کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث سی و چهارم2 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

فقال السائل یا مولای و ما العقل ، قال ( علیه السلام) العقل جوهر دراک محیط بالاشیاء من جمیع جهاتها ، عارف بالشیء قبل کونه فهو عله الموجودات و نهایه المطالب) (5) تمام حدیث را با این که طولانی بود ذکر نمودیم تا معنای نفس کاملاً روشن گردد.
فرمایش او (علیه السلام): ( دبوا و درجوا) چنان که در مجمع گفته است: این دو لغت به معنای راه رفتن تدریجی است.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( فهولاء مغفور لهم مصفوح عن ذنوبهم) نسبت گناه به انبیاء (علیهم السلام) حمل می شود به ترک اولی از جانب آنان و غفران خدا در مورد ایشان حمل می شود به نابود ساختن منشاء گناه در وجود آنها ، چون معصوم بودن انبیاء و اوصیاء واجب است. و هرگز مرتکب گناه نمی شوند حتی اندیشه گناه نیز به ذهنشان خطور نمی کند زیرا قوای عقلی آنان بر طبیعتشان مسلط است و قوت شهوت آنها مقهور قوت عقلی آنها است و بر همۀ این اوصاف گروه بر حق یعنی امامیه اجماع دارند. ( خدا آنها را به تائیدات غیبیه موید فرماید) و نیز بدلائل استوار عقلی مستند می باشد چنان که در محل خود یاد شده است.
پس کلمۀ غفران در مورد آنها استعاره است یا حمل به چیزهائی می شود که در مطولات مذکور است و بسط آنها شایستۀ به این مختصر نیست.
فرمایش او (علیه السلام): ( قال الله تعالی تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض) الف و لام بر سر اسم رسل ، یا برای استغراق است و یا برای عهد ذکری یعنی جماعت مذکوره ای در کتاب عزیز یا در این سوره به خصوص و در هرحال تمامی انبیاء (علیهم السلام) در اصل دارا بودن روح قدسی مشترکند. زیرا بدون روح قدسی امر رسالت تمام نمی شود و امتیاز بعضی از آنها بر بعضی دیگر به مراتب این قوه است. از جهت شدت و ضعف. و از آنها (علیهم السلام)اشخاصی که در این قوۀ شدیدتر ، و قوی تر از بقیه هستند اختصاص به منقبتی دارند که آن منقبت برای دیگران نیست.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( و رفع بعضهم درجات) و بالاترین همۀ آنها از حیث درجات و افضل آنها از حیث کمال و شرف کامل ترین آنها از نظر شریعت و منهاج پیامبر ما خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله) است زیرا آن حضرت در بین آنها به خاتمیت و بقاء شریعت و کتابی که بر او نازل شده است و استمراز معجزه و باقی بودن آن تا روز قیامت و به سیر او (صلی الله علیه و آله) به قدرت خدای تعالی بر آسمانها در شب معراج و نزدیک شدن به مقام : ( قاب قوسین او ادنی دنواً و اقتراباً من العلی الاعلی) و غیر اینها اختصاص دارد به خصوصیاتی که این جا محل ذکرش نیست.
فرمایش او (علیه السلام): (ثم قال فی جماعتهم و ایدیهم بروح منه) یعنی خدای تعالی دربارۀ جماعت آنها فرموده است: ( وایدهم بروح منه) و چنین به نظر می رسد که ظاهراً مراد حضرت (علیه السلام) از(جماعت آنها) انبیاء هستند و فقط آنها مخصوص به تائیدات خدای سبحان می باشند نه دیگران.
و منحصر کردن تائید را به انبیاء مخالف آهر این آیه مبارکه است که می فرماید:  ( لا تجد قوماً یومنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حادالله و رسوله و لو کانوا آبائهم او ابنائهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه) (6) و بر چند وجه توجیه شده است:
اول: این که کلمۀ اولئک اشاره به رسلی است که خدای تعالی آنها را در آیه ای که قبل از این آیات ذکر فرموده و اگر هم این معنا از حیث لفظ بعید بهنظر بیاید از جهت معنا بعید نیست.
دوم: این که کلمۀ اولئک اشاره به مومنین کامل است و مراد از روحی که خدای تعالی به وسیلۀ آن آنها را تائید می فرماید غیر از روح قدسی است زیرا روح قدسی مختص به انبیاء است.
سوم: این که مراد او (علیه السلام) از عبارت : ( ثم قال فی جماعتهم) جماعت آن چنانی است که مخصوص هر یک از رسل بوده. یعنی یاران خاص و پیروان آنها و وجود آن روح در خود ایشان مستلزم بودن آن است نیز در یاران و پیروان ایشان (علیهم السلام) .
مولف: شاید برای این روح هم از حیث متعلقش در شدت و ضعف مراتبی است مانند ایمان و معرفت و یقین و غیر اینها و انبیاء و مرسلین به علت شدت استعدادی که دارند به مرتبۀ فوق آن تائید شده اند هر چند بین آنها نیز در شدت و ضعف تفاوت وجود دارد و کلیه مومنین نیز به حسب قوت ایمانشان از آن روح بر خوردار هستند و اشکال به این که این حدیث به ظاهر بلکه به صراحت دلالت دارد بر این که روح قدسی مختص به انبیاء و رسل است نه دیگران و معلوم است که روحی که خدای تعالی در آیه کریمه ذکر فرموده همان روح قدسی است به یکی از دو وجه دفع می گردد.
اول: به چشم پوشی از ظاهر آیه به این که گفته شود: این روح غیر از روح قدسی است.
دوم: این که فرض شود این روح دارای مرتبۀ کلی است و یکی از آنها قوی تر از دیگری است پس اگر در قوت به طوری است که صاحب آن از خدای عزوجل با شنیدن صوت ملک در خواب ، بیداری یا هر دو خبر داده می شود و ملک را مشاهده می کند او نبی یا رسول نامیده می شود و اگر چنین نیست و لکن دراو مرتبۀ ضعیفی از آن روح وجود دارد به طوری که دارای نفس مطمئنه گردیده است مومن کاملی است که در ایمانش مطمئن و پا بر جا است.
و خلاصه: در انبیاء و مرسلین این روح به مرتبۀ شدید وجوددارد و شاید  اختصاص آن به آنها (علیهم السلام) به اعتبار مرتبۀ فوق قوی آن روح است نه به اعتبار اصل آن و خدا به صواب عالم تر است.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( فلا یزال العبد یستکمل هذا الارواح) یعنی انسان پیوسته وجود و فعلیت این ارواح را کسب می نماید تا هر یک از آنها را کامل گرداند و به منتهای کمال لایق به خود برسند.
فرمایش حضرت علیه السلام): ( فهو کما قال الله عزوجل و منکم من یرد الی ازدل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئاً) یعنی خداوند عمر او را طولانی میکند و به حال پیری و ناتوانی می کشاند تا آن جا که از حیث نقصان حواس و مشاعر و عقل به حالت کودکی باز می گردد و روایتی است از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) که ارذل عمر در سن هفتاد و پنج سالگی است و از علی (علیه السلام) نیز به همین معنا رسیده است.
و از قتاده حکایت شده که در سن نود سالگی است و از بیضاوی نیز حکایت شده که گفته اند ارذل عمر سن نود و پنج سالگی می باشد.
مولف: ظاهر این است که حالات مردم به حسب مزاج در اعتدال و عدم اعتدال به حسب نیروی حیوانی و ضعف آن در حصول پیری و از کار افتادگی و نقصان متفاوت است و شاید محدود کردن به سن هفتاد و پنج در حدیثی که از نبی اکرم رسیده و نیز از معصوم (علیه السلام) روایت شده به اعتبار اکثر مردم است که مزاج آنها در قوت و ضعف متوسط است و محدود شدن به نود یا نود و پنج یا صد چنان که در بعض اخبار است: ( اذا بلغ الرجل المائه فذاک ارذل العمر) (7) به اعتبار بعض دیگر آنها است که مزاجشان نزدیک به اعتدال است.
حکایت شده که یکی از محققین در ضمن کلام خود چنین گفته : اگر گفته شود به اثبات رسیده است که انسان بر حالتی که از دنیا می رود مبعوث می شود پس اگر مرد پیری که معارفش را فراموش کرده بمیرد چگونه عارف مبعوث می شود؟
جواب می دهیم چون مانع از التفات به معرفتش امر عرضی است که او را به تدبیر بدن متوجه ساخته است چون به وسیلۀ موت بر طرف گردد برای او معارفی که در ذاتش وجود داشته است ظاهر می گردد به خلاف کسی که ابداً کسب معرفت نکرده است. و در ذاتش چیزی نیست که ظاهر شود. انتها و البته سخن او پسندیده است چنان که مخفی نیست.
فرمایش حضرت(علیه السلام): (لان الفاعل به رده الی ارذل العمر) یعنی چون خدای تعالی او را به ارذل عمر یعنی ناتوان ترین دوره های عمر رسانده است بدون این که خود عبد در این موضوع تقصیر و دخالتی داشته باشد و با رفع موانع از معارف او می تواند او را به حال بهتر از حالت قبل محشور گرداند و هیچ ضرری هم به او وارد نمی شود.
چنان که در اخبار آمده است که : ( ما غلب الله علی العباد فهو اولی بالعذر).
فرمایش حضرت(علیه السلام): ( و لا یستطیع التهجد باللیل و لا بالنهار) در مجمع گفته است: ( و عن المبرد انه قال التهجد عند اهل اللغه السهر. یقال التهجد تلکف السهر للعبادات ، و قال الجوهری هجد و تهجد نام لیلاً و هجد و تهجد سهر و هو من الاضداد و منه قیل لصلوه اللیل التهجد و فی الحدیث النائم فی مکه کالمتهجد فی البلدان ای کالمتعبد فیها). انتها.
مولف: اصل تهجد به معنای شب بیداری است اما در خصوص بیداری برای نماز شب غلبه دارد و استعمال می شود و ظاهر این است که در این جا مراد ار آن مطلق نماز یا خصوص نوافل شب و روز است.
فرمایش حضرت (علیه السلام): (و لیس یضره شیئاً)  زیرا در حالت جوانی به طوری بود که اگر برای همیشه بدین حال باقی می ماند با عبادت و تقوی زندگی می نمود چون ایمان و ملکه تقوی در نفسش رسوخ نموده است و ترک عبادت از او در حال پیری و ناتوانی است که او را از عبادت باز نموده است و چون مقتضی عبادت در او مموجود است و ترک آن به خاطر وجود مانع است پس معذور می باشد زیرا در این حالت ترک عبادت از او موجب نقص ثواب نمی شود. چنان که اخبار بسیار در این خصوص وارد شده است. و مضمون بعض آنها چنان که به خاطرم رسید این است که خدای تعالی امر می فرماید: برای او مثل آنچه در حالت جوانی و تندرستی و نیرومندی انجام می داده است نوشته شود و به همین جهت است که کافر مخلد در آتش و مومن نیز مخلد در بهشت است زیرا در ذات مومن ایمانی است که همیشه اقتضای طاعت دارد و در ذات کافر حالتی است که پیوسته اقتضای انکار و عصیان می کند و از همین نظر شایستگی خلود در بهشت و دوزخ را دارند ، چنانکه اخبار گویای این مطلب است.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( فاذا لامسها نقص من الایمان و تقصی منه) (8) یعنی در این هنگام عمل او کاشف از نقص و عدم قوت ایمانش می باشد و یا عمل وی علت ناقص شدن ایمانش می گردد و دوم ظاهرتر است به دلیل فرمایش او (علیه السلام) بعد از آن عبارت : ( فلیس یعود فیه حتی یتوب)
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و ان عاد ادخله الله تعالی نار جهنم) شاید انجام گناه در مرتبه اول با ندامت و تکرار نکردن به قوت ایمان ضرری نمی رساند و مومن را از اصحاب یمین خارج نمی سازد و لکن اگر تکرار شود  و بعد از هر مرتبه توبه نکند ، کم کم ایمانش ناقص خواهد شد و به کثرت گناه در اصحاب شمال داخل می شود یا درحکم آنها قرار می گیرد.
فرمایش او (علیه السلام): (فاما اصحاب المشئمه فهم الیهود و  النصاری) ظاهر این است که یاد نمودن از این دو طایفه به خصوص از باب امتثال است و الا جمیع کفار داخل در اصحاب شمال می باشند. 
فرمایش حضرت (علیه السلام): (فلما جحدوا ما عرفوا) جحد انکار حق است از روی عناد و تکبر با این که علم به حق دارد. در مجمع گفته است: ( الجحود هو الانکار مع العلم ؛ یقال جحد حقه جحداً و جحوداً ای انکر مع علمه به ثبوته) انتها.
و خلاصه: چون آن چه را می شناختند انکار کردند چشم دل آنها کور گردید  و حقایق را نمی شناسند و کفر و نفاقشان زیاد می شود ، و نور علم و معرفت از آنها سلب می گردد و روح ایمانشان تباهی می پذیرد و خدا آنان را به اسفل السافلین می کشاند، و از این بیان دانسته می شود که خدای سبحان در طینت هر انسانی روح ایمان آفریده ولی در اثر بدکاری ها از وی سلب گردیده است.
فرمایش حضرت (علیه السلام): (ثم اضافهم الی الانعام فقال ان هم الا کالانعام) و این بدان جهت است که امتیاز انسان از حیوان فقط به عقل می باشد و عقل جوهری است نوری که ذاتاً دراک است و موجودی است که به وسیله آن خدا و صفات او و کتب و فرستادگان به حق شناخته می شوند و اطاعت می گردند.
البته روایات در شناسائی عقل که : ( العقل ما عبد الرحمن و اکتسب به الجنان) (9) بسیار است.
پس کسی که منکر حق تعالی و صفات او و برگزیدگان وی باشد و او را عبادت نکند و کسب بهشت ننماید ، روشنگر این است که او از عقل بهره ای ندارد و با نداشتن عقل که از روح ایمان بر انگیخته می شود مانند چهارپایان است و برای او سه روح باقی مانده است و خداوند به درستی ها آگاه تر است.
خدایا به رحمت بیکران خودت عقل کامل  و عزم استوار و اندیشۀ صحیح و قلب پاک و علم بسیار و ادب عالی روزی ما گردان و همۀ اینها را به نفع ما قرار بده ، نه بر ضرر ما ، ای بخشنده ترین بخشندگان.
...........................................
 (1)- سوره 2 آیه 254- بعض رسل را بر بعض دیگر برتری دادیم و از ایشان کسی است که خدا با او سخن گفت و برخی از آنها را به درجات رفیع رسانید و به عیسی پسر مریم معجزه ها دادیم و او را بروح القدس تائید نمودیم. (ه)
(2)- سوره 16آیه 72- و از شما کسی است که به فرومایه ترین دوره عمر می رسد تا جائی فراموش می کند آنچه را که که می دانسته است.(ه)
(3)- سوره 2 آیه 141- صاحبان کتاب محمد صلی الله علیه و آله ) را می شناسد چنان که فرزندان خود را در منزل.(ه)
(4)- ای جابر انبیاء و اوصیاء دارای پنج روحند: روح قدسی ، روح ایمان ، روح ایمان حیات ، روح قوت و روح شهوت.
به روح قدسی است که به عرش و فرش آگاهی دارند سپس اضافه فرمودند: و همۀ ارواح محل حوادث و نقصانند مگر روح قدسی که از لهو و لعب منزه است.(ه)
(5)- از کدام فصل می پرستی؟ عرض کرد: مگر انسان دارای چند نفس می باشد؟ فرمودند: نفس نامیه نباتی ، نفس حیوانی، نفس ناطقه قدسی و نفس الهیه ملکوتی کلی.
عرض کرد: سرور من نفس نباتی چیست؟ فرمودند: قوه ای است که از طبایع چهار گانه (عناصر چهارگانه) تشکیل شده آغاز پیدایش آن موقع نزول نطفه است و مقر آن کبد انسان و ماده آن از لطائف خوراکیها به وجود می آید و عمل آن رشد دادن و بزرگ نمودن جسم است و علت تفرق و تباهی آن از بدن اختلاف مزاج است و چون اجزائش از هم جدا شوند به اصل خود که همان عناصر چهارگانه است می پیوندد.
عرض کرد: مولای من نفس حسیه حیوانی چیست؟ فرمودند: نیروی فلکی و حرارت غریزی که اصل آنها از افلاک است و ظهورش از موقع ولادت جسم انسان و کاش ایجاد انرژی ، حرکت ، ظلم ، قهر و غلبه اکتساب اموال و شهوت رامیهای دنیوی است و جایگاهش قلب می باشد و علت جدائی آن از بدن بر هم خوردن تعادل مزاج ها است و چون از بدن جدا شود به اصل و مبدء خود برگشته به آن می پیوندد و صورتش معدوم و وجود و عملش باطل و ترکیبش نابود می گردد.
بعد پرسید: نفس ناطقۀ قدسی چیست؟ فرمودند: نیروی دراکه ای است از عالم لاهوت که با تولد انسان ایجاد می شود و محل ظهور بروزش علوم حقیقی دینی است و ماده آن تجلیات عقلی و عملش کسب معارف پروردگار عالم است و سبب جدائی آن از بدن انحلال جسم انسان می شود و چون از بدن جدا شود به اصل خود رجوع نموده با آن مجاورت پیدا می کند نه این که با آن ممزوج شود.
پرسید: نفس لاهوتی ملکوتی کلی چیست؟ فرمودند: پرتوی است از عالم لاهوت و جوهری است بسیط که حیات عین ذات آن و اصلش عقل است که از آن آفریده شده و از جانب آن دعوت می کند و به سوی آن ارشاد و راهنمائی می نماید و چون کامل گردد و به وی شباهت پیدا کند به جانب آن باز می گردد. آفرینش موجودات از آن آغاز گردیده و همه برای اخذ کمال به سوی آن در حرکتند . زیرا نخستین آفریده و اصل موجودات است و منتهی درجۀ کمال و تقرب به ذات احدیت.
هر کس آن را بشناسد سعادت مند  و کسی که با آن بیگانه باشد گمراه خواهد بود.
باز سئوال کننده پرسید: عقل چیست؟ فرمودند: عقل جوهری است دراک که از تمام جهات بر همۀ اشیاء محیط است و پیش از وجود اشیاء به آنها آگاهی دارد که این است علت موجودات و منتهای آرزوها. (ه)
توضیح: در این حدیث شریف در پاسخ سئوال از نفس حضرت امیر (علیه السلام) نفس را به چهار قسم به شمار آورده : 1- نفس نامیه نباتیه  2- نفس حسیه حیوانیه  3- نفس ناطقه قدسیه  4- نفس لاهوتیه الهیه ملکوتیه کلیه. و راجع به هر یک فضائل و خصوصیاتی از اصل جوهر و حقیقه و بدو خلف و مقر و بازگشت آنها بیان فرموده تا اندازه ای نمود آن روح الهیه در این عالم ناسوت شناخته شود تا آن جا که فرمود: ( روح لاهوتیه) آخرین عالم و آخرین کمال نفس است (جوهره بسیطه) از عالم مجردات و حیاتش دائمی است و ترکیب و اجزاء ندارد و از فیض منبسط الهی تکوین شده و حیات و بقائش بسته به اراده او است.
(اصلها العقل) مبدء آن عقل است و از جانب آن دعوت می کند و به طریق او دلالت دارد و به سوی او عود می نماید (فهو ذات الله العلیا) و از شدت ارتباطش به حق تعالی و جامعتیش  نماینده اوصاف و مظهر جمال و جلال الهی گردیده.
و شجره طوبی یعنی اصل و ریشه تمام عوالم خلقت است و (سدره المنتهی و جنه الماوی) تا آخر فضائلی که درباره آن بیان فرموده اشاره به این که نفس لاهوتیه نزدیک ترین موجودات است به حق تعالی و مظهر و نماینده او است و حقیقتی است جامع و نماینده تمام عوالم وجود بلکه فیض منبسط الهی است و هر کمال و فضیلتی که در هر عالمی از عوالم موجودات ظاهر می شود اصل و ریشه و حقیقت آن از آن عالم ظهور نموده و اصل مبدئش عقل است و بازگشت آن نیز به عقل است و هر فردی آن را شناخت و مرتبط به او گردید در محل امن و امان قرار گرفته دیگر مشقتی و زحمتی برای او نیست چنان چه فرموده: « ان المتقین فی محل امین» و هر فردی که او را نشناخت گمراه و از طریق حق منحرف شده.
و باید دانست که نفس قدسیه لاهوتیه مخصوص به انبیاء و خلفاء آنها و در مومن کامل به ندرت ممکن است پرتوی از نور ولایت ظهور نماید.(مولف)
(6)- سوره 28 آیه 23- کسانی که به یگانگی خدا و روز قیامت ایمان آورده اند افرادی را که مخالف خدا و فرستادگان او می باشند دوست نمی دارند هر چند پدران و یا فرزندان و یا برادران و یا دیگر اقوام آنها باشند زیرا آن جماعت دارای ایمان ثابت هستند و به وسیله روح ایمان یاری می شوند.(ه)
(7)- اگر  مرد به سن صد سالگی رسید به ارذل عمر رسیده است.(ه)
(8)- (تقضی منه بالقاء) یعنی از ایمان خارج شد یا ایمان از او جدا شد و در بعض نسخ به قاف آمده یعنی از او دور شد و شاید تصحیف باشد. (مولف).
(9)- عقل چیزی است که عبادت رحمان و اکتساب بهشت به وسیله آن انجام می شود.(ه)