ورزد.
 فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و یکذب) کذب خبر دادن از چیزی است به خلاف واقعیت و شاید مراد، خبر دادن به چیزی باشد که واقع نشده و انجام نگرفته و یا گفته نشده است ، این معنا مبنی بر آن است که کلمه (یکذب) به لفظ ثلاثی مجرد خوانده شود و امام (علیه السلام) هم چنین فرموده باشند.
اما اگر امر بر عکس باشد یعنی صادر از معصوم (علیه السلام) (صیغه مزید فیه یکذب) از باب تفعیل باشد (و الله اعلم) چنین معنا می دهد که علامت گناهکار تکذیب غیر است از عالم و واعظ و سایر مومنین ، حتی انبیاء و مرسلین ، و خدای تعالی که پروردگار عالم است.
و تکذیب گاهی تکذیب قول ، و گاهی تکذیب فعل ، و گاهی تکذیب قول و فعل هر دو با هم ا ست.
اما تکذیب قول که واضح است و محتاج به بیان نیست.
اما تکذیب فعل مانند این که بیشتر مردم انبیاء (علیهم السلام) را به ترک اطاعت از اوامر و نواهی آنها تکذیب می کنند با این که به زبان آنان را تصدیق نموده اندو بازگشت این عمل به تکذیب خدای تعالی بلکه انکار وجود او است.(اعاذنا الله تعالی من ذلک).
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و یخالف ما یقول) یعنی اگر به کسی وعده دهد خلف می کند و اگر عهدی ببندد می شکند و اگر عقدی بسته باشد می گسلد و باز هم می گوید من مومن هستم در حالی که افعالش مخالف اعمال مومنین است.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و للمسرف ثلاث علامات) می خرد آن چه را که شایستۀ او نیست یااحتیاج به آن نداردیا بر او حرام شده است و در لباس و خوراک نیز برهمین قیاس است ، یعنی در هر یک از آن ها  این احتمالات و احتمالات دیگر می آید زیرا بسا می شود که در لباس اسراف می کند و می پوشد آن چه را که در شان او نیست ، یا می پوشد جامه ای را که پوشیدنش مناسب او نیست مثل این که عالم لباس نظامی بپوشد یا می پوشد لباسی را که بر او حرام شده است مثل لباس شهرت و مانند آن.
یا بیش از اندازۀ ضرورت و زینت از جهت کم و کیف می پوشد و هم چنین است امر در خوراک زیرا گاهی می خورد و در آن اسراف می ورزد از جهت مقدار و اندازه در صورتی که خدای تعالی فرموده است: (کلوا و اشربوا و لا تسرفوا) (3)
و گاهی می خورد چیزی را که از خوردنش نهی شده است و به خوردن آن مرتکب حرام می گردد.
و گاهی می خورد چیزی را که خوردنش از نظر کیفیت مناسب او نیست ، مثل این که رعیت خوراک ملوک را بخورد.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و للکسلان) کسل (به فتح) کاهلی در کار است که با قدرت داشتن بر انجام آن کاهلی نباید کرد. در (المنجد) گفته است: ( کسل کسلا تکاسل فتر . و نثاقل و توانی عمالا ینبغی ان یتوانی عنده فهو کسل و کسلان و الجمع کسالی و کسالی و کسالی ، و المونث کسله . کسلانه و کسلی ) انتهای مقصود از کلام او.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( یتوانی حتی یفرط) تفریط تجاوز کردن از حد است و تاخیر انداختن از روی تقصیر ، پس معنا این می شود که اهمال می کند و به تاخیر می اندازد امری را که انجام سزاوار سرعت است و تاخیرش  جایز نیست.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( حتی یاثم) یعنی ضایع می کند آن را تا به علت ضایع کردن مستحق عذاب گردد.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( للغافل) در مجمع گفته است: ( غفلت عن الشیء غفولاً من باب قعد اذ ترکته علی ذکر منک و له ثلاثه ، مصادر غفوول و غفله مثل تمره و غفل مثل سبب) انتها.
و شاید مقصود کسی باشد که ترک کند چیزی را که برای او ترکش سزاوار نیست.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( السهو) سهو خلاف ذکر و حفظ است. پس مراد (والله اعلم) این است که کسی که غافل از امری شد که در حال تذکر مامور به انجام آن بوده و قصور ورزیده سهو بر او غلبه کرده است در خصوص این امر باشد یا در هر امر دیگر.
 فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و اللهو) و آن اشتغال به باطل است ، پس کسی که فراموش کند یاد پروردگار و قیام به طاعت و عبادت او را ناچار مشغول به باطل است ، زیرا واسطۀ بین حق و باطل وجود ندارد، چنان که خدای سبحان در سوره حج فرموده است: ( ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلی الکبیر) (4)
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و النسیان) نسیان اخص از سهو است در مجمع گفته است: ( فسر السهو بزوال المعنی عن الذاکره فقط و بقائه تمساً فی الحافظه بحیث یکون کالشیء المستود و النسیان زواله عن القوتین الذاکره و الحافظه) انتها.
و این امور سه گانه ای که علامت غافل شناخته شده است از غفلت ناشی می شود و بعض آنها مترتب بر بعض دیگر است.
و اول آنها سهو است که از بی مبالاتی و مراعات نکردن اموری که رعایتش لازم است ناشی می گردد.
و دوم: لهو است و آن اشتغال به ضداین امور است و از سهو آفریده می شود.
و سوم: نسیان است که از سهو و لهو به وجود می آید زیرا وقتی انسان از چیزی غفلت نمود و به غیر آن پرداخت بسا می شود که به کلی آن را فراموش می کند به طوری که گویا چنین چیزی در ذهن او نبوده است و در برخی دیگر از جملات این حدیث سخن بر همین منوال است.
مثلاً برای دین سه علامت است. اول علم که مقدم بر ایمان است چنان که ایمان نیز مقدم بر عمل است و هر چه علم قوی تر باشد ایمان و عمل به آن قوی تر خواهد بود و هر اندازه علم ضعیف باشد ایمان و عمل به آن نیز سست می گردد و بر هیمن قیاس است سایر فقرات حدیث به آن رجوع شود.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و لکل واحده من هذه العلامات شعب) یعنی برای هر یک از آن علامات انواع و مراتب بسیاری است که میتوان گفت: کثرت آن به اندازه ای می رسد که معمولاً شمردن آن ممکن نیست و اگر می خواهی بر کثرت شعب آن به طور مختصر آگاه شوی باید به کتب علمی علم کلام و مقدمات آن و علم فقه و علم اخلاق و مقدمات آنها رجوع کنی ، زیرا جمیع آن علوم با کثرت فنونی که دارند شامل برخی از آن شعب می شوند. ( وفوق کل ذی علم علیم).
و از همین رو حضرت (علیه السلام )فرمود: (یبلغ العلم بها اکثر من الف باب و الف باب و الف باب) و این فرمایش اشاره به کثرت علوم و فنون و شعب آنها است و گر نه علم را پایانی نیست.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( فکن یا حماد طالباً للعلم) ممکن است مراد از علمی که حضرت به طلب آن امر فرموده اند علم به شعبه های هر یک از این علامات باشد.
و ممکن است مقصود شناختن خدای تعالی باشد به چشم باطن و چشم دل که مقصود نهائی از تمام علوم است و این معنا به قرینه آن چه امام (علیه السلام) بعد از این شرط ذکر فرمود ظاهرتر است چون این شرط ها از شرایط علم باطنی است نه علم ظاهری.
و ممکن است مراد چنین باشد که این شرطها از شرایطی است که برای طالب مراعاتش لازم است تا علم او دارای ثمره علم لدنی شود.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( فان اردت ان تقر عینک) شاید این کنایه از بصیرت باطن باشد و گویا فرموده باشد اگر می خواهی که دلت به نور علم و ایمان منور گردد و چشم باطنی تو بصیرت سرمدی یابد و به چیزی که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به خاطر کسی خطور نکرده است برسی : ( فاقطع الطمع مما فی ایدی الناس) و شاید مراد از قطع طمع از تمام ما سوی الله از مردم و مال و جاه و دیگر چیزها باشد.
و تخصیص آن به آن چه در دست مردم است شاید از جهت آن است که غالباً طمع بر آن چه در دست مردم است واقع می شود.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : (  و ععد نفسک فیالموتی) ممکن است ، مراد از شمردن نفس را در شمار مردگان آن باشد که مانند مردگان طمع به دنیا و ما فیها نداشته باش و ممکن است مقصود آن باشد که اثر وجودی از آن انتظار نداشته باش ، یعنی به نظر استقلالی در وجود و آثار وجود خود نظر نکن.
پس هم چنان که برای میت آثار وجودی از حیات و قوت و قدرت و اراده و ادراک ظاهری نیست سزاوار است طالب علم حقیقی هم جمیع آثار وجودی را از نفس خود سلب کند و استناد و اعتمادش به خدای تعالی باشد. واحتمال اخیر ظاهر تر است.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و لا تحدثن نفسک انک فوق احد من الناس) دلیل بر این مطلب است چون مراد از آن (والله اعلم) این است که نباید گمان شود که برای تو وجود و شخصیتی هست تا چه رسد قدرت و منرلتی باشد و بالاتر از دیگران باشی.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و اخزن لسانک کماتخزن مالک) بدان که اخبار در فضیلت سکوت و آفات کلام بسیار است و اگر بخواهیم تمام آنها را نقل نمائیم خود کتابی بزرگ و مستقل می شود و لکن به برخی از آنها اشاره می کنیم ، اگر بخواهی تمام آفات زبان را بدانی ، باید به احیاء العلوم غزالی رجوع کنی زیرا آفت های کلام را تحت بیست شماره در آورده است و در این مورد سخن را به جائی رسانده که بیش از آن ممکن نیست.
و از جمله اخبار در این خصوص روایتی است که در کافی به اسناد خود از حضرت صادق (علیه السلام) نقل می نماید که آن حضرت فرمود: ( قال لقمان لابنه یا بنی ان کنت زعمت ان الکلام من فضه فان السکوت من ذهب).(5)
و نیز روایتی است در آن که به اسناد خود از رسول الله ( صلی الله علیه و آله) روایت می نماید که فرمودند: (امسک لسانک فانها صدقه تصدق بها علی نفسک ، ثم قال (صلی الله علیه و آله) و لا یعرف عبد حقیقه الایمان حتی یخزن من لسانه)(6)
و دیگر، روایتی است در آن نیز به اسناد خود از ابی الحسن (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: (من علامات الفقه العلم و الحلم و الصمت ان الصمت باب من ابواب الحکمه ان الصمت سکب المحبه انه دلیل علی کل خیر) (7)
و هم چنین روایتی است در آن که به اسناد خود از حلبی نقل می نماید که حضرت صادق(علیه السلام) در معنای آیه: ( الم تر الی الذین قیل لهم کفواً ایدیکم) (8) فرمودند: یعنی: ( کفواً السنتکم) (9) و بسیاری از اخبار دیگر که متواتر معنوی و یا اجمالاً دارای تواتر هستند و بر فضیلت سکوت و برتری آن دلالت دارند ولی نه به طور مطلق زیرا در بعض موارد سخن گفتن واجب است ، مثل رد کردن بدعتی که در دین ظاهر شده باشد  و امر به معروف و نهی از منکر و سایر موارد و مستحب است مانند موعظه و نصیحت عوام و راهنمائی آنان در مصالح دین و دنیای ایشان و این د ر صورتی است که شخصی دیگر برای این قبیل نصایح وجود داشته اشد و گر نه واجب خواهد بود.
پس لازم است اخبار مطلقۀ (در مذمت کلام) مقید شود و یا در مورد عدم وجوب اظهار سخن بلکه عدم رجحان آن تشخیص یابد.
پس آن چه تحت حکم عام(مذمت) باقی خواهد ماند کلام هزل و تکلم به آن است که معنا ندارد.
و این اشکال که اخبار مطلقه مقید می شوند و یا تخصیص می باشند؟ به غیر از موارد وجوب کلام و در موارد استحباب کلام ناچار باید از نظر ترجیح و بر اساس اهمیت باشد چون سکوت یک نوع مستحب است و نصیحت مستحب دیگر ، پس وقتی در یک امر معارض یکدیگر واقع شوند چاره ای نیست جز ملاحظۀ اهمیت بین آنها و انتخاب اهم و ترک مهم ، چنان که این قاعدۀ کلی است در هر جائی که اهم و مهم معارض یکدیگر واقع شوند و فرض اهیمت ارشاد و نصیحت به طور مطلق و همچنین اهمیت سکوت به نحو مطلق ممکن نیست چون انها در موارد جزئی شخص متفاوت می باشند و منضبط تحت قاعده کلی نیستند مردود است زیرا اگر در موردی رجحان کلام و استحبابش ثابت شود استحباب عدمش که سکوت باشد ممکن نیست و چگونه امر به انجام  و عدم انجام کاری در یک لحظه تعقل می شود آیا وجود این جز وقوع تناقص محال در کلام حکیم چیز دیگری است؟
و عذر بر این که این امر از نظر اختلاف جهات و اعتبارات است به این صورت که سکوت مطلقاً راجح است یعنی چه در مورد استحباب کلام و چه در مورد عدم آن ، و سخن گفتن نیز مستحب است در بعضی موارد ولیدر مئرد جمع آن دو ناچار باید اهمیت بین آنها را ملاحظهنمود چنان که گذشت و اشکالی هم در آن نیست. چون در علم اصول مقرر است که اجتماع امر و نهی درموارد شخصی به اختلاف جهات واعتبارات جایز است.
رد می شود زیرا آن چه در اصول از جایز بودن اجتماع امر و نهی مقرر است در مورد تعلق امر است به عنوان کلی مانند نماز و تعلق نهی به عنوان کلی مانند غصب.
و اگر این کلیات در مورد فرد تحقق یابد چنان که اگر مکلف نماز را در خانۀ غصبی بجا آورد ممکن است گفته شود که این نماز متعلق امر است از جهتی و متعلق نهی است از جهت دیگر و ضدیتی هم بین آنها نیست و این غیر از مطلبی است که ما در آن بحث میکنیم زیرا امر به سکوت مطلق در غیر مورد وجوب کلام خالف اامر به سخن گفتن است در موردی خاص و بین اصولیین و دیگر دانشمندان اختلافی نیست در جایز نبودن و فرمان دادن به ضد آن.
و شک نیست در این که سکوت ضد کلام است زیرا سکوت جز عدم کلام چیز دیگری نیست  و البته واضح است که امر به شیء مقتضی نهی ضد عام آن است ، و ضد عام همان عدم آن می باشد.
بی خلاف و اشکال در ضد خاص آن است که آن امر وجودی دیگر است و مزاحم و متعارض آن می باشد مثل نماز با ازاله نجاست از مسجد.
پس خلاصه جمیع آنها این است که واجب است مقید شود دلایل استحباب سکوت یا تخصیص داده شود به غیر از موارد وجوب و استحباب کلام.
به علت جایز نبودن و خلاف عقل بودن امر به کلام با امر به سکوت چنان که در چند صفحه قبل گذشت . فتدبر جیداً.
اما باید دانست فائدۀ سکوت در فکرکردن و پند گرفتن از شگفتی های صنع خدای تعالی است و الا سکوت طویل بدون تفکر در عجائب صنع خدای سبحان موجب غلبۀ شیطان است بر نفس و مشغول شدن به خیالات فاسد و امور باطل ، پس سکوت بدون تفکر غفلتی است نادرست و بیهوده.
چنان که شیخ صدوق (قدس سره) در خصال به اسناد خود از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده است آن حضرت فرمود: امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: ( جمع الخیر کله فی ثلاث خصال ، النظر و السکوت و الکلام ، فکل نظر لیس فیه اعتبار فهو سهو، و کل سکوت لیس فیه فکره فهو غفله و کل کلام لیس فیه ذکر فهو لغو ، فطوبی لمن کان نظره عبراً و سکوته فکراً و کلامه ذکراً و بکی علی خطیئته و آمن الناس من شره) (10)
و شیخ مفید (قدس سره) در ارشاد به اسناد خود از امیرالمومنین (علیه السلام) روایت می کند: ( کل قول لیس لله فیه ذکر فلغو ، و کل صمت لیس فیه فکر فسهو و کل نظر لیس فیه اعتبار فلهو).(11)
پس از این بیانات ظاهر می شود که سکوت اگر مقدمه ای برای فکر و عبرت باشد نیکو خواهد بود و الا نه.
فائده ای که خالی از بهره نیست : شیخ (طنطاوی) جوهری در کتابش به نام جواهر در تفسیر قرآن در جزء اول در صفحه (148) و در جزء دوم در صفحۀ (115) کلامی از دانشمندان روانشناس ساکن آمریکا درباره سکوت نقل نموده و ما به طور اختصار خلاصه می کنیم و آن این است که : برای نفس انسانی نیروی مغناطیسی حیوانی وجود دارد و با کثرت کلام آن قوه بدون فائده ضایع می شود و نیروی مغناطیسی نفس ضعیف می گردد ودر کسب علم وکمال از دانشمندان ناتوان می گردد ولی به سبب سکوت این نیرو حفظ می شود.
سپس افزوده است: باز داشتن اندیشه ها در ضمیر شبیه ترین چیز است به نگهداری آب در نهر و هم چنین است قوه کهربائیه مغناصیسی که درانسان وجود دارد و در پناه سکوت حفظ می شود و به زیادتی کلام از دست می رود و نتیجه آشکار آن طی زمانی کوتاه در دو امر ظاهر می گردد. 
اول: این که خاموشی مگر در هنگام ضرورت برای انسان موجب احترام می شود و قادر و شکوه وی افزون می گردد.
دوم: این که نظر مردم نسبت به او تغییر می کند و رغبتشان بر وی زیاد می شود. زیرا قوت باطنی او آنها را به سوی خود جذب می کند در حالی که خودشان بی خبرند. انتهای ملخص کلام آنها. 
مولف: شاید آنچه از امیرالمومنین (علیه السلام) روایت شده است: ( بکثره الصمت تکون الهیبه) (12) و (من طال صمته اجتلب من الهیبه ما ینفعه و من الوحشه ما لا یضره)(13) اشاره به  همین مطلب باشد.
و از این بیان ظاهر می شود که سکوت مطلقاًٌ نیکو است مگر برای ضرورت.
و نیز امام رضا (علیه السلام) فرمودند: ( ان الصمت یکسب المحبه) یعنی خاموشی باعث علو نفس می شود چون نیروی مغناطیسیه که به وسیله آن دلهای مردم مجذوب می گردد قوی می شود. (خذ هذا).
و لکن تحقیق در این است که خاموشی مطلقاً نیک است یا اگر مقدمه برای فکر و عبر ت باشد ؟ سکوت افضل است یا سخن گفتن؟
علامه مجلسی (قدس سره) در مرآت العقول از احتجاج طبرسی (قدس سره) به اسناد خود روایت نموده که از علی بن الحسین (علیهما السلام) درباره سخن گفتن و سکوت سئوال شد که کدام یک افضل است؟ حضرت فرمود: ( لکل منهما آفات فاذا سلماً من الآفات ، فالکلام افضل من السکوت قیل کیف ذلک یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال (علیه السلام) لان الله عزوجل ما بعث الانبیاء و الاوصیاء بالسکوت انما بعثهم بالکلام و لا استحقت الجنه بالسکوت و لا استوجبت ولایه الله تعالی بالسکوت و لا توقیت النار بالسکوت انما ذلک کله بالکلام ما کنت لا عدل القمر بالشمس انک تصف السکوت بالکلام و لست تصف فضل الکلام بالسکوت).(14)
و بر بصیر متدبر مخفی نیست که سکوتی که در فضیلت معادل کلام است تنها سکوتی است که مقدمه برای فکر و عبرت باشد و الا خاموشی خالی از فکر همان غفلت است ، چنان که اخبار مروی از امیرالمومنین (علیه السلام) گویای آن بود و گفته شد چگونه سکوت می تواند برابر کلامی باشد که انبیاء به تکلم آن مبعوث شدند و به وسیله آن مستحق بهشت گردیدند و مستوجب ولایت خدای تعالی شدند و از آتش دوزخ رهائی یافتند. فتدبر.
سپس باید دانست که مطلوب در خاموشی و کلام حد وسط است چون: ( خیر الامور اوسطها) و (کلا طرفی قصد الامور ذمیم) (15)
و اخبار وارده در سکوت اگر چه گاهی افراط در سکوت را می رساند ولی چنین نیست بلکه از حکمت و سیاست شرع است که هرچه را طبع حد اعلای آن را می خواهد و در آن فساد به نظر می رسد. در منع از آن به طوری مبالغه می نماید که جاهل گمان می کند مقصود ضد چیزی است که طبع نهایت کوشش را در آن دارد ولی عالم در می یابد که مطلوب حد وسط است.
و چون طبع پرگوئی را که یکی از شهوت رانی های نفس است دوست می دارد هر چند در موارد بی فائده و بی معنا باشد ، چنان که وجدان هر کس و هم چنین فرمایش سید الساجدین (علیه السلام) در ضمن حدیث گذشته (32) فرمود: ( فتشعب من ذلک حب النساء و حب الدنیا؛ و حب الریاسه و حب راحه و حب الکلام و حب العلو و حب الثروه) الحدیث بر آن گواهی می دهد.
پس سزاوار است که شرع سکوت را ستاییش کند مانند حدیث: ( ما عبدالله بشیء افضل من الصمت) (16)
 تا طبع سرکش و شرع مانع با یکدیگر مقاومت نمایند و بین انها اعتدال حاصل شود.
زیرا کسی که بتواند طبیعت خود را سرکوب کند کمتر پیدا می شود چون معلوم است که برای نفس منتهائی نیست.
پس اگر کسی در سکوت اسراف کند ، دستور شرع مانع از آن است ، مثل روایتی که شیخ صدوق (قدس سره) در خصال و در معانی الاخبار به اسناد خود از امیرالمومنین (علیه السلام) روایت نموده که فرمود: ( قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) لیس فی امتی رهبانیه و لا سیاحه و لازم یعنی سکوت) (17)
و خلاصه کثرت کلام جداً مذموم و خاموشی بی اندازه نیز مذموم و مطلوب حد وسط است چه خوب گفته شاعر :
دو چیز تیرۀ عقل است دم فرو بستن                             به وقت گفتن ، گفتن به وقت خاموشی
و لکن مرد کامل کسی است که وقت را بشناسد و مراعات آن را بنماید و کم اند افرادی که چنین همتی داشته باشند بلکه بیشتر مردم این اوقات را نمی شناسند و به پرگوئی عادت کرده اند.
خدایا ما را از کسانی که تو را می شناسند و پی به عظمت تو برده اند و دهان خود را از طعام نامشروع حفظ می کنند و نفس خود را به اداء نماز و روزه زحمت می دهند قرار بده به محمد و آله الامجاد (صلواتک علیهم اجمعین).
...............................
(1)- سوره 3 آیه 9- دین نزد خدا فقط اسلام است. (ه)
(2)_ سوره 39 آیه 3- آگاه باشید که باید دین برای خدا خالص باشد.(ه)
(3)- سوره 7 آیه 29- بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید.(ه)
(4)- سوره حج آیه 61- خدا حق است و آنچه را غیر او می خوانند باطل و خدا است علی و کبیر.(ه)
(5)- ای فرزندم اگر گمان کنی سخن گفتن از نقره است سکوت از طلا می باشد.(ه)
(6)- زبانت را حفظ نما زیرا صدقه می شود برای جانت ، واضافه فرمود: انسان تا زبانش را حفظ ننماید به حقیقت ایمان نمی رسد.(ه)
(7)- علم و حلم و سکوت نشانه خردمندی است و سکوت دری از درهای حکمت است.
سکوت موجب محبت می شود و راهنمای خوبی می باشد و علامۀ مجلسی در مرآت العقول در شرح این حدیث گفته است در بعض نسخ به جای کلمۀ (المحبه) (الجنه) است.(ه)
(8)- سوره 4 آیه 79- آیا ندید کسانی را که گفته شد نگهدارید دستهای خود را (ه)
(9)- نگهدارید زبان های خود را (ه)
(10)-  تمام خوبی ها در سه خصلت جمع شده است: نظر کردن و ساکت بودن و سخن گفتن . اما هر نظری  که در آن عبرت نباشد بی هوشی و هر سکوتی در آن تفکر نباشد غفلت و هر کلامی که در آن یاد خدا نباشد بیهوده است.
پس خوشا به حال کسی که تفکرش عبرت و سکوتش تفکر و سخن گفتنش یاد خدا باشد و از گناه خویش پشیمان و گریان و مردم از شر او آسوده باشند.(ه)
(11)- هر کلامی که در آن یاد خدا نیست بیهوده و باطل و هر سکوتی که در آن تفکر نیست بی هوشی و غفلت و هر نگاهی که در آن عبرت نباشد بازیچه است.(ه)
(12)- هیبت انسان به سکوت و خاموشی است.(ه)
(13)- کسی که بیشتر ساکت باشد از هیبت خود چیزی را جلب می کند که به او نفع می دهد و از تنهائی چیزی را که به او ضرر نمی زند. (ه)
(14)- هر یک از سکوت و کلام دارای آفتی است. اما اگر آنها سالم از آفت فرض شوند سخن گفتن بهتر از سکوت است . عرض شد: یابن رسول الله چگونه خسن گفتن برتر است ؟ فرمودند: خدای عزوجل پیامبران و اوصیاء را به سکوت مبعوث نفرموده و به سکوت استحقاق بهشت به دست نیاوردند و نیز به سکوت مستوجب ولایت نشدند و  به سکوت از آتش دوزخ محفوظ نماندند همه این سعادت ها را از قبل سخن گفتن دریافت نمودند کجا می توان ماه را با خورشید برابر نمود سکوت را با کلام توصیف می نمایند و نمی توان برتری سخن گفتن را با سکوت بیان نمود.(ه)
(15)- قصد هر یک از دو طرف امور ناپسند است چون یا افراط می شود یا تفریط.(ه)
(16)-  خدا به عملی بالاتر از سکوت عبادت نشده است.(ه)
(17)- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: در امت من رهبانیت و عزلت و سکوت وجود ندارد.(ه)